خطبه ها
  • صفحه اصلی
  • خطبه ها
  • نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

  • جمعه ۳۱ فروردین ۱۳۶۳

    خطبه اول  بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی الِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصوُمینَ. قالَ الْعَظیمُ فی کِتابهِ: أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم، »اِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بالْعَدْلِ وَ الإِحْسانِ وَایتائِ ذی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الفَحْشاءِ وَ المُنْکَرِ و البَغْیِ«.  در آخرین خطبه‏ای که قبلاً ایراد کردم، گفتم که فصل دومی از بحث عدالت اجتماعی را در رابطه با »عدالت اجتماعی اسلام« از لحاظ نژادهای گوناگون، مرور خواهم کرد و مسأله مهم تبعیضات نژادی را که بشریت در قرون گذشته و امروز، از آن رنج برده و می‏برد، از دیدگاه اسلامی مورد بررسی قرار می‏دهم. گفتم که این، بحث بسیار ارزنده‏ای است. با این تفاوت که بحث قبلی ما پیرامون اقتصاد، بیشتر جنبه داخلی داشت و کمتر دارای جنبه بین‏المللی و جهانی بود؛ لکن این بحث بیشتر جنبه سیاست بین‏المللی اسلام را مطرح می‏کند و به مسایل داخلی کمتر می‏پردازد. با اینکه در دید اول، این بحث، بحث روز نیست ولی با مطالبی که خواهم گفت، توجه خواهید کرد که مهمترین بحث ریشه‏ای روز دنیا است که ما در رسالت جهانی اسلام، باید به این بحث توجه کنیم. مسأله‏ای که در آن خطبه گفتم، این بود که اروپاییان - و به اصطلاح نژاد سفید پوست - با ادعاهای واهی، اکثریت مردم دنیا را تحت عنوان رنگین پوست و نژاد پست، مستحق بردگی و خودشان را مستحق و شایسته آقایی و سیادت و حکومت جهانی می‏دانند. و متأسفانه برای این ادعای ظالمانه هم، از دانشمندان خود فروخته، استفاده کرده‏اند و پایه‏های به ا صطلاح علمی و فکری برای آن درست کرده‏اند. شکی نیست که امروز، اروپا (تقریباً همه کشورهای اروپایی، چه بخش شرقی و چه آن بخش غربی) و ایالات متحده آمریکا از لحاظ مادی جلو هستند؛ یعنی اینها کشورهایی هستند که پیشرفته‏اند و دستشان باز است و قدمهای بسیار بلندی از لحاظ مادی، برداشته‏اند و این جلو افتادن از لحاظ صنعتی، علمی و فنی باعث شده است در ملتهایشان - به خاطر القائاتی که خودشان کرده‏اند - یک توهّم و ادعای کاذبی به وجود آید که خودشان را از نژاد برتر و بقیه مردم دنیا را وحشی، نیمه وحشی و بربر و مستحق تقلید، تلقی کنند. در همین رهگذر توقع بسیار بدی هم پیدا کرده‏اند که فرهنگشان را به سایر مردم جهان تحمیل کنند و مکتبها، سنّتها، افکار ملی و سنّتی و ذخایر فکری ملتهای دیگر را تخطئه کنند. متأسفانه حالت غربزدگی هم که در روشنفکرها و متجددهای کشورهای عقب نگه داشته شده دنیا، به وجود آمده است، به این توقع ظالمانه اروپاییها و آمریکاییها دامن زده و وسیله تحمیل افکار آنها به سایر ملتها شده است و امروزه، بشریت خسارات بسیار عظیمی از این رهگذر می‏بیند و مظالم غیر قابل جبرانی هر روزه در جریان است. ما در این مورد بحثی نداریم که امروزه، اروپا و اتازونی و روسها از لحاظ مادی جلو هستند. منتها وقتی به ریشه‏ها برمی‏گردیم، این تفاوت در امکانات را، در مسایل غاصبانه خواهیم یافت که به قیمت به خاک سیاه نشستن قاره سیاه آفریقا و ویرانی سراسر آسیا و به غارت رفتن هستی آمریکای جنوبی  و لاتین به دست آمده است.  منابع مادی، انسانی، فرهنگی و افتخارات اکثریت عظیم نزدیک سه میلیارد و نیمی انسان، ربوده شده است و به قیمت آن، پانصد میلیون آدم، با مکنت و رفاه در حال زندگی کردن هستند. منتها این اقلیت، امکانات دزدی را از اول داشته و حالا نیز دارند و خواستند به آن پایه هم بدهند. شاید اگر می‏شد این چهار پنج قرن گذشته را در فیلمی به تصویر بکشیم که چگونه ثروتها به طرف آن اقلیت حرکت می‏کنند و دنیا این فیلم را می‏دید و برای مردم مجسم می‏شد که چه فاجعه‏ای در این مدت اتفاق افتاده، می‏شد کمی احساسات مردم کم اطلاع دنیا را نسبت به این فاجعه تاریخی، جلب کرد. سیل طلا، نفت، مواد انرژی زا، نیروی انسانی و ذخایر فرهنگی از سراسر دنیا از طریق کشتیها، هواپیماها، راه‏آهنها و ماشینها در حال حرکت به جزیره‏های ثروت و مکنت است و از طرف دیگر اکثریت مردم، بُنجُلهای وازده کشورهای مرفه را تحویل می‏گیرند. اینها در بحثهای بعدی من به طور مستدل و دسته‏بندی شده خواهد آمد. در خطبه قبل گفتم که اولین نقطه سیاه را، در کشف قاره آمریکا می‏دانیم. وقتی که کریستف کلمب، به این نقطه رسید و به قول خودشان این افتخار عظیم را در کشف این نقطه جغرافیایی به دست آورد و پاپ هم به دنبال آن، سند بخشش قسمتی از قاره آفریقا و آمریکا (از قطب جنوب تا شمال) را به اسپانیا و پرتغال واگذار کرد، این کارها آغاز شد. آن روز، کشورهای اروپایی، با یک مقدار کشتی جنگی و مقداری اسلحه و تعدادی آدم شرور - که نوعاً از زندانیهای محکوم به حبسهای طویل المدت بودند - ارتشهای مخصوصی تشکیل می‏دادند و به طرف سراسر دنیا سرازیر می‏شدند؛[t1] روسها به طرف آسیا، پرتغالیها در آفریقا، اسپانیاییها در آمریکا و سپس انگلستان، فرانسه، آلمان و هلند به دنبال کشورهای یاد شده، به راه افتادند و این چیزهایی را که خواهم گفت، به وجود آوردند. اینها برای اینکه بتوانند در میان ملت خودشان این همه مظلمه را توجیه کنند و برای آنکه برای ملتهای مظلوم هم قابل قبول باشد، به مغزهای ناسالم بعضی از دانشمندان متوسل شدند و برای اندیشه‏های ظالمانه آنها، پایه‏های فلسفی و ایدئولوژیکی، ایجاد کردند. این دانشمندان، یک تقسیم‏بندی عجیب و خیالی تحت عنوان نژادهای برتر و نژادهای پست، برای خودشان درست کردند: ریشه نژاد برتر را ریشه نژاد آریایی، ذکر کردند؛ انسانهایی با موهای خرمایی و پوست سفید و جمجمه دراز که صلاحیت اربابی دنیا را دارند! و دسته دیگر نژاد پست و انسانهای رنگین پوست و جمجمه گرد. در طول این چند قرن، ما می‏بینیم که همواره آزمایشگاهها و پژوهشگاههای غربی در این راستا کار می‏کردند تا این دسته بندیها را زنده و جاودان نگه دارند. تعبیرهای بسیار زننده‏ای در بعضی از این نوشته‏های به اصطلاح علمی وجود دارد که انسان را از این گونه جامعه شناسها و زیست‏شناسها، مُشمَئز می‏کند؛ مثلاً، تعبیرهایی از قبیل اینکه حداکثر بازدهی صرف وقت برای تربیت نژاد سیاه می‏تواند مثل تربیت سگ باشد و آن اندازه‏ای که پرورش سگ برای انسان مفید است، پرورش نژاد سیاه می‏تواند مفید قرار گیرد. یا تعبیر اینکه ازدواج نسلهای نژاد برتر با نژادهای پست، انهدام نسل بالاست. تعبیر اینکه ممزوج کردن خون نژاد سفید با نژادهای رنگین، چه زرد، چه سیاه و چه سرخ، هدر دادن سرمایه‏های اصیل خون نژاد سفید است. یا دارالتحقیقی از فرانسه بعد از 30 سال تحقیق، نظر می‏داد که نژاد سیاه شمال آفریقا - که مرکز تاخت و تاز فرانسویها بوده - جانی بالفطره است و یا نظر می‏دادند که مغز یک آفریقایی تحصیل کرده و رشد یافته، در نهایت، مثل مغز یک اروپایی سفید پوستی است که بخشی از مغز او را برداشته باشند! اگر خیلی بخواهند، تعریف کنند، می‏گویند: آفریقاییها آدمهای احساسی هستند که حرکتشان، تحت تأثیر هیجانات احساسی، پیش می‏آید و بهترین راه برای ساکت کردن انقلابهای این گونه انسانها این است که برای آنها صحنه‏های ورزش داغ، مثل بوکس، کشتی و جنگ گاو و جنگ قوچ راه بیندازند. این، تیپ فکری بود که براروپاییها، آمریکاییها و بسیاری از دانشمندان و پژوهشگاههای آنها حکومت می‏کرد و اینها به این اندیشه‏های انحرافی عمل هم می‏کردند؛ مثلاً هرگاه می‏خواستند، کسی را مأمور این مناطق کنند، تحقیقاً به او حق توحّش می‏دادند و یا افراد شرور را به عنوان تنبیه به مأموریت در آن مناطق می‏فرستادند. این تیپ کارهایی بود که آمریکاییها و اروپاییها بر سر مردم نقاط مختلف جهان می‏آوردند. البته باید توجه داشت که آمریکاییهای اولیه، یعنی صاحبان اصلی و بومی آمریکا، خود در ابتدا از سوی اروپاییهای مهاجر مورد چنین ظلمهایی قرار گرفتند و الان آمریکاییهایی که در قاره آمریکا حکومت می‏کنند، در اصل، انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و آلمانی هستند و اجداد اینها بودند که به قاره جدید الکشف آمریکا هجوم بردند و سرخ پوستان مظلوم را قتل عام و مجبور به هجرت کردند و اراضی آنها را به زور گرفتند. پس در حقیقت، هم اکنون نسل اروپاییها در آمریکا حکومت می‏کنند. حالا، جالب این است که اینها از مدتها پیش تا امروز، پوشش انسانی به حرکتشان می‏دهند. همیشه مدعی هستند که ما به عنوان تمدن و آموزش مردم وحشی و بالا بردن سطح فکر انسانها و برای آزاد کردن آنها از خرافات و امثال اینها به این کشورها می‏رویم! اینها الان مدعی هستند که دست ما را گرفتند و از وحشیگری نجات دادند. چنین ادعایی را قطعاً داشته، پای آن هم ایستاده‏اند. هزارها کتاب هم در این مورد نوشته‏اند و الان خودشان را از همه لحاظ بر ما صاحب حق می‏دانند! متأسفانه حالت غربزدگی که در بسیاری از تحصیل کرده‏های کشورهای عقب مانده به وجود آمده است، این مسأله را در دنیا جا انداخته است و شما الان می‏بینید. البته، ما این غربزدگی را کمتر داریم، ولی در کشورهای دیگر این وضع، خیلی بدتر است. در بسیاری از کشورهای عقب مانده، این مشکل وجود دارد که طبقه تحصیل کرده، پیشتاز و مغزهای - به اصطلاح خودشان - منور و ضمیرهای روشن، چنان گرفتار این افکار غربی شده‏اند که احساسات صحیح مردمی خودشان را نمی‏توانند ببینند. و این مشکل، امروز در دنیا وجود دارد. غربزده‏ها در سراسر دنیا یکی از عوامل اجرای این گونه افکاری هستند که در این پانصد سال پیش، پدر بشریت را در آورده است. یکی از دانشمندان، تعبیری کرد که تعبیر درست و دقیقی است و آن، تعبیر به حالت استسباع، یعنی درنده‏زدگی است. این حالت معمولاً به موشها در مقابل گربه‏ها دست می‏دهد. وقتی که گربه‏ای به موش حمله می‏کند، موش - به خاطر ضعفی که دارد و هجومی که از گربه می‏بیند - آن چنان خودش را می‏بازد و شخصیتش را گم می‏کند که چشمهایش را می‏بندد و فکر می‏کند حالا که او گربه را نمی‏بیند، گربه هم او را نمی‏بیند! آن چنان در مقابل گربه تسلیم می‏شود که از خودش اراده‏ای ندارد و دفاع هم نمی‏کند. به موجودی که در مقابل یک موجود درنده مهاجم، حالت تسلیم به خودش بگیرد، مستسبع و این حالت را استسباع می‏گویند. این چنین حالتی در بسیاری از متفکران ظاهری و بی فکرهای واقعی جوامع عقب نگه داشته شده وجود دارد. اصلاً به فکرشان نمی‏رسد که این ملت عقب نگه داشته شده می‏تواند مستقل باشد. مثلاً وقتی اروپا، آمریکا یا روسیه فضا را تسخیر کردند، پس باید فکرشان هم درست باشد! چون آنها همه آبهایشان را مهار کردند، پس باید دینشان هم صحیح باشد! چون آنها توانسته‏اند با غارت دیگران تمام معادن آنها را استخراج کنند، پس مسایل فرهنگی و فکریشان هم باید درست باشد! حاضر نیستند برای افکار مستقل مردم خودشان - در مقابل تفکرات آنها - ارزش و اعتبار، قایل شوند. چهار تا اسم انگلیسی که به رخ مردم بکشند، کافی است که برای اعتبار حرفهایشان سند باشد؛ این حرف را فلان روزنامه انگلیسی نوشته است؛ این حرف را فلان رادیوی اروپایی گفت؛ این در فلان دانشگاه آمریکایی گفته شد همین برای افکارشان سند می‏شود. حالت غربزدگی و از خود خالی شدن و خود باخته شدن، باعث شده است که ملتها مشکل بتوانند روی پای خود بایستند. اگر شما اهل مطالعه هستید، بروید نگاه کنید، هر جا ملتها در دنیا انقلابی کرده‏اند و قیامی کرده‏اند، می‏بینید سر و کله غربزده‏ها پیدا می‏شود و دوباره ملت را با همین افکار به بندگی می‏کشانند. قبول ندارند که چنین چیزی می‏شود؛ چون علم آمد، باید بقیه مسایل هم دنبالش باشد. غربیها این توقع را دارند و اینها هم تشویق می‏کنند. در مورد انسانهای به اصطلاح سفیدپوست چنین حالتی در دنیا وجود دارد و خودشان هم این حالت را باور کرده‏اند. مردم هم تا می‏خواهند بفهمند، افکار غربزده مانع می‏شود. می‏بینیم در جایی انقلاب می‏شود، مثلاً مردم هندوستان با آن عظمت، این شبه‏قاره بزرگ با ششصد - هفتصد میلیون انسان، این انقلاب عمیق انسانی که گاندی و مسلمانهای آنجا راه انداختند، وقتی که پیروز شد، باز هم غربزده‏ها به خودشان اجازه نمی‏دهند که مثلاً زبان انگلیسی را از خود دور کنند. این  را هنوز به صورت آثار تمدن حفظ می‏کنند؛ با آن بلاهایی که بقایای استعمار آنجا به سرشان می‏آورد. مردم، چقدر در کشورهای آفریقایی قیام می‏کنند، انقلاب می‏کنند، اما وقتی که کارها را به دست می‏گیرند، باز - مثلاً - می‏بینیم یک سرهنگ غربزده‏ای قیام می‏کند و یک کودتا راه می‏اندازد و همه چیز را هدر می‏دهد. الان می‏بینید که پشت سر هم از این مسایل پیش می‏آید. در کشورهای اسلامی، هر جا ندای اسلام بلند می‏شود آن را سرکوب یا منحرف می‏کنند. مشروطه را دیدید که چطوری شد. مردم قیام کردند و پیروز شدند، ولی باز افکاری غربزده آمدند و آن همه مواهب را از دست مردم گرفتند. برای اینکه از نظر آنها با این فرهنگ خودی نمی‏شود پیش رفت. در این انقلاب این پیشامدها برای ما خیلی روشن است. نسل جدید ما باید حرفهایی را که می‏زنم، در تاریخ پیدا کند. مردم انقلاب کردند و آزاد از هر مکتب خارجی کار بزرگی انجام دادند. بعد دیدید آنهایی که افکار لیبرالی داشتند، آمدند و چه‏هإ؛ظظ  که می‏خواستند بر سر این مردم بیاورند. حالا یا نوع شرقی و یا نوع غربی که هر دوی آنها الان یک تیپ هستند و خیال می‏کردند که انقلاب باید روسی باشد یا باید متکی به آمریکا باشد و یا باید متکی به فرانسه و یا غیره باشد. چه کارهایی که بر سر مردم آوردند. کل داستان این است که باید ریشه فکری صحیحی به مردم داد؛ تعلیمات جدی به مردم داد و این سفسطه‏ها را از ذهن مردم پاک کرد. نژاد برتر، دروغ است؛ نژاد پست، دروغ است. انسانها از یک ریشه خلق شده‏اند، از یک پدر و مادر خلق شده‏اند؛ قلبشان، مغزشان، احساساتشان، اعصابشان و امکانات ارگانیزم حرکتشان و همه چیزشان می‏تواند درست در شرایط مساوی و در صورتی که با اینها درست برخورد شود و یکی دو نسل مواظبت شوند، استعدادهای خدادادی وجودشان احیا شود، مثل هم تحصیل کنند، مثل هم متخصص، عارف و متدین شوند و می‏توانند مثل هم شرور هم بشوند. این تفاوت را خداوند درست نکرده و این ظلم را دستگاه آفرینش برای بشریت نخواسته است. آمریکاییها و اروپاییها آن زمانی که دیدند دیگر دوران برده‏داری گذشته است و برده‏ها بیشتر از اندازه‏ای که می‏خورند، برای اینها کار نمی‏کنند و رغبت ندارند، شعار لغو برده‏داری، مسأله لغو تبعیضات نژادی و تساوی سیاه و سفید و سرخ و سفید و زرد و سفید را مطرح کردند. اما دروغ می‏گویند؛ سیاستشان، حکومتشان، راهشان و خط مشی زندگیشان با این افکار سازگار نیست. دنیا همین امروز هم این حرف را دروغ می‏گوید. اگر همین امروز زندگی سفیدها و سیاهها را در خود آمریکا ببینید، خواهید دید با اینکه چندین ده سال است که برای این مسأله، شعار می‏دهند، یکی نیست. دروغ می‏گویند. اینها را در بحثهای بعدی می‏آورم. تعبیر یکی از دانشمندان در آمریکا، این است که می‏گوید: اگر آنجا آن سبکی که سیاهها زندگی می‏کنند، خانه سیاهها و امکانات آنها، بقیه مردم آمریکا هم بخواهند زندگی بکنند، همه مردم آمریکا در یک شهر مثل نیویورک می‏گنجند و تفاوت در زندگی آنها این قدر است. حالا داستانهای عجیبی را که در دانشگاههایشان و در رابطه با این دو نژاد پیش آمده است - که اینها می‏تواند بعداً چاشنی بحثهای من شود - خواهم گفت. بعد می‏بینید که در دنیا چه خبر است. منتها یک مسأله مربوط به موارد داخلی آنها و یک مسأله به امور خارجی آنها مربوط می‏شود. اینک در سراسر دنیا هنوز کشورهای فراوانی هستند که باج رنگ پوستشان و باج اینکه سفیدپوست نیستند و خون انسان‏سفید در رگهایشان جریان ندارد را می‏دهند.  این مسأله، مسأله‏ای نیست که ما بتوانیم به آسانی از آن بگذریم. بنازم به اسلام عزیز - این مکتب آزادیبخش، این مکتب انسانی - که پیش از اینکه شعارها و این حرفها مطرح باشد، این مسایل را آن طور حل کرد که قسمتی را در آن خطبه قبل اشاره کردم و اشاره‏ای هم امروز می‏کنم و از این به بعد هم که این بحث را ادامه می‏دهم، همیشه مقایسه‏ای بین اسلام و آنها خواهیم داشت. همان طور که در آن خطبه گفتم، آن روزی که اصلاً نمی‏شد دم از این حرفها زد، تز اسلام با همین آیه‏ای که مکرر شنیده‏اید، معرفی شد: "یا اَیُّهَاالنَّاسُ اِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ اُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَکَرَ مَکُمْ عِنْدَاللَّهِ اَتْقیکُم" این همه مطلب اینجا در این آیه است. همه کتابها را که خلاصه کنیم، در همین یک کلمه، چکیده کتابها در می‏آید؛ معیار، فضیلت و ارزش نه به رنگ است، نه به شکل. نه به پدر است، نه به مادر و نه به فامیل است و نه به جغرافیا. بلکه به آن روحیه تقوایی است که در انسان می‏تواند به وجود بیاید. ارزش این است. در صدر اسلام انسانهای سیاه فراوانی را می‏بینیم که دوشادوش شخص پیغمبر و شخص علی‏بن‏ابی‏طالب و خلفا و علما و دانشمندان راه می‏رفتند و حرکت می‏کردند و منصب می‏گرفتند که بعد از گذشت هزاروچهارصدسال، دنیا امروز نمی‏تواند آن را تحمل کند. همین امروز برای یک آمریکایی بسیار دشوار است که داخل اتوبوس با یک سیاه، پهلوی هم بنشینند. ممکن است بنشینند، چون قانون است، مجبورشان کرده‏اند، اما دروغ می‏گویند. در داخل پارلمان آمریکا وقتی که قرعه می‏افتد که یک سیاه، پهلوی یک سفید قرار گیرد، به عنوان بد شانسی تلقی می‏شود! وضعشان این طور است. در کربلا، امام حسین یکی از همین سیاهها را همراه خودش داشت که تاریخ، اسمش را »جون« ثبت کرده است و شاید هم اگر امروز خوانده شود، "جان" می‏تواند همین اسم باشد. این شخص، اول پیشخدمت ابوذر و مجذوب او بود. پیشخدمتی اینها به معنای نوکری و امثال اینها نبود؛ وقتی که وارد خدمت می‏شدند، دیگر مثل آنها با هم زندگی می‏کردند. اسمش پیشخدمت یا نوکر یا عبد و امثال اینها بود، ولی بعداً برادر ابوذر بود. وقتی که ابوذر از دنیا رفت، باز در خاندان پیغمبر(ص) ماند و با امام حسین(ع) به کربلا رفت. این سیاه را به کربلا بردند. روز عاشورا وقتی که بعضی از اصحاب امام حسین(ع) شهید شدند، این کاکا سیاه حرکت کرد و جلوی امام حسین(ع) آمد که یک کفن هم به گردنش انداخته بود. عرض کرد: آقا به من هم اجازه بدهید که بروم جهاد کنم. آقا فرمودند: شما در طول زندگی‏تان، زیاد مرارت کشیده‏اید و برای خانواده پیغمبر، زیاد زحمت کشیده‏اید. برای شما کافی است. دشمنان ما هم نمی‏خواهند شما را بکشند؛ قصد آنها من هستم. لزومی ندارد شما بیایید؛ شما باشید. بعد از من هم می‏توانی به بچه‏های من و به دختران صغیر من کمک کنی. وقتی امام این جمله را فرمودند، قلب »جون« شکست؛ اشکها از صورت سیاهش به طرف زمین، سرازیر شد. سرش را پایین انداخت. امام فرمودند که »جون«! ناراحت شدی؟ عرض کرد: آقا، بله ناراحت شدم. من به خودم نوید داده بودم که می‏روم و جهاد می‏کنم و شهید می‏شوم و جزء خاندان پیغمبر، همراه دوستان شما وارد بهشت می‏شوم و همنشین پیغمبر می‏شوم. شما این امید را از من گرفتید و برایم تحمل آن مشکل است. آقا(ع) فرمودند: من نمی‏خواستم که شما را ناراحت کنم. شما که مخلصانه آمده‏ای، جهاد کنی، ثواب شهید را داری. اما لزومی ندارد که جهاد کنی. شما باش تا به بچه‏های من کمک کنی. جون گفت: من چنین چیزی را ترجیح می‏دهم که در رکاب شما شهید شوم. چطور آن روزهایی که در خانه شما نعمت و رفاه بود، من شریک شما بودم ولی امروز که جوانان شما به قربانگاهها می‏روند، من از آنها جدا باشم؟ امام(ع) دیدند که با این تعبیراتش دیگر نمی‏شود اجازه جهاد نداد؛ اجازه دادند. معمول روز عاشورا این بود که حضرت اباعبداللَّه(ع) بالای سر افرادی که شهید می‏شدند، می‏رفتند و جسدشان را به یک نقطه معیّنی می‏رساندند. »جون« چنین توقعی نداشت. وقتی که روی زمین افتاد، به جای اینکه امام(ع) را به کمک دعوت کند، با صدای بلند از اباعبداللَّه(ع) خداحافظی کرد. آخرین سلامش را داد و امام(ع) را وداع کرد. چشمانش را بست و به فکر شهادت و ارتحال از این عالم بود که یکدفعه، صدای گرم اباعبداللَّه(ع) را شنید. چشمهایش را باز کرد، دید امام حسین(ع) آمده و سر او را به دامنش گرفته است و خون را از روی صورت سیاهش پاک می‏کند. شرمنده شد، عرض کرد: آقاجان! در این گرفتاریها من توقع نداشتم که شما زحمت بکشید. بعد، صحنه دیگری پیش می‏آید و امام حسین(ع) همان گونه که موقع شهادت علی اکبرش، صورت به صورت او گذاشته بود، غلام سیاه را بوسید و او را وداع کرد. این، افتخار اسلام است. این، افتخار این مکتب است. اَعُوُذُ باللَّهِ منَ الشَّیْطانِ الَّرجیم »بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم، اِنَّا اَعْطَیناکَ الْکَوْثَر/ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانَحْرَ/ اِنَّ شانِئَکَ هُوَالْاَبتَرُ«.     خطبه دوم  بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمنینَ وَ عَلی الصِّدیقة الطَّاهِرة وَ عَلی سبْطِیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الْهادی الْمَهْدی(عج).  مسایل روز فراوان است که باید در این خطبه مطرح شود. من فکر می‏کنم اگر وارد آن مسأله اصلی - که می‏خواستم مطرح کنم - بشوم، خطبه، طولانی می‏شود. و آن مسأله اسلحه شیمیایی است که امروز مسأله مهم دنیاست و باید روی آن بحث شود. آن را به آخر بحث موکول می‏کنم که اگر رسیدیم به بحث آن می‏پردازیم والاّ در خطبه هفته آینده به آن خواهیم پرداخت. اما بحثهای کوتاهتر را جلو می‏اندازیم تا ببینیم به این بحث می‏رسیم یا نه. قبلاً، وفات حضرت زینب(س)، دختر بزرگ علی‏بن‏ابی‏طالب(ع) و فاطمه زهرا(س)، و خواهر قهرمان اباعبداللَّه الحسین(ع) و کسی را که حق احیای خون اباعبداللَّه(ع) و تداوم انقلاب کربلا را بر تاریخ دارد، به حضرت امام زمان، ولیّ عصر(عج)، رهبر عظیم الشأنمان و مردم عزیزمان تسلیت عرض می‏کنم. در این هفته، روز ارتش جمهوری اسلامی ایران را داشتیم. در این باره حرفهای زیادی گفته شده است و در صداوسیما، روزنامه‏ها، خطبه‏ها و ملاقاتها به اندازه کافی بحث شده است که من هم دو سه جمله برای ارتش عزیزمان عرض می‏کنم: یک نقطه بسیار مهم در زندگی ارتش جمهوری اسلامی - که تا به حال نظیرش را یا لااقل مثل آن را در تاریخ نداشتیم - این است که این تحول غیرمنتظره‏ای که برای سرنوشت ارتش جمهوری اسلامی پیش آمد، چیز گویا و آموزنده‏ای است. همه می‏دانند و احتیاج به اثبات ندارد که ارتش نوین ایران را - در زمان شاه - با هدایت آمریکاییها، آن طوری می‏خواستند بسازند که برای منافع آمریکا و حفظ خانواده پهلوی - به عنوان اهرم حرکت منافع آمریکا - در منطقه، خدمت کند و در این امر شکی نیست. منتها اشتباهشان این بود که مردم ما را نشناخته بودند و خیال می‏کردند هرکس را که بردارند و لباس ارتشی به او بپوشانند و یک مقدار به گوشش بخوانند و چند تا سرود و غیره به او یاد بدهند، به راه آنها می‏آید. آمریکا، مرکز آموزش افسران عالیرتبه ما بود یا کشورهای دیگر اقمار آمریکا، اسلحه و فرهنگ هم آمریکایی بود و برنامه کار هم که معلوم بود، فرماندهشان هم که محمدرضا پهلوی بود و این وضعی بود که داشتند. بارها در اسناد سرّی دیده شده است که آمریکاییها به عنوان مهمترین رکن حفظ منافعشان در منطقه، روی ارتش ایران حساب می‏کردند، به ارتش ایران امیدوار بودند. می‏خواستند خلیج فارس را با ارتش ایران، امن نگه دارند؛ مسأله عراق و اسرائیل و همه شیخ‏نشینهای جنوب خلیج فارس و خطی که برای حفظ منافعشان درست کرده بودند، کل این خط را که از اروپا، یونان، ترکیه، ایران، پاکستان و بعد پیمان سیتو نگاه می‏کردند، حساسترین حلقه‏اش ایران بود. یعنی از این طرف اگر به طرف اروپا، ترکیه و یونان و بعد به آن طرف اروپا بروید، نقطه‏ای به این حساسی وجود نداشت. (بالکان، یک حساسیتی داشت اما نه به اندازه ایران ) این طرف پاکستان و ادامه پیدا بکند تا آخر، باز چنین نقطه حساسی وجود نداشت. حلقه بسیار مهم و حساس، خلیج فارس است و ایران ساحل دار خلیج فارس؛ و فاصله بسیار کوتاه بین غول کمونیست شوروی تا منابع عظیم حیاتی دنیا در جنوب ایران است. همه چیز در ایران خلاصه می‏شد و آمریکاییها می‏خواستند اینجا بسیار سرمایه‏گذاری کنند و سرمایه‏گذاری هم کرده بودند و شاه این تضمین را داده بود، امرای بالای ارتش و رؤسای ساواک این تضمین را داده بودند و به خیال خودشان همه چیز درست پیش می‏رفت که یکدفعه آتشفشان انقلاب اسلامی و حرکت عمیق امام امت شروع شد و اوضاع، طور دیگری شد و بعد هم اینها امیدشان به ارتش ایران بود. خیال می‏کردند که - به هر حال - این ارتش به آنها وفادار می‏ماند، و حالا درست برعکس آن شده است. چنین طنزی در تاریخ دنیا کمتر به چشم می‏خورد و اینکه می‏گوییم بی‏نظیر است، از این جهت است؛ یعنی، آدم یک چیزی درست کند با این همه امید و بعد هم معکوس این پیش بیاید؛ یعنی، امروز ارتش ایران درست چیزی است که منافع آمریکا و اسرائیل را تهدید می‏کند و برای کسانی که می‏خواهند راه اسلام، راه خدا و راه مبارزه با آمریکا را پیش بگیرند، امید است. این امر یقیناً از تحولاتی است که دست خداوند در آن است و یقیناً نصرت الهی همراه آن است و اراده قاطع الهی پشت این حرکت سریع تاریخ قرار دارد. من به برادران ارتشی عرض می‏کنم که این نعمت و لطف خدا را مغتنم بشمارند و این فرصت تاریخی را که خداوند به آنها داده است و این اعتبار و محبوبیت و عظمتی را که انقلاب اسلامی به آنها داده است و این عاقبت به خیری را که پیش آمده، قدردانی کنند که البته آنان قدردانی هم می‏کنند. این همه جانفشانی که ارتشیان در میدانها می‏کنند، این مقاومت چهارساله‏ای که اینها از خودشان بروز داده‏اند، این همه شهید که داده‏اند و این همه سرسختی که اینها در سنگرها در مقابل مشکلات میدان جنگ از خودشان بروز می‏دهند، واقعاً ستایش‏انگیز است و ما باید از آنها قدردانی کنیم و این تحول بر آنها مبارک باشد و ان‏شاءاللَّه توفیقاتشان بیشتر شود. مسأله دیگری که به طور اختصار می‏خواهم از آن عبور کنم، مسأله منطقه خاورمیانه است که این روزها، مسایل حساسی در جریان است. البته غیر از جنگ و سایر مسایلی که داریم. شما می‏بینید که هیأت بلند پایه آمریکایی مدتی است که خیلی مرموزانه، در منطقه حرکت می‏کند. یک زمزمه‏ای از چندی پیش بلند شده است و حالا دارد اوج می‏گیرد که اگر این مسأله افشاگری نشود، خطر تحقق اراده آمریکا و اسرائیل وجود دارد. مدتهاست که اینها مطرح کرده‏اند که پایتخت اسرائیل را از تل‏آویو به بیت‏المقدس منتقل کنند. ممکن است در ذهن افراد عادی این طور بیاید که چه فرقی می‏کند، حالا که اسرائیل هست، مرکز آن می‏خواهد بیت‏المقدس باشد یا تل‏آویو؟ نه، این طور نیست، اصلاً وجود اسرائیل و کیان جامعه صهیونیسم در منطقه، خودش یک نوع حرکت سمبولیکی است که برای خیلی از آنها جاذبه می‏دهد که در فلسطین باشند. اینکه در بیت‏المقدس باشند، از لحاظ روحی و روانی چیزی است که از اول جزء خواسته‏های اینها بوده است. اصلاً صهیونیزم کلمه‏ای است که از صهیون گرفته شده و صهیون قله ایست در بیت‏المقدس که هدف اینها بوده است؛ یعنی، اسم آن قله را روی حرکتشان گذاشته‏اند و روی این جریان، بسیاری از یهودیها را با همین اسم گول زده‏اند و احساسات مردم مسلمان را با همین حرکتها خفه کرده‏اند و گرفتن بیت‏المقدس به عنوان پایتخت رسمی و منتقل شدن سفارتخانه‏های کشورهای دنیا به آنجا یک اهانت بزرگ به عالم اسلامی است و از روزی که این مسأله مطرح شد، دنیای اسلام با آن مخالفت کرد. کشورهای عربی اسلامی مخالفت کردند در نتیجه، آمریکاییها و کشورهای اروپایی - روی ملاحظاتی که داشتند - سفارتخانه‏های خود را به بیت‏المقدس منتقل نکردند. اما اخیراً آن قدر غیرت در دنیای عرب مرده است و این کمپ دیوید بسیار خبیث که پیش آمد، آن چنان احساسات عربها را پایین آورده که کم کم تسلیم این فاجعه می‏شوند. اسپانیا اخیراً تصمیم گرفت که سفارت خودش را به بیت‏المقدس منتقل کند و ما می‏بینیم که در دنیای عرب هیچ عکس‏العملی به وجود نیامد. در حالی که حق بود که قاطعانه برخورد می‏کردند، ولی این کار را نکردند. آمریکا زمزمه می‏کند، دیگران این مسأله انتقال پایتخت را مطرح می‏کنند. اینها از این وضعی که در اثر تحمیل جنگ برایران و مشغول کردن ایران و تفرقه انداختن در دنیای اسلام، پیش آورده‏اند، این استفاده را می‏کنند که باید مواظب بود و این حرکت مورفی هم در منطقه بی ارتباط با این مسأله نیست و یک قسمت آن به همین مربوط است و قسمت دیگر، مربوط به انقلاب اسلامی ایران است. از مجموعه گزارشهایی که ما از دنیا دریافت می‏کنیم و اظهاراتی که در ملاقاتها از سیاستمداران دنیا می‏شنویم، این طور برمی‏آید که خود آماده تشییع جنازه صدام می‏شوند و این آمادگی برای آنها یک نوع آمادگی دیگری برای مواجهه با جمهوری اسلامی لازم دارد. این حرکتی است که در منطقه وجود دارد. می‏بینیم کیسی، رئیس سازمان سیای آمریکا در این مقطع مطرح می‏کند که ایران حامی تروریسم بین‏المللی می‏شود، با اینکه می‏داند ایران با تروریسم مخالف است و با اینکه می‏داند خود آمریکا بزرگترین تروریست دنیاست. در پارلمانشان رسماً گفته‏اند که ما سواحل نیکاراگوئه را مین‏گذاری می‏کنیم. مین‏گذاری بندر یک کشور غیر از ترور چیست؟ ترور رسمی و تصویب شده‏ای که پارلمان آمریکا برایش پول داده و حتی گفته است که به خاطر اینکه علیه آنها شکایت شده است، به دادگاه لاهه نمی‏آییم و ما را متهم می‏کنند! از این حرکت پیداست که آمریکا می‏خواهد دست به یک جنایتی بزند. البته ما آن جرأت را در آمریکا نمی‏بینیم و حتماً جرأت نمی‏کند که ریسک آن خطر را بپذیرد و بیاید درگیر شود. اما به هر حال دنبال توطئه است. ما به ملل منطقه و به خود اینها اخطار می‏کنیم که اگر چنانچه در منطقه هر حادثه‏ای پیش بیاید که امنیت منطقه را به هم بزند، مسؤولیت آن به عهده آمریکاست و ایران در این منطقه، بزرگترین مرکز تأمین امنیت منطقه است و ما حاضر نیستیم به هیچ قیمتی اجازه بدهیم که اینها امنیت منطقه را محدود کنند.   مسأله مهمتری که داریم و یک مقداری وقت می‏گیرد، مسأله انتخابات است که در آستانه تمام شدن یک دوره آن هستیم؛ یعنی یک مرحله، که مرحله دوم آن هنوز باقی مانده است. و ما باید از چند جهت، این انتخابات را ارزیابی کنیم: اصل انتخابات، چیزی طبیعی بود که قانون اساسی و قوانین ما، ما را ملزم می‏کند و باید هم این طور باشد. دوره اول مجلس در حال تمام شدن است و دوره دوم باید می‏آمد و انتخابات انجام می‏شد که این کار انجام شد. مسایلی در این انتخابات قابل توجه است که ملت ما باید مقداری روی آن مسایل درنگ کند و متوجه باشد که چه چیزهایی در این حرکت خوابیده است. اولین نکته‏ای که مهم است، مسأله شرکت وسیع مردم است. تا آنجایی که آمار و ارقام به ما داده‏اند، مردم در اکثر حوزه‏های انتخابیه - همان طوری که آقای وزیر کشور اعلام کرده‏اند - به طور معدل، سی تاچهل درصد، نسبت به دوره قبل مجلس شورای اسلامی بیشتر شرکت کرده‏اند. در دوره قبل شرایط خاصی بر انتخابات حاکم بود. انتخاب بنی‏صدر به ریاست جمهوری و مسایلی که پیش آمد و آن ابهاماتی که جریانهای الحادی و لیبرالیست در کشور به وجود آورده بودند، باعث سرخوردگی مردم شد و شرکت مردم در انتخاباتی که ما داشتیم، انتخابات مجلس دوره قبل نسبتاً دارای یک افول بود؛ یعنی رقم پایین آمده بود و این بار به حالت طبیعی برگشته و مردم در سطح وسیعی در انتخابات شرکت کرده‏اند. از وظایف مردم است و باید در یک چنین کار مهم کشوری شرکت کنند؛ اما با حواشی آن، قضیه بسیار مهم تلقی می‏شود. اولین نکته‏ای که خودش را نشان می‏دهد، این است که مردم به ارزش مجلس توجه کرده‏اند؛ یعنی، بعداز چهار سال که از عمر مجلس گذشته است و بحثهایی که مردم شنیده‏اند و حرکاتی که از مجلس دیده‏اند، فهمیده‏اند که این، یک نهاد واقعاً بزرگی است و مجلس جمهوری ما برخلاف بسیاری از مجالس دنیا - که در حاشیه زندگی سیاسی قرار گرفته است - در مرکز کشور و در مرکز تصمیم‏گیریها قرار گرفته است و مردم این امر را با همه وجودشان احساس می‏کنند. بنابراین، اهمیت خود مجلس و نقش آن، مردم را به این دعوت کرد که خودشان اهتمام به خرج دهند. مسأله دومی که وجود داشت و قابل توجه است، تبلیغات گمراه‏کننده دشمنان بود. دشمنانی نظیر ضد انقلاب و مخالفین و امثال اینها. این مسأله، جنبه دیگری به قضیه می‏دهد. مردم ما با هوشیاری و آگاهی متوجه این شگردهای تبلیغاتی دنیای غرب و دشمنان شده‏اند و این مسأله از نظر من مهم است. شما می‏بینید، از یکی دوماه پیش، رادیوهای بیگانه و همه امکانات و شایعه‏ها و عوامل داخلی و خارجی به فکر افتاده‏اند که مردم را نسبت به انقلاب و به خصوص مجلس و انتخابات بی تفاوت کنند. این یک برنامه‏ای بود که برای همه روشن بود و این کار را انجام می‏دادند. با این حال مردم آن قدر آگاه شدند که درست معکوس خواست ضدانقلاب حرکت می‏کنند. این، نکته بسیار جالبی است؛ یعنی، یکی از اشتباهات ضدانقلاب است که در این مواقع آن نیّات خودش را رو می‏کند. شاید حالا درس بگیرد و از این به بعد یک طور دیگری برخورد کند. همین که رادیوهای خارجی و رسانه‏های گروهی خارجی، آمریکاییها و فرانسویها، منافقین و سایر جریانهای منحرف، مطرح می‏کنند که مردم در انتخابات شرکت نکنند، به همین دلیل مردم شرکت می‏کنند؛ یعنی، این امر برای مردم معیار حق و باطل شده است و این مسأله، بسیار جالب است. مخصوصاً این گستردگی در نقاط حساس مورد نظر آنها جدیتر بود. مسؤولان اجرایی ما از آذربایجان غربی مخصوصاً شهرهای کردنشین که در گذشته، انجام انتخابات در آنها مشکل بود، اطلاع دادند که مردم به طور بی‏سابقه‏ای استقبال کرده‏اند. در مناطق جنگی، مثل خرمشهر آقایانی که دنبال انتخابات بودند، می‏گفتند: مردم جنگ‏زده‏ای که سه چهار سال است محرومیت، آوارگی و فشار جنگ را تحمل می‏کنند، به عنوان یک وظیفه دینی و ملی فکر می‏کردند اگر به صندوقها نرسند، گناه بزرگی مرتکب می‏شوند. وسعت شرکت مردم جنگ زده خوزستان، ایلام، باختران، کردستان و به خصوص آذربایجان غربی، نکته بسیار قابل توجهی است و این باید برای ضد انقلاب و بلندگوهای خارجی، یک درس بسیار آموزنده باشد. شرکت مردم کردستان با شرکت مردم اصفهان مثل هم نیست. در کردستان تهدید کردند و گفتند ما صندوقها را به هوا می‏فرستیم و هرکس شرکت کند، خانواده‏اش چه می‏شود و انواع تهدیدها را کردند ولی مردم، درست مثل خاری که به چشم آنها بزنند، برگهای رأی را در صندوقها ریختند تا این نکته را نشان دهند که مردم، همراه انقلابند. مسأله دیگری که جالب است، این است که از شیوه تبلیغات دشمنان اسلام این طور برمی‏آید که بسیار دچار سردرگمی شده‏اند و بی برنامه کار می‏کنند و بلکه روزمره کار می‏کنند و این برای ناظران سیاسی می‏تواند بسیار معنادار باشد؛ به یک چیزهایی تمسک می‏کنند که آدم تعجب می‏کند که چرا یک دستگاه تبلیغاتی این طور عمل می‏کند و فکر آینده را نمی‏کند؟! دو، سه شب پیش وقتی که اولین بار رقم بعضی از آرای تهران را اعلام کردند که مثلاً دویست وچند صندوق با صد و چند هزار رأی، رادیو آمریکا فوری روی این یک تفسیر گذاشت و آن این بود که تهران به این بزرگی با صدهزار شرکت‏کننده خیلی پایین است و مردم خیلی کم شرکت کرده‏اند! حالا اگر بگوییم که آمریکا نمی‏فهمد - این اول خواندن آراء را، چون ما تا حالا چندین بار اینها را خوانده‏ایم - این بسیار بعید است. اگر بگوییم می‏فهمد، خوب! این از نهایت کم عقلی و بی اطلاعی آنهاست، که همین دومی است. اینها به همین خوشحالند که در یک فاصله کوتاهی به چند شنونده که از بقیه مسایل ممکن است خبردار نشوند، خبر بدهند که در تهران صد هزار نفر شرکت کرده‏اند. بعد بنگاه سخن پراکنی که آن همه عرض و طول دارد و سراسر دنیا را زیر بالش گرفته است، چنین تفسیری روی این مسأله بگذارد. خیلی عجیب است. در مورد انتخابات چقدر هیاهو راه انداختند که منافقین تصمیم گرفته‏اند صندوقها را منفجر کنند! گفتند که ما با بمب در خیابانهای تهران اعلامیه پخش کردیم! چیزهای عجیب و غریبی از اینها نقل کردند و فکر می‏کردند روحیه مردم را تضعیف می‏کنند. دیگر فکر نمی‏کردند، وقتی نشد، مردم چه فکر می‏کنند. همان روزهای اول، چند گروه از کردستان فرستاده بودند و فکر می‏کردند اینها می‏آیند، قدری در تهران شلوغ می‏کنند و کارها تمام می‏شود و مردم می‏ترسند. نیروهای هوشیار ما که از همان جا تا اینجا همراهشان بودند، آنجایی که باید آنها را می‏گرفتند، گرفتند. دیدند با این کارها نمی‏شود، به شایعه‏پردازی متوسل شدند. در مورد خود بنده که حیات داشتم و در شهر تهران آمد و رفت داشتم چه شایعاتی پخش کردند که چه طوری ترور شده، آن دکتری که من را جراحی کرده، چه گفته، آن پاسدار چه گفته.... چیزهایی که رادیو اسرائیل خط آنها را داد. یک شب فلان مجله این را نوشته است! از نظر آنها این، مهم بود که بالاخره کسی که رئیس مجلس است، اگر در انتخابات ترور شود، نشان می‏دهد که تهدیدهای منافقین اجرا می‏شود. تقریباً، همه آنها گفتند و کمک کردند.  خوب! باید اینها فکر می‏کردند که بالاخره، ده دوازده روز دیگر ما سکوت را می‏شکنیم و بیرون می‏آییم و اینها رسوا می‏شوند این رسوایی چیزی برایشان نیست. من نمی‏دانم اینها چه طور زندگی می‏کنند. این حرف را شما بگیرید و به عمق آن بروید. دستگاههای تبلیغاتی‏ای که برنامه تبلیغاتیشان را با یک شایعه‏ای که مطمئن هستند بعد از گذشت چند روز روشن می‏شود، استوار می‏کنند، ضعف مفرط خود را نشان می‏دهند. یعنی اینکه هیچ چیز دیگری ندارند که به آن متوسل شوند. البته، بعد از این هم خواهند گفت که مثلاً مردم، شرکت نکرده بودند، یعنی امیدشان از مردم هم قطع است. مردمی که یکی دو ساعت داخل صف ایستادند و بالاخره رأی دادند. به خود اینها بگویند که مردم شرکت نکردند!! معلوم است آدم باید خیلی بی حیا باشد که توی چشم مردم نگاه بکند و به خودشان هم دروغ بگوید. پیداست که امیدشان را از مردم قطع کرده‏اند. امیدشان را به کارهای روزمره، سیاستهای زودگذر و ایجاد تشنج روحی بسته‏اند و اینکه یک روز هم یک روز است اگر که بتوانیم مردم را ناراحت کنیم!  دارند این طوری حرکت می‏کنند و این بسیار خوب است. یعنی، نقطه امید آنها مردم است و مردم هم که ماهیت اینها را می‏فهمند و اعتبار و ارزشی برای بقیه دروغهایی که ممکن بود به خورد مردم بدهند، باقی نمی‏ماند. این هم نکته امنیت انتخابات که توانست به این خوبی در سراسر کشور برگزار شود، با این وضعی که دیگر خود مردم دیده‏اند و ما حالا، نمی‏خواهیم برای مردم تشریح کنیم. مسأله دیگر، آزادی انتخابات بود. از دوست و دشمن و شکست خورده و پیروز، کسی نیست که منکر این آزادی باشد. این انتخابات به تمام معنا آزاد بود. فوق آزادی، پدیده نو ظهوری بود. امام دست همه شخصیتها و مراکز پر نفوذ را که می‏توانستند با اعتبارشان، در افکار مردم دخالت کنند و افکارشان را تحمیل کنند، بستند. همه کسانی که اگر اشاره می‏کردند، آرای مردم را به یک طرف بسیج می‏کردند. همه اینها با دستور امام از دخالت در انتخابات خودداری کردند. در همان جایی که بودند، اظهارنظر کردند. از طرفی مردم به خاطر تعلیماتی که امام، آیت‏اللَّه منتظری و سایر کسانی که حرفشان مقبولیت دارد، داده‏اند و رشدی که خود پیدا کرده‏اند، نشستند و فکر کردند، مشورت کردند و تصمیم گرفتند و به آن کسی که با تشخیص یا معرفی انسانهای قابل اعتماد به او رسیده بودند، رأی دادند. البته من همه مردم  را نمی‏گویم. این نمی‏تواند صد در صد باشد، آن پیکره اصلی انتخابات این بود که شد و این نوع آزادی را غربیها نمی‏توانند بفهمند. همین حالا هم می‏گویند که در ایران، احزاب و گروهها نتوانستند برای مردم کاندیدا معرفی کنند. خوب! این حسن انتخابات بود نه عیب آن. اگر حزب کارگر یا محافظه‏کار انگلستان یا دموکرات و جمهوریخواه آمریکا افرادش را - با آن نوع کارها - بر مردم تحمیل می‏کنند، این نشان آزادی انتخابات نیست. این استفاده کردن از یک فرمول پیچیده‏ای برای گول زدن مردم است. اینجا این فرمولها کنار رفت و نوع غربی کلاه گذاری بر سر مردم، وجود نداشت. امام فرمودند که مردم خودشان باید انتخاب کنند. بلکه در روزهای اول فرمودند وظیفه است که اصلح را تشخیص بدهید. تا این حد، قضیه را برای مردم جدی گرفتند و مردم با وسواس از این طرف و آن طرف سؤال می‏کردند که وظیفه‏شان را انجام بدهند. این حالت، انصافاً در انتخابات به عنوان یک پدیده نوظهور و سطح بالای دموکراسی غربی باید تلقی بشود. این هم یک نکته بسیار مثبت در انتخابات ما بود؛ شرکت وسیع توده مردم، امنیت و آرامش سراسر کشور، حتی در جبهه‏های جنگ و جزیره مجنون - که آنجا هم اخذ رأی با آرامش انجام شد - و آزادی بی سابقه مردم. من خواهش می‏کنم، اگر کسی صدای من را می‏شنود و می‏تواند اثبات کند که کسی او را مجبور کرده است که به کسی رأی بدهد، بیاید و به شورای نگهبان شکایت کند تا ما رسیدگی کنیم. کسی مجبور نبود. البته، ممکن است کسی در تبلیغات جور دیگری عمل کرده باشد. آن بحث دیگری است که عرض می‏کنم. غیر از این آزادی بی قید و شرط و ریشه‏ای که در این انتخابات بود، مسایل دیگری وجود دارد که قابل توجه است. یکی مسأله تبلیغات است. متأسفانه هنوز در تبلیغات، آن رسوبات تبلیغات دنیای غرب و آن کثافتکاریهای غربیها در جامعه ما وجود دارد. یعنی، ما در شیوه تبلیغات، ضمن اینکه بسیاری از افراد، متعهد بودند و خوب تبلیغ می‏کردند، مواردی را داریم که به سبک غربیها عمل شده است که من اسم نمی‏برم و مورد هم نمی‏گویم. حالت کلی قضیه را عرض می‏کنم که یکی از کارهای مهمی که در آینده باید انجام دهیم، این است که این شیوه تبلیغات غربی را که فریب کاری است، کنار بگذاریم. باید مردم را رشد داد تا بفهمند و سعی نشود که مردم اشتباه بکنند. نباید چنین چیزی باشد. ببینید، هنوز هم غربیها این طور هستند و اگر انتخاباتی بشود و کسی آنجا باشد، می‏داند که نامزدها خانمهایشان را هم می‏برند و عرضه می‏کنند تا رأی بیاورند. شب‏نشینی ترتیب می‏دهند و دختر، خانم و تمام قوم و خویش خود را جمع می‏کنند و مهره‏های رأی ساز، رئیس فلان کمپانی، رئیس فلان روزنامه و رادیو (چون اکثر رادیوها در آنجا خصوصی است) و امثال آنها را می‏آورند و آنها ناموس خود را به خدمت می‏گیرند، منافع ملی‏شان را زیرپا می‏گذارند، تا رأی بیاورند. این خاطراتی که آمریکاییها نوشته‏اند، روشن می‏کند که در دوران آخر کارتر - موقعی که انتخابات مطرح شده بود - مقامات کاخ سفید، سخت نگران بودند که جمهوریخواهان که رقیب آنها در انتخابات بودند، برنامه‏هایی را که آمریکاییها برای آزاد کردن گروگانها می‏ریختند، فاش کنند تا اینها، کارتر و سایر مقامات موفق نشوند گروگانهایشان را از ایران ببرند و شکست بخورند. یعنی، روحیه آمریکایی، این است؛ حاضر است که کل کشورش شکست بخورد ولی رقیبش از میدان بیرون برود. این روحیه در جامعه ما وجود ندارد. این روحیه‏های کثیف تبلیغاتی خلاف شرع در جامعه ما نیست. اما پیچیدگیهایی، گاهی وجود دارد و بعضی فریب کاریها ممکن است وجود داشته باشد. امیدوارم که ان‏شاءاللَّه ما در تبلیغات بعدیمان با محور اسلام حرکت کنیم، دروغ نگوییم، غیبت نکنیم، وعده‏های ناحق ندهیم، تطمیع نکنیم، تخریب نکنیم و روی صداقت و صلاحیت واقعی تکیه کنیم. البته معمولاً هم نتیجه آرا همین می‏شود و شده است اما در عین حال این مسأله را تأکید می‏کنم که باید باشد. مسأله دیگری که از این هم مهمتر است و من آن را یک وظیفه بسیار مشکل برای همه دست اندرکاران این مسایل می‏دانم، تذکر می‏دهم، ان‏شاءاللَّه ائمه جمعه، نویسندگان و سایر کسانی که زبان دارند، این مسأله را تعقیب کنند و آن، ضرری است که ممکن است از این آزادی و از این تبلیغات و از این مبارزه‏ها، پیروزیها و شکستها، پیش بیاید که آن ضرر دو دستگی و تفرقه و شقاق بین نیروهای مسلمان است. در انتخابات گذشته، طرف ما مثلاً لیبرالها یا منافقین بودند و ما یکپارچه بودیم. هر چه می‏شد، دعوا بود و هنوز هم هست. اما این دفعه اکثراً اطراف قضیه، نیروهای خط امام بودند. یعنی، هم آن که پیروز شده و هم آنکه شکست خورده است. این دو دسته نوعاً یک تیپ هستند، منتها با سلیقه‏های مختلف، آمدند با هم به مبارزه برخاستند که آن مبارزه هم حق است و باید می‏شد. اما اگر این حالت جدالی که مخصوص زمان انتخابات است، بعد هم ادامه پیدا کند، خطر غیر قابل جبرانی پیش می‏آید. شما ببینید در کشورهای غربی، مثلاً حزب دموکرات و حزب جمهوریخواه آمریکا علی‏رغم سوابق طولانی مبارزاتی، یک نوع دشمنی بین آنها مانده است؛ حذف همدیگر و زیرپای یکدیگر زدن و ماندن در اینکه مبارزات آنها هم به یک معنا به آن صورت جدی نیست. در این کشور اگر بنا باشد، هر جا که انتخابات انجام شده است، گروه پیروز بخواهند از گروه شکست خورده، انتقام بگیرند، یا شکست خورده‏ها بخواهند تا آخر از پیروز شده‏ها انتقاد کنند، بسیار مضر است و در خانواده‏ها و ادارات اختلاف می‏اندازد و نیروها را خنثی می‏کند و خیلی ضربه می‏زند. ما باید در این موارد مثل پهلوانهای قدیم باشیم. در این زورخانه‏های قدیم که مردهای حسابی جمع می‏شدند و کشتی می‏گرفتند، وقتی یکی زمین می‏خورد، بازوی کشتی گیر پیروز را می‏بوسید و مردانگیش را از دست نمی‏داد. این حالت باید در بین ما باشد. البته، مواردی هست و ممکن است تخلف شده باشد و اعتراضهایی با حرفهای حسابی باشد، خوب! ما مرجع داریم. شورای نگهبان را برای نظارت داریم. دستگاه قضایی و مجلس شورای اسلامی را بعداً برای اعتبار نامه‏ها داریم. از مجاری قانونی این مسایل تعقیب می‏شود و من مطمئن هستم که انتخاباتی با این وسعت و بدون تجربه قبلی و بدون تجربه یک نوع آزادی، حتماً بدون اشتباه نمی‏شود، بدون تخلف نمی‏شود و موارد فراوانی ممکن است وجود پیدا کند یا داشته باشد که باید با معیارهای قانونی با آنها برخورد شود. پریروز، در مجلس، یکی از علمای کردستان - که نماینده مجلس است - حرفهای پیش از دستورش را زد. بعد گفت که من در انتخابات شرکت کردم اما رأی نیاوردم و خداحافظی کرد. این حرفها خیلی لذت‏بخش بود. باید این طور، مردانه برخورد کنیم. البته بعداً اگر حرفی داشته باشیم باید به مراجع دیگر بزنیم و این حالت غیبت کردن و اینکه آدم بخواهد شکستش را به پای تخلف دیگران بگذارد و همیشه بخواهد این حرفها را بزند، دیگر گناه بدی است.  من نمی‏گویم تخلف، نیست. محال است - در این وسعتی که انتخابات داشت - نباشد . اما مواردی هست که مرجع دارد و رسیدگی می‏شود و اگر حق بود، جبران می‏شود. اگر ناحق بود، اعلام می‏شود و ان‏شاءاللَّه در مجموع ما این انتخابات را تمرینی برای مبارزه و برخوردهای صحیح و هماهنگی بالاتر قرار دهیم. مخصوصاً سردمداران این جریانها باید توجه کنند که مردم در خط امام را، به دعوا نیندازند و یک وقت مردم در مقابل هم قرار نگیرند، که خسارت آن را هیچ‏کس نمی‏تواند، جبران کند. ان‏شاءاللَّه، همان طوری که جامعه ما تا به حال نشان داده است، این صلاحیت را خواهد داشت که از این مرحله آزمایش هم به خوبی عبور کند.     ترجمه خطبه عربی     بسم اللَّه الرحمن الرحیم برادران و خواهران مسلمان دنیا، اطلاع دارند که این روزها، جمهوری اسلامی مشغول انجام انتخابات دومین دوره مجلس شورای اسلامی است و برنامه انتخابات با موفقیت چشمگیری در شرف اتمام است. در این رابطه، نکات آموزنده، امیدوار کننده و روشنگری وجود دارد که تذکر آنها می‏تواند برای نهضت جهانی اسلام سازنده باشد: 1 - اینکه کشوری با انقلابی نوپا و در حال جنگی تحمیل شده و همه جانبه  که نزدیک چهار سال است در حدود یک هزار کیلومتر و در پنج استان مهم کشور جریان دارد - موفق می‏شود یکی از نمونه‏های انتخابات سالم و آزاد و وسیع و موفق و بدون دردسر را انجام دهد، تجربه‏ای بی‏نظیر یا کم نظیر در همه انقلابهای دنیاست و از افتخارات مکتب انسان ساز اسلام است. اگر جنگ هم نداشتیم، همین که بلافاصله بعد از انقلاب توانستیم با انتخابات پی در پی، همه امور مردم را به خودشان واگذاریم و حکومت مردم برمردم را به معنای واقعی کلمه، تحقق بخشیم، نقطه درخشانی در تاریخ همه انقلابهای دنیا است. 2 - اولین دوره مجلس شورای اسلامی که در همه جهان اسلام منحصر به فرد است و اولین تجربه قانون گذاری جدید براساس اسلام را ارائه می‏دهد، علی‏رغم نداشتن سابقه و الگو و تجربه، مایه امید برای خود ما و مسلمانان راستین سراسر دنیا شده است و موفقیتهای مجلس اسلام در تدوین قوانین قضایی، اقتصادی، اداری، سیاست خارجی و فرهنگی اسلامی در شرایطی که دشمنان اسلام تلاش می‏کنند اسلام را به عنوان مقررات کهنه و نامناسب با زمان معرفی کنند، کار بسیار بزرگی است که رهبر و مردم ما با الهام از قرآن و اسلام توانسته‏اند عملی سازند و امید به ادامه روند تکاملی آن در مجلس آینده، بسیار قوی است. 3 - شرکت وسیع و گسترده مردم در انتخابات - بعد از گذشت پنج سال از انقلاب - خود نوید دیگری برای مسلمانان و محرومان است. علی‏رغم تبلیغات و سمپاشیهای دشمنان، مردم ایران، همانند روزهای اول انقلاب، در صحنه مانده و علاقه‏مند و وفادار به انقلابند و با آگاهی بیشتر و انتخاب آگاهانه متکی به شناخت پنج سال گذشته از چهره‏ها و خطوط فکری افراد، به انقلاب وفادار مانده‏اند.

 4 - نکته بسیار ظریف و قابل توجه، این است که: در این انتخابات، با هدایت و دستور امام از هرگونه قیمومت و تحمیل برآرای مردم جلوگیری به عمل آمد. امام دستور دادند که نهادهای معتبر و محبوبی چون حزب جمهوری اسلامی، جامعه روحانیت مبارز، شورای مرکزی ائمه جمعه و جامعه مدرسین قم و ...،از اعلام لیست کاندیدا برای حوزه های دیگر ، خودداری کنند تا مردم بتوانند آزادانه وبدون واهمه از معروفان وحامیان دیگران ،خود را نامزد کنند واز مردم خواستند که شخصاًتحقیق کنند وکورکورانه وبا القای دیگران رأ ی ندهند و رسانه های گروهی عمومی از تبعیض در معرفی وتبلیغ نامزدها منع شدند. شما می دانید در هیچ یک از کشورهای مدعی دموکراسی تا این اندازه به افکار وآرای مردم احترام نمی گذارند وحتی کشورهایی که سابقه طولانی در دموکراسی دارند جرأت نمی کنند تا این اندازه مردم را آزاد بگذارند .این اعتماد متقابل میان مردم ورهبری منحصر به جمهوری اسلامی ایران است که در سایه اسلام وقرآن وصلاحیتهای رهبری به دست آمده است