نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی
1- کادرسازی پیامبر(ص) برای آینده اسلام، مکه و شروع بعثت، یاران نزدیک پیامبر(ص)، قرآن و اعجاز آن 2- نگاه تاریخی به هجرت، برنامهی پهلوی برای تعویض تاریخ، امام حسن عسگری(ع)، انتخابات فصلی مهم در ایران، انفجار بمب در نماز جمعه، بمباران شیمیایی حلبچه، آیتالله کاشانی و دکتر مصدق، حاج احمد آقا خمینی، روز جهانی کلیه، عید نوروز و اسلام، مسائل هستهای، اوضاع بد اقتصادی آمریکا، شرایط عراق و افغانستان، گرفتاری اشغالگران
خطبه اول:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلواه والسلام علی رسول الله و علی آله ائمه المعصومین
یا ایهاالذین آمنوا استعینوا بالصبر والصلوه ان الله مع الصابرین
اوصی عبادالله به تقوی الله و اتباع امره
امیدوارم خداوند به ما توفیق بدهد که دائماً جوهر تقوا را در وجود خودمان تقویت کنیم. مستمعان ما یادشان هست که مدتی است بحث من در خطبههای اول ادامه بحثهای قرآنی است. به بحث شکلگیری نظام بر محور قرآن رسیدهایم و تا به حال قسمتهایی از این بحث مطرح شده است و به اینجا رسیدهایم که اوّلین برنامه پیامبر(ص) بعد از بعثت کادرسازی و تربیت انسان بود. چیزی که نیاز همه مکتب هاست. هر مکتبی که بخواهد در جامعه حضور داشته باشد، باید انسانهایی با محتوای مکتب خودش تربیت کند و اسلام هم در مکه و در محیطی کاملاً دارای خلأ از اینجا شروع کرد. جالب است که تدبیر خداوند اینگونه بوده که اسلام چنین در موقعیت جغرافیایی و تاریخی شکل بگیرد. اگر این تدبیر یعنی اسلام میخواست در جایی مثل ایران، یا روم، چین، هند یا مصر که تمدنهای آن روز بودند، شکل بگیرد، با قدرتهای بزرگ و دیکتاتور مواجه میشد و مسایل فرق میکرد. از لحاظ فکری هم با ادیانی که در آنجا بودند، مواجه میشد که علمای آن ادیان تعصبات خاص داشتند. اما در مکه هیچ یک از اینها نبود. حکومتی در مکه وجود نداشت، بلکه نظام قبیلهای بدون دولت حاکم بود. حکومتهای اطراف مکه مثل ایران، روم و حبشه هم سلطهای بر این منطقه نداشتند. البته یک بار حبشیها به قصد انهدام کعبه آمدند که آن گونه شکست خوردند و برگشتند و نابود شدند. پس کاملاً خلأ وجود داشت.
از لحاظ فکری هم خلأ مطلق وجود داشت. تعداد باسوادان که بتوانند بنویسند و بخوانند، از انگشتان دست هم تجاوز نمیکرد. عقایدشان هم عمدتاً بتپرستی بود که هیچ کس را قانع نمیکند. فقط تعصب جاهلی آنها را نگه داشته بود. از لحاظ فکری، از لحاظ اخلاقی، از لحاظ مقررات و از لحاظ حکومت و دولت کاملاً خلأ داشت. پیغمبر(ص) در چنین شرایطی باید از صفر شروع کند و از صفر هم شروع کرد.
برنامه پیغمبر(ص) کادرسازی بود. یعنی انسانهایی را برای پایه حرکت سیاسی- اجتماعیاش تربیت کند. متن آموزشی هم قرآن بود که با تفسیر پیغمبر(ص) همراه بود. سنت و قرآن در اینجا به هم میرسند. متن محکم و مطمئن و تفسیر مطمئن در اختیار کادرهای اولیه بود.
دوره اول سربازگیری و یارگیری پیغمبر(ص) کاملاً سرّی بود. البته مدت آن نامشخص است، ولی به هر حال دورهای نسبتاً طولانی یارگیریها و جذب نیروها کاملاً سرّی برگزار میشد. وقتی تعدادشان از چند نفر گذشت و نیاز به اجتماع داشتند، جایی به نام خانه ارقم ابن ارقم کنار کوه صفا که فرد ناشناختهای بود، انتخاب شده بود که گاهی جلساتشان را برای کارهای دست جمعی در آنجا تشکیل میدادند. در چنین شرایطی کادرسازی شروع شد.
مسئله بسیار پیچیدهای در تاریخ داریم که باید کار زیادی بکنیم. حوزههای ما در بعد تاریخی کارزیادی نکردهاند. مورخین و سیره نویسان تا حدودی مسئله را روشن کردهاند و آن ترتیب جذب نیروها به اسلام است. به چه ترتیبی بوده است؟ این مسئله متاسفانه بعد از رحلت پیغمبر(ص) دچار آلودگی سیاسی شد. چون تقدم در ملحق شدن به مسلمین امتیاز بزرگی بود. یعنی هر کس زودتر آمده، به مصداق آیه «السابقون السابقون»، حتماً افتخاری داشت. دولت هم بگونهای بود که نمی توانست ـ یا نمیخواست ـ بگذارد این واقعیتها باشد. نوشتن هم ممنوع شده بود. چه کسانی توانستند آلوده کنند. باید روزی این را حل کرد. از اوٍّل چه کسانی به ترتیب به اسلام ایمان آوردند؟ بعدیها با مراجعه به خود افراد پیش قدم،به ترتیب ایمانآوردگان نمرههایی دادهاند، اما خیلی مشخص نیست.
قدر مشخص این است که اولین فردی که به پیغمبر(ص) پیوسته، علی ابن ابیطالب(ع) بوده است. علی ابن ابیطالب(ع) از زمان نوجوانی پیشتاز بود و مجاهدتهای زیادی هم در نوجوانی برای پیغمبر(ص) و یارانش انجام داده است.
دومین شخص حضرت خدیجه بود که در این هم شبههای نیست. از نفر سوّم به بعد دچار ابهام میشویم. البته تا حدودی در سیرهها مشخص است که افرادی مثل اباذر غفاری، حضرت حمزه و جعفر در تقدّم و تاّخر دارند که عرض خواهم کرد. ولی این یکی از بحثهای ناتمام تاریخنویسان است.
آموزش پیغمبر(ص) چه بود؟ همان گونه که قبلاً گفتم، اولین مسئله تبیین مبانی مکتب بود. قاعدتاً جهانبینی و ایدئولوژی است که همه از قرآن گرفته شده بود. ایدئولوژی و جهانبینیشان روشن بود. مختصر و واضح بود. بشر و جهان از خدا شروع میشود. توحید در اینجا خود را نشان میدهد. همه چیز به خدا میرسد و دوباره همه چیز به خدا برمیگردد. راه هم در این مسیر طولانی، هدایت خدا از طریق انبیا و همراه بشر است.
اصل مهم مکتب، جهان بینی توحیدی است و معاد و رسالت در حرکت قوس نزولی و صعودی مخلوقات، در اولین آموزشهای پیغمبر(ص) برای کادرش معین شده است. بحث امامت که بحث بسیار مهمی است، خیلی زود مطرح شد. موقعی که پیامبر(ص) در اولین دعوت علنی خلیفه خود را به صورت نوعی و بعد به صورت شخصی معرفی کردند، بحث عدالت هم در هر دو بعدش یعنی عدالت مقرراتی و اجتماعی و همچنین عدالت فکری که اعتدال بین جبر و تفویض است، با استفاده از قرآن مطرح بود. بنابراین اصول دین و اصول مذهب جزو آموزشهای اولیه آمد.
اما در بعد عملی و اجرایی در خطبههای قبل گفتم که از عبادات شروع شد و عبادات هم از نماز شروع شد و نماز،به خصوص رکن جماعت در نماز تبدیل به یک نهاد مقدس انسان ساز و ترویجی شد. قرآن هم متنی بود که به جای بیانیههای سیاسی و اعلامیهها و میتینگ ها، با کلمات محکم و آیات محکمتر کار بزرگ اطلاع رسانی و قانع کردن انسانها را به عهده داشت.
در خطبه قبل تاثیر نماز و قرآن را گفتم و وعده دادم که یک مقدار بیشتر توضیح بدهم. در دوره علنی شدن تبلیغ پیغمبر(ص) مسئله نماز و قرآن خیلی جدی گرفته شدند. گفتم در دوره سرّی از همین دو عنوان در آموزشها و کادرسازیها استفادههای زیادی میشد، اما انعکاس بیرونی نداشت. انعکاس بیرونی از دورهای است که پیغمبر(ص) به دستور قرآن و وحی برنامه خود را علنی کردند. بار اوّل برای بستگانشان در یک جلسه ضیافت و بار دوّم با آمدن به کوه صفا، برای افکار عمومی مطرح کردند که برنامه ایشان از توحید شروع شده بود. با آیه «قولوا لا اله الاالله تفلحوا» از محکم ترین اصول جهان بینی و ایدئولوژی پرده برداشتند. در مواجهه با
دیگران، قرآن، نماز، اخلاق حسنه و عمل صالح که کادرها به آن مزّین بودند، محور دعوت شدند.
اگر تاریخ اسلام را مطالعه کنید، از این به بعد مخاصمه سختی را در برخورد مشرکان با نماز و قرآن میبینید. درباره تأثیرات قرآن، امروز دو نمونه را آماده کردهام که به شما بگویم تا ببینید این ذوالفقار بزرگ پیغمبر(ص) چگونه مردم را تحت تاثیر قرار میداد!!
اوّلین داستان نحوه اسلام آوردن عمر، خلیفه دوم است. در سالهای اول نبود. بعد از تبلیغات علنی بود. در یک جلسه بحث شدیدی علیه مسلمانها شد. عمر از همه قشنگتر برخورد کرد و پیشنهاد برخورد جدی با اطرافیان پیغمبر(ص) را داد. در آن جلسه یک نفر بلند شد و به عمر اعتراض کرد و گفت: «عجیب است شما که این چنین طرفدار خشونت با بردگان و ضعفا هستید، چرا خواهر خودت فاطمه و شوهرش را نصیحت نمیکنی؟ چرا با آنها برخورد نمیکنی؟» عمر جا خورد. گفت: «مگر آنها مسلمان شدهاند؟» گفت: «بله و همین الان جلسه آموزش قرآنی آنها در منزل فلانی برقرار است.»
عمر جلسه را ترک کرد و با سرعت به آن محل رفت. وقتی که وارد شد، دید خباب دارد به خواهر و شوهر خواهرش درس قرآن میدهد. به محض ورود با خشونت خواهرش را زیر مشت و لگد گرفت که مجروح و خونین شد. بعد درخواست کرد این متنهایی را که دارید آموزش میدهید، به من بدهید. اول نمی خواستند بدهند و بعد دادند. آیات قرآن را گرفت و شروع به خواندن و نگاه کردن کرد.
خباب راوی این صحنههاست. میگوید: «دیدیم آثار تواضع دارد به جای خشونت کمکم در صورت عمر مینشیند. یک مقدار خواند و بعد نگاهی به پیکر خونین خواهرش کرد و حالش عوض شد. از خانه بیرون رفت و یک سرخدمت پیغمبر(ص)رسید و اسلام آورد.»
داستان جالبی دارد.نمیخواهم تاریخ بگویم. میخواهم تأثیر قرآن را بگویم. تا این لحظه عمر حاضر نبود آیات را بگیرد و بخواند و گوش بدهد. در صحنهای با قرآن مواجه شد و این اتفاق افتاد. وقتی برخورد کرد، دید نمیتواند برخورد خشونت آمیز کند.
خباب یکی از معلمهای قرآن بود که از دوران تبلیغات غیرعلنی در کادرسازیها ساخته شده بود. شخصیت بزرگی است. در تاریخ ما جایگاه بزرگی دارد. خباب را مخصوصاً بعد از اسلام آوردن عمر خیلی اذیت کردند. خودش نقل میکند که«آتش میافروختند و مرا به پشت در آتش میانداختند و پا روی سینه من میگذاشتند تا آتش بیشتر مرا بسوزاند.» پشتش را در اجتماعی نشان داد. مثل افرادی که دچار پیسی شدهاند، پوست بدنش کاملاً سفید و رنگش عوض شده بود.
این شخصیت تا آخر با علی(ع) بود. با امام علی(ع) در همه جنگها شرکت کرد. حتی فرزندش عبدالله ابن خباب هم از یاران علی(ع) بود. آن داستان معروفی که از قساوت خوارج میگویند که در نخلستانی با یک مسلمان مواجه شدند و به خاطر یک دانه خرما یا چیزی شبیه این او را شهید کردند و همسرش را هم که همراهش بود، شهید کردند. آن شخص همین عبدالله ابن خباب است.
نمونه دوم مربوط به اسوه بن ربیعه است. در همین دورانی که در همه محافل صحبت از نفوذ پیغمبر(ص) و جذب شدن جوانها و بردگان و ضعفا بود، قریش برای علاج مشکل در باشگاهی اجتماع داشتند. اسوه یکی از شخصیتهای باسواد و ادیب اینها بود. این خطر را توضیح داد و پیشنهاد کرد: «خشونت جواب نمی دهد و با پیغمبر(ص) گفت وگو کنیم و این مسائل را هم با او مطرح کنیم» همه پذیرفتند.
خود او را مأمور کردند. گفتند:«خودت برو مذاکره کن و برگرد.» او خدمت پیغمبر(ص) رفت و صحبت کرد. به پیامبر(ص) گفت: «شما چه میخواهید؟ اگر خواست شما سیاسی است، بزرگان قریش شما را رئیس همه قبایل میکنند. اگر اقتصادی است، همه ما این قدر اموال در اختیارتان میگذاریم که هر جور خواستید، بتوانید راهتان را بروید. اما این افکار را ادامه ندهید. اگر مسایل شما روانی و پزشکی است، بهترین اطبای دنیا را برای شما میآوریم.»
پیامبر(ص) کاملاً سکوت کرده بود و به حرفهای اسوه گوش میداد. وقتی حرفهای اسوه تمام شد، به جای اینکه بحث کنند، شروع به خواندن آیاتی از سوره «حامیم» کرد و وقتی به آیه سجده رسیدند، سجده کردند. بلند شدند و دیدند اسوه تکان خورده، شوکه شده، مات و مبهوت است و حرف نمی زند.
حضرت(ص) فرمودند: «شنیدی؟» گفت: «شنیدم.» بلند شد و رفت. به باشگاه بزرگان قریش برگشت و گفت:«من چیز عجیبی دیدم. به کلماتی از آنچه که قرآن مینامند، گوش دادم. میدانید من هم شعر میشناسم، هم سحر را میشناسم و هم تهانت را. اما چیزهایی را که از او شنیدم، نظیری در ادبیات موجود ندارد. از لحاظ لفظ، نه شعر است، نه تهانت است و نه سحر. حقایقی است. من نمیگویم بیائید ایمان بیاوریم. پیشنهاد من معتدل است. میگویم قریش، محمد(ص)، اصحاب و یارانش را به حال خودش وابگذارد. اگر اینها موفق و پیروز شدند، افتخار این پیروزی نصیب مکه و قریش میشود. ما چه ضرری میکنیم؟
اگر اینها شکست خوردند و نابود شدند، به دست ما نشده است. قریش فردی از قبیله خودش را نابود نکرده است.» پیشنهاد او را نپذیرفتند. بحث تمام شدو متفرق شدند.
قرآن معجزه پیغمبر(ص) است و امروز هم معجزه است. در عصر اتم و فضا هم معجزه است. در عصر فناوری هم معجزه است. در عصر فضا هم معجزه است. آن روز در جزیرهالعرب به شکل دیگری برای مردم معجزه بود و امروز به شکلی دیگر.
این گونه روی افراد تأثیر میگذاشت. بیخود نبود که مشرکین بخشنامه کرده بودند که هیچ کس حق ندارد به قرآن گوش بدهد و یا بخواند. اگر موردی را میدیدند، جریمه میکردند. پیغمبر(ص) با این سرمایه بزرگ موفق شد قلوب منحرف شده، خشن و آلوده مشرکان را به تدریج و کمکم جذب خودش کند.
بسم الله الرحمن الرحیم
انا اعطیناک الکوثر/ فصل لربک وانحر/ ان شانئک هوالابتر.*
* سوره مبارکه کوثر
خطبه دوم:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلوه والسلام علی رسول الله وعلی علی امیرالمومنین و علی صدیقه الطاهره و سبطی الرحمه و علی ابن الحسین و محمد ابن علی و جعفر ابن محمد و موسی ابن جعفر و علی ابن موسی و محمد ابن علی و علی ابن محمد و حسن ابن علی والخلف الهادی المهدی صلوات الله علیهم اجمعین.
اوصیکم به نفسی بتقوی الله.
مناسبتهای این هفته خیلی فراوان است و من در حد فهرست توضیح میدهم و درباره هر یک از آنها به چند کلمه اکتفا میکنم.
اول آن هجرت پیغمبر(ص) از مکه به مدینه است که مبدأ تاریخ اسلامی شد. البته سئوالی به ذهن خیلیها میآید که اگر پیامبر(ص) اول ربیعالاول به مدینه آمدند، چرا اول محرم مبدأ تاریخ ما شد؟ چرا وقتی تاریخ شمسی قمری و تاریخ هجری قمری را عرض میکنیم، از اول محرم حساب میکنیم؟ علت آن، این است که، آن زمان سال از محرم شروع میشد. پیغمبر دو ماه بعد ازسال آمدند. آن سال مبدأ تاریخ شدو نه ماهی که رفت که ربیع الاول بود.
این تاریخ که مسلمانها بین خودشان باب کردند و تاریخ جدیدی شد، یکی از اقدامهای مهم فرهنگی است. یکی از شرارتهای غربیها برای اینکه مسلمانها را از فرهنگشان دور کنند، این است که در بسیاری از کشورهایی که نفوذ داشتند، تاریخ اسلامی را تبدیل به تاریخ مسیحی کردند. الان در بسیاری از کشورهای عربی مسلمان میبینید که تاریخ مسیحی تاریخ رسمی آنهاست. البته تاریخ اسلامی را هم میگویند، ولی اصل این نیست و کارهای خود را بیشتر با آن تاریخ تنظیم کردهاند.
ایران در گذشته این کار را نکرد، در زمان محمدرضا، یعنی سالهای آخر عمر سیاسی دولت محمدرضا،که خیال میکردند همه نفسها را خفه کردند - حقیقتاً هم نفسهای جمع زیادی از گروهها را در زندانها خفه کرده بود، ولی ملت زنده بود و بالاخره آمد و مسئله را حل کرد- در سال 54 تاریخ رسمی ایران را عوض کردند و تاریخ شاهنشاهی دو هزار و پانصد ساله را درست کردند که جنایات بزرگی بود و اتفاقاً آن روز علیه آنها بسیار موثر قرار گرفت.
گویا آیتالله العظمی گلپایگانی(1) اولین بیانیه رادر بین مراجع علیه قانونشان صادر کردند. بعد وقتی که امام آن بیانیه کوبنده را دادند، به یک موج مبارزه در داخل تبدیل شد. آن قدر فشار روی رژیم آورد که در سال آخر مجبور شد این را پس بگیرد. دو سال آن تاریخ در شناسنامهها بود و در سندها نوشته شد، اما به خاطر اینکه فشار مردم و فشار مجاهدان و امام بر آنها زیاد شد، پس گرفتند.
این تاریخ عظمت زیادی دارد و ما باید روی این بیشتر جدّی باشیم و اجازه ندهیم این را با تاریخهای دیگر آلوده کنند. البته شمسی و قمری هر دو هست که درست است. چون هم تعداد روز و هم مراسم تفاوت دارد و این دو باید با هم باشند.
دومین مسئله ما شهادت حضرت عسگری(ع) است.(2) طبق روایتی در اوائل ماه ربیع الاول سال 260 بوده که اگر همان باشد، باید بگوییم امامت حضرت حجت امام زمان (عج) هم از همان روز شروع شدهاست. مقام رسمی ولایت بعد از شهادت امام عسگری(ع) به فرزندعزیزشان که هنوز نوجوان بودند، سپرده میشود و هنوز هم در همان حال است. مدتی غیبت صغری و سپس غیبت کبری داشتند و امت هم در انتظار قدوم مبارک ایشان هستند.
مسئله دیگر انتخابات هست که در جریان است. اینجوری که از رسانهها و رسانه ملی میشنویم و خبرهای حضوری هم پیدا کردهایم، بنظر میرسد که مردم خوب دارند شرکت میکنند. من میخواهم تاکید کنم که همه، یعنی مسئولان، منتقدان، افراد گلهمند و افراد راضی سعی کنند این انتخابات را خیلی باشکوه، با رونق، با صحت و با امانت اجرا کنند.(2)
با تحلیل سیاسی و تجربه گذشته و آشنایی با آثار انتخابات مهم در کشورها، میدانم یکی از بزرگترین عبادات ماست. اگر بتوانیم انتخاباتی برگزار کنیم که هم مردم حضور خوب داشته باشند و هم مسئولان سرفراز باشند که امانت رأی مردم را حفظ کردهاند، باید خدا را شکر کنیم. البته هیچ انتخاباتی بیشکایت نمی شود، چون رقبا با هم درگیرند و حتی به شکایت بعد از انتخابات هم به خوبی رسیدگی نمیشود.
فکر میکنم امروز یک کار بزرگ همانطور که میبینید، مواجه با تیرهای کینه دشمنان قدرتمند و قساوتمندی هستیم که به طرف ما رها میکنند. الان چشمهای سیاسیون دنیا به ایران دوخته شد. اگر انتخابات موفقی برگزار کنیم، خیلی از ادعاها خود به خود از بین میرود و خیلی از حرفهای ما ثابت میشود. ولی نعوذ بالله اگر آنگونه نشود، ممکن است خسارت ببینیم.
به مردم عرض میکنم، کسانی که میآیند، معمولاً اکثریت به عنوان وظیفه ملی و حق خودشان و وظیفه شرعی که دارند، میآیند، این بحث با آنها نیست و آنها میآیند. به کسانی که شاید نیایند، عرض میکنم که اشتباه میکنند و این اشتباه مهمی است. چرا انسان از احقاق حقش صرفهنظر بکند؟ این یک خودزنی است. اتفاقی نمی افتد. دوران پیروزی انقلاب همیشه در موقع انتخابات تعداد کمی تحریم میکردند و یا نمیآمدند. تا به حال چه نفعی بردهاند؟ شما برگردید و ببینید چه سودی بردند؟ بالاخره انسان اگر نظری هم دارد و هر کس حرفی داشته باشد، در انتخابات بهتر میتواند بزند، در رأی خود بهتر میتواند بگوید. باید بیاید و حرفش را بزند و رأی خود را بیاندازد.
در صرفه نظر کردن از یک حق چه مزیتی هست؟ زمانی مثل رژیم سابق اکثریت مردم نمیآمدند و عده معدود فرمانبری میآمدند که نرفتن خیلی معنا داشت و روشن بود که انتخابات فرمایشی است. در ایران این اتفاق در دوران انقلاب نمی افتد و نیافتاده است.
بنابر اکثریت خواهند آمد و آنهایی که نمیآیند، فقط خودشان ضرر میکنند. اگر عرق ملی و دینی داشته باشند،از آن جهت هم ضرر میکنند.لذا من به مردم عرض میکنم بیایید رأی بدهید. به مسئولان هم عرض میکنم امانت داریتان را خوب در این انتخابات ثابت کنید تا انشاءالله مجلس نیرومندی داشته باشیم که بتواند سینه اش را در مقابل شرایطی که الان در دنیا وجود دارد، سپر و از انقلاب و اسلام و ایران دفاع کند. باید از شما مردم تشکر کنیم که با حضورتان در همه این مراحل همیشه انقلاب را خوب حفظ کرده اید و انشاءالله ادامه خواهید داد.
مناسبت دیگر ما سالگرد انفجار بمب در همین نماز جمعه و در همین میدان چمن، چند متر آن طرفتر از محراب و تریبون آن موقع بود که اتفاق افتاد. یادمان هست و اول برنامه و قبل از آمدن من نواری از آن را گذاشتند. حقیقتاً این حادثه باید محفوظ بماند و از جهاتی همیشه یاد کنیم. از جهت قساوت و بیرحمی و بیمنطقی دشمنان که در یک اجتماع مذهبی کاملاً عبادی بمب منفجر کردند و 14 یا 15 نفر را شهید و جمع زیادی از مردم رامجروح کردند. از جهت مقاومت مردم آنها فکر میکردند با انفجار یک بمب اجتماع جمعه بهم میخورد و یک قطعه تاریخی از فرار مردم درست میشود که درست بر عکس آن شد. آن شعارها و مقاومتها و ماندنها در همان شرایطی بود که عراق هم تهدید به بمب اندازی کرده بود.
بعد دیگرش خطیب نمازجمعه است. رهبر گرانقدر انقلاب میگفتند: «من حرارت انفجار بمب را پشت تریبون توی صورت خودم کاملاً حس کردم.» فقط لحظه کوتاهی که صدای مردم و شعارها و هیاهوها و ابهامـها، برنامه را قطع کرد. شاید یک دقیقه یا کمتر طول کشید. ایشان برگشتند و خطبهشان را ادامه دادند و با همان صلابت، بدون اینکه احساس ضعف در کلمات ایشان مشاهده شود - خودتان شنیدید - ادامه دادند هر سه بعد قضیه انصافاً افتخارآمیز و نشان از صلابت و عمق انقلاب است.
در سالگرد بمباران شیمیایی وحشتناک حلبچه هستیم(4) که حقیقتاً نظامیان بعثی به فرمان صدام مرتکب گناه بزرگی شدند. در یک عملیات موفق نیروهای رزمنده ما توانستند برقآسا از کوههای سر به فلک کشیده و پر برف منطقه عبور کنند و خودشان را به حلبچه برسانند. خودشان را تا لب سد بزرگ دربندی خان رساندند که واقعاً یک پیروزی خیلی بزرگی بود. صدام نتوانست تحمل کند و شهروندان خودش را بمباران کرد. من نمیدانم منطقش چیست؟ شهروندانش چه کنند؟ وقتی که نظامیان مدافع او در منطقه شکست خوردند و اسیر شدند و یا از بین رفتند، مردم بیپناه ولی سلاحی که در روستاها و شهر با آن وضع زندگی میکردند، چه بکنند؟ چه انتظاری از مردمش داشت؟ آنها چه کاری میتوانستند بکنند؟ آنجا را با وحشیگری تمام بمباران کرد. تعداد شهدایی که آن موقع گفته شد - ارقامش یادم نیست - پنج هزار نفر بود و تعداد زیادی از مردم را مصدوم کرد.
بعد از این بمباران وحشیانه به منطقه رفتم و منظرهای دیدم که هیچ وقت از من جدا نمی شود. هر وقت به فکرش تکان میخورم، مردم مثل برگ درخت در پاییز روی زمین ریخته بودند که واقعاً تصورش سخت است. افرادی در حالی که از پله پائین میرفتند تا به زیرزمین بروند، افتاده بودند. افرادی که بالا میرفتند، افتاده بودند. از خانه بیرون میآمدند، افتاده بودند. همینطور ریخته بودند. در مسیر که میرفتیم، یک برکه آب میدیدیم. سر یک چشمه دیدیم عده زیادی جمع شده بودند تا صورتشان را از موادی که به آنها چسبیده بود، بشویند. ولی همان جا مرده بودند و بعضیها لب آب بودند و نیمی از جسمشان در آب و نیمه دیگر در خارج از آب بود. منظره وحشتناکی را دیدیم. همه اینها را گزارش کردیم و خارجیها آمدند و دیدند. اما دنیای بیرحم ما به این مسئله هم اهمیت نداد. البته اخیراً در عراق دارند بعضی از این جنایتکاران را به مجازات میرسانند. اما به هرحال دنیا مسئول بود. سازمان ملل مسئول بود. حرفهای کوچک و بیرمقی گفتند که نشان داد وجدان قدرتمندان دنیا آلوده است. حقیقتاً جریانی است که نباید بگذاریم فراموش شود.
مسئله ملی شدن صنعت نفت هم از مناسبتهای ماست که از کارهای بزرگ مردم ما بود. آیتالله کاشانی انصافاً در این حرکت نقش اساسی داشت. دولت دکتر مصدق و مبارزان جبهه ملی آن روز نقش اساسی داشتند. باید از همه آنها تشکر کنیم. کار بزرگی شد. اما بلافاصله بعد از آنها دوباره به شکل دیگری برگشت.
یکی دیگر از مناسبتهای هفته ارتحال آیتالله کاشانی(5) است که در سالگرد رحلت ایشان هستیم. آیتالله کاشانی شخصیت کم نظیری در تاریخ روحانیت شیعه هستند. به خاطر شرایطی که دولت - وقت هم دولت ملی دکتر مصدق و هم دولت شاه - با آیتالله کاشانی داشتند، حق ایشان در تاریخ ضایع شد. نسل جوان ایشان را نمیشناسند.
ایشان از جوانی مجتهد بود. در بیست و پنج سالگی چند اجازه اجتهاد در نجف داشتهاند. از جوانی وارد مجاهدت به صورت جنگ و جهاد شدند. انگلیسیها وقتی که عراق را اشغال کردند، ایشان و پدر ایشان در میدان جنگ با انگلیسیها جنگیدند. انگلیسیها او را غیابی محکوم به اعدام کردند. اما نتوانستند و او به ایران آمد. بعد ایران هم اشغال شد. در ایران انگلیسیها به دنبال او بودند که ایشان را گرفتند. سالها تبعید و زندان بود و در زندانها بسیار زجر کشید.
که بعد از شهریور 1320 که فضای ایران نسبتاً خوب شد، ایشان دوباره حرکتش را آغاز کرد و باز زندانی و تبعید شد. تمام عمرش را با مبارزه و جهاد گذراندند. جرمش در بین خیلیها این شد که با دولت دکتر مصدق بر سر مسائلی که حق با ایشان بود، اختلاف پیدا کرد. ما که میدانیم ایشان خواستهای نداشت. به او ظلم کردند. باید این تاریخ روشن شود.
30 تیر که یک حماسه است، افتخارش مال مرحوم کاشانی است که مردم را دعوت کرد و جلوی پیروزی رژیم دربار را گرفت. آقای کاشانی بود که این کار را کرد و مصدق را سر کار آورد و دولت ملی تشکیل شد. کار بزرگی بود وقتی که ایشان را جدا و خانه نشین و به قول خودشان بدنام کردند، خیلی زود 28 مرداد اتفاق افتاد. این دفعه یک عده اوباش به خیابانها آمدند و نقطه مقابل سی تیر عمل شد. با حضور مردم و در غیاب آقای کاشانی شاه را برگرداندند. فکر میکنم تاریخ نباید این شخصیت را فراموش کند و باید به ایشان بیشتر اهمیت بدهیم.
ارتحال و سالگرد حاج سیداحمد آقا یادگار حقیقی امام را داریم.(6) حاج احمد آقا در جوانی یعنی از دبیرستان مبارزاتش را شروع کرد. زود پدر بزرگوارشان را تبعید کردند و حاج آقا مصطفی را هم تبعید کردند. ایشان در اینجا کارهای خوبی کرد. اواخر اقامت امام در نجف، قبل از اینکه به آنجا برود، زندانی شد. چند ماه در زندان بود. بعد که به نجف رفت، حاج آقا مصطفی شهید شد و کار برادر بزرگش را خدمت امام در عراق و پاریس انجام داد. بعد در ایران شما میدانید چقدر در دفتر امام و افکار امام و مدیریت امام ایشان کمک کرد. واقعاً مخلصانه و مثل فردی که کامل در اختیار امام باشد، با اعتقاد به نظرات امام عمل میکرد. امام
رسماً با حکمی ایشان را مسئول حفظ آثارشان کردند که این افتخار بزرگ دیگری است. متاسفانه ایشان با آن سوابق و زحماتشان امروز در میان ما نیستند و امیدواریم بیت امام، یاد حاج سید احمد آقا و آثار امام همیشه در بین ما معزّز و مکّرم باشد انشاءالله.
مسئله دیگری که داریم، روز جهانی کلیه است.* مسئله سختی برای خیلی از کشورهای دنیاست و خوب کردند این روز را گذاشتهاند. امروز به سرعت بیماری کلیوی در دنیا مخصوصاً در کشورهای جهان سوم توسعه پیدا میکند. در خود ایران میگویند سالانه سه هزار دیالیزی به افراد مبتلاً به مرض کلیه اضافه میشود. این زنگ خطر است. هدیه ایثار را در دولت خودمان تصویب کردیم که برای کسانی بود که آنقدر مردانگی دارند که کلیهشان را برای نجات جان به دیگران میدهند. خیلی از اینها مستضعف هستند. هدیه یک میلیون تومان بود. هنوز هم یک میلیون تومان است. چرا باید اینجور باشد؟ لااقل امروز باید یک میلیون تومان دیروز ده پانزده میلیون تومان باشد. انسانی که از روی نیاز کلیه اش را میفروشد، دنبال کثافت کاری و دزدی و تخلف نمی رود. این ارزش را دارد که ما به او هر چه بدهیم و هر چه کمک کنیم. به علاوه این هم صف بیماران کلیوی را که منتظر کلیه هستند،کوتاه کنیم. امیدوارم ملت و دولت و مجلس ما کاری کنند که این مشکل را که سخت نیست، حل کنیم.
بحث نوروز هم بحث همه خطبههای اطراف نوروز است. نوروز از نمونههای خیلی خوب تفکر عالی مردم منطقه ما و به خصوص ایران است. ایرانیها همین امروز هم در دنیا سرفرازند که میبینند بهترین زمان را برای سال نو انتخاب کردند. این تقویم را هم تهیه کردند. از بهار استقبال کردند. مراسمی که در نوروزها هست، شادی، تمیزی، بهداشت، معاشرت، عیدی دادن به دیگران و کمک به محرومان و نیازمندان اسلامی است. لذا بعد از پیروزی اسلام این سنت تائید شد و دعایی را برای لحظه سال تحویل به ما داده اند. آموزش در دعا این است که افکار شرک را متوجه عالم توحید میکند. بجای اینکه خیال کنیم با تحویل سال یا قرار گرفتن ماه، ستاره و خورشید در فلان جا، اینها زندگی ما را باید تامین کنند، به فکر خدا باشیم و خالق اینها را ستایش کنیم که هم هدایت کردند و هم تائید کردند. واقعاً به ملت، تاریخ و ایرانیهای گذشته تبریک میگوییم که این افتخار را در تاریخ ما ثبت کردند، انشاءالله بتوانیم راه و رسم اینگونه جشنها را کاملاً اسلامی و ملی در بین خودمان داشته باشیم.
از این مسائل که بگذریم دو سه مسئله روز داریم که یکی مسئله قطعنامه سوم و ادامه لجاجت آمریکا و همراهانش است. ما در شورای حکام و در آژانس مشکلی نداریم. سئوالاتی مطرح کرده بودند که جوابش را گرفتهاند. سئوالات جدیدی را به عنوان ادعاها مطرح کردند و دوباره دارند پرونده را پیچیده میکنند. در همان زمانی که بنا بود گزارش دبیرکل در آژانس مطرح شود و به آن تاریخ برسیم، قطعنامه سوم را گذراندند که مفهوم این عمل برای ما کاملاً روشن است.
البته البرادعی هم در گزارشش خلوص به خرج نداد و نکاتی را مطرح کرد که جای پایی برای بعضیها باشد. باید از او از بعد اینکه بسیاری از حقایق را گفت، تشکر کنیم، ولی از بعد اینکه دوپهلو صحبت کرد، باید از ایشان انتقاد کنیم. اینطور فکر نکنند که ما اینقدر سادهایم که فریب این چیزها را میخوریم. نکات دیگری را که مسئلهساز است، نمی بینیم و نمیخواهیم آن قسمت مثبت را تحت تأثیر نکات منفی ندیده بگیریم. آن حالت شکر را داریم، ولی حالت انتقاد و سؤال را هم باید حفظ کنیم.
من به آمریکاییها میگویم که بارها در اینجا گفته ام میدانم آنها از این راه به خودشان بیشتر آسیب میزنند تا به ما. آمریکا الان در بن بست است. حقیقتاً در بن بست است. وضع داخلی شان را میبینید. ارزش دلار روز به روز دارد پائین میآید. در نتیجه خود آقای بوش اعتراف کرد که این نحوه سقوط دلار باعث رکود اقتصادی در کشورشان شد. تنزل سهام در بسیاری از مراکز مربوط به آمریکا در سراسر دنیا پیش آمد. بیکاری اضافه شد. این ماه 60 هزار بیکار به آنها اضافه شد. حداقل اعتراف به رکود میکنند. این وضع داخلی شان است. در عراق پذیرفته اند که در بن بست هستند. اگر بروند، پشت سرشان اشکالات زیادی علیه شان پیش خواهد آمد. اگر بمانند، باید هزینههای جنگ کمرشکن و آبروریز را بپردازند.
در لبنان به بنبست رسیدهاند. در فلسطین کاملاً به بنبست رسیدهاند. یک وقتی اسرائیل هر چه جنایت میکرد، کسی جواب نمیداد. ولی امروز هر جنایتی که کند، فردا یا از جنوب یا از شمال چند موشک میخورد. این چیزی نیست که برای اسرائیل شیرین باشد. وقتی عسقلان و اسدود در تیررس موشکها باشد، دیگر برای اسرائیل چه اهمیتی دارد. آن طرف که تا خود تل آویو موشکها از شمال میرسد. اسرائیل هم در بنبست است. لبنان هم داستانش در بنبست است. افغانستان از همه اینها بیشتر در بنبست است. ناتو با تعداد زیادی از کشورها نیرو آوردند، ولی اعتراف میکنند که هیچ پیشرفتی نکردهاند و هر روز هم امنیت دارد ضعیفتر میشود. هم اقتصاد ضعیفتر میشود و هم مبارزه با مواد مخدر ضعیفتر میشود. رقیبشان، طالبان دارد روزبهروز فعالتر میشود.
چه به دست آوردهاند که ماجرای جدیدی را دارند در جایی مثل ایران دنبال میکنند و این همه حرف بیمورد میزنند؟ ما راهکار این را میدانیم که پیششرطها را بردارند و صادقانه بنشینند مذاکره بکنند. حقیقتاً اگر نقطه مبهمی هست، ایران رفع ابهام میکند و اگر نیست، بگذارند یک کار علمی و فنی در کشوری مثل ایران که حق بهرهگیری از این تکنولوژی روز را دارد، انجام شود. این توقع زیادی نیست. آنها هم پافشاری نکنند. بالاخره کسی که دانشی داشته باشد، دانش بالاخره بار میدهد. هیچ کس نمیتواند درخت دانش را ریشهکن کند و دانش روز به روز قویتر میشود و به عمق تاریخ برمیگردد.
من امیدوارم با این تجربههای تاریخی که امسال بر آمریکا گذشته، اینها فکر کنند و در مسئله عاقلانهتر عمل کنند. رفتاری شود که ما بتوانیم و دنیا بتواند در این مسائلی که امروز با آن مواجه است، با آن رکود و با این شرایطی که دارد و کمکم از آمریکا به جاهای دیگر سرایت میکند، یک مواجهه عقلانی کند.
بسم الله الرحمن الرحیم
والعصر/ ان الانسان لفی خسر/ الا الذین آمنوا و عملو الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر*
* نهم مارس ۲۰۰۶ ( 19 اسفند ) برای نخستین بار در جهان یک روز ، روز جهانی کلیه نامیده شد.
* سوره مبارکه عصر
پی نوشت ها:
1- در پایان سال 1354 ش دو مجلس شورای ملی و سنا در یک اجلاس مشترک تصویب کردند که مبدأ تاریخ ایران از هجری شمسی به شاهنشاهی تغییر یابد و مردم و سازمانهای دولتی، موظف شدند تا تاریخ جدید را به کار برند و تاریخ هجری که تاریخی اسلامی و بر اساس هجرت پیامبر اسلام به مدینه است، مورد استفاده قرار نگیرد. از این پس مقرر شد که تاجگذاری کوروش هخامنشی در سال 599 قبل از میلاد، مبدأ سال خورشیدی و سرآغاز تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران قرار گیرد. به همین مناسبت، اول سال 1355 هجری خورشیدی، آغاز سال 2535 شاهنشاهی، سال رسمی کشور شاهنشاهی ایران اعلام شد. این عمل با مخالفت علما و تحریم حضرت امام خمینی(ره) مواجه شد. در نهایت مبدأ تاریخ شاهنشاهی دوام چندانی نیافت و سرانجام در سال 1357 ش به دستور دولت جعفر شریف امامی برچیده شد.
2- معتمد در ربیعالاول سال 260 هجری قمری بوسیله یکی از نزدیکانش امام حسن عسکری(ع) را با زهر مسموم نمود. امام در اثر آن، چند روز در بستر بیماری قرار گرفتند و در این ایام معتمد پیوسته پزشکان درباری را بر بالین امام میفرستاد تا مردم گمان کنند که حضرت از بیماری طبیعی رنج میبرد. از طرفی ضمن مداوای حضرت و کسب وجهه عمومی اوضاع و شرایط را زیر نظر بگیرند و رفت و آمدها را به کنترل در بیاورند اگر صحنه مشکوکی در رابطه با جانشینی و امامت پس از امام حسن(ع) دیدند آن را گزارش کنند.
امام پس از مدت کوتاهی بیماری شدید، در روز جمعه هشتم ماه ربیعالاول سال 260 هجری هنگام نماز صبح به شهادت میرسد.
ایشان در بیست و هشت سالگی از دنیا رفتند و دوره امامتشان فقط شش سال طول کشید. بنابر تواریخ، تمام این مدت شش سال یا در حبس بودند یا اگر هم آزاد بودند ممنوع المعاشر و ممنوع الملاقات بودند. از نظر معاشرت آزادی نداشتند.
3- آیتالله هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس خبرگان رهبری و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز در اولین ساعات آغاز رأی گیری آرای خود را برای انتخابات مجلس هشتم و میاندورهای چهارمین دوره مجلس خبرگان در صندوق اخذ رأی در حسینیه جماران انداخت. آیتالله هاشمی رفسنجانی آرای خود را به صندوقهای شماره 3225 و شماره 140 انداخت.
4- حَلَبْچِه یا حلبجه از شهرهای کردستان عراق در ۱۵–۱۰ کیلومتری مرز ایران و ۲۲۵ کیلومتری شمال شرقی بغداد است. این شهر در منطقه شهرزور عراق قرار دارد. بمباران شیمیایی حلبچه در ۲۵ اسفند ۱۳۶۶ توسط حکومت بعث عراق صورت گرفت. این بمباران بخشی از عملیات گستردهای بهنام عملیات انفال بود که بر ضد ساکنان مناطق کردنشین عراق انجام گرفت.
5- آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی در سال 1264 شمسی، در خانوادهای روحانی در قم به عرصه وجود نهاد. پدر آیتالله سید مصطفی، از علما و مراجع بزرگ عصر خویش بود که در سال 1280 شمسی، به نجف اشرف هجرت نموده و در آنجا مشغول تدریس و تحقیق شد و در جنگ اول جهانی به صوف مجاهدان پیوست و رهبری نیروهای عراقی علیه تجاوز انگلیس را بر عهده گرفت.
سید ابوالقاسم به همراه پدر، عازم عراق شده و در حوزه نجف به ادامه تحصیل پرداخت و از اساتیدی همچون میرزا محمد تقی شیرازی، آخوند خراسانی و میرزا حسن خلیلی بهرههای فروانی برد و در 25 سالگی به درجه اجتهاد نائل آمد. مبارزات سیاسی: 1. مبارزات علیه استعمار: ایشان در عراق به همراه پدر، پدر ف رهبری نیروهای ملی عراق را برعهده داشت به طوریکه انگلیسیها که وجود ایشان را بزرگترین مانع پیشرفت خود در عراق میدانستند، حکم اعدام ایشان را صادر کردند، اما ایشان قبل از دستگیری، عراق را به سمت ایران ترک کرد. بعد از برکناری رضا خان در شهریور 1320 و اشغال ایران توسط متفقین، آیتالله کاشانی، اعلامیهای با این مضمون که ایران مال ایران است و ذخایر آن به خصوص نفت از آن ایرانیان است، انتشار داد. ایشان همچنین در قم اعلامیه و شبنامه علیه انگلیسیها صادر میکرد تا اینکه سرانجام در خرداد 1323 بازداشت و تبعید گردید و تا پایان جنگ جهانی در اردوگاههای متفقین زندانی بود. 2. مبارزات علیه استبداد داخلی: آیتالله کاشانی پس از پایان جنگ دوم جهانی، در فعالیتهای اجتماعی و مبارزات سیاسی فعالانه حضور یافت و در مقابل سیاست بازیهای قوام ایستاد و در نتیجه در سال 1324 بار دیگر دستگیر و تبعید شد. اما در دی ماه 1324 در دوره پانزدهم مجلس به نمایندگی انتخاب شد و علیه دولتهای دست نشانده هژیر و ساعد به مبارزه پرداخت. در پی ترور نافرجام شاه، بار دیگر آیتالله کاشانی دستگیر و در قلعه فلکالافلاک خرمآباد زندانی و از آنجا به لبنان تبعید شد. پس از تبعید ایشان، مبارزات مردم همچنان ادامه یافت و شهید نواب صفوی رابطه مستقیم با آیتالله کاشانی برقرار نموده و اعلامیههای ایشان را پخش میکرد. بعد از ترور هژیر توسط فدائیان اسلام در 27 اسفند 1328، کابینه ساعد سقوط کرد و در انتخابات دوره شانزدهم، آیتالله کاشانی غیابا از طرف مردم به نمایندگی مجلس انتخاب شد و منصورالملک نخست وزیر وقت، طی تلگرافی از ایشان عذرخواهی کرده و ایشان به ایران بازگشت. عمده فعالیت ایشان پس از آن، در رابطه با ملی شدن صنعت نفت و روی کار آمدن دولت مصدق بود که در ملی شدن صنعت نفت نقش ممتازی را ایفا کرده و رهبری مردم در قیام 30 تیر 1331 را برعهده داشت. پس از آنکه مصدق دوباره روی کارآمد بنای اختلاف با آیتالله کاشانی گذاشت. نصیحتهای آیتالله کاشانی فایدهای نکرد تا اینکه کودتای 28 مرداد اتفاق افتاد. پس از کودتای 28 مرداد که قرار داد کنسرسیوم در دولت زاهدی منعقد شد، آیتالله کاشانی طی اعلامیهای شدیداللحن آن را محکوم کردند و از درجه اعتبار ساقط دانستند.
در سال 1334، پس از دستگیری سران فداییان اسلام، باز دیگر آیتالله کاشانی به عنوان دخالت در قتل رزمآرا دستگیر و در معرض محاکمه و اعدام قرار گرفت. اما بر اثر پافشاری مقامات روحانی و هشدار جدی آنان، آزاد گردید. سرانجام آیتالله کاشانی در 23 اسفند 1340 پس از عمری مجاهدت با استبداد داخلی و استعمار خارجی، دعوت حق را لبیک گفت.
6- صبحگاه روز 21 اسفند 1373 خبر بستری شدن یادگار امام، نخست موجی از نگرانی در جماران و دقایقی بعد در شهر تهران و پس از آن در سرتاسر ایران پدید آورد و ساعاتی بعد با پخش خبر، بطور رسمی از صدای جمهوری اسلامی، در ایران غوغایی برپا شد که تنها نمونه آن را در پخش خبر بیماری امام دیده بودیم. گزارشات بعدی حاکی از آن بود که عارضه قلبی و تنفسی ناگهانی در حالت خواب سبب ایست کامل قلب و تنفس برای لحظاتی گردید و همین امر موجب بروز سکته مغزی شده است.
تیم پزشکی با بسیج امکاناتی که از سوی مسئولین امر دستور آن صادر شده است، هر آنچه که در توان دارد بکار میگیرد و همزمان، انواع آزمایشهای ممکن و متداول در پزشکی را برای تشخیص منشأ عارضه قلبی انجام میدهد. کلیه گزارشهای پزشکی حاکی از آن است که جز ایست ناگهانی قلب و متعاقب آن اختلال شدید در دستگاه تنفسی و سپس سکته مغزی چیز روشن دیگری به چشم نمیخورد.
پنج روز سرتاسر ایران و هر جا که در جهان نام مبارک خمینی به بزرگی برده میشود، دستهای میلیونها انسان مؤمن به دعا و فریاد استغاثه بلند، و صدای هق هق گریه از دلهای شکسته در کوچه پس کوچههای جماران بتدریج بلندتر، وفضای حزنانگیز ایران هر لحظه اندوهبارتر، و دلهره و اضطرابها هر آن افزونتر، و نذر و نیازها فراوان و بیشمار میشدند.
سرانجام در شامگاه 25 اسفند 1373 سیداحمد خمینی به پدرشان پیوستند و در کنارشان آرمیدند.