نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی
خطبه اول بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَعَلیالِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصوُمینَ. قالَ الْعَظیمُ فی کِتابهِ: أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم، »اِنَّ اللَّهَ یَأمُرُ بالْعَدْلِ وَالإِحْسانِ« در بحث عدالت اجتماعی در بخش اقتصاد، به یک فصل مهم زیربنایی رسیدیم که حلقه ارتباط بین همه بخشهای عدالت اجتماعی است و آن »عدالت در ارزش گذاری و دادن شخصیت متعادل به انسان« است و گفتیم که اگر این پشتوانه عدالت را درست نکنیم، هیچ یک از مقررات اجتماعیما، ضامن اجرایی محکمی، نخواهد داشت. بنابراین، برای رسیدن به عدالت اسلامی، باید روی این بخش زیاد تکیه شود و اهمیت آن را گوشزد کرد. گفته شد که، اگر در شخصیت انسان و ارزشهایی که روی آنها حساب میشود، عدالت مراعات نشود و واقعیتها در نظر گرفته نشود؛ انسان، یا شخصیت کاذب - خود بزرگ بینی - پیدا میکند و یا شخصیت ناقص - خود کوچک بینی - و هردوی این حالت، برای فرد و جامعه مضر است. یکی از ضروریترین کارهایی که اسلام روی آن حساب باز کرده؛ تعادل شخصیتی افراد در جامعه است. یک بحثی در روانشناسی جدید (روانشناسی اجتماعی) هست که میگویند، انسانهایی که در درون خودشان یک شخصیت واقعی دارند، ولی حالات دیگری به عنوان ارزشهای غیر موجود، در آنها اضافه میشود، دچار حالتی میشوند که در تعبیر فرنگی به آن »کمپلکس« میگویند و در فارسی بصورتهای مختلف تعبیر شده است؛ شخصیت مزدوج (عربها هم شخصیت مزدوج میگویند) و یا دو گانگی در شخصیت. این حالت، یک مرض روانی است، که انسان را از پادر میآورد و اجتماع را متزلزل میکند. آدم بخیلی که ذاتاً بخیل است، اما بخواهد خودش را سخاوتمند نشان بدهد، چه وضعی در حرکاتش پیش میآورد؟ آدم ترسویی که بخواهد خودش را شجاع نشان بدهد، در نظر آدم چه شکلی پیدا میکند و آثار بعدی آن چیست؟ آدم تهیدستی که برای نشان دادن قدرت مالی خود، همه موجودی خود را به عنوان مثلاً بذل و بخشش، در کافه به پادو انعام میدهد، که خودش را پولدار معرفی بکند و امثال اینها، نمونههایی است که برای آن ذکر کردهاند. اما در جامعه؛ مهمتر این است که ، انسانهایی شخصیت واقعی نداشته باشند؛ یعنی ارزشهایی را که مبنای شخصیت انسان است، نداشته باشند و بخواهند جای کسانی قرار بگیرند که این ارزشها را دارند و این بسیار خطرناک است. جامعه، دچار »کمپلکس« میشود، فرد دچار این حالت، مریض بسیار خطرناکی است[t1] که اگر یک اکثریتی از مردم جامعه، یا مسؤولان یک جامعه، چنین باشند، ممکن نیست در جامعه، تعادل به وجود بیاید. برای این منظور، ما به سراغ نظام ارزشی اسلام، رفتیم که یکی از بحثهای کاملاً نواست. البته اینکه میگویم نو، تنظیم آن نو است والامواد این بحثِ خیلی ساده و پیش پا افتاده، در اخلاقیات و در روایات معروف و در ادبیات اسلامی هست، فقط کسی را میخواهد که فرصت کار پیدا بکند و این نظام ارزشی را تنظیم بکند و ارزش گذاری اسلام را مشخص کند. در جامعهای که به نام اسلام، میخواهیم به وجود بیاوریم؛ هرکلمهای از کتاب این جامعه، باید جای خودش را پیدا بکند و هرانسانی در نقطه مناسب خود مشغول خدمت بشود. اگر بشود این کار را بکنیم، در برنامههای بعدی خود خیلی پیشرفت خواهیم داشت. ولذا من از ائمه محترم جمعه، فضلا و مدرسین، از خطبا، مخصوصاً از طلبههای جوان که افکارشان دارد شکل میگیرد، تقاضا میکنم که این بحث را تعقیب کنند. بنده ممکن است نرسم، نه میدان خطبهها اجازه میدهد و نه فرصت من، که این کار را مستقصی، انجام بدهم و یک اصولی را در بحثم خواهم گفت و عبور میکنم. اما این بحث را تعقیب کنند تا رفته رفته، ما بتوانیم یک نظام ارزشی اسلامی، معرفی بکنیم که انسانها بتوانند، خودشان را در جامعه پیدا بکنند، و این برای جامعه اسلامی، یک پایه بشود. خوب! ما در خطبههای گذشته گفتیم: بهترین منبع برای این بحث، علم اخلاق است. چون علم اخلاق (حکمت نظری) متکفل ساختن انسان است که باید، باطن و آن بُعد اساسی انسان را بسازد. برای هدایت بحث هم، عرض میکنم که بیشتر به کتب اخلاقی و مباحث اخلاقی، مراجعه کنند. منتها لازم نیست که ما براخلاقی که تاکنون نوشته شده، جمود داشته باشیم: یعنی باید، این اخلاق را بازتر کرد، باید از این اخلاق به معارف دیگر، کانال زد و بین معارف فراوان اسلامی، در بخشهای مختلف و آن چیزهایی که به صورت بحثهای علم اخلاق مدون شده است، جمع کرد. کتابهایی مثل »جامع السعادت« یا »جامع السعادة« و مثلاً »محجة البیضاء« و امثال اینها، منابع خیلی خوبی است و کتب فراوانی هم اخیراً نوشته شده است و من خیال میکنم که مطالعه روانشناسی جدید، امروز برای این بحث یکی از ضروریات است؛ یعنی کسی که میخواهد این بحث را تنظیم بکند، باید روانشناسی جدید را هم حتماً بخواند. اگر این مجموعه با هم کار بکند، کار خیلی پیش میرود. من حالا بحثم را، با همان محوری که قبلاً مطرح کرده بودم، شروع میکنم و شاید در پنج، شش خطبه بتوانم تمام بکنم. گفتیم که آن علم رسمی اخلاق ما، سه قوه را در انسان پایه و اصل تشخیص داده، که یکی از آنها، قوه فکریه است. در کتب علم اخلاق، شاخههایی که از قوه فکریه، منشعب میشود، مشخص و تنظیم شده است، علم ، ایمان و توحید و شاید بعضی از مقولههای عملی، چون تقوا و صبر و ... هم یک بعدش در این قسمت میگنجد. و باید در این بحث روی این موارد تکیه بکنیم. من خیال میکنم، علم در جامعه اسلامی و تعلیمات اسلامی ما (با اینکه ما حرکت اسلامی داریم)، نتوانسته است، مقام خود را پیدا کند؛ یعنی یکی از چیزهایی که در نظام ارزشی اسلام، روی آن تکیه فراوان شده و شاید بیشترین تکیه در ارزشها، روی آن باشد؛ علم است و این علم هنوز موفقیت خودش را در جامعه ما کسب نکرده است. البته، ایمان، دنباله علم است؛ یعنی اصلاً ایمان بدون آگاهی نمیشود. آگاهیها ممکن است، گاهی فطری و طبیعی و تشخیصهای روحی انسان باشد، که گاهی به ایمان، منجر بشود. ایمان را ما اصلاً فرع برعلم میدانیم؛ یعنی در شاخه این بحث، من از ایمان مستقلاً بحث نمیکنم و در همین بحث علم میگنجد. شما، در مورد علم، کتب روایات را ببینید (به آقایان طلاب عرض میکنم) مثلاً کتاب »کافی« که از قدیمیترین کتب ماست، اولین بحثی که مطرح میکند؛ »عقل و جهل« است (که آن هم باز در همین بحث میگنجد) و بعد »علم«، است، و ببینید که چقدر روایت و مطالب راجع به علم در آنجا آمده است. کتب اخلاق هم که وارد بحث شدند، مقدمترین بحث آنها همین است، که این قدر روی بحث علم تکیه کردهاند. از لحاظ طبیعی، منطقی؛ اگر ما قرآن را نداشتیم، روایات را نداشتیم، سیره ائمه را نداشتیم، بحثهای نقلی را نداشتیم، اگر بخواهیم بررسی کنیم و به اصطلاح استدلال عقلایی بکنیم، مطلب خیلی باز است. اصلاً، انسان در مجموعه موجودات خلقت، تا آنجایی که ما میشناسیم، اگر امتیازی داشته باشد، از مسیر علم است. همه حیوانات، غرایزی دارند که با آن غرایز زندگی میکنند و این غرایز، آنها را در یک حد مشخصی محدود کرده است و به طور اتوماتیک هم، از غرایز خود استفاده میکنند و زندگی خود را اداره میکنند. نقطه مکمل انسان، علاوه برغرایز (که معمولاً از حیوانات پایینتر است)، فکر او است، که فصل ممیز انسان است و انسان را از سایر انواع و بخشهای موجودات زنده، جدا میکند و این قوه فکریه، نطق انسان و قدرت فراگیری انسان است؛ اگر نگوییم که عمدهترین و مهمترین بخش انسان است، لااقل باید بگوییم از عمدهترین بخشهای وجود انسان است (که البته من همان اولی را میگویم: »عمدهترین«). خوب! طبیعی است که اگر این قوه فکریه رشد بکند، انسانیت گل میکند. آدم به هراندازهای که تحصیل بکند و چیز یاد بگیرد (حالا من فقط فرمول معمولی تحصیل را هم نمیگویم)، دنیا را کشف کند، جهان را کشف کند، از داخل وجود خود با خارج از وجود خود، با موجودات دیگر، رابطه برقرار کند و خود را کشف بکند، هر قدر پیش برود، وجود او وسیعتر میشود؛ یعنی انسانیت انسان، همین جا باز میشود و آن چیزی هم که برای ما میماند، همین است. وقتی که بعداز 60-50 سال بمیریم، این قسمت در وجود ما میماند؛ یعنی هرچه که وجود فکری ما رشد کرده باشد، باقی میماند، بقیه مکتسبات ما، خیلی کم میماند و بسیاری از آنها اصلاً به ما مربوط نیست و یک رابطه اعتباری دارد، اما این رشد فکری میماند و آدمیت انسان، مربوط به این قسمت انسان است. در آیات قرآن، این قسمتی که مربوط به اول خلقت انسان است (داستان آفرینش انسان) خیلی برای شما معروف است، که قرآن از اینجا شروع میکند؛ »واذْ قالَ رَبُّکَ لِلمَلائِکةِ اِنّی جاعِلٌ فِی الاَرْضِ خَلیِفَةً« خداوند به ملایکه که بخش عظیمی از مخلوقات الهی هستند (البته، انسان از آنها شریفتر است؛ اگر انسان بشود. منهای اکتساب، آنها خیلی بهتر از انسان هستند) اعلام کرد. "من میخواهم یک موجودی بگذارم که جانشین خودم باشد؛ خلیفه الهی." (حالا این خلیفه شخصاً، حضرت آدم بود، یا اینکه اصلاً انسانیت، خلیفه خداست؛ که این دومی باید باشد). ملایکه با اطلاع مختصری که از زندگی ما انسانها پیدا کردند، تعجب کردند که خداوند چطور میخواهد این کار را بکند! (یک موجودی مثل ماها که این جور زندگی میکند، که دارید میبینید، نمونههایش در آمریکا و فلسطین و اطراف دنیا وجود دارند و خود ماها هم از این تیپها خیلی هستیم.). ملایکه تعجب کردند؛ این مفسدها! این خونریزها! این آدمهای ناجور را چطور میخواهی خلیفه قرار بدهی! ما که هستیم؛ ما مخلصین، ما عبادت کنندهها، ما مقدسها که تو را تقدیس میکنیم، هستیم! دیگر یک موجود این جوری، آن هم با این طنطنهای که مطرح میکنید، برای چیست؟. در اینجا خداوند، برای اینکه ملایکه را قانع بکند، در قرآن یکی، دو آیه آورده که در این قسمت از بحث آمده است؛ قرآن میفرماید که: »گفتیم خیلی خوب! حالا میبینید. ما موقعیت علمی آدم را نقد کردیم؛ یعنی آنچه که آدم، میتوانست یاد بگیرد، به او دادیم« »وَعَلَّمَ ادَمَ الاَسْماءَ کُلَّها« خداوند، آنچه را که باید به آدم یاد بدهد؛ یاد داد. آدم شد آدم عالِم. بعد به ملایکه فرمود که حالا بیایید، امتحان میکنیم، همانهایی که یاد آدم داده بود، برملایکه عرضه کرد، گفت: شما جواب بدهید! سؤال مطرح کرد که جواب بدهند، ملایکه گفتند: خوب! ما اینها را نمیدانیم، علمِ ما محدود است، همانهایی که به ما یاد دادی میدانیم، ما از اینها اطلاع نداریم. خداوند به حضرت آدم، دستور داد؛ که شما بگو! حضرت آدم معلومات خود را برملایکه عرضه کرد و جواب سؤالات را داد. اینجا، ملایکه تسلیم شدند و گفتند: ما قانع شدیم، ما جاهل بودیم، حال فهمیدیم که غیب آسمان و زمین از آن توست و اطلاعات ما کم است. تسلیم شدند که بله، چنین موجودی باید به وجود بیاید. بعد به دنبال این مسأله، "سجده" مطرح است. میگوید حالا که این طور شد، ما به ملایکه گفتیم: سجده کنید، اینها هم سجده کردند اما شیطان سجده نکرد. ظاهر آیه این است که ملایکه سجده کردند حالا کیفیت آن سجده چه جور بوده، اینها را کار نداریم. بعضی از علما گفتهاند که منظور از این سجده - سجده ملایکه - (من نمیدانم که نظر قرآن این باشد، ولی به عنوان یک نظر عرض میکنم) سجده معمولیای که در ذهن ماست و ملایکه خاصی و فرشتههای مخصوص در حال عبادت، که جبرییل و امثال اینهاست، مراد نیست بلکه منظور؛ قوای طبیعی جهان است. ملایکهای که در اینجا آمده، عبارت از مجموعه نیروهای طبیعت است که در مقابل انسان سجده کردند؛ یعنی انسان قدرت دارد، اینها را خاضع کند و اینها میتوانند در مقابل انسان، تسلیم بشوند. یعنی ماهیت انسان توأم با علم است. انسانِ عالم است که میتواند جهان طبیعت، هدف طبیعت این جهانی و هدف خلقت انسان را تأمین کند و آن هدف، تسخیر نیروهای جهان طبیعت است. حالا اگر منظور، این هم نباشد، ما میتوانیم مطلب را، از جاهای دیگر بفهمیم. اینجا، استیناسی است که، خواستند بگویند، در بدو خلقت مسأله علم، مسأله خضوع طبیعت، مسأله شرافت انسان، در مسیر علم مشخص شده است و راه زندگی صحیح انسان و ارزشهای واقعی انسان را اینجا مشخص کرده است. آیات قرآن خیلی فراوان است. بنده اگر بخواهم آیات مربوط به علم را فقط بخوانم و ترجمه بکنم، یکی دو خطبه را هم بیشتر میگیرد. خود آقایان میتوانند (آنهایی که من دعوت کردهام) دنبال بکنند. خودشان تعقیب میکنند و پیدا میکنند، فراوان است. یکی، دوتا را فقط عرض میکنم، برای اینکه روشن بشود، ارزش چیست؟ اولین سورهای که بر پیغمبر اکرم(ص) نازل میشود سوره علق است. »اِقْرَا باسَمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ« در آیات اول همان سوره، بر روی این پدیده ارزشی انسان تکیه میشود: »اِقْرَأ باسْمِ رَبُّکَ الَّذی خَلَقْ/ خَلَقَ الاِنْسانَ مِنْ عَلَقْ/ اِقْرَأ وَ رَبُّکَ الاَکْرَمْ/ اَلَّذی عَلَّمَ بالْقَلَمْ« اول آفرینش، بعد علم. تازه وقتی که میخواهد علم را بگوید، اسم خدا را که میگوید، با صفت "اکرمیت"، میآورد که تناسب حکم موضوع این است که، میخواهد بگوید: آن مظهر عظمت خدا، مظهر کرامت خدا، مظهر بزرگی خداوند، علم انسان است و این پایه خلقت است. اینکه یک موجودی را آفریده، که میتواند جهان را کشف کند، میتواند مسلط بشود، میتواند جهان را با وجود خودش یکی بکند، دلیل برکرامت و عظمت خداست که چنین موجودی را آفریده است. یک مکتب و جامعهای که کتاب آن قرآن است و اولین جملههایی که بر پیغمبرش نازل شده، (آن هم، در محیط جهل عربستان، که اسمش محیط جاهلیت است) سراغ علم رفته است و این خیلی مهم است. اگر ما هیچ چیز دیگری در قرآن نداشتیم و همین آیه را داشتیم، جامعه ما میبایست، عالمترین جوامع دنیا باشد؛ اگر میخواستیم مسلمان باشیم. آیه در مورد علم خیلی فراوان است. باز میبینیم: »اَلرَّحْمنُ/ عَلَّمَ الْقُرآنَ/ خَلَقَ الاِنْسانَ/ عَلَّمَهُ البَیانَ« میبینید: خلق، بعد تعلیم. این برای مکتبی که متأسفانه دنیای استکباری میخواهد، آن را به جهل و عدم توجه به علم و فضیلت، متهم کند، خیلی زیباست. صراحت قرآن این است: »یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ اَمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ اُتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ« این آیه، مربوط به مسلمانهایی است که در جنگ بدر شرکت کردند که میدانید از بهترین مسلمانهای دنیا هستند و این فضیلت بدریون، در تاریخ اسلام، هنوز مربوط به همانهاست. قرآن میفرماید: »علما و مومنین درجات بسیار عالی دارند«. در یکی از روایاتی که از ابن عباس نقل شده، یک رقم عظیمی، فاصله درجات فضیلت عالِمِ واجد شرایط را برمؤمن مجاهد، در ذیل همین آیه تنظیم کرده است. کرامت علم و ارزش علم در قرآن خیلی فراوان است. (و عرض کردم، شما خودتان تعقیب کنید، ببینید چقدر میتوانید، آیه برای این مسأله پیدا بکنید). قرآن با اعجاب و استفهام انکاری میگوید: » هَلْ یَسْتَوی الَّذینَ یَعْلَمُونَ والَّذینَ لایَعْلَمُوْنَ« آیا میشود که ما علما و غیر علما را مثل هم قرار بدهیم؟! این نمیشود. بعد به نور و ظلمت تشبیه میکند؛ میشود که نور و ظلمت یکی باشد؟! میشود سایه طبیعی با سایه یک توده دود داغ، که انسان در جوار آن زندگی بکند، یکی حساب بشود؟! علم را به آن صورت بزرگ میکند. روایات ما، تعبیرات بسیار گویا و صریحی برای این کار دارد و مثلاً: »العُلَماءُ وَرَثَةُ الاَنْبیاء« »دانشمندان وارث پیغمبرانند« و روایت دیگری هم هست که: اصلاً ارث واقعی پیامبران، علم است، آن چیزی که ارث پیغمبر (ص) است، علم است. من چند تا روایت را یادداشت کردم، اینها را اینجا فقط میخوانم، و به تفسیر و توضیح آن، دیگر نمیرسم، (چون هوا گرم است) بحث من، در خطبههای دیگر تعقیب میشود. روایت دیگری میگوید: »یَسْتَغْفِرُ لِلْعالِمْ مافِی السَّمواتِ وَالاَرْضْ«؛ همه موجودات آسمان و زمین، دایماً برای عالمِ استغفار میکنند، (طلب غفران میکنند). حالا این خودش یک تفسیر دارد؛ »اَفْضَلُالنَّاس اَلْعالِمُ اَلَّذی اِنْ اُحْتیجَ اِلیه نَفَعْ واِن اُسْتُغْنی عَنْهُ اَغْنی نَفْسَه«، »بهترین مردم، دانشمند است که اگر به او احتیاج باشد، به مردم خدمت میکند و اگر هم احتیاج نباشد، لااقل میتواند خودش را اداره بکند و از لحاظ زندگی غنی بکند. یک روایت دیگر: »اقرَبُ النَّاس مِنْ دَرجة اِلنَّبُوَّةْ اَهلُ الْعِلْمِ وَالْجَهادْ« »نزدیکترین مردم به درجه نبوت؛ (نه به خود انبیا بلکه به درجه نبوت) علما و مجاهدین هستند« اصلاً نبوت از مقوله علم است، نبوت اطلاعی است که انبیا میگیرند. »اَوْحِی اللَّهُ عَزَّوجَلّ اِلی اِبراهیم، یا اِبَراهِیم اِنّی عَلیمٌ، اُحِبُّ کُلَّ عَلیمْ« »خداوند به حضرت ابراهیم وحی کرد و گفت: ابراهیم! من خودم عالم هستم و همه علما را دوست دارم.« و این چقدر زیباست که خداوند این جوری بگوید. پیغمبر(ص) میفرماید: »فَضْلُ العالِمِ عَلی الْعابد کَفَضْلی عَلی اَدْنی رَجُلٍ مِنْ اَصحابی«؛ »ارزش عالم نسبت به عابد، همین مقدار است، که من با درجات پایین امت خودم تفاوت دارم. (عابد یعنی مؤمنی که عبادت، میکند اما عالم نیست، البته بیعلم که نمیشود، جزو اهل علم حساب نمیشود، والّا اگر یک مقداری علم نداشته باشد، عبادت هم نمیکند). روایتی دیگر »یَشْفَعُ یَوْمَ الْقیامَةِ ثَلاثَه، اَلاَنْبیاء، ثُم الُعَلماء ثَمَ الَّشُهَدا.« پیغمبر (ص) میفرماید: »روز قیامت، سه گروه هستند که شفاعت میکنند: انبیاء، علما و شهدا.«؛ اینها هستند که خداوند به آنها اجازه داده است که روز قیامت، افراد عقب افتاده و آنهایی را که به خاطر گناه، وضع بدی دارند، با مقام خود جبران کنند و به بهشت بیاورند. یعنی این قدرت خلاقیت در قیامت هم برای آنها هست و میتوانند غفار باشند و جبران کننده کمبودها و کاستیهای عمل ما باشند. پیغمبر (ص) فرمود: »اُطْلِبُوا العِلْمَ وَلَوْ بالصّین« »علم را، در چین هم اگر باشد، یاد بگیرید«. عرض کردم، اگر شما روایات را جمع کنید (حتی در آن کتبی که جمع کردهاند، همه را جمع نکردهاند). آن قدر کتاب بزرگی میشود که به اندازه بزرگی آن، نمیتوانیم کتابی، پیدا بکنیم. این مقام علم در قرآن، روایات و منطق است، حالا علم چیست؟ البته بعضی از اخلاقیون و علما هستند که میخواهند بگویند منظور از علومی که اینجا آمده، مثلاً، علم اخلاق است، علم توحید است، علوم کلام است، علوم مربوط به خداشناسی و مسایل دینی است، که انصافاً این اطلاقی که در این آیات و روایات هست: »یَرْفَعُ اللَّهُ الَّذینَ اَمَنُوا مِنْکُمُ والَّذینَ اُتُوا الْعِلمِ دَرجات«، »الَّذی عَلِّم بالْقَلَمْ«: را چه جور میشود بگوییم که مخصوص اینها (علوم کلام، اخلاق، توحید، و... است؟ بله! یک سری روایات هست که با ذیلی که دارد، و با شواهدی که دارد، مربوط به آن گونه علوم است. از این طرف هم، بعضیها که در اصطلاحات امروز، گیر کردهاند (چون امروز اصطلاحاً علم را به فلسفه و علوم اخلاق و اینها نمیگویند)، خیال میکنند و میگویند آن چیزهایی که میتوانیم با تجربه وحس و آزمایش و چیزهای آزمایش پذیر، تحصیل کنیم، علم است؛ مانند علوم ریاضی و علوم طبیعی و چیزهایی از این قبیل. اما اینها، فلسفه و اخلاق و چیزهایی را که باید با استدلال و نقل مطلع بشویم، به عنوان علم، قبول ندارند. این اصطلاح در صدر اسلام هم حتماً نبوده؛ یعنی آن موقعی که اینها را میگفتند، کل دانش را علم میگفتند و هنوز هم در اصطلاحات بسیاری از گویندگان و شخصیتهای علمی همین است، منتها یک تقسیمبندی این طوری در مسایل کلاسیک کردهاند که آن هم منظور اینها، نیست. نه میتوانیم بگوییم علوم مادی است، نه میتوانیم بگوییم مخصوص علوم دینی است (که البته دین همه علوم را شامل میشود) و نه میتوانیم بگوییم که بعضی از روایات منصرف به آنها نیست. بله! بعضی از روایات هست، اما مطلقات روایات، ما شامل عموم رشتههای علمی است، مگر استثناهایی که شده، مثلاً علم سحر، علم جادو، شعبدهبازی، یک سری علمهای مضر هستند که اصلاً نهی شده که ما دنبال اینها برویم. در بعضی از کتب اخلاقی، این قدر در این انحراف پیش رفتهاند که حتی علم فقه را هم جزو این علوم نمیدانند. مرحوم غزالی، یک بحث طولانی میکند که علم فقه، اصلاً جزو علوم دنیایی است و جزو علوم آخرتی نیست که مرحوم فیض، (صاحب کتاب »محجةالبیضاء«) این انحراف را روشن میکند. آن انحرافها، که ما از دوران حکومت تصوف بردنیای اسلامی داریم؛ (یعنی بعداز دوران طلایی تمدن علمی اسلامی) باعث شده است که بسیاری از علما، رشتههای علوم مربوط به زندگی را، علم ندانند. من قاطعانه عرض میکنم که هم قرآن، هم روایات و هم فقها و بسیاری از شخصیتهای ما در این جهت بحث کردهاند که علم در این جا مطلق است و اینها ارزش است. البته هر علمی، یک ارزش ندارد و علوم تفاوت دارند. علم، در انسانها هم که آمد، ارزشهای متفاوتی به خاطر انسانها پیدا میکند، (که اینها را در قسمتهای بعدی عرض میکنم). خوب! این مقام علم و این مقام عالم! در جامعهای که مکتبش، پیغمبرش، امامش، قرآنش و علمای اخلاقش و همه، این حرفها را میزنند، اگر باز هم مردم پیرو این مکتب، بیسواد باشند، جاهل باشند و ارزش علم را ندانند، دیگر بدترین ظلمی است که به مکتب شده، و بدترین انحرافی است که همه فضایل بعدی را هم از انسان سلب میکند. ما فکر میکنیم که ، یکی از کارهای بسیار لازم این است که جامعه ما، مخصوصاً نسل جوان، بدانند که علم چه ارزش و مقامی دارد. تحصیل، چقدر با ارزش است. آن بچهای که به مدرسه میرود، باید بداند که، دارد عبادت میکند، دارد به خدا نزدیک میشود، یک کلمه که یاد بگیرد، یک پله به طرف خدا رفته است. اگر این را در مغز بچهها وارد بکنیم، اگر پدر بداند که با این کار، بچهاش را به خدا نزدیک میکند، اگر جامعه را به ارزش علم واقف بکنیم و یک نسل از این جریان بگذرد، آن وقت میببینید جامعه ما چه میشود. این ننگ دنیای اسلامی است که ما امروز برای کارهای خود به کارشناسهایی از کفار احتیاج داشته باشیم، هیچ چیز از این ننگینتر نیست. ما اگر در دنیا به هر چیزی نیاز داشته باشیم، (البته همه آنها هم از علم منشعب میشود، ولی حالا به صورت مجزا حساب میکنیم)، بهتر از این است که به عالم احتیاج داشته باشیم. آن روزهایی که حتی اسلام نیم بند دوران خلفای بنیامیه و بنیعباس اجرا میشده ( در دوران بنیعباس بیشتر، در دوران بنیامیه اندلس هم نسبتاً خوب و در دوران فاطمیون هم همچنین)، همه دنیای پشت این کره خاک، ریزه خوارِ خوان دنیای اسلام بودند. مسلمانها، این تحجر را هم نداشتند، همین »اطلبو العلم ولو بالصین« راهنما بوده است. مسلمانها آمدند، علوم ایرانیها را گرفتند، علوم هندیها را گرفتند، علوم چینیها را گرفتند، علوم یونانیهای قدیم را گرفتند، زبانهای مرده قدیم را احیا کردند، ترجمه کردند و یک تمدن عظیمی (برپایه علومی که خودشان هم اضافه کردند) به وجود آوردند. و مرکز علمی دنیا، یا بغداد بود، یا دمشق بود، یا مصر بود، یا اندلس بود و یا جندیشاپور بود (که در دوره اینها دست ایران بود). علم، ولو این که ذاتاً ارزش است، اگر دست یک انسان فاسق و فاجر و بیتقوا بیفتد، ممکن است بیارزش بشود. نه این که علم ارزش خود را از دست بدهد، بلکه آن فاسق و فاجر از این ارزش، بد استفاده میکند. یک شمشیر تیز عیب ندارد، اما اگر به دست یک آدمِ قلدرِ بی دینی بیفتد که عربده بکشد و شکم مردم را سفره بکند، ارزش آن به ضدارزش تبدیل میشود. ولذا، عالمی برای ما با ارزش است که آدم خوبی باشد، علم خودش ارزش است، انسانهای فاسق و فاجر، انسانهای بد، انسانهای عادی و پست، این ارزش را در وجود خود به ضدارزش تبدیل میکنند. استفاده ناصحیح از علم، معنایش این نیست که علم بیارزش است. یک اسلحه خوب، خوب است. انرژی خوب است. برق یک منبع انرژی است، آن را به دست یک آدم ناباب بدهید، به بدن آدم دیگری وصل میکند و او را از بین میبرد. خوب! این برق که عیب ندارد، ارزش برق محفوظ است، از آن بد استفاده میشود. من این را عرض میکنم؛ تقوا، شرط اساسی استفاده از ارزش است. اگر و انسان عالم بخواهد در جامعه، رویش حساب بشود و به آن امتیاز بدهیم، شرطش این است که آدم خوبی باشد. به هراندازهای که خوب باشد، ارزش علم او و ارزش خود او هم بالا میرود. یکی، دوتا روایت برای ارزش علم نوشتهام که میخوانم و بحثم را تمام میکنم. پیغمبر(ص) فرمود: »هُلَّاکُ اُمَّتیِ عالِمٌ فاجِر و عابدٌ جاهلِ«؛ »از امّت من، آنهایی هلاک میشوند که، یا عابد جاهلی باشند، یا آدم باسوادی که فاجر باشد«. همین علمی که وسیله ارزش بود، اگر به دست فاجر افتاد، هلاک شده، حساب میشود، سقوط میکند و به طرف ضدارزش میآید. آدمهای جاهل خشک و خنگی که یک جور تحجر از خود نشان میدهند، هم خودشان جزو هلاک شدهها هستند و هم هلاک کنندههای جامعهاند. نمونههای آن، آنهایی هستند که بمب اتم بر هیروشیما و ناکازاکی ریختند. خلبانهایی که بمب میاندازند (خوب! اینها که خیلی باسوادند! این طور نیست که عالم نباشند!) و مردم را این جور نابود میکنند و جنایاتی که میبینید. پیغمبر فرمود: »مَرَرْتُ لَیْلَةً اُسْرِی بی بقَومٍ کانَ تُقْرَضُ شَفا هُهُمْ بمقاریِض من نار، فَقُلْتُ مَن اَنْتُمْ؟ و قالُوْا اِنَّاکُنَّا نَاْمُرُوا باْلخَیْرِ و لانَفْعَلُوا و کُّنا نَنْهی عَنِ الشِّرِ و نَفْعَلُوا.« »آن شبی که به معراج رفتم، دیدم یک عدهای را نشاندهاند و دارند با قیچیهای آتش، لبهای آنها را میچینند، تعجب کردم، این دیگر چه چیزی است! رفتم نزدیک، گفتم شما کی هستید که اینجا، این جور بدبخت شدهاید؟ گفتند ما آدمهای با سوادی بودیم که به مردم میگفتیم، فلان کار خوب را بکنید اما خودمان عمل نمیکردیم (عالم بیعمل بودیم) یا به مردم میگفتیم، این کار زشت را نکنید، اما خودمان میکردیم، و جزای مناسبی که به ما میدهند همین است.« این علم بیتقوا است و آن هم ارزشی که عرض کردم؛ »اِنَّما یَخْشَی اللَّه مِنْ عِبادهِ العُلَما« یا »اَلْعُلَماءُ وَرَثَةُ الاَنْبیاء«، آنهایی هستند که انسانهای با فضیلت و سالمی هستند. اَعُوذُ باللَّهِ منَ الشَّیْطانِ الرَّجیم. بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ وَ الْعَصْرِ/اِنَّ الاِنْسانَ لَفی خُسْرٍ/ اِلاَّ الَّذین امَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بالصَّبْر. خطبه دوم بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالمُؤْمنینَ وَ عَلی الصِّدیقة الطاهِرة وَ عَلی سبْطِیِ الرّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الهادی الْمَهْدی(عج). مسایل مهم این روز و این هفته، در دنیا و کشور ما، فراوان است که مهمترین آنها »روز جهانی قدس« است که امام فرمودند، و حوادث بسیار زشتی که این روزها در رابطه با قدس و فلسطین در لبنان و در منطقه عربی میگذرد. در این هفته، سالگرد شهادت سومین شهید محراب، آیتاللَّه بزرگوار، صدوقی را داشتیم، هفته انسداد حسابهای جمهوری اسلامی در بانکهای آمریکایی است و چیزهایی از این قبیل (که همه در این بحثی که خواهم کرد، میگنجد). یکی از کارهای خیلی جالبی که امام در اوایل انقلاب فرمودند؛ اعلام روز جهانی قدس بود. در بعضی موارد خداوند، چیزهایی را به امام امت الهام میکند که ما بعداً میفهمیم چقدر جالب بوده است. از جمله همین که، روز معیّنی را در ماه رمضان برای قدس (بیتالمقدس) معرفی فرمودند، که امروز این جمعیت عظیم، در اطراف دانشگاه تهران جمع شدهاند و قطعاً در سراسر کشور ما نمونه این اجتماع (به نسبت) خیلی فراوان است. و یقیناً در سایر نقاط اسلامی دنیا هم، انسانهای انقلابی و مسلمان، از این سنّت پیروی میکنند. این کار فوق العاده جالبی است که امام فرمودند. یک راهی را ارائه کردند و یک نکته مهمی در این داستان هست. هدف روشن است، و آن زنده نگهداشتن مسأله فلسطین، به رخ مردم کشیدن شرّاسرائیل، و آماده کردن مردم برای حرکت جهانی دنیای اسلام علیه این سرطان. اینکه این مطلب، به عنوان یکی از روزهای بزرگ تاریخ ما و یکی از ایام اللَّه معیّن شده، در بحثهای امروز من یک مقدار باز میشود، که چرا این جور شد؟ و چه اهمیتی دارد؟ بنده یکی از کسانی هستم که تاریخ فاجعه فلسطین را خوب میدانم، برای این که از 30 سال پیش، وارد این بحث شدم و مطالعه کردم و هنوز هم وقتی به مطالبی که مربوط به این مسأله است، برخورد میکنم، روی آن دقت میکنم. در یکصدسال اخیر، مسألهای به این مهمی، در دنیای اسلام وجود نداشته است و فکر نمیکنم به این زودی هم به وجود بیاید. یکی از آن چهار راههای بزرگ مصالح دنیای اسلام و کفر، دنیای استضعاف و استکبار، دنیای متجاوز و مظلوم حادثه فلسطین است و هیچ چیز به اندازه حادثه فلسطین، نمیتواند روشنگر شیطنت و رذالت و خوی استکباری دنیای غرب و خوی ریاکاری و دورنگی دنیای شرق باشد. ما میتوانیم از این مسأله، خیلی درس بگیریم و من تعجب میکنم که در دنیای عرب (که مرکز این مطلب است) این برادران و خواهران عرب ما (که ذاتاً مردم غیوری هستند) چطور این قدر با این مسأله، کم اهمیت برخورد میکنند؟! و نمیدانم، چطور عاملان فساد این جریان را، از میان خود بیرون نمیکنند؟! با اینکه، اطلاع مردم دنیای عرب از این جریان کمتر از ما نیست، آنجا هم، مردم عرب، حرفها را میدانند، چون حداقل حرف خیلی زدهاند، (اگر عمل نکردند، حرف خیلی زدند) و اطلاعات بنده هم، بیشتر از مبادی عربی است. بیست سال پیش، من کتابی به نام »القضیة الفلسطینیه« ترجمه کردم و فهمیدم که این کتاب، یک ورقی از کارنامه زشت و سیاه استعمار است. درک خود را به عنوان یک ذیل، به آن اسم اضافه کردم و گفتم: »سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار« و هر روز هم که میگذرد این کارنامه، در نظر من سیاهتر میشود! خیال میکنم چهره دنیای غرب، در این مورد، خیلی کثیف است. و چهره دنیای عرب و دولتهای عربی هم، بسیار ذلیل و حقیر و پست و زشت و پرنکبت است. به نظر من، قیافهای مثل، شاه حسین اردنی و این تیپ، که در جهت حفظ تاج و تخت خود، به این ملتها خیانت میکنند، پستترین و زشتترین و نامیمونترین قیافهای است که میشود تجسم کرد! اگر من کاریکاتوریست بودم، و میتوانستم کاریکاتور بکشم؛ بدترین کاریکاتور دنیا را (با همه زشتیها) برای اینها میکشیدم! (در ذهن من این طوری است). هرکاریکاتوری را میبینیم؛ میبینیم نه! آن چیزی که من میفهمم، اینها نیست، اینها یک چیز دیگریاند. حادثه، ریشههای خیلی روشن و کشف شدهای دارد. یک قدری به جلوتر برگردید، مثلاً جنگ جهانی اول، در سال 1914، (که حدود 70 سال پیش این جنگ شروع شد)، ببینید چه زشتیهایی آنجا هست. آن موقع، امپراتوری عثمانی، به عنوان مرکز حکومت اسلامی در ترکیه امروزی بود. کشورهای عربی هم در سلطه او بودند (البته آنها هم دولت ظالمی بودند) و اصولاً بد برخورد میکردند، من جمله با عربها. در میان عربها، یک روح آزادیخواهی پیدا شده بود و احزاب مخفی، احزاب علنی و جمعیتهای مختلف به وجود آمده بود و ملت عرب، برای گرفتن آزادی از دست ترکها (حکومت امپراتوری عثمانی) بیدار شده بود. جنگ که شروع شد، عثمانیها یک طرف جنگ بودند و متفقین و یک عده دیگر هم یک طرف بودند. (البته یک عدهای هم با اینها بودند، تنها نبودند، متفقین که فرانسه و انگلستان بودند و بعد هم آمریکا ملحق شد.) خوب! این نهضت خالص و سالم عربی که در محیط عرب بود، به عنوان یک وسیله در دست انگلستان و فرانسه آن روز (که بیشتر، آنها کارگردان بودند.) افتاد. شاید کارگردان عمده آن انگلستان بود! وقتی که آدم این قطعه تاریخ را میخواند؛ دلش میخواهد به جای اشک، خون گریه کند! که این طور این نهضت مقدس را آلوده کردند و به لجن کشیدند. و برای متفرق کردن دنیای اسلام و به هم زدن حکومت مسلمین (نمیتوانیم بگوییم اسلامی) و بعد هم ذلیل کردن همینها اعراب، نهضت اسلامی را به یک آلت بیارادهای در دست دشمنان تبدیل کردند. یک کسی به نام »آلن بی« که لشکر داشت و با عثمانیها در این منطقه میجنگید، مخفیانه با سران نهضت دنیای عرب وارد مذاکره شد و »شریف مکه« (که آن موقع، چهره بسیار محبوب و مطلوبی در بین مبارزان عرب بود) با »مک ماهون« (کارگزار انگلستان در مصر) وارد مذاکره شد و همه این حرکت مردمی عرب را به انگلیسیها فروخت. کاری که متفقین نمیتوانستند در منطقه بکنند و با اینها عثمانیها بجنگند. لشکر چهارم عثمانی (که بعداً اسمش ترکیه شد) در این منطقه با انگلیس میجنگید. وقتی که این نیروهای مردمی عرب در کنار کفار با مسلمانها جنگیدند، خیلی سریع توانستند، حکومت عثمانی را بشکنند و این منطقههای عربی را در دست قدرت غربیها و خودشان بیاورند. حالا، در همین موقع ببینید بدبختی اینها چیست! و آن طرف پدر سوختگی غربیها و استعمار گرها را ببینید که چیست؟ در همین موقعی که عربها و مسلمانها، مهمترین مشکل متفقین را دارند حل میکنند، وزارت خارجه پرفتنه انگلستان (که آن موقع مسؤولش »بالفور« بود)، با یهودیهای دنیا و صهیونیسم بینالملل که در دنیا قدرتی بودند، وارد مذاکره شد. (البته این توطئه قبلی بود و حالا مقطع آن را پیدا کردهاند) که به اینها یکی از قطعههای به اصطلاح آزاد شده را در منطقه عربی بدهد و آنها را به کمک بگیرد. و هدفش هم این بود که یهودیهای آمریکا را به کمک بگیرد تا آمریکا را تحت فشار بگذارند (یهودیها قدرت مالی بودند) که به نفع متفقین وارد جنگ بشود و این هم شد. البته آمریکا وارد جنگ میشد، مقدماتش کاملاً مهیا بود. در اروپا هم، یهودیها قدرت مالی عظیمی داشتند که از آنها به نفع جنگ استفاده بکند، قدرت جاسوسی عظیمی هم داشتند که در جنگ از آنها استفاده بکند و کردند. در یک آن، به »شریف مِکه« قول میداد که؛ محدوده دنیای عرب، که جنوب آن اقیانوس هند، و شمال آن »اذنه« در مرز ترکیه و غرب آن، مدیترانه و شرق آن ایران و خلیج فارس است، به عنوان یک منطقه عربی خالص، مال شما باشد. حتی آنها حاضر نبودند روی بیروت و آنجاهایی هم که یک قدری مال فرانسویها بود (و جنبههای خاصی آنجا داشتند) چانه بزنند. قول و قرار گذاشتند و عهدنامه تازه نوشتند (آن موقع، آن قسمت را به یهودیها دادند) که در سال 1916 عربها وارد جنگ شدند. در سال 1917 و عده بالفور رسماً اعلام میشود. و میبینید در همین موقع بدتر از این دوتایی که عرض میکنم، فرانسه و انگلستان، مذاکراتی طولانی برای تقسیم این منطقهها دارند؛ این قسمت عراق! این قسمت سوریه! این قسمت لبنان! این قسمت فلسطین! (حسابی خط کشی و معین شده)، این مال عراق! این مال انگلستان! این مال فرانسه! البته اینها بعد کم کم کشف میشود. دولت تزاری روسیه هم این قرارداد سرّی را امضاء کرده بود. بعدها بلشویکها آمدند و انقلاب شد - شوراها - اینها را رسوا کردند و عربها فهمیدند که چه کلاهی برسر آنها رفته! اما دیگر گذشته بود. حالا دیگر ماجراها طول میکشید، جنگ تمام شد، حکومت عثمانی متلاشی شد، منطقههای به اصطلاح عربی آزاد شد، اما تقسیم شد و وعده »بالفور« شروع شد به عمل شدن: سیل مهاجرین یهود به اینجا شروع شد. فلسطین را تحتالحمایه انگلستان کردند و وزارت مستعمره انگلستان، یک سرپرستی بالای سرش گذاشت، یک مجلس قانونگذاری برایش درست کردند (که به ظاهر نصفش از کارمندان انگلیسی و یک چهارم آن عرب و یک چهارم آن یهودی بود که اکثرآنها با انگلیس بودند) و همه قوانین وامتیازات را در جهت یهودیها سوق دادند. مهاجرتها شروع شد، اراضی را منتقل کردند، امتیاز برق به اینها دادند، امتیاز »دریای مرده« را به اینها دادند، همه امتیازها را به یهودیها دادند و روز به روز، برسرعربها زدند و همه آن زحمات و بدبختیها را برسر آنها آوردند! آدم وقتی تاریخ را از سال 1920 تا 1945 (25 سال) میخواند برای هرساعتش مدتی گریه میکند. وقتی که میخواند، چه جور جریان مبارزات مردم اعراب را به خاک و خون کشیدند و همیشه هم آدم میبیند که چهرههای کثیفی از بیت هاشمی اردن و فیصل سعودی امروز، که به عراق هم کشیده شدند. مهره و کارگزار این جریانات بودند. این تاریخ، چیزی نیست که آدم بتواند در یک ربع خطبه بگوید، این تاریخ را باید بخوانید، بچههای ما باید بخوانند، باید در مدارس ما تدریس بشود. انشاءاللَّه کسانی که تاریخ مینویسند، فشردهای از این تاریخ را برای بچهها تا سطح دانشگاهها بنویسند که ببینند، چه به سر مسلمانها و عربها آوردند و چه خیانتهایی شده است! هربار مقدمه یک نهضت درست شده، سالها طول کشیده. تاریخ سال 1920 تا 1945 را بخوانید، چهار، پنج تا انقلاب عظیم در آن است. گاهی انقلاب شده که همه سطح کشورهای عربی را فراگرفته، ولی یک خیانتی پیدا شده، مثلاً یک رهبری از اینها یک دروغی گفته، یک قرارداد سرّی برای تاج و تختش بسته و مردم را آرام کرده و بعد دیدند هیچی از آب در نیامد! قراردادها، قطعنامهها، چیزهای عجیبی در این جریان میتوانید ببینید. عربها، این تاریخ را پشت سرخود دارند. ابتدا، جامعه ملل که بعداز جنگ جهانی اول تأسیس شد، به عربها خیانت کرد. بعد در جنگ جهانی دوم که جامعه ملل سقوط کرد و به جای آن سازمان ملل آمد، آن هم به عربها خیانت کرد. هرکس نزدیک آمد، به عربها و مسلمانها خیانت کرد و به یهودیها خدمت کرد. تا این جریانات به اینجا رسیده است. من امروز میبینم که در لبنان و اطراف اسرائیل، همان جریانهای عجیب، دارد تکرار میشود و این بدبختها! مهرههای کثیفی که روی گنجهای عربی نشستهاند و شیر اقیانوس نفت را به دستشان گرفته و هرجا میخواهند، باز میکنند و میریزند. این نامردها! گذشته را فراموش کردهاند و دوباره همان کارهای گذشته را تکرار میکنند. آن روز »بالفور« چه کرد که امروز »شولتز« نمیکند؟ کارگردان آن روز، بالفور بود و امروز شولتز است، آن موقع آمریکا نبود الان آمریکا در صحنه آمده، و حتی آن اول که آمد به نفع عربها حرف میزد و بعضی چیزها را امضاء نمیکرد و کم کم دیگر خودش صحنهگردان شد، آن موقع انگلیس صحنه گردان بود، حالا اینها شدهاند. همان نقشههایی که آن روز جریانات مبارز عرب (!) انجام میدادند، الان بخشی از سازمان فلسطین انجام میدهد، بخشی از نیروهای داخل لبنان انجام میدهند، بعضی از »اخوان المسلمین« دارند انجام میدهند. اینها به جان مردم افتادهاند و این جور ثمره خون مردم و خون شهدا را به دشمنان خود میدهند. به چه قیمت؟! معلوم است به چه قیمت! اینها خود را وابسته میدانند و برای حفظ خود این جور دارند با حیثیت دنیای اسلام، با قرآن، با فلسطین، با بیتالمقدس، با همه مقدسات، با خون مردم، با اسرا، با شهدا، بازی میکنند و این برای آدم کشنده است که آن قدر آدم، ظالم، و جانی و خائن باشد! و کشندهتر این است که این مردم، این عربهای غیور، این مسلمانها، دارند میبینند، اما شرّ این شیوخ و ملوک را(که این قدر از خودشان بی حالی نشان میدهند و خیانت میکنند) کوتاه نمیکنند. من نمیدانم، آن حادثه که برای دهمین بار تکرار شده، باز برای لبنان کافی نیست؟! آن روز، لشکر »آلن بی« بود؛ امروز، ارتش اسرائیل. آن روز جریانهای خائن دیگری بودند؛ امروز »سعدحداد« و اینها آمدهاند. آن روز »مک ماهون« بود و »بالفور« بود وامثال اینها بودند؛ امروز »شولتز« و »فیلیپ« هست؛ اردن و "فیصل"ها و "هاشمی"های آن منطقه، هستند، بچههای همانها هستند (پدرانشان بهتر از اینها بودند) و حسابی در لجن افتادهاند. خوب! اینها در لبنان چه میخواهند؟ چرا این جور برخورد میکنند؟ چرا با همه دستاوردها، این جور عمل میکنند؟ شیوههایی هم که عمل میشود، درست همان است و تکراری است. آن روز، برای این که مردم را بترسانند، مثلاً حادثه »دیریاسین« را پیش میآوردند. میآمدند در یک ده، مردم را قتل عام میکردند، و با بلندگو خبر این قتل عام را پخش میکردند، زنها را برهنه سوار کامیونهای بی اتاق میکردند، روی شاسیها سوار میکردند، میگرداندند که بترسانند. تا آنجایی که وقتی نماینده صلیب سرخ آمد، عربها شکایت کردند؛ آمد یک »ده« را رسیدگی کرد، کشتهای ندید، چاهی را به او نشان دادند، مردمی را که در چاه ریخته بودند، بیرون آوردند، بعد از شش روز یک بچه 6 ساله، هنوز در چاه زنده بود، که خود نماینده صلیب سرخ به بیمارستان رفت و بچه را معالجه کرد، ولی جرأت نکرد، گزارش خودش را منتشر بکند (صهیونیستها نگذاشتند منتشر بکند.) امروز، شما همین را میبینید، »صبرا« و »شتیلا«، حادثه اردوگاه »انصار« حادثه امثال اینها، عین همانهاست؛ یعنی درست نسخه آن روز را، امروز دارند عمل میکنند؛ اما اینها کور و کر نشستهاند و نگاه میکنند، یا نمیفهمند! (که اگر بگوییم نمیفهمند، بعید است!) یا این قدر خائن و پست هستند، که برای کار خود و اهداف مادی خود، این جور زندگی میکنند. حادثه شروع این جنایت (کاشتن اسرائیل در منطقه) دارد، برگ، برگ برای توسعهاش، تکرار میشود. یک برگش، آن روز شده، یک برگ آن بعداً شده، یک برگ دیگر هم امروز دارد میشود و همه این عوامل هم همین است. مصر، عربستان و اردن؛ همان نقش آن موقع را ایفا میکنند، فقط این سوریه است که مقاومت میکند که این را هم، این قدر، در بلا میاندازند. لیبی که دور است، کمک میکند. اما بخشی از سازمان فلسطین هستند که میخواهند، اینها را هم قربانی کنند. مردم مسلمان لبنان دارند مقاومت میکنند، اینها را، این جور تحت فشار قرار دادهاند و مهمتر (که با آن زمان، شباهت بیشتری پیدا میکند که هدف، متلاشی کردن دنیای اسلام بود) این است که، این حوادث موقعی شروع میشود که، انقلاب اسلامی در دنیا به وجود میآید؛ یعنی وقتی که، 40 میلیون مسلمانِ متدینِ مجاهد و شهادت طلب، در ایران به صفوف مردم عرب منضم میشوند، وقتی که خطر تشکیل یک جبهه عظیم در شرق اسرائیل به وجود میآید، وقتی که اقیانوس نفت ایران، به قدرت مردم مسلمان اضافه میشود و وقتی که قدرت جهنمی شاه از کنار اسرائیل کنار میرود؛ میخواهند اینجا را هم به کلی متلاشی بکنند، همان طور که آن جریان حکومت عثمانی را متلاشی کردند، (البته بدون اینکه این تشبیه درست باشد چون حکومت عثمانی، قابل تشبیه با مانیست). اینجا یک پایگاه عظیم وحی و مرکز قدرت است. ایران میتواند، عظیمترین قدرت در منطقه باشد، این ایران در کنار مردم فلسطین رفته است. مبارزه را شروع کردند و میبینید، چه ابزاری به کار میگیرند، چه جوری همه این جریانها دست اندرکارند. همه آن کسانی که در فلسطین دارند خیانت میکنند، به باند مبارزه با ایران پیوستهاند. نیروهایی از داخل سازمان فلسطین، نیروهای بعضی از شاخههای اخوان المسلمین (البته همه آنها نیستند، خیلی از آنها خوبند، بعضی از آنها در سوریه مزاحمت درست میکنند)، قدرتهای مالی منطقه، ( آن موقع، این قدرتها هم نبود و این اضافه شده)؛ عربستان سعودی، کویت، بحرین، عراق، (یک گوساله سامری عراق را هم درست کردند و ارتش عراق را هم به این طرف انداختند)، اردن، (از آن سردنیا) مصر، سودان و ... ببینید! تمام آن امکانات را متوجه کردند که در لبنان جنایت "بالفور" تکرار بشود (تقسیم لبنان مثل تقسیم فلسطین) و ایران را متلاشی بکنند و این ارتباط دنیای اسلام را قطع بکنند. عوامل داخلی را هم در اختیار گرفتند، کسانی که خود را در ایران، انقلابی معرفی میکردند. (منافقین خلق) اوایل، انقلابی هم بودند، (ما نمیگوییم نبودند، حالا مسلمان خوبی نبودند، اما انقلابی بودند)، جریانی که بچههای مردم و بقیه جریانهای چپ و راست را فریب داد، و یک شبکه جهانی درست کردند؛ آن حوادث را تکرار میکنند. این قضیه هواپیماربایی پریروز را ببینید! یک قدری باز کنید، ببینید، چه چیز در میآید. همه اصول، ادعاها و همه حرفهایشان را فراموش کردند. در این جنایت، ایران مظلوم، ایران مورد تهاجم شرق و غرب، بار این همه ظلم و زور گویی و قساوت را تحمل میکند. البته حق، جوری است که، باز قیافه ما پیروز در میآید و در همین حادثه هواپیماربایی هم ما سود بردیم. چند تا بچه را وادار میکنند که یک هواپیما را ببرند. خوب! شما اطلاع دارید که چقدر تبلیغات علیه هواپیماربایی، تروریسم هوایی و دزدی هوایی، شد، در آن روزهای سپتامبر سیاه و آن جریانات، که فلسطینیها به جان این استکبار جهانی افتاده بودند! تروریسم هوایی را چه کردند و چقدر این را خرد کردند! که دیگر کسی جرأت نمیکرد از این کارها بکند. اما الان، فرانسه، آمریکا، کویت، عربستان، عراق، همه اینها، هواپیماربا شدهاند. این که میگویند ما نمیدانستیم! به خدا دروغ میگویند!! ماها که یک کمی از سیاست کاریها را، خودمان بلدیم، میفهمیم که یک چنین جریانی، حساب شده است. یک جریان داخلی، یک عده بچه مسلمان را که قبلاً لااقل مسلمان بودند، وادار میکنند یک هواپیمایی را، با 400 نفر آدم ببرند. اینها میخواهند خدمت به خلق بکنند! غیر از خلق، کسی در هواپیما نبود؛ که دو روز، خانوادهها و فامیلهای آنها در دلهره بودند. اگر یک کارخاص در هواپیما انجام میشد، یک تیر، یک گلوله بیرون میرفت و هواپیما سوراخ میشد، همه این 400 نفر میسوختند! که این کار را اینها اقدام کردند و هواپیما را به کویت بردند. ما رسماً به کویت اخطار کردیم که تو حق نداری به هواپیمای ما اجازه بدهی از آنجا برود، سوخت به این نده! سفیر ما را در هواپیما راه ندادند، بیگانهها را آوردند آنجا، با اینها صحبت کنند! آیا میشود که در توطئه شرکت نداشته باشند؟ برای آمدن هواپیما آماده بودند. وقتی که آنجا میروند، رهبر آنها میآید، و میگوید: من با این کارها مخالفم! (مسعودخان را میگویم)، خوب! اگر تو مخالفی، چرا تو را آوردند؟ چرا اشرف خانم را نیاوردند؟ چرا فرح خانم را نیاوردند؟ خوب! تو با اینها مربوط بودی که آنها میگفتند: »ما از فرماند همان اطاعت میکنیم«! او میگفت: من با این کارها مخالفم! این قدر کار زشت است تبلیغات خودشان هم قبلاً زمینه سازی کرده بود، که نمیتوانند قبول کنند. ما به فرانسه اخطار کردیم که این هواپیما را، راه نده! فرانسه میگوید به ادله انسانی راه دادیم. شما انسانید؟! ادله انسانی! نمیشود راه ندهیم! چطور ایتالیا راه نداد؟ ایتالیا مرزهایش را بست و گفت: هواپیما، حق ندارد در فضای ما بیاید! برگشتند از اتریش و آن طرف رفتند. فرانسه در جریان بود، منافقین در جریان بودند، کویت در جریان بود، آمریکا هم در جریان بود، برنامه ریزی کرده بودند و بعد هم روی آن هیاهو کردند. خوب! حالا یک هواپیما بردند، مگر این قدر هیاهو دارد! همین هفته دوتا هواپیمای آمریکا را از میامی برداشتند، و در کوبا نشاندند. همین وضعی که ما داشتیم. چطور آنجا فقط یکی دو کلمه در بعضی از روزنامهها مینویسند و تمام میشود؟! چطور این یکی تیتر روزنامهها شد؟! خود آمریکاییها تفسیر میکنند که: ایرانیها گفتند ما منافقین را قلع و قمع کردهایم، معلوم شد قلع و قمع نشدند. خوب! این قلع و قمع که ما گفتیم، نگفتیم که دیگر هیچ کس از اینها اینجا وجود ندارد! این قدر بدبختند که، این جور باید با ما مبارزه کنند! این مبارزه با ماست؟! چند ساعت یک عده آدم را در هوا، سرگردان نگهداشتن، یک هواپیمایی را با یک گلوله بردن، با یک خیانت، یک اسلحه وارد هواپیما کردن، این که دیگر کار دشواری نیست! ما روزی دهها پرواز چهارصد، پانصد نفری را این طرف و آن طرف میبریم، خوب! یک نفوذ این قدری که کاری ندارد. ما حتی مدعی نیستیم که در ارگانهایمان، در دولتمان (در دولت که میگویم منظور کابینه نیست) در وزارتخانههایمان، در جاهای دیگر، آدم عوضی وجود ندارد. ما که مثل کمونیستها همه را بیرون نریختیم. هستند. خیلی عادی است، که هواپیمای ما را باز هم بتوانند ببرند. فقط ببینیم چه کسی نفع کرد و چه کسی ضرر کرد. آمریکا! فرانسه! کویت! عربستان! شما از این به بعد چه جور میخواهید با تروریسم مبارزه کنید؟ فردا که هواپیمای شما را بردند، دیگر مینویسید، »مبارزه با تروریسم«؟ هواپیما ربایی؟! دزدی هوایی؟! خوب! اگر بنویسید، این مردم، دیگر به شما میخندند!! البته رسوایی شما به آن حدی است که به این حرفها اهمیت نمیدهید، اما شما خودتان پرده نمایش را دیدید. واگر بنا باشد، به این کارها دست بزنیم، ما بیشتر از همه شما نیرومندیم! (تکبیر و شعار مرگ بر فرانسه نمازگزاران) - شما بگویید یا نگویید، خودشان دارند به استقبال مرگ میروند!! دارید میبینید که در داخل کشور فرانسه، دانشگاهیها، بهداریها، دانشجوها، کارگرها و جزیره »کرس« و همه علیه او، جریانات راه میاندازند. آنجا خیلی بیشتر از هر کشوری، گرفتار انفجار است. وضع اقتصادی فرانسه، آن قدر بد است که به خاطر گدایی کردن از عربستان و امثال اینها، این جنایات را مرتکب میشود و فقط یک نوع دریوزگی است. آبرو ریزی ملت فرانسه به قیمت چند تا دلار است! شرافت ملت فرانسه مخدوش شد: یک تروریست را با هلیکوپتر از خانه خود به برج فرودگاه بیاورند، ولی کاردار رسمی کشوری را که هواپیمایش را دزدیدهاند به مذاکرات راه ندهند! اینها شرافت دارند؟! اینها به عهدهای خود پایبند هستند؟! آنها ضد تروریست هستند یا تروریست پرور؟ آدم، این جوری به استقبال مرگ میرود؛ اول رشتههای اعتبار او گسیخته میشود. دزدی رسمی کردید، پولهای ما را نگهداشتهاید و نمیدهید! الان یک میلیاردونیم دلار ما را بدون دلیل نگهداشتهاید و نمیدهید، این هم اعمالتان! مرگ دیگر چیست؟ خیال میکنید مرگ چگونه میآید. عزرائیل بیوسیله نمیآید، خرده، خرده این جوری جلو میآید! و (با این جریاناتی که اتفاق افتاد) اعتبار ملت فرانسه امروز در دنیا مخدوش شده است. عرض کردم، ما مردمی هستیم (شما خودتان نوشتید، خود این را ننوشتیم) که صف داوطلب روی »مین« در ایران از همه صفها طولانیتر است. مردم ما این جوری هستند. خوب! اینهایی که میخواهند روی مین بروند، بخواهند از این کارها بکنند که برای آنها آسانتر است. اگر ما بخواهیم کار شما را مثل شما جواب بدهیم، روزگار شما را سیاه میکنیم! ولی ما تروریست نیستیم. ما اهل منطق، و حساب هستیم، چون ما حرف حساب داریم، چون ما مردم را با خود داریم، چون قدرت اقتصادی داریم، چون راه ما مشخص است، چون خدا را با خود داریم، احتیاجی نمیبینیم که از طریق ترساندن مردم بیگناه به اهداف خود برسیم. ما این کار را نمیکنیم، اگر میخواستیم بکنیم، شهرهای بصره و العماره و خانقین، الان روی خاک نبودند. ما با رویّه انسانی عمل میکنیم و میدانیم این رویّه پیروز است. اگر امروز هم، ما نتوانیم حرف خود را برشما ثابت کنیم، تاریخ این حقانیت را برشما ثابت خواهد کرد و ما این راه را میرویم و مطمئن باشید که ما دست به عمل متقابل (به این صورتی که شما میزنید) نمیزنیم، اما از شماها انتقام میگیریم! انتقام را جور دیگری خواهیم گرفت و وسایل انتقام را هم در اختیار داریم، اما نه با ترور، با شیوههای دیگری که بلد هستیم و راههایی که خواهیم پیمود و پیش خواهیم رفت. و عرض میکنم، هم از شیوخ عرب و هم از استعمار انتقام میگیریم. آمریکایی که حسابهای ما را یکدفعه مسدود کرد و این همه اموال ما را آنجا نگهداشته است، چه جور میخواهد روی عقود و قراردادهای بینالمللی، حساب کند؟ حالا، زور دارد و بازور عمل میکند؛ اگر شماها یک مقدار متزلزل بشوید، مردم همه اینها را از بایگانی تاریخ بیرون میکشند، سند میکنند و پتک میکنند در مغزتان، و مردم شما باید جوابگوی این جنایات شما باشند. در مجموع، ما از این گونه حرکتها تا به حال زیاد دیدهایم و ما شاهد بودیم که چند روز پیش سفیر آمریکا، (خجالت نکشید) و از سفارتخانه خود به فرودگاه بحرین آمد و با کارمندان یا افسران ما که هلیکوپترشان را ربوده بودند، تماس گرفت و به اینها التماس کرد که شما تقاضای پناهندگی سیاسی بکنید. ببینید شما چقدر ذلیل شدهاید! آمدید باغ سبز آن چنانی نشان دادید، اما این افسر، توی دهن شما زد و گفت: »نه! من خاک وطنم را با این وعدههای شما عوض نمیکنم، من میخواهم برگردم و در جبهههای جنگ شهید بشوم.« دیدید، چقدر فرق است؟ شما اگر در گذشته، در ایران، میتوانستید آدمها را فریب بدهید، حالا نمیتوانید. البته یک عده منحرف هستند، یک عدهای که از آینده خود مأیوسند، یک عدهای که آن قدر جنایت کردهاند، دستشان آلوده است و هیچ راهی، غیر از این که به شما بپیوندند، ندارند. اینها میپیوندند، ما هم حرفی نداریم، اینها از این به بعد هم خواهند آمد. ملت ما این را بداند، برادران،! خواهران! احساسات شما، از این چیزهایی که پیش میآید، جریحه دار نشود. شما یا بایستی مثل شورویها عمل میکردید، و همه را، اداریها، بانکیها، دانشگاهیها، بیخطا، باخطا، مقصر، بیتقصیر، همه را به سیبری میفرستادید، آن جور رفتار میکردید، بعد بقیه میماندند و دیگر این حرفها در آن نبود، یا انسانی برخورد میکردید. بررسی کنید، آنهایی که گناه کم دارند، ببخشید! آنهایی که میشود، عفو کنید! آنهایی که میشود، سراغشان نروید! در بین اینها کسانی میمانند که این جور خیانت میکنند و اینها هم هنوز هستند و ما باید این چیزها را تحمل بکنیم، ولی راه خودمان را ادامه میدهیم. چند جمله برای برادران و خواهران عرب در مورد روز قدس نوشتهام که اینجا قرائت میکنم. بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرّحیم »اَلَمْ تَرَکَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ باَصْحاب الْفیلْ/ اَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُم فی تَضْلیلٍ/ وَ اَرْسَلَ عَلَیْهِم طَیْراً اَبابیلَ/ تَرمیهِمْ بحِجارَةٍ مِنْ سجّیلْ/ فَجَعَلَهُمْ کَعَصفٍ مَاْکُوْلٍ« بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرّحیم »لاِیلافِ قُرَیْشٍ/ اِیلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَالصَّیْفِ/ فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ/ الَّذی اَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ/ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ«