نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی
خطبه اول بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی الِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصوُمینَ. قالَ الْعَظیمُ فی کِتابهِ: أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم »اِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بالْعَدْلِ وَالإِحْسانِ وَایتائِ ذیالْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِالْفَحْشاءِ وَالمُنْکَرِ والْبَغْیِ«. تا به حال مطالبی را در بخش عدالت اجتماعی اسلام - بخش مساوات نژادها گفتهایم که مقایسهای است بین برخورد اسلام و برخورد دنیای استکباری و مدعی حقوق بشر با مشکل تبعیضات نژادی. در چند خطبه گذشته، به وضع ظلمهای نژادی در آمریکا و در شرق دور، در رابطه با استکبار و استکبار غرب اشاراتی داشتیم. و در خطبه امروز، اشارهای به قاره سیاه آفریقا خواهیم داشت. امروز از کیفیت مظالم سفید پوستان دنیا و محور اروپا و آمریکا نسبت به ملل سایر قارههای دنیا صحبت خواهیم کرد و در خطبههای بعد مکانیسم عمل آنها را توضیح میدهیم. شما جایی به نام آفریقا میشنوید و در مورد آنجا، بسیار کم میدانید! جوانان خصوصاً از آنچه که این مدعیان حقوق بشر بر سر مردم مظلوم این قاره سیاه آوردهاند بیاطلاع یا کماطلاع هستند. ما مبداء بحث را از پانصد سال قبل قرار دادهایم؛ یعنی از زمانی که »کریستف کلمب« آمریکا را کشف کرد. و بعد نیروی دریایی و امکانات کشتیرانی در خدمت اروپاییها قرار گرفت. و استکبار به طرف سایر قارهها به راه افتاد، و کم کم علم و فن را به خدمت گرفتند و با این حربه عظیم، بلاهای زیادی به سر دنیا و مردم آن آوردند. به دلیل اینکه اروپا مجاور آفریقا است، یعنی از طریق تنگه جبل الطارق یک فاصله بسیار کمی است و این دو قاره دو طرف دریای مدیترانه هستند،[t1] و اروپا در شمال و آفریقا به فاصله کمی نسبت به هم واقع هستند، لذا استثمار آفریقا برای اروپا بسیار آسان بود. از آن تاریخ به بعد، آفریقا به انبار تدارکاتی اروپا تبدیل شد. این تعبیر اغراق نیست بلکه از لحاظ رسیدگی به آن، از سطح یک انبار هم پایینتر است. در آن دوران که صنعت به زور بازو و قدرت انسانی متکی بود، آفریقا از لحاظ نیروی انسانی، تأمین کننده نیروی انسانی استکبار جهانی بود. حتی به عنوان سرباز. از لحاظ مواد خام هم همین طور بود. از لحاظ نَفَس کش اقتصادی، امروز هم اگر آفریقا نباشد، اروپا خفه میشود. و در دوران گذشته وضع از این هم بدتر بود. من ابتدا آفریقا را معرفی میکنم. آفریقا قارهای است با حدود پنجاه کشور مستقل یعنی نزدیک به پنجاه رأی در سازمان ملل. شما کل دنیا را در نظر بیاورید. یک چهارم خاک کُل دنیا در آفریقاست. آفریقا دارای امکانات بسیار عظیمی است. سی و دو در صد کل انرژی هیدرولیکی دنیا در آفریقاست. انرژی هیدرولیکی یعنی تولید نیروی برقی که از تفاوت سطح حرکت آب، توسط آبشارها و رودخانهها، میتوان به دست آورد. تمام آبهایی که در کل دنیا جریان دارد 68 % است و اگر آبهای آفریقا مهار شود 32 % نیروی آبی دارد. از لحاظ معدن، مهمترین قاره دنیاست. 20 % معادن کشف شده دنیا در آفریقاست. خیلی از معادن هم هنوز کشف نشده است. چون در دل جنگلهایی است که هنوز کسی به آنجاها نرفته است. مثلاً 12 % »اورانیوم« که امروز مهمترین ماده مورد احتیاج صنایع پیشرفته دنیاست، در آفریقاست. 16% نفت کل دنیا - البته آنچه تاکنون کشف شده - در آفریقاست و مهمترین و بهترین مس دنیا در آفریقاست. از نظر جغرافیایی هم طوری قرار گرفته است که بر اقیانوس اطلس، اقیانوس هند، بردنیای عرب و مدیترانه مسلط است. در کل، جای بسیار حساسی است. یک طرف دو تنگه عظیم دنیا - سوئز و جبل الطارق - دست آفریقاییها است (نقشه جغرافیایی آفریقا). اگر این مردم به خودشان واگذاشته میشدند، امروز میباید در دنیا خیلی بهتر و در رفاه بیشتر نسبت به اروپاییها زندگی میکردند. کسانی مثل اروپاییها شاید این طور بگویند که آفریقاییها وحشی بودند. از اول هیچ چیز نداشتند. اینها از آفریقاییها طلبکار هم هستند. وقتی کتابهای اروپاییها را میخوانیم میبینیم آنها طلبکار هم هستند! میگویند: ما به آنها تمدن، علم، پزشکی و بهداشت دادیم. و الان نسبت به آفریقاییها مدعی هم هستند. در صورتی که بدترین وضع ممکن زندگی در دنیا در این پانصدسال برای آفریقاییها بوده و امروز هم در بدترین شرایط ممکن زندگی میکنند. حال چرا این طور هستند؟ در این خطبه خواهم گفت. این مسایل در آسیا و در آمریکای لاتین هم هست. امروز که ما درباره این قاره صحبت میکنیم به دلیل آن است که شما بفهمید، دنیا بفهمد، جوانان و بچههای ما بفهمند که این پانصد میلیون سفید پوست اروپایی چه برسر دنیا آوردند. و امروز اینها به دنیا چه مقدار بدهکار هستند و دنیا چقدر از اینها طلبکار است و چرا اینها هنوز میتوانند مردم را گول بزنند. این مسایل باید در بحث مهم عدالت اجتماعی ما روشن شود. آفریقا در این پانصد سال گذشته سه دوره مشخص دارد. یک دوره سیصد ساله که دوره بردگی بوده است، و تلاش اروپاییها این بوده که از آفریقا برده ببرند، و صادرات مهم آفریقا در این دوره برده بوده است. بعد یک مدتی استعمار رسمی بوده است. استعمار را بعد تعریف خواهم کرد. کشوری که رسماً مستعمره میگفتند، حاکمش و همه چیزش را دولت مادر قرار میداد؛ مثلاً فرانسه در کُنگو یا انگلیس در هند، همه چیز را در اختیار میگرفتند. بعد از دوران استعمار، که اخیراً پایان گرفت و به صورت ظاهر، سازمان ملل استعمار را برداشته، و استعمار نو جایگزین آن شده است، در حقیقت این بدتر از استعمار است. همان کارها را با قیافه تحت الحمایه و شکلهای دیگر انجام میدهند. در بردگی اروپاییها، نَفَس آفریقا را گرفتند. اینکه چه بر سر آفریقاییها آوردند، کسانی میتوانند بفهمند که بروند کمی مطالعه کنند. من باز تأکید میکنم، حداقل برای کیفیت بردهداری اروپاییها، کتاب »کلبه عموتم« را بخوانند و اگر فیلمش را دارند، برای بچهها پخش کنند تا ببینند که گوشهای از مسأله این است. تعداد بردهای که از آفریقا بیرون آمده، از معضلات تاریخ است. ارقام بین ده میلیون و صدمیلیون گزارش شده. اروپاییها میگویند: بیش از ده میلیون برده در سواحل اروپا و آمریکا پیاده شده و زنده تحویل گرفتهاند. اما محققان آفریقایی مدعی هستند که در این مدت صد میلیون برده رفته است. حال ما همان ده میلیون را در نظر میگیریم. ولی واقعاً بیش از این است. برده را برای کارهای پستی که در آمریکای لاتین، آمریکای شمالی و اروپا لازم بود، در معدنها، باربریها، مزارع گرمسیری، بنادر و مناطق شرجی، با شدت عمل به کار میگرفتند. بردههای بین 20 سال تا 35 ساله را ارزان و کم میخریدند. ترکیب خرید این طور بود که باید دو مرد و یک زن خریداری شود. یعنی اگر کسی برای خرید برده میرفت، ده مرد و پنج زن میخرید. زیرا عده زیادی از مردها در معادن و کارهای سخت میمردند. و از طرفی عده زیادی از آنها در محیط هایی مثل جنگلها و معادن - که در آنجا زن نبود - زندگی میکردند. آنها میگفتند: اینها احتیاجی به زن ندارند. و یک زن را برای دو مرد کافی میدانستند. و در محاسبات اقتصادی به این موضوع رسیده بودند. یکی از شرایط مهم برده خریدن این بود که برده در عمرش آبله گرفته باشد. اگر آبله نگرفته بود، نمیخریدند، چون ممکن بود محل کار برده آبله خیز بوده، و آبله بگیرد و بمیرد. بنابراین باید علامت آبله روی صورت او میبود. کیفیت گرفتن بردهها، تاریخ دویست وپنجاه سالهای دارد برده را با جنگ و نزاع میگرفتند. این کار را به عهده رؤسای قبایل و عشایر و رؤسای مناطق آفریقا گذاشته بودند. یعنی در قبیله جنگ میکردند. هرکس هر قدر اسیر میگرفت، آنهایی را که به درد بردگی میخوردند به اروپاییها میفروختند. دلالهایی هم به این نحو در میان قبایل کار میکردند. در آمریکا و اروپا، پاتوقهایی بود که مرکز خرید و فروش برده بود. یکی از آنها همین »لویدز« است. این کمپانی عظیم بیمه دنیا که امروزه به اندازه چند کشور، در دنیا قدرت دارد، یک قهوهخانهای در سواحل انگلیس بود که پاتوق بردهفروشان بود. حالا به این موقعیتی که میبینید، رسیده است. بردهها را در هر جای آفریقا میگرفتند، تا ساحل، پیاده میآوردند. ببینید چقدر انسان موقع جنگ کشته میشد، چقدر ضمن اسارت مجروح میشدند. آنهایی که معلول میشدند، در جنگلها میافتادند، تا ساحل آمدن چقدر توان آنها را میگرفت. آن موقع امراض عمومی هم فراوان بود. خودشان نوشتهاند که 15 تا 20 در صد بردههایی که از ساحل آفریقا تا اروپا میآمدند، در کشتیها تلف میشدند. انبارهای پایین کشتی، که حالا تخت دارد و شرایط بهداشتی درست کردهاند، انبارهایی بود که حیوانات را در آن میریختند. هنگام انتقال بردهها آنها را به این انبارهای کثیف میبردند. مقداری غذا در آنجا برای آنها میریختند. بردهها همان جا هم رفع حاجت میکردند. بعد از اینکه اینها را میخریدند، چه جور و با چه زنجیرهایی و با چه وضعی اینها را نگه میداشتند و کار میکشیدند! در معدنها ژاندارمها محافظ آنها بودند تا کارشان را به خوبی انجام دهند. در موقعی که کار دیگران هشت ساعت بود، کار اینها دوازده تا شانزده ساعت بود. من آماری را که واقعاً تعجبآور است، و بسیار جالب و گویاست، خدمت شما میگویم. البته آماری که از تاریخ بیرون آوردهاند، نمیتواند آمار دقیق باشد. روی محاسبه است و نسبی است: در سال 1650 میلادی یعنی در حدود 350 سال قبل از این، در قرن هفدهم، جمعیت آفریقا 100 میلیون و اروپا 130 میلیون بوده است. صد سال بعد، دوباره آفریقا 700 میلیون و اروپا 144 میلیون جمعیت داشت. صد سال بعد، جمعیت اروپا 274 میلیون و آفریقا 100 میلیون شده است. پنجاه سال بعد، یعنی سال 1900 آفریقا 120 میلیون و اروپا 424 میلیون شد. در این مدت 250 سال جمعیت اروپا چهار برابر شده و جمعیت آفریقا فقط 20 میلیون اضافه شده است. تمام مورخین معتقدند که این در جا زدن جمعیت در آفریقا به دلیل بردهگیری بوده است. نیروهای مولد را میبردند و مرضهای عمومی و عوامل دیگر موجب قتل عام میشد. آفریقا این جور در جا زده و آمریکا این جور تکامل پیدا کرده است. البته بعد از قرن گذشته یعنی از 1600 تا 1983 آفریقا یک جهش جمعیت پیدا کرد. ملتهای عقب افتاده، نوعاً این طور هستند. حالا جمعیت آفریقا به حدود 400 میلیون رسیده است و اروپا هم در حدود 600 تا 700 میلیون نفر جمعیت دارد. این جنایت عظیم از طرف اروپاییها به آفریقا شده است. شما ببینید که در 250 سال که همه جمعیت دنیا، چهار یا پنج برابر شده است، آفریقا در جا زده و تنها عامل قابل قبول آن بردهداری اینها بوده است؛ این موضع بردهداری که آمریکاییها و اروپاییها هر دو در آن شریک هستند. حالا، بعد از آنکه بردهبرداری حذف شد، شما فکر نکنید که این افکار مثلاً انسانی بود. ممکن است کسانی مثل لینکلن و نظایر آن، افکار انسانی داشتند. اما جریان استکباری وقتی دید دیگر برده به درد نمیخورد، یعنی وقتی که وارد عصر صنعت شدند. جمله قصاری یکی از سرمایهداران غربی گفت که موضوع را روشن میسازد. او گفته است: بردههای آفریقایی برای کارهای کشاورزی و غیر فنی و معدنی که ابزار پیچیده ندارد، خوب هستند ولی برای کار با ماشینهای پیچیده و گران قیمت به درد نمیخورند. چون ماشینها را از کار میاندازند، و با بُغضی که با سرمایهدار دارند، ماشین را فلج میکنند. دیدند بردهداری با کار فنی و صنعتی نمیسازد، جریان عظیمی به وجود آوردند و بردهداری را لغو کردند. سیل بردههایی که از آفریقا متوجه اروپا و آمریکا و سایر نقاط استکباری دنیا بود، متوقف شد. بردهها به کارگرهای رسمی تبدیل شدند. حال میبینید که اگر کارگرهای ترک، عرب و آفریقایی را از اروپاییها بگیرند، یکدفعه همه کارهاشان میخوابد. و اگر این فرانسویهای قصاب میتوانستند، کارخانههایشان را از کارگرهای مسلمان شمال آفریقا، خالی کنند، یک لحظه صبر نمیکردند. مسأله انسانی نیست. مسأله اقتصادی است. آنها را برای مصالح اقتصادی نگه داشتهاند. آن آفریقا با آن امکاناتی که اول عرض کردم، وضع امروز آفریقا - که بیان شد - چرا این طور شده است؟ کیفیت زندگی در آفریقا را بیان میکنم. من دو سه رقم از آمار بینالمللی را میگویم. شما ببینید که اروپاییها چه بر سر آفریقاییها آوردهاند. میگویند: در آمد سرانه امروز در کشورهای پیشرفته - مثل آمریکا و جاهای دیگر - حدود 4 هزار دلار است. (نزدیک چهار هزار دلار). اما معدل در آمد سرانه آفریقا 140 دلار است. منتها این رقم برای همه نیست. در آفریقای جنوبی، سطح آن بالاست. مصر، لیبی و الجزایر تا حدودی خوب است. در آمد این کشورهای به نسبت خوب وقتی روی در آمد کشورهای فقیر سرشکن میشود، 140 دلار میگردد. والاّ در کشوری مثل کنگو در آمد 52 دلار است. مثل چاد کمتر از 52 دلار است. یعنی یک آمریکایی در سال 4000 دلار در آمد دارد. این رقمی است که بعد از سرشکن شدن روی همه اینها به دست میآید. و یک آفریقایی، اگر کلشان را حساب کنیم، 140 دلار و اگر نقاط محروم آن را حساب کنیم بین 50 تا 100 دلار است. این تفاوت بزرگ در دنیاست. آفریقاییها روی اقیانوس نفت و طلا نشستهاند و ثروتهای آنها در کاخهای اروپایی مصرف میشود. این بیچارهها این طور زندگی میکنند. البته این آمار بینالمللی بود. ممکن است مثلاً مقداری این طرف و آن طرف باشد. خاطر من آن قدر قوی نیست که رقم دقیق بگویم. چیزهایی که در ذهنم هست میگویم. مصرف فولاد و آهن در آمریکا، برای هر کس در طول سال حدود 700 کیلو است. در حبشه که یک کشور قدیمی آفریقاست، مصرف آهن و فولاد 2 کیلو است. یعنی یک آمریکایی 350 برابر بیشتر از یک حبشی آهن مصرف میکند. در کشورهایی مثل چاد برای هر 75 هزار نفر آدم یک پزشک وجود دارد. ولی در کشورهایی مثل ایتالیا و کشورهای پیشرفته اروپا هر 500 نفر یک پزشک دارند. هفتاد و پنج هزار نفر کجا و پانصد نفر کجا؟ امراضی که در آفریقا هست، بسیار زیاد است و کودکی که در آنجا متولد میشود تا هنگامی که میمیرد بیمار است. آنها به طور عادی، به پزشک احتیاج دارند. ولی در اروپا مراقبتها به گونهای است که به طور عادی به پزشک احتیاج ندارند، مگر اینکه حادثهای پیش بیاید. این ظلم چگونه قابل قبول است؟ از هر 1000 کودکی که در آفریقا متولد میشود نزدیک به 150 نفر تلف میشوند. ولی در آمریکا و مناطقی که از کیسه آفریقاییها زندگی میکنند، از هر 1000 کودک کمتر از 20 نفر میمیرند. این وضع بهداشت دو قطب است. کمبود متخصصین دیگر هم به همین نحو است. مهندس هم همین قدر کم است. استاد دانشگاه، رادیولوژیست و متخصصین دیگر هم همین طور. هر آنچه شما فکر میکنید، در سطح بالا اینها کم دارند. این زندگی مردم آفریقاست. ممکن است اروپاییها، تعدادی از بچههای ما را فریب بدهند و بگویند: »آفریقا همین طور بوده است و اروپاییها کار کردهاند و تحصیل کردهاند تا به چنین مدارجی رسیدهاند«. باید بگوییم این طور نبوده است. آن روزی که برخی از کشورهای آفریقا آباد بود، اروپا در توحّش زندگی میکرد. وقتی که مسلمانها به مغرب آفریقا رفتند، و وارد »آندلس« شدند و خواستند حمام کنند، در تمام منطقه یک حمام نیافتند! اروپاییها معتقد بودند که حمام مکان اجنّه است! و اگر حمام احداث شود اجنّه بلایی سر ما میآورند. مسلمانها در آنجا اسپانیایی ساختند که به اعتراف مستشرقین، تمدن اسلامی اسپانیا بود که کمکم در اروپا گسترش یافت و آنجا را ساخت. مصر در زمان فراعنه، در هزاران سال پیش جزء کشورهای متمدن دنیا بوده است. تاریخ نشان میدهد اروپاییها هنوز هم رمز ساختمان اهرام مصر را نتوانستهاند دریابند. اطراف رود نیل در طول تاریخ بشریت دارای تمدن عظیم بوده است. در حبشه تمدن انسانی وجود داشته است. ما میبینیم در زمان صدر اسلام وقتی که نجاشی از نور اسلامی کمی مطلع میشود، اولین کسی است که در حبشه به اسلام ایمان میآورد. و این نشان دهنده آن است که شعور انسانی در آنجا بالا بوده است. در سودان، زیمبابوه، بین دریاچههای آفریقا و در شرق آفریقا تمدن پیشرفته وجود داشته است. حالا چگونه میتوان ادعا کرد که اینها رفتهاند و آفریقاییها را آدم کردهاند. زمانی که اروپا تحت سلطه افکار غلط قرون وسطا بوده، آفریقا در شرق و غرب و شمال، قرون وسطا نداشته است. و آنجاهایی که مسلمانها و عربها رفته بودند، مردم آفریقا متمدن زندگی میکردند. این گذشته اینها بود که شرح دادم. حالا چرا آمریکا و اروپا این گونه شده است؟ در توضیحاتی که در بحثهای آینده خواهم داشت، روشن خواهم کرد که سیستمی که اینها برخورد میکردند چه بوده است. مس آفریقا، اورانیوم، عاج، الماس، طلا، زغال سنگ (برای مصرف در کورههای زغال سنگ سوز) و نفت آفریقا، همه این مواد اولیه، به اروپا میرود. حتی تمام صنایع ظریف و بومی آفریقا مفت از آنها خریداری میشود و در بازارهای اروپا عرضه میگردد. صنعت اروپا با نیروی کاری آفریقاییها راه افتاده است. کشتیرانی اروپا و آمریکا با درآمدهای آفریقاییها به کار افتاده است. حتی سازمان ملل با آرای آفریقاییها اداره میشود. 50 رأی آنها در دست استعمارگران است که میتوانند علیه همه کس به کار ببرند. فرانسه در جنگ دوم جهانی از 200 هزار سرباز آفریقایی استفاده کرد و با این افراد بود که میجنگید و خود اروپاییها کمتر به میدان آمدند. این وضع حقوق بشری اینها است. الان کارهای تازهای از خود نشان میدهند. انسان تعجب میکند که اینها چقدر پررو و ریاکارند! همه آنها هم میدانند که با مردم دنیا چه میکنند. یکی از بزرگان میگفت - البته من در کتابی ندیدم، میگفت مقالهای بود یا با مسافری برخورد کرده بود - با یک اروپایی به سفر میرفتیم. پرندهای به ماشین او برخورد کرد. ماشین را به کناری گذاشت و پایین آمد آن پرنده را برداشت و پایش را پانسمان کرد و به انجمن حمایت از حیوانات تحویل داد، تا از او حفاظت کنند. بعد این مطلب را با تیتر بزرگ روزنامهها نوشتند که وجدان اروپاییها و سفیدهای اروپایی به اینجا رسیده که پای شکسته یک پرنده را که با ماشین آنها برخورد کرده است نمیتوانند تحمل کنند. اما همین افراد به ظاهر مدافع حقوق بشر، گروه گروه از انسانها را در معادن زغال سنگ در میان گازهای کشنده، خفه میکنند و همان جا - اگر معدن را احتیاج نداشته باشند - دفن میکنند. و همین افراد هستند که در سراسر دنیا جنگ افروزی میکنند و این همه خون میریزند. اینها برای سگهای خود، بیمارستان اختصاصی دارند. اما برای مادران بچههای آفریقایی که ثروتشان در دست آمریکاییهاست و کاخهای آنها با ثروت این بچهها اداره میشود، آنجا برای مادرهایی که میخواهند وضع حمل کنند، تختی وجود ندارد تا بچه را روی تخت بیمارستان به دنیا آورند. البته این بحث خیلی ریشهدار و دنبالهدار است. وقتی مکانیزمی که اروپاییها برای اسارت آفریقا به کار گرفتند - که گوشههایی از آن را در کشور خود هم داشتیم - باز کنیم، خیلی چیزها کشف میشود. باید افشاگری اساسی علیه این جنایتکاران پانصد ساله تاریخ صورت بگیرد تا مردم دنیا راه جدید خود را در پرتو اسلام پیدا کنند. آن گونه که در معارف اسلامی گفتهایم، وقتی اسلام آغاز شد به دلیل نزدیکی آفریقاییها به عربستان سیاهان آفریقایی پناهگاه امنی در دامان اسلام پیدا کردند. یکی از اعتراضات مستکبرین جزیرةالعرب و اشراف قریش این بود که: ای پیغمبر! اطراف تو را غلامها و سیاه پوستها گرفتهاند. ما چطور در کنار بلال حبشی، سهیل رومی، و مقداد بنشینیم. تو این سیاهان را دور کن تا ما به تو ایمان بیاوریم. پیغمبر اکرم(ص) وضعی ایجاد کرده بودند که کسی جرأت نداشت به این سیاهها نگاه تحقیر آمیز بکند. یکی از دوستان سطح بالای پیغمبر، بر آداب جاهلیت، یک بار به سیاهپوستی گفت: »یابنالسوداء« یعنی »ای پسر زن سیاه«. این کلام از فحشهای اشراف قریش در ایام جاهلیت بود. پیامبر با شنیدن این کلام آن قدر عصبانی شدند که رنگ چهرهشان سرخ شد و رگهای گردنشان متورم گردید و به او فرمودند: »تُعَیِّبُهُ باُمِّهِ«. آیا تو یک مسلمان را به خاطر اینکه از مادری سیاه متولد شده، سرزنش میکنی؟ آیا خجالت نمیکشی؟ در تاریخ هست که آن صحابی بزرگ وقتی که دید اشتباه بزرگی کرده، به زمین نشست و صورتش را به زمین نهاد و از آن غلام تقاضا کرد که پا به صورت او بگذارد، تا تکبر و گناه بزرگی را که انجام داده با خفّتی که از این کار در برابر پیغمبر میببیند، جبران کند. این فرهنگی بود که پیغمبر ایجاد کرده بود. پیغمبر اکرم(ص) انسانهایی از همین افراد سیاه تربیت کرده بودند که باورکردنی نیست. ایشان همین سیاهها را تربیت کرده بودند. سیاههایی که اروپاییها و آمریکاییها میگویند خوبهای این افراد سیاه یعنی آنهایی که در شمال آفریقا، در الجزایر و مراکش هستند از نظر اینکه دورگهاند و تمدنشان بالاست، مثل یک اروپایی هستند که نصف مغزشان برداشته شده باشد. مثلاً از دیدگاه اروپاییها یک استاد الجزایری مثل یک فرد ساده اروپایی است که نصف مغزش را برداشته باشند. همهاش هم تبعیض نژادی مطرح است. میخواهند با نژاد مسأله را حل کنند. نژاد آفریقاییها تحت فشار این ظلمها است. این طور توجیه میکنند که نژاد اینها نمیگذارد که اینها بالا بیایند! چیزی یاد بگیرند! نمونهای ذکر میکنم از ملاکی که پیغمبر(ص) قرار داده بودند که آخر صحبتم خواهم گفت. حضرت علیبن ابیطالب(ع) - با سیاهپوستی برخوردی دارند که من آن را به عنوان نمونه نقل میکنم تا ببینیم ملاکی که اسلام برای برتری قرار داده چیست. پیامبر اکرم(ص) ارزش را به تقوا داده بودند. تقوا، هم در افراد ملاک است هم در جامعه. اگر در جامعهای، جریان حاکم تقوا نداشته باشد و متقی نباشد، نمیتواند ارزش تقوا را در دنیا مراعات کند و نمیتواند ارزش انسانها را مراعات کند. تقوا یک معیار فردی و اجتماعی است که در هر کجا ناقص باشد جامعه را میشکند. برخوردی از علیبن ابیطالب(ع)، این شخص متقی عرض میکنم. ببینید چه میشود. در کتاب »بحارالانوار« روایتی نقل است که روزی علیبن ابیطالب(ع) در مسجد بودند، مردی سیاه، خدمتشان آمد. که زار زار گریه میکرد. نزد امام که بر روی »دکّةالقضا« بودند نشست و گفت: »طَهّرْنی«. مرا پاک کنید! امام فرمودند: مگر چه شده که تو را پاک کنم؟ گفت: »من اشتباه کردهام و آلوده به دزدی هستم. لذا حد الهی را در مورد من جاری کنید تا من عقاب روز قیامت نداشته باشم«. حالا اینجا پرانتزی باز کنم؛ یک وقتی در یکی از کشورهای اروپایی که ظاهراً فرانسه بود، چند نفر به محکمه رفته بودند و خود را به عنوان مجرم معرفی کرده بودند. من آن موقع یادم هست که در مطبوعات جهان، و روزنامههای خودمان به تبع روزنامههای خارجی - چون اینها از آنجا چیز میآوردند - هیاهویی به راه افتاده بود که مردم فرانسه چقدر ترقی کردهاند که مجرم با پای خودش به پای میز محاکمه میرود؛ البته این نکته خوبی است، اگر انسانها آن قدر رشد کنند که وجدان و عقایدشان آنها را محاکمه کند و خودشان را تحویل محکمه دهند، این نقطه بسیار خوبی است . ولی اروپاییها دروغ میگویند! فرد فردشان را نمیگویم. جامعه و جریان حکومتشان را میگویم. آنها دستشان به جنایت آلوده است. و هیچ گاه هم اعتراف نکردهاند و همیشه هم از طرف مقابل طلبکارند. دزدی میکنند ولی مدعیاند که تمدن دارند و این تبلیغات را خوب به خورد مردم میدهند. و این غربزدههای ما که در رژیم گذشته قلمشان به روزنامهها و کتابها باز بود و صدایشان به رادیو میرسید، همیشه این گونه چیزها را به رخ مردم میکشیدند، تا مردم را در مقابل تمدن غرب خاضع کنند. اگر اینها راست گفتند که عدهای رفته باشند برای محاکمه، قضیه آنها 1400 سال بعد از ماست. ما خیلی زیباتر از اینها را در 1400 سال پیش داریم. ما 1400 سال پیش چنین صحنههایی داشتیم ولی در همین زمان شاهد هستیم هنگامی که سیاهپوستی برای تحصیل در دانشگاه الابامای آمریکا پذیرفته میشود، دانشجویان که معمولاً بهترین قشر جامعه و عاطفیترین قشر هستند، علیه یک سیاهپوست تظاهرات کردند و با تخم مرغ و گوجه گندیده از او استقبال کردند و سرانجام او را از دانشگاه بیرون کردند. وقتی که محیط شما این طور است برگردید به 1400 سال قبل و ببینید که پیغمبر آن عربهای پرنخوت و متکبر و عشایر پربادو افاده را وادار کردند و تربیت کردند که با سیاهها آن طور رفتار کنند. آن با ارزش است. معلوم میشود آن مکتب، چیز دیگری است. حضرت علی(ع) فرمودند: »مگر چه کردی؟« او گفت: »دزدی کردهام« لذا میباید دست دزد قطع شود. منتها اسلام مایل نیست که حد اسلامی زیاد و تند جاری شود، و در این رابطه جملهای داریم که این جمله به عنوان یک اصل در فقه اسلامی، در باب حدود پذیرفته شده است و همه فقها براساس این اصل فتوا میدهند. آن اصل این است که »اَلْحُدُودُ تُدْرَعُ بالْشُّبُهاتِ«. یعنی اگر شبههای درباره گناه کسی پیدا شد، قاضی باید از این شبهه استفاده کرده و طرف را حد نزند. علیبن ابیطالب(ع) نیز میخواستند کاری بکنند که این فردی که خودش اعتراف کرده - به نحوی - اعترافش را ضعیف کند تا حد جاری نشود. البته در قضاوتهای ما نیز باید این اصل مراعات شود و قضاتی که با موازین شرعی آشنا هستند - که خیلیها همین طور هستند - نباید سیاستشان این باشد که به دنبال پرونده بروند و شاهد از غیب بیاورند تا کسی را دزد و یا - نعوذباللَّه - زانی بکنند و بعد او را حد بزنند. باید روی کوچکترین شبهه دست گذارند و از حد زدن منصرف بشوند. این اصل اسلامی در دادگاههای ما هست. و البته این موضوع به معنای ضایع شدن حق کسی و یا عفو بی جای مجرم نیست. حضرت علی(ع) فرمودند: »شاید اشتباه میکنی و شاید زیاد گرسنه بودی و به اضطرار رفتی و دزدی کردی«. نه آقا! اضطرار نبود. میتوانستم کار بکنم و دزدی نکنم. شاید از محل غیر محافظت شدهای دزدی کردهای! (زیرا که دست هر دزدی را قطع نمیکنند. بلکه باید از محل حفاظت شده دزدی کرده باشد تا دستش را قطع کنند). نه! من از محل حفاظت شدهای دزدی کردهام. خلاصه هر چه امکان شبهه بود، حضرت علی(ع) مطرح کردند. او گفت: »من دزد هستم. دست مرا قطع کنید. و اصرارم براین است که عقابم به آخرت نیفتد«. حضرت اتمام حجت کرده بودند. لذا انگشتان دست او را طبق آیه قرآن قطع کردند. »والسَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا اَیْدیَهُما جَزَاءً بما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عزیزٌ حکیمٌ«. »دزدان، مرد و زن، دستشان را قطع کنید. به خاطر کیفر عملشان. این عقوبتی است که خدا برای آنان مقرر داشته و خداوند مقتدر و داناست«. مینویسند که آن سیاه انگشتان خود را برداشت و در حالی که خون از دستش میریخت، از صحنه خارج شد. یکی از مخالفان جدی امیرالمؤمنین - ابنکیّار - که یکی از منافقین رذل بود و میخواست از هر صحنهای علیه حضرت علی(ع) استفاده کند، آن منظره را دید و پیش خود گفت از این جریان میتوان خوب استفاده کرد. به دنبال مرد راه افتاد و گفت: »مَنْ قَطَعَ یَمینَکْ؟« دست تو را چه کسی قطع کرده است؟ چه کسی به تو رحم نکرده و این فاجعه را درست کرده است. مرد سیاه گفت: »به دنبال من بیا تا به تو بگویم«. او را به میان جمعیت کشید در میان مردم دوباره دشمن حضرت امیر از مرد سیاه پرسید: »مَنْ قَطَعَ یَمیَنَکْ« دست تو را چه کسی قطع کرده است؟ مرد سیاه شروع کرد به مداحی کردن حضرت علی(ع). و گفت: »قَطَعَنی امیرالمؤمنین. الانزع البتین. امامالمتقین«. دو سطر مداحی کرد - که در روایات هست - بعد گفت: »من با پای خود به محکمه رفتم و با میل خود درباره من حد جاری شده است. از حضرت امیرالمؤمنین ممنون هستم که مرا پاک کرد و به قیامت در دادگاه الهی نینداخت. به حضرت علی(ع) در مسجد خبر دادند که آن غلام سیاه در میان جمعیت مداحی میکند. حضرت اینجا جملهای فرمودند که در بحث من میگنجد. فرمودند، به امام حسن، »هاتِ عمّکَ الاَسْوَدْ«. پسرک من برو و عموی سیاه خودت را بیاور. رئیس حکومت عظیم اسلامی یک سیاه حد خورده و دست قطع شده مجرم را که واقعاً توبه کرده است، در مجمع عمومی و انظار مردم، به عنوان برادر خود معرفی میکند. امام حسن، آن سیاه را آوردند. حضرت امیر(ع) فرمودند: »من دست تو را قطع کردم و تو مداحی میکنی؟« عرض کرد: »آقاجان شما وظیفه خودتان را انجام دادید. این کار شما برای من خدمت بود. اگر من روز قیامت میخواستم جواب این جنایتم را بدهم چگونه میتوانستم؟« در ادامه روایت - در برخی نسخهها - آمده است که امام ترحّم کردند و انگشتان او را بر سرجای خود نهادند و دعا کردند که دست به حالت عادی باز گشت و آن سیاه رفت. البته این مطلب هیچ تعجب ندارد. زیرا ائمه ما مستجابالدعوه بودند و این گونه کارها را به راحتی انجام میدادند. منتها زندگی عادیشان این گونه نبوده است. این داستان زیبا که نشانگر تربیت اسلامی و سطح بالای شعور یک سیاه است، یک تعبیر لطیف درباره یک سیاه، »هاتِ عَمَّکَ الاَسْوَدْ« که امروز غربیهای گردن کلفت مدافع حقوق بشر. قدرت تحمل آن را ندارند. از این قسمت تا اینجا نتیجه میگیرم که بدترین ظلم را در تاریخ پانصد ساله اخیر، نژاد سفید پوست اروپا که در آمریکا هم هستند به نژاد سیاه آفریقایی کردهاند. و هم اکنون با شکل جدیدی همان جریانها ادامه دارد، دزدیها ادامه دارد. اینها حق ندارند مدعی حقوق بشر شوند. اینها دروغ میگویند که طرفدار حقوق بشر هستند. روزی که اینها حاضر شدند با آفریقا و اروپا به یک گونه و یک جور برخورد کنند، روزی که حاضر شدند با نسل سیاه و سفید یکسان برخورد کنند، آن موقع ما میپذیریم که آنها بگویند مدافع حقوق بشر هستند؛ والاّ اینها حرف است. اَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمْ »بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمْ/ اِنَّا اَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ/ وَ ما اَدْریِکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ/ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ/ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ/ فیها باِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ اَمْرٍ/ سَلامٌ هِیَ حَتّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ. خطبه دوم بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِاللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمنینَ وَ عَلیَالصِّدیقةِالطَّاهِرة وَ عَلی سبْطِیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ ألْخَلَفِ الْهادی الْمهْدی(عج). تا آنجایی که به ذهنم میرسد، مناسبتهای هفته، چهار موضوع است که در هر مورد به طور خلاصه صحبت خواهم کرد. شهادت آیت اللَّه صدوقی، سومین شهید محراب، که هفته گذشته سالگرد شهادت ایشان بود. دنباله حوادث روز عظیم قدس که امام آن را اعلام کردهاند و هنوز ادامه دارد. کنکور دانشگاههای کشورمان که امروز برگزار میشود. و مسأله جنگ را هم به عنوان مهمترین مسأله و در اوج تحول آن، مطرح میکنم. شهادت شهید صدوقی، این مرد بسیار بزرگ و این ذخیره عظیم انقلاب و اسلام، که اکنون خون، روح و آثارش، جای وجودیش را پر کرده است، میتواند وسیلهای برای ارزیابی چند دقیقهای از حرکت ضدانقلاب و محاربان باشد. از اشتباهات بسیار بسیار اساسی و اصولی ضدانقلاب و لیبرالها و به خصوص ضد انقلاب، این بود که خیال کردند با گرفتن افرادی مثل شهید صدوقی، موفق به شکستن ستون فقرات انقلاب میشوند و بسیج کنندهها را از میدان به در میبرند. و مردم را بی سرپرست میکنند. در این مورد، خیلی اشتباه کردند؛ البته اگر میتوانستند تا پایان این کار پیش بروند، موفق میشدند؛ ولی اشتباهشان این بود که فکر کردند ستونها، چند ستون است. و همان یکی که یکی از آنها گفته بود، چهار پنج نفر دیگر از دست بروند، کار تمام است. این از اشتباهشان بود. برای اینکه روحانیت عظیم و مقتدر و متنفّذ ایران که نوعاً از سنین حدود 30 سال به بالا - آنهایی که درس خواندهاند و درست کار کردهاند - میتوانند کار افراد شصت ساله و هشتاد ساله را، به خاطر - سوادشان و تقواشان انجام دهند، آن قدر بنیهشان قوی است و نیرو دارند که هیچ وقت تمام نمیشود. یعنی اگر آنها فکر میکنند که چند نفر آدم مشهور را از میدان به در کردند، دیگر کسی نیست، خیر! این طور نیست. واقعاً چه بسا افراد جوانتری بیایند و جای اینها را پرکنند. و قویتر و با تجربهتر از آنها و با قدرت بدنی بیشتر وارد کار شوند، که دیدید شدند و این چیزی تمام نشدنی است. از آن طرف بهترین سند جنایت پیشگی اینها که مطمئناً هیچ مکتبی در دنیا نیست، هیچ جامعهای نیست، هیچ جریانی نیست که بتواند بپذیرد یک پیر مرد هفتاد هشتاد ساله خمیده مریض که ممکن است چند سال بیش زنده نماند، آن هم در محراب عبادت، آنجایی که مردم نشستهاند و با خدا رابطه برقرار کردهاند، جلوی چشم مردم با بمب، این فرد را به شهادت برسانند. این حادثه برای هیچ کس قابل قبول نیست. یقیناً اگر شمر هم بیاید و این منظره را ببیند، میگوید این کار درست نیست! این چیزی نیست که مورد قبول کسی باشد. آن وقت یک جریانی که مدعی فضیلت، عدالت و انسانیت است - یک بار هم نه - چندین بار، شهید مدنی، شهید دستغیب، شهید صدوقی، شهید اشرفی و دیگر شهدا را بزند. این پیر مردها که تارتار موی هر کدامشان، مردم را به یاد خدا میانداخت. نوار سخنرانیها، دعاها، گریهها و نصایح اینها در دل مردم، مثل کلمات معصومین، اثر میگذارد. اینها بی خود این قدر عزیز نشده بودند. اینها در تمام عمرشان یک نقطه سیاه نداشتند. مردم هر چه دنبال سر اینها میبینند فضیلت است. شاگردهایشان، تحت تعلیمهایشان، کمکهایی که کردند، همه از فضیلت و خوبی اینها خبر میدهند. شهید صدوقی که در سراسر این کشور از جمله سیستان و بلوچستان، خوزستان، کردستان، قم، مشهد و همه جا آثار خیریه و دستگاه امداد داشت، کسی بیاید و این آدم را با بمب منفجر کند، اسمش را هم »عمل انتحاری« در راه ملت بگذارد. و این قضیه تکرار شود. یکی، دو سال این طور بود. این اعمال، اعمال ریشهکنی منافقین بود. یعنی واقعاً تاروپود اینها را به هم زد. حتی در دل خانوادههایشان هم منفور شدند. منتها ممکن است آن عواطف قوم و خویشی، اجازه ندهد، خانوادهها ابراز کنند. هیچ کس نیست که بپذیرد یک جریان مدعی مبارزه، این همه انسان خوب را، در این شرایط بکشد. این قابل قبول نیست. لذا به این بدبختی که میبینید، افتادند. ما هیچ جریانی، به این خفّتی که اینها مبتلا شدهاند، مبتلا شده باشد، نمیبینیم. آن یکی، از سپهسالاری رفته حالا از آن دوچرخههایی که برای زنهای حامله میگذارند که ورزش کنند، در زیر زمین دست و پا میزند که در فیلم دیدهاید! حالا باز سوار موتور میشد و اطراف جبههها عکس میانداخت که بهتر بود! آن یک با آن همه ادعا و سوابق مبارزه حالا دلال خبر شده. واقعاً اینها این طوری هستند، و اینها ادعای ما نیست. الان زندگیشان را با کار جاسوسی میگذرانند. از اینجا، از ارتش، از سپاه، از داخل جامعه یک خبر دروغی و خبرهایی که اساسی ندارد، و همان قبلیها را هم گمراه کردهاند، آنجا میبرند، صد دلار میگیرند و این طور زندگی میکنند. دلال جاسوسی، اسرار ارتش را بدهند، اسرار جبهه، اسرار اقتصادی و اسرار سیاسی را بدهند و زندگی کنند. این دیگر خفّتبارترین نوع زندگی نسل جوان است که میتوان فکر کرد، و این ذلت را در سایه این اشتباهات اصولی خود پذیرفتهاند. و از این طرف این ملت. من منظره اجتماع مردم تهران را در روز عید فطر در مصلای تهران که از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد، دیدم و بعد دیگران گفتند که سیمای جمهوری اسلامی نتوانست منظره را خوب نشان دهد - به تعبیری دو میلیون نفر صبح زود آنجا جمع شده بودند - فهمیدم که واقعاً این بیشعورها چقدر اشتباه کردهاند. کار این مردم، که شش سال قبل از این، در عید فطری که مرحوم شهید مفتح در سرپل رومی قیطریه اولین اجتماع عید فطر را درست کرد و آن روز گفتند که یک میلیون نفر در تظاهرات بعد از آن نماز شرکت داشتند، کمر رژیم را شکست. وقتی انسان ببیند شش سال گذشت و این ملت این همه در انقلاب سرمایهگذاری کردهاند و باز دو میلیون آدم جمع میشوند، این مسأله چه چیزی را میفهماند؟ به غیر از این است که رشد مردم و مردمی بودن نظام را میفهماند؟ غیر از این است که موفقیت نظام را میفهماند؟ غیر از این است که رابطه ملت و دولت را صمیمیتر نشان میدهد؟ و این مسأله بزرگی است. این همه بمب منفجر کردند. این همه امام جمعه را کشتند، این همه تبلیغات کردند، این همه دروغ گفتند، این همه جنایت کردند،. این همه آمار غلط دادند و این همه تبلیغات غرب را، دهها رادیوی فارسی انجام دادند، از این طرف مردم را منسجمتر و از آن طرف آنها را متزلزلتر و بیریشهتر میبینید. و این خیلی حرف است! و این نشان باخت جدی ضدانقلاب و نشان بُرد قطعی انقلاب است، که الحمدللَّه ما در سومین سالگرد شهادت این پیر مرد نورانی - مرحوم شهید صدوقی - شاگرد و مخلص امام، شاهد آن هستیم که انشاءاللَّه آینده این انقلاب و این مردم از حالا هم بهتر خواهد شد. اما مسأله دیگر، کنکور است. میدانید که امروز حدود سیصدوپنجاه هزار نفر از بچههای شما در یک مسابقه علمی برای ورود به دانشگاهها، در حال امتحان هستند. فعلاً کمتر از پنجاه هزار نفر از آنها، به دانشگاه راه مییابند. یعنی حدود یک هشتم کل متقاضیان ورود به دانشگاه. آرزو و امید ما این است که بتوانیم در سطح علوم عالی، دانشگاهها، دانشسراها و مدارس عالی وضعی به وجود آوریم که در آینده این مقدار افراد علاقهمند و مستعد، از تحصیلات عالی محروم نشوند. اما این مصیبت الان گریبانگیر ما هست و ده پانزده سال است که همیشه رقم عظیم شرکت کنندگان با رقم پذیرفته شدگان این تفاوت بزرگ را دارد. الان در دانشگاههای ما بیش از دویست هزار نفر مشغول تحصیل هستند و این پنجاه هزار هم به آنها اضافه میشوند و در کنار این، دانشگاههای دیگر و دانشکدههای دیگری هم داریم؛ مثل دانشکده افسری نیروی زمینی، دانشکده نیروی دریایی، دانشکده خلبانی، دانشکده صدا و سیما، دانشکده وزارت خارجه، مؤسسات عالی دیگر، دانشگاه آزاد، وزارتخانههایی مثل وزارت نیرو که دانشکده دارند، وزارت دادگستری و سایر وزارتخانهها که برای خود مدارس عالی درست کردهاند و نیرو تربیت میکنند، رقم بالایی هستند. تربیت معلم هم داریم که رقم عظیمی - معمولاً بیست تا سی هزار نفر در سال - میپذیرد و تحویل جامعه میدهد، ولی وقتی همه اینها را جمع کنیم، در شرایط فعلی به صدهزار نفر نمیرسد و باز تعداد داوطلب بیشتر است. البته شاید هیچ جای دنیا نیست که همه کسانی که دیپلم گرفتند بتوانند به دانشگاه بروند. منتها باید یک تعلیمات فنی، مدارس فنی، هنرستانها و مکانهایی که میتواند برای امور مختلف، تکنیسین پرورش دهد، در سطح کشور باشد تا افرادی که استعداد فنی بیشتری دارند، بتوانند با تعلیمات یک ساله و دو ساله وارد کار شوند. الان ما در اکثر نقاط کشورمان، کارگر ماهر نداریم. در معادن، کارخانجات، در پیمانکاریهایمان که خیلی فراوان هستند، در مؤسسات مختلفی که به فن احتیاج دارد افراد ماهر نداریم. و اگر این شیوه مرسوم شود، هم مسؤولان آموزش باید این کار را انجام دهند و هم مردم باید به آن طرف هدایت شوند و جوانها بلافاصله بعد از گرفتن دیپلم و یا قبل از دیپلم گرفتن، به هنرهایی که آنها را فوراً وارد کار میکند - در رشتههای مختلف فلزکاری، نجاری، معادن و انواع و اقسام کارهایی که در این مملکت وجود دارد و در دروه سازندگی نیاز داریم - هدایت شوند. ما به تحقیق، به این مقدار نیرویی که الان برای کنکور ثبتنام کردهاند - اگر نیروی فنی میشدند - احتیاج داشتیم؛ یعنی یکی از اینها هم بیکار نبود. ولی متأسفانه به دلیل سبک فرهنگ جامعه فکر میکنند که حتماً باید در دانشگاههای بزرگ باشند و کارهای فنی و مدارس کوچک هم از قدیم درست نشدهاند، که باید این کار صورت بگیرد، مخصوصاً وزارتخانهها، از نیروهای قدیمی خود، از بازنشستهها، کسانی که فن بلد هستند و نمیتوانند در میدان کار باشند، میتوانند برای تعلیم استفاده کنند. مدارس خاصی درست کنند و برای کارهای خودشان و برای نیازهای خودشان نیرو تربیت کنند. هر یک اگر جداگانه اقدام کنند، وزارت آموزش عالی و ستاد انقلاب فرهنگی هم همکاری کنند تا راه باز باشد. نکتهای که میخواهم بگویم محدودیت پذیرش دانشجو است یعنی یک شخصی که ما میپذیریم. طبیعی است که جامعهای مثل جامعه ما، باید افرادی را بپذیرد که بعد از اینکه سه چهار سال خرجشان کرد و نیرو برای آنها به کار برد و با توجه به کمبود فضای آموزشی، کمبود استاد و کمبود آزمایشگاه، این افراد را تربیت کرد، به درد این جامعه بخورند. امروز، در مجموع یک دانشجو، رقم عظیمی خرج دارد و هیچ منطقی نیست. جوانها! این را خوب گوش بدهید. سالهای بعد هم این طور خواهد بود. یعنی این یکی دو دهه آینده همیشه داوطلبان ما از پذیرفته شدگان بیشتر خواهند بود. خوب دقت کنید. به خصوص دانش آموزان به این مسأله دقت کنند. اگر جامعهای سالم باشد، مسؤولانش حق ندارند کسانی را تحت تعلیم گران قیمت دانشگاهها قرار بدهند که بعد از تحصیل به درد مردم نخورند. اگر بنا شد این دانشجو درسش را بخواند و مهندس بشود، یا خلبان بشود و بیرون بیاید و بعد اگر خواست برود خانم خارجی خود را ببیند، یک قدری پاسپورتش دیر حاضر شود، عصبانی شود وهواپیمای کشور را بردارد و بیرون برود، احمقانه است این طور آدمی را تربیت کنیم و خرجش کنیم. یا اگر مثلاً با خانمش نمیتوانند دو نفری لب دریا لخت شنا کنند، هستیش را بفروشد و مثلاً به »نیس« فرانسه برود که آنجا میتواند این کار را کند! خوب! این طور آدمی را که تربیت نمیکنند! برای این فرد خرج نمیکنند. اگر کسی، کار فنی آموخت و سرکارش رفت و آنجا رشوه گرفت و خیانت کرد و علیه انقلاب کار کرد، احمقانه است برای چنین کسی بودجه خرج شود. و ما با این مشکلات، جوانان را تحت تعلیم قرار میدهیم. بنابراین بسیار طبیعی است که خط آموزش عالی کشور ما این خواهد بود که انسانهای متعهد و دلسوزی که حاضرند برای این مملکت خدمت کنند و حاضرند مشقات زندگی دوره سازندگی این جامعه را تحمل نمایند باید خرجشان داده شود. اگر فردا آمدند و یک کسی را که همه تاریخ زندگیش نشان میدهد او خائن است، جزء گروهکها است و در دانشگاه هم که آمد مزاحم درس خواندن بچههاست، به دانشگاه راه ندادند و گفتند این نیاید، این کار کاملاً منطقی است و باید این طور باشد. افرادی که صلاحیت دارند و درس میخوانند - که استعداد علمی حرف اول را میزند - پذیرفته میشوند. و مابقی، خودشان در این آزمایش رد میشوند. شما ببینید همین حالا از هر هفت نفر یک نفر قبول میشود. فردا هر کس را قبول نکردند، نرود یک برنامه بنویسد که ما را مثلاً دایره ایدئولوژیک رد کرد. خوب این طور نیست. بعضی از آنها ممکن است این طور باشد. بنابراین است که ما به نحوی حرکت کنیم که افرادی که امید خدمت به این کشور توسط آنها میرود، در دانشگاه باشند. حالا هر کس سواد بیشتری دارد، شرایط بهتری دارد و در این آزمایش قبول بشود او جلو میآید. بعد هم در دانشگاهها همین است. پول این ملت را ما نمیتوانیم در دانشگاهها خرج کنیم و در آستین این ملت بچه گرگ تربیت کنیم، و به جان خودشان بیندازیم. آنهایی که بخواهند در دانشگاهها فساد کنند، باید تصفیه کنیم. در مورد آموزشهای متوسطه و ابتدایی، دولت موظف است طبق قانون اساسی همه مردم را به طور رایگان تحت تعلیم قرار دهد. تمام کسانی که در سن تحصیل هستند این حق را دارند و این کار را هم انجام میدهند، و بعد از انقلاب بیش از یک میلیون دانشآموز اضافه شده است و بعد از انقلاب بیش از دهها هزار مدرسه ساختهاند و هر سال چند هزار مدرسه میسازند، و با همه مشکلات و عدم امکانات، سالی بیش از 15 تا 20 هزار معلم تربیت میکنند. اما، ملت! بدانید نیاز و عقب ماندگی از زمان شاه، به قدری زیاد است که دولت هر چه هم تلاش کند، باز هم فضای آموزشی کافی برای مدارس ما در سطح لازم تأمین نمیشود، و این یک کار مشکلی است. به یاد دارند در زمان شاه آن موقعی که مصالح ساختمانی زیاد بود و کارگر و بنّا فراوان بود و امکانات فراوانی از فروش شش میلیون بشکه نفت وجود داشت، شاه برای برگزاری جشنهای دو هزاروپانصد سالهاش، از دو سال قبل برنامهریزی کرد که دو هزار و پانصد مدرسه بسازد، آن هم با اجبار کردن افراد و شخصیتها. در آخر هم آن رقم دروغ بود. دو هزار و پانصد مدرسه ماکزیمم کارشان بود. در حالی که هر سال چند هزار مدرسه را همین مردم ما در گوشه و کنار میسازند. ولی باز، تا رسیدن به سطح لازم، وقت بیشتری میخواهد. البته تحصیل، مجانی است؛ اما این معنایش آن نیست که مردم اگر خواستند برای درس خواندن فرزندان و برای مدرسه، خدمتی کنند ما مانع آنها خواهیم شد. اولیای بچهها در انجمنهای اولیای مدارس که رابط مدرسهها و خانهها هستند، یکی از کارهای مهمی که میتوانند انجام دهند، این است که به افراد متمکن بگویند کمک کنید! اجبارشان نکنید. اما به واسطه اینکه بچههایشان در مدارس به خوبی درس میخوانند و مایلند که خدمت کنند، کمک کنند، مدارس را توسعه دهند، مدارس را تعمیر کنند - چنانچه خیلی از این مدارس مناسب تحصیل نیستند - استقبال کنید و قبول نمایید. این درست نیست که یک بچه در یک اتاق حبس شود و درس بخواند، بعد هم در این خیابانهای شلوغ با اتوبوس به خانه برود. بهتر این است که فضا داشته باشد تا بتواند ورزش کند، بتواند از امکانات جنبی برخوردار باشد، کتابخانه داشته باشد، تئاتر، فیلم و اسلاید داشته باشد. و این انجمنهای اولیا و مربیان باید این کارها را بکنند. کسانی پیدا نشوند بگویند: چرا آموزش و پرورش پول میگیرد. بله باید پول بگیرد. اجباری نه! نامنویسی مجانی است. اما اگر افرادی بخواهند خدمت کنند، بهترین جاها این است، و بهترین زکاتها، صدقات و تبرکات را میتوانید در راه توسعه تعلیم و تربیت بدهید. که انشاءاللَّه این کمک را خواهید کرد. مسأله روز قدس: امام امت در سال اول انقلاب، جمعه آخر ماه مبارک رمضان را، به عنوان روز قدس، اعلام کردند. بحمداللَّه این نور در افکار عمومی مسلمانها و انقلابیون و محرومان دنیا، جای خود را گشوده است، و علی رغم همه کارشکنیها، تبلیغات مخالف و سکوتهای معناداری که سران کشورهای عربی و اسلامی کردند، ملتها این را شناختند و وارد شدند. تظاهرات عظیمی که در بنگلادش و پاکستان شد، تظاهرات عظیم و عجیب و غریبی که در لبنان شد بسیار با شکوه بود. آن فیلم را نمیدانم از تلویزیون دیدید یا نه، آنچه در لبنان نشان دادند، جوانهای داغ، متعهد و حزباللهی لبنان، روحانیت متعهد لبنان، خانمهای مسلمان و متعهد و با حجاب آن کشور و نیروهای مسلح مردمی لبنان، آن تظاهراتی که در روز قدس کردند - و گوشهای از آن را ما از سیمای خودمان دیدیم - خیلی افتخار آمیز بود. نظیر تظاهرات بسیجیهای خودمان در مراسم نماز جمعه بود که برای استکبار جهانی وحشت انگیز است. استکبار جهانی از تظاهرات لبنان بیشتر از انفجار مقر آمریکاییها و فرانسویها ترسیده است. کشورهای عربی ضمن اینکه یک قدم مثبتی برداشتند، ولی مثل گاو نُه من شیر بودند که اول هفته قدس اعلام کردند، این خوب بود. این قدم به طرف جمهوری اسلامی بود. اما در این یک هفته کار حسابی نکردند. روز جمعه را به هفته تبدیل کردند. ما حرفی نداریم! ما همین مقدار هم از آنها حقشناسی میکنیم. اما خیلی از کشورهای عربی روز آخر ماه مبارک رمضان را که جمعه بود - به خاطر اینکه بگویند این جمعه روز قدس نیست - گفتند: روز اول شوال است. ببینید اینها چقدر بدبخت هستند. چقدر نادان و جاهل هستند که مردم خود را نمیشناسند. خوب مردم مسلمانی که حکومت آنها دروغ بگوید به دروغ به اینها بگویند روز ماه رمضان، روز عید است و اینها را وادار کند، روزهشان را بخورند، مردم در مورد این حکومت چه قضاوتی میکنند. خیلی از عربها - متعبّدین آنها - گاهی در نماز و روزه از ما جدیترند. آمدند ماه رمضان را 28 روز کردند. در تاریخ اسلام ماه رمضان 28 روزه سابقه ندارد. حالا در کشورهای عربی یک موج مخالفتی علیه اینها به وجود آمده که این چه کاری بود که کردید؟ شما اگر با ایران دشمن هستید، مگر با اسلام هم دشمن بودید؟ چرا شما این جور کردید؟ حالا هی توجیه میکنند. این نشانه حماقت و دست و پا گم کردن و دستپاچگی در حرکات است. گفتند در روز جمعه آخر ماه مبارک رمضان، ممکن بود در کشورها یک حرکتی میکردند، نخواستند این کار صورت گیرد. این جور کردند. ما با اینها میخواهیم فلسطین را آزاد کنیم! با اینها نمیشود. با مردمشان میشود. انشاءاللَّه با آنها کار میکنیم. این حرکتی که ما در کشورهای غربی، لندن، فرانسه، هند، پاکستان، بنگلادش و در بسیاری از کشورهای عربی به خصوص سوریه و همچنین در آمریکا دیدیم و مردم این طور از پیشنهاد امام حمایت کردند، این نشان این است که ما در مسیری افتادیم که انشاءاللَّه به بیتالمقدس میرسیم. مسأله آخرمان مسأله جنگ است، که این مهمترین مسأله است. شما هم در این گرما خستهاید. سعی میکنم فشرده بگویم؛ یک بخشی از خطبه عربی هم در این مورد است. من به عنوان سخنگوی شورای عالی دفاع به شما ملت عزیز عرض میکنم که جمهوری اسلامی ایران و نیروهای شما از اول شروع جنگ تا حالا بهترین وضع را دارند و صدامیان علیرغم این هیاهویی که امروز در دنیا وجود دارد، بدترین وضع را دارند. نقاط آسیب پذیر عراق در سراسر مرز مشخص شده و طرحهای اجرایی آن نیز آماده است. نیروهای ما آموزش لازم را دیدهاند و اسلحه و مهمات لازم را تهیه کردهاند و پای کار هستند؛ صحبت این است که چه موقع باید اقدام کنیم؟ این مسأله که چه موقع اقدام کنیم، از مسایل بسیار مهم این مقطع است که حسابی دنیا و مخصوصاً غربیها را گیج و منگ کرده است. آنها معیارهای درستی ندارند الحمدللَّه اطلاعات درستی هم از ما ندارند. روابط اطلاعاتیشان قطع شده و با حدس و گمان حرف میزنند؛ با این اطلاعاتی که این جاسوسهای فراری میبرند، کاری از پیش نخواهند برد. مثلاً فرض کنید یک خلبان خائن که تحت نظر بوده و مواظب او هم بودهاند، عنصر شایستهای نبوده که نتوانسته اینجا بماند، این چقدر اطلاعات برای آنها میتواند ببرد؟ اطلاعاتی که در سطح بالا در اختیار فرماندهان درجه اول است؟ معلوم است که این طور نیست. یا ماهوارهای که از آن بالا میرود، از یک اتوبوس و یا آدم یا چیزی در بیابان عکس برمیدارد. یا آواکسی که از آن طرف عکس برمیدارد. اطلاعات اینها از این نوع است. اما ما چه میخواهیم بکنیم، همیشه این طور بوده که حملات ما حملات انتقامی نیست. ما نمیخواهیم آدمکشی بکنیم. ما از کشتن آدم، از شهید شدن بچههای خودمان و از کشته شدن عراقیها، - از هر دو - ناراحتیم و فکر میکنیم بهتر است حتیالامکان از دماغ کسی خون نیاید. اگر روزی بخواهیم عملیات انجام دهیم، خیلی چیزها را باید محاسبه کنیم. امکانات خودمان و دشمن را، نقطه انتخابیمان را، شرایط سیاسی و هدف مشخص را که داریم. آن روزی که ما گفتیم »حمله نهایی« اینها خیال کردند که ما یک ماه دیگر این کار را انجام میدهیم. ولی هیچ وقت معنایش این نیست. حالا هم که میگویم حمله نهایی، ممکن است یک سال دیگر اتفاق بیفتد، ممکن است در ماه دیگر اتفاق بیفتد و ممکن است همین عصر اتفاق بیفتد - ما حاضریم و آمادگی کامل داریم. شرایط را میسنجیم. وقتی یک عملیات انجام دادیم، مدتی صبر میکنیم تا دشمن شرایط جهانی را بررسی بکند و اگر میشود، بفهمد! به قول امام که این صدام جانور، آدم شدنی نیست، از او دست بردارند و ما بتوانیم بدون جنگ، مسأله را حل کنیم. امروز به جایی رسیدیم که وضع عراق مثل وضع سال 57 انقلاب اسلامی ایران است. با توجه به قدرت ما، مجموعه شرایط صدام امروز مثل شرایط محمدرضا پهلوی در اواخر سال 56 و اوایل سال 57 است؛ او این شرایط را دارد. حرفهای امام هم همان جور قاطع است. ایشان آن روزی که در نجف بودند، گفتند: »شاه باید برود«. پاریس بودند گفتند: »شاه باید برود«. و جمهوری اسلامی تشکیل شود و تا آخر ایستادند. الان هم فرمودند: »صدام باید برود. و این خواست ماست«. دنیا کم و بیش از وضع ما اطلاع دارد. حرفهای ما را هم میفهمد، که ما چه میگوییم. منتها شرایطی را به وجود میآورد، گردوغبار و کولاکی میکند، بحرانی درست میکند که در این بحران بتواند صدام را نجات دهد و به طرق مختلف هم اقدام کرده و در همه طرف تاکنون شکست خورده و ما نمیدانیم ترفند بعدی او چه میتواند باشد. باید منتظر بمانیم. از چهار پنج ماه پیش هر مناسبتی که در پیش بوده گفتند حمله نهایی ایران آن روز است. گفتند نوروز اینها حمله میکنند. بعد گفتند اینها پانزدهم شعبان حمله میکنند. گفتند روز تولد امام حسین(ع) حمله میکنند. گفتند اول ماه رمضان حمله میکنند. گفتند پانزدهم ماه رمضان، بیست و یکم و عید فطر حمله میکنند. هر روزی برای خودشان بهانهای کردند و چیزی درست کردند. در هر مناسبتی، یک مقالهای هم نوشتند که پیش بینی بکنند، بعد بگویند ما اطلاعات داشتیم. شما ببینید این حالت برای صدامیان چه حالتی است! الان، صدامیان ذاتاً روحیه ندارند. حمله ما را هم دیدهاند. دیدهاند وقتی که نیروهای حزباللهی ما هجوم میآورند چه بر سر عراقیها در سنگرها میآورند. شما ببینید، چهار پنج ماه است برای ارتش بدبخت صدام چه میگذرد. هر لحظه این انتظار را دارند هر شب جمعه این انتظار را دارند، هر عیدی و هر عزایی این انتظار را دارند و غربیها هم این را دامن میزنند و آنها را بیشتر میترسانند. در این اواخر دو تحلیل در حرفهای اینها آمده است: یکی ادلهای که اینها این قدر شلوغ میکنند و میگویند ایران اسلحه ندارد. دیگری اینکه ایران اختلاف دارد، نمیتواند حمله کند، این بار شکست میخورد. دو هدف دارند. یکی اینکه میخواهند ایران دست به یک حمله زودرس بزند و قبل از اینکه امکاناتش را آماده بکند، حمله کند، که موفق نشدند. و نظر دومشان این است که - این را اخیراً گفتهاند - وضعی که روحیه سربازان عراقی دچار آن هستند، از این وضع نجات پیدا کنند. این حالت بلاتکلیفی و وحشتی که هر روز در انتظار حمله ایران هستند، هی آماده باش! هی آماده باش! آماده باش پدر نظامیها را در میآورد؛ آماده باش که گوششان به صدای گلولههای تفنگ باشد. گفتند کاری کنیم که صدام از این رنج روحی راحت شود و ارتش عراق راحت شود. این دو نظر از حرفهایشان در آمده است. ولی شیطنت از این حرفها بالاتر است. اینها نمیفهمند اوضاع چیست. من همین جا خیالشان را راحت بکنم که صحبت از امروز و فردا و عید و عزا و اینها نیست؛ این مصلحت عمومی است. ممکن است حمله در ماه مبارک رمضان باشد، ممکن است شوال باشد. ممکن است عید غدیر یا روز عاشورا باشد. هر وقت مصلحت جنگ تشخیص داده شد و رهبری دستور داد، نیروهای ما در میدان حاضرند. حرکت بسیار زشتی که اخیراً اینها شروع کردهاند، به قیمت به بحران کشیدن دنیا، بحران درست میکنند که صدام را سالم بیرون بکشند. آشوبی در خلیج فارس درست کردند، با وضعی که پیش آوردند، محاسبه آنها این بود که گفتند ایران تنگه هرمز را میبندد و خودش در مضیقه قرار میگیرد و بدنام میشود، افکار عمومی دنیا محکومش میکنند و آمادگی برای انجام هر کاری نسبت به ایران فراهم میشود. یا تنگه را نمیبندد و صدام با کمک فرانسویها و آمریکاییها به ایران فشار میآورد - یعنی اطلاعاتی که آمریکاییها به کمک آواکسها میدهند و کمکی که فرانسویها با اگزوسهها و هواپیماهای پیشرفتهشان میکنند - و حتی گفته میشود که خلبانهایشان هم پشت میدان، هواپیماها و حملهکنندهها را پشتیبانی میکنند. اینها فکر کردند در این شرایط اگر ما تنگه هرمز را ببندیم، نفتمان بسته میشود و از ناحیه اقتصادی ضربه میخوریم و نمیتوانیم جنگ را ادامه دهیم و برای ما آبروریزی درست میشود. حالا هر دو نظر برعکس شده است. از لحاظ آبروریزی، درست معکوس شد، یعنی الان آنها هستند که باید جواب دهند. ما رسماً اعلام کردیم که ما در خلیج فارس بحران نمیخواهیم. بنده خودم اینجا گفتم که اگر عراق به کشتیها حمله نکند، ما یک گلوله هم در خلیج فارس شلیک نمیکنیم. این را همه دنیا فهمیدند. رئیس جمهور ما این را تأیید کردند. نخست وزیر و وزارت امور خارجه ما این را تأیید کردند. مسأله کاملاً روشن شد. الان در دنیا هیچ دیپلماتی نیست که باور کند ایران میخواهد در خلیج فارس آشوب شود. نه! ما میدانیم، خلیج فارس نقطهای است که اگر آنجا آشوب شود، کل دنیا ضرر میکند. و ما آشوب طلب نیستیم، البته انتقام خواهیم گرفت، اما آشوب نخواهیم کرد؛ این سیاستی هم که اعلام کردیم، ادامه دارد. همین جا میگویم تا شبههای نکنند. صدام شبههای نکند. دیگران قضیه را مشتبه نکنند. ما سیاستمان این است، به سازمان ملل هم گفتهایم. سیاست ما این است. اما آنها نشان دادند که دروغ میگویند. سازمان ملل نشان داد که دروغ میگوید که دنبال صلح است. اگر دنبال صلح است چرا در خلیج فارس - اگر اینها امنیت میخواهند - راه نمیافتند؟ معلوم شد، آمریکا دروغ میگوید. فرانسه هم دروغ میگوید. اگر راست میگویند چرا آواکسها و اگزوسه در خدمت عراق است! عربستان دروغ میگوید! خود صدام دروغ میگوید! اینها چیز دیگری میخواستند. میخواستند بحران درست کنند و صدام را از این بحران بیرون بیاورند. امروز افکار عمومی دنیا مطلع شده که جمهوری اسلامی در خلیج فارس که گلوگاه امنیت اقتصادی دنیاست، سیاستش حفظ امنیت است و این کار را تا آنجا که بتواند انجام میدهد. اما نقطه مقابلش، این طور نخواهیم گذاشت که مثلاً فلان کشور غربی یا عربی بتواند از عربستان نفت نبرد، از خارک ببرد. نه! این جور نیست. هر دو جا مثل هم است. یا از خارک و عربستان با هم ببرید، یا از هیچ کجا نمیبرید. این سیاست را هم اجرا میکنیم. نشان هم دادیم اجرا میکنیم. حالا دنیای استکباری با همه عقلها و شیطنتهایی که در کنفرانس سران کشورهای صنعتی و در شورای همکاری خلیج فارس دور هم نشستند و توطئه کردند، چه عایدشان شد؟ امروز خارک، مثل یک ماه پیش نفت صادر میکند. امروز جمهوری اسلامی در خلیج فارس مثل یک ماه پیش نفت صادر میکند. امروز جمهوری اسلامی بر خلیج فارس - مثل ماه گذشته - سلطه دارد و هر وقت و هر کجا بخواهد نیروهایش را به کار میبرد. و امنیت خلیج فارس را باز حفظ میکنیم. بنابراین در این قضیه چیزی عاید آنهاه نشد و جنگ باید هم مسیر خودش را در میدان طی کند. صدام روی زمین و خشکی به ما حمله کرده و در زمین باید جوابش را بدهیم و ما صدام و حزب بعث را روی زمین و در خشکی مستأصل میکنیم و مردم عراق را انشاءاللَّه نجات خواهیم داد. اما این تحلیهای بچهگانهای که غربیها میکنند، برای خودشان خوب است. تفسیر میکنند که حالا چطور شده ایران حمله نمیکند. یک وقت میگویند بین فرماندهی اختلاف است. حالا این را که میگوید؟ لابد همین فراریها و همین دلالهای جاسوسی میگویند. اینها الان ارتش ما را نشناختهاند. خیال میکنند ارتش طاغوتی است. سپاه ما را نمیشناسند. این فرماندهان نظامی ما در کشور، مقلد امام هستند. مرجع تقلیدشان امام است. این فرمانده کل قوا مثل فرمانده کل قوای شما نیست. او مرجع تقلید است. او حاکم معنوی است. از سرباز صفر تا فرمانده کل در میدان، اگر نظر امام را بفهمند، همه تسلیماند. چه کسی میتواند در کشوری - با این معیارهایی که وجود دارد و با این ارتباط معنوی - اختلاف داشته باشد. سپاه با ارتش، ارتش با سپاه، با این حرفهای بچگانه دلتان را خوش کنید. گاهی میگویند بین مسؤولان تصمیمگیری در جمهوری اسلامی اختلاف است. رئیس جمهور، رئیس مجلس و مثلاً دیگری، اینها با هم متحد نیستند. از این حرفهای بچگانه شما خیلی زدید. این رئیس جمهوری که ما داریم - آقای خامنهای - نه تنها حالا به عنوان رئیس جمهور پیش ما محترم است، بلکه 22 سال پیش قبل از اینکه مبارزه شروع شود، ما از مریدهای ایشان بودیم. آن روزها که این تجربهها را هم ندیده بودیم، هر یک از ما هر چیزی که میگفت، دیگری بدون دیدن، امضا میکرد و بدون گوش دادن، تأیید میکرد. در تمام این دوران 25 ساله که با هم در میدان بودیم، یک بار ندیدیم سر یک مسأله اصولی، اختلاف پیدا کنیم. الان در کل کشور، در کل مسایل کشور، در مسایل اقتصادی، سیاسی، نظامی و هر چه که در تصمیم گیری به ما مربوط میشود، بنده این جوری هستم که اگر آقای رئیس جمهور هر تصمیمی بگیرند، بدون مطالعه تأیید میکنم و ایشان هم این حسن ظن را همیشه نسبت به من داشتهاند. دشمن ما را نشناخته است و به یک چیز واهی دلشان را خوش میکنند. ما خبر ملاقاتها و مذاکرات خصوصی و مسایلی که هر روز داریم و مشاورههایی را که با هم داریم پخش نمیکنیم. اینها از همین اخباری که گاهی از رادیو و تلویزیون میفهمند، فکر میکنند که ما از همدیگر خبر نداریم. من خیالتان را درباره اختلاف میان مسؤولین جمهوری اسلامی راحت بکنم. این حرفها مال زمان لیبرالها بود. بلی! ما با آن تیپها هیچ وقت سازگار نبودیم. همیشه موقع مبارزه هم با آنها درگیر میشدیم. حالا هم درگیر هستیم. ملت هم اینها را بیرون کرد. دنبال کار خودشان رفتند. آنهایی که ماندند، دولت، مجلس، رئیس جمهور، دستگاه قضایی، دستگاه نظامی، ارتش سپاه و همه منسجم هستند و خداوند سایه عظیم این امام امت را از سر ما کوتاه نکند. وقتی ما یک چنین معلم، مرشد، استاد رهبر و فرماندهی داریم، برفرض هم حالا چهار نفر در یک جایی اختلاف داشته باشند، چه تأثیری دارد؟ اگر هم اختلافی بود - که نبود - فرمان را ایشان میدهند الحمدللَّه امروز انسجامی که در دستگاه حکومتی ایران - در همه ابعادش - وجود دارد، در کل نظامهای دنیا بی سابقه است. این حرفهایی که اینها اسلحه ندارند، مهمات ندارند، این حرفها را شما همیشه میزدید. شما خودتان هم میدانید که کشورهای غربی دروازه ندارند. دلالهای اسلحه شما، شرکتهای ساخت اسلحه شما، انسان هر چند بخواهد میتواند از جیب آنها بیرون بکشد. رقابتها بین شما، مثل رقابتهای دزدهاست. همین امروز که من آمدم، از صبح تا به حال دو گزارش خواندم که دو تا از کشورهای بزرگ غرب پیغام دادند که شما هر چه میخواهید، خصوصی با کشور ثالث ما معامله کنید. ما میتوانیم به شما بدهیم. تیپ اینها این است. البته ما چیزهایی که میخواستیم، گرفتیم. آن جور نیست که فکر میکنید! بلی یک سری از اسلحهها انحصاری است. فرض کنید به ما (اف - 16) نمیدهند، (اف - 15) نمیدهند. ممکن است سیستم جدید هاگ و چیزهای این جوری ندهند. ولی اینهایی که ما داریم در طول این چند سال، به خوبی حفظ کردیم، نگه داشتیم، قطعاتش را پیدا کردیم و باز هم پیدا میکینم؛ و به علاوه منبع اصلی مهمات و اسلحه ما خود عراق است. ما چیزهایی را که از خیبر به دست آوردیم هنوز به کار نبردهایم، هنوز اینها مانده است. ما با توجه به سیاست نه شرقی، نه غربی خود، کیفیت جنگ را تنظیم کردهایم. چیزهایی که برای جنگ نیاز داریم گیرمان میآید. آنهایی را هم که نداریم، مدعی نیستیم. بلی ما موشک اگزوسه نداریم تا از دور و فاصله 60، 70 کیلومتری کشتی بزنیم. اما خلبانهای فداکاری هم داریم که نزدیک شوند و با موشکها، همان نزدیکیها را بزنند! این را داریم و میزنیم. بنابراین تحلیلهای بیخودی دارید میکنید. این هم که میگویند الان عراق اسلحههای فلان جور در دست دارد، این هم از آن حرفهاست. عراق همینهایی که داشت، همان موشکهاست که دو سال است به ایران میزند، چند سال است و کشتی زدن هم هنری نمیخواهد. کشتی زدن در دریا از کارهای بسیار آسان است. من یک بار عرض کردم که کشتی را به اَنحای مختلف میتوان زد. قلب قسی صدام هم تازگی ندارد. ما هم میدانیم وقتی که صدام در بنبست قرار بگیرد، هر چه زهر دارد میریزد. دیگر از این اسلحههای شیمیایی که بدتر نمیشود. این کاری که شما به واسطه آن آبرویتان رفت و معلوم شد خیلی از شما در آن دست داشتید، چه نفعی برای صدام داشت. با آن وسعتی که به کاربرد و آن همه بمبهای شیمیایی که در بیابانها روی جبهه ما ریخت، الان قدرت دفاعی ما در مقابل امکانات شیمیایی عراق آن قدر قوی است که به تحقیق دیگر کاربرد زیادی نخواهد داشت؛ و به امید خداوند هر روزی که مصلحت این جامعه و کشور و انقلاب باشد، مصلحت عراق و مردم عراق باشد، ما وظیفه خودمان را در جبههها انجام خواهیم داد. ترجمه خطبه عربی بسم اللَّه الرحمن الرحیم خواهران و برادران اسلامی! اخبار بحران اخیر خلیج فارس را شنیدهاید. در میان این غوغای عظیم تبلیغاتی گمراه کننده، لازم است که شما را به حقیقت موج ایجاد شده، آشنا کنم و به خصوص مردم منطقه خلیج فارس، لازم است متوجه حقیقت ماجرا باشند، که گول فریبکاریها را نخورند. توطئه این است که خلیج فارس را بحرانی کنند و طوفانی از گردوغبار در فضای منطقه به وجود آورند، چشمها را ببندند تا بتوانند حزب بعث عفلقی را و به خصوص صدام را که در سراشیبی افتاده از معرکه سالم بیرون ببرند. در این میان، رادارهای آمریکایی، آواکس، سوپراتانداردها، اگزوسه فرانسوی و پولهای نفت قارونهای خلیج فارس، و به قولی خلبانهای آمریکایی و فرانسوی، شرکتهای بیمه و رسانههای تبلیغی دنیای استکبار، ابزار کارند و به اسم عراق و به عنوان جنگ، چنین بحرانی خلق کردهاند. مجموعه این امکانات دست به دست هم میدهند و چند کشتی حامل نفت ایران را - از هر کشوری و با هر پرچمی که باشد - هدف قرار میدهند و اسم این کار را محاصره جزیره خارک ایران میگذارند و در رسانههای تبلیغاتی، آن گونه که سناریو ترسیم کرده، به خورد مردم دنیا و منطقه میدهند. در سناریو فرض براین است که ایران یا ساکت میماند که در محاصره خفه میشود و یا تنگه هرمز را میبندد که با زمینه چینی که شده، به عنوان کشور ماجراجو و بحران آفرین در دنیا معرفی میشود و شرایط به کارگیری ابزار از پیش تعیین شده دیگر، برای حمله به ایران و نجات صدام و به دنبال آن نجات اسرائیل فراهم میشود. ولی اینها کور خواندهاند و نمیدانند یک ملت مسلمان انقلابی با الهام از راهنماییهای نور ایمان و با استفاده از هدایتها و نصرتهای الهی که برای بندگان مؤمن مقاوم و مجاهدش در نظر گرفته، میتواند از همین دام برای به دام انداختن صیاد استفاده کند. وَمَکَرُوا وَ مَکَرَاللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ«. و مکر کردند، و خدا مکر کرد و خدا بهترین مکرکنندگان است. میبینید که ایران محاصره نشده و بحران مطلوب آنها هم به وجود نیامده. کشتیهای حامل نفت، مطابق برنامه در خلیج فارس در رفت و آمد هستند. برعکس، کشورهای ارتجاعی شریک توطئه خلیج فارس، در معرض اتهام و دولتهای خود فروخته آنها، مستحق انتقام قرار گرفتند، و حجت برآنها تمام شد، که هم پول موشکها را پرداختند و هم کشتیهای خود را از دست دادند و هم ماهیتشان در نوکری اجانب و همکاری با اسرائیل و وابستگی به کفار برملا شد و در آینده به عنوان متهم در ایجاد بحران باید به ما و مردمشان جواب بدهند. علیرغم تبلیغات گمراه کننده دشمنان اسلام، در سطح جهانی برای بخشی از افکار عمومی روشن شده که این ایران نیست که آشوب طلب است، و بلکه این جبهه کفر و ارتجاع است که خلیج فارس را ناامن میخواهد و برای نجات صدام به بحران نیاز دارد. ما اعلان کردیم که اگر دشمن در خلیج فارس متعرض کشتیها نشود، ما یک گلوله هم شلیک نخواهیم کرد. و دشمنان در مقابل این اعلان صریح ما واماندهاند؛ زیرا میبینند اگر به ما پاسخ مثبت دهند، زمینه بحران مطلوب آنها از دست میرود و صدام در میدان جنگ به سزای خود میرسد، و اگر نپذیرند و به زدن کشتیها ادامه دهند، چهره آشوب طلب آنها، برای همه شناخته میشود، و حجت ما بر دنیا و کشورهای منطقه تمام میشود، و دست ما برای انتقام و مقابله به مثل باز میشود، و حملاتی که بتوانیم با وسعت و شدت وارد کنیم، وارد میشود. و آن روز دشمنان ما باید جواب ماجراجویی و بحرانسازی را بدهند. »وَسَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلِبٍ یَنْقَلِبُونَ« »بسْمِاللَّهِالرَّحْمنِالرَّحیم/ تَبَّتْ یَداً اَبَی لَهَبٍ وَ تَبَّ/ ما اَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ/ سَیَصْلی نارًا ذاتَ لَهَبٍ/ وَ امْرَاَتُهُ حَمَّالَةَ الُحَطَب/ فی جیدها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ«.