خطبه ها
  • صفحه اصلی
  • خطبه ها
  • نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

  • دانشگاه تهران
  • جمعه ۲۹ مهر ۱۳۶۲

   خطبه اول  بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ آلِهِ الْمَعْصُومینَ. اَعُوذُ باللَّهِ مِنَ‏الشَّیْطانِ الرَّجْیمْ/ بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ »اِنّ‏اللَّهَ یَأمُرُ بالْعَدْلِ وَالْاِحْسانِ وَایتآءِ ذی‏الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْکَرِ وَالْبَغْیِ«.   در ادامه بحث عدالت اجتماعی، به امتیازات انسانهای برجسته و ممتاز و به نظام ارزشی اسلام اشاره شد. انسانهای ممتاز، از بُعد علمی و فکری، یک فصل بود و انسانهای ممتاز از لحاظ عملی، دو فصل دارد که یک فصلش عمل به وظایف و ترک مَنْهیات بود و یک فصلش هم ایثار است که هنوز وارد آن نشده‏ایم. در مورد فصل دوم که ارزش انسانهای عامل به وظایف و تارک مَنْهیات بود، دو سه خطبه صحبت کردم و امروز، در باره ارزشهای اسلامی که یک انسان  چه زن و چه مرد - می‏تواند داشته باشد، یک بحث بسیار فشرده‏ای دارم که امیدوارم بتواند یک تابلوی راهنما باشد برای انسانهایی که خودشان را می‏خواهند، بسازند تا در زندگی بتوانند از روی این تابلو خودشان را بررسی کنند و حتی‏الامکان، با این تابلو خودشان را تطبیق بدهند. ارزش‏گذاری در اسلام، مبنایی دارد که منحصر به خود اسلام است - و تا حدودی به ادیان آسمانی - و غیر از مکتبهای الهی سایر مکاتب، چنین ارزش گذاری را با این مبانی که عرض می‏کنم، نمی‏توانند داشته باشند.[t1] هدف در ارزش‏گذاریها، سعادت انسانهاست، که انسان بتواند خودش را به آن سعادتی که قلم آفرینش برای او نوشته و مقدرات الهی برای او خواسته، برساند. از لحاظ اسلام، یک بخش این سعادت در دنیاست و یک بخش آن در آخرت؛ یعنی یک انسان را از لحظه تکوّن در نظر می‏گیرد، تا پایان که بی‏پایان است؛ یعنی الی الابد، یکپارچه برای فرد فرد انسانها و برای جوامع انسانها چیزهایی به عنوان سعادت ترسیم شده که در ارزش گذاریها سعی شده، چیزهای ارزشمندی بشود که انسان را به آن اهداف و به آن سعادت برساند.  انسانی که موفق بشود همه این سعادت را برای خودش تهیه بکند، این سعادتمند مطلق است. البته این افراد کم هستند. در رأسشان انبیا و اولیا و معدودی از انسانهای خوب دنیا در تاریخ هستند. منتها این سعادت، نسبی است؛ مثل یک درخت تنومند دارای میوه و تنه و شاخه و گل و بار و برگ و سایه است که هر کسی می‏تواند بخشی از این را برای خودش تأمین بکند و هر چه بیشتر باشد بهتراست. ارزش گذاریها جوری تنظیم شده که انسان بیشتر از این درخت سعادت بتواند بهره‏مند بشود. و نسبی است؛ خیلی‏ها مثلاً شصت درجه می‏گیرند، خیلی‏ها پنجاه درجه، بیست درجه، سی درجه یا چیزهای مختلف و همه همت قرآن و معارف اسلامی این است که انسانها را حتی‏الامکان به این سعادت برساند. این سعادت، مخصوص دنیا نیست، مخصوص آخرت هم نیست. اگر دنیایش کم بشود، یک مقدارش کم است؛ اگر آخرتش کم بشود، بیشتر کم است؛ اگر از هر دو کم بشود، باز بیشتر کم است. کسی نمی‏تواند خیال بکند که اگر کسی با مکتب اسلام آشنا باشد، این جوری فکر بکند که مثلاً در دنیا، سعادت نخواسته‏اند، در آخرت خواسته‏اند، نه! اینها همه با هم است؛ گفتم دنیا و آخرت از بدو تکوّن انسان تا بی‏نهایت، خداوند و صاحب این آفرینش خواسته است که انسان سعادتمند بشود و با هم مربوط است.  مهم این است که نه تنها بین سعادت دنیا و آخرت تزاحم نیست، بلکه مربوط است، و آنها مکمل همدیگر هستند. اگر سعادت مطلوب اسلام در دنیا برای انسان تأمین بشود، این سعادت زاینده سعادت آخرت است و اگر شقاوت در دنیا نصیب انسان بشود، این شقاوت خودش زاینده شقاوت آخرت برای انسان می‏شود. منتها در تفسیر ما، پیدا کردن مصادیق سعادت و شقاوت، خیلی اختلاف است.  بعضی‏ها اشتباه می‏کنند - اهل دنیا - و یک چیزهایی را در دنیا سعادت می‏دانند که سعادت نیست. لذتهای بسیار آنی و سطحی را سعادت حساب کرده‏اند، لذتهایی که در جهت مخالفت و معارضه با سعادت واقعی انسان است. من، همین لحظه‏ای که به نماز می‏آمدم ، دو تیپ مردم را دیدم؛ در حالی که بحثم را در ذهنم برای عرضه کردن مرور می‏کردم. الان یک عده از مردم هستند که سوار ماشینهایشان شده‏اند و در جاهای به اصطلاح خوش آب و هوا  اطراف میدان تجریش، بالای خیابان ولی عصر - یک خانم نیمه حجابی هم با خودشان برداشته‏اند، آنجا رفته‏اند، خیال می‏کنند که، مثلاً این سعادت است! اینجاها هم که آدم می‏آید، می‏بیند یک تیپ وسیعی از مردم راه افتاده‏اند و دارند می‏دوند، عجله می‏کنند که خودشان را به نماز برسانند. آن یک لذتی برای خودش دارد، این هم یک لذتی دارد؛ هر دو هم دنبال لذت‏اند.  این طور نیست که این برای خودش یک زحمت تلقی می‏کند، بلکه یک لطفی در این حرکتش می‏بیند. دیدها در ارزیابی ارزشها و در پیدا کردن مصادیق، با هم بسیار فرق می‏کند. به هر حال، مسأله این است که ما دنبال یک چیزی هستیم که سعادت را تأمین کند. در این برنامه ریزی، سعادت انسان را مجرد از جامعه در نظرنگرفته‏اند.  انسان عضوی از این جامعه است، مجموعه باید سعادتمند باشد، انسان هم در این مجموعه است. البته، انسان به طور فردی هم در این مجموعه، سعادت دارد و ارزشهایی کسب می‏کند. بنابراین، از جهت دنیا و آخرت به هم مربوط است، از جهت فرد و جامعه به هم مربوط است، تعارض و تخالفی نیست؛ دنیا و آخرت، فرد و اجتماع همراهند و همداستانند. مسأله عمده، هماهنگی و برنامه‏ریزی صحیح است که در اسلام آمده، و بر این اساس یک چیزهایی در اسلام با ارزش تلقی شده که شخصیت انسان را بالا می‏برد، و یک چیزهایی ضد ارزش تلقی شده که شخصیت انسان راپایین می‏آورد و سقوط می‏دهد که من فهرستی از آنها را تا جایی که توانسته‏ام، جمع کرده‏ام و امروز می‏خوانم. فهرست طولانی است و نمی‏شود شرحش را داد، فقط ممکن است یک تفسیر لفظی از این فهرست بکنیم. در بُعد فکری، ده دوازده تاست که به آنجا بر نمی‏گردم، اما در بخش عملی، حدود شصت تا هفتاد مورد را من نوشته‏ام که اینها بحثهایی است که در علم اخلاق می‏شود. آقایان و خانم‏هایی که خودشان بخواهند بیشتر آشنا بشوند، می‏توانند این عناوین را که برای آنها کتابهای مستقل نوشته شده، یا فصلهایی در علم اخلاق نوشته شده، بردارند. ما می‏توانیم برداریم دنبال اینها برویم، و جامع اینها هم تقواست؛ یعنی آن حالت حفاظتی که در درون انسانها می‏تواند به وجود بیاید که آن نگهبان این ارزشهاست. آدم هر چه به این ارزشها نزدیک بشود، تقوایش قویتر می‏شود و هر چه تقوایش قویتربشود، حافظ این ارزشها را در درون خودش بیشتر دارد. حالا من شروع می‏کنم و اینها را برای شما می‏خوانم - فقط توضیح لفظی دادم - و هدفم هم این است که شماها جوری ترتیب بدهید که سعی کنید در زندگی خودتان، حتی‏الامکان از اینها بیشتر داشته باشید. مثلاً من اگر هفتاد مورد می‏خوانم، شما در وجود خودتان تفحص کنید، ببینید چقدر از اینها را دارید؟ چقدر ضد ارزش در وجودتان هست و چقدر ارزش هست! و برنامه زندگی‏تان را جوری تعیین کنید که بروید به طرف این که حتی‏الامکان همه اینها را داشته باشید. البته چیزهای دیگری هم هست که ممکن است در این فهرست من نیامده باشد که بعداً در بحثهای دیگر می‏شنوید. گفتم بخشی عملی است. بخش علمی؛ خود علم بود، حکمت بود، یقین بود، الهام بود، تفکر بود، توحید بود، ایمان بود، مطالعه بود، تأمل بود که الان در بحث امروز من نیست. اما بخش عملی، ترتیب ندارد. اینها که عرض می‏کنم، اگر خیال کنید به یک ترتیب منطقی تنظیم کرده‏ام، نیست. ممکن است  اگر کسی بخواهد نظم و ترتیبی بدهد - یک نظم بیشتری بشود داد، ولی چون بحث نیست و ذکر فهرست است، من بدون ترتیب همین طور که رقم زده‏ام، هم ارزش را می‏گویم، هم ضد ارزش را: عفت و حیا که در مقابلش دریدگی و پررویی است. انسان دارای عفت؛ حالا عفت از ابعادی است که انسان در ذهن دارد، ارزش دارد شما اگر کتابهایی را که راجع به عفت و حیا نوشته‏اند بخوانید، می‏بینید که خودش چقدر شاخه دارد. آدم دریده و پررو، ضد ارزش در او هست؛ آدم دارای عفت و حیا یکی از ارزشها را دارد. غنای نفس و قناعت که در مقابل آن - ضد ارزشش - حرص است. حرص را ما رذیلت حساب می‏کنیم و غنای نفس  و حالت قناعت را به عنوان فضیلت و ارزش به حساب می‏آوریم. آدم قانع در زندگی از لغزشهای فراوانی مصون است، قانع خودش یک تعریفی دارد، بحثی دارد که باز می‏بینید در بحثهای اخلاقی است. آدم حریص دایماً دچار نکبت می‏شود. حب آخرت، حب دنیا، ( دنیا دوستی، در حد محو شدن در دنیا). یک درجه‏ای از حب را آدم دارد؛ انسان  وقتی حب سعادت و حب فضیلت داشته باشد، بالاخره دنیا را هم دوست می‏دارد، اما دنیا و آخرت را که در مقابل هم قرار بدهیم، آنجایی که تعارض دارند، »دنیادوستها« ضد ارزش دارند و »آخرت دوستها« از لحاظ اسلامی ارزش دارند. زهد، ارزش بسیار والایی است برای کسی که در ذهن خودش و در درون خودش جاذبه‏ای به طرف مادیات و شهوات نداشته باشد. اما کسی که بر عکس؛ ولع و حرص و جاذبه و کششی به طرف مادیات و لجنزارها داشته باشد، در درون خودش غیر زاهد است ( که حب مال، حب جاه، حب خیلی چیزها می‏تواند مصداقش باشد ). مسأله دیگر نیاز به خدا و استغناء عن‏اللَّه؛ یک آدمی هست که احساس فقر می‏کند، در رابطه با خدا، خودش را در مقابل خدا محتاج می‏بیند، این ارزش است. کسانی هستند که خودشان را در مقابل خدا غنی می‏بینند، مستقل می‏بینند. »اِسْتِغْناءِ عَنِ‏اللَّه«؛ این بدترین چیز است. »اِنَ الاِنسانَ لَیَطْغی اَنْ رَأهُ اسْتَغْنی«؛ مصداقش این است. بر عکسش هم هست؛ » اِسْتَغْناء عَنِ النّاس « ارزش است و طمع ضد ارزش است. وقتی که با مردم طرف می‏شویم، اگر آدم خودش را از مردم بی‏نیاز ببیند و در مقابل آنها احساس نیاز نکند، بلکه به خدا نیازمند ببیند، این ارزش است و اگر طمع بکند به آنچه که در دست مردم است، این ضد ارزش است. سخاوت، ارزش است؛ بخل ضد ارزش است. آدم آمادگی داشته باشد که از امکانات خودش در اختیار دیگران بگذارد - در حد معقول - این ارزش است. کسی که بخل دارد و نمی‏خواهد مردم از امکاناتش استفاده بکنند، این ضد ارزش است. انفاق ارزش است و امساک ( آدم چیزی به مردم ندهد) ضد ارزش است. حلال خوری - به اصطلاح  وَرَع - ارزش است و حرام خوری (آدمی که لاابالی در مال مردم است، حرام هر چه آمد، می‏خورد ) ضد ارزش است. شجاعت ارزش است. آدم برای کارهایی که باید بکند، این قدرت روحی را داشته باشد، نترسد وارد میدان عمل بشود، ارزش است؛ ترس ضد ارزش است، رذیله است. امید ارزش است؛ یأس ضد ارزش است. بعضی مردم ذاتاً آدمهای امیدواری هستند، به آینده خوشبین هستند، امید دارند که با لطف خدا، با حمایت خدا، با قدرت خودشان می‏توانند کار را انجام بدهند. این، آدم پرنیرویی است. بعضیها اصولاً ترسو و مأیوس و ضعیف و بزدل هستند و این ضد ارزش است. علو همت ارزش است؛ دنائت ضد ارزش است. علو همت این است که آدم وقتی می‏خواهد اقدام بکند، آن نقطه عالی کار را هدف گیری بکند، به کارهای پست و مراحل پایین ارزشها قانع نباشد. دنائت نقطه مقابل این است که آدم همتش عالی نباشد ( اینها همه در میدانهای مختلف زمینه دارد، ما دیگر الان بحث نمی‏کنیم ) آن ضد ارزش است. غیرت ارزش است؛ بی‏مبالاتی ضد ارزش است. آدم نسبت به دینش، نسبت به ناموسش، نسبت به وطنش، نسبت به مقدساتش - آنهایی که در مکتبش مقدس است - یک نوع غیرتی به خرج بدهد، این در اسلام ارزش است و اگر در مقابل این بی‏تفاوت باشیم که هر چه بر سر مقدسات ما بیاید فرق نکند، این ضد ارزش است. حُسن ظن ارزش است؛ سوءظن ضدارزش. یک عده از مردم هستند که به مردم خوشبین هستند؛ هر که را می‏بینید، بیشتر می‏گویند خوب! این آدم خوبی است، به فکر خوبی مردم هستند، کار مردم را حمل بر خوبی‏اش می‏کنند. بعضیها هستند که سوءظن دارند؛ کسی را که می‏بینند به یک راهی می‏رود، می‏گویند: این دارد می‏رود دزدی کند! یا حرف می‏زند، می‏گویند: این یک چیزی در ذهنش هست! این حالت، ضد ارزشی است که اسباب زحمت می‏شود، در مقابل حسن ظن. البته اینها همه حد تعادلی هم دارد که اگر بنا باشد بحث بکنیم، برای یک یک اینها باید حدود تعیین بکنیم. تأنی، وقار و سکینه ارزش است؛ عجله ضد ارزش است. در کارها، آدمهایی که عجول هستند صبر نمی‏کنند، بی‏حساب عمل می‏کنند، گز نکرده، پاره می‏کنند، این بی ارزش است، ضد ارزش است. اما با تأنی - » اَتَأَنّی مِنَ‏الرَّحْمنِ وَالْعَجَلِه مِنَ الشَّیْطان « بدون فکر اقدام نکردن، این خوب است.  حلم ارزش است؛ غضب ضد ارزش است. آدمهای حلیمی که در برخوردها بردبارند و از کوره در نمی‏روند و عاقلانه اقدام می‏کنند، این ارزش است. کسانی که غضوب هستند و تا یک حادثه‏ای پیش می‏آید یک دفعه مشتعل می‏شوند، آتش می‏گیرند و یک اقدام نابجایی انجام می‏دهند، بردیگران خشم می‏گیرند، این ضد ارزش است. عفو ارزش است؛ انتقام ضد ارزش است. یعنی آدمهایی که در مقابل دیگران گذشت دارند، حاضرند از گناهان دیگران، آنجایی که مربوط به خودشان است، بگذرند (از حق جامعه، از حق دیگران ما نمی‏توانیم بگذریم، از حق خودمان می‏توانیم بگذریم) و کسانی که اهل عفو هستند، ارزش دارند. کسانی که انتقام‏گیر هستند و یک چیزی که به سرشان آمد تا طرف را یک ضربه بدتری نزنند، آرام نمی‏گیرند، این ضد ارزش است. عرض کردم؛ مسایل اجتماعی و شخصی را اینجا از هم جدا می‏کنیم، آنها مربوط به غیرت و مسایل دیگر است. مدارا و رفق ارزش است؛ خشونت ضد ارزش است. آدم با دشمنش هم باید با مدارا برخورد بکند، چه رسد با آشنا و دوستش. مدارا چیز دیگری است و خشونت - برخوردهای خشن - با هر کس ضد ارزش است. البته باز، وقتی که با مسایل دیگر برخورد بکند، این یک تخصیص‏هایی هم دارد که جاهای دیگری، حقوق جامعه می‏شود، یا خطر دیگری می‏شود، یا جلوگیری از خطر می‏شود، حال دیگری پیدا می‏کند. حُسن خُلق ارزش است؛ سوءخُلق ضد ارزش. آدمهایی در جامعه بشاش هستند، خنده‏رو هستند. این که می‏گوییم حُسن خُلق، به معنای اخص است والاّ همه اینها حسن خلق است. اخلاق، معنای وسیعش شامل همه اینهاست که می‏گوییم، اما این حسن خلق که می‏گوییم، این است که آدم در معاشرت با مردم، خنده‏رو باشد. وقتی که با کسی برخورد کرد، او را بی خود ناراحت نکند، اخم نکند و برخورد خوب داشته باشد. نقطه مقابل این هم، سوءخُلق است که معلوم است، آدم بداخلاق و عبوس می‏شود. اغماض و کینه: بعضیها اهل اغماض هستند که با عفو خیلی فرق نمی‏کند (البته دو عنصر هستند، اما نزدیک به هم هستند). بعضیها نه، کینه‏توز هستند. یک چیزی که دیدند، دیگر ول‏کن نیستند. این کینه‏توزی بسیار بد است، آدم را از ارزش می‏اندازد. ادب ارزش است؛ و بد زبانی ضد ارزش. آدمهایی که در الفاظ، تعبیرات خوب بکنند، زننده حرف نزنند، طرف را با زبان، زخم نزنند، این ارزش است. آدم فحاش، آدمی که لعن می‏کند، نفرین می‏کند، اینها ضد ارزش است. محبت ارزش است؛ عداوت ضدارزش است. انسان نسبت به دیگران با محبت باشد، دوست بدارد، اصلاً سعی بکند که انسانها را در قلبش دوست بدارد، این حالت بسیار خوبی است. اما کسی که از انسانهایی که با او نیستند یک نوع عداوتی پیدا می‏کند، حالت عداوت در ذهن انسان،  ضد ارزش است. تواضع ارزش است؛ تکبر و تفاخر ضد ارزش است. خوب! مصداقهایش را می‏دانید ( آدم اگر در مقابل دیگران به حالت ذلت افتاد، آن هم می‏شود ضد ارزش)، حالت خودش را بزرگ نگیرد، از دیگران پایین‏تر بگیرد، سعی کند در برخورد خودش را عظیم جلوه ندهد. نقطه مقابلش هم تکبر است که ضدارزش است. انکسار نفس، (اینجا جالب است ) انکسار نفس در علم اخلاق ارزش آمده؛ عُجب ضدارزش. یعنی آدم پیش خودش - حالا پیش دیگران هم نه - خودش را گُنده ببیند؛ خود بزرگ بینی، این ضد ارزش است. آدم در لغزشهایی می‏افتد اگر عُجب پیدا بکند، خودش را گنده ببیند، این حالت بسیار بدی است. ولی خودش را پیش خودش کوچک ببیند، که امام سجاد در دعایشان می‏فرمایند که خدایا، اگر من در بین مردم عزیز می‏شوم، همان مقدار پیش خودم، من را کوچک کن که دچار این حالت نشوم. در همین جا ذلت در مقابل دیگران هم ضد ارزش می‏شود. در عین این که انکسارنفس خوب است، آدم ذلیل نباید باشد، ذلت حالت بدی است که برای مسلمان نمی‏پسندیم. عدالت ( نه تعادل )، عدالت خودش ارزش است؛ که آدم حقوق دیگران را مراعات بکند؛ ظلم و ایذا و اهانت ضد ارزش است. رحمت و انصاف داشتن با مردم ارزش است؛ قساوت قلب در مقابل مشکلات مردم، ضد ارزش است. حقیقت گرایی ارزش است. انسان، واقع‏بینی داشته باشد خوبست؛ اما تعصب و لجاج و یکدندگی در مقابل مسایل نشان بدهد، این ضد ارزش است. استقامت ارزش است. درکارها آدم مقاوم باشد، صبور باشد و زود از میدان در نرود، این ارزش است؛ ضعف و شکست و تردید ضدارزش است. امانت ارزش است؛ خیانت ضد ارزش است؛ مصادیقش روشن است. اطاعت از حق، ارزش است؛ گناه و عصیان به طورکلی ؛ یعنی تخلف از قوانین و مقررات جامعه‏ای که پذیرفته‏ایم یا مکتبی که قبول کرده‏ایم - شرعی یا قانونی - اینها ضد ارزش و اطاعت از اینها ارزش است. نصیحت؛ یعنی خیرخواهی برای مردم ارزش است. (کلمه نصیحت اصلاً معنایش خیرخواهی است. خیرخواهی برای مردم)؛ اینجا نشسته دلش می‏خواهد که مردم راحت باشند، این ارزش است. ضد ارزش این است که آدم حسود باشد، این که ببیند مردم خوب هستند، ناراحت بشود (خیلی‏ها این جوری هستند )، همین که می‏بیند آن یکی وضعش خوب شده، یک قدری در دلش به او خوش نمی‏گذرد. اِدخال سرور در دل مردم، ( مردم را خوشحال کردن ) ارزش است؛ »اِخافَة المُؤمن« ضد ارزش است. آدم باید یک کاری کند که دیگران خوشحال بشوند، حتی اگر با یک مزاح صحیح مردم رابخندانی، این یک ارزش است و اگر دیگران را بترسانی، خبرهای بد بدهی، ناراحت بکنی، احتمالات بد برایشان مطرح بکنی، دلشان را خالی بکنی، این ضد ارزش است. قضای حاجت دیگران ارزش است؛ ترک‏الاعانت ضد ارزش. اگر دیدید مردم نیازی دارند، بروید نیازشان را انجام بدهید. هر جا دیدید از شما ساخته است که کار یک کسی را انجام بدهید، بروید، (اینها خیلی در زندگی آدم پیدا می‏شود؛ گاهی دست کسی راگرفتن است، گاهی یک کسی را سوار ماشین کردن است، گاهی کار اداریش را راه انداختن است، گاهی انواع و اقسام دیگر که هر یک بحث مستقلی و فصل مستقلی دارد) این ارزش می‏شود. آدم برای دیگران بی‏تفاوت باشد، می‏تواند یک کمکی بکند،  نکند، این ضدارزش است. امر به معروف ارزش است، مداهنه و تهاون و لاابالیگری و بی‏تفاوتی، ضد ارزش است. آدم وقتی که می‏بیند دیگران منحرف هستند، نباید بی‏تفاوت بگذرند، باید جلویشان را بگیرد. یا یک کار خیری می‏تواند پیشنهاد کند، دیگران بکنند، نهی از منکر و امر به معروف. این که بگوییم به من چه! هر کسی در قبر خودش می‏خوابد! این ضد ارزش است. الفت و انس ارزش است؛ و انزوا ضد ارزش است. آدم باید با مردم مأنوس باشد، برود بیاید، مهمانی برود، مهمانی بیاید، ولیمه بدهد ولیمه بگیرد، دیدن مریض برود، از این کارها. یک جور هم هست که برود یک گوشه‏ای بنشیند برای خودش، خیال کند این خوب است! این ضد ارزش می‏شود. صله رحم را می‏دانید همه - قوم و خویشها به خصوص - این ارزش است؛ قطع رحم ضد ارزش است. به خصوص »برِّ به والدین«؛ به پدر و مادر خوبی کردن ارزش است و عقوق والدین ضد ارزش است. ستر عیوب ارزش است. عیوب مردم را که می‏دانیم، نگوییم. مردم یک عیوبی بالاخره دارند، خودمان هم داریم، ( گل بی‏خار، کی پیدا کرده؟ ) از معصومین که پایین بیایم، همه یک چیزهایی دارند. یکی گناه کرده، یکی آلودگی داشته، یکی در خانواده‏اش یک مسأله‏ای است، یک عیوبی در زندگی مردم هست. کسانی هستند که اینها را می‏پوشانند، حرف نمی‏زنند. کسانی هم هستند، تا فهمیدند می‏روند به دیگران می‏گویند. آن عیب جویی و تجسس و گفتن اسرار مردم (هر سه مرحله‏اش) ضد ارزش است و ستر عیوب؛ که دنبال عیب مردم نرویم، اگر هم رفتیم و دیدیم، نگوییم، اینها ارزش است. کتمان اسرار( اسراری باید پوشیده بشود؛ یعنی همه چیز را که نباید گفت، حالا ممکن است مال شخص هم نباشد، مال جامعه باشد) آدم رازدار، ارزش است؛ آدمهای افشاگر و زبان بازی که هر چه در دستشان آمد فوری می‏گویند، این ضد ارزش است. باید آدم این جوری باشد که چیزهای نگفتنی را نگوید. اصلاح بین مردم؛ اگر دعوا داشتند، آدم برود اختلافات مردم را  حل بکند ارزش است؛ اما سعایت و سخن چینی و دو به هم بزنی ضدارزش است، اینها آدم را پایین می‏آورد، ساقط می‏کند.  دلجویی؛ یک آدم گرفتاری که دیدید، دلجویی کردن از او ارزش است؛ ولی شماتت ضدارزش است. آدم، یک کسی که گرفتار است شماتتش بکند، فقرش را، نداشتنش را، مرضش را، مشکلاتش را شماتت بکند، این ضدارزش است، اینها خیلی هم گناه بزرگی است. دفاع از دیگران؛ عیوب دیگران را پیش ما می‏گویند، ما دفاع از آنها بکنیم، حفظ العیب بکنیم، این ارزش است. غیبت و تهمت زدن ضدارزش است؛ یعنی اگر در یک جلسه، یکی تعریف می‏کند، آن دیگری عیب او را می‏گوید، ما دفاع بکنیم، این ارزش است. باید دفاع بکنیم (آنجایی که صحیح است). راستگویی ارزش است؛ دروغ ضدارزش است. عمل به عهد؛ اگر تعهدی در زندگی کردیم، ارزش است که باید عمل بکنیم. خوب! این هم وسیع است، تخلف از عهد و وعده؛ آدم برخلاف وعده عمل بکند، این ضد ارزش است. آرمانخواهی ارزش است؛ جاه‏طلبی ضد ارزش است. آدم برای اهدافش تلاش بکند، اهداف مقدس، این خوب است؛ اما برای ریاست و قدرت و این چیزها تلاش بکند، ضدارزش است. اخلاص ارزش است؛ ریا ضد ارزش است. آدمی هست که کارهایش را فقط به خاطر ارزش کار و به خاطر خدا می‏کند، این را مخلص می‏گویند. کسانی هستند که کارهایشان را برای به رخ مردم کشیدن و تظاهر و ریا می‏کنند، این ضد ارزش است. صداقت و صراحت ارزش است؛ نفاق ضد ارزش است. آدمی که حرف خودش را صریح می‏گوید و صادقانه حرف می‏زند یا عمل صادقانه می‏کند، این ارزش دارد. کسی که ریاکاری می‏کند و دورویی می‏کند، نفاق به خرج می‏دهد، غیر از آنچه که هست خودش را نشان می‏دهد، این ضد ارزش است. واقع‏بینی و تواضع ارزش است؛ غرور ضد ارزش است. توبه ارزش است، اصرار برگناه، ضد ارزش است؛ یعنی یک آدمی که فهمید اشتباه کرده، باید برگردد. خوب! اشتباه کردیم، منحرف بودیم، حالا که فهمیدیم، باید برگردیم، این خودش ارزش است؛ یعنی برگشتنش ارزش است. اما اصرار بکنیم که نه! حالا که دیگر آب از سرگذشت چه یک نی، چه صد نی! این ضد ارزش است. حیا ارزش است؛ وقاحت ضدارزش است که البته این را به یک شکلش قبلاً گفتیم. شکر در مقابل خدا و مردم ارزش است؛ کفران ضد ارزش است. آدم یک چیز خوبی از خدا دیده، شاکر باشد، یک چیز خوبی از مردم دیده شاکر باشد. اما به خدمات دیگران، بی‏اعتنایی بکنیم، ندیده بگیریم، این کفران می‏شود و ضد ارزش است. حب، محبت، عشق، شوق، نشاط، اینها ارزش است؛ تنفر، کراهت، اینها ضد ارزش است، جامعه برهم زدن است. حالت رضا از خداوند و از خوبیها ارزش است؛ حالت سَخَط و نارضایی در مقابل نعمتها و ندیده گرفتن نعمتها، این ضد  ارزش است. احسان به دیگران مطلقاً ارزش است؛ اسائه و بدی ضد ارزش است. تسلیم در مقابل حق و لجاجت و یکدندگی، آن هم یک نوع نحوش پایین آمد. توکل، حالت توکل در ما ارزش است؛ بی‏اعتمادی به قدرت خدا و آینده، این ضد ارزش است. صبر که خیلی می‏شناسید، ارزش است؛ جَزَع و بی‏طاقتی، ضد ارزش است. طهارت، پاکی، نظافت، اینها ارزش است؛ آلودگی، خبث ظاهر و باطن هر دو ضد ارزش است. همه عبادات؛ نماز خواندن، روزه‏گرفتن، حج رفتن، زیارت رفتن و انواع و اقسام عبادات، اینها ارزش است؛ تخلف از عبادت در مقابل حق، این ضدارزش است. اینها حدود هفتاد مورد بود که من شصت و یک مورد از این چیزهای عملی نوشتم و حدود نُه مورد هم از آن علم گفتم که این حدوداً هفتاد مورد است و باز عناوین دیگری هم وجود دارد. این مجموعه که من گفتم، آدم باید سعی بکند خودش را با اینها منطبق بکند. هر مقدار اینها در زندگی آدم بیشتر باشد، جامعه سعادتمندتر است، انسانها سعادتمندترند. تقوا هم حالت کلی است که انسان را در این مسیرها نگه می‏دارد و حافظ انسان است و ضد تقوا هم این طور چیزها را از دست انسان می‏گیرد. سوره معروفی که در نماز جمعه، همیشه ما می‏خوانیم این است: بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ وَالْعَصْر/ اِنّ‏الإِنْسانَ لَفی خُسْر/ اِلاَّالَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بالْحَقِّ وَتَواصَوا بالصَّبْرِ. این سوره، مجموعه‏اش همین را می‏خواهد بگوید، انسان را این جوری تصور کرده، ترسیم کرده که انسان یک مجموعه استعدادهایی است که خداوند خلق کرده؛ می‏تواند در این مسیر ارزشها برود که عرض کردم، می‏تواند در این مسیر ضدارزشها سقوط بکند. اگر در آن طرف رفت، رو به کمال است، اگر به این طرف رفت، رو به خسران است. این طور هم نیست که فقط نیاید، بلکه از آدم کم می‏شود، چون استعداد را دارد. لذا، این آیه این جوری معنا می‏شود که خداوند قسم می‏خورد، به تاریخ و قسم خوردن به تاریخ هم همین است؛ عصر یعنی تاریخ بشریت، از آن روزی که بشرآمده تا قیامت و از آن روزی که بشر مُتَکَوِّن می‏شود تا ابد، تا در این دنیا وجود و حضور دارد؛ این دو حالت را دارد:  این استعدادها یابه وسیله عمل به ارزشها این جوری نقد می‏شود که، این کمال است، یا این جوری از دستش می‏رود و این ضد ارزشهاست، خسارت است. و لذا می‏گوید کل انسانیت در خسارت است، دارد استعدادش را از دست می‏دهد، به استثنای انسانهای مؤمن و عامل، که عمل صالحی که ما روی آن تکیه داریم، همین‏هاست »اِلاَّالَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ«؛ مگر مردم مؤمن و عامل که خسارت نمی‏بینند، بلکه دایماً وجودشان را توسعه می‏دهند و امکاناتشان را نقد می‏کنند که اینها باید، هم تواصی به حق بکنند و هم تواصی به صبر بکنند. کل عمل صالح هم عرض کردم؛ اینها مصادیق عمل صالح است، یا حالت صالح است و آنها مصادیق عمل ناصالح است و حالت ناصالح است.     خطبه دوم  بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ العالَمینَ، وَالصّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ‏اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَ عَلی سبْطِیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ    وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیّ‏بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ                  جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی‏بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلیّ‏بْنِ مُوسی وَ                  مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیّ‏بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ‏بْنِ عَلِیٍّ وَالْخَلَفِ الهادی الْمهْدی.  طبعاً انتظار ملت ما این است که ما امروز خطبه‏مان را درباره جنگ و عملیات » والفجر 4 « - که آغاز شده و در جریان است - اختصاص بدهیم و من به این خواست حقی که حتماً ملت ما دارند، - برای ما قابل درک است  - باید جواب مثبت بدهم و از بحثهای دیگری که فکر می‏کردم، در این خطبه داشته باشم، حتی‏الامکان صرفنظر می‏کنم و محور بحث را همین عملیاتی که فعلاً داریم، انجام می‏دهیم و مسایل مربوط به آن، قرار می‏دهم و مطالب دیگری را که داریم، ان‏شاءاللَّه برای بحثهای هفته‏های آینده می‏گذاریم. قبل از اینکه واردبحث بشوم، سالگرد شهادت آیت‏اللَّه حاج آقا مصطفی، فرزند عزیز امام امت را به امت عزیزمان و امام بزرگوارمان و خانواده محترمشان تسلیت می‏گوییم و بشارت می‏دهیم این شهید بزرگوار را که بخشی از این انقلاب، مرهون آن حالاتی است که مردم در شهادت ایشان پیدا کردند و بعد از رحلت ایشان حرکت انقلاب سرعت خاص خودش را پیدا کرد و دیگر خاموش نشد. چراغی که با شهادت ایشان، یک جرقه جدیدی در آن پیدا شد و یک شعله جدیدی در آن پیدا شد که آن شعله هنوز هم ادامه دارد و ان‏شاءاللَّه از این همه، خیر و برکت، روح مقدس ایشان هم استفاده خواهد کرد. در مسأله جنگ، در اظهارات مسؤولان کشور و خود بنده هم در گذشته بوده که گفتیم ما عملیاتی که انجام می‏دهیم، محاسبه‏های گوناگونی در آن هست؛ ابعاد نظامی، سیاسی و خصوصیت مکان حمله و زمان حمله و شرایط جهانی، اینها چیزهایی است که در یک حمله و عملیات باید در نظر گرفته بشود.  مسأله نظامی آن، بیشتر آمادگی نیروهای ماست که از لحاظ امکانات جنگ، اسلحه و وسایل نقل و انتقال و نیروهای انسانی و چیزهای دیگر و شناختن منطقه دشمن و شناختن تعداد دشمن در آن منطقه و شناختن زمین و چیزهای دیگری که لازم است. وقتی که یک چنین چیزی در یک نقطه‏ای برای ما روشن شد، از لحاظ نظامی آمادگی داریم. خوب! البته به صرف آمادگی، ما اقدام نمی‏کنیم، چون این طور نیست که ما فقط جنگ را بخواهیم به خاطر خود جنگ؛ پیروزی را بخواهیم به خاطر خود پیروزی. این طورنیست، محاسباتی برای یک عملیات داریم، شرایطی لازم است. تا این اواخر در بسیاری از جبهه‏ها، شاید نفس امکان حمله کافی بود، برای این که ما می‏خواستیم دشمن را از خاکمان بیرون کنیم. بیرون راندن دشمن از خاک، خودش کافی بود، یک مسأله برای ما بود. البته هنوز هم در بعضی جاها دشمن هست، مثل نفت شهر و بعضی ارتفاعات دیگر که در مرز داریم، اما حالا این محاسبات یک مقدار فرق کرده، چون ما در عملیاتمان نوعاً وارد خاک عراق هم می‏شویم. آنجایی که بخواهیم وارد بشویم مسأله انسانی برای ما یک مسأله مهمی است؛ یعنی ما برای مردم عراق، مخصوصاً غیرنظامی‏هایشان و حتی نظامی‏هایشان، آنهایی که می‏دانیم ذاتاً بعثی و خبیث نیستند و اجباری در کارشان بوده، ترحم داریم، فکرنمی‏کنیم که کشتن آنها ما را دلشاد بکند. حتی‏الامکان مایلیم این عناصری که در ارتش عراق هستند و می‏توانند در آینده در خدمت مردم عراق قرار بگیرند، اینها بمانند. همین طور می‏بینید که با اُسرای آنها چه جور رفتار می‏کنیم و می‏بینید که اکثریت اسرا الان با ملت عراق هماهنگ‏ترند تا با حکومت عراق و در آینده می‏توانند در خدمت عراق قرار بگیرند. بنابراین، این جزو محاسبات ماست. محاسبات سیاسی و چیزهای دیگر هم مهم است.  این عملیات ما ضمن این که بقیه مسایل در آن بایست مراعات می‏شده که شده؛ مسأله انسانی، مسأله نظامی و مسأله مهمی که در این عملیات ما به آن توجه داشتیم یکی مکانی بوده، یکی زمانی، این دو تا را من یک مقدار توضیح می‏دهم که متوجه بشوید این عزیزان شما که در آن جبهه کار می‏کنند، صرفاً یک عناصر نظامی نیستند، اینها همه ابعاد را در نظر گرفته و وارد یک کارزار عظیم سیاسی و نظامی و انسانی شده‏اند. قبلاً عرض بکنم؛ این عملیات »والفجر 4« بسیار وسیع است ( شاید بتوانید روی نقشه ببینید، مخصوصاً اگر نقشه‏های برجسته داشته باشند، بعضیها، بتوانند ببینند، بهتر است ) از سردشت که آن بالاهای نقشه هست تا جنوب مریوان یا موازی مریوان، این عملیات ادامه دارد، حدود یکصد و شصت کیلومتر است که از آن بالا تا پایین یکپارچه عملیات » والفجر 4 « است و مسؤولیتش هم به عهده قرارگاه حمزه سیدالشهداست. از لحاظ زمانی، این عملیات بسیار حساس است و از لحاظ مکانی هم بسیار حساس است. از لحاظ مکانی، اینکه ما تاکجا می‏خواهیم برویم، من الان عرض نمی‏کنم، این طول جبهه است و اما عمق جبهه؛ این مسأله‏ای است که در عمل، شما در ظرف یکی دو هفته آینده برایتان روشن می‏شود که ما تا کجا می‏خواهیم برویم و در کجا متوقف می‏شویم، یا چقدر می‏توانیم، البته به امکانات ما هم مربوط است، عمق قضیه و عمق جبهه را برای بعد بگذارید، فعلاً طول جبهه مطرح است. و از لحاظ زمانی، اینکه الان شروع کردیم، یک جنبه رمزی دارد که عاشورا برای ما مهم است؛ یعنی ما به خاطر اینکه صدام و عفالقه عراق را، اذناب و دنباله های همان یزیدها و ابن زیادها و شمرها و خولی‏ها و سنان‏ها می‏دانیم، در حول و حوش عاشورا باید به خاطر اینکه به ندای امام حسین جواب درستی داده باشیم، به فرزندان نانجیب آنها هم یک ضربه‏ای زده باشیم و قدمی به طرف کربلا و نزدیک شدن به محور انقلابمان که کربلاست، برداشته باشیم که این از لحاظ زمانی برای ما یک رمز است. اما آنچه که متن زمان حاضر دارد برای ما دیکته می‏کند، این تهاجم تبلیغاتی استکبار جهانی و ارتجاع منطقه است که ما در مقابل کار اینها نمی‏توانستیم بی‏جواب بمانیم. ا ینها حدود یک ماه است تهاجم شرورانه تبلیغاتی را شروع کرده‏اند. اولاً از حدود مسایل بین‏المللی که خودشان امضاء کردند، تجاوز کرده‏اند و با نهایت پررویی، مسؤولان یک کشوری مثل فرانسه اعلام می‏کنند، می‏گویند که ما نمی‏توانیم اجازه بدهیم که عراق در جنگ شکست بخورد و ایران پیروز بشود. خوب! به شما چه! شما مگر طرف جنگ ما هستید؟! شما مگر صاحب آن کشور یا این کشورید؟! شما مگر قیم این مردم یا آن مردمید که نمی‏توانید اجازه بدهید؟! خوب! بله شما اجازه ندهید، اجازه‏اش را ما خودمان صادر کرده‏ایم! ولی اینها با نهایت پررویی، اسلحه‏ای را که در دنیا روی آن به عنوان اسلحه استراتژیکی حساب می‏کنند - آن موشکها و آن سوپراتانداردها - به طرف مقابل می‏دهند ( عرض کردم؛ حالا آن اثر را ندارد، ولی این جوری است ).  سازمان ملل کِی اجازه داده که در زمان جنگ آنهایی که بی‏طرفند و نمی‏خواهند شریک در جنگ باشند، اسلحه این‏جوری به طرف دیگر جنگ بدهند؟! همینهایی هستند که دارند داد از حقوق بشر و سازمان ملل و این چیزها می‏زنند، اینها هستند که عضو دایمی شورای امنیت سازمان ملل هستند. خوب! با این پررویی مسأله را مطرح می‏کنند و همه‏شان هم این حرف را می‏زنند:  بله! ما این کار را می‏کنیم، برای این که ایران پیروز نشود! یا برای این که صدام شکست نخورد! با صراحت می‏گویند. هیاهوی تبلیغاتی هم راه انداختند. به صورتی که یک مدت گفتند: ایران دیگر پیروزی نظامی ندارد، پیروزی نظامی در این جنگ نیست! مساله حقوق بشر را مطرح کردند، مسأله محیط زیست را مطرح کردند، مسأله مناطق حیاتی دنیا را مطرح کردند و احتمال جنگ جهانی سوم را مطرح کردند. و این شانتاژهایی که این مدت راه انداختند، با تحلیلهای ما، این بود که این یک شانتاژ بین‏المللی است و برای تضعیف روحیه مردم ما، برای تقویت روحیه عراقیها، صدامی‏ها، ارتجاع منطقه، برای دلداری به عواملشان در منطقه خلیج فارس و عمالشان در کشورهای ارتجاعی منطقه (مجموعه اینها ) این مصلحت را دیدند که راه انداختند. درکنارش، این بچه شیطانها هم که اطلاع دارید، آن مانور شش کشور را راه انداختند که آن چیز قابل ذکری هم نیست، که آن گوشه و کنار یک قدری در بیابانها می‏دوند!. در این شرایط، ما که طرف هجوم همه این تبلیغات بودیم، بایست یک اقدامی می‏کردیم. اگر نمی‏کردیم، چند روز بعد اینها یک صفحه جدیدی آغاز می‏کردند، می‏گفتند: ایران جا خورد! عراق گفت که ایران یک ماه است، می‏خواهد عملیات بکند، ولی فعلاً منصرف شده! اینها این جور خیال کردند که ما علی‏رغم حرفهایی که می‏زنیم، از این هیاهو ترسیده‏ایم. و لذا همان شبی که ما حمله کردیم، آنها آماده باششان را لغو کرده بودند. بدبخت ها از دو سه هفته پیش آماده باش درجه یک بودند، بی‏خوابی‏های مداوم! مرخصی نرفتن‏ها! همان شبی که ما می‏خواستیم حمله بکنیم دیگر یادشان رفت. رفتند خوابیدند و به چندتایشان مرخصی دادند، یک عده‏ای هم خوابیدند! این اسرایی که ما گرفتیم، می‏گویند که ما بعد از چند شب، شروع کردیم یک شب راحت بخوابیم، شما آمدید خواب ما را به هم زدید! یک دفعه دیدند بالای سنگرهایشان بچه‏ها دارند اللَّه‏اکبر می‏گویند. این قسمت صحبت من را علاوه بر مردم خودمان، خواهش می‏کنم خبرگزاری‏ها به گوش اربابهایشان برسانند، ما بیشتر با آنها حرف داریم. ما با عملیات » والفجر4 « در حقیقت داریم با آمریکا حرف می‏زنیم، با فرانسه  و با ارتجاع منطقه حرف می‏زنیم. این کار را ما الان به خصوص انجام دادیم، برای این که به شما بگوییم؛ آن دورانی که ابرقدرتها بتوانند تکلیف جنگها را تعیین بکنند، هر وقت آنها خواستند جنگ باشد و هر وقت آنها نخواستند جنگ نباشد، آن دوران گذشته است.  در این جنگ و در تاریخ انقلاب اسلامی ایران و در تاریخ دو سه صد ساله اخیر، یک نقطه بسیار مهم و با ارزشی آمده که این تبلورش است و آن این که ما در دنیا تنها انقلابی هستیم  و امروز تنها کشوری هستیم در این یک قرن اخیر که برخلاف اراده همه ابرقدرتها و همه قدرتهای منطقه و شرق و غرب تصمیم می‏گیریم و درست در مقابلشان می‏ایستیم و توی چشم‏هایشان نگاه می‏کنیم و در مقابل آنها و برخلاف اراده آنها عمل می‏کنیم. نه این که اهل یکدندگی و لجاج هستیم و می‏خواهیم این جوری لجبازی بکنیم، نه! این یک مکتب و منطق صحیحی است، می‏خواهیم به شما بگوییم: شما که در خانه‏هایتان نشسته‏اید، حق تصمیم‏گیری درباره ما را ندارید! شما نگویید که ما نمی‏خواهیم ایران پیروز بشود، به شما مربوط نیست! ایران اگر نخواست پیروز بشود؛ خودش نمی‏خواهد پیروز بشود! اگرخواست پیروز بشود؛ خودش پیروز می‏شود! شما نگویید که جنگ دیگر به مصلحت نیست. جنگ از اولش هم به مصلحت نبود. شما بیخود جنگ را شروع کردید! حالا که شروع کردید، اختیار ادامه جنگ، ختم جنگ، همه‏اش به اختیار ماست که مظلومیم و مورد تجاوز قرار گرفته‏ایم.  شما یک جنایتی کردید؛ اول صدام را در مخمصه انداختید، حزب بعث را در مخمصه انداختید، منطقه را در مخمصه انداختید، حالا خیال می‏کنید که با این حیله‏ها می‏توانید بیرون بیاورید، حالا هم برعکس می‏شود. همین جریان هواپیماهای فرانسه، درست به جای این که صدام را نجات بدهد، برعکس باعث این عملیات شد و این عملیات، الان جواب سوپراتانداردهاست. شما فردا یک چیز دیگری هم مطرح بکنید، ما مشتمان را محکمتر می‏کنیم! مردم ما این‏جوری نیستند که انقلاب کرده باشند و ببینند که واشنگتن چه می‏خواهد، آمریکا چه می‏خواهد، فرانسه چه می‏خواهد، پاریس چه می‏خواهد، به شما چه! شوروی چه می‏شود. البته ما می‏خواهیم روابطمان خوب باشد، ما می‏خواهیم با شما در تفاهم باشیم، ما می‏خواهیم زندگی ما آرام باشد، می‏خواهیم انقلابمان راه سازندگی‏اش را پیش ببرد، اما شما این آتش را روشن کردید، و این آتشی که روشن شده باید آتش افروز را یک مقدار بسوزاند تا دیگر این آتش افروزی‏ها نشود. بنابراین، عمیقاً و دقیقاً پیام ما در عملیات » والفجر4 « این است و طرف پیام ما، همانهایی هستند که از آن طرف رود نیل در مصر گفتند که ما از عراق حمایت می‏کنیم؛ همان قارونهای خلیج فارس هستند که با مانور، خیال کردند ماها را می‏ترسانند و گفتند: از عراق حمایت می‏کنیم؛ هم اربابهای اینها هستند که از آن طرف به اینها دستور می‏دهند که حرف بزنید. همه اینها طرف پیام ما هستند و این پیام ادامه دارد تا روزی که ما انتقام خون این شهدایمان را از جنگ افروزان شماها بگیریم که این کار را می‏کنیم. این پیام ماست به اینها و این عملیات هم بسیار عملیات مهمی است. تا به حال همان طور که دیدید (البته خبرها خواهد رسید ) ما الان صدها اسیر در اختیار داریم که اینها در دست ما هستند، در شیارهای کوهها گیر کرده‏اند، تا اینها را بالا بیاوریم بشمریم و تحویلشان بدهیم و رقم بدهیم، یک قدری طول می‏کشد. خرده خرده دارند می‏آورند، ماشینها دارند می‏آورند، جاده آنجا خوب نیست. دهها روستا و شهرک و شهر را تا به حال گرفته‏اند و بر چندین مرکز بزرگ نظامی تا به حال مسلط شده‏اند، دو پادگان مهم را که » گِرمک « و » پنجوین « باشد تا به حال تصرف کرده‏اند که اینها از پادگانهای مهم مرزی است، و ارتفاعات بسیار مهمی که آنجا وجود دارد و کردستان از آنها آسیب می‏دید، آنها را از دستشان گرفتیم که باز هم اخبارش را از اطلاعیه‏هایی که خود قرارگاه می‏دهد، شما خواهید شنید. و اما جنبه دیگر قضیه که مهم است اینجا، مسأله ضد انقلاب هم هست. یعنی اینجا، ما فقط برایمان عراق تنها مطرح نبود. این روزها، ما اطلاعات فراوانی داریم که »سیا« و »موساد« گرداننده یک جریان عمومی هستند؛ آمدند قانع کردند همه دشمنان ما را که گفتند: شما هیچ‏یکتان جدا جدا نمی‏توانید پیروز بشوید، نه صدام جدا، نه منافقین جدا، نه سلطنت طلب ها جدا و نه کمونیستها جدا. گفتند همه‏تان در یک جریان همراه و هماهنگ می‏توانید پیروز بشوید، و این را پذیرفتند. یعنی این، الان »تز« پذیرفته شده جریانهای ضد انقلاب داخلی و خارجی ماست که یک هماهنگی در عملیات، بین این حرکتهای داخلی و جنگ و هجومهای تبلیغاتی جهانی به وجود بیاید.  »تز« هم این است: یک بحران نظامی، بعد یک بحران داخلی، بعد چیزهای دیگری که حالا من همه مسایلش را نمی‏توانم بگویم. ما لازم بود یک ضربه کاری به آن آشیانه اصلی ضدانقلاب که غرب کردستان بود، بزنیم. در سردشت، مرکزی است به نام » آلان « که این جنایتکارهای داخلی آموزششان را آنجا می‏بینند. به انواع و اقسام آنجا می‏روند و دوره می‏بینند و بر می‏گردند که بعد، از آنجا قضایا هدایت می‏شود. مرکز فرهنگی‏شان آنجا بود؛ یعنی ضد انقلاب و عراق، آنجا خیلی سرمایه‏گذاری کرده بود، برای اینکه اینها آنجا باشند. از سردشت تا همین جنوب مریوان، این منطقه‏ای که عرض کردم صد و پنجاه کیلومتر است، این منطقه از آشیانه‏های محکم و به قول خودشان تسخیرناپذیر عزالدین ها و قاسملوها و اخیراً شورای مقاومت و فلان بود، اینها آنجا بودند و مراکز کارشان آنجا بود، ما بایست یک ضربه‏ای به آشیانه بزنیم! مسأله را روشن کنیم. اخیراً، سلطنت طلب ها بودند، کمونیستها بودند، منافقین بودند و همه اینها با هم جمع شده بودند. تز هم این است: یک عده را بفرستید، بیایند در داخل کشورنارضایتی‏های مردم را دامن بزنند! به صورت حزب‏اللهی ریش درست کنند، بروند در صف مثلاً نان بایستند، نق بزنند؛ در صف اتوبوس بایستند نق بزنند؛ برنامه وسیعی این جوری درست کردند. آنجا هم دارند برنامه‏ریزی می‏کنند، بحران نظامی را هم اینها مقدماتش را اینجا فراهم کردند که یک بحران نظامی در جامعه پیدا بشود. به عوامل سلطنت طلب هم دستور داده شده که هماهنگی کنند، اخیراً یک چیزهایی شنیده‏اید. البته خوب! ضد انقلابها و اینها که تکلیف شان برای ما روشن است، همه گروههای مختلف؛ آن کمونیستها و توده‏ای ها، آنها را که دیدید چه جور شدند، این مصاحبه‏ها و حرفهایشان را دیدید چه تیپی‏اند. منافقین که فقط نکته گاهی تأسف‏بار برای ما اینها هستند. چون در اینها بچه‏های فریب خورده‏ای هستند که با مایه‏های اسلامی، گرفتار این تور شده‏اند و کارشان به جایی رسیده که امروز در یک کلیتی که رهبری‏اش دست سیا و موساد است، این بچه مسلمانهای گذشته و منافقهای امروز و کفار رسمی آینده، گرفتار این جریانها شده‏اند، اینها از دست می‏افتند، ما فقط برای اینها بیشتر تأسف می‏خوریم. تیپ سلطنت طلب و ملی‏گرا و امثال اینها که اصلاً اهل مبارزه نیستند، تیپ اینها را شماها می‏شناسید. اینها، حداکثر اگر مثلاً یک روزی مبارزه بکنند، بگویند: چراغ ماشین‏تان را اگر کسی نبود جلویتان - خاموش کنید! یا روشن کنید! مثلاً تا این حد می‏توانند جلو بیایند. اهل این که بیایند اللَّه‏اکبری هم بگویند نیستند! حتی در صف غذا هم اگر واقع شدند، از ترسشان خفه می‏شوند که مبادا بشناسندشان! یکهو بگویند مثلاً شما امروز روسری‏هایتان را یک کمی بیاورید جلوتر یا ببرید عقب‏تر! رنگ روسری را این دفعه سیاه انتخاب کنید یا زرد انتخاب کنید! اینها از این کارها می‏توانند بکنند، تیپ اینها این است. خارجی‏هایشان این است! داخلی‏هایشان این است! عوامل نفوذیشان هم اگر داشته باشند، این هستند! آن داستان تنبلهای شاه عباس واقعاً مصداقش اینها هستند. شاه عباس یک بار گفته بود که تنبلهای کشور را جمع کنید تا من نانشان بدهم. خوب! اینها نمی‏توانند کار بکنند! جمع‏شان کرد، وقتی در پایتخت جمع شدند، گفته بودند اینها خیلی شدند. گفت: خیلی خوب! یک حمام درست کنید. یک حمام را خوب داغ کردند، اینها را جمع کردند آنجا، حرارت را زیاد کردند. هر چه حرارت زیاد می‏شد، یکی در می‏رفت. هی در رفتند! در رفتند! آن آخر ها گفتند که دونفر مانده‏اند؛ یکی می‏گوید سوختم! آن یکی می‏گوید که بگو رفیقم سوخت!! شاه عباس گفت: همینها واقعاً تنبل هستند، اینها را نگه دارید، بقیه بروند کار بکنند! تیپ سلطنت طلبها این جوری‏اند. مبارزه هم که بخواهند بکنند؛ »از طرف ما هم بگو! اگر چیزی خواست بگوید، از طرف ما هم این حرف را بزن!« همان ضدانقلابهای مستقر در پاریس هم این جوری هستند.  یکی از مصر بلند می‏شود می‏رود آنجا، یکی آنجا نشسته، حالا امینی، اصلاً از اسمش پیداست که نمی‏تواند مبارزه بکند، این چه مبارزه‏ای است؟ تو اینجا شصت هفتاد سال بودی! یک وقتی رضاخان گفته بود: در همه قاجاریه یک مرد هست، آن هم خانم»فخرالدوله« است! که اینها حالا مردشان، آن زمان که روز قدرتشان بود، چه کار می‏کردند؟ اینها حالا شده‏اند مبارز ما و می‏خواهند با ما بجنگند! اینها نیستند! اینها به همین حد اینجا هستند.  کمونیستها را هم که دیدید دیگر. اصلاً یک چیز دیگر من عرض می‏کنم، این از تجربیات خود من است که می‏دانم اینهایی که فرار می‏کنند، خارج می‏روند، اینها را دیگر اصلاً جزو مبارزین نباید حسابشان کرد. آدمی که پایش افتاد به پاریس و یک شب، دو شب رفت در آن رقاصخانه ها، در کافه های آن جوری، لب آن دریاها و رفت آنجاها، این دیگر اهل مبارزه نیست! اگر مکتبی هم برای خودش داشته، تمام می‏شود.  آنجا فقط می‏مانند که اینجا یک خبری بشود، خبر را آنجا نقل بکنند. بله! پول پیدا می‏کنند، دزدی می‏کنند، چه می‏کنند! خبر می‏توانند نقل کنند، روزنامه چاپ بکنند، مقاله بنویسند، اگر کسی نبود به دیوار مثلاً یک جایی، روی موزه‏ای، یک تونلی یک شعاری بنویسند! یا عصری بیایند در »هاید پارک« لندن جمع بشوند، اگر حزب‏اللهی اطرافشان نبینند، یک قدری حرف بزنند و در بروند! تیپهایشان این است. من، یک شش ماهی، چهار پنج ماهی در اینجا نمی‏توانستم بمانم، رفتم خارج. احساس کردم که آنجا ماندن، برای آدمی که می‏خواهد مبارزه بکند، غلط است. موقعی بود که پرونده‏ای اینجا رو شده بود و مطمئن بودم که اگر بیایم، مرا می‏گیرند، روشن روشن بود! رفقا هم می‏گفتند، می‏گیرند. گفتم من اینجا مانده‏ام، دارم می‏بینم چه می‏شوم. خوب! می‏روم تهران، در زندان هم باشم، بیشتر کار می‏کنم. کشته هم بشوم، خونم بیشتر کار می‏کند و آمدم.  در مرز که رسیدم تذکره‏ام را گرفتند، آمدم اینجا زیر نظر بودم، ده روز بعد گرفتند و می‏دانستم که می‏گیرند. واقعاً در خارج جای مبارزه نیست، آن هم اروپا، آن هم آمریکا! جای عیاشی است. این تیپها را آمده‏اند هماهنگ کرده‏اند. رؤسای منافقین ( آنها که داخل هستند، آنجا نیستند که بدانند چه خبر است ) آنهایی که آنجا هستند، همه اینها را با هم آمریکا هدایت می‏کند، سیا هدایت می‏کند: این جوری کار بکنیم! ما بحران درست می‏کنیم! عوامل نفوذی اقتصادی شما در ادارات - اگر هستند - خرابکاری بکنند در ارزاق مردم! ولگردها بروند در صفوف، مردم را ناراحت بکنند! حرف بزنید! شبنامه بدهید! عراق هم آن جوری با موشک بحران درست می‏کند، یک تز، این جور درست کرده‏اند، اینها جواب لازم داشتند. جوابی که ما دادیم، به همه اینها با هم بود؛ یعنی این جواب را اولاً در کردستان دادیم. انتخاب کردستان یک دلیلش این بود که صدام فهمیده که کردستان آن چیزی که او فکر می‏کرد نیست. فهمیده که مردم کردستان با جمهوری اسلامی هستند. در این حوادث اخیر، انتخابات که شد، دیدند که اینها رأی دادند، هر جا نیروهای ما می‏روند - در روستاهایی که در تصرف آنها بوده - می‏بینند مردم از نیروهای ما استقبال می‏کنند، خودشان تفنگ می‏گیرند، همراه ما می‏آیند، با کردهای محارب می‏جنگند. این مسایل را فهمیده، دیده مردم کرد با او نیستند، (تا به حال به کردستان امید داشت) تصمیم گرفته از این مردم انتقام بگیرد که دیدید مریوان را این جور به خاک و خون کشید. دیدید » بانه « را این جور به خاک و خون کشید. باز هم این کار را می‏کند. آنها هنوز می‏توانند بکنند؛ هنوز موشک می‏توانند بزنند، هواپیماهایشان هم می‏توانند نزدیک مرز بیایند و روی بعضی شهرها بمب بیندازند و در بروند، که ان‏شاءاللَّه نیروی هوایی ما باید یک فکری بکند که این عقده را از دل مردم ما در بیاورد.  ما از خلبانهای شجاعمان انتظار داریم که اجازه ندهند فضای غرب کشور ما آن جوری باشد، که مردم ما از ترس بمبارانهای صدامی‏هاناراحت باشند. جواب عملی ما، در جبهه بود به همه اینها با هم، ضدانقلابش و آمریکایی‏اش و صدامش و ارتجاعش و همه اینها با هم، این جوابشان بود! جواب لفظی‏مان هم این است که با این حرفها دلتان را خوش نکنید! این که بگویید در ایران گرانی است، این که بگویید فلان چیز نیست یا کم است یا زیاد است، خیال کنید این مردم ما با این حرفها با انقلاب مخالف می‏شوند، این طور نمی‏شود! البته یک عده‏ای شان می‏شوند؛ آن عده‏ای که با انقلاب هم نبودند، که اگر همه چیز آنها را تأمین بکنیم، مثلاً رنگ موی سر گیرشان نیاید که مثل خانم » تاچر « به سرشان بزنند - آنها نق می‏زنند!  آنها ما را با این چیزها قبول ندارند، آنها یک تیپ خاصی برای خودشان هستند، ما به آنها فکر نمی‏کنیم. اما مردم ما این جور نیستند. اکثریتی که ما روی آنها حساب کرده‏ایم و انقلاب به آنها بند است، چیز دیگری هستند، آنها یک تیپهایی هستند، مثل همین ... همین جا الان یک چیزی به من دادند، یک کسی آمده، رسید از من می‏خواهد. یک خانمی از دوبی، سیصد و پنجاه هزار تومان پول فرستاده، می‏گوید که من همه زندگیم را جمع کردم و فروختم، این قدر شده، این را فرستادم برای جبهه‏ها، رسید به من بدهید! مردم ما اینها هستند. این، حالا گرانی باشد، ارزانی باشد، نان نباشد، برنج نباشد، برایش مسأله مطرح نیست، این هم یک نفر نیست.  از آلمان - یکی از دوستان (نماینده‏ها)، برگشته بود - این جانبازهایی که رفته‏اند آنجا برای معالجه، یک مقدار زیادی پول و چیزهای دیگر فرستاده‏اند برای مصلای تهران. اصلاً ببینید؛ جبهه و زندگی و دین و نماز جمعه و اینها چه جور با هم مخلوط شده! جانبازی که همه چیزش را داده، صنار ارز به او داده‏اند برود آنجا معالجه بکند، همان را جمع کرده برگردانده: بروید در مصلی خرج کنید که من تا آخر عمر این مصلی، در اعمال این مصلی شریک باشم. از جبهه یکی از دوستان دیگر ( آقای حجازی) همین پریروزها برگشته بود، یک پاکتی از آنجا آورده: بچه‏های جبهه از آنجا پول جمع کردند، فرستادند برای مصلای تهران. حالا آدمی که رفته در جبهه، دارد می‏جنگد، از آنجا جمع می‏کند بقیه حقوقش را، اینجا می‏فرستد. در کرمان بودم، استاندار می‏گفت که اینجا یک خانمی نذر کرده ( ببینید! فرهنگ این جامعه چه جور شده، اینها اگر یکی بودند، گفتن نداشت، اکثریت جامعه این جوری است.) که اگر موفق شد امام را ببیند، نصف مهریه‏اش را به جبهه بدهد. شما ببینید نذر، دیدن امام و مصرف هم، جبهه و رقم بزرگی هم شده. او را آوردند، امام را زیارت کرده، بعد هم نصف مهریه‏اش را داده، یک رقم حسابی دارد به جبهه می‏دهد. این مردم چه جوری‏اند؟ حالا، با این حرفها در گوشه و کنار، می‏شود اینها رابرگرداند؟! باز یک خانمی در همین ستاد نماز جمعه دیدم نامه نوشته است. نوشته من بچه‏ای ندارم که به جبهه بفرستم. خودم و شوهرم گفتیم یک کاری بکنیم، به دست خودمان. من قالیبافی بلد بودم، آمدیم یک دار قالیبافی زدیم. یک قالی زیبایی بافته و فرستاده برای ستاد نماز جمعه که این را بفروشید و پولش را برای جبهه بفرستید که من با دست خودم در جبهه شریک شده باشم.  این تیپ چیزها، شما چقدر دارید می‏بینید، چقدر در زندگی خودتان هستند، چقدر بچه‏هایتان با صمیم دل قلکهایشان را شکسته‏اند و محتوای آن را به جبهه داده‏اند. من رفتم پیش جانبازان، ( آخر جانباز دیگر چه دارد؟ این بچه‏های نخاعی؛ یعنی اینهایی که تیر خوردند و نخاعشان قطع شده، بقیه زندگی خودشان را بالاخره باید سرگرم باشند، یک جور کارهای مناسب اینها پیدا بکنیم که کار بکنند) یکی از خواسته‏های جدیشان این است که می‏گویند: شما یک ترتیبی بدهید ما آرزویمان و عشقمان جبهه است - که بتوانیم با همین حالت در گوشه‏ای از جبهه خدمت کنیم. خوب! بابا این مردم را، این نیروها را، این بچه‏ها را، این جوانها را، این خانمها را، این آقایان را، اینها را می‏شود با این حرفها از میدان در بکنیم؟! اینها تیپهایی هستندکه ازگرانی و کمبود و مانند اینها، دست از انقلاب بردارند؟ بنابراین، نروید دنبال این حرفها! آن کارها را شما بکنید، بله! فقط تیپهای مثل خودتان ( همانهایی که خیال می‏کنند همه زندگی خوردن و خوابیدن و شهوترانی است و هیچ چیز دیگر سرشان نمی‏شود و یک روز هم پایشان را می‏کشند در گور می‏اندازندشان) و اینها را ناراضی می‏کند. اینها ناراضی هستند، اینها از نماز جمعه هم ناراضی‏اند، اینها از اللَّه‏اکبر هم ناراضی‏اند، اینها از جنگ هم ناراضی‏اند، اینها از پیروزی اسلام هم ناراضی‏اند!! بنابراین، حرف ما هم در کنار این عملمان، به شما این است که زحمت خودتان را زیاد می‏کنید و این ملت را مقاوم‏تر و پابرجاتر و نیرومندتر دارید بار می‏آورید. ما، ان‏شاءاللَّه امیدواریم که یک روزی بتوانیم جواب مساعدی به این همه فداکاری، برای زندگی این مردم خوب جامعه‏مان بدهیم. و چند کلمه هم ذکر مصیبت کنم. امروز بچه‏های امام حسین، دو روز از ورودشان به کوفه می‏گذرد و بسیار روزهای تلخی برای این بچه‏ها است. اینها را روز دوازدهم رساندند به کوفه، که تمام آن روز گرفتار همان میدان و مسیر و تماشای مردم بودند و بعد هم برنامه تبلیغاتی آوردن اینها به محضر حکومت و امثال آنها شروع شد. شما فقط صحنه را مجسم کنید! ببینید که چه صحنه تلخی است! وقتی که بچه‏های امام حسین، وارد کوفه می‏شوند. زینب را در نظر بگیرید، امام سجاد را در نظر بگیرید. زینب، بیست سال پیش - در حدود سال 40 - پدرش اینجا خلیفه بوده و خود زینب، شخصیت اول زنهای کوفه بوده، بچه‏های دیگر هم همین طور. آنهایی که سن‏شان بالاتر بوده، حضرت سجاد همین جا متولد شده - در آن کوفه - و چند سال کودکی‏اش را آنجا بوده. اینها قسمت عمده مردم کوفه را می‏شناختند و همه مردم کوفه هم اینها را می‏شناختند، آن هم با آن وضعی که در گذشته اینجا بودند. ( زینب، کسی نبود که او را نشناسند) به یک حالت بسیار بدی اینها را آورده‏اند به شهر؛ خواستند این جور جلوه بدهند که اینها خروج کردند بر حکومت، طاغی هستند و اسرای طاغی را هم، این جوری نمایش می‏دادند. در آن زمان، خیلی از این دختر بچه‏ها، آن طوری که از »مقاتل« برمی‏آید، حتی روسری هم نداشتند؛ یعنی سر برهنه با موهای پریشان، خود حضرت زینب، در بعضی مقاتل هست که حجابشان را گرفته بودند، ولی در بیشتر آن به چشم می‏آید که یک چیزی داشتند، مقنعه‏ای، چیزی برای حضرت زینب بوده (حالا من دقیقاً نمی‏دانم). بعضی مقاتل می‏نویسند: این بچه ها را روی شترها، اولاً در کجاوه سر باز گذاشته بودند؛ یعنی کجاوه‏هایی که روی حیوانها می‏بستند یک روپوشی داشته، روپوش ها را برداشته بودند که مردم اینها را ببینید. بعضی، بچه‏ها را تشبیه می‏کنند به »تِبْرمذاب«؛ یعنی طلای ذوب شده. رنگ بچه‏ها پریده و زرد؛ روی این کجاوه‏ها و وحشت زده. بعضی ها تعبیر می‏کنند به مِشکات؛ آینه‏ای که در آن چراغ باشد، بچه‏ها آن قدر نورانی و رنگ‏پریده بودند که روی اینها شبیه این چراغها بود.  پای حضرت سجاد را زیر شکم شتر بسته بودند، چون ایشان نمی‏توانست خودش را نگه دارد، مریض بود و در بعضی مقاتل هست که خون می‏ریخت از پاهای حضرت. با این شکل اینها را آوردند در میدان کوفه، همه مردم هنوز نمی‏دانستند اینها کی هستند، یک عده می‏دانستند بچه‏های امام حسین هستند، یک عده هم نمی‏دانستند.  شما ببینید! چه منظره‏ای و چه حالی برای زینب و حضرت سجاد و آنهایی که همه مسایل آنجا را زیر نظر داشتند، بوده. آنجا، حضرت زینب مأمور بود و رسالتی به عهده‏اش بود که از این منظره بسیار اسفناک استفاده بکند برای کوبیدن بنی‏امیه و برای احیای خون امام حسین. خوب صبر کرد، به آن نقطه روشن که رسید، آنجایی که دیگر می‏شد حرف بزند، احساسات مردم را دید، تشخیص داد که دشمن نمی‏تواند جلوی حرفش را بگیرد.  ما، در آن مقاتل داریم که چهار نفر در آن میدان حرف زدند؛ حضرت سجاد حرف زده، حضرت زینب حرف زده، حضرت ام‏کلثوم حرف زده، حضرت فاطمه هم حرف زده. و بفهمید! خوب روشن است، یک حکومتی که نتواند جلوی سخنرانی انتقادی اسرا را بگیرد، معلوم است که میدان از دستش در رفته؛ یعنی اینها دیگر قدرت جلوگیری نداشتند. حضرت زینب، به نقطه خوب که رسید، دید مردم، آنهایی که شناخته‏اند، دارند گریه می‏کنند و اشک دارد از چشمهای مردم می‏ریزد و دارند دست روی دست خودشان می‏زنند، از موقعیت استفاده کرد و فرمود: »مَهْ یا اَهْلَ‏الْکُوْفِه«؛ ساکت باشید! صدای زینب که بلند شد، اینها خاموش شدند. حالا عبارت دارد: آن قدر خاموش شدند که زنگهای حیوانها هم از حرکت افتاد ( شاید مردم برای این که ببینند زینب چه می‏گوید، خودشان زنگها را گرفته باشند ) و نفسها در سینه‏ها حبش شد ( بلندگو که نبود ) حالا جمعیتی مثل آنجا، یک زنی بخواهد حرف بزند، باید خیلی ساکت باشند تا بفهمند، آن چنان سکوتی که لازم بود به وجود آمد. حضرت زینب هم خوب استفاده کرد. فرمود که اهل خدعه! اهل مکر! اهل خیانت! اهل بی‏وفایی! شما کسانی بودید که ما را دعوت کردید، ما به عنوان مهمان شما اینجا آمدیم، و حالا آمده‏اید در عزای مهمانتان دارید می‏رقصید و جشن گرفته‏اید؟! بعضی‏هایتان هم گریه می‏کنید!  خداوند این چشمها را برای همیشه بگریاند، حق شماست که بگریید! و آن چنان، حضرت زینب این مردم را به باد انتقاد گرفت که همین مضامین را دیگران هم به کار بردند. واقعاً صحنه از دست ابن زیاد و اینها در رفته بود، راهی نداشتند و احتمال شورش مردم از همان میدان بود. طبیعتاً هم باید باشد، چون خیلی از این مردم، کسانی بودند که منتظر امام حسین بودند، امام حسین را هم که نگذاشتند به کوفه برسد، امام حسین را در راه بردند کربلا و شهید کردند.  بنابراین، اینها هنوز منتظر بودند. حالا وقتی بچه‏های امام حسین آمدند و این حرفها را زدند، می‏شد شورش بشود و می‏شد انقلاب بشود. یکی، یک حیله‏ای کرد که زینب را خاموش کرد و حیله‏شان هم حساب شده بود. زینب داشت سخنرانی می‏کرد که یک وقت دید مردمی که تا به حال داشتند به کجاوه نگاه می‏کردند، یک دفعه به یک جای دیگری دارند نگاه می‏کنند. تعجب کرد، نگاه کرد، دید حقشان است، مردم تا به حال با زینب طرف بودند، الان امام حسین آمده، و سر ابی‏عبداللَّه را در میان خودشان می‏بینند. خود زینب هم حرفهایش را قطع کرد و توجه کرد به سر امام حسین. یک مقداری با برادرش درد دل کرد. حرفهایی زده، شعرهایی در مقاتل نوشته‏اند که زینب آنجا خواند. یا هَلالاً وَ مَااسْتَتَمَّ کَمالاً قالَهُ خَسْفُهُ فَاَبْدا غُروُباً سر امام حسین را به ماه شب چهاردهم، ماه کامل تشبیه می‏کند، منتها ماهی که غبار گرفته و ابر گرفته که شاید اشاره به خاکستری می‏کرده که بر صورت مقدس امام حسین بوده. داشت با برادرش حرف می‏زد، یک نکته‏ای زینب گفته که من هم نمی‏فهمم قضیه چه بوده است؟ ما تَوَهَّمُتْ یا شَقیقَ فُؤادی کانَ هذا مُقَدَّراً مکتوباً؛ برادر! خیلی چیزها را می‏دانستیم، قرار بود شما شهید بشوید، قرار بود ما اسیر بشویم، همه اینها بود، اما این صحنه را من فکر نمی‏کردم بشود! این صحنه چه بوده؟ من نمی‏دانم! آیا اسارت بچه‏ها به این شکل بوده؟ آیا چیز دیگری است که در مقاتل نیامده؟ صحنه‏ای بوده که از تَوَهُّم و تصور حضرت زینب بیرون بوده. حضرت زینب مشغول صحبت بود و توقع داشت که برادرش به او جواب بدهد. می‏دانست امام حسین می‏تواند حرف بزند، امام حسین هم با چشمان باز، اسارت خواهر و برادر و بچه‏ها و اینها همه را زیر نظر گرفته بود. زینب یک وقت متوجه شد، دید که کنارش در کجاوه بچه‏ای را گذاشته‏اند، این بچه هم چشمش افتاده، بابایش را دیده و دارد بی‏تابی می‏کند. فرمود به سر برادرش: برادرجان! اگر با من حرف نمی‏زنی، نزن! من طاقت تحمل دارم، اما خواهش می‏کنم چند کلمه با این بچه حرف بزن، این بچه ممکن است که از غصه بمیرد: » یا اَخی فاطِمَة الصَغیرَةِ کَلّمها فَقَدْ کادَ قَلْبُها اَن یَذوُباً.      ترجمه خطبه عربی     بسم اللَّه الرحمن الرحیم سلام بر شما مسلمانان! می‏دانید که استکبار جهانی در هفته‏های گذشته، دست به تبلیغات گسترده‏ای پیرامون جنگ تحمیلی زده است که این روزها، این فریادهای تبلیغاتی پیرامون تحویل انواع مختلف سلاح »سوپراتاندارد« به بعث عراق، جهت ضربه زدن به منابع حیاتی ایران و تقویت بنیه و روحیه نظامی و روح تجاوز عفالقه عراق است. هدف دیگر این اقدام، تشویق و مجبور کردن جمهوری اسلامی ایران، بر چشم پوشی از حقوق حتمی خود در خلیج فارس و تسلیم در برابر تحمیلات دشمنان است. ای مسلمانان! شما می‏دانید که ما، در جواب این اقدامات، حرف قبلی خودمان را که از ابتدای جنگ نیز برآن تأکید داشته‏ایم، زدیم که: طبعاً اگر منافع حیاتی ما در خلیج فارس محفوظ باشد، حفظ امنیت آن جزو ضروریات مهم ایران به شمار می‏آید، لذا اگر روزی نتوانیم از این منافع بهره‏مند شویم، این ضرورت را به ضرورت دیگری تبدیل خواهیم کرد که همان محروم کردن دشمنان از امکانات خلیج فارس خواهد بود؛ همان دشمنانی که در حمایت عفالقه، از خلیج فارس بهره می‏جویند. ما از ابتدای جنگ، بارها گفته‏ایم که دیگران، در سایه قدرت و نیروی ما از خلیج فارس و امکانات آن بهره‏مند می‏شوند و اگر روزی بخواهیم منطقه را ناامن کنیم، در دنیای حاضر، کسی نمی‏تواند امنیت آن را حفظ کند. امنیت خلیج فارس در طی چند سال گذشته و حال نیز برای حضور نیروی دریایی دلیر و شجاع ما مهم است و وقتی هم که بوقهای تبلیغاتی استعمارگران با سخنان کوبنده ما در این زمینه مواجه می‏شوند، آن را وسیله تبلیغاتی دیگری قرار می‏دهند. چنان چه گفته شده است که ایران باعث حضور ابرقدرتها در منطقه است و بعد از آن هم شیاطین کوچک منطقه، به تحرکاتی چند که نام آن را »مانور« می‏گذارند، پرداختند تا چراغ سبزی برای دخالت دشمنان ملتها و مردم در منطقه باشد. ما می‏دانیم که دشمنان اسلام و مسلمین می‏خواهند با این نیزنگها بعث عراق را که در این لحظلات سرنوشت ساز در لبه پرتگاه سقوط قرار دارد، حفظ کنند و در برابر پایان بخشیدن به جنگ و استقرار امنیت و آرامش در منطقه، مانع بتراشند. هدف دشمنان از این اقدمات این است که: جنگ را در این حالت نگه دارند و دولتهای اسلامی منطقه در کشمکش و اختلافاتشان باقی بمانند و در میان این دعواها، صهیونیستم در کمال آرامش و امنیت و به دور از هر تعرضی به حیات خود ادامه دهد و دشمنان، آزادانه به تجاوز به لبنان بپردازند و توطئه گسترش حاکمیت اسرائیل غاصب را اجرا کنند. آنها می‏خواهند بازار فروش اسلحه را بهبود بخشند تا تاجران اسلحه، به مکیدن خون ملتهای منطقه ادامه دهند و برای مزدورانشان فرصت باقی ماندن در حکومت را فراهم کنند و همگان را با خود همراه سازند و با تمسک به آنها، نفت را با قیمت نازلی بخرند و کشورهای منطقه نیز اموال مردم را به آنان ببخشند. مهمتر از همه، این است که می‏خواهند انقلاب اسلامی سرگرم جنگ و ناتوان باقی بماند تا راهی برای بیداری ملتهای دیگر نباشد. آنها می‏خواهند صدام، ژاندارم منطقه شود و جنگ و دعوا راه بیندازد و ثروتها را غارت کند و مانع وحدت صفوف دولتهای اسلامی گردد، اما ما با تکیه بر نصرت الهی و قدرت مسلمانان و رهبری حکیمانه امام، تمام این توطئه‏ها را خنثی خواهیم کرد و راه را برای اتحاد و استقلال مسلمانان در منطقه و نابودی اسرائیل و آزادی لبنان و بازگرداندن عظمت و بزرگی اسلام باز خواهیم کرد. ما، صدامیان کافر را به زودی به سزای اعمالشان خواهیم رساند و جهت جنگ را به سوی مصالح اسلام و مسلمین هدایت خواهیم کرد و ریشه‏های نزاع و اختلاف را از بین خواهیم برد و دفاع برای رسیدن به این اهداف را ادامه خواهیم داد. و اما ضربه کمرشکنی که در خلال دیروز و امروز، در عملیات »والفجر 4« به دشمن وارد کردیم، ثابت کرد که ما با تهدید و ایجاد وحشت، از میدان فرار نمی‏کنیم و دارای قدرت کافی برای اجرای آنچه که می‏گوییم، هستیم و توطئه‏های دشمنان، نتیجه معکوس خواهد داشت. بار دیگر اعلام می‏کنیم که: امنیت خلیج فارس برای ما از هر جهت مهمتر است و تا حد امکان برای حفظ آن تلاش خواهیم کرد؛ اما اگر روزی به خاطر دیوانگی دشمن مجبور به ناامن کردن خلیج فارس شویم، کسی نمی‏تواند از این اقدام که آن را تلخ و ناپسندیده می‏دانیم، جلوگیری کند. ای مسلمانان! کسی که کلید تنگه هرمز را در دست دارد، در واقع شریان حیاتی دشمن به دست او است و هر وقت که صلاح بداند، عرصه را براو تنگ خواهد کرد و ما نیز قبلاً ثابت کرده‏ایم که دارای تصمیم مستقل هستیم و ابرقدرتها هرگز در تصمیمات ما تأثیری ندارند.

 »بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمْ/ اِذا جاءَ نَصْرُاللَّهِ وَالْفَتحْ/ وَرَاَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلوُنَ فی دینِ‏اللَّهِ اَفواجاً/ فَسَبِّحْ بحَمْد رَبِّکَ وَاَسْتَغْفِرْهُ اِنَّهُ کانَ تَوَّاباً.

ویدئوها

صوت

تصاویر ضمیمه