خطبه ها
  • صفحه اصلی
  • خطبه ها
  • نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

  • دانشگاه تهران
  • جمعه ۱۳ آبان ۱۳۶۲

  خطبه اول   بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَالِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصوُمینَ. قالَ الْعَظیمُ فی کِتابهِ: أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم. »لایَسْتَوِی الْقاعِدُوْنَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ غَیْرُاُولِی‏الْضَّرَرِ وَالْمُجاهِدونَ فی سَبیلِ‏اللّهِ باَموالِهِمْ وَاَنْفُسهِمْ«.    در بحث عدالت اجتماعی، به بخش مهم »انسانهای ممتاز« و امتیازاتی که اسلام به عده‏ای از انسانها داده است، رسیدیم که گفته شد: اگر در مناصب اجتماعی و امتیازات، این ارزشها ندیده گرفته شود، این ظلم است و عدالت ناقص است و گفتم که امتیازات را به سه دسته اصولی می‏توانیم تقسیم کنیم: یکی امتیازات فکری و علمی بود، یکی امتیازات عملی بود که امتیازات عملی را به دو بخش تقسیم کردیم: یکی انجام وظایف اعم از اجتناب از منکرات و اتیان واجبات و دوم حال ایثارگری و فداکاری و این آخرین بخش امتیازات انسانی است که من در این بخش از صحبتم، مطرح می‏کنم. انسانها را وقتی که تقسیم می‏کنیم، در یک دید، سه تیپ آدم را می‏توانیم پیدا بکنیم: یک تیپ انسانهای فداکار، یک تیپ انسانهای خودخواه، یک تیپ هم انسانهای مخلوط و ممزوج که آمیزه‏ای از فداکاری و خودخواهی در آنها هست.  به تعبیر دیگر یک گروه انسانها، انسانهایی خداپرستند که وقتی مطلب را باز می‏کنیم، روشن می‏شود و یک تیپ انسانهایی خودپرستند و یک تیپ انسانها مخلوطی از توحید و شرک دارند. اینکه من می‏گویم؛ فداکار، خودخواه و مخلوط، این یک مسأله مطلقی هم نیست؛ یعنی کسی را که ما می‏گوییم فداکار، وقتی که به طور نسبی حساب می‏کنیم، غالبیت براحوالش، در زندگی او حالت »فداکاری« است و البته خودخواهی هم ممکن است داشته باشد. [t1]یا کسی را که می‏گوییم خودخواه، این طور نیست که در همه زندگی‏اش، حالت گذشت نباشد، روحیه خودخواهی حاکم برزندگی اوست.  بنابراین، این مبحث را، این مواردی که عرض می‏کنم به صورت نسبی و اغلبیت در نظر بگیرید. در عدالت اجتماعی مورد بحث ما که در سطح جامعه می‏خواهیم، آیا باید این انسانهای خودپرست و انسانهای خداپرست را یا انسانهای فداکار و انسانهای خودخواه را یک تیپ حساب کنیم؟ عدالت ایجاب می‏کند که برخورد جامعه، حکومت و مردم با این دو تیپ آدم یک جور باشد؟ یا عدالت ایجاب می‏کند که به انسانهایی که از روحیه فداکاری برخوردار هستند، ما امتیاز بدهیم و شخصیت اینها و حقوق و حدود اینها را در سپردن مسؤولیتها را و خیلی چیزهای دیگر را این روحیه فداکاری‏شان را و ارزشی را که در وجودشان تعبیه کرده‏اند، در نظر بگیریم.  بی‏شک، منطق و احساس به ما اجازه نمی‏دهد که یک انسان فداکار را هم‏سنگ و همدوش یک انسان خودخواه و خودپرست قرار بدهیم. منطق اجازه نمی‏دهد؛ و شرع اسلام و قرآن هم روی این مسأله به شدت تکیه دارد.  این بحث من، شاید یک بحث دو سه خطبه‏ای باشد. امروز یک مقدارش را صحبت می‏کنم و به خاطر اینکه جامعه ما امروز یکی از ویژگیهایش این است که روی کاکل انسانهای فداکار دارد، می‏چرخد و این انقلاب را آنها دارند تغذیه می‏کنند، من فکر می‏کنم یکی از بحثهای زنده لازم برای این دوره تاریخ ما باشد که باید در خطبه‏های نماز جمعه روی آن تکیه شود که ان‏شاءاللَّه همکاران ما در سراسر کشور هم، به این بحث اهمیت می‏دهند که در خطبه‏های نماز جمعه، این مسأله یک مقدار برای مردم باز شود و ارزش انسانهای فداکار، در جامعه روشن شود.  پس ما در این تقسیم‏بندی، انسانهایی داریم آرمانخواه و انسانهایی داریم خودخواه. این آرمانخواهی را وقتی که باز می‏کنیم، از دید ما (از جهان بینی اسلام)، به خدا می‏رسیم، ولی ممکن است سایر جریانهایی که خیلی با اسلام آشنا نیستند و از فطرت هم، هنوز خیلی دور نیستند، آنها هم آرمانخواهی داشته باشند، اما آرمانخواهی‏شان محدودتر باشد.  یک نکته بسیار مهمی که باید اینجا توجه کرد - که این از امتیازات بزرگ اسلام عزیز ماست - این است که اگر انسان، آرمانخواه و فداکار باشد، در حقیقت خودخواهی هم در آن گنجانده شده است، منتها نه با نیت، بلکه در عمل. یعنی یک انسان آرمانخواه و فداکار، در نتیجه به خودش می‏رسد. و درست نقطه مقابل یک انسان فداکار، انسانی که فداکاری ندارد و خودخواه و خودپرست است، اشتباه می‏کند و در حقیقت دشمن خود است و از خود، دارد دور می‏شود.  این نکته را شاید در موقع عمل، انسان توجه نکند. آن کسی که دارد فداکاری می‏کند، غافل از این جریان است، اما جهان‏بینی اسلام و تربیت اسلام، فرهنگ اسلام، اخلاق اسلام، برای انسان این جوری مطلب را ترسیم می‏کند که اگر آدم زرنگ باشد، اگر عاقل باشد، اگر با شعور باشد و اگر واقعاً خود را دوست بدارد و بداند که چه جور باید خود را دوست بدارد و بداند که چه جور باید برای خود جذب منفعت کند، بهترین راه همان فداکاری و از خودگذشتگی است؛ یعنی انسانِ از خود گذشته در نهایت به خودش می‏رسد و انسان خودخواه و خودپرست، در نهایت و در نتیجه از خودش دور می‏شود؛ جهان بینی اسلام این طوری است.  اگر ما به مسایل فردی و اجتماعی در دنیا، و مسایل دنیا و آخرت در مجموعه زندگی انسان و محاسبه همه عمر انسان که شامل دنیا و آخرت باشد، توجه کنیم، اگر این جوری بررسی بکنیم، خیلی زود می‏توانیم به این نقطه برسیم.  در یک جا قرآن می‏گوید: »وَمَنْ جاهَدَ فَاِنَّمایُجاهِدُ لِنَفْسهِ« کسی که جهاد و فداکاری می‏کند، در حقیقت برای خودش دارد، فداکاری می‏کند. این از آیات بسیار محکم خیلی پرمعنای قرآن است. یا مثلاً قرآن برای نقطه مقابل این می‏فرماید: »اِنَّما بَغْیُکُمْ عَلی اَنفُسکُمْ«؛ به انسانهای متجاوز و طغیانگر می‏گوید که بغی و تجاوزی که مرتکب می‏شوید، در حقیقت به خودتان، دارید تجاوز می‏کنید و ضرر نهایی را خودتان می‏بینید. یا مثلاً »اِنْ اَحْسَنْتُمْ اَحْسَنْتُمْ لاَنْفُسکُمْ وَ اِنْ اَسَاْتُمْ فَلَها«؛ همین مضمون است. یا »مَنْ کانَ یُریدُ حَرْثَ اْلاءخِرَةِ نَزدْ لَهُ فی حَرْثِهِ وَ مَن کانَ یُریدُ حَرْثَ الْدُّنیا نُؤْتِهِ مِنْها« کسی که دنبال دنیا باشد، که یک نوع خودپرستی است، ما در دنیا یک چیزی به او می‏دهیم، اما عاقبتش خیلی تباه می‏شود و اگر کسی آخرت را بخواهد، آن سعادت را با جامعیتش تحصیل می‏کند. یا آیه دیگری که می‏گوید:  »مَنْ کانَ یُریدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فیها مانَشاءُ لِمَنْ نُریدُ«؛ اگر کسی اهل عجله باشد و دنیاخواهی داشته باشد و به منافع محدود و خودخواهیهای محدود چشم بدوزد، ما اینجا طبق آن حرکات خودش، یک چیز زودگذری به او می‏دهیم، ولی عاقبتِ تباهی دارد. (که حالا من این بحثها را در آینده یک مقدار باز می‏کنم که انسانهای خودخواه، انسانهای اشتباه‏گری که به این وادی محدود افتاده‏اند، بفهمند).  دونفر آدمی که مسابقه گذاشته‏اند، یکی به طرف خیرات و یکی به طرف شرور و مادیات و لجنزاردنیا، در حقیقت اینجا که نگاه می‏کنیم، خیال می‏کنیم، این دارد فداکاری می‏کند و آن دارد خودخواهی می‏کند، اما یک قدری دیدمان را باز کنیم و با افقهای دورتر آشنا بشویم، می‏بینیم نه، این دارد برای خودش جذب می‏کند و آن دارد از خودش بیگانه می‏شود و دور می‏رود. همین حالا، مثلاً یک عده از مردم هستند که همه همت‏شان این شده که یک جوری کمکی به جبهه بکنند؛ یا خودشان به جبهه بروند، یا بچه‏شان به جبهه برود، یا اموالشان را پشت جبهه بدهند، یا یک جور خدمتی بکنند و دنبال این جریانند. اصلاً این جوری راه افتاده‏اند. ممکن است همسایه آنها، از بستگان آنها، هم چراغیهای آنها هم کسانی باشند که می‏گویند: »حالا از این شلوغی جنگ استفاده بکنیم، یک مقداری اندوخته کنیم برای خودمان و بچه‏هایمان و آینده‏مان«! گرانفروشی می‏کند، تخلف می‏کند، کثافتکاری می‏کند و از این آشفته‏بازاری که جنگ درست می‏کند، استفاده می‏کند. در دید اولی، آدم خیال می‏کند که این یکی دارد خودخواهی می‏کند؛ آن یکی دارد فداکاری می‏کند. اما وقتی که در منطق قرآن و اسلام و جهان بینی اسلام وافکاری که قبول داریم، باریک بشویم، می‏بینیم که نه! در پایان، چند سال دیگر، وقتی که محاسبه بکنیم، می‏بینیم که این چه شده و آن چه شده است. آن یکی به طرف یک سعادت مطلق می‏رود و عاقبتش را تأمین می‏کند، آینده‏اش را تأمین می‏کند، نسلش را طیب و پاک می‏کند، خانواده‏اش را به طرف یک سعادت سوق می‏دهد؛ این یکی با مال حرام و کثافتکاری و دزدی و خیانت و زورگویی و ایذای مردم و تضعیف جامعه، تضعیف جنگ و تضعیف انقلاب، به سرخودش لجن می‏ریزد. خیال می‏کند دارد آتیه بچه‏هایش را تأمین می‏کند، اما دارد آتیه بچه‏هایش را تباه می‏کند. این بچه‏هایی که با این وضع می‏خواهند در آینده زندگی بکنند، در لجنزار باید غوطه بخورند و هیچ وقت با این کیفیت تغذیه، روی سعادت را نمی‏توانند ببینند. او خیال می‏کند چهارشاهی پول در بانک جمع می‏کند و آینده‏اش یک قدری روبراه‏تر است و نمی‏داند در آن بانک واقعی، چقدر چیز از دست می‏دهد، وقتی که محاسبات جدی شد. تازه در دنیا هم معلوم نیست، این با سعادت باشد. اگر یک روزی ما به محاسبات صحیح در جامعه برسیم و این دقتها روی افراد بشود، این جور آدمها را با »تیپا« می‏زنند و کنار می‏اندازند. شما آن روز دزدی می‏کردید، حالا از جان جامعه چه می‏خواهید؟! اما آن آدمهایی که فداکاری می‏کنند، با محاسبه این بحثی که من دارم، جامعه عادل اسلامی، اینها را جلو می‏آورد و اینها هم در جامعه می‏آیند، دنیایش هم ممکن است در آینده آبادتر از او بشود. حالا به حساب اجتماع و اینها هم جداگانه می‏رسیم. پس بنابراین، اصلاً یک انسان آرمانخواه که آرمان صحیح انتخاب کرده، در قدمهایی که ایثارگرانه و فداکارانه برمی‏دارد، هم برای امروز خودش می‏سازد و هم برای آینده می‏سازد.  اگر بخواهیم مطلب را تشبیه بکنیم، به طوری که همه بتوانند لمس کنند، به این شکل است: که دو نفر یک سرمایه‏ای مثل هم داشته باشند، این یکی سرمایه‏اش را برای خودش یک خانه می‏سازد، کارخانه می‏سازد و وسایل تولید درست می‏کند؛ آن یکی سرمایه‏اش را دارد عیاشی می‏کند و ولخرجی می‏کند و تمام می‏کند. بله! امروز وقتی که نگاه می‏کنیم، می‏بینیم که این خیلی خوش است، آن یکی دارد در گرد و خاک برای خودش کار می‏کند؛ رفته در مزرعه، رفته در کارخانه، اما یک چند روزی که گذشت، این کارخانه راه افتاد و تولیداتش بیرون آمد و مزرعه راه افتاد و غله و پنبه و امثال اینها بیرون آمد و این یکی هم پولش تمام شد، دیگراز توی عیاش خانه با یک قیافه شکسته و خرد شده و گرفتار و آلوده و معتاد به بسیاری چیزهای کثیف بیرون می‏آید. آن روز وقتی که محاسبه کنیم، تفاوت معلوم می‏شود که این خودخواه بوده یا آن خودخواه بوده! این دشمن خودش بوده، این نمی‏فهمیده! در جریان‏های برخورد با مردم، برخورد با جامعه، برخورد با قانون، برخورد با انقلاب، این دو راه باز است و برای انسان انتخاب این دو راه آزاد است. حالا آیه‏ای که اول صحبتم قرائت کردم، می‏خوانم، توجه بکنید. کم‏کم وارد قرآن می‏شویم. قرآن با استفهام انکاری، در موارد زیادی این طرز تفکر را که کسی توقع بکند که ما این دو تیپ آدم را مساوی قرار بدهیم و با یک دید به آنها نگاه بکنیم، محکوم کرده است و در جاهایی هم با صراحت، اصلاً با نفی، اعلام موضع کرده است.  این آیه‏ای که می‏خوانم صریحا« اعلان موضع قرآن است: »لایَسْتَوِی القاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ غَیرُ اُولی الْضَّرَرِ وَالمُجاهِدُونَ فی سَبیلِ‏اللَّهِ باَمْوالِهِم وَاَنْفُسهِمْ«؛ قرآن می‏فرماید که مردم مجاهد، چه با مال جهاد بکنند و چه با جان (هر دو نوعش هست؛ یعنی کسانی که اموالشان را صرف کارهای جهاد می‏کنند - اینجا جهاد مطرح است - و آنهایی که با جانشان، با نیروی انسانی‏شان وارد معرکه می‏شوند) اینها را ما مساوی نمی‏دانیم، با کسانی که نشسته‏اند (قاعدند به اصطلاح قرآن) و اقدام نمی‏کنند، اینها مساوی نیستند.  »لایَسْتَوِی القاعِدُونَ« قاعد؛ یعنی کسی که نشسته است، حرکت ندارد و اقدام نمی‏کند. »غَیْرُاُولِی الْضَّرَرِ« اینجا یک نکته‏ای باید از »غَیْرُاُولِی الْضَّرَرِ« در بیاوریم و آن اینکه این موردی است که طرف (این کسی که از قعود و سکونش صحبت است) گرفتار یک عارضه‏ای نباشد؛ یعنی آدمی که گرفتار عارضه است و نمی‏تواند مجاهده بکند، مشمول این نیست.  یک نفر آدم مریض، یک نفر آدمی که دست ندارد، پا ندارد، یک نفر آدمی که امکان مجاهدات نفسانی ندارد، او مشمول این آیه نیست، لذا از این بخش خارج است، محاسبه‏اش جای دیگری است. آنهایی که سالمند، آدمهای سالمی که راست راست دارند راه می‏روند، در زندگی‏شان مشغول امور زندگی هستند، اینها مورد مقایسه قرار گرفته‏اند و می‏فرماید که نمی‏توانیم این دو تیپ را بإ؛ظظ  هم مساوی قرار بدهیم. بعد خود قرآن این را باز می‏کند، می‏فرماید: »فَضَّلَ اللَّهُ المُجاهِدینَ باَمْوالِهِم وَاَنْفُسهِمْ عَلَی القاعِدینَ دَرَجَةً«؛ خداوند اینها را بر آنها یک درجه‏ای امتیاز داده، »وَکُلاً وَعَدَاللّهُ الحُسْنی«؛ و تازه اینجا موردش هم این است که هر دو طرف هم آدمهای مسلمان عادی هستند؛ یعنی این طور نیست که یک تیپ شان کفار باشد، و آنها را داریم مقایسه می‏کنیم؛ نه! همین مردم عادی، »کُلّاً وَعَدَاللّهُ الحُسْنی« هر دو آنها هستند، خداوند به اندازه اعمالشان وعده حُسن به آنها داده، اما مجاهدشان و ساکنشان مساوی نیستند. بعد قرآن تأکید می‏کند، می‏فرماید که ما با درجاتی اینها را بر دیگران تفضیل می‏دهیم؛ برحسب مبارزه‏شان، برحسب جهادشان، برحسب مقدار فداکاری‏شان ما اینها را بزرگ می‏کنیم؛ یعنی، خداوند یک نوع عظمتی برای این تیپ از مردم در نظر گرفته که برای مردم عادی این عظمت در نظر گرفته نشده است.  خوب! برای چه جهاد بکنند؟ جهاد فی سبیل‏اللَّه. این هم مهم است. در آن مواقعی که ما هنوز پیروز نشده بودیم، این بحث بین ماها داغ بود که بعضیها این جوری فکر می‏کردند که اصل مبارزه مهم است، حالا برای کی و کجا مسأله نیست، خود مبارزه مهم است، نه! من این را نمی‏خواهم بگویم. جهاد در راه خدا. و اصلاً این آرمانخواهی موضوع بحث من است، تفاوت هدف‏گیری الهی با هدف‏گیری در آرمانهای محدود است. یک عده هستند که فقط می‏گویند عدالت! البته این آرمانخواهی است. عدالت هم خوب است، اما یک آرمانخواهی محدود چند درجه‏ای است. یک عده هستند که همه مبارزه‏شان، وقتشان و فداکاری هم که می‏کنند برای آزادی است. این هم خوب است، ما عیب نمی‏دانیم، حُسن می‏دانیم، مبارزه برای آزادی (یکی از واژه‏های بسیار مقدس) و یکی از آرمانهای خوب است، اما قرآن اینها را برای یک مسلمان کافی نمی‏داند. قرآن می‏فرماید که جهاد در راه خدا. »راه خدا« هم یک حد محدودی به اندازه آزادی یا عدالت یا فقط انسان طرفدار محرومان باشد یا مثلاً میهن پرستی و میهن خواهی و چیزهای محدود این جوری نیست. »راه خداوند«، یک مجموعه‏ای است که همه اینها در آن هست. انسان اگر در انتخاب آرمانش و در هدف‏گیری‏اش، همت عالی به خرج بدهد و خداوند را هدف قرار بدهد، تمام اینها را دارد؛ آزادی در آن هست، عدالت در آن هست، طرفداری از مظلومان در آن هست، مبارزه با مستکبران در آن هست، وطن‏دوستی در آن هست و هر چه که امروز برای آن به عنوان یک هدف و یک آرمان، حزب تشکیل می‏دهند (و آن می‏شود شعارشان)، در آرمانخواهی اسلامی که جهاد در راه خداست، وجود دارد. بنابراین، این هم یکی از فصلهای مهم این بحث من است که من روی آن در این بحثم تکیه دارم. ما با انسانهای فداکاری الان داریم بحث می‏کنیم، و آنهایی موضوع بحث ما هستند که آرمان الهی را انتخاب کنند و براساس مکتب اسلام، اهداف و آرمان اسلامی را که خداوند در قرآن به وسیله پیغمبر، و ائمه برای ما تشریح کرده، انتخاب کرده باشند. یعنی من الان موضوع بحثم، مسلمانی است که برای خدا و در جامعیت اسلام مبارزه می‏کند. البته قبول دارم؛ کسان دیگری هم هستند که ممکن است مسلمان نباشند، اما خوب! برای یک واژه‏ای، برای یک هدفی، مبارزه می‏کنند؛ منتها چون پایه ایمان ندارند، یک اشکال دارد، و چون محدودیت دارند، یک اشکال دیگر دارد. حالا به طور نسبی ممکن است پَرِ بحث، آنها را بگیرد. اما موضوع بحث اساسی ما انسانی است که ایمان داشته باشد و در میدان مبارزه، با اهداف کلی اسلامی مبارزه بکند، لذا مثلاً برای ما، منافقها به خاطر اینکه گروه التقاطی هستند، هر چه هم که مبارز باشند، قابل مقایسه نیستند.  یعنی شما در این بحث من نمی‏توانید نتیجه‏گیری کنید کسانی که پیش از انقلاب مبارزه می‏کردند، اینها باید امتیاز داشته باشند. بله! ما یک امتیاز محدودی به خاطر مبارزه‏شان - اگر صحیح انجام می‏شد - می‏توانیم به آنها بدهیم، اما کسی که پایه‏اش خراب است، التقاط درست کرده و از همین ناحیه به آرمان اصلی ضربه می‏زند و محدوده کارش آن قدر تنگ شده که خراب می‏کند! اصلاً مسیر جامعه را عوض می‏کند و یک جای دیگری ضرر می‏زند. پس ما برای مسلمانان متعهد متعبدی که امروز اسمشان را گذاشته‏ایم »پیروان خط امام« و کسانی که حاضرند در چهارچوب اسلام مبارزه بکنند، یک نوع امتیاز عظیم قایلیم و معتقدیم که جامعه‏مان امروز با اینها دارد تغذیه می‏شود و انقلاب ما امروز با اینها تداوم پیدا می‏کند.  در جامعه، شما ببینید! از آن روزی که این انقلاب اوج گرفت تا به امروز، این عزیزانی که - همین لحظه‏ای که ما اینجا نشسته‏ایم - دارند در قله‏های سر به فلک کشیده غرب »پنجوین« عراق، زیر رگبار گلوله‏های دشمن و زیر بمبارانهای شدید و بیرحمانه دشمن مقاومت می‏کنند و برای شکستن دست استکبار جهانی و بیرون کردن عامل استکبار جهانی از منطقه و نجات انقلاب اسلامی، جان می‏دهند؛ آنهایی که همین لحظه، گلوله خورده‏اند و قطرات خونشان روی زمینها ریخته و دارند با خدا مناجات می‏کنند، آن آدمها را در نظر بگیرید! اینها هستند که دارند این انقلاب را تغذیه می‏کنند و اینها هستند که حماسه می‏آفرینند و اینها هستند که دارند روح می‏دهند و اینها هستند که دارند به ماها جرأت می‏دهند که بتوانیم این جور محکم در مقابل استکبار و استعمار بایستیم و برنامه بریزیم و مبارزه بکنیم.  اگر این روح را امروز از جامعه بگیریم، این روح جهاد فی‏سبیل‏اللَّه را بگیریم، بقیه دیگر حرف می‏شود. ماهیت اینجاست، هویّت انقلاب اسلامی شما، از اینجا دارد سرچشمه می‏گیرد. آن روزی که دانش آموزها در این دانشگاه آمدند و به دستور شاه آنها را به گلوله بستند، اگر روح مجاهدت نبود و جا می‏زدند و می‏رفتند در خانه‏هایشان، بقیه می‏رفتند در خانه‏ها، قضایا تمام می‏شد.  ولی آنها جنازه‏های شهدایشان را روی دستشان گرفتند و در خیابانها راه افتادند و گفتند: »این سند جنایت شاه و آمریکاست«، و پشت سر اینها آمدند. این روح جهاد وسعت گرفت، به جای اینکه فروکش بکند، تداوم انقلاب را آورد. پس ما، این انقلابمان را الان مرهون این مجاهدتها هستیم. افرادی که الان در این جامعه ما دنبال کثافتکاری و پول جمع کردن افتاده‏اند - که کم هم نیستند - اینها چه ارزشی برای ما دارند که ما حسابی روی اینها باز بکنیم؟! پرتوقع‏ترین و طمع‏کارترین انسانها هستند! اگر کمبودی پیش بیاید، اینها مثلاً در یک جهتی بهتر بتوانند زرق و برق یک گوشه‏ای از زندگی‏شان را بیشتر بکنند، آینده را هم ندیده می‏گیرند. روی اینها چقدر می‏شود حساب باز کرد؟! آیا قرآن حق ندارد که بگوید:  »لا یَسْتَوِی الْقاعِدُوْنَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ غَیْرُ اُولِی الضَرَرِ وَالمُجاهِدُونَ فی سَبیل‏اللّهِ باَمْوالِهِمْ وَاَنْفُسهِمْ« این منطق نیست؟ عقل این را قبول ندارد؟ احساس این را قبول ندارد؟ آدمهایی در خانه‏هایشان نشسته‏اند و غیر از نق زدن و توقع ایجاد کردن و انگشت گذاشتن روی نقاط ضعفی که در دوران جنگ و انقلاب، طبیعی است که یک جامعه داشته باشد، کار دیگری ندارند، ما چقدر می‏توانیم در مجموعه محاسبات اجتماعی و در بخش عدالت اجتماعی، روی آنها حساب باز بکنیم! اینها چه عناصر با ارزشی هستند؟! البته، ما وقتی که جامعه‏ای داشته باشیم، این جور آدم‏ها هم در جامعه زندگی می‏کنند، منتها مثل گیاهان هرزه‏ای هستند که پای یک درخت میوه عزیز نشسته باشند، وقتی که درخت را آب می‏دهیم، اینها هم آب می‏خورند و از زمین تغذیه می‏کنند، ولی اصلاً نمی‏شود، توجه به اینها جلب بشود! اینها طرف محاسبه نیستند، مگر برای تربیت. البته چرا! باید یک رگبار کار تبلیغی و تربیتی و نیروی انسانی روی اینها خرج کرد، برای اینکه اینها را آدم کرد! به عنوان مریض منحرف به اینها نگاه کرد و اینها رااستصلاح کرد. ما زندگی‏مان را در آینده نمی‏توانیم با اینها تطبیق بدهیم، باید تلاش بکنیم که اینها را با زندگی جامعه‏مان منطبق بکنیم.  آن عزیزان جان برکف ما در ارتش، در سپاه، در بسیج، این نیروهای بسیار ارجمند خلق ما و مردم ما و مسلمانان ما که با حضورشان در میدان و در صحنه؛ امام و رهبر و مسؤولان را دلگرم می‏کنند، شایسته توجه هستند و اینها هستند که باید محاسبات اجتماعی ما به طرف اینها توجه بکند. این دانشگاهها باید در خدمت اینها باشد. مدرسه ها باید در خدمت اینها باشد. مراکز تولیدی باید در خدمت اینها باشد. مدیریت جامعه باید در خدمت اینها باشد. مرکز قانونگذاری باید با اینها باشد. اینها هستند که روح جامعه را دارند.  آدمهایی که بچه‏شان را میدان فرستاده‏اند و خانمشان برای مخارج جبهه، نشسته قالیبافی می‏کند و بابایشان دارد پشت جبهه برای جبهه کار می‏کند، یا لااقل در کارخانه، جای دیگری، در دانشگاه، در مدرسه دارد برای این مردم در پشت جبهه زحمت می‏کشد، این خانواده را نمی‏شود با خانواده‏ای مقایسه کرد که همه امکانات این کشور در خدمتش هست؛ خانه دارد، ماشین دارد، پول دارد، کار دارد و عیاشی دارد، اندوخته بانکی دارد، کارخانه دارد اما همه تلاشش این است که یک قدری گرانتر بفروشد و یک مقداری بیشتر در بیاورد. خوب! چه جور ما این دو تا را مساوی قرار بدهیم؟ اگر این کار را بکنیم، ظالم هستیم و قرآن این را نمی‏پسندد. چند روز پیش یک گروه از افسران خلبان آمده بودند و با من ملاقات داشتند. یکی از آنها گفت: من اصلاً آمدم پیش تو که به تو بگویم خدمت امام ما عرض بکنید، بگویید شما، خیال نکنید که امروز، ارتش مثل پنج سال پیش است. من و بسیاری از همکارانم، آرزویمان این است که در سایه رهبریهای امام، قطرات خونمان را بتوانیم هدیه کنیم و این خرجی که ملت برای ما کرده و ما را به این حد رسانده، بتوانیم گوشه‏ای از دینی که به گردن ما هست ادا کنیم و در سایه رهبری صحیح حجت خدا بتوانیم وظایفمان را انجام بدهیم. بعد، رفقایشان گفتند که ایشان دو تا برادرهایش هم خلبان بودند و شهید شدند و این سومی است. آدم خیال کند که این تیپ آدمها، با یک افسر دیگری که مثل ایشان است، اما همه همتش درجه باشد و همه همتش چیزهای دیگر باشد، می‏توانند مساوی باشند؟! نمی‏شود اینها را مساوی حساب کرد! یک تفاوتی تحقیقاً باید بین اینها قایل باشیم. همین حالا که پایین آمده بودم، یک نامه‏ای به من دادند با یک قالیچه‏ی بسیار زیبایی که یک خانمی، برای جنگ فرستاده و نوشته بود: من خانم یک افسر هستم، شوهرم در جبهه است، من در خانه نشسته‏ام، خودم این قالیچه را بافتم و به ستاد نماز جمعه تقدیم می‏کنم که برای مخارج جبهه بفرستید. این یک خانواده، یک مجموعه‏ای که ما نمی‏توانیم ارزش اینها را ارزیابی کنیم، خداوند اینها را باید ارزیابی بکند؛   »لایَستَوِی القاعِدونَ مِنَ المُؤْمِنینَ غَیرُ اُولِی الْضَّرَرِ وَالْمُجاهِدُونَ فی سَبیلِ‏اللّهِ باَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسهِمْ«. »فَضَّلَ‏اللّهُ المُجاهِدینَ باَموالِهِمْ وَاَنْفُسهِمْ عَلَی القاعِدینَ دَرَجَةً«، »دَرَجاتٍ مِنْهُ وَمَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً«  از کرمان، یک خانواده‏ای برای من نامه نوشتند و مبلغ ده هزار تومان فرستاده بودند. نوشته بودند: این پول، مال بچه ماست، فرزند جوان ما وقتی که به جبهه می‏رفت، وصیت نامه‏ای نوشته، نوشته اگر برگشتم، خودم تصمیم‏گیری می‏کنم ولی اگر شهید شدم، هر چه که من دارم، تمام اندوخته‏هایم را بفروشید و بفرستید برای دولت که هر کجا می‏خواهد، خرج کند. بچه‏مان شهید شده و این هم هستی‏اش است. این خانواده، این گونه بچه‏ها! این بچه اگر از جبهه برمی‏گشت و می‏آمد، ما این بچه را مساوی حساب بکنیم با بقیه بچه‏ها (که حالا فاسد ها را نمی‏گویم)، بچه‏های عادی دیگر که زندگی عادی خودشان را دارند انجام می‏دهند. حتی کاسبی‏شان را می‏کنند، درسشان را می‏خوانند و آن تیپ را می‏گویم، حالا فاسدها هیچی.  خوب! این نمی‏تواند مساوی باشد، این یک چیز دیگری است. قرآن به ما اجازه نمی‏دهد این کار را بکنیم. جامعه ما، انقلاب ما، این حماسه عظیم اسلامی که امروز دنیا را تکان داده، مال اینهاست، مال این تیپ آدمهاست. ما حرفش را می‏زنیم، ما اثرات خون آنها را برای مردم، فقط توضیح می‏دهیم، اما آنها خون می‏دهند! آنها این جور عناصری هستند و روی این مسأله باید بیش از این حساب بکنیم. جمعی از خانواده شهدای ما، امروز از طرف بنیاد شهید، برای یاد شهدای ما اینجا آمده‏اند. خود این شهدای ما، اسم شهدا، واژه شهادت، عنوان شهادت روح‏بخش جامعه ماست و اگر برای این شهدا، برای خانواده‏های شهدا، برای بستگان این شهدا حساب دیگری باز بکنیم، هیچ عیبی ندارد، برای مجاهدین به طورکلی. پیغمبر اکرم»ص«، در تمام زندگی‏اش، مردمی را که در جنگ »بدر« جنگیده بودند، فراموش نکرد و بسیاری از این آیات در این موضوع وارد شده است. خیلی از آیات این طوری در این رابطه وارد می‏شده.  پیغمبر، در جلسه‏ای که نشسته بود، اگر از مجاهدین بدر وارد می‏شدند (چون جنگ بدر، جنگ سرنوشت سازی بود و آن روز هنوز مسلمانان روحیه نگرفته بودند، رفتن به آن جنگ خیلی ریسک بود)، پیغمبر (ص) یکی را بلند می‏کرد، آنها را (اگر جا نبود) کنارش می‏نشاند. یک بار به یکی برخورد، اخم کرد، گفت که آقا! خوب، بالاخره ما مسلمانیم. فرمود: درست است، شما مسلمان هستید، ولی خداوند اینها را بر شما ترجیح داده، من به دستور خدا این کار را می‏کنم.  پیغمبر (ص) نشسته بود در جلسه، یکی آمد - از دوستان پیغمبر(ص) بود - پیغمبر (ص) خیلی به او اعتنا نکردند، همان موقع یکی دیگر وارد شد که جبهه رفته بود، پیغمبر(ص) بلند شدند، یک جایی کنار خودشان بازکردند، فرمودند: اینجا بنشینید! به او بر خورد، گفت: آقا چطور به ما کم لطفی فرمودید؟  حضرت فرمودند: برای اینکه خداوند این جور خواسته است.  گفت مگر من چه کردم؟ حضرت فرمودند: برای این که شما جبهه نبودید، ایشان جبهه بودند.  گفت: آقا من عذر داشتم که جبهه نیامدم. فرمودند: من قبول دارم، اگر عذر نداشتی و جبهه نبودی که اصلاً در جلسه راهت نمی‏دادم. عذر داشتی که در جلسه ما آمدی، ولی باز او از تو بهتر است، من باید این امتیاز را به اینها بدهم. اصلاً شأن نزول این آیه »وَاِذا قیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی المَجالِس فَافْسَحُوا« همین است: موردی بود که کسی وارد شد، پیغمبر(ص) به یکی گفت: شما جا بدهید، این آقا بنشیند (به خاطر این که بدری بود)، به بعضی‏ها بر خورد، آیه نازل شد: وقتی که پیغمبر(ص) می‏گوید، جا بدهید به دیگران! اصلاً همین بود، موضوعش این بود. کلاً یک فصل در قران باز است، در روایات، در زندگی پیغمبر(ص) در سیره پیغمبر(ص) بر این اساس که مجاهد، یک اعتبار دیگری دارد. بعضی از این لیبرالها نق می‏زنند که شماها آمدید یک سهمیه در دانشگاه‏ها قرار دادید برای کسانی که در جبهه بودند، یا مثلاً سپاهی بودند، که این سطح علم دانشگاه را پایین می‏آورد. این جزو حرفهای مزخرفی است که اینها می‏زنند. اصلاً دانشگاه مال اینهاست. اگر اینها نبودند، این دانشگاه را حالا بایست نهاوندیها و امثال اینها اداره بکنند و اینجا بایست مثل همان دوره کثیف گذشته باشد! اینها این دانشگاه را حفظ کردند. ما این دانشگاه را، یک درصدی بگذاریم برای کسانی که در نهادها، یا در جهادند، در روستاها پنج سال است عرق ریخته‏اند و آفتاب خورده‏اند، برای اینکه روستا را آباد بکنند. یا سپاهی هستند که اسلحه به دوش گرفتند و آن روزی که هیچ کس نبوده، این مملکت را حفظ کردند. در کمیته بودند و روزی که این انقلاب غریب بوده، امنیت را حفظ کردند و نیامدند درس بخوانند، ترسیدند درس بخوانند، ما اگر یک سهمیه‏ای قرار دادیم که اینها بیایند و امتیازی داشته باشند، بتوانند در دانشگاه بیایند (یک درصدی را برای اینها قرار دادیم)، بعضی از این غربزده‏ها یا کسانی که آن جور فکر می‏کنند، آن طرز تفکر را دارند می‏گویند: این، سطح علم را پایین می‏آورد، چون این پایه‏اش قوی نیست! چرا پایین بیاورد؟ این آدم مجاهد، وقتی هم که نوبت درس خواندنش شد، بهتر درس می‏خواند، اگر دو سه سال مطالعه نکرده و امروز فرصت پیدا کرد، با پشتکاری که دارد، با ایمانی که دارد، با علاقه‏ای که دارد، با آن خلوصی که دارد، این محیط دانشگاه را صفا می‏دهد. مگر همه‏اش این است؟ این امتیاز هست و بدانید جامعه ما این امتیاز را اگر به این مجاهدین ندهد و به این شخصیتهای عظیم ندهد، دچار ظلم بزرگی شده و این خلاف عدالت است که ما اینها را با آنهایی که حتی بدون هیچ عیبی و بدون هیچ فسادی، فقط به زندگی‏شان پرداخته‏اند، مساوی قرار بدهیم، این ظلم است که ما کرده‏ایم. اَعوُذُباللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم/ بسْمِ‏اللَّهِ‏الرَّحْمنِ‏الرَّحیم/ اَلْهیکُمُ الْتَّکاثُرْ/ حتّی زُرْتُمُ المَقابر/ کَلّا سَوْفَ تَعْلَمُون/ ثُمَّ کَلَّا سَوفَ تَعْلَمُون/ کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الیَقینِ/ لَتَرَوُنَّ الجَحیمْ/ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَینَ الیَقینِ/ ثُمَّ لَتُسْئلُنَّ یُومَئِذٍ عَنِ الْنَّعیمِ.      خطبه دوم  بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ العالَمینَ، وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالمُؤْمنینَ وَ عَلی الصِّدیقة الطاهِرة وَ عَلی سبْطِیِ الرّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الْهادی الْمهْدی(عج).  عنوان صحبت خطبه دوم من برای مسایل روز، از سیزده آبان سال 43 تا سیزده آبان سال 62 و بررسی مسایلی در این رابطه است که فکر می‏کنم در این عنوان همه مسایل روز ما می‏گنجد.  در سیزده آبان سال 43 اولین ضربه رودرروی آمریکا با انقلاب اسلامی، وارد شد و امروز هم که سیزده آبان سال 62 است، ما داریم در کوههای بلند غرب پنجوین، در شیخ گزنشین و قله‏های اطرافش، به امریکا ضربه می‏زنیم. در این فاصله یک تحلیلی دارد، و این روزها، روزهای خاصی است؛ روزهای تهاجم شدید تبلیغی امریکا و دست و پازدنهای آمریکا در لبنان، در خلیج فارس، در مرزهای ما با عراق، در گرانادا، در نیکاراگوئه و در جاهای دیگر است. روز سالگرد اشغال لانه جاسوسی است و روز سالگرد کشتار دانش آموزان عزیز است - »روز دانش آموز« - و روز تبعید امام امت است که همه اینها در یک بحث کلی می‏گنجد که من آن بحث را مطرح می‏کنم (که رابطه انقلاب اسلامی، در مواجهه با آمریکا است) که ان‏شاءاللَّه بتواند یک گوشه‏ای از تاریخ این انقلاب و مبارزه را نشان بدهد و وضع موجود را هم ترسیم بکند. در نوزده سال پیش - مثل امروز - امام را از ایران به ترکیه تبعید کردند. خوب! انتخاب خود ترکیه هم بی دلیل نیست، یعنی یکی از مراکز ناتو، که ایران خودش هم آن روز (زمان شاه) در همین وضع بود و کار هم کار آمریکایی بود. علت این تبعید هم این بود که امام در آستانه این روز، صریحاً جهت مبارزه را مشخص کرده بودند و برای ملت ما، خط مبارزه روشن شده بود.  تا آن روز، ما اگر با امریکا مبارزه می‏کردیم، از طریق مبارزه با شاه بود که آن هم چهره آمریکا و دست نشانده امریکا بود، اما آن روز جهت مبارزه داشت، مشخص می‏شد و شعار مبارزه روشن روشن می‏شد.  اصولاً می‏دانید، ما قبل از این که آمریکاییها بیایند، گرفتار انگلیسیها بودیم و انگلیسیها وقتی که عاجز شدند از این که بتوانند مستعمراتشان را با نئو مستعمراتشان حفظ بکنند، بخشی از قلمرو قدرت و استعمارشان را تحویل آمریکاییها دادند، از جمله ایران، که تحویل امریکا شده بود.  بعد از ملی شدن صنعت نفت و شکست خوردن انگلیسیها، اینها با آمریکاییها در کنسرسیوم شریک شدند و با تجدید قرارداد موفق شدند دوباره خودشان را به ایران برگردانند. امریکا یک برنامه عمیق همه جانبه‏ای برای سلطه طولانی بر ایران، ترسیم کرد، که آن ترسیم برنامه، یک قدری گویاست که بعد از کودتای 28 مرداد و برگشتن شاه، بنا براین شد که حکومت ایران تحت اداره امریکاییها باشد. ساواک را آمریکاییها و اسرائیلیها و بقایای قدرت انگلیسیها، پایه‏ریزی کردند. مجموعه، دست‏اندر کار شدند تا این بساط را برای آمریکاییها درست بکنند. یک برنامه زیربنایی اقتصادی ریختند که حضور آمریکاییها را برای همیشه در ایران تضمین کند و آن این بود که نقشه کشیدند کشاورزی ایران را که ریشه اقتصاد ملی و بومی ما بود، خرد کنند و به جای آن صنعت مونتاژ بیاورند و صنعت مونتاژ هم چیزی است که بدون قدرت خارجی، بدون مواد خارجی، بدون تکنیک خارجی، بدون کارشناس خارجی، بدون وابستگی، نمی‏شد اداره‏اش بکنیم؛ وابسته‏ی مطلق به غرب بود، و امریکا هم بزرگترین مرکزی بود که می‏توانست طرف این وابستگی باشد.  شعارها، در انقلاب به اصطلاح »سفید شاه« مشخص شد و آن کارهایی که می‏دانید و پشت پرده هم، راهنما، آمریکاییها بودند، تا ما به انقلاب 15 خرداد رسیدیم. انقلاب 15 خرداد به صورت ظاهر، سرکوب شد و امام را به زندان فرستادند و عده‏ای از شخصیتها را گرفتند و زندانی کردند و عده‏ای را هم اعدام کردند و به خیال خودشان آن چنان حرکت کردند که دیگر چیزی برای مبارزه نگذارند.  یک هفت هشت ماهی گذشت و خیالشان راحت شد و امام برگشتند به حوزه و کارها شروع شد. آمریکاییها شروع کردند فوج فوج به ایران آمدند و پایه اداره کشور به صورتی که آمریکا حاکم باشد و سررشته امور به دست آمریکاییها باشد، ریخته شده بود. امریکاییها مشغول حکومت پشت پرده شدند و شاه مشغول اداره کشور با برنامه‏های آمریکایی شد. اینجا، آمریکاییها احساس ناامنی می‏کردند، تبعید امام پایه‏اش اینجا ریخته می‏شود. آمریکاییها که احساس ناامنی می‏کردند، »کاپیتولاسیون« را که تقریباً مرده بود دوباره احیا کردند و برای تأمین آمریکاییها در ایران برنامه‏ریزی کردند. کاپیتولاسیون یک نوع قضاوت کنسولی است که استقلال قضایی ایران را مخدوش می‏کرد و اگر خارجیهایی که در ایران بودند (مخصوصاً آن موقع برای آمریکاییها ترسیم شده بود) مرتکب یک جرمی می‏شدند که بنا بود محاکمه بشوند، به شیوه قضاوت کنسولی و زیر نظر کنسول آمریکا یا انگلیس یا آنهایی که از دولتهای خودشان اینجا بودند، محاکمه می‏شدند و در این محاکمه، با اینها هر جوری که خودشان می‏خواستند برخورد می‏کردند و دستگاه قضایی ایران فلج بود و کاری نمی‏توانست انجام بدهد.  این قضیه، در مجلس شورای ملی آن روز آمد و خبر کاپیتولاسیون به گوش امام رسید. من جزو کسانی بودم که آن روز از طرف امام امت مأمور شدم، آمدم تهران، برای اینکه خبر این کاپیتولاسیون و اسناد مربوط به این جریان و ماهیت جریان را کشف کنم و خدمت امام ببرم.  آمدم، به منزل یکی از علمای آن روز تهران رفتم که جزو سیاسیون هم بود و از طریق ایشان متن مذاکرات مجلس شورای ملی را با جزوه کنوانسیون قرارداد »وین« گرفتم و به قم بردم. از طریق دیگری هم، خدمت امام رسیده بود و ماهیت قضیه برای امام روشن شد. امام این جریان را خطر عظیمی - آن طور که بود - احساس کردند و شروع به مبارزه با امریکاییها کردند. حرفهایی که آن روز امام زدند و بیانیه‏هایی که صادر کردند و سخنرانیهایی که در این مورد کردند، آدم حالا که مراجعه می‏کند، به شخصیت امام، بهتر می‏تواند واقف بشود و شما می‏توانید با مطالعه اظهارات امام، بفهمید که تفاوت امام با دیگر مراجع تقلیدی که آن روزها بودند، چه بود.  بیخود نبود که طلبه‏ها و مدرسین و فضلای قم شیفته امام شدند. البته یک عده‏ای بودند، عده‏ای کم‏کم، این ماجراها را که دیدند، مرید شدند. آن روز امام تعبیراتی کردند (یادتان باشد، آن روز، روزی است که چند ماه از سرکوب 15 خرداد می‏گذشت و جوّ خفقانی که شاه درست کرده بود و قدرتی که شاه برای خودش به صورت ظاهر درست کرده بود)، آن روز امام جوری حرف زدند که مردم کوچه و بازار هم خوب بفهمند معنای این کاپیتولاسیون چیست، امام یک مثل بسیار روشنی زدند که این مثل معروف است.  فرمودند: معنایش این است که اگر یک ایرانی، سگ یک آمریکایی را زیر بگیرد، باید این را محاکمه کنیم و در دادگاه محکومش کنیم، اما اگر یک امریکایی شاه ایران را مورد تهاجم قرار بدهد و زیر بگیرد، نمی‏توانیم در دادگاه او را محکوم بکنیم. این که امام سگ امریکایی را با شاه ایران در مقابل هم قرار دادند و این جور نشان دادند که این قانون شأن، شاه را از سگ امریکایی، در ایران پایین می‏آورد، این تعبیر چقدر آن روز مهم بود! برای اینکه همه مردم بفهمند که چه دارد اتفاق می‏افتد. من یادم هست که در همین رابطه رفته بودیم خدمت بعضی از مراجع، آنها از این حرف امام می‏ترسیدند، چون امام این حرف را زده بود، آنها می‏ترسیدند! قضیه بی خود نیست، این امام حالا که ما می‏بینیم قدرت این منطقه، دست امام است، حالا حرف نمی‏زنند، خوب، آدم درست نمی‏فهمد.  آن روز امامی که تازه از زندان آزاد شده و آمده بودند و حوزه دوباره گرم شده بود، این خطر را احساس کردند و این جور برخورد کردند و خطاب به افسرها و ارتش فرمودند که این قانون شما را ذلیل می‏کند، بدبخت می‏کند. امریکاییها (گروهبانهای امریکایی) بر شما حاکم می‏شوند! آن بیانیه‏ها جالب است، لابد این روزها می‏آید و دوباره یادش در رسانه‏های ما زنده می‏شود. به هر حال این امام ما مورد توجه حزب‏اللَّه و »زُبَرالحدید« آن روز حوزه شد و این لیبرالها و جبهه ملی و اذنابش و همه اینها، همان موقع (هنوز هم قطع نشده) مرید یکی دیگر از آقایان بودند که اخیراً دستش در یک کودتا کشف شده و در زندان بودند، ولی از اینجا رابطه‏شان با او گرمتر بود تا امام؛ یعنی اصلاً نمی‏توانستند آن طور شخصیتی را تحمل بکنند. امام وقتی که این مبارزه پیگیر را شروع کرد، یک روز فرمودند که من سراسر ایران را علیه این جریان، تجهیز می‏کنم و شروع کردند به نامه‏نویسی و پیام دادن برای علما و بیدار کردن علما که »خطر آمریکا جدی است« و واقعا هم جدی بود؛ یعنی خطر آمریکا شروع شده بود، امریکا همه جا را داشت قبضه می‏کرد، این کاپیتولاسیون هم برای تأمین آنها بود و مقدمه آمدن اینها بود. آنها می‏دانستند چه بکنند؛ فوری امام را شب دزدیدند و ایشان را بیرون کردند، فرستادند ترکیه، به جایی در »بورسا«، آن طرف ترکیه که اصلاً صدای ما و صدای امام به هم نرسد! و بعد هم آقازاده‏شان، حاج آقا مصطفی که بیت امام را در غیاب ایشان زنده نگه داشته بود، ایشان را هم فرستادند که اصلاً بیت امام را خاموش کنند. سیاست شاه و سیاست امریکا، سرکوب نهضت اسلامی و تقویت حضور امریکا در ایران بود. این سیاست 15 سال تقریباً بدون رقیب در ایران ادامه پیدا کرد؛ از سال 43 تا سال 57. همین جریان با شدت ادامه داشت و امریکاییها روز به روز اینجا بیشتر آمدند، سلطه‏شان را قویتر کردند، به طوری که این اواخر عمرشان، در حدود شاید شصت هزار امریکایی، (من دقیقاً نمی‏دانم) البته اینها همه‏شان کارکن دولت نبودند، خیلی‏هایشان کارکن دولت بودند؛ در ارتش بودند، در ساواک بودند، در سایر نیروهای انتظامی بودند، در کارهای نفت بودند، در کارهای فنی دیگر بودند. در خدمت دولت، خیلی‏هایشان هم به طور آزاد آمده بودند؛ یا سرمایه‏گذاری کرده بودند یا به صورت نیروهای فنی آمده بودند و جاهای خوب ایران را برای اینها امن کرده بودند. این شمال تهران، تقریباً در قبضه اینها بود و در شهرهای دیگر هم که اینها رفته بودند، همه جا حاکم بودند. ارتش را قبضه کرده بودند، پلیس را قبضه کرده بودند (و حسابی مانده بودند)، سیاست را قبضه کرده بودند، اقتصاد را قبضه کرده بودند. وابستگی ما، آن قدر شدید بود که اگر آنها نمی‏خواستند، هیچ کارخانه‏ای بدون اراده آنها نمی‏گردید و وضع این طوری شده بود، امریکا اینجا را خورده داشت. البته منحصر به اینجا نبود، منطقه این جوری بود؛ ترکیه هم این جوری بود، پاکستان هم این جوری بود، جنوب خلیج فارس هم این جوری بود و خیلی جاهای دیگر منطقه را این جور قبضه کرده بودند. این انقلاب وقتی که پیروز شد، آن چنان تودهنی به امریکا زده بود و امریکا را در مقابل یک موج عظیم قرار داده بود که آمریکاییها برایشان قابل تصور نبود. خاطرات اینها را که آدم می‏خواند، می‏بیند که اینها تا مدتی اصلاً فکر نمی‏کردند، و بعد هم فکر می‏کردند یک موج زودگذری است؛ تعبیرشان این بود که موجی است، می‏آید و می‏رود، دوباره به اوضاع عادی بعد از انقلاب بر می‏گردد! اینها فکر کردند همین جوری است؛ یعنی این تحلیلشان نسبت به اوضاع موجود آن زمان درست در آمده بود. فکر می‏کردند که همین طور است. خوب! لانه جاسوسی که کاملاً اینجا فعال بود، از جریانات مجری کشور هم وحشتی نداشتند و دوباره شروع کردند، به این که پایه‏های خودشان را محکم کنند و آن کارهایی را که می‏خواهند، انجام بدهند. حالا از آن 13 آبان - تبعید امام - در حدود چهارده پانزده سال می‏گذشت و اینها همه چیز را به دست آورده بودند. یک موجی به خیال خودشان زودگذر آمده و اینها برنامه‏ریزی می‏کردند که این موج زودگذر را بخوابانند و وقتی که قضیه منجر شد به عصبانیت و خشم نیروهای آگاه مملکت و انقلاب و بچه‏های انقلابی ما و مسلمانان بسیار متعهد ما در یک هجوم بسیار بجا و به موقع ریختند و آن لانه جاسوسی و مرکز توطئه را گرفتند و امام آن جور حمایت کردند و مردم آن جور حمایت کردند، اوضاع خیلی به هم خورد؛ یعنی دوباره امریکاییها دیدند که این موج دوم از موج اول بدتر است و آن جور بود که دولت موقت دیگر نتوانست در مقابل آن موج مقاومت کند و استعفا داد، که از اشتباهات بزرگ خود امریکا و دولت موقت همین بود که این استعفا را انجام دادند. البته اینها نقشه‏های الهی است و آدم آن روز نمی‏تواند بفهمد، شاید برنامه‏ریزی شده بود، اما به هر حال آن استعفا خودش، کمک بزرگتری کرد. این موج دوم و بحق، »انقلاب دوم« در جمهوری اسلامی، روند انقلاب را کاملاً حفظ کرد؛ یعنی همان حرف اولی بود که امام 15 سال قبل از آن گفته و به خاطر آن تبعید شده بودند. این، ادامه آن انقلاب بود و انقلاب راه خودش را ادامه می‏داد. آمریکا خیلی به دست و پا افتاد در قضیه اشغال لانه جاسوسی، و از این انقلاب دوم، آمریکاییها بیشتر از آن انقلاب اول ضرر کردند. منتها الان لیبرالها اگر بخواهند حساب و جمع‏بندی بکنند، ممکن است خسارات مادی این قضیه را جمع‏بندی کنند. البته اگر کسی بخواهد این جوری حساب بکند، ممکن است مثل دَم بقالی، آدم چرتکه بیندازد، این جوری دربیاید؛ شب که می‏خواهد برود خانه، کمتر چیزی برده! اما اگر حساب کلی بخواهیم بکنیم، اگر اصل انقلاب مطرح باشد، اگر اسلام مطرح باشد، اگر سرکوبی آمریکا در منطقه مطرح باشد، اگر رسواشدن آمریکا مطرح باشد، اگر شکستن ابهت امریکا مطرح باشد، اگر شعله انقلاب را دوباره تجدید کردن، مطرح باشد، به خاطر اینها آدم باید خرج بکند. و اینها خرج دارد و شهادت دارد و پول خرج کردن دارد و خسارت دارد. اگر این جور حساب بکنیم، آن سبک چرتکه اندازی درست نیست که آنها می‏اندازند. حالا برای گمراه کردن مردم این حرف ها را خواهند زد. امریکاییها خیلی به دست و پا افتادند و تلاشهای فراوانی کردند که بتوانند خودشان را از آن مخمصه نجات بدهند. آن جریان »طبس« که اتفاق افتاد، اگر امریکا موفق می‏شد که گروگانهایش را از اینجابیرون ببرد، می‏توانست یک ضربه متقابلی به ما زده باشد که نتوانست. برای امریکا، آن پنجاه و چند نفر مسأله‏ای نبود. امریکاییها نسبت به جان مردمشان خیلی هم دلسوز نیستند که بعضیها خیال می‏کنند. اینها چند صد هزار تایشان را در ویتنام از دست دادند و اصلاً هیچ غصه نمی‏خورند و اصلاً احزاب امریکا برایشان، اینها مطرح نیست، این پنجاه نفر چیزی نبود. روح قضیه این بود که ایران انقلابی، این لانه جاسوسی را تصرف کرد و در دهن آمریکا زد و در مقابل، مردم مشت‏هایشان را گره کردند در این خیابان ها و شعار »مرگ بر آمریکا« را به عنوان یک شعار پایه‏ای در این کشور رایج کردند که به همه جا رفته است. اخیراً لبنانیها هم یاد گرفته‏اند. این کارها برای امریکا، داشت خیلی گران تمام می‏شد و خیلی دست و پا کردند که این مسأله را حل بکنند؛ از همه ابزار مخفی و علنی‏شان استفاده کردند. روزی هم که امام تشخیص دادند که حالا دیگر کافی است؛ این انار آب لنبو شده و آبش رفته! دیگر بیرون انداختند و جور دیگری شد. البته همین را هم حالا لیبرالها یک جور دیگر تفسیر خواهند کرد که می‏کنند. منتها آن برنامه کار خودش را تمام کرد و به قدر کافی از ابهت و هیمنه ابرقدرت آمریکا کاسته شد و خیلی از چهره‏هایش و عواملش و نوکرهایش رسوا شدند و ایران هم به عنوان یک قهرمان در سطح دنیا مطرح شد که در رابطه با آن، جنگ را تحمل کرد، محاصره اقتصادی را تحمل کرد، هجوم تبلیغاتی اجانب را تحمل کرد و همه جا هم پیروز از آب درآمد، البته با زحمت و خرج.  مبارزه، زحمت و خرج دارد، و بدون این چیزها نمی‏شود. آن جریان که تمام شد، ابزار دیگر آمریکا به کار افتاد؛ جنگ تحمیلی و حرکت تروریسم منافقین در داخل که اینها همه چیزهایی بود که امریکا در جیبش داشت و به این زودی هم نمی‏خواست بیرون بیاورد و مجبور شد، پیش از موقع اینها را بیرون آورد و به عنوان یک اقدام زودرس خودش را به خنس انداخت و این وضعی است که دارید می‏بینید امروز صبح کرده، در حالی که نه عوامل منافقش را در داخل ایران دارد، نه گروهکهای محارب دیگرش را داخل ایران دارد، نه آبرویی برای لیبرالها مانده؛ جبهه ملی‏اش متلاشی شده، سایر اذناب جبهه ملی متلاشی شدند، بقایایشان هم دارند دست و پای بی‏مورد می‏زنند و جنگ عراق علیه خودش برگشته. امروز امریکا در جنگ عراق، حالت دفاعی به خودش گرفته، قضیه به لبنان کشیده شده و در معرض خطر بستن تنگه هرمز قرار گرفته‏اند. حالتی که آدم خیال می‏کند آمریکا حسابی در این مبارزه با ایران باخته! تا اینجا رسیده، اما این معنایش این نیست که حالا امریکا به زانو درآمده و کارها تمام شده است. در همین موقعیت، امریکاییها یک تهاجم وسیعی شروع کردند، تنها آمریکاییها هم نیستند، همه‏شان هستند؛ امریکا هست، فرانسه هست، آلمان به یک نحوی هست (که بچه‏های عزیز ما را آنجا، این جور دارد محکوم می‏کند) انگلستان هست و شوروی هم با یک دید دیگری و با یک هدف دیگری، در این قضیه دست دارد، این مجموعه دارند این کارها را می‏کنند. حتی هندوستان هم خیلی بی‏طرف نیست که هنوز هفتاد هشتاد نفر بچه‏های ما را آنجا زیر دادگاه نگه‏داشته، نه می‏گذارد درس بخوانند و نه محاکمه‏شان می‏کند. همه‏شان دست اندرکار یک جریانی هستند که این انقلاب اسلامی را و این تهاجمی را که ما علیه آمریکاییها شروع کرده‏ایم، یک جوری شعله‏اش را خاموش بکنند که نمی‏توانند. حالا هم مسایل را به عنوان مسایل روز در همین زمینه داریم رسیدگی می‏کنیم. آمریکا کارش به جایی رسیده که با مظلوم‏نمایی می‏خواهد در مقابل ما خودش را نشان بدهد! این داستان انفجار مقر فرانسویها و آمریکاییها در لبنان خیلی گویاست، آدم خیلی حرف از این می‏تواند بفهمد. یک ابرقدرت و یک بچه ابرقدرت، از مردم لبنان آن ضربه عظیم را خوردند، به جای اینکه فکری به حال خودشان بکنند، می‏آیند به طرف ما! این نهایت ضعف امریکاست، نهایت ضعف فرانسه است که در لنبان مردم لبنان توی سر آنها می‏زنند! آنها می‏خواهند از حادثه آنجا علیه انقلاب اسلامی استفاده کنند؛ ما را بگویند که اینها تروریست هستند! ببینید! چقدر باید یک ابرقدرت ضعیف باشد که بگویند ما جلسه مخصوص در کاخ الیزه و در کاخ سفید تشکیل می‏دهیم؛ برای اینکه چه انتقامی از ایران بگیریم! چه می‏توانید بکنید اولاً ما که نبودیم، حالا اگر بودیم، شما چه می‏توانستید بکنید. شما در لنبان هم کاری نمی‏توانید بکنید، لبنانی که یک بخشی از مردمش با شما دارند مبارزه می‏کنند، آنجا هم کاری نمی‏توانید بکنید، ایران که خیلی بیشتر...! اصلاً چه حقی دارید شما به عنوان مخالفت با تروریست، حرف بزنید! اصلاً تروریسم را شماها رواج می‏دهید، مطلب خیلی روشن است. این منافقین و بنی‏صدر و اینهایی که مقر حزب جمهوری اسلامی را منفجر کردند؛ اینهایی که در میدان امام، در توپخانه، بمب منفجر کردند و این همه مردم را زیر آوار کردند؛ اینهایی که در نمازهای جمعه بمب منفجر کردند؛ اینهایی که در کردستان ائمه جمعه را گرفتند و شکنجه دادند، جسدهای قطعه قطعه شده‏شان را در خیابان ها ریختند؛ اینهایی که امام جمعه را، پیشنماز را در کتابخانه آتش زدند و با کتابها سوزاندند؛ اینهایی که پاسدارها را گرفتند و شکنجه دادند و جسدهای زنده‏شان را زیر خاک کردند؛ اینهایی که هنوز هر روز در کردستان دارند جنایت می‏کنند؛ اینها همه نوکرهای شما هستند و با پولهای شماست که دارند کار می‏کنند و در پاریس تحت حمایت پلیس شما و ژاندارمریهای شما هستند. شما چطور می‏خواهید ضد تروریست باشید؟! اگر راست می‏گویید؛ دیگر تروریستی از اینها در دنیا روشن‏تر هست؟ خوب اینها را بگیرید تحویل بدهید با اینها رفاقت نکنید. شما دروغ می‏گویید! نمی‏توانید بگویید ما ضد تروریست هستیم. به علاوه چطور مظلوم‏نمایی می‏شود کرد؟! در لبنان یک عده نظامی،(خوب! نظامی اصلاً سرباز است، اسمش پیداست، سرش را گذاشته برای دادن) آمده است، اگر نظامی نبود، مثلاً چرا شما دانشگاهیهایتان را لبنان نفرستادید؟ شما سربازهای تفنگدار را فرستادید که برای جنگ باشند، تفنگ دادید دست شان آمدند، آمریکا چتربازهایش را، سربازهای تفنگدار، فرانسه چترباز، مردمی هم که طرف جنگند، آنها را منفجر کردند، به درک فرستادند و کار خوبی هم کردند، این مردم با آنها جنگیدند.  خوب! این خیلی بد است! چطور شما در »گرانادا« وارد می‏شوید، یک کشور کوچک صدهزار نفری در دریا - یک جزیره - ارتش می‏برید آنجا و مردم را قتل عام می‏کنید. اسم این را چه می‏گذارید؟ مردم گرانادا خون ندارند؟ آنها کشتنشان عیب ندارد. یک بیمارستان را در گرانادا اینها بمباران کردند که پنجاه نفر از بیماران در بیمارستان جزغاله شدند. چطور آنها، این جوری آدم بکشند، اینها عیبی ندارد؟! اینها تروریسم نیست؟!  خوب! یک ابرقدرت این جوری ترور می‏کند، شما این جور می‏روید مردم را می‏کشید! این بچه‏هایی که الان در صف نماز نشسته‏اند، (فیلم اینها را نشان بدهید، این جلو دو صف، سه صف از نماز جمعه ما را الان این بچه‏های ده ساله، دوازده ساله، پانزده ساله می‏بینید)، اینها مجروحان حادثه موشک اندازی در یک مدرسه راهنمایی در بهبهان هستند. این یک کار کوچک شوروی و آمریکا در ایران است که ما چقدر نمونه از اینها داریم، حالا تصادفاً در این بحث من، این بچه‏ها اینجا هستند. از راه دور در مدرسه موشک انداختند. بچه‏های در سن کلاس راهنمایی، هفتاد نفرشان را آن جور شهید کردند و بقیه را هم این جور مجروح و ناقص کردند. اینها با انفجار لبنان چقدر فرق می‏تواند داشته باشد؟! این هزار بار جنایتکارانه‏تر است، و آن یک کار انسانی است، کار انسانی است که مردم لبنان کردند، ما نکردیم، ما نیازی نداریم، ما هر وقت خواستیم با آمریکاییها بجنگیم، اعلام می‏کنیم؛ با شما می‏خواهیم بجنگیم. اعلان جنگ می‏کنیم و هر جا هم آمریکایی ببینیم، یا منافع آمریکایی ببینیم، آن را می‏زنیم. و ما به آن روز نرسیدیم. آمریکا می‏خواهد انقلاب نیکاراگوئه را نابود کند، بهانه‏جویی می‏کند. مسأله خلیج فارس را مطرح می‏کند، مسایل دیگر را مطرح می‏کند، برای اینکه در دنیا بحران درست کند، افکار عمومی را برای تجاوز آماده کند. اینها، امروز چهار نوع هجوم علیه ما شروع کرده‏اند: یک هجوم همین تروریسمی بود که عرض کردم. یک هجوم تبلیغاتی در داخل کشور ما شروع کردند. من البته نمی‏خواهم بگویم اینهایی که این روزها این حرکت را کردند، آمریکایی‏اند، ولی در جهت خواست آمریکاست. آمدند حرکتی راه انداختند، (یک مظلوم‏نمایی شبیه مظلوم‏نمایی آمریکا در گرانادا و در لبنان)، و گفتند که ما می‏خواهیم سمینار تأمین آزادی انتخابات درست کنیم. حالا ما هنوز شش هفت ماه داریم به انتخابات برسیم، حالا که تبلیغات انتخابات نیست. انتخابات آزادیش تأمین نیست، آنها می‏خواهند تأمین بکنند! خیلی خوب! تأمین انتخابات! از وزارت کشور نرفتند اجازه بگیرند تا اینکه اعلانشان را پخش کنند که وزارت کشور را در مقابل عمل انجام شده قرار بدهند. وقتی که این کار را کردند، وزیرکشور هم بحق گفت نه! سمینار معنایش این نیست. سمینار؛ یک عده‏ای را دعوت کنید، بیایند در جلسه بنشینند (مثل همیشه که شما دارید، هر شب سمینار دارید) اصلاً سمینار اجازه نمی‏خواهد، میتینگ اجازه می‏خواهد، و میتینگ راالان اجازه نمی‏دهیم، هنوز موقع انتخابات نرسیده است. با همین کارهایشان، مردم را تحریک کردند، مردم آنجا ریختند. البته من تأیید نمی‏کنم که مردم بروند، خود ما عاجز نیستیم، می‏توانیم جلویش را بگیریم. مردم رفتند، حالا این مردم ما از اول این جوری بودند، ما از روز اول، در کارهایمان خود مردم جلو می‏رفتند و انجام می‏دادند، حالا دیگر دولت مسلط است، خیلی نیازی نیست، ولی حالا ما به مردم این قدر هم دیگر نمی‏توانیم زور بگوییم، ولی به هر حال رفتند. آمدند در مجلس یک مصیبت نامه‏ای از تریبون آزاد مجلس خواندند، دیدید دیگر! چی خواندند، دروغ گفتند، گفتند: سیصد نفر مسلح آمد. نعوذباللَّه که آدم این قدر کج باشد! ما تریبون آزاد در اختیارش بگذاریم، پخش مستقیم، و او بیاید دروغ بگوید و بگوید سیصد تا مسلح ریختند و سمینار ما را به هم زدند (شعار نمازگزاران: مرگ بر بازرگان) - (نمی‏خواهد مَثَل، مَثَل نمی‏خواهد! خواهش می‏کنم! من یکبار قبلاً هم گفتم، شما این مرگ را نگویید، استحقاق مرگ ندارد و من می‏خواهم شما روشن بشوید، این طورنیست). واقعاً من جزو دلسوزان اینها هستم، اینها سوابقی دارند و آدم دلش می‏خواهد اینها تا آخر با ما باشند. اما من این را نصیحت می‏کنم به آنها، نصیحت می‏کنم به خانواده‏هایشان که جلو اینها را بگیرند، اینها دارند اشتباه می‏کنند، اینها کارشان به جایی می‏رسد که فردا مثل محارب در مقابل جمهوری اسلامی، قرار بگیرند، این جوری که شروع کردند؛ یعنی همه‏اش توطئه است، با توطئه که آدم نمی‏تواند کار بکند. آمدند در مجلس به دروغ گفتند: »سیصد نفر مسلح، ریختند آنجا را به هم زدند«. واللَّه این جوری نبوده، مسلحین رفته بودند اینها را نجات بدهند. نمی‏دانم حالا در مردم، مسلح بود یا نبود، اما مردم بودند، مردم حزب‏اللَّه بودند، بعد آقایان رفتند اینها را نجات دادند. مردم هم آنجا دیگر یک مقدار وارد شده بودند. حالا من نمی‏خواهم باز بگویم، مردم کار خوبی کردند، آن را قبلاً گفتم. با اینکه دروغ را به طور آزاد در مجلس گفت، من کنترل کردم مجلس را که - ده دقیقه تا دوازده دقیقه ایشان حرف زد - حرفهایش را بزند، هر چی من اخطار می‏کردم، چراغ قرمز می‏کردم، ایشان ول نمی‏کرد.  خوب! دیگر حوصله مجلسی‏ها سر رفته بود، تا حد قانونی‏اش همه تحمل کردند، وقتی که از حد قانونی‏اش گذشت، یکی از آقایان آنجا آمد (که البته من کار او را هم قبول ندارم)، منتها من متوجه نشدم، آن نزدیک آمد، یک وقت دیدم ایشان را می‏خواهد از پشت تریبون پایین بیاورد. دیگر تریبون، آنجا باز یک مظلوم‏نمایی جدیدی کرد. (مثل همین قضیه آمریکاییها)، که چرا ما را می‏زنید! برای این که توی مردم بگویند، درمجلس دارند ما را می‏زنند. خوب! این که درست نیست، اگر آدم بخواهد این جور مبارزه بکند. با کی شما این جور مبارزه می‏کنید؟ با جمهوری اسلامی؟ با امام؟ با مجلس؟ شما که گفتید این جور در مجلس ما را می‏زنند! اگر جا می‏افتاد و مجلس بدنام می‏شد، برای شما خوب بود؟! این خون شهدا چه می‏شد؟ ما که نمی‏خواهیم شما این جوری بشوید. ما می‏خواهیم شما اگر گروه مخالف سیاسی هم هستید - مخالف ما هستید باشید. اختلاف نظر آزاد است، می‏توانید با ما اختلاف داشته باشید، ولی این جوری نکنید. آدم این جور برخورد نمی‏کند. اگر شهرت می‏خواهید، شما مشهور هستید. این جور شهرتها به درد شما نمی‏خورد، اینها به درد برادر حاتم طایی می‏خورد که وقتی دید برادرش آن همه معروف شده، این هم، گاهی می‏رفت خرج کند، مادرش گفت: باباجان! تو خرج نکن، تونمی‏توانی! تو بچه هم که بودی، از پستان من شیر می‏خوردی و با او فرق داشتی. او وقتی که داشت شیر می‏خورد، اگر بچه‏ای دیگر می‏آمد، می‏رفت عقب، کله‏اش را می‏کشید عقب که بچه دیگری شیر بخورد؛ تو اگر می‏دیدی بچه دیگری می‏آید، دست می‏گذاشتی آن یک پستان مرا می‏گرفتی که او نخورد.  (خوب! شما آن روز هم می‏گفتید، شریعتمدار! آخر این که نمی‏شود خیال کنید! حالا دوره امام است) دید راست می‏گویند این جوری نمی‏تواند، رفت در چاه زمزم ادرار کرد، از این راه مشهور شد. برادر حاتم طایی، شهرتش را از این طریق به دست آورد؛ شماها می‏خواهید با بدنام کردن انقلاب، با علامت سؤال گذاشتن روی انتخابات، این کار را بکنید. برادران ما! به خدا ما مایلیم که با هم باشیم و کار بکنیم، دلیلش هم حسن نیّت ما است که اول بار این حکومت را با همه چیزش دست شماها دادیم و همان روز هم شما به حزب جمهوری اسلامی که مخلصانه برای انقلاب کار می‏کرد و هیچ پستی در اختیارش نبود، می‏گفتید »حزب حاکم« و کم کاریهای خودتان را به گردن او می‏انداختید.  حالا آمدیم رسیدیم به اینجا؛ انتخابات آزاد است، آزاد است، هزار بار بگوییم آنها انتخابات گذشته، قبلیها را هم می‏گفتند آزاد نبوده. شما مردم می‏دانید. البته ممکن است، ما روحانیون بیشتر بتوانیم تبلیغ بکنیم، ما مسجد داریم، ما زبان داریم، ما در نماز جمعه حرف می‏زنیم، ما همه جور می‏توانیم بیشتر تبلیغ بکنیم، روحانیت بیشتر می‏تواند تبلیغ بکند. خودتان هم یادتان هست، آن موقعهایی که می‏خواستیم، انتخابات شورا در انقلاب بکنیم، شما می‏گفتید که بگویید روحانیون کاندید نشوند، چون اگر اینها کاندید شدند، رأی می‏آورند و دیگران رأی نمی‏آورند. شما این حرف را همیشه با صراحت به ما می‏زدید، می‏خواستید شرط کنید (اصلاً در پیش‏نویسها هست) که در جمعیت فلان یک روحانی بیشتر نباشد. یعنی می‏خواستند جزو شرایط قانونی بگذارند، به خاطر اینکه می‏دانستند، اینها رأی می‏آورند.  خوب بله! انتخابات آزاد، امروز اگر یک روحانی کاندید بشود، رأی می‏آورد، یا اگر روحانیت کسی را تأیید بکند، رأی می‏آورد. شما این جور انتخابات آزاد را می‏گویید ناآزاد. خوب! این نمی‏شود. انتخابات، آزاد آزاد است. ما نیاز نداریم به خفقان، اگر نیاز داشتیم و انقلاب ایجاب می‏کرد، هیچ ابایی نداشتیم. ما برایمان انقلاب اصل است و امام اصل است و اسلام اصل است. اگر این انقلاب، یک روزی نیاز به خفقان، پیدا کرد، خفقان پیش می‏آوریم، اما امروز هنوز ایجاب نکرده. ملت ما، اکثریت مردم که رأیشان دموکراسی می‏سازد، با انقلابند. بنابراین، چه نیازی هست؟ چرا این جور با هم برخورد می‏کنیم؟ بیایید از این به بعد دیگر این جوری نکنید. من شما را به عنوان برادران گذشته‏مان نصیحت می‏کنم و می‏خواهم که با هم کارتان را انجام بدهید. ما شما را متهم نمی‏کنیم آمریکایی هستید، ما شما را متهم نمی‏کنیم به یک معنا بی‏دین هستید. اختلاف نظر دارید، اختلاف نظرتان را مثل بقیه بیان کنید و نرسیم به جایی که همه همت این باشد که جمهوری اسلامی را بدنام بکنیم. خوب! این خواست آمریکاست، آمریکا دارد این کار را می‏کند، صدام به ما موشک می‏زند (همین پنجوین را). این کار شما این جوری است؛ یعنی اصلاً یک جوری، آدم یک قدری باز بکند، مطلب یکی است. وقتی که صدام دید شهر پنجوین را ما داریم می‏گیریم، دستور داد شش گردان مهندسی‏شان از جبهه آمدند و شهر را منفجر کردند، اکثر شهر را خراب کردند. حالا ما گرفتیم، (خبرنگارها هم می‏روند می‏بینند که آنجا را چه کردند) بعد مظلوم‏نمایی می‏کند! خوب! وقتی که شما هم پشت تریبون داد می‏زنید؛ »چرا می‏زنید«! عین کار صدام است که می‏ریزد آنجا را خراب می‏کند، می‏گوید که آنجا را خراب کردند! یک قدری باز بکنید - همین است - مثل کار آمریکاست که وقتی به خاطر ظلمی که خودش کرده منفجر می‏شود، می‏خواهد به پای جمهوری اسلامی بنویسد. امروز جمهوری اسلامی مظلومترین نهادها و مظلوم‏ترین کشورهای دنیاست که همه شروع کرده‏اند برای تبلیغات علیه ما. فرانسه »سوپراتاندارد« می‏دهد که خلیج فارس را از حیثیت بیندازد؛ بعد بگویند ما بستیم! صدام می‏زند چاه را خراب می‏کند. برای اینکه محیط زیست آنجا نابود بکند؛ بعد به پای ما می‏بندند! ما می‏رویم، چاه خراب شده را می‏بندیم، باز به نام ما! بچه‏های ما را این جور مجروح می‏کنند و این جور شهید می‏کنند، باز هم صحبت از این می‏کنند که ایران جنگ طلب است؛ یک حمله تبلیغاتی! ما دیگر از داخل توقع نداریم. از دوستان دیروزمان و کسانی که نمی‏خواهیم در مقابل هم باشیم و می‏خواهیم با هم کار بکنیم، توقع نداریم که این جوری رفتار بکنند. الحمدللّه امروز هجوم عظیم مرحله سوم عملیات والفجر به نتیجه‏مطلوب رسیده و آخرین خبری که از دفتر ریاست جمهوری، الان در اختیار من گذاشته شده این است که ارتفاعات مهم »کانی مانْگا« را که مهمترین نقطه استراتژیک منطقه پنجوین است، نیروهای شما با شهادتشان و با فداکاریهای عظیمشان، آزاد کرده‏اند و ارتفاعات 1900 و 1904 که هدف نهایی این حرکت بود، آزاد شده و نیروهای عراق - آنهایی که باقی ماندند - عقب نشینی کردند و الحمدللَّه این مرحله به خوبی و خیر به پایان خواهد رسید. امیدواریم که روزی پیش بیاید تا این منطقه از جنگ و از شر عفلقی‏ها راحت بشود و مردم عراق هم آزاد بشوند و ما بتوانیم آزادانه با برادران و خواهران عراقی در کربلا تماس داشته باشیم. چند جمله هم برای برادران و خواهران عرب قرائت می‏کنیم. بسم‏اللَّهِ‏الرَّحَمنِ‏الرَّحیمِ/ قُلْ اَعُوذُ برَبِّ الفَلَقْ/ مِنْ‏شَرِّ ما خَلَقْ/ وَ مِنْ شَرِّ غاسقٍ اِذا وَقَبْ/ وَ مِنْ شَرِّالْنَّفَّاثاتِ فِی‏الْعُقَد/ وَ مِنْ شَرِّ حاسدٍ اِذا حَسَدْ.      ترجمه خطبه عربی  سلام بر مسلمانان جهان. می‏بینید که دشمنان اسلام این روزها در رابطه با خلیج فارس و لبنان چه سر و صدایی راه انداخته و چگونه همه عوامل خود را برای پیاده کردن نیّات توسعه طلبانه و استعمارگرانه خود بکار گرفته‏اند. چگونه برای خاموش کردن مسأله مقدس انقلاب اسلامی به تلاش و تکاپو افتاده‏اند. و چگونه حزب بعث عراق و سایر هم پالکیهایش برای آنها از آلوده شدن محیط زیست و بحران در خلیج فارس و ناامنی در لبنان و موشک‏باران کردن شهرهای ایران سوژه می‏آفرینند و کارگردانی میکنند؟ آنها با زدن چاههای نفت ایران، خطر آلودگی را درست کردند و سروصدا راه انداختند؛ ولی ما چاه را مهار و آنها را خفه کردیم. هیاهوی تحویل سوپراتاندارد را بلند کردند و زدن منابع حیاتی ایران را و ما با نشان دادن قدرت در تنگه هرمز و بیان خدماتی که در سه سال گذشته از طریق حفظ امنیت آن برای منطقه و دنیا کرده‏ایم، دور نمای وحشت بار این ماجراجویی را نمایاندیم. اما به جای اینکه فرانسه و عراق را به خاطر ماجراجویی ملامت کنند، تبلیغات را برای محکوم کردن ما زیاد کردند و در جنوب خلیج فارس مانور مشترک راه انداختند و اخبار حضور نیروهای آمریکایی و فرانسوی را در منطقه بزرگ کردند و نمایشنامه قطعنامه شورای امنیت را ارائه دادند و هنوز هم می‏کوشند به ناحق ما را در این دورنمای بحران بسته شدن تنگه هرمز که خودشان مقدمات آن را فراهم می‏آورند، عامل و مقصر قلمداد کنند. در صورتی که ما بارها با صراحت گفته‏ایم که ما بالاصاله خواستار امنیت خلیج و تنگه هستیم و تا خلیج برای ما قابل استفاده باشد، در تأمین امنیت آن می‏کوشیم. و این شما هستید که می‏خواهید با محروم کردن ما از منابع خلیج فارس، وادار به بستن آن به خاطر حفظ منافعمان کنید. در لبنان، مردم مظلوم و محروم در برابر تجاوز و اشغال وطنشان مقاومت نشان می‏دهند و در مقابل از دست دادن هزاران لبنانی مسلمان مظلوم، چند سرباز متجاوز اسرائیلی و آمریکایی و فرانسوی را به درک می‏فرستند. اما استعمارگران پررو همین دفاع و مقاومت را وسیله مظلوم نمایی خودشان و تروریست معرفی کردن ایران و سوریه و مردم لبنان و لیبی کرده و خود را برای تجاوز بیشتر محق جلوه می‏دهند و حتی در سایه ماجراهایی که مسؤول اصلی آن خودشان هستند، در جاهای دیگر دنیا، اهداف شومشان را تعقیب می‏کنند. گرانادا را اشغال می‏کنند و نیکاراگوئه را تحت فشار قرار می‏دهند و به افغانستان هجوم بیشتر می‏برند، ولی اگر ما مقاومت کنیم و دست از قرآن و اسلام برنداریم، می‏توانیم با کمکهای الهی، همه این توطئه را خنثی کنیم و دست ستمکاران را کوتاه کنیم و مردم مظلوم مسلمان را از استعمار و استکبار نجات دهیم. بسم‏اللَّهِ‏الرَّحَمنِ‏الرَّحیمِ/ قُلْ اَعُوذُ برَبِّ الفَلَقْ/ مِنْ‏شَرِّ ما خَلَقْ/ وَ مِنْ شَرِّ غاسقٍ اِذا وَقَبْ/ وَ مِنْ شَرِّالْنَّفَّاثاتِ فِی‏الْعُقَد/ وَ مِنْ شَرِّ حاسدٍ اِذا حَسَدْ.