نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی
خطبه اول بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَالِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصوُمینَ. قالَ الْعَظیمُ فی کِتابهِ: أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم. »لایَسْتَوِی الْقاعِدُوْنَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ غَیْرُاُولِیالْضَّرَرِ وَالْمُجاهِدونَ فی سَبیلِاللّهِ باَموالِهِمْ وَاَنْفُسهِمْ«. در بحث عدالت اجتماعی، به بخش مهم »انسانهای ممتاز« و امتیازاتی که اسلام به عدهای از انسانها داده است، رسیدیم که گفته شد: اگر در مناصب اجتماعی و امتیازات، این ارزشها ندیده گرفته شود، این ظلم است و عدالت ناقص است و گفتم که امتیازات را به سه دسته اصولی میتوانیم تقسیم کنیم: یکی امتیازات فکری و علمی بود، یکی امتیازات عملی بود که امتیازات عملی را به دو بخش تقسیم کردیم: یکی انجام وظایف اعم از اجتناب از منکرات و اتیان واجبات و دوم حال ایثارگری و فداکاری و این آخرین بخش امتیازات انسانی است که من در این بخش از صحبتم، مطرح میکنم. انسانها را وقتی که تقسیم میکنیم، در یک دید، سه تیپ آدم را میتوانیم پیدا بکنیم: یک تیپ انسانهای فداکار، یک تیپ انسانهای خودخواه، یک تیپ هم انسانهای مخلوط و ممزوج که آمیزهای از فداکاری و خودخواهی در آنها هست. به تعبیر دیگر یک گروه انسانها، انسانهایی خداپرستند که وقتی مطلب را باز میکنیم، روشن میشود و یک تیپ انسانهایی خودپرستند و یک تیپ انسانها مخلوطی از توحید و شرک دارند. اینکه من میگویم؛ فداکار، خودخواه و مخلوط، این یک مسأله مطلقی هم نیست؛ یعنی کسی را که ما میگوییم فداکار، وقتی که به طور نسبی حساب میکنیم، غالبیت براحوالش، در زندگی او حالت »فداکاری« است و البته خودخواهی هم ممکن است داشته باشد. [t1]یا کسی را که میگوییم خودخواه، این طور نیست که در همه زندگیاش، حالت گذشت نباشد، روحیه خودخواهی حاکم برزندگی اوست. بنابراین، این مبحث را، این مواردی که عرض میکنم به صورت نسبی و اغلبیت در نظر بگیرید. در عدالت اجتماعی مورد بحث ما که در سطح جامعه میخواهیم، آیا باید این انسانهای خودپرست و انسانهای خداپرست را یا انسانهای فداکار و انسانهای خودخواه را یک تیپ حساب کنیم؟ عدالت ایجاب میکند که برخورد جامعه، حکومت و مردم با این دو تیپ آدم یک جور باشد؟ یا عدالت ایجاب میکند که به انسانهایی که از روحیه فداکاری برخوردار هستند، ما امتیاز بدهیم و شخصیت اینها و حقوق و حدود اینها را در سپردن مسؤولیتها را و خیلی چیزهای دیگر را این روحیه فداکاریشان را و ارزشی را که در وجودشان تعبیه کردهاند، در نظر بگیریم. بیشک، منطق و احساس به ما اجازه نمیدهد که یک انسان فداکار را همسنگ و همدوش یک انسان خودخواه و خودپرست قرار بدهیم. منطق اجازه نمیدهد؛ و شرع اسلام و قرآن هم روی این مسأله به شدت تکیه دارد. این بحث من، شاید یک بحث دو سه خطبهای باشد. امروز یک مقدارش را صحبت میکنم و به خاطر اینکه جامعه ما امروز یکی از ویژگیهایش این است که روی کاکل انسانهای فداکار دارد، میچرخد و این انقلاب را آنها دارند تغذیه میکنند، من فکر میکنم یکی از بحثهای زنده لازم برای این دوره تاریخ ما باشد که باید در خطبههای نماز جمعه روی آن تکیه شود که انشاءاللَّه همکاران ما در سراسر کشور هم، به این بحث اهمیت میدهند که در خطبههای نماز جمعه، این مسأله یک مقدار برای مردم باز شود و ارزش انسانهای فداکار، در جامعه روشن شود. پس ما در این تقسیمبندی، انسانهایی داریم آرمانخواه و انسانهایی داریم خودخواه. این آرمانخواهی را وقتی که باز میکنیم، از دید ما (از جهان بینی اسلام)، به خدا میرسیم، ولی ممکن است سایر جریانهایی که خیلی با اسلام آشنا نیستند و از فطرت هم، هنوز خیلی دور نیستند، آنها هم آرمانخواهی داشته باشند، اما آرمانخواهیشان محدودتر باشد. یک نکته بسیار مهمی که باید اینجا توجه کرد - که این از امتیازات بزرگ اسلام عزیز ماست - این است که اگر انسان، آرمانخواه و فداکار باشد، در حقیقت خودخواهی هم در آن گنجانده شده است، منتها نه با نیت، بلکه در عمل. یعنی یک انسان آرمانخواه و فداکار، در نتیجه به خودش میرسد. و درست نقطه مقابل یک انسان فداکار، انسانی که فداکاری ندارد و خودخواه و خودپرست است، اشتباه میکند و در حقیقت دشمن خود است و از خود، دارد دور میشود. این نکته را شاید در موقع عمل، انسان توجه نکند. آن کسی که دارد فداکاری میکند، غافل از این جریان است، اما جهانبینی اسلام و تربیت اسلام، فرهنگ اسلام، اخلاق اسلام، برای انسان این جوری مطلب را ترسیم میکند که اگر آدم زرنگ باشد، اگر عاقل باشد، اگر با شعور باشد و اگر واقعاً خود را دوست بدارد و بداند که چه جور باید خود را دوست بدارد و بداند که چه جور باید برای خود جذب منفعت کند، بهترین راه همان فداکاری و از خودگذشتگی است؛ یعنی انسانِ از خود گذشته در نهایت به خودش میرسد و انسان خودخواه و خودپرست، در نهایت و در نتیجه از خودش دور میشود؛ جهان بینی اسلام این طوری است. اگر ما به مسایل فردی و اجتماعی در دنیا، و مسایل دنیا و آخرت در مجموعه زندگی انسان و محاسبه همه عمر انسان که شامل دنیا و آخرت باشد، توجه کنیم، اگر این جوری بررسی بکنیم، خیلی زود میتوانیم به این نقطه برسیم. در یک جا قرآن میگوید: »وَمَنْ جاهَدَ فَاِنَّمایُجاهِدُ لِنَفْسهِ« کسی که جهاد و فداکاری میکند، در حقیقت برای خودش دارد، فداکاری میکند. این از آیات بسیار محکم خیلی پرمعنای قرآن است. یا مثلاً قرآن برای نقطه مقابل این میفرماید: »اِنَّما بَغْیُکُمْ عَلی اَنفُسکُمْ«؛ به انسانهای متجاوز و طغیانگر میگوید که بغی و تجاوزی که مرتکب میشوید، در حقیقت به خودتان، دارید تجاوز میکنید و ضرر نهایی را خودتان میبینید. یا مثلاً »اِنْ اَحْسَنْتُمْ اَحْسَنْتُمْ لاَنْفُسکُمْ وَ اِنْ اَسَاْتُمْ فَلَها«؛ همین مضمون است. یا »مَنْ کانَ یُریدُ حَرْثَ اْلاءخِرَةِ نَزدْ لَهُ فی حَرْثِهِ وَ مَن کانَ یُریدُ حَرْثَ الْدُّنیا نُؤْتِهِ مِنْها« کسی که دنبال دنیا باشد، که یک نوع خودپرستی است، ما در دنیا یک چیزی به او میدهیم، اما عاقبتش خیلی تباه میشود و اگر کسی آخرت را بخواهد، آن سعادت را با جامعیتش تحصیل میکند. یا آیه دیگری که میگوید: »مَنْ کانَ یُریدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فیها مانَشاءُ لِمَنْ نُریدُ«؛ اگر کسی اهل عجله باشد و دنیاخواهی داشته باشد و به منافع محدود و خودخواهیهای محدود چشم بدوزد، ما اینجا طبق آن حرکات خودش، یک چیز زودگذری به او میدهیم، ولی عاقبتِ تباهی دارد. (که حالا من این بحثها را در آینده یک مقدار باز میکنم که انسانهای خودخواه، انسانهای اشتباهگری که به این وادی محدود افتادهاند، بفهمند). دونفر آدمی که مسابقه گذاشتهاند، یکی به طرف خیرات و یکی به طرف شرور و مادیات و لجنزاردنیا، در حقیقت اینجا که نگاه میکنیم، خیال میکنیم، این دارد فداکاری میکند و آن دارد خودخواهی میکند، اما یک قدری دیدمان را باز کنیم و با افقهای دورتر آشنا بشویم، میبینیم نه، این دارد برای خودش جذب میکند و آن دارد از خودش بیگانه میشود و دور میرود. همین حالا، مثلاً یک عده از مردم هستند که همه همتشان این شده که یک جوری کمکی به جبهه بکنند؛ یا خودشان به جبهه بروند، یا بچهشان به جبهه برود، یا اموالشان را پشت جبهه بدهند، یا یک جور خدمتی بکنند و دنبال این جریانند. اصلاً این جوری راه افتادهاند. ممکن است همسایه آنها، از بستگان آنها، هم چراغیهای آنها هم کسانی باشند که میگویند: »حالا از این شلوغی جنگ استفاده بکنیم، یک مقداری اندوخته کنیم برای خودمان و بچههایمان و آیندهمان«! گرانفروشی میکند، تخلف میکند، کثافتکاری میکند و از این آشفتهبازاری که جنگ درست میکند، استفاده میکند. در دید اولی، آدم خیال میکند که این یکی دارد خودخواهی میکند؛ آن یکی دارد فداکاری میکند. اما وقتی که در منطق قرآن و اسلام و جهان بینی اسلام وافکاری که قبول داریم، باریک بشویم، میبینیم که نه! در پایان، چند سال دیگر، وقتی که محاسبه بکنیم، میبینیم که این چه شده و آن چه شده است. آن یکی به طرف یک سعادت مطلق میرود و عاقبتش را تأمین میکند، آیندهاش را تأمین میکند، نسلش را طیب و پاک میکند، خانوادهاش را به طرف یک سعادت سوق میدهد؛ این یکی با مال حرام و کثافتکاری و دزدی و خیانت و زورگویی و ایذای مردم و تضعیف جامعه، تضعیف جنگ و تضعیف انقلاب، به سرخودش لجن میریزد. خیال میکند دارد آتیه بچههایش را تأمین میکند، اما دارد آتیه بچههایش را تباه میکند. این بچههایی که با این وضع میخواهند در آینده زندگی بکنند، در لجنزار باید غوطه بخورند و هیچ وقت با این کیفیت تغذیه، روی سعادت را نمیتوانند ببینند. او خیال میکند چهارشاهی پول در بانک جمع میکند و آیندهاش یک قدری روبراهتر است و نمیداند در آن بانک واقعی، چقدر چیز از دست میدهد، وقتی که محاسبات جدی شد. تازه در دنیا هم معلوم نیست، این با سعادت باشد. اگر یک روزی ما به محاسبات صحیح در جامعه برسیم و این دقتها روی افراد بشود، این جور آدمها را با »تیپا« میزنند و کنار میاندازند. شما آن روز دزدی میکردید، حالا از جان جامعه چه میخواهید؟! اما آن آدمهایی که فداکاری میکنند، با محاسبه این بحثی که من دارم، جامعه عادل اسلامی، اینها را جلو میآورد و اینها هم در جامعه میآیند، دنیایش هم ممکن است در آینده آبادتر از او بشود. حالا به حساب اجتماع و اینها هم جداگانه میرسیم. پس بنابراین، اصلاً یک انسان آرمانخواه که آرمان صحیح انتخاب کرده، در قدمهایی که ایثارگرانه و فداکارانه برمیدارد، هم برای امروز خودش میسازد و هم برای آینده میسازد. اگر بخواهیم مطلب را تشبیه بکنیم، به طوری که همه بتوانند لمس کنند، به این شکل است: که دو نفر یک سرمایهای مثل هم داشته باشند، این یکی سرمایهاش را برای خودش یک خانه میسازد، کارخانه میسازد و وسایل تولید درست میکند؛ آن یکی سرمایهاش را دارد عیاشی میکند و ولخرجی میکند و تمام میکند. بله! امروز وقتی که نگاه میکنیم، میبینیم که این خیلی خوش است، آن یکی دارد در گرد و خاک برای خودش کار میکند؛ رفته در مزرعه، رفته در کارخانه، اما یک چند روزی که گذشت، این کارخانه راه افتاد و تولیداتش بیرون آمد و مزرعه راه افتاد و غله و پنبه و امثال اینها بیرون آمد و این یکی هم پولش تمام شد، دیگراز توی عیاش خانه با یک قیافه شکسته و خرد شده و گرفتار و آلوده و معتاد به بسیاری چیزهای کثیف بیرون میآید. آن روز وقتی که محاسبه کنیم، تفاوت معلوم میشود که این خودخواه بوده یا آن خودخواه بوده! این دشمن خودش بوده، این نمیفهمیده! در جریانهای برخورد با مردم، برخورد با جامعه، برخورد با قانون، برخورد با انقلاب، این دو راه باز است و برای انسان انتخاب این دو راه آزاد است. حالا آیهای که اول صحبتم قرائت کردم، میخوانم، توجه بکنید. کمکم وارد قرآن میشویم. قرآن با استفهام انکاری، در موارد زیادی این طرز تفکر را که کسی توقع بکند که ما این دو تیپ آدم را مساوی قرار بدهیم و با یک دید به آنها نگاه بکنیم، محکوم کرده است و در جاهایی هم با صراحت، اصلاً با نفی، اعلام موضع کرده است. این آیهای که میخوانم صریحا« اعلان موضع قرآن است: »لایَسْتَوِی القاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ غَیرُ اُولی الْضَّرَرِ وَالمُجاهِدُونَ فی سَبیلِاللَّهِ باَمْوالِهِم وَاَنْفُسهِمْ«؛ قرآن میفرماید که مردم مجاهد، چه با مال جهاد بکنند و چه با جان (هر دو نوعش هست؛ یعنی کسانی که اموالشان را صرف کارهای جهاد میکنند - اینجا جهاد مطرح است - و آنهایی که با جانشان، با نیروی انسانیشان وارد معرکه میشوند) اینها را ما مساوی نمیدانیم، با کسانی که نشستهاند (قاعدند به اصطلاح قرآن) و اقدام نمیکنند، اینها مساوی نیستند. »لایَسْتَوِی القاعِدُونَ« قاعد؛ یعنی کسی که نشسته است، حرکت ندارد و اقدام نمیکند. »غَیْرُاُولِی الْضَّرَرِ« اینجا یک نکتهای باید از »غَیْرُاُولِی الْضَّرَرِ« در بیاوریم و آن اینکه این موردی است که طرف (این کسی که از قعود و سکونش صحبت است) گرفتار یک عارضهای نباشد؛ یعنی آدمی که گرفتار عارضه است و نمیتواند مجاهده بکند، مشمول این نیست. یک نفر آدم مریض، یک نفر آدمی که دست ندارد، پا ندارد، یک نفر آدمی که امکان مجاهدات نفسانی ندارد، او مشمول این آیه نیست، لذا از این بخش خارج است، محاسبهاش جای دیگری است. آنهایی که سالمند، آدمهای سالمی که راست راست دارند راه میروند، در زندگیشان مشغول امور زندگی هستند، اینها مورد مقایسه قرار گرفتهاند و میفرماید که نمیتوانیم این دو تیپ را بإ؛ظظ هم مساوی قرار بدهیم. بعد خود قرآن این را باز میکند، میفرماید: »فَضَّلَ اللَّهُ المُجاهِدینَ باَمْوالِهِم وَاَنْفُسهِمْ عَلَی القاعِدینَ دَرَجَةً«؛ خداوند اینها را بر آنها یک درجهای امتیاز داده، »وَکُلاً وَعَدَاللّهُ الحُسْنی«؛ و تازه اینجا موردش هم این است که هر دو طرف هم آدمهای مسلمان عادی هستند؛ یعنی این طور نیست که یک تیپ شان کفار باشد، و آنها را داریم مقایسه میکنیم؛ نه! همین مردم عادی، »کُلّاً وَعَدَاللّهُ الحُسْنی« هر دو آنها هستند، خداوند به اندازه اعمالشان وعده حُسن به آنها داده، اما مجاهدشان و ساکنشان مساوی نیستند. بعد قرآن تأکید میکند، میفرماید که ما با درجاتی اینها را بر دیگران تفضیل میدهیم؛ برحسب مبارزهشان، برحسب جهادشان، برحسب مقدار فداکاریشان ما اینها را بزرگ میکنیم؛ یعنی، خداوند یک نوع عظمتی برای این تیپ از مردم در نظر گرفته که برای مردم عادی این عظمت در نظر گرفته نشده است. خوب! برای چه جهاد بکنند؟ جهاد فی سبیلاللَّه. این هم مهم است. در آن مواقعی که ما هنوز پیروز نشده بودیم، این بحث بین ماها داغ بود که بعضیها این جوری فکر میکردند که اصل مبارزه مهم است، حالا برای کی و کجا مسأله نیست، خود مبارزه مهم است، نه! من این را نمیخواهم بگویم. جهاد در راه خدا. و اصلاً این آرمانخواهی موضوع بحث من است، تفاوت هدفگیری الهی با هدفگیری در آرمانهای محدود است. یک عده هستند که فقط میگویند عدالت! البته این آرمانخواهی است. عدالت هم خوب است، اما یک آرمانخواهی محدود چند درجهای است. یک عده هستند که همه مبارزهشان، وقتشان و فداکاری هم که میکنند برای آزادی است. این هم خوب است، ما عیب نمیدانیم، حُسن میدانیم، مبارزه برای آزادی (یکی از واژههای بسیار مقدس) و یکی از آرمانهای خوب است، اما قرآن اینها را برای یک مسلمان کافی نمیداند. قرآن میفرماید که جهاد در راه خدا. »راه خدا« هم یک حد محدودی به اندازه آزادی یا عدالت یا فقط انسان طرفدار محرومان باشد یا مثلاً میهن پرستی و میهن خواهی و چیزهای محدود این جوری نیست. »راه خداوند«، یک مجموعهای است که همه اینها در آن هست. انسان اگر در انتخاب آرمانش و در هدفگیریاش، همت عالی به خرج بدهد و خداوند را هدف قرار بدهد، تمام اینها را دارد؛ آزادی در آن هست، عدالت در آن هست، طرفداری از مظلومان در آن هست، مبارزه با مستکبران در آن هست، وطندوستی در آن هست و هر چه که امروز برای آن به عنوان یک هدف و یک آرمان، حزب تشکیل میدهند (و آن میشود شعارشان)، در آرمانخواهی اسلامی که جهاد در راه خداست، وجود دارد. بنابراین، این هم یکی از فصلهای مهم این بحث من است که من روی آن در این بحثم تکیه دارم. ما با انسانهای فداکاری الان داریم بحث میکنیم، و آنهایی موضوع بحث ما هستند که آرمان الهی را انتخاب کنند و براساس مکتب اسلام، اهداف و آرمان اسلامی را که خداوند در قرآن به وسیله پیغمبر، و ائمه برای ما تشریح کرده، انتخاب کرده باشند. یعنی من الان موضوع بحثم، مسلمانی است که برای خدا و در جامعیت اسلام مبارزه میکند. البته قبول دارم؛ کسان دیگری هم هستند که ممکن است مسلمان نباشند، اما خوب! برای یک واژهای، برای یک هدفی، مبارزه میکنند؛ منتها چون پایه ایمان ندارند، یک اشکال دارد، و چون محدودیت دارند، یک اشکال دیگر دارد. حالا به طور نسبی ممکن است پَرِ بحث، آنها را بگیرد. اما موضوع بحث اساسی ما انسانی است که ایمان داشته باشد و در میدان مبارزه، با اهداف کلی اسلامی مبارزه بکند، لذا مثلاً برای ما، منافقها به خاطر اینکه گروه التقاطی هستند، هر چه هم که مبارز باشند، قابل مقایسه نیستند. یعنی شما در این بحث من نمیتوانید نتیجهگیری کنید کسانی که پیش از انقلاب مبارزه میکردند، اینها باید امتیاز داشته باشند. بله! ما یک امتیاز محدودی به خاطر مبارزهشان - اگر صحیح انجام میشد - میتوانیم به آنها بدهیم، اما کسی که پایهاش خراب است، التقاط درست کرده و از همین ناحیه به آرمان اصلی ضربه میزند و محدوده کارش آن قدر تنگ شده که خراب میکند! اصلاً مسیر جامعه را عوض میکند و یک جای دیگری ضرر میزند. پس ما برای مسلمانان متعهد متعبدی که امروز اسمشان را گذاشتهایم »پیروان خط امام« و کسانی که حاضرند در چهارچوب اسلام مبارزه بکنند، یک نوع امتیاز عظیم قایلیم و معتقدیم که جامعهمان امروز با اینها دارد تغذیه میشود و انقلاب ما امروز با اینها تداوم پیدا میکند. در جامعه، شما ببینید! از آن روزی که این انقلاب اوج گرفت تا به امروز، این عزیزانی که - همین لحظهای که ما اینجا نشستهایم - دارند در قلههای سر به فلک کشیده غرب »پنجوین« عراق، زیر رگبار گلولههای دشمن و زیر بمبارانهای شدید و بیرحمانه دشمن مقاومت میکنند و برای شکستن دست استکبار جهانی و بیرون کردن عامل استکبار جهانی از منطقه و نجات انقلاب اسلامی، جان میدهند؛ آنهایی که همین لحظه، گلوله خوردهاند و قطرات خونشان روی زمینها ریخته و دارند با خدا مناجات میکنند، آن آدمها را در نظر بگیرید! اینها هستند که دارند این انقلاب را تغذیه میکنند و اینها هستند که حماسه میآفرینند و اینها هستند که دارند روح میدهند و اینها هستند که دارند به ماها جرأت میدهند که بتوانیم این جور محکم در مقابل استکبار و استعمار بایستیم و برنامه بریزیم و مبارزه بکنیم. اگر این روح را امروز از جامعه بگیریم، این روح جهاد فیسبیلاللَّه را بگیریم، بقیه دیگر حرف میشود. ماهیت اینجاست، هویّت انقلاب اسلامی شما، از اینجا دارد سرچشمه میگیرد. آن روزی که دانش آموزها در این دانشگاه آمدند و به دستور شاه آنها را به گلوله بستند، اگر روح مجاهدت نبود و جا میزدند و میرفتند در خانههایشان، بقیه میرفتند در خانهها، قضایا تمام میشد. ولی آنها جنازههای شهدایشان را روی دستشان گرفتند و در خیابانها راه افتادند و گفتند: »این سند جنایت شاه و آمریکاست«، و پشت سر اینها آمدند. این روح جهاد وسعت گرفت، به جای اینکه فروکش بکند، تداوم انقلاب را آورد. پس ما، این انقلابمان را الان مرهون این مجاهدتها هستیم. افرادی که الان در این جامعه ما دنبال کثافتکاری و پول جمع کردن افتادهاند - که کم هم نیستند - اینها چه ارزشی برای ما دارند که ما حسابی روی اینها باز بکنیم؟! پرتوقعترین و طمعکارترین انسانها هستند! اگر کمبودی پیش بیاید، اینها مثلاً در یک جهتی بهتر بتوانند زرق و برق یک گوشهای از زندگیشان را بیشتر بکنند، آینده را هم ندیده میگیرند. روی اینها چقدر میشود حساب باز کرد؟! آیا قرآن حق ندارد که بگوید: »لا یَسْتَوِی الْقاعِدُوْنَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ غَیْرُ اُولِی الضَرَرِ وَالمُجاهِدُونَ فی سَبیلاللّهِ باَمْوالِهِمْ وَاَنْفُسهِمْ« این منطق نیست؟ عقل این را قبول ندارد؟ احساس این را قبول ندارد؟ آدمهایی در خانههایشان نشستهاند و غیر از نق زدن و توقع ایجاد کردن و انگشت گذاشتن روی نقاط ضعفی که در دوران جنگ و انقلاب، طبیعی است که یک جامعه داشته باشد، کار دیگری ندارند، ما چقدر میتوانیم در مجموعه محاسبات اجتماعی و در بخش عدالت اجتماعی، روی آنها حساب باز بکنیم! اینها چه عناصر با ارزشی هستند؟! البته، ما وقتی که جامعهای داشته باشیم، این جور آدمها هم در جامعه زندگی میکنند، منتها مثل گیاهان هرزهای هستند که پای یک درخت میوه عزیز نشسته باشند، وقتی که درخت را آب میدهیم، اینها هم آب میخورند و از زمین تغذیه میکنند، ولی اصلاً نمیشود، توجه به اینها جلب بشود! اینها طرف محاسبه نیستند، مگر برای تربیت. البته چرا! باید یک رگبار کار تبلیغی و تربیتی و نیروی انسانی روی اینها خرج کرد، برای اینکه اینها را آدم کرد! به عنوان مریض منحرف به اینها نگاه کرد و اینها رااستصلاح کرد. ما زندگیمان را در آینده نمیتوانیم با اینها تطبیق بدهیم، باید تلاش بکنیم که اینها را با زندگی جامعهمان منطبق بکنیم. آن عزیزان جان برکف ما در ارتش، در سپاه، در بسیج، این نیروهای بسیار ارجمند خلق ما و مردم ما و مسلمانان ما که با حضورشان در میدان و در صحنه؛ امام و رهبر و مسؤولان را دلگرم میکنند، شایسته توجه هستند و اینها هستند که باید محاسبات اجتماعی ما به طرف اینها توجه بکند. این دانشگاهها باید در خدمت اینها باشد. مدرسه ها باید در خدمت اینها باشد. مراکز تولیدی باید در خدمت اینها باشد. مدیریت جامعه باید در خدمت اینها باشد. مرکز قانونگذاری باید با اینها باشد. اینها هستند که روح جامعه را دارند. آدمهایی که بچهشان را میدان فرستادهاند و خانمشان برای مخارج جبهه، نشسته قالیبافی میکند و بابایشان دارد پشت جبهه برای جبهه کار میکند، یا لااقل در کارخانه، جای دیگری، در دانشگاه، در مدرسه دارد برای این مردم در پشت جبهه زحمت میکشد، این خانواده را نمیشود با خانوادهای مقایسه کرد که همه امکانات این کشور در خدمتش هست؛ خانه دارد، ماشین دارد، پول دارد، کار دارد و عیاشی دارد، اندوخته بانکی دارد، کارخانه دارد اما همه تلاشش این است که یک قدری گرانتر بفروشد و یک مقداری بیشتر در بیاورد. خوب! چه جور ما این دو تا را مساوی قرار بدهیم؟ اگر این کار را بکنیم، ظالم هستیم و قرآن این را نمیپسندد. چند روز پیش یک گروه از افسران خلبان آمده بودند و با من ملاقات داشتند. یکی از آنها گفت: من اصلاً آمدم پیش تو که به تو بگویم خدمت امام ما عرض بکنید، بگویید شما، خیال نکنید که امروز، ارتش مثل پنج سال پیش است. من و بسیاری از همکارانم، آرزویمان این است که در سایه رهبریهای امام، قطرات خونمان را بتوانیم هدیه کنیم و این خرجی که ملت برای ما کرده و ما را به این حد رسانده، بتوانیم گوشهای از دینی که به گردن ما هست ادا کنیم و در سایه رهبری صحیح حجت خدا بتوانیم وظایفمان را انجام بدهیم. بعد، رفقایشان گفتند که ایشان دو تا برادرهایش هم خلبان بودند و شهید شدند و این سومی است. آدم خیال کند که این تیپ آدمها، با یک افسر دیگری که مثل ایشان است، اما همه همتش درجه باشد و همه همتش چیزهای دیگر باشد، میتوانند مساوی باشند؟! نمیشود اینها را مساوی حساب کرد! یک تفاوتی تحقیقاً باید بین اینها قایل باشیم. همین حالا که پایین آمده بودم، یک نامهای به من دادند با یک قالیچهی بسیار زیبایی که یک خانمی، برای جنگ فرستاده و نوشته بود: من خانم یک افسر هستم، شوهرم در جبهه است، من در خانه نشستهام، خودم این قالیچه را بافتم و به ستاد نماز جمعه تقدیم میکنم که برای مخارج جبهه بفرستید. این یک خانواده، یک مجموعهای که ما نمیتوانیم ارزش اینها را ارزیابی کنیم، خداوند اینها را باید ارزیابی بکند؛ »لایَستَوِی القاعِدونَ مِنَ المُؤْمِنینَ غَیرُ اُولِی الْضَّرَرِ وَالْمُجاهِدُونَ فی سَبیلِاللّهِ باَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسهِمْ«. »فَضَّلَاللّهُ المُجاهِدینَ باَموالِهِمْ وَاَنْفُسهِمْ عَلَی القاعِدینَ دَرَجَةً«، »دَرَجاتٍ مِنْهُ وَمَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً« از کرمان، یک خانوادهای برای من نامه نوشتند و مبلغ ده هزار تومان فرستاده بودند. نوشته بودند: این پول، مال بچه ماست، فرزند جوان ما وقتی که به جبهه میرفت، وصیت نامهای نوشته، نوشته اگر برگشتم، خودم تصمیمگیری میکنم ولی اگر شهید شدم، هر چه که من دارم، تمام اندوختههایم را بفروشید و بفرستید برای دولت که هر کجا میخواهد، خرج کند. بچهمان شهید شده و این هم هستیاش است. این خانواده، این گونه بچهها! این بچه اگر از جبهه برمیگشت و میآمد، ما این بچه را مساوی حساب بکنیم با بقیه بچهها (که حالا فاسد ها را نمیگویم)، بچههای عادی دیگر که زندگی عادی خودشان را دارند انجام میدهند. حتی کاسبیشان را میکنند، درسشان را میخوانند و آن تیپ را میگویم، حالا فاسدها هیچی. خوب! این نمیتواند مساوی باشد، این یک چیز دیگری است. قرآن به ما اجازه نمیدهد این کار را بکنیم. جامعه ما، انقلاب ما، این حماسه عظیم اسلامی که امروز دنیا را تکان داده، مال اینهاست، مال این تیپ آدمهاست. ما حرفش را میزنیم، ما اثرات خون آنها را برای مردم، فقط توضیح میدهیم، اما آنها خون میدهند! آنها این جور عناصری هستند و روی این مسأله باید بیش از این حساب بکنیم. جمعی از خانواده شهدای ما، امروز از طرف بنیاد شهید، برای یاد شهدای ما اینجا آمدهاند. خود این شهدای ما، اسم شهدا، واژه شهادت، عنوان شهادت روحبخش جامعه ماست و اگر برای این شهدا، برای خانوادههای شهدا، برای بستگان این شهدا حساب دیگری باز بکنیم، هیچ عیبی ندارد، برای مجاهدین به طورکلی. پیغمبر اکرم»ص«، در تمام زندگیاش، مردمی را که در جنگ »بدر« جنگیده بودند، فراموش نکرد و بسیاری از این آیات در این موضوع وارد شده است. خیلی از آیات این طوری در این رابطه وارد میشده. پیغمبر، در جلسهای که نشسته بود، اگر از مجاهدین بدر وارد میشدند (چون جنگ بدر، جنگ سرنوشت سازی بود و آن روز هنوز مسلمانان روحیه نگرفته بودند، رفتن به آن جنگ خیلی ریسک بود)، پیغمبر (ص) یکی را بلند میکرد، آنها را (اگر جا نبود) کنارش مینشاند. یک بار به یکی برخورد، اخم کرد، گفت که آقا! خوب، بالاخره ما مسلمانیم. فرمود: درست است، شما مسلمان هستید، ولی خداوند اینها را بر شما ترجیح داده، من به دستور خدا این کار را میکنم. پیغمبر (ص) نشسته بود در جلسه، یکی آمد - از دوستان پیغمبر(ص) بود - پیغمبر (ص) خیلی به او اعتنا نکردند، همان موقع یکی دیگر وارد شد که جبهه رفته بود، پیغمبر(ص) بلند شدند، یک جایی کنار خودشان بازکردند، فرمودند: اینجا بنشینید! به او بر خورد، گفت: آقا چطور به ما کم لطفی فرمودید؟ حضرت فرمودند: برای اینکه خداوند این جور خواسته است. گفت مگر من چه کردم؟ حضرت فرمودند: برای این که شما جبهه نبودید، ایشان جبهه بودند. گفت: آقا من عذر داشتم که جبهه نیامدم. فرمودند: من قبول دارم، اگر عذر نداشتی و جبهه نبودی که اصلاً در جلسه راهت نمیدادم. عذر داشتی که در جلسه ما آمدی، ولی باز او از تو بهتر است، من باید این امتیاز را به اینها بدهم. اصلاً شأن نزول این آیه »وَاِذا قیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی المَجالِس فَافْسَحُوا« همین است: موردی بود که کسی وارد شد، پیغمبر(ص) به یکی گفت: شما جا بدهید، این آقا بنشیند (به خاطر این که بدری بود)، به بعضیها بر خورد، آیه نازل شد: وقتی که پیغمبر(ص) میگوید، جا بدهید به دیگران! اصلاً همین بود، موضوعش این بود. کلاً یک فصل در قران باز است، در روایات، در زندگی پیغمبر(ص) در سیره پیغمبر(ص) بر این اساس که مجاهد، یک اعتبار دیگری دارد. بعضی از این لیبرالها نق میزنند که شماها آمدید یک سهمیه در دانشگاهها قرار دادید برای کسانی که در جبهه بودند، یا مثلاً سپاهی بودند، که این سطح علم دانشگاه را پایین میآورد. این جزو حرفهای مزخرفی است که اینها میزنند. اصلاً دانشگاه مال اینهاست. اگر اینها نبودند، این دانشگاه را حالا بایست نهاوندیها و امثال اینها اداره بکنند و اینجا بایست مثل همان دوره کثیف گذشته باشد! اینها این دانشگاه را حفظ کردند. ما این دانشگاه را، یک درصدی بگذاریم برای کسانی که در نهادها، یا در جهادند، در روستاها پنج سال است عرق ریختهاند و آفتاب خوردهاند، برای اینکه روستا را آباد بکنند. یا سپاهی هستند که اسلحه به دوش گرفتند و آن روزی که هیچ کس نبوده، این مملکت را حفظ کردند. در کمیته بودند و روزی که این انقلاب غریب بوده، امنیت را حفظ کردند و نیامدند درس بخوانند، ترسیدند درس بخوانند، ما اگر یک سهمیهای قرار دادیم که اینها بیایند و امتیازی داشته باشند، بتوانند در دانشگاه بیایند (یک درصدی را برای اینها قرار دادیم)، بعضی از این غربزدهها یا کسانی که آن جور فکر میکنند، آن طرز تفکر را دارند میگویند: این، سطح علم را پایین میآورد، چون این پایهاش قوی نیست! چرا پایین بیاورد؟ این آدم مجاهد، وقتی هم که نوبت درس خواندنش شد، بهتر درس میخواند، اگر دو سه سال مطالعه نکرده و امروز فرصت پیدا کرد، با پشتکاری که دارد، با ایمانی که دارد، با علاقهای که دارد، با آن خلوصی که دارد، این محیط دانشگاه را صفا میدهد. مگر همهاش این است؟ این امتیاز هست و بدانید جامعه ما این امتیاز را اگر به این مجاهدین ندهد و به این شخصیتهای عظیم ندهد، دچار ظلم بزرگی شده و این خلاف عدالت است که ما اینها را با آنهایی که حتی بدون هیچ عیبی و بدون هیچ فسادی، فقط به زندگیشان پرداختهاند، مساوی قرار بدهیم، این ظلم است که ما کردهایم. اَعوُذُباللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم/ بسْمِاللَّهِالرَّحْمنِالرَّحیم/ اَلْهیکُمُ الْتَّکاثُرْ/ حتّی زُرْتُمُ المَقابر/ کَلّا سَوْفَ تَعْلَمُون/ ثُمَّ کَلَّا سَوفَ تَعْلَمُون/ کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الیَقینِ/ لَتَرَوُنَّ الجَحیمْ/ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَینَ الیَقینِ/ ثُمَّ لَتُسْئلُنَّ یُومَئِذٍ عَنِ الْنَّعیمِ. خطبه دوم بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ العالَمینَ، وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالمُؤْمنینَ وَ عَلی الصِّدیقة الطاهِرة وَ عَلی سبْطِیِ الرّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الْهادی الْمهْدی(عج). عنوان صحبت خطبه دوم من برای مسایل روز، از سیزده آبان سال 43 تا سیزده آبان سال 62 و بررسی مسایلی در این رابطه است که فکر میکنم در این عنوان همه مسایل روز ما میگنجد. در سیزده آبان سال 43 اولین ضربه رودرروی آمریکا با انقلاب اسلامی، وارد شد و امروز هم که سیزده آبان سال 62 است، ما داریم در کوههای بلند غرب پنجوین، در شیخ گزنشین و قلههای اطرافش، به امریکا ضربه میزنیم. در این فاصله یک تحلیلی دارد، و این روزها، روزهای خاصی است؛ روزهای تهاجم شدید تبلیغی امریکا و دست و پازدنهای آمریکا در لبنان، در خلیج فارس، در مرزهای ما با عراق، در گرانادا، در نیکاراگوئه و در جاهای دیگر است. روز سالگرد اشغال لانه جاسوسی است و روز سالگرد کشتار دانش آموزان عزیز است - »روز دانش آموز« - و روز تبعید امام امت است که همه اینها در یک بحث کلی میگنجد که من آن بحث را مطرح میکنم (که رابطه انقلاب اسلامی، در مواجهه با آمریکا است) که انشاءاللَّه بتواند یک گوشهای از تاریخ این انقلاب و مبارزه را نشان بدهد و وضع موجود را هم ترسیم بکند. در نوزده سال پیش - مثل امروز - امام را از ایران به ترکیه تبعید کردند. خوب! انتخاب خود ترکیه هم بی دلیل نیست، یعنی یکی از مراکز ناتو، که ایران خودش هم آن روز (زمان شاه) در همین وضع بود و کار هم کار آمریکایی بود. علت این تبعید هم این بود که امام در آستانه این روز، صریحاً جهت مبارزه را مشخص کرده بودند و برای ملت ما، خط مبارزه روشن شده بود. تا آن روز، ما اگر با امریکا مبارزه میکردیم، از طریق مبارزه با شاه بود که آن هم چهره آمریکا و دست نشانده امریکا بود، اما آن روز جهت مبارزه داشت، مشخص میشد و شعار مبارزه روشن روشن میشد. اصولاً میدانید، ما قبل از این که آمریکاییها بیایند، گرفتار انگلیسیها بودیم و انگلیسیها وقتی که عاجز شدند از این که بتوانند مستعمراتشان را با نئو مستعمراتشان حفظ بکنند، بخشی از قلمرو قدرت و استعمارشان را تحویل آمریکاییها دادند، از جمله ایران، که تحویل امریکا شده بود. بعد از ملی شدن صنعت نفت و شکست خوردن انگلیسیها، اینها با آمریکاییها در کنسرسیوم شریک شدند و با تجدید قرارداد موفق شدند دوباره خودشان را به ایران برگردانند. امریکا یک برنامه عمیق همه جانبهای برای سلطه طولانی بر ایران، ترسیم کرد، که آن ترسیم برنامه، یک قدری گویاست که بعد از کودتای 28 مرداد و برگشتن شاه، بنا براین شد که حکومت ایران تحت اداره امریکاییها باشد. ساواک را آمریکاییها و اسرائیلیها و بقایای قدرت انگلیسیها، پایهریزی کردند. مجموعه، دستاندر کار شدند تا این بساط را برای آمریکاییها درست بکنند. یک برنامه زیربنایی اقتصادی ریختند که حضور آمریکاییها را برای همیشه در ایران تضمین کند و آن این بود که نقشه کشیدند کشاورزی ایران را که ریشه اقتصاد ملی و بومی ما بود، خرد کنند و به جای آن صنعت مونتاژ بیاورند و صنعت مونتاژ هم چیزی است که بدون قدرت خارجی، بدون مواد خارجی، بدون تکنیک خارجی، بدون کارشناس خارجی، بدون وابستگی، نمیشد ادارهاش بکنیم؛ وابستهی مطلق به غرب بود، و امریکا هم بزرگترین مرکزی بود که میتوانست طرف این وابستگی باشد. شعارها، در انقلاب به اصطلاح »سفید شاه« مشخص شد و آن کارهایی که میدانید و پشت پرده هم، راهنما، آمریکاییها بودند، تا ما به انقلاب 15 خرداد رسیدیم. انقلاب 15 خرداد به صورت ظاهر، سرکوب شد و امام را به زندان فرستادند و عدهای از شخصیتها را گرفتند و زندانی کردند و عدهای را هم اعدام کردند و به خیال خودشان آن چنان حرکت کردند که دیگر چیزی برای مبارزه نگذارند. یک هفت هشت ماهی گذشت و خیالشان راحت شد و امام برگشتند به حوزه و کارها شروع شد. آمریکاییها شروع کردند فوج فوج به ایران آمدند و پایه اداره کشور به صورتی که آمریکا حاکم باشد و سررشته امور به دست آمریکاییها باشد، ریخته شده بود. امریکاییها مشغول حکومت پشت پرده شدند و شاه مشغول اداره کشور با برنامههای آمریکایی شد. اینجا، آمریکاییها احساس ناامنی میکردند، تبعید امام پایهاش اینجا ریخته میشود. آمریکاییها که احساس ناامنی میکردند، »کاپیتولاسیون« را که تقریباً مرده بود دوباره احیا کردند و برای تأمین آمریکاییها در ایران برنامهریزی کردند. کاپیتولاسیون یک نوع قضاوت کنسولی است که استقلال قضایی ایران را مخدوش میکرد و اگر خارجیهایی که در ایران بودند (مخصوصاً آن موقع برای آمریکاییها ترسیم شده بود) مرتکب یک جرمی میشدند که بنا بود محاکمه بشوند، به شیوه قضاوت کنسولی و زیر نظر کنسول آمریکا یا انگلیس یا آنهایی که از دولتهای خودشان اینجا بودند، محاکمه میشدند و در این محاکمه، با اینها هر جوری که خودشان میخواستند برخورد میکردند و دستگاه قضایی ایران فلج بود و کاری نمیتوانست انجام بدهد. این قضیه، در مجلس شورای ملی آن روز آمد و خبر کاپیتولاسیون به گوش امام رسید. من جزو کسانی بودم که آن روز از طرف امام امت مأمور شدم، آمدم تهران، برای اینکه خبر این کاپیتولاسیون و اسناد مربوط به این جریان و ماهیت جریان را کشف کنم و خدمت امام ببرم. آمدم، به منزل یکی از علمای آن روز تهران رفتم که جزو سیاسیون هم بود و از طریق ایشان متن مذاکرات مجلس شورای ملی را با جزوه کنوانسیون قرارداد »وین« گرفتم و به قم بردم. از طریق دیگری هم، خدمت امام رسیده بود و ماهیت قضیه برای امام روشن شد. امام این جریان را خطر عظیمی - آن طور که بود - احساس کردند و شروع به مبارزه با امریکاییها کردند. حرفهایی که آن روز امام زدند و بیانیههایی که صادر کردند و سخنرانیهایی که در این مورد کردند، آدم حالا که مراجعه میکند، به شخصیت امام، بهتر میتواند واقف بشود و شما میتوانید با مطالعه اظهارات امام، بفهمید که تفاوت امام با دیگر مراجع تقلیدی که آن روزها بودند، چه بود. بیخود نبود که طلبهها و مدرسین و فضلای قم شیفته امام شدند. البته یک عدهای بودند، عدهای کمکم، این ماجراها را که دیدند، مرید شدند. آن روز امام تعبیراتی کردند (یادتان باشد، آن روز، روزی است که چند ماه از سرکوب 15 خرداد میگذشت و جوّ خفقانی که شاه درست کرده بود و قدرتی که شاه برای خودش به صورت ظاهر درست کرده بود)، آن روز امام جوری حرف زدند که مردم کوچه و بازار هم خوب بفهمند معنای این کاپیتولاسیون چیست، امام یک مثل بسیار روشنی زدند که این مثل معروف است. فرمودند: معنایش این است که اگر یک ایرانی، سگ یک آمریکایی را زیر بگیرد، باید این را محاکمه کنیم و در دادگاه محکومش کنیم، اما اگر یک امریکایی شاه ایران را مورد تهاجم قرار بدهد و زیر بگیرد، نمیتوانیم در دادگاه او را محکوم بکنیم. این که امام سگ امریکایی را با شاه ایران در مقابل هم قرار دادند و این جور نشان دادند که این قانون شأن، شاه را از سگ امریکایی، در ایران پایین میآورد، این تعبیر چقدر آن روز مهم بود! برای اینکه همه مردم بفهمند که چه دارد اتفاق میافتد. من یادم هست که در همین رابطه رفته بودیم خدمت بعضی از مراجع، آنها از این حرف امام میترسیدند، چون امام این حرف را زده بود، آنها میترسیدند! قضیه بی خود نیست، این امام حالا که ما میبینیم قدرت این منطقه، دست امام است، حالا حرف نمیزنند، خوب، آدم درست نمیفهمد. آن روز امامی که تازه از زندان آزاد شده و آمده بودند و حوزه دوباره گرم شده بود، این خطر را احساس کردند و این جور برخورد کردند و خطاب به افسرها و ارتش فرمودند که این قانون شما را ذلیل میکند، بدبخت میکند. امریکاییها (گروهبانهای امریکایی) بر شما حاکم میشوند! آن بیانیهها جالب است، لابد این روزها میآید و دوباره یادش در رسانههای ما زنده میشود. به هر حال این امام ما مورد توجه حزباللَّه و »زُبَرالحدید« آن روز حوزه شد و این لیبرالها و جبهه ملی و اذنابش و همه اینها، همان موقع (هنوز هم قطع نشده) مرید یکی دیگر از آقایان بودند که اخیراً دستش در یک کودتا کشف شده و در زندان بودند، ولی از اینجا رابطهشان با او گرمتر بود تا امام؛ یعنی اصلاً نمیتوانستند آن طور شخصیتی را تحمل بکنند. امام وقتی که این مبارزه پیگیر را شروع کرد، یک روز فرمودند که من سراسر ایران را علیه این جریان، تجهیز میکنم و شروع کردند به نامهنویسی و پیام دادن برای علما و بیدار کردن علما که »خطر آمریکا جدی است« و واقعا هم جدی بود؛ یعنی خطر آمریکا شروع شده بود، امریکا همه جا را داشت قبضه میکرد، این کاپیتولاسیون هم برای تأمین آنها بود و مقدمه آمدن اینها بود. آنها میدانستند چه بکنند؛ فوری امام را شب دزدیدند و ایشان را بیرون کردند، فرستادند ترکیه، به جایی در »بورسا«، آن طرف ترکیه که اصلاً صدای ما و صدای امام به هم نرسد! و بعد هم آقازادهشان، حاج آقا مصطفی که بیت امام را در غیاب ایشان زنده نگه داشته بود، ایشان را هم فرستادند که اصلاً بیت امام را خاموش کنند. سیاست شاه و سیاست امریکا، سرکوب نهضت اسلامی و تقویت حضور امریکا در ایران بود. این سیاست 15 سال تقریباً بدون رقیب در ایران ادامه پیدا کرد؛ از سال 43 تا سال 57. همین جریان با شدت ادامه داشت و امریکاییها روز به روز اینجا بیشتر آمدند، سلطهشان را قویتر کردند، به طوری که این اواخر عمرشان، در حدود شاید شصت هزار امریکایی، (من دقیقاً نمیدانم) البته اینها همهشان کارکن دولت نبودند، خیلیهایشان کارکن دولت بودند؛ در ارتش بودند، در ساواک بودند، در سایر نیروهای انتظامی بودند، در کارهای نفت بودند، در کارهای فنی دیگر بودند. در خدمت دولت، خیلیهایشان هم به طور آزاد آمده بودند؛ یا سرمایهگذاری کرده بودند یا به صورت نیروهای فنی آمده بودند و جاهای خوب ایران را برای اینها امن کرده بودند. این شمال تهران، تقریباً در قبضه اینها بود و در شهرهای دیگر هم که اینها رفته بودند، همه جا حاکم بودند. ارتش را قبضه کرده بودند، پلیس را قبضه کرده بودند (و حسابی مانده بودند)، سیاست را قبضه کرده بودند، اقتصاد را قبضه کرده بودند. وابستگی ما، آن قدر شدید بود که اگر آنها نمیخواستند، هیچ کارخانهای بدون اراده آنها نمیگردید و وضع این طوری شده بود، امریکا اینجا را خورده داشت. البته منحصر به اینجا نبود، منطقه این جوری بود؛ ترکیه هم این جوری بود، پاکستان هم این جوری بود، جنوب خلیج فارس هم این جوری بود و خیلی جاهای دیگر منطقه را این جور قبضه کرده بودند. این انقلاب وقتی که پیروز شد، آن چنان تودهنی به امریکا زده بود و امریکا را در مقابل یک موج عظیم قرار داده بود که آمریکاییها برایشان قابل تصور نبود. خاطرات اینها را که آدم میخواند، میبیند که اینها تا مدتی اصلاً فکر نمیکردند، و بعد هم فکر میکردند یک موج زودگذری است؛ تعبیرشان این بود که موجی است، میآید و میرود، دوباره به اوضاع عادی بعد از انقلاب بر میگردد! اینها فکر کردند همین جوری است؛ یعنی این تحلیلشان نسبت به اوضاع موجود آن زمان درست در آمده بود. فکر میکردند که همین طور است. خوب! لانه جاسوسی که کاملاً اینجا فعال بود، از جریانات مجری کشور هم وحشتی نداشتند و دوباره شروع کردند، به این که پایههای خودشان را محکم کنند و آن کارهایی را که میخواهند، انجام بدهند. حالا از آن 13 آبان - تبعید امام - در حدود چهارده پانزده سال میگذشت و اینها همه چیز را به دست آورده بودند. یک موجی به خیال خودشان زودگذر آمده و اینها برنامهریزی میکردند که این موج زودگذر را بخوابانند و وقتی که قضیه منجر شد به عصبانیت و خشم نیروهای آگاه مملکت و انقلاب و بچههای انقلابی ما و مسلمانان بسیار متعهد ما در یک هجوم بسیار بجا و به موقع ریختند و آن لانه جاسوسی و مرکز توطئه را گرفتند و امام آن جور حمایت کردند و مردم آن جور حمایت کردند، اوضاع خیلی به هم خورد؛ یعنی دوباره امریکاییها دیدند که این موج دوم از موج اول بدتر است و آن جور بود که دولت موقت دیگر نتوانست در مقابل آن موج مقاومت کند و استعفا داد، که از اشتباهات بزرگ خود امریکا و دولت موقت همین بود که این استعفا را انجام دادند. البته اینها نقشههای الهی است و آدم آن روز نمیتواند بفهمد، شاید برنامهریزی شده بود، اما به هر حال آن استعفا خودش، کمک بزرگتری کرد. این موج دوم و بحق، »انقلاب دوم« در جمهوری اسلامی، روند انقلاب را کاملاً حفظ کرد؛ یعنی همان حرف اولی بود که امام 15 سال قبل از آن گفته و به خاطر آن تبعید شده بودند. این، ادامه آن انقلاب بود و انقلاب راه خودش را ادامه میداد. آمریکا خیلی به دست و پا افتاد در قضیه اشغال لانه جاسوسی، و از این انقلاب دوم، آمریکاییها بیشتر از آن انقلاب اول ضرر کردند. منتها الان لیبرالها اگر بخواهند حساب و جمعبندی بکنند، ممکن است خسارات مادی این قضیه را جمعبندی کنند. البته اگر کسی بخواهد این جوری حساب بکند، ممکن است مثل دَم بقالی، آدم چرتکه بیندازد، این جوری دربیاید؛ شب که میخواهد برود خانه، کمتر چیزی برده! اما اگر حساب کلی بخواهیم بکنیم، اگر اصل انقلاب مطرح باشد، اگر اسلام مطرح باشد، اگر سرکوبی آمریکا در منطقه مطرح باشد، اگر رسواشدن آمریکا مطرح باشد، اگر شکستن ابهت امریکا مطرح باشد، اگر شعله انقلاب را دوباره تجدید کردن، مطرح باشد، به خاطر اینها آدم باید خرج بکند. و اینها خرج دارد و شهادت دارد و پول خرج کردن دارد و خسارت دارد. اگر این جور حساب بکنیم، آن سبک چرتکه اندازی درست نیست که آنها میاندازند. حالا برای گمراه کردن مردم این حرف ها را خواهند زد. امریکاییها خیلی به دست و پا افتادند و تلاشهای فراوانی کردند که بتوانند خودشان را از آن مخمصه نجات بدهند. آن جریان »طبس« که اتفاق افتاد، اگر امریکا موفق میشد که گروگانهایش را از اینجابیرون ببرد، میتوانست یک ضربه متقابلی به ما زده باشد که نتوانست. برای امریکا، آن پنجاه و چند نفر مسألهای نبود. امریکاییها نسبت به جان مردمشان خیلی هم دلسوز نیستند که بعضیها خیال میکنند. اینها چند صد هزار تایشان را در ویتنام از دست دادند و اصلاً هیچ غصه نمیخورند و اصلاً احزاب امریکا برایشان، اینها مطرح نیست، این پنجاه نفر چیزی نبود. روح قضیه این بود که ایران انقلابی، این لانه جاسوسی را تصرف کرد و در دهن آمریکا زد و در مقابل، مردم مشتهایشان را گره کردند در این خیابان ها و شعار »مرگ بر آمریکا« را به عنوان یک شعار پایهای در این کشور رایج کردند که به همه جا رفته است. اخیراً لبنانیها هم یاد گرفتهاند. این کارها برای امریکا، داشت خیلی گران تمام میشد و خیلی دست و پا کردند که این مسأله را حل بکنند؛ از همه ابزار مخفی و علنیشان استفاده کردند. روزی هم که امام تشخیص دادند که حالا دیگر کافی است؛ این انار آب لنبو شده و آبش رفته! دیگر بیرون انداختند و جور دیگری شد. البته همین را هم حالا لیبرالها یک جور دیگر تفسیر خواهند کرد که میکنند. منتها آن برنامه کار خودش را تمام کرد و به قدر کافی از ابهت و هیمنه ابرقدرت آمریکا کاسته شد و خیلی از چهرههایش و عواملش و نوکرهایش رسوا شدند و ایران هم به عنوان یک قهرمان در سطح دنیا مطرح شد که در رابطه با آن، جنگ را تحمل کرد، محاصره اقتصادی را تحمل کرد، هجوم تبلیغاتی اجانب را تحمل کرد و همه جا هم پیروز از آب درآمد، البته با زحمت و خرج. مبارزه، زحمت و خرج دارد، و بدون این چیزها نمیشود. آن جریان که تمام شد، ابزار دیگر آمریکا به کار افتاد؛ جنگ تحمیلی و حرکت تروریسم منافقین در داخل که اینها همه چیزهایی بود که امریکا در جیبش داشت و به این زودی هم نمیخواست بیرون بیاورد و مجبور شد، پیش از موقع اینها را بیرون آورد و به عنوان یک اقدام زودرس خودش را به خنس انداخت و این وضعی است که دارید میبینید امروز صبح کرده، در حالی که نه عوامل منافقش را در داخل ایران دارد، نه گروهکهای محارب دیگرش را داخل ایران دارد، نه آبرویی برای لیبرالها مانده؛ جبهه ملیاش متلاشی شده، سایر اذناب جبهه ملی متلاشی شدند، بقایایشان هم دارند دست و پای بیمورد میزنند و جنگ عراق علیه خودش برگشته. امروز امریکا در جنگ عراق، حالت دفاعی به خودش گرفته، قضیه به لبنان کشیده شده و در معرض خطر بستن تنگه هرمز قرار گرفتهاند. حالتی که آدم خیال میکند آمریکا حسابی در این مبارزه با ایران باخته! تا اینجا رسیده، اما این معنایش این نیست که حالا امریکا به زانو درآمده و کارها تمام شده است. در همین موقعیت، امریکاییها یک تهاجم وسیعی شروع کردند، تنها آمریکاییها هم نیستند، همهشان هستند؛ امریکا هست، فرانسه هست، آلمان به یک نحوی هست (که بچههای عزیز ما را آنجا، این جور دارد محکوم میکند) انگلستان هست و شوروی هم با یک دید دیگری و با یک هدف دیگری، در این قضیه دست دارد، این مجموعه دارند این کارها را میکنند. حتی هندوستان هم خیلی بیطرف نیست که هنوز هفتاد هشتاد نفر بچههای ما را آنجا زیر دادگاه نگهداشته، نه میگذارد درس بخوانند و نه محاکمهشان میکند. همهشان دست اندرکار یک جریانی هستند که این انقلاب اسلامی را و این تهاجمی را که ما علیه آمریکاییها شروع کردهایم، یک جوری شعلهاش را خاموش بکنند که نمیتوانند. حالا هم مسایل را به عنوان مسایل روز در همین زمینه داریم رسیدگی میکنیم. آمریکا کارش به جایی رسیده که با مظلومنمایی میخواهد در مقابل ما خودش را نشان بدهد! این داستان انفجار مقر فرانسویها و آمریکاییها در لبنان خیلی گویاست، آدم خیلی حرف از این میتواند بفهمد. یک ابرقدرت و یک بچه ابرقدرت، از مردم لبنان آن ضربه عظیم را خوردند، به جای اینکه فکری به حال خودشان بکنند، میآیند به طرف ما! این نهایت ضعف امریکاست، نهایت ضعف فرانسه است که در لنبان مردم لبنان توی سر آنها میزنند! آنها میخواهند از حادثه آنجا علیه انقلاب اسلامی استفاده کنند؛ ما را بگویند که اینها تروریست هستند! ببینید! چقدر باید یک ابرقدرت ضعیف باشد که بگویند ما جلسه مخصوص در کاخ الیزه و در کاخ سفید تشکیل میدهیم؛ برای اینکه چه انتقامی از ایران بگیریم! چه میتوانید بکنید اولاً ما که نبودیم، حالا اگر بودیم، شما چه میتوانستید بکنید. شما در لنبان هم کاری نمیتوانید بکنید، لبنانی که یک بخشی از مردمش با شما دارند مبارزه میکنند، آنجا هم کاری نمیتوانید بکنید، ایران که خیلی بیشتر...! اصلاً چه حقی دارید شما به عنوان مخالفت با تروریست، حرف بزنید! اصلاً تروریسم را شماها رواج میدهید، مطلب خیلی روشن است. این منافقین و بنیصدر و اینهایی که مقر حزب جمهوری اسلامی را منفجر کردند؛ اینهایی که در میدان امام، در توپخانه، بمب منفجر کردند و این همه مردم را زیر آوار کردند؛ اینهایی که در نمازهای جمعه بمب منفجر کردند؛ اینهایی که در کردستان ائمه جمعه را گرفتند و شکنجه دادند، جسدهای قطعه قطعه شدهشان را در خیابان ها ریختند؛ اینهایی که امام جمعه را، پیشنماز را در کتابخانه آتش زدند و با کتابها سوزاندند؛ اینهایی که پاسدارها را گرفتند و شکنجه دادند و جسدهای زندهشان را زیر خاک کردند؛ اینهایی که هنوز هر روز در کردستان دارند جنایت میکنند؛ اینها همه نوکرهای شما هستند و با پولهای شماست که دارند کار میکنند و در پاریس تحت حمایت پلیس شما و ژاندارمریهای شما هستند. شما چطور میخواهید ضد تروریست باشید؟! اگر راست میگویید؛ دیگر تروریستی از اینها در دنیا روشنتر هست؟ خوب اینها را بگیرید تحویل بدهید با اینها رفاقت نکنید. شما دروغ میگویید! نمیتوانید بگویید ما ضد تروریست هستیم. به علاوه چطور مظلومنمایی میشود کرد؟! در لبنان یک عده نظامی،(خوب! نظامی اصلاً سرباز است، اسمش پیداست، سرش را گذاشته برای دادن) آمده است، اگر نظامی نبود، مثلاً چرا شما دانشگاهیهایتان را لبنان نفرستادید؟ شما سربازهای تفنگدار را فرستادید که برای جنگ باشند، تفنگ دادید دست شان آمدند، آمریکا چتربازهایش را، سربازهای تفنگدار، فرانسه چترباز، مردمی هم که طرف جنگند، آنها را منفجر کردند، به درک فرستادند و کار خوبی هم کردند، این مردم با آنها جنگیدند. خوب! این خیلی بد است! چطور شما در »گرانادا« وارد میشوید، یک کشور کوچک صدهزار نفری در دریا - یک جزیره - ارتش میبرید آنجا و مردم را قتل عام میکنید. اسم این را چه میگذارید؟ مردم گرانادا خون ندارند؟ آنها کشتنشان عیب ندارد. یک بیمارستان را در گرانادا اینها بمباران کردند که پنجاه نفر از بیماران در بیمارستان جزغاله شدند. چطور آنها، این جوری آدم بکشند، اینها عیبی ندارد؟! اینها تروریسم نیست؟! خوب! یک ابرقدرت این جوری ترور میکند، شما این جور میروید مردم را میکشید! این بچههایی که الان در صف نماز نشستهاند، (فیلم اینها را نشان بدهید، این جلو دو صف، سه صف از نماز جمعه ما را الان این بچههای ده ساله، دوازده ساله، پانزده ساله میبینید)، اینها مجروحان حادثه موشک اندازی در یک مدرسه راهنمایی در بهبهان هستند. این یک کار کوچک شوروی و آمریکا در ایران است که ما چقدر نمونه از اینها داریم، حالا تصادفاً در این بحث من، این بچهها اینجا هستند. از راه دور در مدرسه موشک انداختند. بچههای در سن کلاس راهنمایی، هفتاد نفرشان را آن جور شهید کردند و بقیه را هم این جور مجروح و ناقص کردند. اینها با انفجار لبنان چقدر فرق میتواند داشته باشد؟! این هزار بار جنایتکارانهتر است، و آن یک کار انسانی است، کار انسانی است که مردم لبنان کردند، ما نکردیم، ما نیازی نداریم، ما هر وقت خواستیم با آمریکاییها بجنگیم، اعلام میکنیم؛ با شما میخواهیم بجنگیم. اعلان جنگ میکنیم و هر جا هم آمریکایی ببینیم، یا منافع آمریکایی ببینیم، آن را میزنیم. و ما به آن روز نرسیدیم. آمریکا میخواهد انقلاب نیکاراگوئه را نابود کند، بهانهجویی میکند. مسأله خلیج فارس را مطرح میکند، مسایل دیگر را مطرح میکند، برای اینکه در دنیا بحران درست کند، افکار عمومی را برای تجاوز آماده کند. اینها، امروز چهار نوع هجوم علیه ما شروع کردهاند: یک هجوم همین تروریسمی بود که عرض کردم. یک هجوم تبلیغاتی در داخل کشور ما شروع کردند. من البته نمیخواهم بگویم اینهایی که این روزها این حرکت را کردند، آمریکاییاند، ولی در جهت خواست آمریکاست. آمدند حرکتی راه انداختند، (یک مظلومنمایی شبیه مظلومنمایی آمریکا در گرانادا و در لبنان)، و گفتند که ما میخواهیم سمینار تأمین آزادی انتخابات درست کنیم. حالا ما هنوز شش هفت ماه داریم به انتخابات برسیم، حالا که تبلیغات انتخابات نیست. انتخابات آزادیش تأمین نیست، آنها میخواهند تأمین بکنند! خیلی خوب! تأمین انتخابات! از وزارت کشور نرفتند اجازه بگیرند تا اینکه اعلانشان را پخش کنند که وزارت کشور را در مقابل عمل انجام شده قرار بدهند. وقتی که این کار را کردند، وزیرکشور هم بحق گفت نه! سمینار معنایش این نیست. سمینار؛ یک عدهای را دعوت کنید، بیایند در جلسه بنشینند (مثل همیشه که شما دارید، هر شب سمینار دارید) اصلاً سمینار اجازه نمیخواهد، میتینگ اجازه میخواهد، و میتینگ راالان اجازه نمیدهیم، هنوز موقع انتخابات نرسیده است. با همین کارهایشان، مردم را تحریک کردند، مردم آنجا ریختند. البته من تأیید نمیکنم که مردم بروند، خود ما عاجز نیستیم، میتوانیم جلویش را بگیریم. مردم رفتند، حالا این مردم ما از اول این جوری بودند، ما از روز اول، در کارهایمان خود مردم جلو میرفتند و انجام میدادند، حالا دیگر دولت مسلط است، خیلی نیازی نیست، ولی حالا ما به مردم این قدر هم دیگر نمیتوانیم زور بگوییم، ولی به هر حال رفتند. آمدند در مجلس یک مصیبت نامهای از تریبون آزاد مجلس خواندند، دیدید دیگر! چی خواندند، دروغ گفتند، گفتند: سیصد نفر مسلح آمد. نعوذباللَّه که آدم این قدر کج باشد! ما تریبون آزاد در اختیارش بگذاریم، پخش مستقیم، و او بیاید دروغ بگوید و بگوید سیصد تا مسلح ریختند و سمینار ما را به هم زدند (شعار نمازگزاران: مرگ بر بازرگان) - (نمیخواهد مَثَل، مَثَل نمیخواهد! خواهش میکنم! من یکبار قبلاً هم گفتم، شما این مرگ را نگویید، استحقاق مرگ ندارد و من میخواهم شما روشن بشوید، این طورنیست). واقعاً من جزو دلسوزان اینها هستم، اینها سوابقی دارند و آدم دلش میخواهد اینها تا آخر با ما باشند. اما من این را نصیحت میکنم به آنها، نصیحت میکنم به خانوادههایشان که جلو اینها را بگیرند، اینها دارند اشتباه میکنند، اینها کارشان به جایی میرسد که فردا مثل محارب در مقابل جمهوری اسلامی، قرار بگیرند، این جوری که شروع کردند؛ یعنی همهاش توطئه است، با توطئه که آدم نمیتواند کار بکند. آمدند در مجلس به دروغ گفتند: »سیصد نفر مسلح، ریختند آنجا را به هم زدند«. واللَّه این جوری نبوده، مسلحین رفته بودند اینها را نجات بدهند. نمیدانم حالا در مردم، مسلح بود یا نبود، اما مردم بودند، مردم حزباللَّه بودند، بعد آقایان رفتند اینها را نجات دادند. مردم هم آنجا دیگر یک مقدار وارد شده بودند. حالا من نمیخواهم باز بگویم، مردم کار خوبی کردند، آن را قبلاً گفتم. با اینکه دروغ را به طور آزاد در مجلس گفت، من کنترل کردم مجلس را که - ده دقیقه تا دوازده دقیقه ایشان حرف زد - حرفهایش را بزند، هر چی من اخطار میکردم، چراغ قرمز میکردم، ایشان ول نمیکرد. خوب! دیگر حوصله مجلسیها سر رفته بود، تا حد قانونیاش همه تحمل کردند، وقتی که از حد قانونیاش گذشت، یکی از آقایان آنجا آمد (که البته من کار او را هم قبول ندارم)، منتها من متوجه نشدم، آن نزدیک آمد، یک وقت دیدم ایشان را میخواهد از پشت تریبون پایین بیاورد. دیگر تریبون، آنجا باز یک مظلومنمایی جدیدی کرد. (مثل همین قضیه آمریکاییها)، که چرا ما را میزنید! برای این که توی مردم بگویند، درمجلس دارند ما را میزنند. خوب! این که درست نیست، اگر آدم بخواهد این جور مبارزه بکند. با کی شما این جور مبارزه میکنید؟ با جمهوری اسلامی؟ با امام؟ با مجلس؟ شما که گفتید این جور در مجلس ما را میزنند! اگر جا میافتاد و مجلس بدنام میشد، برای شما خوب بود؟! این خون شهدا چه میشد؟ ما که نمیخواهیم شما این جوری بشوید. ما میخواهیم شما اگر گروه مخالف سیاسی هم هستید - مخالف ما هستید باشید. اختلاف نظر آزاد است، میتوانید با ما اختلاف داشته باشید، ولی این جوری نکنید. آدم این جور برخورد نمیکند. اگر شهرت میخواهید، شما مشهور هستید. این جور شهرتها به درد شما نمیخورد، اینها به درد برادر حاتم طایی میخورد که وقتی دید برادرش آن همه معروف شده، این هم، گاهی میرفت خرج کند، مادرش گفت: باباجان! تو خرج نکن، تونمیتوانی! تو بچه هم که بودی، از پستان من شیر میخوردی و با او فرق داشتی. او وقتی که داشت شیر میخورد، اگر بچهای دیگر میآمد، میرفت عقب، کلهاش را میکشید عقب که بچه دیگری شیر بخورد؛ تو اگر میدیدی بچه دیگری میآید، دست میگذاشتی آن یک پستان مرا میگرفتی که او نخورد. (خوب! شما آن روز هم میگفتید، شریعتمدار! آخر این که نمیشود خیال کنید! حالا دوره امام است) دید راست میگویند این جوری نمیتواند، رفت در چاه زمزم ادرار کرد، از این راه مشهور شد. برادر حاتم طایی، شهرتش را از این طریق به دست آورد؛ شماها میخواهید با بدنام کردن انقلاب، با علامت سؤال گذاشتن روی انتخابات، این کار را بکنید. برادران ما! به خدا ما مایلیم که با هم باشیم و کار بکنیم، دلیلش هم حسن نیّت ما است که اول بار این حکومت را با همه چیزش دست شماها دادیم و همان روز هم شما به حزب جمهوری اسلامی که مخلصانه برای انقلاب کار میکرد و هیچ پستی در اختیارش نبود، میگفتید »حزب حاکم« و کم کاریهای خودتان را به گردن او میانداختید. حالا آمدیم رسیدیم به اینجا؛ انتخابات آزاد است، آزاد است، هزار بار بگوییم آنها انتخابات گذشته، قبلیها را هم میگفتند آزاد نبوده. شما مردم میدانید. البته ممکن است، ما روحانیون بیشتر بتوانیم تبلیغ بکنیم، ما مسجد داریم، ما زبان داریم، ما در نماز جمعه حرف میزنیم، ما همه جور میتوانیم بیشتر تبلیغ بکنیم، روحانیت بیشتر میتواند تبلیغ بکند. خودتان هم یادتان هست، آن موقعهایی که میخواستیم، انتخابات شورا در انقلاب بکنیم، شما میگفتید که بگویید روحانیون کاندید نشوند، چون اگر اینها کاندید شدند، رأی میآورند و دیگران رأی نمیآورند. شما این حرف را همیشه با صراحت به ما میزدید، میخواستید شرط کنید (اصلاً در پیشنویسها هست) که در جمعیت فلان یک روحانی بیشتر نباشد. یعنی میخواستند جزو شرایط قانونی بگذارند، به خاطر اینکه میدانستند، اینها رأی میآورند. خوب بله! انتخابات آزاد، امروز اگر یک روحانی کاندید بشود، رأی میآورد، یا اگر روحانیت کسی را تأیید بکند، رأی میآورد. شما این جور انتخابات آزاد را میگویید ناآزاد. خوب! این نمیشود. انتخابات، آزاد آزاد است. ما نیاز نداریم به خفقان، اگر نیاز داشتیم و انقلاب ایجاب میکرد، هیچ ابایی نداشتیم. ما برایمان انقلاب اصل است و امام اصل است و اسلام اصل است. اگر این انقلاب، یک روزی نیاز به خفقان، پیدا کرد، خفقان پیش میآوریم، اما امروز هنوز ایجاب نکرده. ملت ما، اکثریت مردم که رأیشان دموکراسی میسازد، با انقلابند. بنابراین، چه نیازی هست؟ چرا این جور با هم برخورد میکنیم؟ بیایید از این به بعد دیگر این جوری نکنید. من شما را به عنوان برادران گذشتهمان نصیحت میکنم و میخواهم که با هم کارتان را انجام بدهید. ما شما را متهم نمیکنیم آمریکایی هستید، ما شما را متهم نمیکنیم به یک معنا بیدین هستید. اختلاف نظر دارید، اختلاف نظرتان را مثل بقیه بیان کنید و نرسیم به جایی که همه همت این باشد که جمهوری اسلامی را بدنام بکنیم. خوب! این خواست آمریکاست، آمریکا دارد این کار را میکند، صدام به ما موشک میزند (همین پنجوین را). این کار شما این جوری است؛ یعنی اصلاً یک جوری، آدم یک قدری باز بکند، مطلب یکی است. وقتی که صدام دید شهر پنجوین را ما داریم میگیریم، دستور داد شش گردان مهندسیشان از جبهه آمدند و شهر را منفجر کردند، اکثر شهر را خراب کردند. حالا ما گرفتیم، (خبرنگارها هم میروند میبینند که آنجا را چه کردند) بعد مظلومنمایی میکند! خوب! وقتی که شما هم پشت تریبون داد میزنید؛ »چرا میزنید«! عین کار صدام است که میریزد آنجا را خراب میکند، میگوید که آنجا را خراب کردند! یک قدری باز بکنید - همین است - مثل کار آمریکاست که وقتی به خاطر ظلمی که خودش کرده منفجر میشود، میخواهد به پای جمهوری اسلامی بنویسد. امروز جمهوری اسلامی مظلومترین نهادها و مظلومترین کشورهای دنیاست که همه شروع کردهاند برای تبلیغات علیه ما. فرانسه »سوپراتاندارد« میدهد که خلیج فارس را از حیثیت بیندازد؛ بعد بگویند ما بستیم! صدام میزند چاه را خراب میکند. برای اینکه محیط زیست آنجا نابود بکند؛ بعد به پای ما میبندند! ما میرویم، چاه خراب شده را میبندیم، باز به نام ما! بچههای ما را این جور مجروح میکنند و این جور شهید میکنند، باز هم صحبت از این میکنند که ایران جنگ طلب است؛ یک حمله تبلیغاتی! ما دیگر از داخل توقع نداریم. از دوستان دیروزمان و کسانی که نمیخواهیم در مقابل هم باشیم و میخواهیم با هم کار بکنیم، توقع نداریم که این جوری رفتار بکنند. الحمدللّه امروز هجوم عظیم مرحله سوم عملیات والفجر به نتیجهمطلوب رسیده و آخرین خبری که از دفتر ریاست جمهوری، الان در اختیار من گذاشته شده این است که ارتفاعات مهم »کانی مانْگا« را که مهمترین نقطه استراتژیک منطقه پنجوین است، نیروهای شما با شهادتشان و با فداکاریهای عظیمشان، آزاد کردهاند و ارتفاعات 1900 و 1904 که هدف نهایی این حرکت بود، آزاد شده و نیروهای عراق - آنهایی که باقی ماندند - عقب نشینی کردند و الحمدللَّه این مرحله به خوبی و خیر به پایان خواهد رسید. امیدواریم که روزی پیش بیاید تا این منطقه از جنگ و از شر عفلقیها راحت بشود و مردم عراق هم آزاد بشوند و ما بتوانیم آزادانه با برادران و خواهران عراقی در کربلا تماس داشته باشیم. چند جمله هم برای برادران و خواهران عرب قرائت میکنیم. بسماللَّهِالرَّحَمنِالرَّحیمِ/ قُلْ اَعُوذُ برَبِّ الفَلَقْ/ مِنْشَرِّ ما خَلَقْ/ وَ مِنْ شَرِّ غاسقٍ اِذا وَقَبْ/ وَ مِنْ شَرِّالْنَّفَّاثاتِ فِیالْعُقَد/ وَ مِنْ شَرِّ حاسدٍ اِذا حَسَدْ. ترجمه خطبه عربی سلام بر مسلمانان جهان. میبینید که دشمنان اسلام این روزها در رابطه با خلیج فارس و لبنان چه سر و صدایی راه انداخته و چگونه همه عوامل خود را برای پیاده کردن نیّات توسعه طلبانه و استعمارگرانه خود بکار گرفتهاند. چگونه برای خاموش کردن مسأله مقدس انقلاب اسلامی به تلاش و تکاپو افتادهاند. و چگونه حزب بعث عراق و سایر هم پالکیهایش برای آنها از آلوده شدن محیط زیست و بحران در خلیج فارس و ناامنی در لبنان و موشکباران کردن شهرهای ایران سوژه میآفرینند و کارگردانی میکنند؟ آنها با زدن چاههای نفت ایران، خطر آلودگی را درست کردند و سروصدا راه انداختند؛ ولی ما چاه را مهار و آنها را خفه کردیم. هیاهوی تحویل سوپراتاندارد را بلند کردند و زدن منابع حیاتی ایران را و ما با نشان دادن قدرت در تنگه هرمز و بیان خدماتی که در سه سال گذشته از طریق حفظ امنیت آن برای منطقه و دنیا کردهایم، دور نمای وحشت بار این ماجراجویی را نمایاندیم. اما به جای اینکه فرانسه و عراق را به خاطر ماجراجویی ملامت کنند، تبلیغات را برای محکوم کردن ما زیاد کردند و در جنوب خلیج فارس مانور مشترک راه انداختند و اخبار حضور نیروهای آمریکایی و فرانسوی را در منطقه بزرگ کردند و نمایشنامه قطعنامه شورای امنیت را ارائه دادند و هنوز هم میکوشند به ناحق ما را در این دورنمای بحران بسته شدن تنگه هرمز که خودشان مقدمات آن را فراهم میآورند، عامل و مقصر قلمداد کنند. در صورتی که ما بارها با صراحت گفتهایم که ما بالاصاله خواستار امنیت خلیج و تنگه هستیم و تا خلیج برای ما قابل استفاده باشد، در تأمین امنیت آن میکوشیم. و این شما هستید که میخواهید با محروم کردن ما از منابع خلیج فارس، وادار به بستن آن به خاطر حفظ منافعمان کنید. در لبنان، مردم مظلوم و محروم در برابر تجاوز و اشغال وطنشان مقاومت نشان میدهند و در مقابل از دست دادن هزاران لبنانی مسلمان مظلوم، چند سرباز متجاوز اسرائیلی و آمریکایی و فرانسوی را به درک میفرستند. اما استعمارگران پررو همین دفاع و مقاومت را وسیله مظلوم نمایی خودشان و تروریست معرفی کردن ایران و سوریه و مردم لبنان و لیبی کرده و خود را برای تجاوز بیشتر محق جلوه میدهند و حتی در سایه ماجراهایی که مسؤول اصلی آن خودشان هستند، در جاهای دیگر دنیا، اهداف شومشان را تعقیب میکنند. گرانادا را اشغال میکنند و نیکاراگوئه را تحت فشار قرار میدهند و به افغانستان هجوم بیشتر میبرند، ولی اگر ما مقاومت کنیم و دست از قرآن و اسلام برنداریم، میتوانیم با کمکهای الهی، همه این توطئه را خنثی کنیم و دست ستمکاران را کوتاه کنیم و مردم مظلوم مسلمان را از استعمار و استکبار نجات دهیم. بسماللَّهِالرَّحَمنِالرَّحیمِ/ قُلْ اَعُوذُ برَبِّ الفَلَقْ/ مِنْشَرِّ ما خَلَقْ/ وَ مِنْ شَرِّ غاسقٍ اِذا وَقَبْ/ وَ مِنْ شَرِّالْنَّفَّاثاتِ فِیالْعُقَد/ وَ مِنْ شَرِّ حاسدٍ اِذا حَسَدْ.