نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی
خطبه اول بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی الِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصوُمینَ. قالَ الْعَظیمُ فی کِتابهِ: أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم، »اِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بالْعَدْلِ وَ الإِحْسانِ وَایتائِ ذی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الفَحْشاءِ وَ المُنْکَرِ و البَغْیِ«. در آخرین خطبهای که قبلاً ایراد کردم، گفتم که فصل دومی از بحث عدالت اجتماعی را در رابطه با »عدالت اجتماعی اسلام« از لحاظ نژادهای گوناگون، مرور خواهم کرد و مسأله مهم تبعیضات نژادی را که بشریت در قرون گذشته و امروز، از آن رنج برده و میبرد، از دیدگاه اسلامی مورد بررسی قرار میدهم. گفتم که این، بحث بسیار ارزندهای است. با این تفاوت که بحث قبلی ما پیرامون اقتصاد، بیشتر جنبه داخلی داشت و کمتر دارای جنبه بینالمللی و جهانی بود؛ لکن این بحث بیشتر جنبه سیاست بینالمللی اسلام را مطرح میکند و به مسایل داخلی کمتر میپردازد. با اینکه در دید اول، این بحث، بحث روز نیست ولی با مطالبی که خواهم گفت، توجه خواهید کرد که مهمترین بحث ریشهای روز دنیا است که ما در رسالت جهانی اسلام، باید به این بحث توجه کنیم. مسألهای که در آن خطبه گفتم، این بود که اروپاییان - و به اصطلاح نژاد سفید پوست - با ادعاهای واهی، اکثریت مردم دنیا را تحت عنوان رنگین پوست و نژاد پست، مستحق بردگی و خودشان را مستحق و شایسته آقایی و سیادت و حکومت جهانی میدانند. و متأسفانه برای این ادعای ظالمانه هم، از دانشمندان خود فروخته، استفاده کردهاند و پایههای به ا صطلاح علمی و فکری برای آن درست کردهاند. شکی نیست که امروز، اروپا (تقریباً همه کشورهای اروپایی، چه بخش شرقی و چه آن بخش غربی) و ایالات متحده آمریکا از لحاظ مادی جلو هستند؛ یعنی اینها کشورهایی هستند که پیشرفتهاند و دستشان باز است و قدمهای بسیار بلندی از لحاظ مادی، برداشتهاند و این جلو افتادن از لحاظ صنعتی، علمی و فنی باعث شده است در ملتهایشان - به خاطر القائاتی که خودشان کردهاند - یک توهّم و ادعای کاذبی به وجود آید که خودشان را از نژاد برتر و بقیه مردم دنیا را وحشی، نیمه وحشی و بربر و مستحق تقلید، تلقی کنند. در همین رهگذر توقع بسیار بدی هم پیدا کردهاند که فرهنگشان را به سایر مردم جهان تحمیل کنند و مکتبها، سنّتها، افکار ملی و سنّتی و ذخایر فکری ملتهای دیگر را تخطئه کنند. متأسفانه حالت غربزدگی هم که در روشنفکرها و متجددهای کشورهای عقب نگه داشته شده دنیا، به وجود آمده است، به این توقع ظالمانه اروپاییها و آمریکاییها دامن زده و وسیله تحمیل افکار آنها به سایر ملتها شده است و امروزه، بشریت خسارات بسیار عظیمی از این رهگذر میبیند و مظالم غیر قابل جبرانی هر روزه در جریان است. ما در این مورد بحثی نداریم که امروزه، اروپا و اتازونی و روسها از لحاظ مادی جلو هستند. منتها وقتی به ریشهها برمیگردیم، این تفاوت در امکانات را، در مسایل غاصبانه خواهیم یافت که به قیمت به خاک سیاه نشستن قاره سیاه آفریقا و ویرانی سراسر آسیا و به غارت رفتن هستی آمریکای جنوبی و لاتین به دست آمده است. منابع مادی، انسانی، فرهنگی و افتخارات اکثریت عظیم نزدیک سه میلیارد و نیمی انسان، ربوده شده است و به قیمت آن، پانصد میلیون آدم، با مکنت و رفاه در حال زندگی کردن هستند. منتها این اقلیت، امکانات دزدی را از اول داشته و حالا نیز دارند و خواستند به آن پایه هم بدهند. شاید اگر میشد این چهار پنج قرن گذشته را در فیلمی به تصویر بکشیم که چگونه ثروتها به طرف آن اقلیت حرکت میکنند و دنیا این فیلم را میدید و برای مردم مجسم میشد که چه فاجعهای در این مدت اتفاق افتاده، میشد کمی احساسات مردم کم اطلاع دنیا را نسبت به این فاجعه تاریخی، جلب کرد. سیل طلا، نفت، مواد انرژی زا، نیروی انسانی و ذخایر فرهنگی از سراسر دنیا از طریق کشتیها، هواپیماها، راهآهنها و ماشینها در حال حرکت به جزیرههای ثروت و مکنت است و از طرف دیگر اکثریت مردم، بُنجُلهای وازده کشورهای مرفه را تحویل میگیرند. اینها در بحثهای بعدی من به طور مستدل و دستهبندی شده خواهد آمد. در خطبه قبل گفتم که اولین نقطه سیاه را، در کشف قاره آمریکا میدانیم. وقتی که کریستف کلمب، به این نقطه رسید و به قول خودشان این افتخار عظیم را در کشف این نقطه جغرافیایی به دست آورد و پاپ هم به دنبال آن، سند بخشش قسمتی از قاره آفریقا و آمریکا (از قطب جنوب تا شمال) را به اسپانیا و پرتغال واگذار کرد، این کارها آغاز شد. آن روز، کشورهای اروپایی، با یک مقدار کشتی جنگی و مقداری اسلحه و تعدادی آدم شرور - که نوعاً از زندانیهای محکوم به حبسهای طویل المدت بودند - ارتشهای مخصوصی تشکیل میدادند و به طرف سراسر دنیا سرازیر میشدند؛[t1] روسها به طرف آسیا، پرتغالیها در آفریقا، اسپانیاییها در آمریکا و سپس انگلستان، فرانسه، آلمان و هلند به دنبال کشورهای یاد شده، به راه افتادند و این چیزهایی را که خواهم گفت، به وجود آوردند. اینها برای اینکه بتوانند در میان ملت خودشان این همه مظلمه را توجیه کنند و برای آنکه برای ملتهای مظلوم هم قابل قبول باشد، به مغزهای ناسالم بعضی از دانشمندان متوسل شدند و برای اندیشههای ظالمانه آنها، پایههای فلسفی و ایدئولوژیکی، ایجاد کردند. این دانشمندان، یک تقسیمبندی عجیب و خیالی تحت عنوان نژادهای برتر و نژادهای پست، برای خودشان درست کردند: ریشه نژاد برتر را ریشه نژاد آریایی، ذکر کردند؛ انسانهایی با موهای خرمایی و پوست سفید و جمجمه دراز که صلاحیت اربابی دنیا را دارند! و دسته دیگر نژاد پست و انسانهای رنگین پوست و جمجمه گرد. در طول این چند قرن، ما میبینیم که همواره آزمایشگاهها و پژوهشگاههای غربی در این راستا کار میکردند تا این دسته بندیها را زنده و جاودان نگه دارند. تعبیرهای بسیار زنندهای در بعضی از این نوشتههای به اصطلاح علمی وجود دارد که انسان را از این گونه جامعه شناسها و زیستشناسها، مُشمَئز میکند؛ مثلاً، تعبیرهایی از قبیل اینکه حداکثر بازدهی صرف وقت برای تربیت نژاد سیاه میتواند مثل تربیت سگ باشد و آن اندازهای که پرورش سگ برای انسان مفید است، پرورش نژاد سیاه میتواند مفید قرار گیرد. یا تعبیر اینکه ازدواج نسلهای نژاد برتر با نژادهای پست، انهدام نسل بالاست. تعبیر اینکه ممزوج کردن خون نژاد سفید با نژادهای رنگین، چه زرد، چه سیاه و چه سرخ، هدر دادن سرمایههای اصیل خون نژاد سفید است. یا دارالتحقیقی از فرانسه بعد از 30 سال تحقیق، نظر میداد که نژاد سیاه شمال آفریقا - که مرکز تاخت و تاز فرانسویها بوده - جانی بالفطره است و یا نظر میدادند که مغز یک آفریقایی تحصیل کرده و رشد یافته، در نهایت، مثل مغز یک اروپایی سفید پوستی است که بخشی از مغز او را برداشته باشند! اگر خیلی بخواهند، تعریف کنند، میگویند: آفریقاییها آدمهای احساسی هستند که حرکتشان، تحت تأثیر هیجانات احساسی، پیش میآید و بهترین راه برای ساکت کردن انقلابهای این گونه انسانها این است که برای آنها صحنههای ورزش داغ، مثل بوکس، کشتی و جنگ گاو و جنگ قوچ راه بیندازند. این، تیپ فکری بود که براروپاییها، آمریکاییها و بسیاری از دانشمندان و پژوهشگاههای آنها حکومت میکرد و اینها به این اندیشههای انحرافی عمل هم میکردند؛ مثلاً هرگاه میخواستند، کسی را مأمور این مناطق کنند، تحقیقاً به او حق توحّش میدادند و یا افراد شرور را به عنوان تنبیه به مأموریت در آن مناطق میفرستادند. این تیپ کارهایی بود که آمریکاییها و اروپاییها بر سر مردم نقاط مختلف جهان میآوردند. البته باید توجه داشت که آمریکاییهای اولیه، یعنی صاحبان اصلی و بومی آمریکا، خود در ابتدا از سوی اروپاییهای مهاجر مورد چنین ظلمهایی قرار گرفتند و الان آمریکاییهایی که در قاره آمریکا حکومت میکنند، در اصل، انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و آلمانی هستند و اجداد اینها بودند که به قاره جدید الکشف آمریکا هجوم بردند و سرخ پوستان مظلوم را قتل عام و مجبور به هجرت کردند و اراضی آنها را به زور گرفتند. پس در حقیقت، هم اکنون نسل اروپاییها در آمریکا حکومت میکنند. حالا، جالب این است که اینها از مدتها پیش تا امروز، پوشش انسانی به حرکتشان میدهند. همیشه مدعی هستند که ما به عنوان تمدن و آموزش مردم وحشی و بالا بردن سطح فکر انسانها و برای آزاد کردن آنها از خرافات و امثال اینها به این کشورها میرویم! اینها الان مدعی هستند که دست ما را گرفتند و از وحشیگری نجات دادند. چنین ادعایی را قطعاً داشته، پای آن هم ایستادهاند. هزارها کتاب هم در این مورد نوشتهاند و الان خودشان را از همه لحاظ بر ما صاحب حق میدانند! متأسفانه حالت غربزدگی که در بسیاری از تحصیل کردههای کشورهای عقب مانده به وجود آمده است، این مسأله را در دنیا جا انداخته است و شما الان میبینید. البته، ما این غربزدگی را کمتر داریم، ولی در کشورهای دیگر این وضع، خیلی بدتر است. در بسیاری از کشورهای عقب مانده، این مشکل وجود دارد که طبقه تحصیل کرده، پیشتاز و مغزهای - به اصطلاح خودشان - منور و ضمیرهای روشن، چنان گرفتار این افکار غربی شدهاند که احساسات صحیح مردمی خودشان را نمیتوانند ببینند. و این مشکل، امروز در دنیا وجود دارد. غربزدهها در سراسر دنیا یکی از عوامل اجرای این گونه افکاری هستند که در این پانصد سال پیش، پدر بشریت را در آورده است. یکی از دانشمندان، تعبیری کرد که تعبیر درست و دقیقی است و آن، تعبیر به حالت استسباع، یعنی درندهزدگی است. این حالت معمولاً به موشها در مقابل گربهها دست میدهد. وقتی که گربهای به موش حمله میکند، موش - به خاطر ضعفی که دارد و هجومی که از گربه میبیند - آن چنان خودش را میبازد و شخصیتش را گم میکند که چشمهایش را میبندد و فکر میکند حالا که او گربه را نمیبیند، گربه هم او را نمیبیند! آن چنان در مقابل گربه تسلیم میشود که از خودش ارادهای ندارد و دفاع هم نمیکند. به موجودی که در مقابل یک موجود درنده مهاجم، حالت تسلیم به خودش بگیرد، مستسبع و این حالت را استسباع میگویند. این چنین حالتی در بسیاری از متفکران ظاهری و بی فکرهای واقعی جوامع عقب نگه داشته شده وجود دارد. اصلاً به فکرشان نمیرسد که این ملت عقب نگه داشته شده میتواند مستقل باشد. مثلاً وقتی اروپا، آمریکا یا روسیه فضا را تسخیر کردند، پس باید فکرشان هم درست باشد! چون آنها همه آبهایشان را مهار کردند، پس باید دینشان هم صحیح باشد! چون آنها توانستهاند با غارت دیگران تمام معادن آنها را استخراج کنند، پس مسایل فرهنگی و فکریشان هم باید درست باشد! حاضر نیستند برای افکار مستقل مردم خودشان - در مقابل تفکرات آنها - ارزش و اعتبار، قایل شوند. چهار تا اسم انگلیسی که به رخ مردم بکشند، کافی است که برای اعتبار حرفهایشان سند باشد؛ این حرف را فلان روزنامه انگلیسی نوشته است؛ این حرف را فلان رادیوی اروپایی گفت؛ این در فلان دانشگاه آمریکایی گفته شد همین برای افکارشان سند میشود. حالت غربزدگی و از خود خالی شدن و خود باخته شدن، باعث شده است که ملتها مشکل بتوانند روی پای خود بایستند. اگر شما اهل مطالعه هستید، بروید نگاه کنید، هر جا ملتها در دنیا انقلابی کردهاند و قیامی کردهاند، میبینید سر و کله غربزدهها پیدا میشود و دوباره ملت را با همین افکار به بندگی میکشانند. قبول ندارند که چنین چیزی میشود؛ چون علم آمد، باید بقیه مسایل هم دنبالش باشد. غربیها این توقع را دارند و اینها هم تشویق میکنند. در مورد انسانهای به اصطلاح سفیدپوست چنین حالتی در دنیا وجود دارد و خودشان هم این حالت را باور کردهاند. مردم هم تا میخواهند بفهمند، افکار غربزده مانع میشود. میبینیم در جایی انقلاب میشود، مثلاً مردم هندوستان با آن عظمت، این شبهقاره بزرگ با ششصد - هفتصد میلیون انسان، این انقلاب عمیق انسانی که گاندی و مسلمانهای آنجا راه انداختند، وقتی که پیروز شد، باز هم غربزدهها به خودشان اجازه نمیدهند که مثلاً زبان انگلیسی را از خود دور کنند. این را هنوز به صورت آثار تمدن حفظ میکنند؛ با آن بلاهایی که بقایای استعمار آنجا به سرشان میآورد. مردم، چقدر در کشورهای آفریقایی قیام میکنند، انقلاب میکنند، اما وقتی که کارها را به دست میگیرند، باز - مثلاً - میبینیم یک سرهنگ غربزدهای قیام میکند و یک کودتا راه میاندازد و همه چیز را هدر میدهد. الان میبینید که پشت سر هم از این مسایل پیش میآید. در کشورهای اسلامی، هر جا ندای اسلام بلند میشود آن را سرکوب یا منحرف میکنند. مشروطه را دیدید که چطوری شد. مردم قیام کردند و پیروز شدند، ولی باز افکاری غربزده آمدند و آن همه مواهب را از دست مردم گرفتند. برای اینکه از نظر آنها با این فرهنگ خودی نمیشود پیش رفت. در این انقلاب این پیشامدها برای ما خیلی روشن است. نسل جدید ما باید حرفهایی را که میزنم، در تاریخ پیدا کند. مردم انقلاب کردند و آزاد از هر مکتب خارجی کار بزرگی انجام دادند. بعد دیدید آنهایی که افکار لیبرالی داشتند، آمدند و چههإ؛ظظ که میخواستند بر سر این مردم بیاورند. حالا یا نوع شرقی و یا نوع غربی که هر دوی آنها الان یک تیپ هستند و خیال میکردند که انقلاب باید روسی باشد یا باید متکی به آمریکا باشد و یا باید متکی به فرانسه و یا غیره باشد. چه کارهایی که بر سر مردم آوردند. کل داستان این است که باید ریشه فکری صحیحی به مردم داد؛ تعلیمات جدی به مردم داد و این سفسطهها را از ذهن مردم پاک کرد. نژاد برتر، دروغ است؛ نژاد پست، دروغ است. انسانها از یک ریشه خلق شدهاند، از یک پدر و مادر خلق شدهاند؛ قلبشان، مغزشان، احساساتشان، اعصابشان و امکانات ارگانیزم حرکتشان و همه چیزشان میتواند درست در شرایط مساوی و در صورتی که با اینها درست برخورد شود و یکی دو نسل مواظبت شوند، استعدادهای خدادادی وجودشان احیا شود، مثل هم تحصیل کنند، مثل هم متخصص، عارف و متدین شوند و میتوانند مثل هم شرور هم بشوند. این تفاوت را خداوند درست نکرده و این ظلم را دستگاه آفرینش برای بشریت نخواسته است. آمریکاییها و اروپاییها آن زمانی که دیدند دیگر دوران بردهداری گذشته است و بردهها بیشتر از اندازهای که میخورند، برای اینها کار نمیکنند و رغبت ندارند، شعار لغو بردهداری، مسأله لغو تبعیضات نژادی و تساوی سیاه و سفید و سرخ و سفید و زرد و سفید را مطرح کردند. اما دروغ میگویند؛ سیاستشان، حکومتشان، راهشان و خط مشی زندگیشان با این افکار سازگار نیست. دنیا همین امروز هم این حرف را دروغ میگوید. اگر همین امروز زندگی سفیدها و سیاهها را در خود آمریکا ببینید، خواهید دید با اینکه چندین ده سال است که برای این مسأله، شعار میدهند، یکی نیست. دروغ میگویند. اینها را در بحثهای بعدی میآورم. تعبیر یکی از دانشمندان در آمریکا، این است که میگوید: اگر آنجا آن سبکی که سیاهها زندگی میکنند، خانه سیاهها و امکانات آنها، بقیه مردم آمریکا هم بخواهند زندگی بکنند، همه مردم آمریکا در یک شهر مثل نیویورک میگنجند و تفاوت در زندگی آنها این قدر است. حالا داستانهای عجیبی را که در دانشگاههایشان و در رابطه با این دو نژاد پیش آمده است - که اینها میتواند بعداً چاشنی بحثهای من شود - خواهم گفت. بعد میبینید که در دنیا چه خبر است. منتها یک مسأله مربوط به موارد داخلی آنها و یک مسأله به امور خارجی آنها مربوط میشود. اینک در سراسر دنیا هنوز کشورهای فراوانی هستند که باج رنگ پوستشان و باج اینکه سفیدپوست نیستند و خون انسانسفید در رگهایشان جریان ندارد را میدهند. این مسأله، مسألهای نیست که ما بتوانیم به آسانی از آن بگذریم. بنازم به اسلام عزیز - این مکتب آزادیبخش، این مکتب انسانی - که پیش از اینکه شعارها و این حرفها مطرح باشد، این مسایل را آن طور حل کرد که قسمتی را در آن خطبه قبل اشاره کردم و اشارهای هم امروز میکنم و از این به بعد هم که این بحث را ادامه میدهم، همیشه مقایسهای بین اسلام و آنها خواهیم داشت. همان طور که در آن خطبه گفتم، آن روزی که اصلاً نمیشد دم از این حرفها زد، تز اسلام با همین آیهای که مکرر شنیدهاید، معرفی شد: "یا اَیُّهَاالنَّاسُ اِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ اُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَکَرَ مَکُمْ عِنْدَاللَّهِ اَتْقیکُم" این همه مطلب اینجا در این آیه است. همه کتابها را که خلاصه کنیم، در همین یک کلمه، چکیده کتابها در میآید؛ معیار، فضیلت و ارزش نه به رنگ است، نه به شکل. نه به پدر است، نه به مادر و نه به فامیل است و نه به جغرافیا. بلکه به آن روحیه تقوایی است که در انسان میتواند به وجود بیاید. ارزش این است. در صدر اسلام انسانهای سیاه فراوانی را میبینیم که دوشادوش شخص پیغمبر و شخص علیبنابیطالب و خلفا و علما و دانشمندان راه میرفتند و حرکت میکردند و منصب میگرفتند که بعد از گذشت هزاروچهارصدسال، دنیا امروز نمیتواند آن را تحمل کند. همین امروز برای یک آمریکایی بسیار دشوار است که داخل اتوبوس با یک سیاه، پهلوی هم بنشینند. ممکن است بنشینند، چون قانون است، مجبورشان کردهاند، اما دروغ میگویند. در داخل پارلمان آمریکا وقتی که قرعه میافتد که یک سیاه، پهلوی یک سفید قرار گیرد، به عنوان بد شانسی تلقی میشود! وضعشان این طور است. در کربلا، امام حسین یکی از همین سیاهها را همراه خودش داشت که تاریخ، اسمش را »جون« ثبت کرده است و شاید هم اگر امروز خوانده شود، "جان" میتواند همین اسم باشد. این شخص، اول پیشخدمت ابوذر و مجذوب او بود. پیشخدمتی اینها به معنای نوکری و امثال اینها نبود؛ وقتی که وارد خدمت میشدند، دیگر مثل آنها با هم زندگی میکردند. اسمش پیشخدمت یا نوکر یا عبد و امثال اینها بود، ولی بعداً برادر ابوذر بود. وقتی که ابوذر از دنیا رفت، باز در خاندان پیغمبر(ص) ماند و با امام حسین(ع) به کربلا رفت. این سیاه را به کربلا بردند. روز عاشورا وقتی که بعضی از اصحاب امام حسین(ع) شهید شدند، این کاکا سیاه حرکت کرد و جلوی امام حسین(ع) آمد که یک کفن هم به گردنش انداخته بود. عرض کرد: آقا به من هم اجازه بدهید که بروم جهاد کنم. آقا فرمودند: شما در طول زندگیتان، زیاد مرارت کشیدهاید و برای خانواده پیغمبر، زیاد زحمت کشیدهاید. برای شما کافی است. دشمنان ما هم نمیخواهند شما را بکشند؛ قصد آنها من هستم. لزومی ندارد شما بیایید؛ شما باشید. بعد از من هم میتوانی به بچههای من و به دختران صغیر من کمک کنی. وقتی امام این جمله را فرمودند، قلب »جون« شکست؛ اشکها از صورت سیاهش به طرف زمین، سرازیر شد. سرش را پایین انداخت. امام فرمودند که »جون«! ناراحت شدی؟ عرض کرد: آقا، بله ناراحت شدم. من به خودم نوید داده بودم که میروم و جهاد میکنم و شهید میشوم و جزء خاندان پیغمبر، همراه دوستان شما وارد بهشت میشوم و همنشین پیغمبر میشوم. شما این امید را از من گرفتید و برایم تحمل آن مشکل است. آقا(ع) فرمودند: من نمیخواستم که شما را ناراحت کنم. شما که مخلصانه آمدهای، جهاد کنی، ثواب شهید را داری. اما لزومی ندارد که جهاد کنی. شما باش تا به بچههای من کمک کنی. جون گفت: من چنین چیزی را ترجیح میدهم که در رکاب شما شهید شوم. چطور آن روزهایی که در خانه شما نعمت و رفاه بود، من شریک شما بودم ولی امروز که جوانان شما به قربانگاهها میروند، من از آنها جدا باشم؟ امام(ع) دیدند که با این تعبیراتش دیگر نمیشود اجازه جهاد نداد؛ اجازه دادند. معمول روز عاشورا این بود که حضرت اباعبداللَّه(ع) بالای سر افرادی که شهید میشدند، میرفتند و جسدشان را به یک نقطه معیّنی میرساندند. »جون« چنین توقعی نداشت. وقتی که روی زمین افتاد، به جای اینکه امام(ع) را به کمک دعوت کند، با صدای بلند از اباعبداللَّه(ع) خداحافظی کرد. آخرین سلامش را داد و امام(ع) را وداع کرد. چشمانش را بست و به فکر شهادت و ارتحال از این عالم بود که یکدفعه، صدای گرم اباعبداللَّه(ع) را شنید. چشمهایش را باز کرد، دید امام حسین(ع) آمده و سر او را به دامنش گرفته است و خون را از روی صورت سیاهش پاک میکند. شرمنده شد، عرض کرد: آقاجان! در این گرفتاریها من توقع نداشتم که شما زحمت بکشید. بعد، صحنه دیگری پیش میآید و امام حسین(ع) همان گونه که موقع شهادت علی اکبرش، صورت به صورت او گذاشته بود، غلام سیاه را بوسید و او را وداع کرد. این، افتخار اسلام است. این، افتخار این مکتب است. اَعُوُذُ باللَّهِ منَ الشَّیْطانِ الَّرجیم »بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم، اِنَّا اَعْطَیناکَ الْکَوْثَر/ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانَحْرَ/ اِنَّ شانِئَکَ هُوَالْاَبتَرُ«. خطبه دوم بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمنینَ وَ عَلی الصِّدیقة الطَّاهِرة وَ عَلی سبْطِیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الْهادی الْمَهْدی(عج). مسایل روز فراوان است که باید در این خطبه مطرح شود. من فکر میکنم اگر وارد آن مسأله اصلی - که میخواستم مطرح کنم - بشوم، خطبه، طولانی میشود. و آن مسأله اسلحه شیمیایی است که امروز مسأله مهم دنیاست و باید روی آن بحث شود. آن را به آخر بحث موکول میکنم که اگر رسیدیم به بحث آن میپردازیم والاّ در خطبه هفته آینده به آن خواهیم پرداخت. اما بحثهای کوتاهتر را جلو میاندازیم تا ببینیم به این بحث میرسیم یا نه. قبلاً، وفات حضرت زینب(س)، دختر بزرگ علیبنابیطالب(ع) و فاطمه زهرا(س)، و خواهر قهرمان اباعبداللَّه الحسین(ع) و کسی را که حق احیای خون اباعبداللَّه(ع) و تداوم انقلاب کربلا را بر تاریخ دارد، به حضرت امام زمان، ولیّ عصر(عج)، رهبر عظیم الشأنمان و مردم عزیزمان تسلیت عرض میکنم. در این هفته، روز ارتش جمهوری اسلامی ایران را داشتیم. در این باره حرفهای زیادی گفته شده است و در صداوسیما، روزنامهها، خطبهها و ملاقاتها به اندازه کافی بحث شده است که من هم دو سه جمله برای ارتش عزیزمان عرض میکنم: یک نقطه بسیار مهم در زندگی ارتش جمهوری اسلامی - که تا به حال نظیرش را یا لااقل مثل آن را در تاریخ نداشتیم - این است که این تحول غیرمنتظرهای که برای سرنوشت ارتش جمهوری اسلامی پیش آمد، چیز گویا و آموزندهای است. همه میدانند و احتیاج به اثبات ندارد که ارتش نوین ایران را - در زمان شاه - با هدایت آمریکاییها، آن طوری میخواستند بسازند که برای منافع آمریکا و حفظ خانواده پهلوی - به عنوان اهرم حرکت منافع آمریکا - در منطقه، خدمت کند و در این امر شکی نیست. منتها اشتباهشان این بود که مردم ما را نشناخته بودند و خیال میکردند هرکس را که بردارند و لباس ارتشی به او بپوشانند و یک مقدار به گوشش بخوانند و چند تا سرود و غیره به او یاد بدهند، به راه آنها میآید. آمریکا، مرکز آموزش افسران عالیرتبه ما بود یا کشورهای دیگر اقمار آمریکا، اسلحه و فرهنگ هم آمریکایی بود و برنامه کار هم که معلوم بود، فرماندهشان هم که محمدرضا پهلوی بود و این وضعی بود که داشتند. بارها در اسناد سرّی دیده شده است که آمریکاییها به عنوان مهمترین رکن حفظ منافعشان در منطقه، روی ارتش ایران حساب میکردند، به ارتش ایران امیدوار بودند. میخواستند خلیج فارس را با ارتش ایران، امن نگه دارند؛ مسأله عراق و اسرائیل و همه شیخنشینهای جنوب خلیج فارس و خطی که برای حفظ منافعشان درست کرده بودند، کل این خط را که از اروپا، یونان، ترکیه، ایران، پاکستان و بعد پیمان سیتو نگاه میکردند، حساسترین حلقهاش ایران بود. یعنی از این طرف اگر به طرف اروپا، ترکیه و یونان و بعد به آن طرف اروپا بروید، نقطهای به این حساسی وجود نداشت. (بالکان، یک حساسیتی داشت اما نه به اندازه ایران ) این طرف پاکستان و ادامه پیدا بکند تا آخر، باز چنین نقطه حساسی وجود نداشت. حلقه بسیار مهم و حساس، خلیج فارس است و ایران ساحل دار خلیج فارس؛ و فاصله بسیار کوتاه بین غول کمونیست شوروی تا منابع عظیم حیاتی دنیا در جنوب ایران است. همه چیز در ایران خلاصه میشد و آمریکاییها میخواستند اینجا بسیار سرمایهگذاری کنند و سرمایهگذاری هم کرده بودند و شاه این تضمین را داده بود، امرای بالای ارتش و رؤسای ساواک این تضمین را داده بودند و به خیال خودشان همه چیز درست پیش میرفت که یکدفعه آتشفشان انقلاب اسلامی و حرکت عمیق امام امت شروع شد و اوضاع، طور دیگری شد و بعد هم اینها امیدشان به ارتش ایران بود. خیال میکردند که - به هر حال - این ارتش به آنها وفادار میماند، و حالا درست برعکس آن شده است. چنین طنزی در تاریخ دنیا کمتر به چشم میخورد و اینکه میگوییم بینظیر است، از این جهت است؛ یعنی، آدم یک چیزی درست کند با این همه امید و بعد هم معکوس این پیش بیاید؛ یعنی، امروز ارتش ایران درست چیزی است که منافع آمریکا و اسرائیل را تهدید میکند و برای کسانی که میخواهند راه اسلام، راه خدا و راه مبارزه با آمریکا را پیش بگیرند، امید است. این امر یقیناً از تحولاتی است که دست خداوند در آن است و یقیناً نصرت الهی همراه آن است و اراده قاطع الهی پشت این حرکت سریع تاریخ قرار دارد. من به برادران ارتشی عرض میکنم که این نعمت و لطف خدا را مغتنم بشمارند و این فرصت تاریخی را که خداوند به آنها داده است و این اعتبار و محبوبیت و عظمتی را که انقلاب اسلامی به آنها داده است و این عاقبت به خیری را که پیش آمده، قدردانی کنند که البته آنان قدردانی هم میکنند. این همه جانفشانی که ارتشیان در میدانها میکنند، این مقاومت چهارسالهای که اینها از خودشان بروز دادهاند، این همه شهید که دادهاند و این همه سرسختی که اینها در سنگرها در مقابل مشکلات میدان جنگ از خودشان بروز میدهند، واقعاً ستایشانگیز است و ما باید از آنها قدردانی کنیم و این تحول بر آنها مبارک باشد و انشاءاللَّه توفیقاتشان بیشتر شود. مسأله دیگری که به طور اختصار میخواهم از آن عبور کنم، مسأله منطقه خاورمیانه است که این روزها، مسایل حساسی در جریان است. البته غیر از جنگ و سایر مسایلی که داریم. شما میبینید که هیأت بلند پایه آمریکایی مدتی است که خیلی مرموزانه، در منطقه حرکت میکند. یک زمزمهای از چندی پیش بلند شده است و حالا دارد اوج میگیرد که اگر این مسأله افشاگری نشود، خطر تحقق اراده آمریکا و اسرائیل وجود دارد. مدتهاست که اینها مطرح کردهاند که پایتخت اسرائیل را از تلآویو به بیتالمقدس منتقل کنند. ممکن است در ذهن افراد عادی این طور بیاید که چه فرقی میکند، حالا که اسرائیل هست، مرکز آن میخواهد بیتالمقدس باشد یا تلآویو؟ نه، این طور نیست، اصلاً وجود اسرائیل و کیان جامعه صهیونیسم در منطقه، خودش یک نوع حرکت سمبولیکی است که برای خیلی از آنها جاذبه میدهد که در فلسطین باشند. اینکه در بیتالمقدس باشند، از لحاظ روحی و روانی چیزی است که از اول جزء خواستههای اینها بوده است. اصلاً صهیونیزم کلمهای است که از صهیون گرفته شده و صهیون قله ایست در بیتالمقدس که هدف اینها بوده است؛ یعنی، اسم آن قله را روی حرکتشان گذاشتهاند و روی این جریان، بسیاری از یهودیها را با همین اسم گول زدهاند و احساسات مردم مسلمان را با همین حرکتها خفه کردهاند و گرفتن بیتالمقدس به عنوان پایتخت رسمی و منتقل شدن سفارتخانههای کشورهای دنیا به آنجا یک اهانت بزرگ به عالم اسلامی است و از روزی که این مسأله مطرح شد، دنیای اسلام با آن مخالفت کرد. کشورهای عربی اسلامی مخالفت کردند در نتیجه، آمریکاییها و کشورهای اروپایی - روی ملاحظاتی که داشتند - سفارتخانههای خود را به بیتالمقدس منتقل نکردند. اما اخیراً آن قدر غیرت در دنیای عرب مرده است و این کمپ دیوید بسیار خبیث که پیش آمد، آن چنان احساسات عربها را پایین آورده که کم کم تسلیم این فاجعه میشوند. اسپانیا اخیراً تصمیم گرفت که سفارت خودش را به بیتالمقدس منتقل کند و ما میبینیم که در دنیای عرب هیچ عکسالعملی به وجود نیامد. در حالی که حق بود که قاطعانه برخورد میکردند، ولی این کار را نکردند. آمریکا زمزمه میکند، دیگران این مسأله انتقال پایتخت را مطرح میکنند. اینها از این وضعی که در اثر تحمیل جنگ برایران و مشغول کردن ایران و تفرقه انداختن در دنیای اسلام، پیش آوردهاند، این استفاده را میکنند که باید مواظب بود و این حرکت مورفی هم در منطقه بی ارتباط با این مسأله نیست و یک قسمت آن به همین مربوط است و قسمت دیگر، مربوط به انقلاب اسلامی ایران است. از مجموعه گزارشهایی که ما از دنیا دریافت میکنیم و اظهاراتی که در ملاقاتها از سیاستمداران دنیا میشنویم، این طور برمیآید که خود آماده تشییع جنازه صدام میشوند و این آمادگی برای آنها یک نوع آمادگی دیگری برای مواجهه با جمهوری اسلامی لازم دارد. این حرکتی است که در منطقه وجود دارد. میبینیم کیسی، رئیس سازمان سیای آمریکا در این مقطع مطرح میکند که ایران حامی تروریسم بینالمللی میشود، با اینکه میداند ایران با تروریسم مخالف است و با اینکه میداند خود آمریکا بزرگترین تروریست دنیاست. در پارلمانشان رسماً گفتهاند که ما سواحل نیکاراگوئه را مینگذاری میکنیم. مینگذاری بندر یک کشور غیر از ترور چیست؟ ترور رسمی و تصویب شدهای که پارلمان آمریکا برایش پول داده و حتی گفته است که به خاطر اینکه علیه آنها شکایت شده است، به دادگاه لاهه نمیآییم و ما را متهم میکنند! از این حرکت پیداست که آمریکا میخواهد دست به یک جنایتی بزند. البته ما آن جرأت را در آمریکا نمیبینیم و حتماً جرأت نمیکند که ریسک آن خطر را بپذیرد و بیاید درگیر شود. اما به هر حال دنبال توطئه است. ما به ملل منطقه و به خود اینها اخطار میکنیم که اگر چنانچه در منطقه هر حادثهای پیش بیاید که امنیت منطقه را به هم بزند، مسؤولیت آن به عهده آمریکاست و ایران در این منطقه، بزرگترین مرکز تأمین امنیت منطقه است و ما حاضر نیستیم به هیچ قیمتی اجازه بدهیم که اینها امنیت منطقه را محدود کنند. مسأله مهمتری که داریم و یک مقداری وقت میگیرد، مسأله انتخابات است که در آستانه تمام شدن یک دوره آن هستیم؛ یعنی یک مرحله، که مرحله دوم آن هنوز باقی مانده است. و ما باید از چند جهت، این انتخابات را ارزیابی کنیم: اصل انتخابات، چیزی طبیعی بود که قانون اساسی و قوانین ما، ما را ملزم میکند و باید هم این طور باشد. دوره اول مجلس در حال تمام شدن است و دوره دوم باید میآمد و انتخابات انجام میشد که این کار انجام شد. مسایلی در این انتخابات قابل توجه است که ملت ما باید مقداری روی آن مسایل درنگ کند و متوجه باشد که چه چیزهایی در این حرکت خوابیده است. اولین نکتهای که مهم است، مسأله شرکت وسیع مردم است. تا آنجایی که آمار و ارقام به ما دادهاند، مردم در اکثر حوزههای انتخابیه - همان طوری که آقای وزیر کشور اعلام کردهاند - به طور معدل، سی تاچهل درصد، نسبت به دوره قبل مجلس شورای اسلامی بیشتر شرکت کردهاند. در دوره قبل شرایط خاصی بر انتخابات حاکم بود. انتخاب بنیصدر به ریاست جمهوری و مسایلی که پیش آمد و آن ابهاماتی که جریانهای الحادی و لیبرالیست در کشور به وجود آورده بودند، باعث سرخوردگی مردم شد و شرکت مردم در انتخاباتی که ما داشتیم، انتخابات مجلس دوره قبل نسبتاً دارای یک افول بود؛ یعنی رقم پایین آمده بود و این بار به حالت طبیعی برگشته و مردم در سطح وسیعی در انتخابات شرکت کردهاند. از وظایف مردم است و باید در یک چنین کار مهم کشوری شرکت کنند؛ اما با حواشی آن، قضیه بسیار مهم تلقی میشود. اولین نکتهای که خودش را نشان میدهد، این است که مردم به ارزش مجلس توجه کردهاند؛ یعنی، بعداز چهار سال که از عمر مجلس گذشته است و بحثهایی که مردم شنیدهاند و حرکاتی که از مجلس دیدهاند، فهمیدهاند که این، یک نهاد واقعاً بزرگی است و مجلس جمهوری ما برخلاف بسیاری از مجالس دنیا - که در حاشیه زندگی سیاسی قرار گرفته است - در مرکز کشور و در مرکز تصمیمگیریها قرار گرفته است و مردم این امر را با همه وجودشان احساس میکنند. بنابراین، اهمیت خود مجلس و نقش آن، مردم را به این دعوت کرد که خودشان اهتمام به خرج دهند. مسأله دومی که وجود داشت و قابل توجه است، تبلیغات گمراهکننده دشمنان بود. دشمنانی نظیر ضد انقلاب و مخالفین و امثال اینها. این مسأله، جنبه دیگری به قضیه میدهد. مردم ما با هوشیاری و آگاهی متوجه این شگردهای تبلیغاتی دنیای غرب و دشمنان شدهاند و این مسأله از نظر من مهم است. شما میبینید، از یکی دوماه پیش، رادیوهای بیگانه و همه امکانات و شایعهها و عوامل داخلی و خارجی به فکر افتادهاند که مردم را نسبت به انقلاب و به خصوص مجلس و انتخابات بی تفاوت کنند. این یک برنامهای بود که برای همه روشن بود و این کار را انجام میدادند. با این حال مردم آن قدر آگاه شدند که درست معکوس خواست ضدانقلاب حرکت میکنند. این، نکته بسیار جالبی است؛ یعنی، یکی از اشتباهات ضدانقلاب است که در این مواقع آن نیّات خودش را رو میکند. شاید حالا درس بگیرد و از این به بعد یک طور دیگری برخورد کند. همین که رادیوهای خارجی و رسانههای گروهی خارجی، آمریکاییها و فرانسویها، منافقین و سایر جریانهای منحرف، مطرح میکنند که مردم در انتخابات شرکت نکنند، به همین دلیل مردم شرکت میکنند؛ یعنی، این امر برای مردم معیار حق و باطل شده است و این مسأله، بسیار جالب است. مخصوصاً این گستردگی در نقاط حساس مورد نظر آنها جدیتر بود. مسؤولان اجرایی ما از آذربایجان غربی مخصوصاً شهرهای کردنشین که در گذشته، انجام انتخابات در آنها مشکل بود، اطلاع دادند که مردم به طور بیسابقهای استقبال کردهاند. در مناطق جنگی، مثل خرمشهر آقایانی که دنبال انتخابات بودند، میگفتند: مردم جنگزدهای که سه چهار سال است محرومیت، آوارگی و فشار جنگ را تحمل میکنند، به عنوان یک وظیفه دینی و ملی فکر میکردند اگر به صندوقها نرسند، گناه بزرگی مرتکب میشوند. وسعت شرکت مردم جنگ زده خوزستان، ایلام، باختران، کردستان و به خصوص آذربایجان غربی، نکته بسیار قابل توجهی است و این باید برای ضد انقلاب و بلندگوهای خارجی، یک درس بسیار آموزنده باشد. شرکت مردم کردستان با شرکت مردم اصفهان مثل هم نیست. در کردستان تهدید کردند و گفتند ما صندوقها را به هوا میفرستیم و هرکس شرکت کند، خانوادهاش چه میشود و انواع تهدیدها را کردند ولی مردم، درست مثل خاری که به چشم آنها بزنند، برگهای رأی را در صندوقها ریختند تا این نکته را نشان دهند که مردم، همراه انقلابند. مسأله دیگری که جالب است، این است که از شیوه تبلیغات دشمنان اسلام این طور برمیآید که بسیار دچار سردرگمی شدهاند و بی برنامه کار میکنند و بلکه روزمره کار میکنند و این برای ناظران سیاسی میتواند بسیار معنادار باشد؛ به یک چیزهایی تمسک میکنند که آدم تعجب میکند که چرا یک دستگاه تبلیغاتی این طور عمل میکند و فکر آینده را نمیکند؟! دو، سه شب پیش وقتی که اولین بار رقم بعضی از آرای تهران را اعلام کردند که مثلاً دویست وچند صندوق با صد و چند هزار رأی، رادیو آمریکا فوری روی این یک تفسیر گذاشت و آن این بود که تهران به این بزرگی با صدهزار شرکتکننده خیلی پایین است و مردم خیلی کم شرکت کردهاند! حالا اگر بگوییم که آمریکا نمیفهمد - این اول خواندن آراء را، چون ما تا حالا چندین بار اینها را خواندهایم - این بسیار بعید است. اگر بگوییم میفهمد، خوب! این از نهایت کم عقلی و بی اطلاعی آنهاست، که همین دومی است. اینها به همین خوشحالند که در یک فاصله کوتاهی به چند شنونده که از بقیه مسایل ممکن است خبردار نشوند، خبر بدهند که در تهران صد هزار نفر شرکت کردهاند. بعد بنگاه سخن پراکنی که آن همه عرض و طول دارد و سراسر دنیا را زیر بالش گرفته است، چنین تفسیری روی این مسأله بگذارد. خیلی عجیب است. در مورد انتخابات چقدر هیاهو راه انداختند که منافقین تصمیم گرفتهاند صندوقها را منفجر کنند! گفتند که ما با بمب در خیابانهای تهران اعلامیه پخش کردیم! چیزهای عجیب و غریبی از اینها نقل کردند و فکر میکردند روحیه مردم را تضعیف میکنند. دیگر فکر نمیکردند، وقتی نشد، مردم چه فکر میکنند. همان روزهای اول، چند گروه از کردستان فرستاده بودند و فکر میکردند اینها میآیند، قدری در تهران شلوغ میکنند و کارها تمام میشود و مردم میترسند. نیروهای هوشیار ما که از همان جا تا اینجا همراهشان بودند، آنجایی که باید آنها را میگرفتند، گرفتند. دیدند با این کارها نمیشود، به شایعهپردازی متوسل شدند. در مورد خود بنده که حیات داشتم و در شهر تهران آمد و رفت داشتم چه شایعاتی پخش کردند که چه طوری ترور شده، آن دکتری که من را جراحی کرده، چه گفته، آن پاسدار چه گفته.... چیزهایی که رادیو اسرائیل خط آنها را داد. یک شب فلان مجله این را نوشته است! از نظر آنها این، مهم بود که بالاخره کسی که رئیس مجلس است، اگر در انتخابات ترور شود، نشان میدهد که تهدیدهای منافقین اجرا میشود. تقریباً، همه آنها گفتند و کمک کردند. خوب! باید اینها فکر میکردند که بالاخره، ده دوازده روز دیگر ما سکوت را میشکنیم و بیرون میآییم و اینها رسوا میشوند این رسوایی چیزی برایشان نیست. من نمیدانم اینها چه طور زندگی میکنند. این حرف را شما بگیرید و به عمق آن بروید. دستگاههای تبلیغاتیای که برنامه تبلیغاتیشان را با یک شایعهای که مطمئن هستند بعد از گذشت چند روز روشن میشود، استوار میکنند، ضعف مفرط خود را نشان میدهند. یعنی اینکه هیچ چیز دیگری ندارند که به آن متوسل شوند. البته، بعد از این هم خواهند گفت که مثلاً مردم، شرکت نکرده بودند، یعنی امیدشان از مردم هم قطع است. مردمی که یکی دو ساعت داخل صف ایستادند و بالاخره رأی دادند. به خود اینها بگویند که مردم شرکت نکردند!! معلوم است آدم باید خیلی بی حیا باشد که توی چشم مردم نگاه بکند و به خودشان هم دروغ بگوید. پیداست که امیدشان را از مردم قطع کردهاند. امیدشان را به کارهای روزمره، سیاستهای زودگذر و ایجاد تشنج روحی بستهاند و اینکه یک روز هم یک روز است اگر که بتوانیم مردم را ناراحت کنیم! دارند این طوری حرکت میکنند و این بسیار خوب است. یعنی، نقطه امید آنها مردم است و مردم هم که ماهیت اینها را میفهمند و اعتبار و ارزشی برای بقیه دروغهایی که ممکن بود به خورد مردم بدهند، باقی نمیماند. این هم نکته امنیت انتخابات که توانست به این خوبی در سراسر کشور برگزار شود، با این وضعی که دیگر خود مردم دیدهاند و ما حالا، نمیخواهیم برای مردم تشریح کنیم. مسأله دیگر، آزادی انتخابات بود. از دوست و دشمن و شکست خورده و پیروز، کسی نیست که منکر این آزادی باشد. این انتخابات به تمام معنا آزاد بود. فوق آزادی، پدیده نو ظهوری بود. امام دست همه شخصیتها و مراکز پر نفوذ را که میتوانستند با اعتبارشان، در افکار مردم دخالت کنند و افکارشان را تحمیل کنند، بستند. همه کسانی که اگر اشاره میکردند، آرای مردم را به یک طرف بسیج میکردند. همه اینها با دستور امام از دخالت در انتخابات خودداری کردند. در همان جایی که بودند، اظهارنظر کردند. از طرفی مردم به خاطر تعلیماتی که امام، آیتاللَّه منتظری و سایر کسانی که حرفشان مقبولیت دارد، دادهاند و رشدی که خود پیدا کردهاند، نشستند و فکر کردند، مشورت کردند و تصمیم گرفتند و به آن کسی که با تشخیص یا معرفی انسانهای قابل اعتماد به او رسیده بودند، رأی دادند. البته من همه مردم را نمیگویم. این نمیتواند صد در صد باشد، آن پیکره اصلی انتخابات این بود که شد و این نوع آزادی را غربیها نمیتوانند بفهمند. همین حالا هم میگویند که در ایران، احزاب و گروهها نتوانستند برای مردم کاندیدا معرفی کنند. خوب! این حسن انتخابات بود نه عیب آن. اگر حزب کارگر یا محافظهکار انگلستان یا دموکرات و جمهوریخواه آمریکا افرادش را - با آن نوع کارها - بر مردم تحمیل میکنند، این نشان آزادی انتخابات نیست. این استفاده کردن از یک فرمول پیچیدهای برای گول زدن مردم است. اینجا این فرمولها کنار رفت و نوع غربی کلاه گذاری بر سر مردم، وجود نداشت. امام فرمودند که مردم خودشان باید انتخاب کنند. بلکه در روزهای اول فرمودند وظیفه است که اصلح را تشخیص بدهید. تا این حد، قضیه را برای مردم جدی گرفتند و مردم با وسواس از این طرف و آن طرف سؤال میکردند که وظیفهشان را انجام بدهند. این حالت، انصافاً در انتخابات به عنوان یک پدیده نوظهور و سطح بالای دموکراسی غربی باید تلقی بشود. این هم یک نکته بسیار مثبت در انتخابات ما بود؛ شرکت وسیع توده مردم، امنیت و آرامش سراسر کشور، حتی در جبهههای جنگ و جزیره مجنون - که آنجا هم اخذ رأی با آرامش انجام شد - و آزادی بی سابقه مردم. من خواهش میکنم، اگر کسی صدای من را میشنود و میتواند اثبات کند که کسی او را مجبور کرده است که به کسی رأی بدهد، بیاید و به شورای نگهبان شکایت کند تا ما رسیدگی کنیم. کسی مجبور نبود. البته، ممکن است کسی در تبلیغات جور دیگری عمل کرده باشد. آن بحث دیگری است که عرض میکنم. غیر از این آزادی بی قید و شرط و ریشهای که در این انتخابات بود، مسایل دیگری وجود دارد که قابل توجه است. یکی مسأله تبلیغات است. متأسفانه هنوز در تبلیغات، آن رسوبات تبلیغات دنیای غرب و آن کثافتکاریهای غربیها در جامعه ما وجود دارد. یعنی، ما در شیوه تبلیغات، ضمن اینکه بسیاری از افراد، متعهد بودند و خوب تبلیغ میکردند، مواردی را داریم که به سبک غربیها عمل شده است که من اسم نمیبرم و مورد هم نمیگویم. حالت کلی قضیه را عرض میکنم که یکی از کارهای مهمی که در آینده باید انجام دهیم، این است که این شیوه تبلیغات غربی را که فریب کاری است، کنار بگذاریم. باید مردم را رشد داد تا بفهمند و سعی نشود که مردم اشتباه بکنند. نباید چنین چیزی باشد. ببینید، هنوز هم غربیها این طور هستند و اگر انتخاباتی بشود و کسی آنجا باشد، میداند که نامزدها خانمهایشان را هم میبرند و عرضه میکنند تا رأی بیاورند. شبنشینی ترتیب میدهند و دختر، خانم و تمام قوم و خویش خود را جمع میکنند و مهرههای رأی ساز، رئیس فلان کمپانی، رئیس فلان روزنامه و رادیو (چون اکثر رادیوها در آنجا خصوصی است) و امثال آنها را میآورند و آنها ناموس خود را به خدمت میگیرند، منافع ملیشان را زیرپا میگذارند، تا رأی بیاورند. این خاطراتی که آمریکاییها نوشتهاند، روشن میکند که در دوران آخر کارتر - موقعی که انتخابات مطرح شده بود - مقامات کاخ سفید، سخت نگران بودند که جمهوریخواهان که رقیب آنها در انتخابات بودند، برنامههایی را که آمریکاییها برای آزاد کردن گروگانها میریختند، فاش کنند تا اینها، کارتر و سایر مقامات موفق نشوند گروگانهایشان را از ایران ببرند و شکست بخورند. یعنی، روحیه آمریکایی، این است؛ حاضر است که کل کشورش شکست بخورد ولی رقیبش از میدان بیرون برود. این روحیه در جامعه ما وجود ندارد. این روحیههای کثیف تبلیغاتی خلاف شرع در جامعه ما نیست. اما پیچیدگیهایی، گاهی وجود دارد و بعضی فریب کاریها ممکن است وجود داشته باشد. امیدوارم که انشاءاللَّه ما در تبلیغات بعدیمان با محور اسلام حرکت کنیم، دروغ نگوییم، غیبت نکنیم، وعدههای ناحق ندهیم، تطمیع نکنیم، تخریب نکنیم و روی صداقت و صلاحیت واقعی تکیه کنیم. البته معمولاً هم نتیجه آرا همین میشود و شده است اما در عین حال این مسأله را تأکید میکنم که باید باشد. مسأله دیگری که از این هم مهمتر است و من آن را یک وظیفه بسیار مشکل برای همه دست اندرکاران این مسایل میدانم، تذکر میدهم، انشاءاللَّه ائمه جمعه، نویسندگان و سایر کسانی که زبان دارند، این مسأله را تعقیب کنند و آن، ضرری است که ممکن است از این آزادی و از این تبلیغات و از این مبارزهها، پیروزیها و شکستها، پیش بیاید که آن ضرر دو دستگی و تفرقه و شقاق بین نیروهای مسلمان است. در انتخابات گذشته، طرف ما مثلاً لیبرالها یا منافقین بودند و ما یکپارچه بودیم. هر چه میشد، دعوا بود و هنوز هم هست. اما این دفعه اکثراً اطراف قضیه، نیروهای خط امام بودند. یعنی، هم آن که پیروز شده و هم آنکه شکست خورده است. این دو دسته نوعاً یک تیپ هستند، منتها با سلیقههای مختلف، آمدند با هم به مبارزه برخاستند که آن مبارزه هم حق است و باید میشد. اما اگر این حالت جدالی که مخصوص زمان انتخابات است، بعد هم ادامه پیدا کند، خطر غیر قابل جبرانی پیش میآید. شما ببینید در کشورهای غربی، مثلاً حزب دموکرات و حزب جمهوریخواه آمریکا علیرغم سوابق طولانی مبارزاتی، یک نوع دشمنی بین آنها مانده است؛ حذف همدیگر و زیرپای یکدیگر زدن و ماندن در اینکه مبارزات آنها هم به یک معنا به آن صورت جدی نیست. در این کشور اگر بنا باشد، هر جا که انتخابات انجام شده است، گروه پیروز بخواهند از گروه شکست خورده، انتقام بگیرند، یا شکست خوردهها بخواهند تا آخر از پیروز شدهها انتقاد کنند، بسیار مضر است و در خانوادهها و ادارات اختلاف میاندازد و نیروها را خنثی میکند و خیلی ضربه میزند. ما باید در این موارد مثل پهلوانهای قدیم باشیم. در این زورخانههای قدیم که مردهای حسابی جمع میشدند و کشتی میگرفتند، وقتی یکی زمین میخورد، بازوی کشتی گیر پیروز را میبوسید و مردانگیش را از دست نمیداد. این حالت باید در بین ما باشد. البته، مواردی هست و ممکن است تخلف شده باشد و اعتراضهایی با حرفهای حسابی باشد، خوب! ما مرجع داریم. شورای نگهبان را برای نظارت داریم. دستگاه قضایی و مجلس شورای اسلامی را بعداً برای اعتبار نامهها داریم. از مجاری قانونی این مسایل تعقیب میشود و من مطمئن هستم که انتخاباتی با این وسعت و بدون تجربه قبلی و بدون تجربه یک نوع آزادی، حتماً بدون اشتباه نمیشود، بدون تخلف نمیشود و موارد فراوانی ممکن است وجود پیدا کند یا داشته باشد که باید با معیارهای قانونی با آنها برخورد شود. پریروز، در مجلس، یکی از علمای کردستان - که نماینده مجلس است - حرفهای پیش از دستورش را زد. بعد گفت که من در انتخابات شرکت کردم اما رأی نیاوردم و خداحافظی کرد. این حرفها خیلی لذتبخش بود. باید این طور، مردانه برخورد کنیم. البته بعداً اگر حرفی داشته باشیم باید به مراجع دیگر بزنیم و این حالت غیبت کردن و اینکه آدم بخواهد شکستش را به پای تخلف دیگران بگذارد و همیشه بخواهد این حرفها را بزند، دیگر گناه بدی است. من نمیگویم تخلف، نیست. محال است - در این وسعتی که انتخابات داشت - نباشد . اما مواردی هست که مرجع دارد و رسیدگی میشود و اگر حق بود، جبران میشود. اگر ناحق بود، اعلام میشود و انشاءاللَّه در مجموع ما این انتخابات را تمرینی برای مبارزه و برخوردهای صحیح و هماهنگی بالاتر قرار دهیم. مخصوصاً سردمداران این جریانها باید توجه کنند که مردم در خط امام را، به دعوا نیندازند و یک وقت مردم در مقابل هم قرار نگیرند، که خسارت آن را هیچکس نمیتواند، جبران کند. انشاءاللَّه، همان طوری که جامعه ما تا به حال نشان داده است، این صلاحیت را خواهد داشت که از این مرحله آزمایش هم به خوبی عبور کند. ترجمه خطبه عربی بسم اللَّه الرحمن الرحیم برادران و خواهران مسلمان دنیا، اطلاع دارند که این روزها، جمهوری اسلامی مشغول انجام انتخابات دومین دوره مجلس شورای اسلامی است و برنامه انتخابات با موفقیت چشمگیری در شرف اتمام است. در این رابطه، نکات آموزنده، امیدوار کننده و روشنگری وجود دارد که تذکر آنها میتواند برای نهضت جهانی اسلام سازنده باشد: 1 - اینکه کشوری با انقلابی نوپا و در حال جنگی تحمیل شده و همه جانبه که نزدیک چهار سال است در حدود یک هزار کیلومتر و در پنج استان مهم کشور جریان دارد - موفق میشود یکی از نمونههای انتخابات سالم و آزاد و وسیع و موفق و بدون دردسر را انجام دهد، تجربهای بینظیر یا کم نظیر در همه انقلابهای دنیاست و از افتخارات مکتب انسان ساز اسلام است. اگر جنگ هم نداشتیم، همین که بلافاصله بعد از انقلاب توانستیم با انتخابات پی در پی، همه امور مردم را به خودشان واگذاریم و حکومت مردم برمردم را به معنای واقعی کلمه، تحقق بخشیم، نقطه درخشانی در تاریخ همه انقلابهای دنیا است. 2 - اولین دوره مجلس شورای اسلامی که در همه جهان اسلام منحصر به فرد است و اولین تجربه قانون گذاری جدید براساس اسلام را ارائه میدهد، علیرغم نداشتن سابقه و الگو و تجربه، مایه امید برای خود ما و مسلمانان راستین سراسر دنیا شده است و موفقیتهای مجلس اسلام در تدوین قوانین قضایی، اقتصادی، اداری، سیاست خارجی و فرهنگی اسلامی در شرایطی که دشمنان اسلام تلاش میکنند اسلام را به عنوان مقررات کهنه و نامناسب با زمان معرفی کنند، کار بسیار بزرگی است که رهبر و مردم ما با الهام از قرآن و اسلام توانستهاند عملی سازند و امید به ادامه روند تکاملی آن در مجلس آینده، بسیار قوی است. 3 - شرکت وسیع و گسترده مردم در انتخابات - بعد از گذشت پنج سال از انقلاب - خود نوید دیگری برای مسلمانان و محرومان است. علیرغم تبلیغات و سمپاشیهای دشمنان، مردم ایران، همانند روزهای اول انقلاب، در صحنه مانده و علاقهمند و وفادار به انقلابند و با آگاهی بیشتر و انتخاب آگاهانه متکی به شناخت پنج سال گذشته از چهرهها و خطوط فکری افراد، به انقلاب وفادار ماندهاند.
4 - نکته بسیار ظریف و قابل توجه، این است که: در این انتخابات، با هدایت و دستور امام از هرگونه قیمومت و تحمیل برآرای مردم جلوگیری به عمل آمد. امام دستور دادند که نهادهای معتبر و محبوبی چون حزب جمهوری اسلامی، جامعه روحانیت مبارز، شورای مرکزی ائمه جمعه و جامعه مدرسین قم و ...،از اعلام لیست کاندیدا برای حوزه های دیگر ، خودداری کنند تا مردم بتوانند آزادانه وبدون واهمه از معروفان وحامیان دیگران ،خود را نامزد کنند واز مردم خواستند که شخصاًتحقیق کنند وکورکورانه وبا القای دیگران رأ ی ندهند و رسانه های گروهی عمومی از تبعیض در معرفی وتبلیغ نامزدها منع شدند. شما می دانید در هیچ یک از کشورهای مدعی دموکراسی تا این اندازه به افکار وآرای مردم احترام نمی گذارند وحتی کشورهایی که سابقه طولانی در دموکراسی دارند جرأت نمی کنند تا این اندازه مردم را آزاد بگذارند .این اعتماد متقابل میان مردم ورهبری منحصر به جمهوری اسلامی ایران است که در سایه اسلام وقرآن وصلاحیتهای رهبری به دست آمده است