خطبه اول بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ آلِهِ الْمَعْصُومینَ. اَعُوذُ باللَّهِ مِنَالشَّیْطانِ الرَّجْیمْ/ بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ »اِنّاللَّهَ یَأمُرُ بالْعَدْلِ وَالْاِحْسانِ وَایتآءِ ذیالْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْکَرِ وَالْبَغْیِ«. در ادامه بحث عدالت اجتماعی، به امتیازات انسانهای برجسته و ممتاز و به نظام ارزشی اسلام اشاره شد. انسانهای ممتاز، از بُعد علمی و فکری، یک فصل بود و انسانهای ممتاز از لحاظ عملی، دو فصل دارد که یک فصلش عمل به وظایف و ترک مَنْهیات بود و یک فصلش هم ایثار است که هنوز وارد آن نشدهایم. در مورد فصل دوم که ارزش انسانهای عامل به وظایف و تارک مَنْهیات بود، دو سه خطبه صحبت کردم و امروز، در باره ارزشهای اسلامی که یک انسان چه زن و چه مرد - میتواند داشته باشد، یک بحث بسیار فشردهای دارم که امیدوارم بتواند یک تابلوی راهنما باشد برای انسانهایی که خودشان را میخواهند، بسازند تا در زندگی بتوانند از روی این تابلو خودشان را بررسی کنند و حتیالامکان، با این تابلو خودشان را تطبیق بدهند. ارزشگذاری در اسلام، مبنایی دارد که منحصر به خود اسلام است - و تا حدودی به ادیان آسمانی - و غیر از مکتبهای الهی سایر مکاتب، چنین ارزش گذاری را با این مبانی که عرض میکنم، نمیتوانند داشته باشند.[t1] هدف در ارزشگذاریها، سعادت انسانهاست، که انسان بتواند خودش را به آن سعادتی که قلم آفرینش برای او نوشته و مقدرات الهی برای او خواسته، برساند. از لحاظ اسلام، یک بخش این سعادت در دنیاست و یک بخش آن در آخرت؛ یعنی یک انسان را از لحظه تکوّن در نظر میگیرد، تا پایان که بیپایان است؛ یعنی الی الابد، یکپارچه برای فرد فرد انسانها و برای جوامع انسانها چیزهایی به عنوان سعادت ترسیم شده که در ارزش گذاریها سعی شده، چیزهای ارزشمندی بشود که انسان را به آن اهداف و به آن سعادت برساند. انسانی که موفق بشود همه این سعادت را برای خودش تهیه بکند، این سعادتمند مطلق است. البته این افراد کم هستند. در رأسشان انبیا و اولیا و معدودی از انسانهای خوب دنیا در تاریخ هستند. منتها این سعادت، نسبی است؛ مثل یک درخت تنومند دارای میوه و تنه و شاخه و گل و بار و برگ و سایه است که هر کسی میتواند بخشی از این را برای خودش تأمین بکند و هر چه بیشتر باشد بهتراست. ارزش گذاریها جوری تنظیم شده که انسان بیشتر از این درخت سعادت بتواند بهرهمند بشود. و نسبی است؛ خیلیها مثلاً شصت درجه میگیرند، خیلیها پنجاه درجه، بیست درجه، سی درجه یا چیزهای مختلف و همه همت قرآن و معارف اسلامی این است که انسانها را حتیالامکان به این سعادت برساند. این سعادت، مخصوص دنیا نیست، مخصوص آخرت هم نیست. اگر دنیایش کم بشود، یک مقدارش کم است؛ اگر آخرتش کم بشود، بیشتر کم است؛ اگر از هر دو کم بشود، باز بیشتر کم است. کسی نمیتواند خیال بکند که اگر کسی با مکتب اسلام آشنا باشد، این جوری فکر بکند که مثلاً در دنیا، سعادت نخواستهاند، در آخرت خواستهاند، نه! اینها همه با هم است؛ گفتم دنیا و آخرت از بدو تکوّن انسان تا بینهایت، خداوند و صاحب این آفرینش خواسته است که انسان سعادتمند بشود و با هم مربوط است. مهم این است که نه تنها بین سعادت دنیا و آخرت تزاحم نیست، بلکه مربوط است، و آنها مکمل همدیگر هستند. اگر سعادت مطلوب اسلام در دنیا برای انسان تأمین بشود، این سعادت زاینده سعادت آخرت است و اگر شقاوت در دنیا نصیب انسان بشود، این شقاوت خودش زاینده شقاوت آخرت برای انسان میشود. منتها در تفسیر ما، پیدا کردن مصادیق سعادت و شقاوت، خیلی اختلاف است. بعضیها اشتباه میکنند - اهل دنیا - و یک چیزهایی را در دنیا سعادت میدانند که سعادت نیست. لذتهای بسیار آنی و سطحی را سعادت حساب کردهاند، لذتهایی که در جهت مخالفت و معارضه با سعادت واقعی انسان است. من، همین لحظهای که به نماز میآمدم ، دو تیپ مردم را دیدم؛ در حالی که بحثم را در ذهنم برای عرضه کردن مرور میکردم. الان یک عده از مردم هستند که سوار ماشینهایشان شدهاند و در جاهای به اصطلاح خوش آب و هوا اطراف میدان تجریش، بالای خیابان ولی عصر - یک خانم نیمه حجابی هم با خودشان برداشتهاند، آنجا رفتهاند، خیال میکنند که، مثلاً این سعادت است! اینجاها هم که آدم میآید، میبیند یک تیپ وسیعی از مردم راه افتادهاند و دارند میدوند، عجله میکنند که خودشان را به نماز برسانند. آن یک لذتی برای خودش دارد، این هم یک لذتی دارد؛ هر دو هم دنبال لذتاند. این طور نیست که این برای خودش یک زحمت تلقی میکند، بلکه یک لطفی در این حرکتش میبیند. دیدها در ارزیابی ارزشها و در پیدا کردن مصادیق، با هم بسیار فرق میکند. به هر حال، مسأله این است که ما دنبال یک چیزی هستیم که سعادت را تأمین کند. در این برنامه ریزی، سعادت انسان را مجرد از جامعه در نظرنگرفتهاند. انسان عضوی از این جامعه است، مجموعه باید سعادتمند باشد، انسان هم در این مجموعه است. البته، انسان به طور فردی هم در این مجموعه، سعادت دارد و ارزشهایی کسب میکند. بنابراین، از جهت دنیا و آخرت به هم مربوط است، از جهت فرد و جامعه به هم مربوط است، تعارض و تخالفی نیست؛ دنیا و آخرت، فرد و اجتماع همراهند و همداستانند. مسأله عمده، هماهنگی و برنامهریزی صحیح است که در اسلام آمده، و بر این اساس یک چیزهایی در اسلام با ارزش تلقی شده که شخصیت انسان را بالا میبرد، و یک چیزهایی ضد ارزش تلقی شده که شخصیت انسان راپایین میآورد و سقوط میدهد که من فهرستی از آنها را تا جایی که توانستهام، جمع کردهام و امروز میخوانم. فهرست طولانی است و نمیشود شرحش را داد، فقط ممکن است یک تفسیر لفظی از این فهرست بکنیم. در بُعد فکری، ده دوازده تاست که به آنجا بر نمیگردم، اما در بخش عملی، حدود شصت تا هفتاد مورد را من نوشتهام که اینها بحثهایی است که در علم اخلاق میشود. آقایان و خانمهایی که خودشان بخواهند بیشتر آشنا بشوند، میتوانند این عناوین را که برای آنها کتابهای مستقل نوشته شده، یا فصلهایی در علم اخلاق نوشته شده، بردارند. ما میتوانیم برداریم دنبال اینها برویم، و جامع اینها هم تقواست؛ یعنی آن حالت حفاظتی که در درون انسانها میتواند به وجود بیاید که آن نگهبان این ارزشهاست. آدم هر چه به این ارزشها نزدیک بشود، تقوایش قویتر میشود و هر چه تقوایش قویتربشود، حافظ این ارزشها را در درون خودش بیشتر دارد. حالا من شروع میکنم و اینها را برای شما میخوانم - فقط توضیح لفظی دادم - و هدفم هم این است که شماها جوری ترتیب بدهید که سعی کنید در زندگی خودتان، حتیالامکان از اینها بیشتر داشته باشید. مثلاً من اگر هفتاد مورد میخوانم، شما در وجود خودتان تفحص کنید، ببینید چقدر از اینها را دارید؟ چقدر ضد ارزش در وجودتان هست و چقدر ارزش هست! و برنامه زندگیتان را جوری تعیین کنید که بروید به طرف این که حتیالامکان همه اینها را داشته باشید. البته چیزهای دیگری هم هست که ممکن است در این فهرست من نیامده باشد که بعداً در بحثهای دیگر میشنوید. گفتم بخشی عملی است. بخش علمی؛ خود علم بود، حکمت بود، یقین بود، الهام بود، تفکر بود، توحید بود، ایمان بود، مطالعه بود، تأمل بود که الان در بحث امروز من نیست. اما بخش عملی، ترتیب ندارد. اینها که عرض میکنم، اگر خیال کنید به یک ترتیب منطقی تنظیم کردهام، نیست. ممکن است اگر کسی بخواهد نظم و ترتیبی بدهد - یک نظم بیشتری بشود داد، ولی چون بحث نیست و ذکر فهرست است، من بدون ترتیب همین طور که رقم زدهام، هم ارزش را میگویم، هم ضد ارزش را: عفت و حیا که در مقابلش دریدگی و پررویی است. انسان دارای عفت؛ حالا عفت از ابعادی است که انسان در ذهن دارد، ارزش دارد شما اگر کتابهایی را که راجع به عفت و حیا نوشتهاند بخوانید، میبینید که خودش چقدر شاخه دارد. آدم دریده و پررو، ضد ارزش در او هست؛ آدم دارای عفت و حیا یکی از ارزشها را دارد. غنای نفس و قناعت که در مقابل آن - ضد ارزشش - حرص است. حرص را ما رذیلت حساب میکنیم و غنای نفس و حالت قناعت را به عنوان فضیلت و ارزش به حساب میآوریم. آدم قانع در زندگی از لغزشهای فراوانی مصون است، قانع خودش یک تعریفی دارد، بحثی دارد که باز میبینید در بحثهای اخلاقی است. آدم حریص دایماً دچار نکبت میشود. حب آخرت، حب دنیا، ( دنیا دوستی، در حد محو شدن در دنیا). یک درجهای از حب را آدم دارد؛ انسان وقتی حب سعادت و حب فضیلت داشته باشد، بالاخره دنیا را هم دوست میدارد، اما دنیا و آخرت را که در مقابل هم قرار بدهیم، آنجایی که تعارض دارند، »دنیادوستها« ضد ارزش دارند و »آخرت دوستها« از لحاظ اسلامی ارزش دارند. زهد، ارزش بسیار والایی است برای کسی که در ذهن خودش و در درون خودش جاذبهای به طرف مادیات و شهوات نداشته باشد. اما کسی که بر عکس؛ ولع و حرص و جاذبه و کششی به طرف مادیات و لجنزارها داشته باشد، در درون خودش غیر زاهد است ( که حب مال، حب جاه، حب خیلی چیزها میتواند مصداقش باشد ). مسأله دیگر نیاز به خدا و استغناء عناللَّه؛ یک آدمی هست که احساس فقر میکند، در رابطه با خدا، خودش را در مقابل خدا محتاج میبیند، این ارزش است. کسانی هستند که خودشان را در مقابل خدا غنی میبینند، مستقل میبینند. »اِسْتِغْناءِ عَنِاللَّه«؛ این بدترین چیز است. »اِنَ الاِنسانَ لَیَطْغی اَنْ رَأهُ اسْتَغْنی«؛ مصداقش این است. بر عکسش هم هست؛ » اِسْتَغْناء عَنِ النّاس « ارزش است و طمع ضد ارزش است. وقتی که با مردم طرف میشویم، اگر آدم خودش را از مردم بینیاز ببیند و در مقابل آنها احساس نیاز نکند، بلکه به خدا نیازمند ببیند، این ارزش است و اگر طمع بکند به آنچه که در دست مردم است، این ضد ارزش است. سخاوت، ارزش است؛ بخل ضد ارزش است. آدم آمادگی داشته باشد که از امکانات خودش در اختیار دیگران بگذارد - در حد معقول - این ارزش است. کسی که بخل دارد و نمیخواهد مردم از امکاناتش استفاده بکنند، این ضد ارزش است. انفاق ارزش است و امساک ( آدم چیزی به مردم ندهد) ضد ارزش است. حلال خوری - به اصطلاح وَرَع - ارزش است و حرام خوری (آدمی که لاابالی در مال مردم است، حرام هر چه آمد، میخورد ) ضد ارزش است. شجاعت ارزش است. آدم برای کارهایی که باید بکند، این قدرت روحی را داشته باشد، نترسد وارد میدان عمل بشود، ارزش است؛ ترس ضد ارزش است، رذیله است. امید ارزش است؛ یأس ضد ارزش است. بعضی مردم ذاتاً آدمهای امیدواری هستند، به آینده خوشبین هستند، امید دارند که با لطف خدا، با حمایت خدا، با قدرت خودشان میتوانند کار را انجام بدهند. این، آدم پرنیرویی است. بعضیها اصولاً ترسو و مأیوس و ضعیف و بزدل هستند و این ضد ارزش است. علو همت ارزش است؛ دنائت ضد ارزش است. علو همت این است که آدم وقتی میخواهد اقدام بکند، آن نقطه عالی کار را هدف گیری بکند، به کارهای پست و مراحل پایین ارزشها قانع نباشد. دنائت نقطه مقابل این است که آدم همتش عالی نباشد ( اینها همه در میدانهای مختلف زمینه دارد، ما دیگر الان بحث نمیکنیم ) آن ضد ارزش است. غیرت ارزش است؛ بیمبالاتی ضد ارزش است. آدم نسبت به دینش، نسبت به ناموسش، نسبت به وطنش، نسبت به مقدساتش - آنهایی که در مکتبش مقدس است - یک نوع غیرتی به خرج بدهد، این در اسلام ارزش است و اگر در مقابل این بیتفاوت باشیم که هر چه بر سر مقدسات ما بیاید فرق نکند، این ضد ارزش است. حُسن ظن ارزش است؛ سوءظن ضدارزش. یک عده از مردم هستند که به مردم خوشبین هستند؛ هر که را میبینید، بیشتر میگویند خوب! این آدم خوبی است، به فکر خوبی مردم هستند، کار مردم را حمل بر خوبیاش میکنند. بعضیها هستند که سوءظن دارند؛ کسی را که میبینند به یک راهی میرود، میگویند: این دارد میرود دزدی کند! یا حرف میزند، میگویند: این یک چیزی در ذهنش هست! این حالت، ضد ارزشی است که اسباب زحمت میشود، در مقابل حسن ظن. البته اینها همه حد تعادلی هم دارد که اگر بنا باشد بحث بکنیم، برای یک یک اینها باید حدود تعیین بکنیم. تأنی، وقار و سکینه ارزش است؛ عجله ضد ارزش است. در کارها، آدمهایی که عجول هستند صبر نمیکنند، بیحساب عمل میکنند، گز نکرده، پاره میکنند، این بی ارزش است، ضد ارزش است. اما با تأنی - » اَتَأَنّی مِنَالرَّحْمنِ وَالْعَجَلِه مِنَ الشَّیْطان « بدون فکر اقدام نکردن، این خوب است. حلم ارزش است؛ غضب ضد ارزش است. آدمهای حلیمی که در برخوردها بردبارند و از کوره در نمیروند و عاقلانه اقدام میکنند، این ارزش است. کسانی که غضوب هستند و تا یک حادثهای پیش میآید یک دفعه مشتعل میشوند، آتش میگیرند و یک اقدام نابجایی انجام میدهند، بردیگران خشم میگیرند، این ضد ارزش است. عفو ارزش است؛ انتقام ضد ارزش است. یعنی آدمهایی که در مقابل دیگران گذشت دارند، حاضرند از گناهان دیگران، آنجایی که مربوط به خودشان است، بگذرند (از حق جامعه، از حق دیگران ما نمیتوانیم بگذریم، از حق خودمان میتوانیم بگذریم) و کسانی که اهل عفو هستند، ارزش دارند. کسانی که انتقامگیر هستند و یک چیزی که به سرشان آمد تا طرف را یک ضربه بدتری نزنند، آرام نمیگیرند، این ضد ارزش است. عرض کردم؛ مسایل اجتماعی و شخصی را اینجا از هم جدا میکنیم، آنها مربوط به غیرت و مسایل دیگر است. مدارا و رفق ارزش است؛ خشونت ضد ارزش است. آدم با دشمنش هم باید با مدارا برخورد بکند، چه رسد با آشنا و دوستش. مدارا چیز دیگری است و خشونت - برخوردهای خشن - با هر کس ضد ارزش است. البته باز، وقتی که با مسایل دیگر برخورد بکند، این یک تخصیصهایی هم دارد که جاهای دیگری، حقوق جامعه میشود، یا خطر دیگری میشود، یا جلوگیری از خطر میشود، حال دیگری پیدا میکند. حُسن خُلق ارزش است؛ سوءخُلق ضد ارزش. آدمهایی در جامعه بشاش هستند، خندهرو هستند. این که میگوییم حُسن خُلق، به معنای اخص است والاّ همه اینها حسن خلق است. اخلاق، معنای وسیعش شامل همه اینهاست که میگوییم، اما این حسن خلق که میگوییم، این است که آدم در معاشرت با مردم، خندهرو باشد. وقتی که با کسی برخورد کرد، او را بی خود ناراحت نکند، اخم نکند و برخورد خوب داشته باشد. نقطه مقابل این هم، سوءخُلق است که معلوم است، آدم بداخلاق و عبوس میشود. اغماض و کینه: بعضیها اهل اغماض هستند که با عفو خیلی فرق نمیکند (البته دو عنصر هستند، اما نزدیک به هم هستند). بعضیها نه، کینهتوز هستند. یک چیزی که دیدند، دیگر ولکن نیستند. این کینهتوزی بسیار بد است، آدم را از ارزش میاندازد. ادب ارزش است؛ و بد زبانی ضد ارزش. آدمهایی که در الفاظ، تعبیرات خوب بکنند، زننده حرف نزنند، طرف را با زبان، زخم نزنند، این ارزش است. آدم فحاش، آدمی که لعن میکند، نفرین میکند، اینها ضد ارزش است. محبت ارزش است؛ عداوت ضدارزش است. انسان نسبت به دیگران با محبت باشد، دوست بدارد، اصلاً سعی بکند که انسانها را در قلبش دوست بدارد، این حالت بسیار خوبی است. اما کسی که از انسانهایی که با او نیستند یک نوع عداوتی پیدا میکند، حالت عداوت در ذهن انسان، ضد ارزش است. تواضع ارزش است؛ تکبر و تفاخر ضد ارزش است. خوب! مصداقهایش را میدانید ( آدم اگر در مقابل دیگران به حالت ذلت افتاد، آن هم میشود ضد ارزش)، حالت خودش را بزرگ نگیرد، از دیگران پایینتر بگیرد، سعی کند در برخورد خودش را عظیم جلوه ندهد. نقطه مقابلش هم تکبر است که ضدارزش است. انکسار نفس، (اینجا جالب است ) انکسار نفس در علم اخلاق ارزش آمده؛ عُجب ضدارزش. یعنی آدم پیش خودش - حالا پیش دیگران هم نه - خودش را گُنده ببیند؛ خود بزرگ بینی، این ضد ارزش است. آدم در لغزشهایی میافتد اگر عُجب پیدا بکند، خودش را گنده ببیند، این حالت بسیار بدی است. ولی خودش را پیش خودش کوچک ببیند، که امام سجاد در دعایشان میفرمایند که خدایا، اگر من در بین مردم عزیز میشوم، همان مقدار پیش خودم، من را کوچک کن که دچار این حالت نشوم. در همین جا ذلت در مقابل دیگران هم ضد ارزش میشود. در عین این که انکسارنفس خوب است، آدم ذلیل نباید باشد، ذلت حالت بدی است که برای مسلمان نمیپسندیم. عدالت ( نه تعادل )، عدالت خودش ارزش است؛ که آدم حقوق دیگران را مراعات بکند؛ ظلم و ایذا و اهانت ضد ارزش است. رحمت و انصاف داشتن با مردم ارزش است؛ قساوت قلب در مقابل مشکلات مردم، ضد ارزش است. حقیقت گرایی ارزش است. انسان، واقعبینی داشته باشد خوبست؛ اما تعصب و لجاج و یکدندگی در مقابل مسایل نشان بدهد، این ضد ارزش است. استقامت ارزش است. درکارها آدم مقاوم باشد، صبور باشد و زود از میدان در نرود، این ارزش است؛ ضعف و شکست و تردید ضدارزش است. امانت ارزش است؛ خیانت ضد ارزش است؛ مصادیقش روشن است. اطاعت از حق، ارزش است؛ گناه و عصیان به طورکلی ؛ یعنی تخلف از قوانین و مقررات جامعهای که پذیرفتهایم یا مکتبی که قبول کردهایم - شرعی یا قانونی - اینها ضد ارزش و اطاعت از اینها ارزش است. نصیحت؛ یعنی خیرخواهی برای مردم ارزش است. (کلمه نصیحت اصلاً معنایش خیرخواهی است. خیرخواهی برای مردم)؛ اینجا نشسته دلش میخواهد که مردم راحت باشند، این ارزش است. ضد ارزش این است که آدم حسود باشد، این که ببیند مردم خوب هستند، ناراحت بشود (خیلیها این جوری هستند )، همین که میبیند آن یکی وضعش خوب شده، یک قدری در دلش به او خوش نمیگذرد. اِدخال سرور در دل مردم، ( مردم را خوشحال کردن ) ارزش است؛ »اِخافَة المُؤمن« ضد ارزش است. آدم باید یک کاری کند که دیگران خوشحال بشوند، حتی اگر با یک مزاح صحیح مردم رابخندانی، این یک ارزش است و اگر دیگران را بترسانی، خبرهای بد بدهی، ناراحت بکنی، احتمالات بد برایشان مطرح بکنی، دلشان را خالی بکنی، این ضد ارزش است. قضای حاجت دیگران ارزش است؛ ترکالاعانت ضد ارزش. اگر دیدید مردم نیازی دارند، بروید نیازشان را انجام بدهید. هر جا دیدید از شما ساخته است که کار یک کسی را انجام بدهید، بروید، (اینها خیلی در زندگی آدم پیدا میشود؛ گاهی دست کسی راگرفتن است، گاهی یک کسی را سوار ماشین کردن است، گاهی کار اداریش را راه انداختن است، گاهی انواع و اقسام دیگر که هر یک بحث مستقلی و فصل مستقلی دارد) این ارزش میشود. آدم برای دیگران بیتفاوت باشد، میتواند یک کمکی بکند، نکند، این ضدارزش است. امر به معروف ارزش است، مداهنه و تهاون و لاابالیگری و بیتفاوتی، ضد ارزش است. آدم وقتی که میبیند دیگران منحرف هستند، نباید بیتفاوت بگذرند، باید جلویشان را بگیرد. یا یک کار خیری میتواند پیشنهاد کند، دیگران بکنند، نهی از منکر و امر به معروف. این که بگوییم به من چه! هر کسی در قبر خودش میخوابد! این ضد ارزش است. الفت و انس ارزش است؛ و انزوا ضد ارزش است. آدم باید با مردم مأنوس باشد، برود بیاید، مهمانی برود، مهمانی بیاید، ولیمه بدهد ولیمه بگیرد، دیدن مریض برود، از این کارها. یک جور هم هست که برود یک گوشهای بنشیند برای خودش، خیال کند این خوب است! این ضد ارزش میشود. صله رحم را میدانید همه - قوم و خویشها به خصوص - این ارزش است؛ قطع رحم ضد ارزش است. به خصوص »برِّ به والدین«؛ به پدر و مادر خوبی کردن ارزش است و عقوق والدین ضد ارزش است. ستر عیوب ارزش است. عیوب مردم را که میدانیم، نگوییم. مردم یک عیوبی بالاخره دارند، خودمان هم داریم، ( گل بیخار، کی پیدا کرده؟ ) از معصومین که پایین بیایم، همه یک چیزهایی دارند. یکی گناه کرده، یکی آلودگی داشته، یکی در خانوادهاش یک مسألهای است، یک عیوبی در زندگی مردم هست. کسانی هستند که اینها را میپوشانند، حرف نمیزنند. کسانی هم هستند، تا فهمیدند میروند به دیگران میگویند. آن عیب جویی و تجسس و گفتن اسرار مردم (هر سه مرحلهاش) ضد ارزش است و ستر عیوب؛ که دنبال عیب مردم نرویم، اگر هم رفتیم و دیدیم، نگوییم، اینها ارزش است. کتمان اسرار( اسراری باید پوشیده بشود؛ یعنی همه چیز را که نباید گفت، حالا ممکن است مال شخص هم نباشد، مال جامعه باشد) آدم رازدار، ارزش است؛ آدمهای افشاگر و زبان بازی که هر چه در دستشان آمد فوری میگویند، این ضد ارزش است. باید آدم این جوری باشد که چیزهای نگفتنی را نگوید. اصلاح بین مردم؛ اگر دعوا داشتند، آدم برود اختلافات مردم را حل بکند ارزش است؛ اما سعایت و سخن چینی و دو به هم بزنی ضدارزش است، اینها آدم را پایین میآورد، ساقط میکند. دلجویی؛ یک آدم گرفتاری که دیدید، دلجویی کردن از او ارزش است؛ ولی شماتت ضدارزش است. آدم، یک کسی که گرفتار است شماتتش بکند، فقرش را، نداشتنش را، مرضش را، مشکلاتش را شماتت بکند، این ضدارزش است، اینها خیلی هم گناه بزرگی است. دفاع از دیگران؛ عیوب دیگران را پیش ما میگویند، ما دفاع از آنها بکنیم، حفظ العیب بکنیم، این ارزش است. غیبت و تهمت زدن ضدارزش است؛ یعنی اگر در یک جلسه، یکی تعریف میکند، آن دیگری عیب او را میگوید، ما دفاع بکنیم، این ارزش است. باید دفاع بکنیم (آنجایی که صحیح است). راستگویی ارزش است؛ دروغ ضدارزش است. عمل به عهد؛ اگر تعهدی در زندگی کردیم، ارزش است که باید عمل بکنیم. خوب! این هم وسیع است، تخلف از عهد و وعده؛ آدم برخلاف وعده عمل بکند، این ضد ارزش است. آرمانخواهی ارزش است؛ جاهطلبی ضد ارزش است. آدم برای اهدافش تلاش بکند، اهداف مقدس، این خوب است؛ اما برای ریاست و قدرت و این چیزها تلاش بکند، ضدارزش است. اخلاص ارزش است؛ ریا ضد ارزش است. آدمی هست که کارهایش را فقط به خاطر ارزش کار و به خاطر خدا میکند، این را مخلص میگویند. کسانی هستند که کارهایشان را برای به رخ مردم کشیدن و تظاهر و ریا میکنند، این ضد ارزش است. صداقت و صراحت ارزش است؛ نفاق ضد ارزش است. آدمی که حرف خودش را صریح میگوید و صادقانه حرف میزند یا عمل صادقانه میکند، این ارزش دارد. کسی که ریاکاری میکند و دورویی میکند، نفاق به خرج میدهد، غیر از آنچه که هست خودش را نشان میدهد، این ضد ارزش است. واقعبینی و تواضع ارزش است؛ غرور ضد ارزش است. توبه ارزش است، اصرار برگناه، ضد ارزش است؛ یعنی یک آدمی که فهمید اشتباه کرده، باید برگردد. خوب! اشتباه کردیم، منحرف بودیم، حالا که فهمیدیم، باید برگردیم، این خودش ارزش است؛ یعنی برگشتنش ارزش است. اما اصرار بکنیم که نه! حالا که دیگر آب از سرگذشت چه یک نی، چه صد نی! این ضد ارزش است. حیا ارزش است؛ وقاحت ضدارزش است که البته این را به یک شکلش قبلاً گفتیم. شکر در مقابل خدا و مردم ارزش است؛ کفران ضد ارزش است. آدم یک چیز خوبی از خدا دیده، شاکر باشد، یک چیز خوبی از مردم دیده شاکر باشد. اما به خدمات دیگران، بیاعتنایی بکنیم، ندیده بگیریم، این کفران میشود و ضد ارزش است. حب، محبت، عشق، شوق، نشاط، اینها ارزش است؛ تنفر، کراهت، اینها ضد ارزش است، جامعه برهم زدن است. حالت رضا از خداوند و از خوبیها ارزش است؛ حالت سَخَط و نارضایی در مقابل نعمتها و ندیده گرفتن نعمتها، این ضد ارزش است. احسان به دیگران مطلقاً ارزش است؛ اسائه و بدی ضد ارزش است. تسلیم در مقابل حق و لجاجت و یکدندگی، آن هم یک نوع نحوش پایین آمد. توکل، حالت توکل در ما ارزش است؛ بیاعتمادی به قدرت خدا و آینده، این ضد ارزش است. صبر که خیلی میشناسید، ارزش است؛ جَزَع و بیطاقتی، ضد ارزش است. طهارت، پاکی، نظافت، اینها ارزش است؛ آلودگی، خبث ظاهر و باطن هر دو ضد ارزش است. همه عبادات؛ نماز خواندن، روزهگرفتن، حج رفتن، زیارت رفتن و انواع و اقسام عبادات، اینها ارزش است؛ تخلف از عبادت در مقابل حق، این ضدارزش است. اینها حدود هفتاد مورد بود که من شصت و یک مورد از این چیزهای عملی نوشتم و حدود نُه مورد هم از آن علم گفتم که این حدوداً هفتاد مورد است و باز عناوین دیگری هم وجود دارد. این مجموعه که من گفتم، آدم باید سعی بکند خودش را با اینها منطبق بکند. هر مقدار اینها در زندگی آدم بیشتر باشد، جامعه سعادتمندتر است، انسانها سعادتمندترند. تقوا هم حالت کلی است که انسان را در این مسیرها نگه میدارد و حافظ انسان است و ضد تقوا هم این طور چیزها را از دست انسان میگیرد. سوره معروفی که در نماز جمعه، همیشه ما میخوانیم این است: بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ وَالْعَصْر/ اِنّالإِنْسانَ لَفی خُسْر/ اِلاَّالَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بالْحَقِّ وَتَواصَوا بالصَّبْرِ. این سوره، مجموعهاش همین را میخواهد بگوید، انسان را این جوری تصور کرده، ترسیم کرده که انسان یک مجموعه استعدادهایی است که خداوند خلق کرده؛ میتواند در این مسیر ارزشها برود که عرض کردم، میتواند در این مسیر ضدارزشها سقوط بکند. اگر در آن طرف رفت، رو به کمال است، اگر به این طرف رفت، رو به خسران است. این طور هم نیست که فقط نیاید، بلکه از آدم کم میشود، چون استعداد را دارد. لذا، این آیه این جوری معنا میشود که خداوند قسم میخورد، به تاریخ و قسم خوردن به تاریخ هم همین است؛ عصر یعنی تاریخ بشریت، از آن روزی که بشرآمده تا قیامت و از آن روزی که بشر مُتَکَوِّن میشود تا ابد، تا در این دنیا وجود و حضور دارد؛ این دو حالت را دارد: این استعدادها یابه وسیله عمل به ارزشها این جوری نقد میشود که، این کمال است، یا این جوری از دستش میرود و این ضد ارزشهاست، خسارت است. و لذا میگوید کل انسانیت در خسارت است، دارد استعدادش را از دست میدهد، به استثنای انسانهای مؤمن و عامل، که عمل صالحی که ما روی آن تکیه داریم، همینهاست »اِلاَّالَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ«؛ مگر مردم مؤمن و عامل که خسارت نمیبینند، بلکه دایماً وجودشان را توسعه میدهند و امکاناتشان را نقد میکنند که اینها باید، هم تواصی به حق بکنند و هم تواصی به صبر بکنند. کل عمل صالح هم عرض کردم؛ اینها مصادیق عمل صالح است، یا حالت صالح است و آنها مصادیق عمل ناصالح است و حالت ناصالح است. خطبه دوم بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ العالَمینَ، وَالصّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِاللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَ عَلی سبْطِیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیّبْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَیبْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلیّبْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیّبْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِبْنِ عَلِیٍّ وَالْخَلَفِ الهادی الْمهْدی. طبعاً انتظار ملت ما این است که ما امروز خطبهمان را درباره جنگ و عملیات » والفجر 4 « - که آغاز شده و در جریان است - اختصاص بدهیم و من به این خواست حقی که حتماً ملت ما دارند، - برای ما قابل درک است - باید جواب مثبت بدهم و از بحثهای دیگری که فکر میکردم، در این خطبه داشته باشم، حتیالامکان صرفنظر میکنم و محور بحث را همین عملیاتی که فعلاً داریم، انجام میدهیم و مسایل مربوط به آن، قرار میدهم و مطالب دیگری را که داریم، انشاءاللَّه برای بحثهای هفتههای آینده میگذاریم. قبل از اینکه واردبحث بشوم، سالگرد شهادت آیتاللَّه حاج آقا مصطفی، فرزند عزیز امام امت را به امت عزیزمان و امام بزرگوارمان و خانواده محترمشان تسلیت میگوییم و بشارت میدهیم این شهید بزرگوار را که بخشی از این انقلاب، مرهون آن حالاتی است که مردم در شهادت ایشان پیدا کردند و بعد از رحلت ایشان حرکت انقلاب سرعت خاص خودش را پیدا کرد و دیگر خاموش نشد. چراغی که با شهادت ایشان، یک جرقه جدیدی در آن پیدا شد و یک شعله جدیدی در آن پیدا شد که آن شعله هنوز هم ادامه دارد و انشاءاللَّه از این همه، خیر و برکت، روح مقدس ایشان هم استفاده خواهد کرد. در مسأله جنگ، در اظهارات مسؤولان کشور و خود بنده هم در گذشته بوده که گفتیم ما عملیاتی که انجام میدهیم، محاسبههای گوناگونی در آن هست؛ ابعاد نظامی، سیاسی و خصوصیت مکان حمله و زمان حمله و شرایط جهانی، اینها چیزهایی است که در یک حمله و عملیات باید در نظر گرفته بشود. مسأله نظامی آن، بیشتر آمادگی نیروهای ماست که از لحاظ امکانات جنگ، اسلحه و وسایل نقل و انتقال و نیروهای انسانی و چیزهای دیگر و شناختن منطقه دشمن و شناختن تعداد دشمن در آن منطقه و شناختن زمین و چیزهای دیگری که لازم است. وقتی که یک چنین چیزی در یک نقطهای برای ما روشن شد، از لحاظ نظامی آمادگی داریم. خوب! البته به صرف آمادگی، ما اقدام نمیکنیم، چون این طور نیست که ما فقط جنگ را بخواهیم به خاطر خود جنگ؛ پیروزی را بخواهیم به خاطر خود پیروزی. این طورنیست، محاسباتی برای یک عملیات داریم، شرایطی لازم است. تا این اواخر در بسیاری از جبههها، شاید نفس امکان حمله کافی بود، برای این که ما میخواستیم دشمن را از خاکمان بیرون کنیم. بیرون راندن دشمن از خاک، خودش کافی بود، یک مسأله برای ما بود. البته هنوز هم در بعضی جاها دشمن هست، مثل نفت شهر و بعضی ارتفاعات دیگر که در مرز داریم، اما حالا این محاسبات یک مقدار فرق کرده، چون ما در عملیاتمان نوعاً وارد خاک عراق هم میشویم. آنجایی که بخواهیم وارد بشویم مسأله انسانی برای ما یک مسأله مهمی است؛ یعنی ما برای مردم عراق، مخصوصاً غیرنظامیهایشان و حتی نظامیهایشان، آنهایی که میدانیم ذاتاً بعثی و خبیث نیستند و اجباری در کارشان بوده، ترحم داریم، فکرنمیکنیم که کشتن آنها ما را دلشاد بکند. حتیالامکان مایلیم این عناصری که در ارتش عراق هستند و میتوانند در آینده در خدمت مردم عراق قرار بگیرند، اینها بمانند. همین طور میبینید که با اُسرای آنها چه جور رفتار میکنیم و میبینید که اکثریت اسرا الان با ملت عراق هماهنگترند تا با حکومت عراق و در آینده میتوانند در خدمت عراق قرار بگیرند. بنابراین، این جزو محاسبات ماست. محاسبات سیاسی و چیزهای دیگر هم مهم است. این عملیات ما ضمن این که بقیه مسایل در آن بایست مراعات میشده که شده؛ مسأله انسانی، مسأله نظامی و مسأله مهمی که در این عملیات ما به آن توجه داشتیم یکی مکانی بوده، یکی زمانی، این دو تا را من یک مقدار توضیح میدهم که متوجه بشوید این عزیزان شما که در آن جبهه کار میکنند، صرفاً یک عناصر نظامی نیستند، اینها همه ابعاد را در نظر گرفته و وارد یک کارزار عظیم سیاسی و نظامی و انسانی شدهاند. قبلاً عرض بکنم؛ این عملیات »والفجر 4« بسیار وسیع است ( شاید بتوانید روی نقشه ببینید، مخصوصاً اگر نقشههای برجسته داشته باشند، بعضیها، بتوانند ببینند، بهتر است ) از سردشت که آن بالاهای نقشه هست تا جنوب مریوان یا موازی مریوان، این عملیات ادامه دارد، حدود یکصد و شصت کیلومتر است که از آن بالا تا پایین یکپارچه عملیات » والفجر 4 « است و مسؤولیتش هم به عهده قرارگاه حمزه سیدالشهداست. از لحاظ زمانی، این عملیات بسیار حساس است و از لحاظ مکانی هم بسیار حساس است. از لحاظ مکانی، اینکه ما تاکجا میخواهیم برویم، من الان عرض نمیکنم، این طول جبهه است و اما عمق جبهه؛ این مسألهای است که در عمل، شما در ظرف یکی دو هفته آینده برایتان روشن میشود که ما تا کجا میخواهیم برویم و در کجا متوقف میشویم، یا چقدر میتوانیم، البته به امکانات ما هم مربوط است، عمق قضیه و عمق جبهه را برای بعد بگذارید، فعلاً طول جبهه مطرح است. و از لحاظ زمانی، اینکه الان شروع کردیم، یک جنبه رمزی دارد که عاشورا برای ما مهم است؛ یعنی ما به خاطر اینکه صدام و عفالقه عراق را، اذناب و دنباله های همان یزیدها و ابن زیادها و شمرها و خولیها و سنانها میدانیم، در حول و حوش عاشورا باید به خاطر اینکه به ندای امام حسین جواب درستی داده باشیم، به فرزندان نانجیب آنها هم یک ضربهای زده باشیم و قدمی به طرف کربلا و نزدیک شدن به محور انقلابمان که کربلاست، برداشته باشیم که این از لحاظ زمانی برای ما یک رمز است. اما آنچه که متن زمان حاضر دارد برای ما دیکته میکند، این تهاجم تبلیغاتی استکبار جهانی و ارتجاع منطقه است که ما در مقابل کار اینها نمیتوانستیم بیجواب بمانیم. ا ینها حدود یک ماه است تهاجم شرورانه تبلیغاتی را شروع کردهاند. اولاً از حدود مسایل بینالمللی که خودشان امضاء کردند، تجاوز کردهاند و با نهایت پررویی، مسؤولان یک کشوری مثل فرانسه اعلام میکنند، میگویند که ما نمیتوانیم اجازه بدهیم که عراق در جنگ شکست بخورد و ایران پیروز بشود. خوب! به شما چه! شما مگر طرف جنگ ما هستید؟! شما مگر صاحب آن کشور یا این کشورید؟! شما مگر قیم این مردم یا آن مردمید که نمیتوانید اجازه بدهید؟! خوب! بله شما اجازه ندهید، اجازهاش را ما خودمان صادر کردهایم! ولی اینها با نهایت پررویی، اسلحهای را که در دنیا روی آن به عنوان اسلحه استراتژیکی حساب میکنند - آن موشکها و آن سوپراتانداردها - به طرف مقابل میدهند ( عرض کردم؛ حالا آن اثر را ندارد، ولی این جوری است ). سازمان ملل کِی اجازه داده که در زمان جنگ آنهایی که بیطرفند و نمیخواهند شریک در جنگ باشند، اسلحه اینجوری به طرف دیگر جنگ بدهند؟! همینهایی هستند که دارند داد از حقوق بشر و سازمان ملل و این چیزها میزنند، اینها هستند که عضو دایمی شورای امنیت سازمان ملل هستند. خوب! با این پررویی مسأله را مطرح میکنند و همهشان هم این حرف را میزنند: بله! ما این کار را میکنیم، برای این که ایران پیروز نشود! یا برای این که صدام شکست نخورد! با صراحت میگویند. هیاهوی تبلیغاتی هم راه انداختند. به صورتی که یک مدت گفتند: ایران دیگر پیروزی نظامی ندارد، پیروزی نظامی در این جنگ نیست! مساله حقوق بشر را مطرح کردند، مسأله محیط زیست را مطرح کردند، مسأله مناطق حیاتی دنیا را مطرح کردند و احتمال جنگ جهانی سوم را مطرح کردند. و این شانتاژهایی که این مدت راه انداختند، با تحلیلهای ما، این بود که این یک شانتاژ بینالمللی است و برای تضعیف روحیه مردم ما، برای تقویت روحیه عراقیها، صدامیها، ارتجاع منطقه، برای دلداری به عواملشان در منطقه خلیج فارس و عمالشان در کشورهای ارتجاعی منطقه (مجموعه اینها ) این مصلحت را دیدند که راه انداختند. درکنارش، این بچه شیطانها هم که اطلاع دارید، آن مانور شش کشور را راه انداختند که آن چیز قابل ذکری هم نیست، که آن گوشه و کنار یک قدری در بیابانها میدوند!. در این شرایط، ما که طرف هجوم همه این تبلیغات بودیم، بایست یک اقدامی میکردیم. اگر نمیکردیم، چند روز بعد اینها یک صفحه جدیدی آغاز میکردند، میگفتند: ایران جا خورد! عراق گفت که ایران یک ماه است، میخواهد عملیات بکند، ولی فعلاً منصرف شده! اینها این جور خیال کردند که ما علیرغم حرفهایی که میزنیم، از این هیاهو ترسیدهایم. و لذا همان شبی که ما حمله کردیم، آنها آماده باششان را لغو کرده بودند. بدبخت ها از دو سه هفته پیش آماده باش درجه یک بودند، بیخوابیهای مداوم! مرخصی نرفتنها! همان شبی که ما میخواستیم حمله بکنیم دیگر یادشان رفت. رفتند خوابیدند و به چندتایشان مرخصی دادند، یک عدهای هم خوابیدند! این اسرایی که ما گرفتیم، میگویند که ما بعد از چند شب، شروع کردیم یک شب راحت بخوابیم، شما آمدید خواب ما را به هم زدید! یک دفعه دیدند بالای سنگرهایشان بچهها دارند اللَّهاکبر میگویند. این قسمت صحبت من را علاوه بر مردم خودمان، خواهش میکنم خبرگزاریها به گوش اربابهایشان برسانند، ما بیشتر با آنها حرف داریم. ما با عملیات » والفجر4 « در حقیقت داریم با آمریکا حرف میزنیم، با فرانسه و با ارتجاع منطقه حرف میزنیم. این کار را ما الان به خصوص انجام دادیم، برای این که به شما بگوییم؛ آن دورانی که ابرقدرتها بتوانند تکلیف جنگها را تعیین بکنند، هر وقت آنها خواستند جنگ باشد و هر وقت آنها نخواستند جنگ نباشد، آن دوران گذشته است. در این جنگ و در تاریخ انقلاب اسلامی ایران و در تاریخ دو سه صد ساله اخیر، یک نقطه بسیار مهم و با ارزشی آمده که این تبلورش است و آن این که ما در دنیا تنها انقلابی هستیم و امروز تنها کشوری هستیم در این یک قرن اخیر که برخلاف اراده همه ابرقدرتها و همه قدرتهای منطقه و شرق و غرب تصمیم میگیریم و درست در مقابلشان میایستیم و توی چشمهایشان نگاه میکنیم و در مقابل آنها و برخلاف اراده آنها عمل میکنیم. نه این که اهل یکدندگی و لجاج هستیم و میخواهیم این جوری لجبازی بکنیم، نه! این یک مکتب و منطق صحیحی است، میخواهیم به شما بگوییم: شما که در خانههایتان نشستهاید، حق تصمیمگیری درباره ما را ندارید! شما نگویید که ما نمیخواهیم ایران پیروز بشود، به شما مربوط نیست! ایران اگر نخواست پیروز بشود؛ خودش نمیخواهد پیروز بشود! اگرخواست پیروز بشود؛ خودش پیروز میشود! شما نگویید که جنگ دیگر به مصلحت نیست. جنگ از اولش هم به مصلحت نبود. شما بیخود جنگ را شروع کردید! حالا که شروع کردید، اختیار ادامه جنگ، ختم جنگ، همهاش به اختیار ماست که مظلومیم و مورد تجاوز قرار گرفتهایم. شما یک جنایتی کردید؛ اول صدام را در مخمصه انداختید، حزب بعث را در مخمصه انداختید، منطقه را در مخمصه انداختید، حالا خیال میکنید که با این حیلهها میتوانید بیرون بیاورید، حالا هم برعکس میشود. همین جریان هواپیماهای فرانسه، درست به جای این که صدام را نجات بدهد، برعکس باعث این عملیات شد و این عملیات، الان جواب سوپراتانداردهاست. شما فردا یک چیز دیگری هم مطرح بکنید، ما مشتمان را محکمتر میکنیم! مردم ما اینجوری نیستند که انقلاب کرده باشند و ببینند که واشنگتن چه میخواهد، آمریکا چه میخواهد، فرانسه چه میخواهد، پاریس چه میخواهد، به شما چه! شوروی چه میشود. البته ما میخواهیم روابطمان خوب باشد، ما میخواهیم با شما در تفاهم باشیم، ما میخواهیم زندگی ما آرام باشد، میخواهیم انقلابمان راه سازندگیاش را پیش ببرد، اما شما این آتش را روشن کردید، و این آتشی که روشن شده باید آتش افروز را یک مقدار بسوزاند تا دیگر این آتش افروزیها نشود. بنابراین، عمیقاً و دقیقاً پیام ما در عملیات » والفجر4 « این است و طرف پیام ما، همانهایی هستند که از آن طرف رود نیل در مصر گفتند که ما از عراق حمایت میکنیم؛ همان قارونهای خلیج فارس هستند که با مانور، خیال کردند ماها را میترسانند و گفتند: از عراق حمایت میکنیم؛ هم اربابهای اینها هستند که از آن طرف به اینها دستور میدهند که حرف بزنید. همه اینها طرف پیام ما هستند و این پیام ادامه دارد تا روزی که ما انتقام خون این شهدایمان را از جنگ افروزان شماها بگیریم که این کار را میکنیم. این پیام ماست به اینها و این عملیات هم بسیار عملیات مهمی است. تا به حال همان طور که دیدید (البته خبرها خواهد رسید ) ما الان صدها اسیر در اختیار داریم که اینها در دست ما هستند، در شیارهای کوهها گیر کردهاند، تا اینها را بالا بیاوریم بشمریم و تحویلشان بدهیم و رقم بدهیم، یک قدری طول میکشد. خرده خرده دارند میآورند، ماشینها دارند میآورند، جاده آنجا خوب نیست. دهها روستا و شهرک و شهر را تا به حال گرفتهاند و بر چندین مرکز بزرگ نظامی تا به حال مسلط شدهاند، دو پادگان مهم را که » گِرمک « و » پنجوین « باشد تا به حال تصرف کردهاند که اینها از پادگانهای مهم مرزی است، و ارتفاعات بسیار مهمی که آنجا وجود دارد و کردستان از آنها آسیب میدید، آنها را از دستشان گرفتیم که باز هم اخبارش را از اطلاعیههایی که خود قرارگاه میدهد، شما خواهید شنید. و اما جنبه دیگر قضیه که مهم است اینجا، مسأله ضد انقلاب هم هست. یعنی اینجا، ما فقط برایمان عراق تنها مطرح نبود. این روزها، ما اطلاعات فراوانی داریم که »سیا« و »موساد« گرداننده یک جریان عمومی هستند؛ آمدند قانع کردند همه دشمنان ما را که گفتند: شما هیچیکتان جدا جدا نمیتوانید پیروز بشوید، نه صدام جدا، نه منافقین جدا، نه سلطنت طلب ها جدا و نه کمونیستها جدا. گفتند همهتان در یک جریان همراه و هماهنگ میتوانید پیروز بشوید، و این را پذیرفتند. یعنی این، الان »تز« پذیرفته شده جریانهای ضد انقلاب داخلی و خارجی ماست که یک هماهنگی در عملیات، بین این حرکتهای داخلی و جنگ و هجومهای تبلیغاتی جهانی به وجود بیاید. »تز« هم این است: یک بحران نظامی، بعد یک بحران داخلی، بعد چیزهای دیگری که حالا من همه مسایلش را نمیتوانم بگویم. ما لازم بود یک ضربه کاری به آن آشیانه اصلی ضدانقلاب که غرب کردستان بود، بزنیم. در سردشت، مرکزی است به نام » آلان « که این جنایتکارهای داخلی آموزششان را آنجا میبینند. به انواع و اقسام آنجا میروند و دوره میبینند و بر میگردند که بعد، از آنجا قضایا هدایت میشود. مرکز فرهنگیشان آنجا بود؛ یعنی ضد انقلاب و عراق، آنجا خیلی سرمایهگذاری کرده بود، برای اینکه اینها آنجا باشند. از سردشت تا همین جنوب مریوان، این منطقهای که عرض کردم صد و پنجاه کیلومتر است، این منطقه از آشیانههای محکم و به قول خودشان تسخیرناپذیر عزالدین ها و قاسملوها و اخیراً شورای مقاومت و فلان بود، اینها آنجا بودند و مراکز کارشان آنجا بود، ما بایست یک ضربهای به آشیانه بزنیم! مسأله را روشن کنیم. اخیراً، سلطنت طلب ها بودند، کمونیستها بودند، منافقین بودند و همه اینها با هم جمع شده بودند. تز هم این است: یک عده را بفرستید، بیایند در داخل کشورنارضایتیهای مردم را دامن بزنند! به صورت حزباللهی ریش درست کنند، بروند در صف مثلاً نان بایستند، نق بزنند؛ در صف اتوبوس بایستند نق بزنند؛ برنامه وسیعی این جوری درست کردند. آنجا هم دارند برنامهریزی میکنند، بحران نظامی را هم اینها مقدماتش را اینجا فراهم کردند که یک بحران نظامی در جامعه پیدا بشود. به عوامل سلطنت طلب هم دستور داده شده که هماهنگی کنند، اخیراً یک چیزهایی شنیدهاید. البته خوب! ضد انقلابها و اینها که تکلیف شان برای ما روشن است، همه گروههای مختلف؛ آن کمونیستها و تودهای ها، آنها را که دیدید چه جور شدند، این مصاحبهها و حرفهایشان را دیدید چه تیپیاند. منافقین که فقط نکته گاهی تأسفبار برای ما اینها هستند. چون در اینها بچههای فریب خوردهای هستند که با مایههای اسلامی، گرفتار این تور شدهاند و کارشان به جایی رسیده که امروز در یک کلیتی که رهبریاش دست سیا و موساد است، این بچه مسلمانهای گذشته و منافقهای امروز و کفار رسمی آینده، گرفتار این جریانها شدهاند، اینها از دست میافتند، ما فقط برای اینها بیشتر تأسف میخوریم. تیپ سلطنت طلب و ملیگرا و امثال اینها که اصلاً اهل مبارزه نیستند، تیپ اینها را شماها میشناسید. اینها، حداکثر اگر مثلاً یک روزی مبارزه بکنند، بگویند: چراغ ماشینتان را اگر کسی نبود جلویتان - خاموش کنید! یا روشن کنید! مثلاً تا این حد میتوانند جلو بیایند. اهل این که بیایند اللَّهاکبری هم بگویند نیستند! حتی در صف غذا هم اگر واقع شدند، از ترسشان خفه میشوند که مبادا بشناسندشان! یکهو بگویند مثلاً شما امروز روسریهایتان را یک کمی بیاورید جلوتر یا ببرید عقبتر! رنگ روسری را این دفعه سیاه انتخاب کنید یا زرد انتخاب کنید! اینها از این کارها میتوانند بکنند، تیپ اینها این است. خارجیهایشان این است! داخلیهایشان این است! عوامل نفوذیشان هم اگر داشته باشند، این هستند! آن داستان تنبلهای شاه عباس واقعاً مصداقش اینها هستند. شاه عباس یک بار گفته بود که تنبلهای کشور را جمع کنید تا من نانشان بدهم. خوب! اینها نمیتوانند کار بکنند! جمعشان کرد، وقتی در پایتخت جمع شدند، گفته بودند اینها خیلی شدند. گفت: خیلی خوب! یک حمام درست کنید. یک حمام را خوب داغ کردند، اینها را جمع کردند آنجا، حرارت را زیاد کردند. هر چه حرارت زیاد میشد، یکی در میرفت. هی در رفتند! در رفتند! آن آخر ها گفتند که دونفر ماندهاند؛ یکی میگوید سوختم! آن یکی میگوید که بگو رفیقم سوخت!! شاه عباس گفت: همینها واقعاً تنبل هستند، اینها را نگه دارید، بقیه بروند کار بکنند! تیپ سلطنت طلبها این جوریاند. مبارزه هم که بخواهند بکنند؛ »از طرف ما هم بگو! اگر چیزی خواست بگوید، از طرف ما هم این حرف را بزن!« همان ضدانقلابهای مستقر در پاریس هم این جوری هستند. یکی از مصر بلند میشود میرود آنجا، یکی آنجا نشسته، حالا امینی، اصلاً از اسمش پیداست که نمیتواند مبارزه بکند، این چه مبارزهای است؟ تو اینجا شصت هفتاد سال بودی! یک وقتی رضاخان گفته بود: در همه قاجاریه یک مرد هست، آن هم خانم»فخرالدوله« است! که اینها حالا مردشان، آن زمان که روز قدرتشان بود، چه کار میکردند؟ اینها حالا شدهاند مبارز ما و میخواهند با ما بجنگند! اینها نیستند! اینها به همین حد اینجا هستند. کمونیستها را هم که دیدید دیگر. اصلاً یک چیز دیگر من عرض میکنم، این از تجربیات خود من است که میدانم اینهایی که فرار میکنند، خارج میروند، اینها را دیگر اصلاً جزو مبارزین نباید حسابشان کرد. آدمی که پایش افتاد به پاریس و یک شب، دو شب رفت در آن رقاصخانه ها، در کافه های آن جوری، لب آن دریاها و رفت آنجاها، این دیگر اهل مبارزه نیست! اگر مکتبی هم برای خودش داشته، تمام میشود. آنجا فقط میمانند که اینجا یک خبری بشود، خبر را آنجا نقل بکنند. بله! پول پیدا میکنند، دزدی میکنند، چه میکنند! خبر میتوانند نقل کنند، روزنامه چاپ بکنند، مقاله بنویسند، اگر کسی نبود به دیوار مثلاً یک جایی، روی موزهای، یک تونلی یک شعاری بنویسند! یا عصری بیایند در »هاید پارک« لندن جمع بشوند، اگر حزباللهی اطرافشان نبینند، یک قدری حرف بزنند و در بروند! تیپهایشان این است. من، یک شش ماهی، چهار پنج ماهی در اینجا نمیتوانستم بمانم، رفتم خارج. احساس کردم که آنجا ماندن، برای آدمی که میخواهد مبارزه بکند، غلط است. موقعی بود که پروندهای اینجا رو شده بود و مطمئن بودم که اگر بیایم، مرا میگیرند، روشن روشن بود! رفقا هم میگفتند، میگیرند. گفتم من اینجا ماندهام، دارم میبینم چه میشوم. خوب! میروم تهران، در زندان هم باشم، بیشتر کار میکنم. کشته هم بشوم، خونم بیشتر کار میکند و آمدم. در مرز که رسیدم تذکرهام را گرفتند، آمدم اینجا زیر نظر بودم، ده روز بعد گرفتند و میدانستم که میگیرند. واقعاً در خارج جای مبارزه نیست، آن هم اروپا، آن هم آمریکا! جای عیاشی است. این تیپها را آمدهاند هماهنگ کردهاند. رؤسای منافقین ( آنها که داخل هستند، آنجا نیستند که بدانند چه خبر است ) آنهایی که آنجا هستند، همه اینها را با هم آمریکا هدایت میکند، سیا هدایت میکند: این جوری کار بکنیم! ما بحران درست میکنیم! عوامل نفوذی اقتصادی شما در ادارات - اگر هستند - خرابکاری بکنند در ارزاق مردم! ولگردها بروند در صفوف، مردم را ناراحت بکنند! حرف بزنید! شبنامه بدهید! عراق هم آن جوری با موشک بحران درست میکند، یک تز، این جور درست کردهاند، اینها جواب لازم داشتند. جوابی که ما دادیم، به همه اینها با هم بود؛ یعنی این جواب را اولاً در کردستان دادیم. انتخاب کردستان یک دلیلش این بود که صدام فهمیده که کردستان آن چیزی که او فکر میکرد نیست. فهمیده که مردم کردستان با جمهوری اسلامی هستند. در این حوادث اخیر، انتخابات که شد، دیدند که اینها رأی دادند، هر جا نیروهای ما میروند - در روستاهایی که در تصرف آنها بوده - میبینند مردم از نیروهای ما استقبال میکنند، خودشان تفنگ میگیرند، همراه ما میآیند، با کردهای محارب میجنگند. این مسایل را فهمیده، دیده مردم کرد با او نیستند، (تا به حال به کردستان امید داشت) تصمیم گرفته از این مردم انتقام بگیرد که دیدید مریوان را این جور به خاک و خون کشید. دیدید » بانه « را این جور به خاک و خون کشید. باز هم این کار را میکند. آنها هنوز میتوانند بکنند؛ هنوز موشک میتوانند بزنند، هواپیماهایشان هم میتوانند نزدیک مرز بیایند و روی بعضی شهرها بمب بیندازند و در بروند، که انشاءاللَّه نیروی هوایی ما باید یک فکری بکند که این عقده را از دل مردم ما در بیاورد. ما از خلبانهای شجاعمان انتظار داریم که اجازه ندهند فضای غرب کشور ما آن جوری باشد، که مردم ما از ترس بمبارانهای صدامیهاناراحت باشند. جواب عملی ما، در جبهه بود به همه اینها با هم، ضدانقلابش و آمریکاییاش و صدامش و ارتجاعش و همه اینها با هم، این جوابشان بود! جواب لفظیمان هم این است که با این حرفها دلتان را خوش نکنید! این که بگویید در ایران گرانی است، این که بگویید فلان چیز نیست یا کم است یا زیاد است، خیال کنید این مردم ما با این حرفها با انقلاب مخالف میشوند، این طور نمیشود! البته یک عدهای شان میشوند؛ آن عدهای که با انقلاب هم نبودند، که اگر همه چیز آنها را تأمین بکنیم، مثلاً رنگ موی سر گیرشان نیاید که مثل خانم » تاچر « به سرشان بزنند - آنها نق میزنند! آنها ما را با این چیزها قبول ندارند، آنها یک تیپ خاصی برای خودشان هستند، ما به آنها فکر نمیکنیم. اما مردم ما این جور نیستند. اکثریتی که ما روی آنها حساب کردهایم و انقلاب به آنها بند است، چیز دیگری هستند، آنها یک تیپهایی هستند، مثل همین ... همین جا الان یک چیزی به من دادند، یک کسی آمده، رسید از من میخواهد. یک خانمی از دوبی، سیصد و پنجاه هزار تومان پول فرستاده، میگوید که من همه زندگیم را جمع کردم و فروختم، این قدر شده، این را فرستادم برای جبههها، رسید به من بدهید! مردم ما اینها هستند. این، حالا گرانی باشد، ارزانی باشد، نان نباشد، برنج نباشد، برایش مسأله مطرح نیست، این هم یک نفر نیست. از آلمان - یکی از دوستان (نمایندهها)، برگشته بود - این جانبازهایی که رفتهاند آنجا برای معالجه، یک مقدار زیادی پول و چیزهای دیگر فرستادهاند برای مصلای تهران. اصلاً ببینید؛ جبهه و زندگی و دین و نماز جمعه و اینها چه جور با هم مخلوط شده! جانبازی که همه چیزش را داده، صنار ارز به او دادهاند برود آنجا معالجه بکند، همان را جمع کرده برگردانده: بروید در مصلی خرج کنید که من تا آخر عمر این مصلی، در اعمال این مصلی شریک باشم. از جبهه یکی از دوستان دیگر ( آقای حجازی) همین پریروزها برگشته بود، یک پاکتی از آنجا آورده: بچههای جبهه از آنجا پول جمع کردند، فرستادند برای مصلای تهران. حالا آدمی که رفته در جبهه، دارد میجنگد، از آنجا جمع میکند بقیه حقوقش را، اینجا میفرستد. در کرمان بودم، استاندار میگفت که اینجا یک خانمی نذر کرده ( ببینید! فرهنگ این جامعه چه جور شده، اینها اگر یکی بودند، گفتن نداشت، اکثریت جامعه این جوری است.) که اگر موفق شد امام را ببیند، نصف مهریهاش را به جبهه بدهد. شما ببینید نذر، دیدن امام و مصرف هم، جبهه و رقم بزرگی هم شده. او را آوردند، امام را زیارت کرده، بعد هم نصف مهریهاش را داده، یک رقم حسابی دارد به جبهه میدهد. این مردم چه جوریاند؟ حالا، با این حرفها در گوشه و کنار، میشود اینها رابرگرداند؟! باز یک خانمی در همین ستاد نماز جمعه دیدم نامه نوشته است. نوشته من بچهای ندارم که به جبهه بفرستم. خودم و شوهرم گفتیم یک کاری بکنیم، به دست خودمان. من قالیبافی بلد بودم، آمدیم یک دار قالیبافی زدیم. یک قالی زیبایی بافته و فرستاده برای ستاد نماز جمعه که این را بفروشید و پولش را برای جبهه بفرستید که من با دست خودم در جبهه شریک شده باشم. این تیپ چیزها، شما چقدر دارید میبینید، چقدر در زندگی خودتان هستند، چقدر بچههایتان با صمیم دل قلکهایشان را شکستهاند و محتوای آن را به جبهه دادهاند. من رفتم پیش جانبازان، ( آخر جانباز دیگر چه دارد؟ این بچههای نخاعی؛ یعنی اینهایی که تیر خوردند و نخاعشان قطع شده، بقیه زندگی خودشان را بالاخره باید سرگرم باشند، یک جور کارهای مناسب اینها پیدا بکنیم که کار بکنند) یکی از خواستههای جدیشان این است که میگویند: شما یک ترتیبی بدهید ما آرزویمان و عشقمان جبهه است - که بتوانیم با همین حالت در گوشهای از جبهه خدمت کنیم. خوب! بابا این مردم را، این نیروها را، این بچهها را، این جوانها را، این خانمها را، این آقایان را، اینها را میشود با این حرفها از میدان در بکنیم؟! اینها تیپهایی هستندکه ازگرانی و کمبود و مانند اینها، دست از انقلاب بردارند؟ بنابراین، نروید دنبال این حرفها! آن کارها را شما بکنید، بله! فقط تیپهای مثل خودتان ( همانهایی که خیال میکنند همه زندگی خوردن و خوابیدن و شهوترانی است و هیچ چیز دیگر سرشان نمیشود و یک روز هم پایشان را میکشند در گور میاندازندشان) و اینها را ناراضی میکند. اینها ناراضی هستند، اینها از نماز جمعه هم ناراضیاند، اینها از اللَّهاکبر هم ناراضیاند، اینها از جنگ هم ناراضیاند، اینها از پیروزی اسلام هم ناراضیاند!! بنابراین، حرف ما هم در کنار این عملمان، به شما این است که زحمت خودتان را زیاد میکنید و این ملت را مقاومتر و پابرجاتر و نیرومندتر دارید بار میآورید. ما، انشاءاللَّه امیدواریم که یک روزی بتوانیم جواب مساعدی به این همه فداکاری، برای زندگی این مردم خوب جامعهمان بدهیم. و چند کلمه هم ذکر مصیبت کنم. امروز بچههای امام حسین، دو روز از ورودشان به کوفه میگذرد و بسیار روزهای تلخی برای این بچهها است. اینها را روز دوازدهم رساندند به کوفه، که تمام آن روز گرفتار همان میدان و مسیر و تماشای مردم بودند و بعد هم برنامه تبلیغاتی آوردن اینها به محضر حکومت و امثال آنها شروع شد. شما فقط صحنه را مجسم کنید! ببینید که چه صحنه تلخی است! وقتی که بچههای امام حسین، وارد کوفه میشوند. زینب را در نظر بگیرید، امام سجاد را در نظر بگیرید. زینب، بیست سال پیش - در حدود سال 40 - پدرش اینجا خلیفه بوده و خود زینب، شخصیت اول زنهای کوفه بوده، بچههای دیگر هم همین طور. آنهایی که سنشان بالاتر بوده، حضرت سجاد همین جا متولد شده - در آن کوفه - و چند سال کودکیاش را آنجا بوده. اینها قسمت عمده مردم کوفه را میشناختند و همه مردم کوفه هم اینها را میشناختند، آن هم با آن وضعی که در گذشته اینجا بودند. ( زینب، کسی نبود که او را نشناسند) به یک حالت بسیار بدی اینها را آوردهاند به شهر؛ خواستند این جور جلوه بدهند که اینها خروج کردند بر حکومت، طاغی هستند و اسرای طاغی را هم، این جوری نمایش میدادند. در آن زمان، خیلی از این دختر بچهها، آن طوری که از »مقاتل« برمیآید، حتی روسری هم نداشتند؛ یعنی سر برهنه با موهای پریشان، خود حضرت زینب، در بعضی مقاتل هست که حجابشان را گرفته بودند، ولی در بیشتر آن به چشم میآید که یک چیزی داشتند، مقنعهای، چیزی برای حضرت زینب بوده (حالا من دقیقاً نمیدانم). بعضی مقاتل مینویسند: این بچه ها را روی شترها، اولاً در کجاوه سر باز گذاشته بودند؛ یعنی کجاوههایی که روی حیوانها میبستند یک روپوشی داشته، روپوش ها را برداشته بودند که مردم اینها را ببینید. بعضی، بچهها را تشبیه میکنند به »تِبْرمذاب«؛ یعنی طلای ذوب شده. رنگ بچهها پریده و زرد؛ روی این کجاوهها و وحشت زده. بعضی ها تعبیر میکنند به مِشکات؛ آینهای که در آن چراغ باشد، بچهها آن قدر نورانی و رنگپریده بودند که روی اینها شبیه این چراغها بود. پای حضرت سجاد را زیر شکم شتر بسته بودند، چون ایشان نمیتوانست خودش را نگه دارد، مریض بود و در بعضی مقاتل هست که خون میریخت از پاهای حضرت. با این شکل اینها را آوردند در میدان کوفه، همه مردم هنوز نمیدانستند اینها کی هستند، یک عده میدانستند بچههای امام حسین هستند، یک عده هم نمیدانستند. شما ببینید! چه منظرهای و چه حالی برای زینب و حضرت سجاد و آنهایی که همه مسایل آنجا را زیر نظر داشتند، بوده. آنجا، حضرت زینب مأمور بود و رسالتی به عهدهاش بود که از این منظره بسیار اسفناک استفاده بکند برای کوبیدن بنیامیه و برای احیای خون امام حسین. خوب صبر کرد، به آن نقطه روشن که رسید، آنجایی که دیگر میشد حرف بزند، احساسات مردم را دید، تشخیص داد که دشمن نمیتواند جلوی حرفش را بگیرد. ما، در آن مقاتل داریم که چهار نفر در آن میدان حرف زدند؛ حضرت سجاد حرف زده، حضرت زینب حرف زده، حضرت امکلثوم حرف زده، حضرت فاطمه هم حرف زده. و بفهمید! خوب روشن است، یک حکومتی که نتواند جلوی سخنرانی انتقادی اسرا را بگیرد، معلوم است که میدان از دستش در رفته؛ یعنی اینها دیگر قدرت جلوگیری نداشتند. حضرت زینب، به نقطه خوب که رسید، دید مردم، آنهایی که شناختهاند، دارند گریه میکنند و اشک دارد از چشمهای مردم میریزد و دارند دست روی دست خودشان میزنند، از موقعیت استفاده کرد و فرمود: »مَهْ یا اَهْلَالْکُوْفِه«؛ ساکت باشید! صدای زینب که بلند شد، اینها خاموش شدند. حالا عبارت دارد: آن قدر خاموش شدند که زنگهای حیوانها هم از حرکت افتاد ( شاید مردم برای این که ببینند زینب چه میگوید، خودشان زنگها را گرفته باشند ) و نفسها در سینهها حبش شد ( بلندگو که نبود ) حالا جمعیتی مثل آنجا، یک زنی بخواهد حرف بزند، باید خیلی ساکت باشند تا بفهمند، آن چنان سکوتی که لازم بود به وجود آمد. حضرت زینب هم خوب استفاده کرد. فرمود که اهل خدعه! اهل مکر! اهل خیانت! اهل بیوفایی! شما کسانی بودید که ما را دعوت کردید، ما به عنوان مهمان شما اینجا آمدیم، و حالا آمدهاید در عزای مهمانتان دارید میرقصید و جشن گرفتهاید؟! بعضیهایتان هم گریه میکنید! خداوند این چشمها را برای همیشه بگریاند، حق شماست که بگریید! و آن چنان، حضرت زینب این مردم را به باد انتقاد گرفت که همین مضامین را دیگران هم به کار بردند. واقعاً صحنه از دست ابن زیاد و اینها در رفته بود، راهی نداشتند و احتمال شورش مردم از همان میدان بود. طبیعتاً هم باید باشد، چون خیلی از این مردم، کسانی بودند که منتظر امام حسین بودند، امام حسین را هم که نگذاشتند به کوفه برسد، امام حسین را در راه بردند کربلا و شهید کردند. بنابراین، اینها هنوز منتظر بودند. حالا وقتی بچههای امام حسین آمدند و این حرفها را زدند، میشد شورش بشود و میشد انقلاب بشود. یکی، یک حیلهای کرد که زینب را خاموش کرد و حیلهشان هم حساب شده بود. زینب داشت سخنرانی میکرد که یک وقت دید مردمی که تا به حال داشتند به کجاوه نگاه میکردند، یک دفعه به یک جای دیگری دارند نگاه میکنند. تعجب کرد، نگاه کرد، دید حقشان است، مردم تا به حال با زینب طرف بودند، الان امام حسین آمده، و سر ابیعبداللَّه را در میان خودشان میبینند. خود زینب هم حرفهایش را قطع کرد و توجه کرد به سر امام حسین. یک مقداری با برادرش درد دل کرد. حرفهایی زده، شعرهایی در مقاتل نوشتهاند که زینب آنجا خواند. یا هَلالاً وَ مَااسْتَتَمَّ کَمالاً قالَهُ خَسْفُهُ فَاَبْدا غُروُباً سر امام حسین را به ماه شب چهاردهم، ماه کامل تشبیه میکند، منتها ماهی که غبار گرفته و ابر گرفته که شاید اشاره به خاکستری میکرده که بر صورت مقدس امام حسین بوده. داشت با برادرش حرف میزد، یک نکتهای زینب گفته که من هم نمیفهمم قضیه چه بوده است؟ ما تَوَهَّمُتْ یا شَقیقَ فُؤادی کانَ هذا مُقَدَّراً مکتوباً؛ برادر! خیلی چیزها را میدانستیم، قرار بود شما شهید بشوید، قرار بود ما اسیر بشویم، همه اینها بود، اما این صحنه را من فکر نمیکردم بشود! این صحنه چه بوده؟ من نمیدانم! آیا اسارت بچهها به این شکل بوده؟ آیا چیز دیگری است که در مقاتل نیامده؟ صحنهای بوده که از تَوَهُّم و تصور حضرت زینب بیرون بوده. حضرت زینب مشغول صحبت بود و توقع داشت که برادرش به او جواب بدهد. میدانست امام حسین میتواند حرف بزند، امام حسین هم با چشمان باز، اسارت خواهر و برادر و بچهها و اینها همه را زیر نظر گرفته بود. زینب یک وقت متوجه شد، دید که کنارش در کجاوه بچهای را گذاشتهاند، این بچه هم چشمش افتاده، بابایش را دیده و دارد بیتابی میکند. فرمود به سر برادرش: برادرجان! اگر با من حرف نمیزنی، نزن! من طاقت تحمل دارم، اما خواهش میکنم چند کلمه با این بچه حرف بزن، این بچه ممکن است که از غصه بمیرد: » یا اَخی فاطِمَة الصَغیرَةِ کَلّمها فَقَدْ کادَ قَلْبُها اَن یَذوُباً. ترجمه خطبه عربی بسم اللَّه الرحمن الرحیم سلام بر شما مسلمانان! میدانید که استکبار جهانی در هفتههای گذشته، دست به تبلیغات گستردهای پیرامون جنگ تحمیلی زده است که این روزها، این فریادهای تبلیغاتی پیرامون تحویل انواع مختلف سلاح »سوپراتاندارد« به بعث عراق، جهت ضربه زدن به منابع حیاتی ایران و تقویت بنیه و روحیه نظامی و روح تجاوز عفالقه عراق است. هدف دیگر این اقدام، تشویق و مجبور کردن جمهوری اسلامی ایران، بر چشم پوشی از حقوق حتمی خود در خلیج فارس و تسلیم در برابر تحمیلات دشمنان است. ای مسلمانان! شما میدانید که ما، در جواب این اقدامات، حرف قبلی خودمان را که از ابتدای جنگ نیز برآن تأکید داشتهایم، زدیم که: طبعاً اگر منافع حیاتی ما در خلیج فارس محفوظ باشد، حفظ امنیت آن جزو ضروریات مهم ایران به شمار میآید، لذا اگر روزی نتوانیم از این منافع بهرهمند شویم، این ضرورت را به ضرورت دیگری تبدیل خواهیم کرد که همان محروم کردن دشمنان از امکانات خلیج فارس خواهد بود؛ همان دشمنانی که در حمایت عفالقه، از خلیج فارس بهره میجویند. ما از ابتدای جنگ، بارها گفتهایم که دیگران، در سایه قدرت و نیروی ما از خلیج فارس و امکانات آن بهرهمند میشوند و اگر روزی بخواهیم منطقه را ناامن کنیم، در دنیای حاضر، کسی نمیتواند امنیت آن را حفظ کند. امنیت خلیج فارس در طی چند سال گذشته و حال نیز برای حضور نیروی دریایی دلیر و شجاع ما مهم است و وقتی هم که بوقهای تبلیغاتی استعمارگران با سخنان کوبنده ما در این زمینه مواجه میشوند، آن را وسیله تبلیغاتی دیگری قرار میدهند. چنان چه گفته شده است که ایران باعث حضور ابرقدرتها در منطقه است و بعد از آن هم شیاطین کوچک منطقه، به تحرکاتی چند که نام آن را »مانور« میگذارند، پرداختند تا چراغ سبزی برای دخالت دشمنان ملتها و مردم در منطقه باشد. ما میدانیم که دشمنان اسلام و مسلمین میخواهند با این نیزنگها بعث عراق را که در این لحظلات سرنوشت ساز در لبه پرتگاه سقوط قرار دارد، حفظ کنند و در برابر پایان بخشیدن به جنگ و استقرار امنیت و آرامش در منطقه، مانع بتراشند. هدف دشمنان از این اقدمات این است که: جنگ را در این حالت نگه دارند و دولتهای اسلامی منطقه در کشمکش و اختلافاتشان باقی بمانند و در میان این دعواها، صهیونیستم در کمال آرامش و امنیت و به دور از هر تعرضی به حیات خود ادامه دهد و دشمنان، آزادانه به تجاوز به لبنان بپردازند و توطئه گسترش حاکمیت اسرائیل غاصب را اجرا کنند. آنها میخواهند بازار فروش اسلحه را بهبود بخشند تا تاجران اسلحه، به مکیدن خون ملتهای منطقه ادامه دهند و برای مزدورانشان فرصت باقی ماندن در حکومت را فراهم کنند و همگان را با خود همراه سازند و با تمسک به آنها، نفت را با قیمت نازلی بخرند و کشورهای منطقه نیز اموال مردم را به آنان ببخشند. مهمتر از همه، این است که میخواهند انقلاب اسلامی سرگرم جنگ و ناتوان باقی بماند تا راهی برای بیداری ملتهای دیگر نباشد. آنها میخواهند صدام، ژاندارم منطقه شود و جنگ و دعوا راه بیندازد و ثروتها را غارت کند و مانع وحدت صفوف دولتهای اسلامی گردد، اما ما با تکیه بر نصرت الهی و قدرت مسلمانان و رهبری حکیمانه امام، تمام این توطئهها را خنثی خواهیم کرد و راه را برای اتحاد و استقلال مسلمانان در منطقه و نابودی اسرائیل و آزادی لبنان و بازگرداندن عظمت و بزرگی اسلام باز خواهیم کرد. ما، صدامیان کافر را به زودی به سزای اعمالشان خواهیم رساند و جهت جنگ را به سوی مصالح اسلام و مسلمین هدایت خواهیم کرد و ریشههای نزاع و اختلاف را از بین خواهیم برد و دفاع برای رسیدن به این اهداف را ادامه خواهیم داد. و اما ضربه کمرشکنی که در خلال دیروز و امروز، در عملیات »والفجر 4« به دشمن وارد کردیم، ثابت کرد که ما با تهدید و ایجاد وحشت، از میدان فرار نمیکنیم و دارای قدرت کافی برای اجرای آنچه که میگوییم، هستیم و توطئههای دشمنان، نتیجه معکوس خواهد داشت. بار دیگر اعلام میکنیم که: امنیت خلیج فارس برای ما از هر جهت مهمتر است و تا حد امکان برای حفظ آن تلاش خواهیم کرد؛ اما اگر روزی به خاطر دیوانگی دشمن مجبور به ناامن کردن خلیج فارس شویم، کسی نمیتواند از این اقدام که آن را تلخ و ناپسندیده میدانیم، جلوگیری کند. ای مسلمانان! کسی که کلید تنگه هرمز را در دست دارد، در واقع شریان حیاتی دشمن به دست او است و هر وقت که صلاح بداند، عرصه را براو تنگ خواهد کرد و ما نیز قبلاً ثابت کردهایم که دارای تصمیم مستقل هستیم و ابرقدرتها هرگز در تصمیمات ما تأثیری ندارند.
»بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمْ/ اِذا جاءَ نَصْرُاللَّهِ وَالْفَتحْ/ وَرَاَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلوُنَ فی دینِاللَّهِ اَفواجاً/ فَسَبِّحْ بحَمْد رَبِّکَ وَاَسْتَغْفِرْهُ اِنَّهُ کانَ تَوَّاباً.