خاطرات
  • صفحه اصلی
  • خاطرات
  • خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی / سال ۱۳۷۶/ کتاب « انتقال قدرت»

خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی / سال ۱۳۷۶/ کتاب « انتقال قدرت»

رهبری به خاطر اطلاعات نادرستی که دفترشان در اختیارشان می‌گذارد، ضربه می خورد.

  • عربستان
  • چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۷۶

دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۷۶ // ۱۵ ربیع‌الثانی  ۱۴۱۸ //  ۱۸ آگوست ۱۹۹۷

 

دیشب در اثر گرمی هوا بد خوابیدم و امروز کسل بودم. آقای [سیدمحمد] میرمحمدی، [دبیرکل سازمان اموراداری و استخدامی] و معاونان آمدند. برای چندمین بار گزارش کار دادند و هدف ملاقات، دریافت نشان آقای [سیدحسن] شهرستانی، [رئیس سازمان اسناد ملی] بود که فرصت اعطا در مراسم رسمی پیش نیامده بود؛ دادم، عکس‌گرفتند.

ارباب مطبوعات برای تقدیم لوح سپاس آمدند. آقای [سیدمحمود] دعایی، [سرپرست مؤسسه اطلاعات]، سخنرانی مفصل و ستایش‌های اغراق‌آمیز از من داشت و دسته‌جمعی لوح را و هدیه‌ای از روزنامه اطلاعات را دادند. من هم صحبت مفصلی در وضع مطبوعات و وظایف آنها و تأثیر آنها و توضیح خدمات سازندگی و فرهنگی دولت ایراد کردم.

آقای [محسن] دعاگو، [امام‌جمعه شمیرانات] آمد. گزارشی از اقدامات ستاد معین شمیرانات در خرمشهر و نیز کمک به دانشجویان خارج از کشور و دادن اطلاعات و مطالب به آنها از طریق اینترنت داد و اظهار نگرانی‌کرد از ضربه‌خوردن رهبری به خاطر اطلاعات نادرستی که دفترشان در اختیارشان می‌گذارد و منجر به موضع‌گیری‌های سست و ناموفق می‌شود؛ مثل همین مسائل مربوط به ثروت‌های بادآورده و انتخابات. از من خواست به ایشان کمک کنم.

آقای [علی] آقامحمدی آمد، از مشکلات کابینه آقای خاتمی با این ترکیب جناحی و کمی تجربه اظهار نگرانی‌کرد و پیشنهادی برای گنجاندن بحث‌هایی در مجمع تشخیص مصلحت نظام داشت و ترجمه‌هایی از سیاست‌های کلی جهانی آمریکا در قرن ۲۱ آورد.

ظهر عفت و بستگان در دفتر بودند. عصر آقای [محمدرضا] نوری [شاهرودی]، سفیرمان در عربستان سعودی آمد و از اقدامات مؤثری که در اصلاح روابط داشته است، گزارش داد و وقت سفرم به عربستان را خواست که گفتم، بعد از اجلاس سران سازمان کنفرانس اسلامی باشد.

شب اخوی احمد و همسرش پروین برای آشتی آمدند، ولی تفاهم‌ها خام بود و به بعد موکول شد. به خانه آمدم. حسن‌آقا خمینی آمد. از آقای [علی‌اکبر] مسعودی [خمینی]، [تؤلیت آستان حضرت معصومه (س)] و دفتر رهبری در مسأله محل دفن مرحوم سلطانی گله داشت.