نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی
محور خطبهها: نگاهی به مباحث خطبههای گذشته درباره اخلاق قرآنی، اهمیت نگاه اعتدالی به دنیا و آخرت، راههای عملیاتی اخلاقی اسلامی در جامعه، تلاشهای تاریخی استعمار برای چپاول منافع ملتها، مصادیقی از سیاستهای شوم استعمارگران در ایران، حرکت خودآگاه و ناخودآگاه عدهای داخلی در راستای اهداف استعمار، رابطه فقر و کفر، تلاش بعضیها برای زیر سؤال بردن سازندگی برگشت عدهای از مفقودین جنگ، تحلیل تاریخی و تاریخ تحلیلی انقلاب اسلامی
خطبه اول:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصّلاه و السّلام علی رسول الله و علی آله الائمه المعصومین.
اعوذبالله من الشیطان الرجیم، و کذلک جعلناکم امه و سطالتکونوا شهدا علی الناس، اوصیکم عبادالله بتقوی الله، فانه من یتق الله یجعل له مخرجاً و یزرقه من حیث لا یحتسب
در خطبههای اول بحث اخلاق در قرآن را داشتیم که دو سه خطبه اخیرش به جامعیت اخلاق قرآنی و اعتدال فرهنگ و خُلق اسلامی رسید. در خطبه امروز این دو، سه خطبه را که بین آنها فاصله افتاده، جمعبندی میکنم. نتیجه آن بحث راکه از نظر خودم بسیار مهم است، میخواهم برای شما عزیزان مطرح کنم.
یادآوری میکنم که خطبههای امروز باتوجه به شرایط جاری کشور و منطقه میتواند مهم باشد و انتظار دارم که مورد توجه مردم و مسؤولان و صاحبان رسانهها و تریبونها قرار بگیرد و به طور جد با آن برخورد بکنند. آنهایی که قبول دارند عمل کنند و آنهایی هم که قبول ندارند، فضا باز باشد که از من بپرسند. من فکر میکنم نتایج دو سه خطبهای که گفتم، یکی از مسائل بسیار اساسی این مقطع تاریخی است.
در یکی از خطبهها توضیح دادم که هدف اخلاق قرآنی سعادت بشریت است و در خطبه دیگری گفتم که این سعادت، سعادت جامع دنیا و آخرت و جمع بین معنویت و مادیت است. در خطبه دیگری توضیح دادم که برای جمع بین دنیا و آخرت روحیه اعتدال و میانهروی و پرهیز از افراط و تفریط و تندروی و کندروی مهم است.
راه تحصیل این تقوای الهی و این اخلاق و فرهنگ اسلامی از اینجا عبور میکند. در یکی از بحثهای همان خطبه گفتم که مجموعه معارف اسلامی از کلام و فقه و ادبیات واخلاقیات با هم هماهنگ است. یعنی مجموعه اصول عقاید، احکام فقهی، مقررات اجتماعی، اخلاقیات و فرهنگ ما، دنبال سعادت انسان، آن هم سعادت جامع دنیا و آخرت و جسم و جان میباشد که این ادعای بزرگی است و اثبات اینکه مجموعه معارف ما هماهنگ است و اختلافی در آن نیست، کار بسیار مهمی را میطلبد که پیرایههای آن در نوشتهها و اسناد ما فراوان است و در تنظیم این اسناد دخالتهای ناروای زیادی شده است.
یک کار بسیار تخصصی و پرحوصلهای میبرد که آدم بتواند این را اثبات کند، البته علما اثبات کردند. این بحث در یک خطبه و یک سخنرانی نمیگنجد. فقط گفتم که فکر نکنید اختلافی در مبانی، اصول، عقاید، اخلاق و فرهنگ ماست. اگر مشکلی میبینید مربوط به ناخالص بودن بعضی از متون است که این را در جای خود اصلاح و تصحیح کردند.
حالا میخواهم عرض کنم که ما برای رسیدن به این هدف - بر اساس آن خطبههایی که تا به حال گفتم - چه باید بکنیم و چگونه باید حرکت کنیم؟ من دو نکته را عرض میکنم بعد نقاط اساسی گفته میشود. اگر ما به هر یک از اینها به اندازه نیاز خودشان بها ندهیم، به هدف درستمان نمیرسیم و در یکی از بحثهایم گفتم در این میان اولویت با آخرت، جان و معنویات است. بخاطر قلمرو وسیعی که دارند و به خاطر زمان غیر متناهی و بی پایانی که دارند، در مقایسه با منافع مادی و دنیوی که هم زمانش محدود است و هم خودش و موضوعاتش محدودیت دارد، الویت دارند. وسعت جان، روح، فکر، اندیشه، آخرت و میدان قرب به خداوند حدّ و پایانی ندارد. لذا اولویت با آنهاست.
نکته دوم همین جاست که عرض میکنم. حتی با اولویتی که آخرت و معنویت دارد، اگر ما بهای لازم رابه نیازهای مادی، جسم و دنیایمان ندهیم، به اهداف معنوی و الهی خود آسیب میزنیم و راهمان را مشکل میکنیم. کسی فکر نکند که افراط در حرکت به سوی خدا و عدم توجه به مادیات و زندگیهای طبیعی که خداوند برای جسم ما و دوران حیات زندگی ما در دنیا گذاشته، امر مطلوبی است، اینطور نیست. این همان خطر افراطی است که میتواند اصل سعادت را از بین ببرد و ما را از دنیا و آخرت دور بکند.
توجه بیش از حد به دنیا و مادیات و غفلت از آخرت و معنویت، خیلی خطرناک است. چون هم دنیا را تباه میکند و هم آخرت و آینده را. برای اینها یک مرور سندی کنیم و به نتیجه برسیم، خطبه را مستدل میکنیم. جمله معروفی که میفرماید: کسی که از دنیا به عنوان آخرت بگذرد و یا از آخرت به عنوان دنیا بگذرد، از ما نیست.
از ما نیست، یعنی چه؟ یعنی اینکه فکر نکند دارد کار اسلامی و خدایی میکند، این دارد سلیقه خود را عمل میکند. این هم در بُعد شخصی و هم در بُعد اجتماعی است. در چند آیه قرآن دو سه نکته مهم وجود دارد. اولاً این زمین برای شما رام است و شما میتوانید زمین را با همه صلابت و پیچیدگیها و اسرارش مسخّر کنید، دوم به ما دستور میدهد که بر دوش این زمین سوار شوید. ما که روی دوش زمین زندگی میکنیم.
آن مطلبی که قرآن میگوید این است که همانطور که سوار یک اسب میشوید و آن را در اختیار خودتان قرار میدهید، مسلّط بر زمین باشید که همین تسخیر طبیعت با همه کارهای عظیمی که علم امروز میکند، در این جمله خوابیده که جزو وظایف مسلمانان بوده است.
جمله سوم میگوید وقتی این اسب را سوار شدید، توجه داشته باشید که به کجا میروید؟ به طرف خدا میروید؟ اگر اسب بتازانید و از خدا دور شوید، خلاف است و از هدف دور میشوید. پس هدف حرکت برای تسخیر طبیعت و استفاده از مرکوب طبیعت باید رسیدن به خداوند باشد و انسان را به طرف سعادت و فضای لایتناهی و آنجایی که رضایت مطلق بین خدا و بنده و سعادت مطلق است، ببرد که این نکات خیلی روشن از این آیه استفاده میشود.
الان میخواهم مسائل را به روز کنم. یعنی با حرفهایی که تا به حال زدم، میخواهم بگویم در جامعه ما، خطر دور شدن از تعلیمات بنیانساز قرآن را داریم میبینیم و فکر میکنم که باید علما، دانشمندان، نویسندگان و گویندگان ما در یک حرکت منطقی؛ توضیح کاری درستی را آغاز کنند.
دشمنان دنیای اسلام و دنیای سوم و به طور کلی جریان استکباری در مقابل جریان مستضعفان، در کشورهای عقبافتاده و بخصوص مسلمانان، دو یا سه شعار مشخص و شیوه مشخص انتخاب کردهاند تا ما از این معارفی که عرض کردم، فاصله بگیریم. آنها راه نجات ما را فهمیدهاند که در منابع دینی ماست و تلاششان این است که ما را از این راه جدا کنند.
به نظر من این خیلی مهم است که آقایان روی این مساله تکیه کنند. برای امروز نیست. از آن وقتی که ما استعمار را میشناسیم و جهان سوم را میشناسیم، این اهداف را در آنها میدیدیم و متأسفانه امروز که مدّعی هستند، دوره استعمار از بین رفته و دنیا یک دهکده کوچک شده و ارتباطات، بشریت را یک خانواده بزرگ کرده، همین افکاری که دویست، سیصد سال گذشته با بشریت انجام دادند و با ما به عنوان ایرانی و با دنیای اسلام انجام دادند، همینها را دارند با لباس مدرنتر و عوامفریبانهتر و به تعبیر دقیقتر و جوان فریبتری مطرح میکنند. من سه سند برای شما اشاره میکنم و در آن فضا بحثم را ادامه میدهم. هم میخواهند ما را از معنویت دور کنند و هم میخواهند از دنیا دور کنند که ما دنیا نداشته باشیم و هم میخواهند درون ما رابه یک جامعه بی اعتماد به نفس و ضعیفالنفس و تسلیم تبدیل کنند.
این سه هدف مشخص شدهای است که اگر بخواهیم همه اسنادش را در تاریخ استعمار جمع کنیم، یک قفسه کتاب میشود. ولی من فقط سه نقطه عرض میکنم:
یکی جملهای است که آقای «سرگوازلی» سفیر انگلستان در ایران در قرن نوزدهم گفته است. این آقا در اینجا سفیر بود، در یک مقطعی با امپراطور روسیه تفاهم کردند و بعد این آقا کمک کرد و قراردادی به نفع روسیه و به ضرر ایران در اینجا امضا شد. بعد به روسیه سفر کرد. در آنجا امپراطور از وی تشکر کرد و گفت: شما به عنوان سفیر ما عمل کردید و ما از شما متشکریم. گزارش مذاکراتش با امپراطور را برای انگلستان میفرستد که فعلاً جزو اسناد منتشر شده انگلستان است و همه میدانند و در کتابها هم خیلی فراوان است. این کشف من نیست. من یک مطلب کشف شده مشخصی را برای شما میخواهم در تحلیلم بگنجانم. یک قسمت از نظریه خودش را میگوید و کارهایی را که در مورد ایران میشود، تحلیل میکند که هم روسیه و هم انگلیس دارند ایران را میخورند. میگوید: روسها هم بخورند عیبی ندارد. میگوید: نظر من به عنوان کارشناس شما در ایران این است که به خاطر حفظ منافع ما در هندوستان ـ آن موقع بیشترین منافع انگلستان در منطقه، در هندوستان خلاصه میشد و مرکزش آنجا بود ـ ایران باید در حالت ضعف، وحشیگری و بربریت باقی بماند. این یک سیاست نوشته شده استعمار انگلیس بوده است.
سند دوم سندی است که در پارلمان انگلستان اتفاق افتاد. یکی از شخصیتهای معروف انگلستان در پارلمان قرآن را با خودش برده بود و گفت: تا این قرآن در بین ایرانیان و دنیای اسلام عزیز باشد، سیاست نفوذ و تسلط ما تحکیم نمیشود. اگر میخواهید سیاست ما پایدار شود، باید تلاش کنیم که مردم را از قرآن جدا کنیم. این هم یک سیاست مشخصی است که باز خود انگلیسیها در اسنادشان منتشر کردند.
جمله سوم یک مقدار به ما نزدیکتر و حرکت اخیر آمریکاییها بعد از انقلاب اسلامی است که تحلیل جامعی میکنند و یکی از نتیجهگیریهایشان این است که بعد از انقلاب اسلامی، دنیای اسلام و کشورهای جهان سوم دارند اعتماد به نفس پیدا میکنند و این خطرناک است. ما باید رفتاری کنیم که این کشورها اعتماد به نفس پیدا نکنند و خطرناکتر این است که غرور پیدا کنند. اگر به اعتماد برسند و غرور ملی در آنها به وجود بیاید، به سیلهای بنیانکن تبدیل میشوند.
این سه خط مشی و سیاست را امروز میبینم که متأسفانه در کشور ما و بعد از انقلاب دارد به دست جمعی از افرادی که یا آگاه هستند و یا ناآگاه، یا مامورند و یا خدمتکار بی اجر، اجرا میشود. هم دور کردن ما از قرآن، و هم جلوگیری از سازندگی و عمران و آبادی و پیشبرد کشور و استفاده از منابع کشور و هم تخریب روحیه اعتماد به نفس مردم و ضربه زدن به افتخارات کشور و به خصوص انقلاب. من خیلی صریح میبینم. نمونههایش را عرض میکنم بعد خودتان میتوانید قضاوت کنید. کسانی هم که قبول ندارند، میتوانند در این بحث وارد شوند و میزگرد بگذارند.
در مورد دور کردن از اسلام و قرآن، این روزها مطرح میکنند که دین از سیاست جدا است. امروز این مسأله جدّی است، زمانی چند انسان منزوی در گوشه و کنار و شکست خوردهها میگفتند، امروز کسانی که زبان و تریبون و قلم و روزنامه دارند، میگویند. صریحاً هم میگویند، حالا بعضی هایش در لابلای مقالات طولانی است و همه نمیخوانید، بعضیهایش هم تیتر میشود، یا در سخنرانیهاست.
نمیدانم چه چیزی را تعقیب میکنند. کسی که میخواهد ایران از دین و قرآن و روحانیت جدا شود، چه میخواهد؟ توضیح بیشتر و تحلیل آن را در خطبه دوم خواهم گفت و خطبه دوم امروز من به انقلاب اسلامی و عوامل پیروزی انقلاب مربوط میشود. لذا در اینجا خیلی تکیه نمیکنم، فقط میگویم که من این خطر را آن هم برای جوانان ما و برای بچههای ما که در گذشته واقعیتها را لمس نکردند و تاریخ برای آنها هنوز مبهم است، میبینم.
دارند دنیای ما را تخریب میکنند یعنی همان سیاست «ازلی» که از روسیه به انگلستان گزارش میدهد. کاری میکنند که ملّت ما از حرکت سازنده نقد منابع و استفاده از نعمتهای خدادادی یعنی اجرای همین دستور «فامشوافی مناکبها و کلوامن رزقه»* نامیده شوند.
اینکه «کلومن رزقه» بعد از «فامشوافی مناکبها» آمده نشان میدهد که سوار بر زمین شدید تا از نعمتهای زمین بخورید. چیز دیگری نیست. یعنی برای خوردن، خوردن یکی از این استفادههاست. متأسفانه کسانی هم به نام اسلام و به نام انقلاب که من اسم آنها را افراطیهای خشک مقدس گذاشتم، همین راه را میروند. شاید با حُسن نیت به حرکتهای سازنده کشور ضربه میزنند و چیزهایی میگویند و کارهایی که انجام میدهند که واقعاً دل آدم خون میشود. نتیجه این طرز تبلیغ و این طرز کار این است که جامعه ما فقیر شود و فقیر، محتاج و محتاج اسیر و وابسته به خارج میشود که نیازهایش از آن طرف مرز باشد. چنین جامعهای هیچگاه روی خوش نمیبیند. یعنی فقر و جهل و فساد پایگاه مهم تهاجم استکبار به جهان سوم است. اینها دنبال این هدف حرکت میکنند.
از بُعد خدایی و حرکت معنوی این قدر در رادیو،تلویزیون، تریبونها و روزنامهها و نماز جمعهها گفته میشود که سند لازم ندارد. اما این طرف باید توجه شود. موظفیم از لحاظ اسلامی تلاش کنیم تا جامعه و ملت را غنی و افرادمان را قوی کنیم. محتاج کفّار و دشمنان نباشیم، در دفاع، ارزاق و وسایل زندگیمان به خودمان متکی باشیم.
آنچنان دنیا را در مقابل آخرت حقیر میکنند که هر کس به این بخش بپردازد، انگار گناه میکند. البته گفتم اگر حالت افراطی دنیاطلبی باشد، گناه بزرگی بوده و همان خطر است. ولی آنها این حد را نمیگویند. دراین زمینه سه عنوان داریم:
یکی تلاش کردن برای عمران کلّ کشور و غنی کردن کلّ جامعه، این حدّی ندارد و هر چه تلاش کنیم، عبادت است.
دوم مرحله شخصی است. تلاش کردن برای زندگی خود و خانواده و عیال در حد معقول، عبادت و تلاش مقدس و مطلوبی است. حدّ آن نیز کفاف و عفاف است. یعنی حدّ مطلوبش حد فقهی ندارد، امّا حدّ اخلاقی آن کفاف و عفاف است. یعنی به اندازه نیاز. روایات فراوانی داریم که میگوید: «من بات کادا فی طلب الحلال بات مغفورآ له» کسی که خودش را برای تهیه مال حلال خسته کند، خداوند او را میبخشد.
این جمله یک تابلو نفیس و زیبایی برای ماست که راهمان را ببینیم. این طرف قضیه کسانی که عوامل فقر را به وجود میآورند، مورد مذمّت قرار میگیرند. «الفقر سواد الوجه فی الدارین» فقر روسیاهی دنیا و آخرت - هم اجتماعی و هم فردی - است. البته فقرایی هستند که خود را حفظ میکنند. آسان نیست کسی که شب دست خالی به خانه میرود و بچههایش منتظر غذا هستند، خودش را حفظ کند. کار سختی است. اما افرادی هستند که خودشان را حفظ میکنند. حضرت علی(ع) میفرماید«الفقر الموت الااکبر»* مرگ بزرگ فقر است. به تعبیر دیگر علی بن ابیطالب(ع) که خودش نمونه زهد همه دنیا است و نمونهای مانند حضرت علی(ع) در تاریخ وجود ندارد، میفرماید:«لو تمثل لی الفقر و قتلتُ» اگر فقر را بصورت موجود زندهای جلو من بیاورند او را میکشم. همین علی(ع) که با آن زهد زندگی میکند.
امام صادق(ع) از یکی از دوستان و مریدان خوبشان پرسیدند شما چکاره هستید؟ گفت: صیادم. فرمودند: تجربهای در صیادی دارید که برای ما مفید باشد؟ گفت: بله، من یک چیز فهمیدم و آن برایم جالب است. اینکه معمولاً حیواناتی که در دام من قرار میگیرند، بچه دارند و برای بچههایشان تلاش میکنند و دانه پیدا کنند. حضرت صادق(ع) وقتی این جمله را شنیدند، سه بار گفتند: «هلک صاحب الاعیال» یعنی مرد عیال مندی که نیازمند باشد، هلاک میشود.
این یک واقعیت مجسّم و روشن است، چقدر کشورهایی که امروز به خاطر فقرشان نوکر آمریکا هستند! چقدر شخصیتها بخاطر نیازشان گرفتار این مسائل شدند! چقدر ملتها بخاطر فقر و نیازهای زندگی مردمشان، نان، دارو، دکتر، بهداری، مجبورآ خضوع کنند تا یک آب باریکی از خارج بگیرند.!
نمیتوانند حق خودشان را مطرح کنند. در سازمان ملل جرأت ندارند رأی بدهند و در مجامع بین المللی اظهارتشان شنیده نمیشود. این معلول فقر است که به این روز میافتد.
«کاد الفقر ان یکون کفرا» فقر آدم را به کفر نزدیک میکند، گفتم معنایش این نیست که هر فقیری اینجوری است. خیلیها خودشان را حفظ میکنند. امّا طبیعت فقر اجتماعی و فردی این است که آدم را خیلی میرنجاند. خیلی اذیت میکند. «اذا اقبل الفقرالی بلد قوم لدالکفر فزن معک،» فقر که بطرف کشور آمد، کفر میشود و میگوید ما هر دو باید با هم باشیم. من هم میآیم تا برویم. همین طور است و استدلال نمیخواهد.
تاریخ ملتهای فقیر را نگاه کنید. اکثر در آنها فساد و بی دینی و کثافت کاری زیاد است و این مرض ایدز که وبای قرن ما است، در آفریقا بیداد میکند. 3 میلیون و نیم ایدز جدید در مقابل 240 هزار ایدز اروپا و آمریکا. برای اینکه فقر است. وسیله معاش، خفاظت، دارو، پیشگیری، واکسن، علم و سواد ندارند. میکروب هم حرکت میکند و پخش میشود.
نتیجه این که ما مردم را نسبت به دنیایشان بدبین کنیم و نگذاریم منابع زمین را نقد بکنند، همین خواهد بود.
کار این قدر تقدیس شده است. هنوز کار در جامعه ما تقدّس خودش را نتوانسته کسب کند. البته خیلیها دلشان میخواهد کار بکنند و وسیله کار ندارند. هر دو این موضوع خطرناک است.
یعنی اینهایی که توجه نمیکنند که عوامل بیکاری جوانان چیست، مقصرند و آنهایی هم که در تبلیغات و اظهاراتش کاری میکنند که وسیله کار را از مردم بگیرند و دست مردم و مسؤولان را ببندند و نگذارند اینها برای جوانان کار پیدا کنند، مقصرند. یک جور کار میکنند. فرق ندارد.
خیلی معروف است و همه میدانید که پیغمبر میفرمودند: صدقه دادن به ارزش وسیله کار دادن نیست. اگر میخواهید به کسی کمک کنید، به او وسیله کار بدهید. همه فکر میکنیم اگر مجانی بدهیم بهتر است. امّا پیامبر فرمودند: اینطور نیست. به او وسیله کار بدهید که برود کار کند، قرض بدهید بیاید پس بدهد. این فرهنگ، امروز در دنیا به شکل دیگری مطرح میشود.
تور ماهی دادن به فقیر بهتر از دادن خود ماهی است. شما بروید زحمت بکشید و ماهی صید کنید و در خانه فقیر بدهید که شب با بچهاش بخورد. یک جور خیر در آن است. اما اگر یک تور به او بدهید و بگویید خودت صید کن و بخور، خیلی بهتر است.
اسلام این را میخواهد. در حالی که ما فکر میکنیم امدادهای نقدی خوب است. امدادهای نقدی در جاهایی ضروری است که نمیتوان کار کرد. طرف مریض و از همه جا افتاده و زمین گیر شده است.
به هر حال خیلی فراوان است و حدّی برای آن نمیبینیم. بنابراین اینهایی که الان یا به عنوان چپ یا به عنوان راست یا با عناوین دیگر، مانع نقد شدن منابع کشور و فعال شدن جوانهای ما و ایجاد شغل و اشتغال میشوند، اشتباه میکنند. درست همان هدف طراحی شده برای ایران است، منتها آنها دیگر نیستند. خودمان داریم اینکار را میکنیم آنها هم ما را تشویق میکنند. این هم نکته دوم بود که متاسفانه ما به این بلا گرفتار شدیم.
نقطه سوم اعتماد به نفس است که بسیار اهمیت دارد. یک انسان و یک جامعه اگر خودش را باور نکند و خودش را ضعیف و نالایق بداند، اصلاً همت حرکت پیدا نمیکند و من این حرکت غلط سیاسی را که امروز پیدا شد، خطرناک میبینم. برای اینکه چند رأی از مردم و یا از جوانان بی اطلاع بگیرند، افتخارات گذشته انقلاب را زیر سؤال میبرند. خیانت بسیار بسیار بزرگی است. این که ما جنگ، این جهاد مقدس هشت ساله را بصورت بلایی برای جامعه مطرح کنیم و نقطه ضعفی برای انقلاب حساب بکنیم، این چه خدمتی است؟ به چه کسی خدمت میکنیم؟ به خصوص اگر بالای سرمان تابلوی خط امام هم بگذاریم! به چه کسی خدمت میکنیم؟ زیر سئوال بردن امام خدمت به جامعه است یا خدمت به انگلیس و آمریکاست؟
حقیقتاً این جهاد هشت ساله در همه تاریخ 2500 ساله ما درخشانترین نقطه افتخارات ملی و اسلامی ما است. (تکبیر نمازگزاران)
ملتی که تازه انقلاب کرده، ارتش آن در حال تصفیه است و منابع اسلحه آن همه خارجی بوده و پشتیبانی لجستیک ندارد، جنگی به آنها تحمیل میشود که همه شیاطین عالم، آمریکا، انگلیس، فرانسه و روسیه پشت سر دشمن ما بودند. جنگهای نفتی خلیج فارس و تبلیغات بزرگ صهیونیستها و امپریالیستها هم بود.
ما به تنهایی آن هم در حال محاصره، 8 سال جنگیدیم و آخرش هم دشمن را از آخرین وجب خاکمان بیرون کردیم و با تدبیر در سازمان ملل هم حقانیت خودمان را ثابت کردیم.
این ملت قابل سرزنش است؟ این درست است که مطبوعات ما بنویسند جواب این کشتهها را چه کسی میدهد؟ این حرف غیر از همان حرفهایی نیست که عوامل انگلیس وقتی که نهضت اسلامی به 15 خرداد رسید، گفتند: جواب خونهای 15 خردادی را امام باید بدهد.جواب این زندانیها را چه کسی میدهد؟ چقدر باید سخیف باشند آدمهایی که نان انقلاب را میخورند و به نام انقلاب حرف میزنند! و بزرگترین افتخارات کشور را زیر سؤال ببرند و محکوم کنند. انگلیس هم جرأت ندارد این حرفها را بزند.
وقتی که ما در یک روزنامه چند هزار نسخهای بگوییم، او با یک رادیو چند میلیونی، برای ایران و افغانستان و همه کشورهای عربی، اسلامی به زبان فارسی و عربی میگوید.
این، اعتماد به نفس دنیای اسلام را متزلزل نمیکند؟ در شرایطی که جنازههای مقدس 450 شهیدی که سالها خانوادههایشان منتظر پیدا شدن اینها بودند، روی دست مردم در شهرهایمان در حال تشییع است، یک کلمه از این حماسه بزرگ نمینویسند.
ولی در مقابل چیزهایی را بزرگ میکنند که آدم خیال میکند اینها دارند طبل دجّال میزنند. این چه وصفی است؟ یک دفعه افتخارات یک دوره، آن هم دوره جنگ را زیر سؤال میبرند. هر چند اینها خیلی از این کارها کردند، ولی برای دوره سازندگی همه اعتراف کردند که ایران قدرت سازندگی دارد. این افتخار مال بنده و امثال بنده نیست. بلکه مال هزاران مدیر، کارگر، تکنسین و مردم و انقلاب است.
فهمیدند و قبول کردند، وقتی انقلاب شد، کسانی که فرار میکردند، طلاها و ارزها را میبردند. میگفتند: ما میرویم شما فردا التماس میکنید تا برگردیم. چون آخوندها نمیتوانند این کشور را بسازند. امیدشان این بود و اصلاً طراحی این گونه بود. تحلیل آمریکاییها این بود و میگفتند: اینها در ساختن دچار مشکل میشوند و بعد دستشان دراز میشود و ما دوباره با غرور بر میگردیم.
میبینم این آقایان نادان، در جلسات جوانانی که در آن دوره خیلی کوچک بودند و این چیزها را نمیدانند، مینشینند و حرفهایی به دروغ میزنند. میگویند میخواستیم سد بسازیم، هر سدّی ساختیم، سوراخ شد. واقعاً خیانتی از این بیشتر که در همین دوره 8 ساله در دنیا به عنوان سومین کشور سدساز شناخته شدیم.
در حال حاضر ما نایب رئیس کمیته سدسازی بین المللی هستیم، ما 60 سد ساختیم و تحویل دادیم و 70 سد الان توسط دولت در دست ساخت است و حدود 80 سد دیگر در دست مطالعه و به خوبی در حال پیشرفت است.
بیانصافها! انقلاب، مردم و افتخاراتتان را به چه کسی میفروشید؟ این چه جور برخورد با اعتماد مردم است؟ تولیدات فلزات ما به گونهای است که اروپا اکنون شکایت کرده و مدعی است ایران بازار فولاد اروپا را خراب میکند. چون ما ارزانتر و بهتر میتوانیم ورق عرضه کنیم. اینها اینجا مینشینند و میگویند ورق پاره میسازیم.
پتروشیمی ما امروز در کشور مواد اولیه 8 هزار و200 کارخانه را تامین میکند. اینها اینجا نشستند میگویند: داریم منابع گازمان را هدر میدهیم. اگر رأی هم میخواهید و قصد فریب دارید، راه دیگری پیدا کنید. نروید ملت و انقلاب و کشورتان را اینجوری تحقیر کنید.
این چه نفعی برای ایران دارد؟ این حرف را شما امروز میزنید و فردا به شما خیلی بیشتر میزنند. اگر شما به 7 یا 8 و یا 10 سال پیش برگردید، خواهید دید همه چیز وارداتی بود، 4 میلیون تن فولاد، 3 میلیون تن سیمان و وسایل ساختمانی وارد میکردیم. پنیر، کره و هر چه در خانه داشتید، وارداتی بود. امّا امروز بازار و در فروشگاههای مدرن میبینید که همه چیز از خودتان است.
رئیس جمهور که مورد احترام آنها است، وقتی گفت: «اگر این دستاوردها نبود، در این دو سال که مشکل نفت داشتیم، کشور دچار بحران میشد» دیدید چه کردند و چه حرفهایی میزدند، میگویند چرا این حرفها را میزنید؟ این چه شیوه برخورد با مسائل و چه نوع تنویر افکار و آئینه افکار جامعه است؟ ما باید با انصاف، منطقی، استدلالی، تحلیلی و با رقم و عدد حرف منطقی بزنیم. مردم را جاهل و نادان و فریب خورده تلقی نکنیم، بگذاریم آنها تشخیص بدهند. حرف خودشان را در رأی خواهند زند.
به نظرم یکی از کارهای بسیار بدی که در حال جریان است، زیر سئوال بردن جنگ و سازندگی و افتخارات کشور است و بزرگتر از همه اینها اصل انقلاب را زیر سؤال بردن است. مگر مردمی که به خیابانها آمدند و با فریاد «الله اکبر»، مشت گره کرده و اعتصاب ما را از زندان درآوردند، جاهل بودند. همانطوری که امام گفتند: بسیاری از زندانیان بریده بودند و عفو مینوشتند تا اینکه بیرون بیایند. به آنها میگفتند اینجا بمانید تا موهای سرتان مثل دندانهایتان سفید شود و کسی نیست که شما را نجات دهد. این تعبیر صریح بازجوها بود. حکم محکومیت تمام میشد، ولی آزاد نمیکردند. همین مردم در خیابانها آمدند و ما را بیرون آوردند. امروز بعضیها میگویند که اینها فریب روحانیت را خوردند و به میدان آمدند. این خیلی بی انصافی است.
به هر حال من آن سه نقطه را گفتم که خواسته انگلیس و آمریکا و اسرائیل و دشمنان ما است:
1- ما از خدا دور شویم که اینها با تز جدایی دین از سیاست دارند پیگیری میکنند.
2- نتوانیم منابع خودمان را نقد کنیم و در توحش، ضعف، بربریت و جهل بمانیم. اینها با همین شیوههای سلب آرامش مردم و افراط و تفریط و وادار کردن مدیران وارد شدند که احتیاط بکنند و بترسند. برای مدیران ناامنی ایجاد شود و جرأت تصمیمگیری، جرأت امضاء و جرأت کار نداشته باشند. همه چیز را بخواهند به امضاء رئیس جمهور برسانند که فردا اینها را محاکمه نکنند. اگر به این صورتها با مغزها و مدیران برخورد کنیم، جریان همین میشود که شما هم بنشینید و بگویید جوانان ما بیکارند. اینجوری نمیشود.
3- کشتن اعتماد به نفس در مردم است که از میکروب و با، طاعون و ایدز هم بدتر است. مقاومت انسانها را میشکند. همانکاری که ایدز با انسانها میکند. این کار اینها است.
بحمدلله دولت برنامه خوبی - برنامه سوم - را به مجلس داده است و مجلس و شورای نگهبان روی آن کار میکنند. وقت آن است که همه کار و کمک بکنیم. دولت را تقویت بکنیم. من این برنامه را تداوم دو برنامه اول میدانم. نقطه ضعفی هم در برنامه نمیبینم .
هدفهای خوبی گذاشته شده و اگر همکاری بکنیم، آن هدفها قابل اجراست و اگر امنیت اقتصادی باشد، اگر مردم نترسند و بیایند سرمایهگذاری کنند و اگر مدیران نترسند و ابتکار کنند و اگر هماهنگی بین همه باشد، این برنامه میتواند بیکاریها و وابستگیها را کم کند. میتواند در کشور نشاط و سازندگی بوجود بیاورد، ولی شرطش این است که با هم اینجوری نکنیم.
در شرایطی که دارند اینجوری به هم میپرند و همدیگر را بدنام میکنند و علیه همدیگر شعار میدهند، هر کسی هم که پول دارد میگوید ببینم آخرش چه میشود. کدامشان بالاخره کار را دست میگیرند. همه به حالت انتظار میمانند. واقعاً این خدمت به هیچ کس نیست. نه دولت، نه مجلس، نه راست و نه چپ. فقط خدمت به انگلستان، آمریکا و اسرائیل است که میخواهند ما ضعیف و جاهل باشیم. خودمان احساس ضعف بکنیم و دیگر قدرت مقاومت در مقابل آنها را نداشته باشیم.
بعد میخواهند ایران را یک نمونه کنند و «لتکونواشهداء علی الناس»* را بر عکس کنند و بگویند ایران قادر نیست الگو باشد.
اتفاقاً این آیه در بین آیات قبله آمده و چیز جالبی است، نمیدانم چرا جای این آیه در آیات قبله است. جز این تفسیر درست که آیات قبله در زمان درگیری یهودیانی که مخالف بودند و مسخره میکردند، نازل شدند. این یک جهت است، این حرکتی که قرآن ما را امتالوسط معرفی کرده، یک جهت اساسی و بنیانی است و ما باید این جهت را داشته باشیم تا در مقابل این مزاحمانی که امروز هستند و این فشارهایی که به ما میآید، نمونه باشیم و با جهت درست حرکت کنیم. البته تفسیر ظاهری آن همان جهت قبله است.
پروردگارا به مقدسان و مقربان درگاهت به ما توفیق بده که قدر انقلاب، امام و مردم را بهتر بشناسیم. (آمین) به ما این توفیق را بده که سربازان خوبی برای امام زمان(عج) باشیم. (آمین)
خطبه دوم:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصّلاه والسّلام علی رسول الله و علی بن ابیطالب و علی الصدیقه الطاهره و سبطی الرحمه و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفربن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و خلف الهادی المهدی(عج)
اوصیکم عبادالله بتقوی الله و اتباع امره و نهیه.
در خطبه دوم از مناسبتها میگذریم و بیشتر به مناسبت انقلاب و پیروزی اسلام در بهمن ماه سال 57 میپردازیم که بهار و فصل آن است و کمترین حقی که بر ما دارد این است که توضیحی در خطبههای نماز جمعه بدهیم. در آستانه این ماه و ایام مقدس فجر شاهد تشییع شکوهمند عزیزان مفقود هستیم که اجساد مقدسشان پیدا شده و امروز در شهرها مردم عطر جهاد، شهادت و ایثار در راه خدا را که مخصوص زمان جنگ بود، دوباره به مشامشان میرسانند. باید از آنهایی که این برنامه را اجرا کردند، تشکر کنیم. از آنهایی که جانشان را برای پیدا کردن پلاکها و استخوانهای عزیزانی که خانوادههایشان سالهاست منتظر خبر آنها هستند، به خطر میاندازد و از کسانی که کمک کردند و شرکت کردند و نشان دادند که چقدر وفادارند و چقدر برای این قطعه خوب تاریخشان ارزش قائلند، تقدیر کنیم و انشاءالله همیشه با یاد شهدا، مفقودان، جانبازان عزیز و آزادگان هستیم و با احترام به خانوادههای گرانقدر آنها، فرهنگ جبهه را برای نسلهای بعدی حفظ میکنیم.
توضیح تاریخ انقلاب به صورت یک تابلو آن هم برای کسانی که نبودهاند، در یک قطعه کوتاه زمانی، میسور نیست. بنده فقط این تاریخ گرانقدر را مرور و عرض میکنم. به عنوان کسی که با تاریخ ایران خوب آشنا هستم، نمیتوانم قطعه دیگری را پیدا کنم که تاریخ ایران بتواند مثل این به آن تاریخ بنازد. جایی که مردم به میدان آمدند و یک درخت کهنسال خبیث دو هزار و پانصد سالهای که به عنوان سلطنت ایران و دولت شاهنشاهی شناخته میشد از زمین برکندند و به جای آن حکومت مردمی و اسلامی و با آراء مردم درست و تثبیت کردند.
شما به قبل از آن برگردید و ببینید چه زمانی بوده است. در مشروطه حرکت کوچکی بود، متاسفانه ابتر ماند، قبل از آن اصلاً این بحثها نبود، شمشیر بود و امیر بود و حرکتهای نظامی و از این قبیل موارد که فقط بازور بود. در تاریخ ایران چنین حکومتی نمیبینید، قرنهاست که دنیا به طرف دمکراسی و آزادی و رأی و انتخاب میرفت و در ایران همین بساط بود که میدانید. متأسفانه بچههای کوچک و جوانان ما این دوره را لمس نکردند که چه شرایط خفقان و استبدادی در زمان پهلوی بود و پسرش محمدرضا، بعد از از بین بردن مشروطه چه کار کرد!
به هر حال من به دورههای دور باز نمیگردم، از شهریور بیست شروع میکنم. با حذف استبداد رضاخان، پسرش که یک جوان بیتجربه و ضعیف بود، سرکار آمد. فضایی به مردم داد که دوباره وارد میدان شوند، بعضیها به خاطر دیدن مسائل گذشته احتیاط کردند و نیامدند. ولی عدهای آمدند، کمونیستها با فرقههای گوناگون و با پیشتازی حزب توده از همه بیشتر آمدند، ملیگراها آمدند و مذهبیها دو حرکت داشتند، روحانیت یک حرکت داشت.
حرکت اصیل مبنایی در حوزه قم شروع شد آیتالله العظمی بروجرودی(1) که بسیار برای ما عزیزند، مبنایشان را بر این قرار دادند که اول یک مدتی کار کنند تا حوزهای بوجود بیاید و طلبهها درست شوند و نیرویی بسازند. چون طلبه باید 10 تا 15 سال درس بخواند تا یک انسان صاحب نظر و کارشناس اسلامی شود و یک عده هم مردانه وارد مسائل سیاسی شدند که فدائیان اسلام(2) بودند که این روزها سالگرد شهادت رهبران آنها هم است.
شخص آیتالله کاشانی(3) هم به عنوان یک مجتهد عالی قدر، ولی فاقد رساله که در عراق سابقه جهاد داشتند، وارد شدند، ثمر هم داد و زود به پیروزی نهضت ملی کردن نفت رسیدیم و بعدش دولت دکتر مصدق، اشتباه بدی کردند که عوامل اصلی پیروزی را سرکوب کردند. فدائیان اسلام را سرکوب کردند، مردمی که به اسم دین از اینها حمایت کرده بودند، منصرف شدند و عقب نشستند. همین مردمی که در 30 تیر به تهران آمدند و شاه را مجبور کردند که مصدق را در 28 مرداد بازگرداند، همین مردم به نفع شاه علیه مصدق شعار دادند. چون رفتار او را با آن کاری که کرده بود، نمیپسندیدند، به هر حال حرکت در ظرف 10 تا 12 سال خوب و سازنده بود و به نتیجه هم رسید. ولی بد بهرهبرداری شد. دوباره شاه بازگشت و این بار با پشتوانه سنگین و خفقان آور آمریکا و اسرائیل و انگلیس، هفت هشت سال دمار از روزگار نیروهای متعهد و جاندار و متحرک درآوردند. با تأسیس ساواک خفقانی درست کردند که در گذشته سابقه نداشت.
خیلی فشار آوردند. این بار باز روحانیت به میان آمد. با کار آیتالله العضمی بروجردی، هزاران عالم تحصیل کرده، آگاه و متنفذ در سراسر کشور پیدا شدند که به نام زبور الحدید امام شناخته شدند. اینها به رهبری امام به میدان آمدند و چون بنیانی بود. این بار خوب کار شد. حوزهها، مردم، حسینیهها، مساجد و دانشگاهها پشتیبانی کردند. اول در تهاجمی که در انجمنهای ایالتی و ولایتی به دولت شاه شد، او را عقب زدند و مردم احساس پیروزی و اعتماد به نفس پیدا کردند، دولت تسلیم شد و حرکت نهضت روحانیت پیروز شد، آنها رفتند و تدارک دیدند و آمریکا و شاه با هم هماهنگ کردند و چیزی به نام انقلاب سفید شاه و مردم درست کردند. شعار بسیار ظاهرالصلاحی بود.
البته این کاری بود که آمریکاییها در خیلی از کشورهای جهان سوم برای جلوگیری از پیشرفت کمونیستها انجام داده بودند. اما آنها فکر میکردند در ایران هم همان نسخه را میشود پیچید.
نفهمیدند که در ایران توده ملت همراه روحانیت است، اشتباه اساسی آنها این بود که نسخهای که برای کشورهای آمریکای لاتین و خاور دور و آفریقا پیچیده بودند، برای ایران هم پیچیدند. این بار شخص محمدرضا شاه در مقابل شخص امام قرار گرفت. امام پرچم مبارزه را برداشتند و او پرچم ظاهراً مدرن انقلابی که عناوین آن هم میتوانست خیلی از کارگران، کشاورزان، زنان و جوانان را فریب دهد. ولی حضور روحانیت در میان مردم بسیار کارساز بود.
البته آنها در 15 خرداد یک ضربه زدند و خیال کردند که همه چیز تمام شد. امّا این نیروها در میان مردم پخش شدند و چند سال کار کردند. امام در تبعید بودند. ولی لشگر و یاران امام همه جا فعال بودند، ده، دوازده سال کار متمرکز و توضیح کاری که حوزهها میکردند - حوزههایی که ارتباط قوی با مردم داشتند - مردم را آگاه کردند، و آنها را به صحنه آوردند که البته در این فصل نباید حق دیگران را ندیده بگیریم. در این دوره آنهایی هم بودند که اسلحه به دست گرفتند و با کارهای مسلحانه - که خیلی هم مورد تأیید امام نبود و ولی مخالفتی با آن نمیکردند - نمیگذاشتند صدای مبارزه خاموش شود. هم از مسلمانان بودند، هم از کمونیستها بودند، هم از ملیگراها بودند، نیروهای مختلف در حد توانشان در صحنه بودند و در خارج کار میکردند. بین همه هماهنگی بود.
کم کم مشخص شد اینکه توده مردم را با لشگر روحانی و نیروهای مذهبی، کسانی که حاضرند به نام اسلام و قرآن به صحنه بیایند، به صحنه میآورد، امام است. سرانجام آخرین حرکتهای مذبوحانه شاه در سال 56 در هم شکست و حرکتهای مردمی در صحنه ظاهر شد و در سال 57 ما شاهد تظاهرات میلیونی بودیم که گاهی از میدان امام حسین تا میدان آزادی و خیابانهای اطراف همه جا مملو از انسان بود، با اینکه در اطرافشان برق سرنیزه و صدای گلوله دیده و شنیده میشد. در همین اجتماعات جنازههای شهدای روی دستها بود و حوادثی مثل 17 شهریور پیش آمد که مردم را قتل عام کردند، ولی مردم ماندند و به پیروزی انقلاب رسیدیم. همین تابلوی چند سطری که من ترسیم کردم، کافی است که جامعه، مخصوصاً جوانان، توجه کنند که اگر میخواهیم در کشور کار بنیانی کنیم، عامترین ارزشها و احساسات به طرف قرآن، مذهب، پیغمبر(ص) و اهل بیت(ع) است.
بپذیریم اگر ما میخواستیم با شعارهای مارکسیست یا ملی گرایی و چیزهایی از این قبیل مردم را آن گونه به خیابان بیاوریم، نمیشد. این را بپذیریم، حالا هم همینطور است. نمیگویم آن شعارها جاذبه ندارد، جاذبهای که مردم بیایند برای آن جان بدهند و فداکاری کنند و مشکلات را تحمل کنند، ندارد. فرض کنیم آن جریانها در ایران هم حرکت وسیعی بکنند، اگر مذهب با آنها هماهنگ نباشد، اگر علما با آنها هماهنگ نباشند، اگر روحانیت هماهنگی نشان ندهد، آنها پیروز نمیشدند (تکبیر نمازگزاران)
اینجاست که این مسأله بزرگ به صورت یک علامت سئوال جلوی همه ما خودش را نشان میدهد که اینهایی که امروز سعی میکنند سوابق درخشان انقلاب را ندیده بگیرند، مشارکتهای وسیع مردم را بیارزش جلوه دهند، بگویند مشارکت از امروز شروع شده و این همه انتخابات و این همه حضور در صحنه، این همه جهاد، این همه راهپیمایی و اعتصاب را که از مردم بود و انقلاب را پیروز کرد، ندیده بگیرند و بگویند ما میخواهیم مردم را دعوت کنیم که به صحنه بیایند، چه هدفی را تعقیب میکنند؟
چرا رادیو انگلیس، رادیو آمریکا و رادیو اسرائیل حرفهای شما را بطور مکرر برای مردم میگویند و روی آن تحلیل میکند؟ اینها دوست ما هستند؟اینهابرای ما غصه میخورند؟ اینها از چیزی که مردم میخواهند بیایند و حل کنند، نگرانند. اینها دوست مردم ما هستند؟ چه احتمالی میدهید؟ تصادفی است؟
این سؤالات را از خودتان بکنید. اگر این مردم باید پشتیبان انقلاب باشند تجربه خود را انجام دادهاند و ما یکبار تجربه کردیم و فهمیدیم برای چه چیزی میآیند. نمیگویم سایر بحثها مطرح نباشد. نمیگویم برای گرمتر کردن حضور مردم در صحنه تلاش نباشد. باید بشود و قطعاً باید بشود، بحث سر این است که شما خواستگاه و عوامل پیروزی انقلاب را تحلیل کنید و شکست بقیه جریانها را ببینید.
شما میدانید حزب توده(4) در ایران یک روز وسیعترین شبکه مبارزاتی را داشت، حتی شبکه عظیم افسری آن سراسر ارتش را گرفته بود و شبکه سیاسی و تبلیغی آن تا روستاها بود، من آن موقع هنوز جوان بودم، در روستای خودمان که باید دو سه روز راه میرفتیم تا به شهر برسیم، میدیدم کسانی هستند که تبلیغ میکنند.
میگویم اینها را برای کارگران جمع بکنیم. همه جا نفوذ کرده بودند. یک دفعه اینجوری آب شدند. آنکه ماند و شاه را بیرون کرد و دست هزار فامیل خطرناک را از این کشور کند، آنکه مردم را به صحنه آورد،آنکه رفراندومش 99 درصد در این مردم رأی داشت، آنکه در هر انتخابات به جریان دینی رأی میداد، اسلام است. آنها کسانی هستند که با مذهب، خدا، اهل بیت(ع) و قرآن سرکار دارند.
بنابراین فکر میکنم جنجالآفرینی دیگر کافی باشد. آدم نمیتواند قبول کند همه کسانی که این کارها را میکنند، سوء نیت دارند. خیلی از اینها را میشناسیم. باسابقه هستند. حسن نیت هم دارند. بعضیها اشتباه میکنند.
فکر میکنم بهترین راه این است که همه همکاری کنیم. لااقل نیروهای انقلاب از هم جدا نباشند، نیروهای انقلابی که میدانند اگر از هم جدا شدند، بیگانگان هر دو آنها را میخورند.همدیگر را طرد نکنیم. همه به فکر این باشیم که کشور را آباد کنیم. انقلاب را به ثمر برسانیم. نگذاریم استکبار و آمریکا، انقلاب ایران را عبرتی کنند و به مردم دنیا بگویند، سرنوشتشان سرنوشت مردم ایران است. مخلصانه دست از این غوغاسالاریها برداریم. از طرد و حذف کردن همدیگر دست برداریم. مبارزات را منطقی، معتدل و استدلالی کنیم. فریبکاری نکنیم. خیلی چیزهاست که امروز جامعه ما به آن نیاز دارد. قطعاً احتیاج داریم که مردم در این انتخابات شرکت کنند.مجلس با پشتوانه مردمی قویتر میشود.البته الان هم قوی است. در گذشته 25 میلیون رأی برای مجلس داشتیم. مجلس، دولت، قوه قضایه و همه ارگانهای قضایی و انتطامی عضو یک خانواده هستند. اگر عضوی آسیب ببیند، دیگر اعضا باید رنج ببرند.
به هر حال همکاری ما فضای بهتری را خلق خواهد کرد و راه پیشرفت باز خواهد شد. (شعار، هاشمی هاشمی خدانگهدارتان نمازگزاران) خداوند نگهدار شما مردم خوب باشد.من کسی نیستم. آنکه هست شما مردم هستید.
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سرخمّ می سلامت، شکند اگر سبوی
بگذارید این مردم معتقد به اسلام و قرآن سالم باشند و آسیب نبینند.
بسم الله الرحمن الرحیم
قل هو الله احد/ الله الصمد/ لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد
پی نوشت ها :
1/11/78
1- حضرت آیتالله العظمی سیدحسین طباطبایی بروجردی در سال 1292 هجری قمری در بروجرد به دنیا آمد. پدرشان، حجتالاسلام والمسلمین حاج سیدعلی طباطبایی و مادرشان موسوم به: سیده آغابیگم، بنت مرحوم سید محمدعلی بن السید عابد بن السید علی بن العلامه السید محمد الطباطبایی بودند. آیتالله در سال 1299 هجری قمری در سن 7 سالگی شروع به تحصیل در بروجرد کرد. در سال(1310) هجری قمری در سن 18 سالگی برای تحصیل وارد شهر اصفهان شد، و مدت 10سال در حوزهی علمیهی صدر، تحصیلات خود را تکمیل و دروس سطح و خارج فقه و اصول و فلسفه و کلام و هیئت و ریاضی و رجال و حدیث را فرا گرفت.
در سال 1320 هجری قمری وارد نجف اشرف می شود. در سن 28 سالگی به درجه اجتهاد می رسند. تا تاریخ 1328هجری قمری در آنجا به درس و بحث مشغول بودند، که مجموعا 9 سال در نجف اقامت داشتند. اواخر سال 1328 هجری قمری در اثر تقاضا و تأکیداتی که والد مکرمشان فرموده بودند از نجف وارد بروجرد شدند. به دنبال وفات فرزند و تالمات روحی در سال 1340 هجری قمری به مشهد مقدس کوچ کرد، و چند ماه در آن جا توقف کرد که بر اثر اصرار اهالی بروجرد دو باره به بروجرد برگشتند.
در سال 1345 ق رئیس اداره ثبت احوال بروجرد، شخصی بهایی را به معاونت خود منصوب کرد. همچنین مراسمی با حضور زنان برهنه و وضعیت شرم آور، در سطح شهر به راه افتاده بود. این اخبار به گوش آیتالله العظمی بروجردی رسید، ایشان به عنوان اعتراض به این اعمال ناروا، بروجرد را به مقصد عتبات عالیات ترک نمودند.
فرماندار بروجرد و دیگر مسئولین شهر، مسئول اداره ثبت احوال و معاونش را برکنار و تنبیه نمودند و حضرت آیتالله بروجردی را به شهر برگرداندند. ولی آیتالله فقید بعد از چند ماه، بر اثر دلتنگی و اعمال خلاف شرع مسئولین کشوری، به طرف عتبات رفته و در نجف اشرف ساکن گردید.
یکی از مشکلترین ایام اقامت ایشان در بروجرد سالهای 1350 تا 1360 هجری قمری و دوران فشار و اختناق رضاخان است. این دوران مصادف بود با تلاش حکومت برای برداشتن عمامه، تعطیلی حوزههای علمیه، کشف حجاب و تعطیلی مجالس دینی و مذهبی. به گفته خود مرحوم آیتالله العظمی بروجردی، این دوران یکی از مصیبت بار ترین ایام زندگانی ایشان بوده است.
در سال 1350 قمری حاج شیخ محمد رضا دزفولی از علماء خوزستان، در طی سه سال اقامتی که در بروجرد داشتند مراجعات دینی خود را به آیتالله العظمی بروجردی ارجاع دادند و بعد از فوت ایشان در سال 1352قمری عموم مقلدین ایشان به آیتالله العظمی بروجردی رجوع کردند و در سال 1353قمری حاج سیخ حسین غروی بروجردی قبل از رحلت خود، مقلدین خود را به ایشان ارجاع دادند.
بعد از رحلت این دو بزرگوار، آیتالله محمد رضا دزفولی و حاج شیخ حسین غروی و نیز بعد از رحلت آیتالله حائری در سال 1355 قمری حاشیه ایشان بر عروه نشر یافته است.
آیتالله العظمی بروجردی پس از سی و شش سال اقامت در بروجرد، در سال 1364 هجری قمری (برابر با 1323 شمسی) جهت معالجه عازم بیمارستان فیروز آباد تهران گردیدند و حدود 70 روز تحت معالجه قرار گرفتند.محمدرضا پهلوی در روز 13 آذر 1323 شمسی، از آیتالله العظمی بروجردی در بیمارستان فیروزآبادی تهران عیادت کرد.
سرانجام پس از دعوتهای مکرر، آیتاللَّه العظمی بروجردی تکلیفی بر دوش خود احساس کرد و چون دلش آرام نبود بین الطلوعین جمعه در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی دست به دامان قرآن شد و استخاره جنین آمد و انزلنا من السماء.... (سوره مومنون آیات 18 و 19 و 20).
با درخواست آیتالله خمینی و تعدادی از علماء از ایشان برای آمدن به شهر مقدس قم، ایشان پس از استخاره به قرآن کریم عزم خود را برای آمدن به قم و تصدی حوزه علمیه آن جزم نمودند. و در عصر روز پنج شنبه 26 صفر سال 1364مطابق با 1324 هـ.ش رهسپار قم گردید و از قضایای عجیب این است که ارتحال و درگذشت آیتالله فقید هم روز پنجشنبه بود که عصر ساعت چهار بعد از ظهر در کنار دخت موسی بن جعفر مدفون گردیدند.
در سال 1364هجری قمری برابر با 1323 شمسی ایشان نذر کرده بودند به مشهد بروند اطرافیان به ایشان گفتند خوب است مردم شهرهای بین راه مثل نیشابور، سبزوار، شاهرود، دامغان و سمنان را آگاه سازیم. ایشان در جواب گفتند:هنوز یک کار برای خودم نکردهام در حالی که هفتاد سال از عمرم می گذرد چرا میخواهید تشریفات درست کنید.دستور حرکت داد و بدون این که مردم بفهمند بیشتر مسیر را طی کردند. در نیشابور که اقامت فرمودند مرحوم آخوند – عالم بزرگ مشهد- به استقبال ایشان شتافت.
ظرف شانزده سال مرجعیت و زعامت آیتالله العظمی بروجردی استادان و دانشمندان و فضلای حوزه علمیه قم بیش از سیصد جلد کتاب در فقه، اصول، فلسفه، منطق، کلام، تفسیر، حدیث، رجال،درایه، رد بر مذاهب مختلف و مکتبهای مادی و ادبیات تاری و پارسی نوشتهاند که به چاپ رسیده است.
نخستین شماره این مجله دربهمن سال 1337 هجری شمسی با جلدی زیبا و کاغذی اعلا و مطالبی دینی و علمی در خور فهم نسل جدید به طرز جالبی انتشار یافت، و اولین شماره این مجله در شصت صفحه و در قطع وزیری انتشار یافت.
برای اینکه کتابخانه در معرض استفاده عموم قرار گیرد در روز جمعه 27 شوال 1380 قمری یعنی درست پانزده روز بعد از رحلت ایشان مطابق 25 فروردین 1340 طی مراسم بسیار ساده ای با حضور آقایان علما و مجتهدین در حالی که همه متاثر و قطرات اشک بر گونه داشتند، کتابخانه رسما افتتاح شد.
در سال 1380 هـ. ق یک روز قبل از رحلت آن مرد بزرگ، یکی از خبر نگاران خارجی بنام تیستا که به زبانهای انگلیسی و آلمانی و فرانسوی آشنایی داشت به قم می آید و به وسیله آقای دکتر نبوی پزشک معروف آیتالله، به منزل ایشان راه می یابد ولی چون آیتالله از ملاقات ممنوع بودهاند و بعلاوه با خبرنگاران لذا توفیق ملاقات پیدا نمیکند، ولی وقتی خانه ساده ایشان را می بیند می گوید اسلام تبلیغات نمی خواهد بزرگترین تبلیغات برای اسلام همین زندگی ساده رهبران آن است.
پروفسور موریس متخصص معروف قلب که از فرانسه برای معالجه آیتالله به قم دعوت شده بود می گوید ظرف 48 ساعتی که در شهر قم بودم و چند بار به ملاقات آیتالله رفتم جاذبه روحانیت آیتالله به قدری برای من جالب بود که هرگز در مدت عمرم تا این حد تحت تاثیر یک مقام و شخصیت روحانی واقع نشده بودم.
ایشان پس از هفتاد سال تلاش علمی و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی در صبح روز پنج شنبه13شوال 1380 هـ. ق. برابر با 10/1/1340 ش. در حالی که 88 بهار زندگی را پشت سر گذاشته بود، چشم از جهان فرو بست.
2- انتشار کتابهای کسروی، بهویژه کتاب «شیعهگری» که ارزشهای شیعی را به شکل جدی به چالش کشیده بود، موجی از مباحث را در حوزه نجف به دنبال آورد. این مباحث، بیشتر درباره پاسخگویی به شبهات کسروی و ارتداد وی بود. این جریان ادامه داشت تا اینکه کتاب وی به دست طلبه جوانی به نام سید مجتبی نواب صفوی رسید که در یکی از حجرات مدرسه آخوند خراسانی، مشغول درس خواندن بود.
این مسئله باعث شد نواب با بزرگان حوزه به مذاکره بنشیند. بعد از مباحثه طولانی، قرار شد او به نمایندگی از حوزه علمیه به ایران بیاید و با تغییر افکار منحرف شده جوانان، بساط کسروی را جمع کند.
نواب صفوی با اراده مصمم به بحث با کسروی پرداخت و به فکر افتاد تا ریشه این نهال مفسد را با مناظرات، مباحثات و همچنین با شیوههای دیگر از بیخ و بن برکند. او به امید هدایت کسروی و اطرافیانش در جلسات متعددی به مباحثه و مذاکره با کسروی پرداخت. کمکم، عدهای با او همنوا شدند و جمعیت فداییان اسلام در سال 1324، اعلام موجودیت کرد.
سید مجتبی، عملکرد «جمعیت مبارزه با بیدینی» را کافی نمیدانست و موضع سرسختانه و شدت عمل بیشتری را لازمه مقابله مؤثر با بیدینی و ولنگاری اخلاقی میدانست؛ از این رو درصدد برآمد جمعیت دیگری تشکیل دهد که ویژگیهای مورد نظر وی را داشته باشد.
بنابراین وی، همراه برخی از اعضای جوان و باشهامت ـ که در تشکیلاتی مانند «جمعیت مبارزه با بیدینی» و «جمعیت هواداران تشیع» عضویت داشتند ـ «جمعیت فداییان اسلام» را تشکیل داد.
«جمعیت فداییان اسلام» از دیدگاه نواب صفوی به فرد معینی اختصاص نداشت و هر فرد مسلمان، صادق و فدایی اسلام میتوانست به عضویت آن درآید. چند تن از جوانان غیور و مذهبی، نظیر سید حسین امامی، سید علی امامی، سید جعفر امامی، جواد مظفری و علی فدائی در شکلگیری جمعیت تأثیری بهسزا داشتند و میتوان آنها را در کنار نواب صفوی، از بنیانگذاران جمعیت فداییان اسلام به شمار آورد.
3- آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی در سال 1264 شمسی، در خانوادهای روحانی در قم به عرصه وجود نهاد. پدر آیتالله سید مصطفی، از علما و مراجع بزرگ عصر خویش بود که در سال 1280 شمسی، به نجف اشرف هجرت نموده و در آنجا مشغول تدریس و تحقیق شد و در جنگ اول جهانی به صوف مجاهدان پیوست و رهبری نیروهای عراقی علیه تجاوز انگلیس را بر عهده گرفت. سید ابوالقاسم به همراه پدر، عازم عراق شده و در حوزه نجف به ادامه تحصیل پرداخت و از اساتیدی همچون میرزا محمد تقی شیرازی، آخوند خراسانی و میرزا حسن خلیلی بهرههای فروانی برد و در 25 سالگی به درجه اجتهاد نائل آمد. مبارزات سیاسی: 1. مبارزات علیه استعمار: ایشان در عراق به همراه پدر، پدر ف رهبری نیروهای ملی عراق را برعهده داشت به طوریکه انگلیسیها که وجود ایشان را بزرگ ترین مانع پیشرفت خود در عراق میدانستند، حکم اعدام ایشان را صادر کردند اما ایشان قبل از دستگیری، عراق را به سمت ایران ترک کرد. بعد از برکناری رضا خان در شهریور 1320 و اشغال ایران توسط متفقین، آیتالله کاشانی، اعلامیهای با این مضمون که ایران مال ایران است و ذخایر آن به خصوص نفت از آن ایرانیان است، انتشار داد. ایشان همچنین در قم اعلامیه و شبنامه علیه انگلیسیها صادر میکرد تا اینکه سرانجام در خرداد 1323 بازداشت و تبعید گردید و تا پایان جنگ جهانی در ارودگاههای متفقین زندانی بود. 2. مبارزات علیه استبداد داخلی: آیتالله کاشانی پس از پایان جنگ دوم جهانی، در فعالیتهای اجتماعی و مبارزات سیاسی فعالانه حضور یافت و در مقابل سیاست بازیهای قوام ایستاد و در نتیجه در سال 1324 بار دیگر دستگیر و تبعید شد. اما در دی ماه 1324 در دوره پانزدهم مجلس به نمایندگی انتخاب شد و علیه دولتهای دست نشانده هژیر و ساعد به مبارزه پرداخت. در پی ترور نافرجام شاه، بار دیگر آیتالله کاشانی دستگیر و در قلعه فلکالافلاک خرمآباد زندانی و از آنجا به لبنان تبعید شد. پس از تبعید ایشان، مبارزات مردم همچنان ادامه یافت و شهید نواب صفوی رابطه مستقیم با آیتالله کاشانی برقرار نموده و اعلامیههای ایشان را پخش می کرد. بعد از ترور هژیر توسط فدائیان اسلام در 27 اسفند 1328، کابینه ساعد سقوط کرد و در انتخابات دوره شانزدهم، آیتالله کاشانی غیاباً از طرف مردم به نمایندگی مجلس انتخاب شد و منصورالملک نخست وزیر وقت، طی تلگرافی از ایشان عذرخواهی کرده و ایشان به ایران بازگشت. عمده فعالیت ایشان پس از آن، در رابطه با ملی شدن صنعت نفت و روی کار آمدن دولت مصدق بود که در ملی شدن صنعت نفت نقش ممتازی را ایفا کرده و رهبری مردم در قیام 30 تیر 1331 را برعهده داشت. پس از آنکه مصدق دوباره روی کارآمد بنای اختلاف با آیتالله کاشانی گذاشت. نصیحتهای آیتالله کاشانی فایدهای نکرد تا اینکه کودتای 28 مرداد اتفاق افتاد. پس از کودتای 28 مرداد که قرار داد کنسرسیوم در دولت زاهدی منعقد شد، آیتالله کاشانی طی اعلامیهای شدیداللحن آن را محکوم کردند و از درجه اعتبار ساقط دانستند. در سال 1334، پس از دستگیری سران فداییان اسلام، باز دیگر آیتالله کاشانی به عنوان دخالت در قتل رزمآرا دستگیر و در معرض محاکمه و اعدام قرار گرفت. اما بر اثر پافشاری مقامات روحانی و هشدار جدی آنان، آزاد گردید. سرانجام آیتالله کاشانی در 23 اسفند 1340 پس از عمری مجاهدت با استبداد داخلی و استعمار خارجی، دعوت حق را لبیک گفت.
4- در طول تاریخ مارکسیسم ایرانی، «حزب توده ایران» مهمترین، متشکلترین و معتبرترین سخنگو و نماینده این جریان سیاسی ـ فرهنگی محسوب میشده است. حزب توده، که به عنوان وارث سوسیال دموکراسی عهد مشروطه و سپس «حزب کمونیست ایران»، در مهرماه 1320 پایهگذاری شد ؛ در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، که اتحاد شوروی در صحنه بینالمللی حضور خود را به عنوان یک «ابرقدرت» اعلام داشت، توانست به سرعت به عنوان یک حزب منسجم در صحنه سیاست و فرهنگ ایران حضور یابد و در کشمکش با جریانهای وابسته به بریتانیا و آمریکا تصویری پرآشوب از این دوران تاریخی را رقم زند. پس از اشغال ایران توسط متفقین در جریان جنگ جهانی دوم، اعضای گروه 53 نفر که به رهبری دکتر ارانی در دوران رضا شاه به فعالیتهای کمونیستی در حد مطالعات تئوریک و نه مبارزات اجتماعی مشغول بودند، پس از آزادی از زندان، هسته اولیه حزب توده ایران را تشکیل دادند. رهبری این گروه با ایرج اسکندری بود و افرادی مانند دکتر رادمنش نیز در کنار او به فعالیت پرداخته بودند. این افراد که احساس میکردند برای آغاز کار یک حزب کمونیست در ایران نیاز به حمایت شوروی دارند، ابتدا از آنها طلب حمایت کردند که برخلاف انتظارشان مورد مخالفت قرار گرفت. سرانجام با وساطت رضا روستا، مشروط به شرایطی، اجازه تأسیس حزب از سوی مقامات شوروی (سابق) صادر شد.( انور خامهای، فرصت از دست رفته، خاطرات ج2 (تهران: هفته، 1363)، صص 16 - 17. )
حزب توده به علت جو ایران آن زمان و روحیه مذهبی مردم، هیچگاه توان اقدام انقلابی برای بدست گرفتن قدرت را نداشت و ناچار بود هرگز جانب احتیاط را از دست ندهد، لذا رعایت احتیاط در موضعگیریها و اظهارنظرهای آنها درباره مذهب به وضوح دیده میشود. با کودتای 28 مرداد سال 1332 ش فعالیت حزب توده بسان سایر احزاب از سوی دولت متوقف شد و برخی از اعضای کمیته مرکزی آن دستگیر، زندانی و اعلام و برخی دیگر مخفی و یا به خارج از کشور گریختند. بدینترتیب از نظر سیاسی ضربة شدیدی به حزب وارد شد و فعالیتهای آن تقریباً متوقف گردید.
این حزب پس از کودتای 28 مرداد 1332 ش مجدداً کوشید سازمان خود را تجدید کند. بدینمنظور دکتر رادمنش، پرویز حکمتجو، علی خاوری، علی حکیمی و عباس شهریاری به ایران آمدند. هدف آنها جذب نیروهای سابق و چاپ نشریه حزبی «ضمیمه مردم» بود که از سال 1342 ش به این کار اقدام شد، اما رژیم پس از چندی عناصر اصلی حزب را دستگیر و به زندانهای طویلالمدت محکوم کرد. در سال 1345 ش، چاپخانه نشریه حزب نیز کشف شد و فعالیت حزب توده در ایران عملاً از سال 1346 ش متوقف گردید.
پس از آن تا سال 1357 ش، حزب توده در ایران هیچگونه فعالیت چشمگیری نداشتند، فقط عده معدودی به صورت مخفی گاهی اقداماتی علیه رژیم انجام میدادند. بیشتر رهبران و اعضای کمیته مرکزی حزب در این سالها در شوروی سابق و بقیه کشورهای بلوک شرق سابق بودند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 ش و با وجود فضای باز سیاسی و آزادیهای بوجود آمده در اثر انقلاب شکوهمند اسلامی ایران، اعضای حزب توده زمینه را برای فعالیت مجدد مناسب دیده و به ایران بازگشتند و دوباره حزب توده را سازماندهی کردند. در این زمان، حزب تلاش کرد تا خود را همسو با انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران نشان دهد.
اما در واقع حزب توده به عنوان یک حزب مارکسیست،سیاستی جز تحقق یک نظام سوسیالیستی یا کمونیستی را تعقیب نمیکرد. این حزب در تاریخ مبارزات خود هرگز حذف نظام شاهنشاهی را به عنوان شعار سیاسی خود انتخاب نکرد بلکه مدعی مبارزه در چارچوب قانون اساسی بود. این در حالی بود که انقلاب اسلامی رویارویی با اصل نظام شاهنشاهی را به عنوان یک شعار برای نیروهای سیاسی در جامعه، مطرح کرد و برای نابودی آن تلاش میکرد. حزب توده در جریان انقلاب اسلامی، سعی داشت با تغییر شعار مردم از «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» به «استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی» در واقع به نفی جمهوری اسلامی بپردازد. همچنین سعی میکرد تا از راههای مختلف، شعار «نه شرقی» را از شعار معروف «نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی» حذف کند و تلاش جدی در گسترش دیدگاههای کمونیستی خود در میان مردم داشت اما پایبندی مردم به اسلام و تعداد کم اعضای آن در مقابل انبوه هواداران انقلاب اسلامی، موجب ناکامی آنها در نیل به اهداف خود شد. این حزب پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سعی کرد تا خود را مدافع انقلاب، اسلام و خط امام نشان دهد. آنها در این راه حتی اصطلاحات خاص اسلامی را نیز بکار گرفتند. مثلاً به جای سوسیالیسم از «بینش توحیدی» و به جای پرولتاریا از «مستضعفین» استفاده میکردند. آنها نفوذ در نهادها و مراکز قدرت را جهت نیل به اهداف خود در پیش گرفتند. این حزب که پیش از انقلاب در میان برخی اقشار جامعه، به ویژه نیروهای مسلح نفوذ داشت، پس از انقلاب هم به این نفوذ ادامه داد، بگونهای که ناخدا افضلی، فرمانده نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران، تودهای از آب درآمد. حزب توده در جریان و پس از پیروزی انقلاب با اقبال مردمی روبرو نشد. عدم تجانس اعتقادی،وابستگی به قدرتهای بیگانه، مخالفت با اهداف و شعارهای انقلاب اسلامی از جمله دلایل رویگردانی مردم از حزب توده و انزوای آن بود و نهایتاً در سالهای اولیه پس از انقلاب سران آن به همراه تعداد زیادی از اعضای نفوذی حزب در ارتش و سایر ارگانها و ادارات دستگیر و محاکمه و محکوم به حبسهای طولانی شدند. در نتیجه فعالیت حزب ممنوع و عمر سیاسی حزب هم به پایان رسید.