خطبه ها
  • صفحه اصلی
  • خطبه ها
  • نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

  • دانشگاه تهران
  • جمعه ۱۷ تیر ۱۳۶۲

  خطبه اول   بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَعَلیالِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصوُمینَ. قالَ الْعَظیمُ فی کِتابهِ: أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم، »اِنَّ اللَّهَ یَأمُرُ بالْعَدْلِ وَالإِحْسانِ« در بحث عدالت اجتماعی در بخش اقتصاد، به یک فصل مهم زیربنایی رسیدیم که حلقه ارتباط بین همه بخشهای عدالت اجتماعی است و آن »عدالت در ارزش گذاری و دادن شخصیت متعادل به انسان« است و گفتیم که اگر این پشتوانه عدالت را درست نکنیم، هیچ یک از مقررات اجتماعی‏ما، ضامن اجرایی محکمی، نخواهد داشت. بنابراین، برای رسیدن به عدالت اسلامی، باید روی این بخش زیاد تکیه شود و اهمیت آن را گوشزد کرد. گفته شد که، اگر در شخصیت انسان و ارزشهایی که روی آنها حساب می‏شود، عدالت مراعات نشود و واقعیتها در نظر گرفته نشود؛ انسان، یا شخصیت کاذب - خود بزرگ بینی - پیدا می‏کند و یا شخصیت ناقص - خود کوچک بینی - و هردوی این حالت، برای فرد و جامعه مضر است. یکی از ضروری‏ترین کارهایی که اسلام روی آن حساب باز کرده؛ تعادل شخصیتی افراد در جامعه است. یک بحثی در روانشناسی جدید (روانشناسی اجتماعی) هست که می‏گویند، انسانهایی که در درون خودشان یک شخصیت واقعی دارند، ولی حالات دیگری به عنوان ارزشهای غیر موجود، در آنها اضافه می‏شود، دچار حالتی می‏شوند که در تعبیر فرنگی به آن »کمپلکس« می‏گویند و در فارسی بصورتهای مختلف تعبیر شده است؛ شخصیت مزدوج (عربها هم شخصیت مزدوج می‏گویند) و یا دو گانگی در شخصیت. این حالت، یک مرض روانی است، که انسان را از پادر می‏آورد و اجتماع را متزلزل می‏کند. آدم بخیلی که ذاتاً بخیل است، اما بخواهد خودش را سخاوتمند نشان بدهد، چه وضعی در حرکاتش پیش می‏آورد؟ آدم ترسویی که بخواهد خودش را شجاع نشان بدهد، در نظر آدم چه شکلی پیدا می‏کند و آثار بعدی آن چیست؟ آدم تهیدستی که برای نشان دادن قدرت مالی خود، همه موجودی خود را به عنوان مثلاً بذل و بخشش، در کافه به پادو انعام می‏دهد، که خودش را پولدار معرفی بکند و امثال اینها، نمونه‏هایی است که برای آن ذکر کرده‏اند. اما در جامعه؛ مهمتر این است که ، انسانهایی شخصیت واقعی نداشته باشند؛ یعنی ارزشهایی را که مبنای شخصیت انسان است، نداشته باشند و بخواهند جای کسانی قرار بگیرند که این ارزشها را دارند و این بسیار خطرناک است. جامعه، دچار »کمپلکس« می‏شود، فرد دچار این حالت، مریض بسیار خطرناکی است[t1] که اگر یک اکثریتی از مردم جامعه، یا مسؤولان یک جامعه، چنین باشند، ممکن نیست در جامعه، تعادل به وجود بیاید. برای این منظور، ما به سراغ نظام ارزشی اسلام، رفتیم که یکی از بحثهای کاملاً نواست. البته اینکه می‏گویم نو، تنظیم آن نو است والامواد این بحثِ خیلی ساده و پیش پا افتاده، در اخلاقیات و در روایات معروف و در ادبیات اسلامی هست، فقط کسی را می‏خواهد که فرصت کار پیدا بکند و این نظام ارزشی را تنظیم بکند و ارزش گذاری اسلام را مشخص کند. در جامعه‏ای که به نام اسلام، می‏خواهیم به وجود بیاوریم؛ هرکلمه‏ای از کتاب این جامعه، باید جای خودش را پیدا بکند و هرانسانی در نقطه مناسب خود مشغول خدمت بشود. اگر بشود این کار را بکنیم، در برنامه‏های بعدی خود خیلی پیشرفت خواهیم داشت. ولذا من از ائمه محترم جمعه، فضلا و مدرسین، از خطبا، مخصوصاً از طلبه‏های جوان که افکارشان دارد شکل می‏گیرد، تقاضا می‏کنم که این بحث را تعقیب کنند. بنده ممکن است نرسم، نه میدان خطبه‏ها اجازه می‏دهد و نه فرصت من، که این کار را مستقصی، انجام بدهم و یک اصولی را در بحثم خواهم گفت و عبور می‏کنم. اما این بحث را تعقیب کنند تا رفته رفته، ما بتوانیم یک نظام ارزشی اسلامی، معرفی بکنیم که انسانها بتوانند، خودشان را در جامعه پیدا بکنند، و این برای جامعه اسلامی، یک پایه بشود. خوب! ما در خطبه‏های گذشته گفتیم: بهترین منبع برای این بحث، علم اخلاق است. چون علم اخلاق (حکمت نظری) متکفل ساختن انسان است که باید، باطن و آن بُعد اساسی انسان را بسازد. برای هدایت بحث هم، عرض می‏کنم که بیشتر به کتب اخلاقی و مباحث اخلاقی، مراجعه کنند. منتها لازم نیست که ما براخلاقی که تاکنون نوشته شده، جمود داشته باشیم: یعنی باید، این اخلاق را بازتر کرد، باید از این اخلاق به معارف دیگر، کانال زد و بین معارف فراوان اسلامی، در بخشهای مختلف و آن چیزهایی که به صورت بحثهای علم اخلاق مدون شده است، جمع کرد. کتابهایی مثل »جامع السعادت« یا »جامع السعادة« و مثلاً »محجة البیضاء« و امثال اینها، منابع خیلی خوبی است و کتب فراوانی هم اخیراً نوشته شده است و من خیال می‏کنم که مطالعه روانشناسی جدید، امروز برای این بحث یکی از ضروریات است؛ یعنی کسی که می‏خواهد این بحث را تنظیم بکند، باید روانشناسی جدید را هم حتماً بخواند. اگر این مجموعه با هم کار بکند، کار خیلی پیش می‏رود. من حالا بحثم را، با همان محوری که قبلاً مطرح کرده بودم، شروع می‏کنم و شاید در پنج، شش خطبه بتوانم تمام بکنم. گفتیم که آن علم رسمی اخلاق ما، سه قوه را در انسان پایه و اصل تشخیص داده، که یکی از آنها، قوه فکریه است. در کتب علم اخلاق، شاخه‏هایی که از قوه فکریه، منشعب می‏شود، مشخص و تنظیم شده است، علم ، ایمان و توحید و شاید بعضی از مقوله‏های عملی، چون تقوا و صبر و ... هم یک بعدش در این قسمت می‏گنجد. و باید در این بحث روی این موارد تکیه بکنیم. من خیال می‏کنم، علم در جامعه اسلامی و تعلیمات اسلامی ما (با اینکه ما حرکت اسلامی داریم)، نتوانسته است، مقام خود را پیدا کند؛ یعنی یکی از چیزهایی که در نظام ارزشی اسلام، روی آن تکیه فراوان شده و شاید بیشترین تکیه در ارزشها، روی آن باشد؛ علم است و این علم هنوز موفقیت خودش را در جامعه ما کسب نکرده است. البته، ایمان، دنباله علم است؛ یعنی اصلاً ایمان بدون آگاهی نمی‏شود. آگاهیها ممکن است، گاهی فطری و طبیعی و تشخیصهای روحی انسان باشد، که گاهی به ایمان، منجر بشود. ایمان را ما اصلاً فرع برعلم می‏دانیم؛ یعنی در شاخه این بحث، من از ایمان مستقلاً بحث نمی‏کنم و در همین بحث علم می‏گنجد. شما، در مورد علم، کتب روایات را ببینید (به آقایان طلاب عرض می‏کنم) مثلاً کتاب »کافی« که از قدیمیترین کتب ماست، اولین بحثی که مطرح می‏کند؛ »عقل و جهل« است (که آن هم باز در همین بحث می‏گنجد) و بعد »علم«، است، و ببینید که چقدر روایت و مطالب راجع به علم در آنجا آمده است. کتب اخلاق هم که وارد بحث شدند، مقدمترین بحث آنها همین است، که این قدر روی بحث علم  تکیه کرده‏اند. از لحاظ طبیعی، منطقی؛ اگر ما قرآن را نداشتیم، روایات را نداشتیم، سیره ائمه را نداشتیم، بحثهای نقلی را نداشتیم، اگر بخواهیم بررسی کنیم و به اصطلاح استدلال عقلایی بکنیم، مطلب خیلی باز است. اصلاً، انسان در مجموعه موجودات خلقت، تا آنجایی که ما می‏شناسیم، اگر امتیازی داشته باشد، از مسیر علم است. همه حیوانات، غرایزی دارند که با آن غرایز زندگی می‏کنند و این غرایز، آنها را در یک حد مشخصی محدود کرده است و به طور اتوماتیک هم، از غرایز خود استفاده می‏کنند و زندگی خود را اداره می‏کنند. نقطه مکمل انسان، علاوه برغرایز (که معمولاً از حیوانات پایینتر است)، فکر او است، که فصل ممیز انسان است و انسان را از سایر انواع و بخشهای موجودات زنده، جدا می‏کند و این قوه فکریه، نطق انسان و قدرت فراگیری انسان است؛ اگر نگوییم که عمده‏ترین و مهمترین بخش انسان است، لااقل باید بگوییم از عمده‏ترین بخشهای وجود انسان است (که البته من همان اولی را می‏گویم: »عمده‏ترین«). خوب! طبیعی است که اگر این قوه فکریه رشد بکند، انسانیت گل می‏کند. آدم به هراندازه‏ای که تحصیل بکند و چیز یاد بگیرد (حالا من فقط فرمول معمولی تحصیل را هم نمی‏گویم)، دنیا را کشف کند، جهان را کشف کند، از داخل وجود خود با خارج از وجود خود، با موجودات دیگر، رابطه برقرار کند و خود را کشف بکند، هر قدر پیش برود، وجود او وسیعتر می‏شود؛ یعنی انسانیت انسان، همین جا باز می‏شود و آن چیزی هم که برای ما می‏ماند، همین است. وقتی که بعداز 60-50 سال بمیریم، این قسمت در وجود ما می‏ماند؛ یعنی هرچه که وجود فکری ما رشد کرده باشد، باقی می‏ماند، بقیه مکتسبات ما، خیلی کم می‏ماند و بسیاری از آنها اصلاً به ما مربوط نیست و یک رابطه اعتباری دارد، اما این رشد فکری می‏ماند و آدمیت انسان، مربوط به این قسمت انسان است.  در آیات قرآن، این قسمتی که مربوط به اول خلقت انسان است (داستان آفرینش انسان) خیلی برای شما معروف است، که قرآن از اینجا شروع می‏کند؛ »واذْ قالَ رَبُّکَ لِلمَلائِکةِ اِنّی جاعِلٌ فِی الاَرْضِ خَلیِفَةً« خداوند به ملایکه که بخش عظیمی از مخلوقات الهی هستند (البته، انسان از آنها شریفتر است؛ اگر انسان بشود. منهای اکتساب، آنها خیلی بهتر از انسان هستند) اعلام کرد. "من می‏خواهم یک موجودی بگذارم که جانشین خودم باشد؛ خلیفه الهی." (حالا این خلیفه شخصاً، حضرت آدم بود، یا اینکه اصلاً انسانیت، خلیفه خداست؛ که این دومی باید باشد). ملایکه با اطلاع مختصری که از زندگی ما انسانها پیدا کردند، تعجب کردند که خداوند چطور می‏خواهد این کار را بکند! (یک موجودی مثل ماها که این جور زندگی می‏کند، که دارید می‏بینید، نمونه‏هایش در آمریکا و فلسطین و اطراف دنیا وجود دارند و خود ماها هم از این تیپها خیلی هستیم.). ملایکه تعجب کردند؛ این مفسدها! این خونریزها! این آدمهای ناجور را چطور می‏خواهی خلیفه قرار بدهی! ما که هستیم؛ ما مخلصین، ما عبادت کننده‏ها، ما مقدسها که تو را تقدیس می‏کنیم، هستیم! دیگر یک موجود این جوری، آن هم با این طنطنه‏ای که مطرح می‏کنید، برای چیست؟. در اینجا خداوند، برای اینکه ملایکه را قانع بکند، در قرآن یکی، دو آیه آورده که در این قسمت از بحث آمده است؛ قرآن می‏فرماید که: »گفتیم خیلی خوب! حالا می‏بینید. ما موقعیت علمی آدم را نقد کردیم؛ یعنی آنچه که آدم، می‏توانست یاد بگیرد، به او دادیم« »وَعَلَّمَ ادَمَ الاَسْماءَ کُلَّها« خداوند، آنچه را که باید به آدم یاد بدهد؛ یاد داد. آدم شد آدم عالِم. بعد به ملایکه فرمود که حالا بیایید، امتحان می‏کنیم، همانهایی که یاد آدم داده بود، برملایکه عرضه کرد، گفت: شما جواب بدهید! سؤال مطرح کرد که جواب بدهند، ملایکه گفتند: خوب! ما اینها را نمی‏دانیم، علمِ ما محدود است، همانهایی که به ما یاد دادی می‏دانیم، ما از اینها اطلاع نداریم. خداوند به حضرت آدم، دستور داد؛ که شما بگو! حضرت آدم معلومات خود را برملایکه عرضه کرد و جواب سؤالات را داد. اینجا، ملایکه تسلیم شدند و گفتند: ما قانع شدیم، ما جاهل بودیم، حال فهمیدیم که غیب آسمان و زمین از آن توست و اطلاعات ما کم است. تسلیم شدند که بله، چنین موجودی باید به وجود بیاید. بعد به دنبال این مسأله، "سجده" مطرح است. می‏گوید حالا که این طور شد، ما به ملایکه گفتیم: سجده کنید، اینها هم سجده کردند اما شیطان سجده نکرد. ظاهر آیه این است که ملایکه سجده کردند حالا کیفیت آن سجده چه جور بوده، اینها را کار نداریم. بعضی از علما گفته‏اند که منظور از این سجده - سجده ملایکه - (من نمی‏دانم که نظر قرآن این باشد، ولی به عنوان یک نظر عرض می‏کنم) سجده معمولی‏ای که در ذهن ماست و ملایکه خاصی و فرشته‏های مخصوص در حال عبادت، که جبرییل و امثال اینهاست، مراد نیست بلکه منظور؛ قوای طبیعی جهان است. ملایکه‏ای که در اینجا آمده، عبارت از مجموعه نیروهای طبیعت است که در مقابل انسان سجده کردند؛ یعنی انسان قدرت دارد، اینها را خاضع کند و اینها می‏توانند در مقابل انسان، تسلیم بشوند. یعنی ماهیت انسان توأم با علم است. انسانِ عالم است که می‏تواند جهان طبیعت، هدف طبیعت این جهانی و هدف خلقت انسان را تأمین کند و آن هدف، تسخیر نیروهای جهان طبیعت است. حالا اگر منظور، این هم نباشد، ما می‏توانیم مطلب را، از جاهای دیگر بفهمیم. اینجا، استیناسی است که، خواستند بگویند، در بدو خلقت مسأله علم، مسأله خضوع طبیعت، مسأله شرافت انسان، در مسیر علم مشخص شده است و راه زندگی صحیح انسان و ارزشهای واقعی انسان را اینجا مشخص کرده است. آیات قرآن خیلی فراوان است. بنده اگر بخواهم آیات مربوط به علم را فقط بخوانم و ترجمه بکنم، یکی دو خطبه را هم بیشتر می‏گیرد. خود آقایان می‏توانند (آنهایی که من دعوت کرده‏ام) دنبال بکنند. خودشان تعقیب می‏کنند و پیدا می‏کنند، فراوان است. یکی، دوتا را فقط عرض می‏کنم، برای اینکه روشن بشود، ارزش چیست؟ اولین سوره‏ای که بر پیغمبر اکرم(ص) نازل می‏شود سوره علق است. »اِقْرَا باسَمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ« در آیات اول همان سوره، بر روی این پدیده ارزشی انسان تکیه می‏شود: »اِقْرَأ باسْمِ رَبُّکَ الَّذی خَلَقْ/ خَلَقَ الاِنْسانَ مِنْ عَلَقْ/ اِقْرَأ وَ رَبُّکَ الاَکْرَمْ/ اَلَّذی عَلَّمَ بالْقَلَمْ« اول آفرینش، بعد علم. تازه وقتی که می‏خواهد علم را بگوید، اسم خدا را که می‏گوید، با صفت "اکرمیت"، می‏آورد که تناسب حکم موضوع این است که، می‏خواهد بگوید: آن مظهر عظمت خدا، مظهر کرامت خدا، مظهر بزرگی خداوند، علم انسان است و این پایه خلقت است. اینکه یک موجودی را آفریده، که می‏تواند جهان را کشف کند، می‏تواند مسلط بشود، می‏تواند جهان را با وجود خودش یکی بکند، دلیل برکرامت و عظمت خداست که چنین موجودی را آفریده است. یک مکتب و جامعه‏ای که کتاب آن قرآن است و اولین جمله‏هایی که بر پیغمبرش نازل شده، (آن هم، در محیط جهل عربستان، که اسمش محیط جاهلیت است) سراغ علم رفته است و این خیلی مهم است. اگر ما هیچ چیز دیگری در قرآن نداشتیم و همین آیه را داشتیم، جامعه ما می‏بایست، عالمترین جوامع دنیا باشد؛ اگر می‏خواستیم مسلمان باشیم. آیه در مورد علم خیلی فراوان است. باز می‏بینیم: »اَلرَّحْمنُ/ عَلَّمَ الْقُرآنَ/ خَلَقَ الاِنْسانَ/ عَلَّمَهُ البَیانَ« می‏بینید: خلق، بعد تعلیم. این برای مکتبی که متأسفانه دنیای استکباری می‏خواهد، آن را به جهل و عدم توجه به علم و فضیلت، متهم کند، خیلی زیباست. صراحت قرآن این است: »یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ اَمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ اُتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ« این آیه، مربوط به مسلمانهایی است که در جنگ بدر شرکت کردند که می‏دانید از بهترین مسلمانهای دنیا هستند و این فضیلت بدریون، در تاریخ اسلام، هنوز مربوط به همانهاست.  قرآن می‏فرماید: »علما و مومنین درجات بسیار عالی دارند«. در یکی از روایاتی که از ابن عباس نقل شده، یک رقم عظیمی، فاصله درجات فضیلت عالِمِ واجد شرایط را برمؤمن مجاهد، در ذیل همین آیه تنظیم کرده است. کرامت علم و ارزش علم در قرآن خیلی فراوان است. (و عرض کردم، شما خودتان تعقیب کنید، ببینید چقدر می‏توانید، آیه برای این مسأله پیدا بکنید). قرآن با اعجاب و استفهام انکاری  می‏گوید: » هَلْ یَسْتَوی الَّذینَ یَعْلَمُونَ والَّذینَ لایَعْلَمُوْنَ« آیا می‏شود که ما علما و غیر علما را مثل هم قرار بدهیم؟! این نمی‏شود. بعد به نور و ظلمت تشبیه می‏کند؛ می‏شود که نور و ظلمت یکی باشد؟! می‏شود سایه طبیعی با سایه یک توده دود داغ، که انسان در جوار آن زندگی بکند، یکی حساب بشود؟! علم را به آن صورت بزرگ می‏کند. روایات ما، تعبیرات بسیار گویا و صریحی برای این کار دارد و مثلاً: »العُلَماءُ وَرَثَةُ الاَنْبیاء« »دانشمندان وارث پیغمبرانند« و روایت دیگری هم هست که: اصلاً ارث واقعی پیامبران، علم است، آن چیزی که ارث پیغمبر (ص) است، علم است. من چند تا روایت را یادداشت کردم، اینها را اینجا فقط می‏خوانم، و به تفسیر و توضیح آن، دیگر نمی‏رسم، (چون هوا گرم است) بحث من، در خطبه‏های دیگر تعقیب می‏شود. روایت دیگری می‏گوید: »یَسْتَغْفِرُ لِلْعالِمْ مافِی السَّمواتِ وَالاَرْضْ«؛ همه موجودات آسمان و زمین، دایماً برای عالمِ استغفار می‏کنند، (طلب غفران می‏کنند). حالا این خودش یک تفسیر دارد؛ »اَفْضَلُ‏النَّاس اَلْعالِمُ اَلَّذی اِنْ اُحْتیجَ اِلیه نَفَعْ واِن اُسْتُغْنی عَنْهُ اَغْنی نَفْسَه«، »بهترین مردم، دانشمند است که اگر به او احتیاج باشد، به مردم خدمت می‏کند و اگر هم احتیاج نباشد، لااقل می‏تواند خودش را اداره بکند و از لحاظ زندگی غنی بکند. یک روایت دیگر: »اقرَبُ النَّاس مِنْ دَرجة اِلنَّبُوَّةْ اَهلُ الْعِلْمِ وَالْجَهادْ« »نزدیکترین مردم به درجه نبوت؛ (نه به خود انبیا بلکه به درجه نبوت) علما و مجاهدین هستند« اصلاً نبوت از مقوله علم است، نبوت اطلاعی است که انبیا می‏گیرند. »اَوْحِی اللَّهُ عَزَّوجَلّ اِلی اِبراهیم، یا اِبَراهِیم اِنّی عَلیمٌ، اُحِبُّ کُلَّ عَلیمْ« »خداوند به حضرت ابراهیم وحی کرد و گفت: ابراهیم! من خودم عالم هستم و همه علما را دوست دارم.« و این چقدر زیباست که خداوند این جوری بگوید.  پیغمبر(ص) می‏فرماید: »فَضْلُ العالِمِ عَلی الْعابد کَفَضْلی عَلی اَدْنی رَجُلٍ مِنْ اَصحابی«؛ »ارزش عالم نسبت به عابد، همین مقدار است، که من با درجات پایین امت خودم تفاوت دارم. (عابد یعنی مؤمنی که عبادت، می‏کند اما عالم نیست، البته بی‏علم که نمی‏شود، جزو اهل علم حساب نمی‏شود، والّا اگر یک مقداری علم نداشته باشد، عبادت هم نمی‏کند). روایتی دیگر »یَشْفَعُ یَوْمَ الْقیامَةِ ثَلاثَه، اَلاَنْبیاء، ثُم الُعَلماء ثَمَ الَّشُهَدا.« پیغمبر (ص) می‏فرماید: »روز قیامت، سه گروه هستند که شفاعت می‏کنند: انبیاء، علما و شهدا.«؛ اینها هستند که خداوند به آنها اجازه داده است که روز قیامت، افراد عقب افتاده و آنهایی را که به خاطر گناه، وضع بدی دارند، با مقام خود جبران کنند و به بهشت بیاورند. یعنی این قدرت خلاقیت در قیامت هم برای آنها هست و می‏توانند غفار باشند و جبران کننده کمبودها و کاستیهای عمل ما باشند.  پیغمبر (ص) فرمود: »اُطْلِبُوا العِلْمَ وَلَوْ بالصّین« »علم را، در چین هم اگر باشد، یاد بگیرید«. عرض کردم، اگر شما روایات را جمع کنید (حتی در آن کتبی که جمع کرده‏اند، همه را جمع نکرده‏اند). آن قدر کتاب بزرگی می‏شود که به اندازه بزرگی آن، نمی‏توانیم کتابی، پیدا بکنیم. این مقام علم در قرآن، روایات و منطق است، حالا علم چیست؟ البته بعضی از اخلاقیون و علما هستند که می‏خواهند بگویند منظور از علومی که اینجا آمده، مثلاً، علم اخلاق است، علم توحید است، علوم کلام است، علوم مربوط به خداشناسی و مسایل دینی است، که انصافاً این اطلاقی که در این آیات و روایات هست: »یَرْفَعُ اللَّهُ الَّذینَ اَمَنُوا مِنْکُمُ والَّذینَ اُتُوا الْعِلمِ دَرجات«، »الَّذی عَلِّم بالْقَلَمْ«: را چه جور می‏شود بگوییم که مخصوص اینها (علوم کلام، اخلاق، توحید، و... است؟ بله! یک سری روایات هست که با ذیلی که دارد، و با شواهدی که دارد، مربوط به آن گونه علوم است. از این طرف هم، بعضیها که در اصطلاحات امروز، گیر کرده‏اند (چون امروز اصطلاحاً علم را به فلسفه و علوم اخلاق و اینها نمی‏گویند)، خیال می‏کنند و می‏گویند آن چیزهایی که می‏توانیم با تجربه وحس و آزمایش و چیزهای آزمایش پذیر، تحصیل کنیم، علم است؛ مانند علوم ریاضی و علوم طبیعی و چیزهایی از این قبیل. اما اینها، فلسفه و اخلاق و چیزهایی را که باید با استدلال و نقل مطلع بشویم، به عنوان علم، قبول ندارند. این اصطلاح در صدر اسلام هم حتماً نبوده؛ یعنی آن موقعی که اینها را می‏گفتند، کل دانش را علم می‏گفتند و هنوز هم در اصطلاحات بسیاری از گویندگان و شخصیتهای علمی همین است، منتها یک تقسیم‏بندی این طوری در مسایل کلاسیک کرده‏اند که آن هم منظور اینها، نیست. نه می‏توانیم بگوییم علوم مادی است، نه می‏توانیم بگوییم مخصوص علوم دینی است (که البته دین همه علوم را شامل می‏شود) و نه می‏توانیم بگوییم که بعضی از روایات منصرف به آنها نیست. بله! بعضی از روایات هست، اما مطلقات روایات، ما شامل عموم رشته‏های علمی است، مگر استثناهایی که شده، مثلاً علم سحر، علم جادو، شعبده‏بازی، یک سری علم‏های مضر هستند که اصلاً نهی شده که ما دنبال اینها برویم. در بعضی از کتب اخلاقی، این قدر در این انحراف پیش رفته‏اند که حتی علم فقه را هم جزو این علوم نمی‏دانند. مرحوم غزالی، یک بحث طولانی می‏کند که علم فقه، اصلاً جزو علوم دنیایی است و جزو علوم آخرتی نیست که مرحوم فیض، (صاحب کتاب »محجةالبیضاء«) این انحراف را روشن می‏کند. آن انحرافها، که ما از دوران حکومت تصوف بردنیای اسلامی داریم؛ (یعنی بعداز دوران طلایی تمدن علمی اسلامی) باعث شده است که بسیاری از علما، رشته‏های علوم مربوط به زندگی را، علم ندانند. من قاطعانه عرض می‏کنم که هم قرآن، هم روایات و هم فقها و بسیاری از شخصیتهای ما در این جهت بحث کرده‏اند که علم در این جا مطلق است و اینها ارزش است. البته هر علمی، یک ارزش ندارد و علوم تفاوت دارند. علم، در انسانها هم که آمد، ارزشهای متفاوتی به خاطر انسانها پیدا می‏کند، (که اینها را در قسمتهای بعدی عرض می‏کنم). خوب! این مقام علم و این مقام عالم! در جامعه‏ای که مکتبش، پیغمبرش، امامش، قرآنش و علمای اخلاقش و همه، این حرفها را می‏زنند، اگر باز هم مردم پیرو این مکتب، بیسواد باشند، جاهل باشند و ارزش علم را ندانند، دیگر بدترین ظلمی است که به مکتب شده، و بدترین انحرافی است که همه فضایل بعدی را هم از انسان سلب می‏کند. ما فکر می‏کنیم که ، یکی از کارهای بسیار لازم این است که جامعه ما، مخصوصاً نسل جوان، بدانند که علم چه ارزش و مقامی دارد. تحصیل، چقدر با ارزش است. آن بچه‏ای که به مدرسه می‏رود، باید بداند که، دارد عبادت می‏کند، دارد به خدا نزدیک می‏شود، یک کلمه که یاد بگیرد، یک پله به طرف خدا رفته است. اگر این را در مغز بچه‏ها وارد بکنیم، اگر پدر بداند که با این کار، بچه‏اش را به خدا نزدیک می‏کند، اگر جامعه را به ارزش علم واقف بکنیم و یک نسل از این جریان بگذرد، آن وقت می‏ببینید جامعه ما چه می‏شود. این ننگ دنیای اسلامی است که ما امروز برای کارهای خود به کارشناسهایی از کفار احتیاج داشته باشیم، هیچ چیز از این ننگینتر نیست. ما اگر در دنیا به هر چیزی نیاز داشته باشیم، (البته همه آنها هم از علم منشعب می‏شود، ولی حالا به صورت مجزا حساب می‏کنیم)، بهتر از این است که به عالم احتیاج داشته باشیم. آن روزهایی که حتی اسلام نیم بند دوران خلفای بنی‏امیه و بنی‏عباس اجرا می‏شده ( در دوران بنی‏عباس بیشتر، در دوران بنی‏امیه اندلس هم نسبتاً خوب و در دوران فاطمیون هم همچنین)، همه دنیای پشت این کره خاک، ریزه خوارِ خوان دنیای اسلام بودند. مسلمانها، این تحجر را هم نداشتند، همین »اطلبو العلم ولو بالصین« راهنما بوده است. مسلمانها آمدند، علوم ایرانیها را گرفتند، علوم هندیها را گرفتند، علوم چینیها را گرفتند، علوم یونانیهای قدیم را گرفتند، زبانهای مرده قدیم را احیا کردند، ترجمه کردند و یک تمدن عظیمی (برپایه علومی که خودشان هم اضافه کردند) به وجود آوردند. و مرکز علمی دنیا، یا بغداد بود، یا دمشق بود، یا مصر بود، یا اندلس بود و یا جندی‏شاپور بود (که در دوره اینها دست ایران بود). علم، ولو این که ذاتاً ارزش است، اگر دست یک انسان فاسق و فاجر و بی‏تقوا بیفتد، ممکن است بی‏ارزش بشود. نه این که علم ارزش خود را از دست بدهد، بلکه آن فاسق و فاجر از این ارزش، بد استفاده می‏کند. یک شمشیر تیز عیب ندارد، اما اگر به دست یک آدمِ قلدرِ بی دینی بیفتد که عربده بکشد و شکم مردم را سفره بکند، ارزش آن به ضدارزش تبدیل می‏شود. ولذا، عالمی برای ما با ارزش است که آدم خوبی باشد، علم خودش ارزش است، انسانهای فاسق و فاجر، انسانهای بد، انسانهای عادی و پست، این ارزش را در وجود خود به ضدارزش تبدیل می‏کنند. استفاده ناصحیح از علم، معنایش این نیست که علم بی‏ارزش است. یک اسلحه خوب، خوب است. انرژی خوب است. برق یک منبع انرژی است، آن را به دست یک آدم ناباب بدهید، به بدن آدم دیگری وصل می‏کند و او را از بین می‏برد. خوب! این برق که عیب ندارد، ارزش برق محفوظ است، از آن بد استفاده می‏شود. من این را عرض می‏کنم؛ تقوا، شرط اساسی استفاده از ارزش است. اگر و انسان عالم بخواهد در جامعه، رویش حساب بشود و به آن امتیاز بدهیم، شرطش این است که آدم خوبی باشد. به هراندازه‏ای که خوب باشد، ارزش علم او و ارزش خود او هم بالا می‏رود. یکی، دوتا روایت برای ارزش علم نوشته‏ام که می‏خوانم و بحثم را تمام می‏کنم. پیغمبر(ص) فرمود: »هُلَّاکُ اُمَّتیِ عالِمٌ فاجِر و عابدٌ جاهلِ«؛ »از امّت من، آنهایی هلاک می‏شوند که، یا عابد جاهلی باشند، یا آدم باسوادی که فاجر باشد«. همین علمی که وسیله ارزش بود، اگر به دست فاجر افتاد، هلاک شده، حساب می‏شود، سقوط می‏کند و به طرف ضدارزش می‏آید. آدمهای جاهل خشک و خنگی که یک جور تحجر از خود نشان می‏دهند، هم خودشان جزو هلاک شده‏ها هستند و هم هلاک کننده‏های جامعه‏اند. نمونه‏های آن، آنهایی هستند که بمب اتم بر هیروشیما و ناکازاکی ریختند. خلبانهایی که بمب می‏اندازند (خوب! اینها که خیلی باسوادند! این طور نیست که عالم نباشند!) و مردم را این جور نابود می‏کنند و جنایاتی که می‏بینید. پیغمبر فرمود: »مَرَرْتُ لَیْلَةً اُسْرِی بی بقَومٍ کانَ تُقْرَضُ شَفا هُهُمْ بمقاریِض من نار، فَقُلْتُ مَن اَنْتُمْ؟ و قالُوْا اِنَّاکُنَّا نَاْمُرُوا باْلخَیْرِ و لانَفْعَلُوا و کُّنا نَنْهی عَنِ الشِّرِ و نَفْعَلُوا.« »آن شبی که به معراج رفتم، دیدم یک عده‏ای را نشانده‏اند و دارند با قیچیهای آتش، لبهای آنها را می‏چینند، تعجب کردم، این دیگر چه چیزی است! رفتم نزدیک، گفتم شما کی هستید که اینجا، این جور بدبخت شده‏اید؟ گفتند ما آدمهای با سوادی بودیم که به مردم می‏گفتیم، فلان کار خوب را بکنید اما خودمان عمل نمی‏کردیم (عالم بی‏عمل بودیم) یا به مردم می‏گفتیم، این کار زشت را نکنید، اما خودمان می‏کردیم، و جزای مناسبی که به ما می‏دهند همین است.« این علم بی‏تقوا است و آن هم ارزشی که عرض کردم؛ »اِنَّما یَخْشَی اللَّه مِنْ عِبادهِ العُلَما« یا »اَلْعُلَماءُ وَرَثَةُ الاَنْبیاء«، آنهایی هستند که انسانهای با فضیلت و سالمی هستند. اَعُوذُ باللَّهِ منَ الشَّیْطانِ الرَّجیم. بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ وَ الْعَصْرِ/اِنَّ الاِنْسانَ لَفی خُسْرٍ/ اِلاَّ الَّذین امَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بالصَّبْر.     خطبه دوم بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالمُؤْمنینَ وَ عَلی الصِّدیقة الطاهِرة وَ عَلی سبْطِیِ الرّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الهادی الْمَهْدی(عج).  مسایل مهم این روز و این هفته، در دنیا و کشور ما، فراوان است که مهمترین آنها  »روز جهانی قدس« است که امام فرمودند، و حوادث بسیار زشتی که این روزها در رابطه با قدس و فلسطین در لبنان و در منطقه عربی می‏گذرد. در این هفته، سالگرد شهادت سومین شهید محراب، آیت‏اللَّه بزرگوار، صدوقی را داشتیم، هفته انسداد حسابهای جمهوری اسلامی در بانکهای آمریکایی است و چیزهایی از این قبیل (که همه در این بحثی که خواهم کرد، می‏گنجد). یکی از کارهای خیلی جالبی که امام در اوایل انقلاب فرمودند؛ اعلام روز جهانی قدس بود. در بعضی موارد خداوند، چیزهایی را به امام امت الهام می‏کند که ما بعداً می‏فهمیم چقدر جالب بوده است. از جمله همین که، روز معیّنی را در ماه رمضان برای قدس (بیت‏المقدس) معرفی فرمودند، که امروز این جمعیت عظیم، در اطراف دانشگاه تهران جمع شده‏اند و قطعاً در سراسر کشور ما نمونه این اجتماع (به نسبت) خیلی فراوان است. و یقیناً در سایر نقاط اسلامی دنیا هم، انسانهای انقلابی و مسلمان، از این سنّت پیروی می‏کنند. این کار فوق العاده جالبی است که امام فرمودند. یک راهی را ارائه کردند و یک نکته مهمی در این داستان هست. هدف روشن است، و آن زنده نگهداشتن مسأله فلسطین، به رخ مردم کشیدن شرّاسرائیل، و آماده کردن مردم برای حرکت جهانی دنیای اسلام علیه این سرطان. اینکه این مطلب، به عنوان یکی از روزهای بزرگ تاریخ ما و یکی از ایام اللَّه معیّن شده، در بحثهای امروز من یک مقدار باز می‏شود، که چرا این جور شد؟ و چه اهمیتی دارد؟ بنده یکی از کسانی هستم که تاریخ فاجعه فلسطین را خوب می‏دانم، برای این که از 30 سال پیش، وارد این بحث شدم و مطالعه کردم و هنوز هم وقتی به مطالبی که مربوط به این مسأله  است، برخورد می‏کنم، روی آن دقت می‏کنم. در یکصدسال اخیر، مسأله‏ای به این مهمی، در دنیای اسلام وجود نداشته است و فکر نمی‏کنم به این زودی هم به وجود بیاید. یکی از آن چهار راههای بزرگ مصالح دنیای اسلام و کفر، دنیای استضعاف و استکبار، دنیای متجاوز و مظلوم حادثه فلسطین است و هیچ چیز به اندازه حادثه فلسطین، نمی‏تواند روشنگر شیطنت و رذالت و خوی استکباری دنیای غرب و خوی ریاکاری و دورنگی دنیای شرق باشد.  ما می‏توانیم از این مسأله، خیلی درس بگیریم و من تعجب می‏کنم که در دنیای عرب (که مرکز این مطلب است) این برادران و خواهران عرب ما (که ذاتاً مردم غیوری هستند) چطور این قدر با این مسأله، کم اهمیت برخورد می‏کنند؟! و نمی‏دانم، چطور عاملان فساد این جریان را، از میان خود بیرون نمی‏کنند؟! با اینکه، اطلاع مردم دنیای عرب از این جریان کمتر از ما نیست، آنجا هم، مردم عرب، حرفها را می‏دانند، چون حداقل حرف خیلی زده‏اند، (اگر عمل نکردند، حرف خیلی زدند) و اطلاعات بنده هم، بیشتر از مبادی عربی است. بیست سال پیش، من کتابی به نام »القضیة الفلسطینیه« ترجمه کردم و فهمیدم که این کتاب، یک ورقی از کارنامه زشت و سیاه استعمار است. درک خود را به عنوان یک ذیل، به آن اسم اضافه کردم و گفتم: »سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار« و هر روز هم که می‏گذرد این کارنامه، در نظر من سیاه‏تر می‏شود! خیال می‏کنم چهره دنیای غرب، در این مورد، خیلی کثیف است. و چهره دنیای عرب و دولتهای عربی هم، بسیار ذلیل و حقیر و پست و زشت و پرنکبت است. به نظر من، قیافه‏ای مثل، شاه حسین اردنی و این تیپ، که در جهت حفظ تاج و تخت خود، به این ملتها خیانت می‏کنند، پست‏ترین و زشت‏ترین و نامیمون‏ترین قیافه‏ای است که می‏شود تجسم کرد! اگر من کاریکاتوریست بودم، و می‏توانستم کاریکاتور بکشم؛ بدترین کاریکاتور دنیا را (با همه زشتیها) برای اینها می‏کشیدم! (در ذهن من این طوری است). هرکاریکاتوری را می‏بینیم؛ می‏بینیم نه! آن چیزی که من می‏فهمم، اینها نیست، اینها یک چیز دیگری‏اند. حادثه، ریشه‏های خیلی روشن و کشف شده‏ای دارد. یک قدری به جلوتر برگردید، مثلاً جنگ جهانی اول، در سال 1914، (که حدود 70 سال پیش این جنگ شروع شد)، ببینید چه زشتیهایی آنجا هست. آن موقع، امپراتوری عثمانی، به عنوان مرکز حکومت اسلامی در ترکیه امروزی بود. کشورهای عربی هم در سلطه او بودند (البته آنها هم دولت ظالمی بودند) و اصولاً بد برخورد می‏کردند، من جمله با عربها. در میان عربها، یک روح آزادیخواهی پیدا شده بود و احزاب مخفی، احزاب علنی و جمعیتهای مختلف به وجود آمده بود و ملت عرب، برای گرفتن آزادی از دست ترکها (حکومت امپراتوری عثمانی) بیدار شده بود. جنگ که شروع شد، عثمانیها یک طرف جنگ بودند و متفقین و یک عده دیگر هم یک طرف بودند. (البته یک عده‏ای هم با اینها بودند، تنها نبودند، متفقین که فرانسه و انگلستان بودند و بعد هم آمریکا ملحق شد.) خوب! این نهضت خالص و سالم عربی که در محیط عرب بود، به عنوان یک وسیله در دست انگلستان و فرانسه آن روز (که بیشتر، آنها کارگردان بودند.) افتاد. شاید کارگردان عمده آن انگلستان بود! وقتی که آدم این قطعه تاریخ را می‏خواند؛ دلش می‏خواهد به جای اشک، خون گریه کند! که این طور این نهضت مقدس را آلوده کردند و به لجن کشیدند. و برای متفرق کردن دنیای اسلام و به هم زدن حکومت مسلمین (نمی‏توانیم بگوییم اسلامی) و بعد هم ذلیل کردن همینها اعراب، نهضت اسلامی را به یک آلت بی‏اراده‏ای در دست دشمنان تبدیل کردند.  یک کسی به نام »آلن بی« که لشکر داشت و با عثمانیها در این منطقه می‏جنگید، مخفیانه با سران نهضت دنیای عرب وارد مذاکره شد و »شریف مکه« (که آن موقع، چهره بسیار محبوب و مطلوبی در بین مبارزان عرب بود) با »مک ماهون« (کارگزار انگلستان در مصر) وارد مذاکره شد و همه این حرکت مردمی عرب را به انگلیسیها فروخت. کاری که متفقین نمی‏توانستند در منطقه بکنند و با اینها عثمانیها بجنگند. لشکر چهارم عثمانی (که بعداً اسمش ترکیه شد) در این منطقه با انگلیس می‏جنگید. وقتی که این نیروهای مردمی عرب در کنار کفار با مسلمانها جنگیدند، خیلی سریع توانستند، حکومت عثمانی را بشکنند و این منطقه‏های عربی را در دست قدرت غربیها و خودشان بیاورند. حالا، در همین موقع ببینید بدبختی اینها چیست! و آن طرف پدر سوختگی غربیها و استعمار گرها را ببینید که چیست؟ در همین موقعی که عربها و مسلمانها، مهمترین مشکل متفقین را دارند حل می‏کنند، وزارت خارجه پرفتنه انگلستان (که آن موقع مسؤولش »بالفور« بود)، با یهودیهای دنیا و صهیونیسم بین‏الملل که در دنیا قدرتی بودند، وارد مذاکره شد. (البته این توطئه قبلی بود و حالا مقطع آن را پیدا کرده‏اند) که به اینها یکی از قطعه‏های به اصطلاح آزاد شده را در منطقه عربی بدهد و آنها را به کمک بگیرد. و هدفش هم این بود که یهودیهای آمریکا را به کمک بگیرد تا آمریکا را تحت فشار بگذارند (یهودیها قدرت مالی بودند) که به نفع متفقین وارد جنگ بشود و این هم شد. البته آمریکا وارد جنگ می‏شد، مقدماتش کاملاً مهیا بود. در اروپا هم، یهودیها قدرت مالی عظیمی داشتند که از آنها به نفع جنگ استفاده بکند، قدرت جاسوسی عظیمی هم داشتند که در جنگ از آنها استفاده بکند و کردند. در یک آن، به »شریف مِکه« قول می‏داد که؛ محدوده دنیای عرب، که جنوب آن اقیانوس هند، و شمال آن »اذنه« در مرز ترکیه و غرب آن، مدیترانه و شرق آن ایران و خلیج فارس است، به عنوان یک منطقه عربی خالص، مال شما باشد. حتی آنها حاضر نبودند روی بیروت و آنجاهایی هم که یک قدری مال فرانسویها بود (و جنبه‏های خاصی آنجا داشتند) چانه بزنند. قول و قرار گذاشتند و عهدنامه تازه نوشتند (آن موقع، آن قسمت را به یهودیها دادند) که در سال 1916 عربها وارد جنگ شدند. در سال 1917 و عده بالفور رسماً اعلام می‏شود. و می‏بینید در همین موقع بدتر از این دوتایی که عرض می‏کنم، فرانسه و انگلستان، مذاکراتی طولانی برای تقسیم این منطقه‏ها دارند؛ این قسمت عراق! این قسمت سوریه! این قسمت لبنان! این قسمت فلسطین! (حسابی خط کشی و معین شده)، این مال عراق! این مال انگلستان! این مال فرانسه! البته اینها بعد کم کم کشف می‏شود. دولت تزاری روسیه هم این قرارداد سرّی را امضاء کرده بود. بعدها بلشویکها آمدند و انقلاب شد - شوراها - اینها را رسوا کردند و عربها فهمیدند که چه کلاهی برسر آنها رفته! اما دیگر گذشته بود. حالا دیگر ماجراها طول می‏کشید، جنگ تمام شد، حکومت عثمانی متلاشی شد، منطقه‏های به اصطلاح عربی آزاد شد، اما تقسیم شد و وعده »بالفور« شروع شد به عمل شدن: سیل مهاجرین یهود به اینجا شروع شد. فلسطین را تحت‏الحمایه انگلستان کردند و وزارت مستعمره انگلستان، یک سرپرستی بالای سرش گذاشت، یک مجلس قانونگذاری برایش درست کردند (که به ظاهر نصفش از کارمندان انگلیسی و یک چهارم آن عرب و یک چهارم آن یهودی بود که اکثرآنها با انگلیس بودند) و همه قوانین وامتیازات را در جهت یهودیها سوق دادند. مهاجرتها شروع شد، اراضی را منتقل کردند، امتیاز برق به اینها دادند، امتیاز »دریای مرده« را به اینها دادند، همه امتیازها را به یهودیها دادند و روز به روز، برسرعربها زدند و همه آن زحمات و بدبختیها را برسر آنها آوردند! آدم وقتی تاریخ را از سال 1920 تا 1945 (25 سال) می‏خواند برای هرساعتش مدتی گریه می‏کند. وقتی که می‏خواند، چه جور جریان مبارزات مردم اعراب را به خاک و خون کشیدند و همیشه هم آدم می‏بیند که چهره‏های کثیفی از بیت هاشمی اردن و فیصل سعودی امروز، که به عراق هم کشیده شدند. مهره و کارگزار این جریانات بودند. این تاریخ، چیزی نیست که آدم بتواند در یک ربع خطبه بگوید، این تاریخ را باید بخوانید، بچه‏های ما باید بخوانند، باید در مدارس ما تدریس بشود. ان‏شاءاللَّه کسانی که تاریخ می‏نویسند، فشرده‏ای از این تاریخ را برای بچه‏ها تا سطح دانشگاهها بنویسند که ببینند، چه به سر مسلمانها و عربها آوردند و چه خیانتهایی شده است! هربار مقدمه یک نهضت درست شده، سالها طول کشیده. تاریخ سال 1920 تا 1945 را بخوانید، چهار، پنج تا انقلاب عظیم در آن است. گاهی انقلاب شده که همه سطح کشورهای عربی را فراگرفته، ولی یک خیانتی پیدا شده، مثلاً یک رهبری از اینها یک دروغی گفته، یک قرارداد سرّی برای تاج و تختش بسته و مردم را آرام کرده و بعد دیدند هیچی از آب در نیامد! قراردادها، قطعنامه‏ها، چیزهای عجیبی در این جریان می‏توانید ببینید. عربها، این تاریخ را پشت سرخود دارند. ابتدا، جامعه ملل که بعداز جنگ جهانی اول تأسیس شد، به عرب‏ها خیانت کرد. بعد در جنگ جهانی دوم که جامعه ملل سقوط کرد و به جای آن سازمان ملل آمد، آن هم به عربها خیانت کرد. هرکس نزدیک آمد، به عربها و مسلمانها خیانت کرد و به یهودیها خدمت کرد. تا این جریانات به اینجا رسیده است. من امروز می‏بینم که در لبنان و اطراف اسرائیل، همان جریانهای عجیب، دارد تکرار می‏شود و این بدبختها! مهره‏های کثیفی که روی گنجهای عربی نشسته‏اند و شیر اقیانوس نفت  را به دستشان گرفته و هرجا می‏خواهند، باز می‏کنند و می‏ریزند. این نامردها! گذشته را فراموش کرده‏اند و دوباره همان کارهای گذشته را تکرار می‏کنند. آن روز »بالفور« چه کرد که امروز »شولتز« نمی‏کند؟ کارگردان آن روز، بالفور بود و امروز شولتز است، آن موقع آمریکا نبود الان آمریکا در صحنه آمده، و حتی آن اول که آمد به نفع عربها حرف می‏زد و بعضی چیزها را امضاء نمی‏کرد و کم کم دیگر خودش صحنه‏گردان شد، آن موقع انگلیس صحنه گردان بود، حالا اینها شده‏اند.  همان نقشه‏هایی که آن روز جریانات مبارز عرب (!) انجام می‏دادند، الان بخشی از سازمان فلسطین انجام می‏دهد، بخشی از نیروهای داخل لبنان انجام می‏دهند، بعضی از »اخوان المسلمین« دارند انجام می‏دهند. اینها به جان مردم افتاده‏اند و این جور ثمره خون مردم و خون شهدا را به دشمنان خود می‏دهند. به چه قیمت؟! معلوم است به چه قیمت! اینها خود را وابسته می‏دانند و برای حفظ خود این جور دارند با حیثیت دنیای اسلام، با قرآن، با فلسطین، با بیت‏المقدس، با همه مقدسات، با خون مردم، با اسرا، با شهدا، بازی می‏کنند و این برای آدم کشنده است که آن قدر آدم، ظالم، و جانی و خائن باشد! و کشنده‏تر این است که این مردم، این عربهای غیور، این مسلمانها، دارند می‏بینند، اما شرّ این شیوخ و ملوک را(که این قدر از خودشان بی حالی نشان می‏دهند و خیانت می‏کنند) کوتاه نمی‏کنند. من نمی‏دانم، آن حادثه که برای دهمین بار تکرار شده، باز برای لبنان کافی نیست؟! آن روز، لشکر »آلن بی« بود؛ امروز، ارتش اسرائیل. آن روز جریانهای خائن دیگری بودند؛ امروز »سعدحداد« و اینها آمده‏اند. آن روز »مک ماهون« بود و »بالفور« بود وامثال اینها بودند؛ امروز »شولتز« و »فیلیپ« هست؛ اردن و "فیصل"ها و "هاشمی"های آن منطقه، هستند، بچه‏های همانها هستند (پدرانشان بهتر از اینها بودند) و حسابی در لجن افتاده‏اند. خوب! اینها در لبنان چه می‏خواهند؟ چرا این جور برخورد می‏کنند؟ چرا با همه دستاوردها، این جور عمل می‏کنند؟ شیوه‏هایی هم که عمل می‏شود، درست همان است و تکراری است. آن روز، برای این که مردم را بترسانند، مثلاً حادثه »دیریاسین« را پیش می‏آوردند. می‏آمدند در یک ده، مردم را قتل عام می‏کردند، و با بلندگو خبر این قتل عام را پخش می‏کردند، زنها را برهنه سوار کامیونهای بی اتاق می‏کردند، روی شاسیها سوار می‏کردند، می‏گرداندند که بترسانند. تا آنجایی که وقتی نماینده صلیب سرخ آمد، عربها شکایت کردند؛ آمد یک »ده« را رسیدگی کرد، کشته‏ای ندید، چاهی را به او نشان دادند، مردمی را که در چاه ریخته بودند، بیرون آوردند، بعد از شش روز یک بچه 6 ساله، هنوز در چاه زنده بود، که خود نماینده صلیب سرخ به بیمارستان رفت و بچه را معالجه کرد، ولی جرأت نکرد، گزارش خودش را منتشر بکند (صهیونیستها نگذاشتند منتشر بکند.) امروز، شما همین را می‏بینید، »صبرا« و »شتیلا«، حادثه اردوگاه »انصار« حادثه امثال اینها، عین همانهاست؛ یعنی درست نسخه آن روز را، امروز دارند عمل می‏کنند؛ اما اینها کور و کر نشسته‏اند و نگاه می‏کنند، یا نمی‏فهمند! (که اگر بگوییم نمی‏فهمند، بعید است!) یا این قدر خائن و پست هستند، که برای کار خود و اهداف مادی خود، این جور زندگی می‏کنند. حادثه شروع این جنایت (کاشتن اسرائیل در منطقه) دارد، برگ، برگ برای توسعه‏اش، تکرار می‏شود. یک برگش، آن روز شده، یک برگ آن بعداً شده، یک برگ دیگر هم امروز دارد می‏شود و همه این عوامل هم همین است. مصر، عربستان و اردن؛ همان نقش آن موقع را ایفا می‏کنند، فقط این سوریه است که مقاومت می‏کند که این را هم، این قدر، در بلا می‏اندازند. لیبی که دور است، کمک می‏کند. اما بخشی از سازمان فلسطین هستند که می‏خواهند، اینها را هم قربانی کنند. مردم مسلمان لبنان دارند مقاومت می‏کنند، اینها را، این جور تحت فشار قرار داده‏اند و مهمتر (که با آن زمان، شباهت بیشتری پیدا می‏کند که هدف، متلاشی کردن دنیای اسلام بود) این است که، این حوادث موقعی شروع می‏شود که، انقلاب اسلامی در دنیا به وجود می‏آید؛ یعنی وقتی که، 40 میلیون مسلمانِ متدینِ مجاهد و شهادت طلب، در ایران به صفوف مردم عرب منضم می‏شوند، وقتی که خطر تشکیل یک جبهه عظیم در شرق اسرائیل به وجود می‏آید، وقتی که اقیانوس نفت ایران، به قدرت مردم مسلمان اضافه می‏شود و وقتی که قدرت جهنمی شاه از کنار اسرائیل کنار می‏رود؛ می‏خواهند اینجا را هم به کلی متلاشی بکنند، همان طور که آن جریان حکومت عثمانی را متلاشی کردند، (البته بدون اینکه این تشبیه درست باشد چون حکومت عثمانی، قابل تشبیه با مانیست). اینجا یک پایگاه عظیم وحی و مرکز قدرت است. ایران می‏تواند، عظیمترین قدرت در منطقه باشد، این ایران در کنار مردم فلسطین رفته است. مبارزه را شروع کردند و می‏بینید، چه ابزاری به کار می‏گیرند، چه جوری همه این جریانها دست اندرکارند. همه آن کسانی که در فلسطین دارند خیانت می‏کنند، به باند مبارزه با ایران پیوسته‏اند. نیروهایی از داخل سازمان فلسطین، نیروهای بعضی از شاخه‏های اخوان المسلمین (البته همه آنها نیستند، خیلی از آنها خوبند، بعضی از آنها در سوریه مزاحمت درست می‏کنند)، قدرتهای مالی منطقه، ( آن موقع، این قدرتها هم نبود و این اضافه شده)؛ عربستان سعودی، کویت، بحرین، عراق، (یک گوساله سامری عراق را هم درست کردند و ارتش عراق را هم به این طرف انداختند)، اردن، (از آن سردنیا) مصر، سودان و ... ببینید! تمام آن امکانات را متوجه کردند که در لبنان جنایت "بالفور" تکرار بشود (تقسیم لبنان مثل تقسیم فلسطین) و ایران را متلاشی بکنند و این ارتباط دنیای اسلام را قطع بکنند.  عوامل داخلی را هم در اختیار گرفتند، کسانی که خود را در ایران، انقلابی معرفی می‏کردند. (منافقین خلق) اوایل، انقلابی هم بودند، (ما نمی‏گوییم نبودند، حالا مسلمان خوبی نبودند، اما انقلابی بودند)، جریانی که بچه‏های مردم و بقیه جریانهای چپ و راست را فریب داد، و یک شبکه جهانی درست کردند؛ آن حوادث را تکرار می‏کنند. این قضیه هواپیماربایی پریروز را ببینید! یک قدری باز کنید، ببینید، چه چیز در می‏آید. همه اصول، ادعاها و همه حرفهایشان را فراموش کردند. در این جنایت، ایران مظلوم، ایران مورد تهاجم شرق و غرب، بار این همه ظلم و زور گویی و قساوت را تحمل می‏کند. البته حق، جوری است که، باز قیافه ما پیروز در می‏آید و در همین حادثه هواپیماربایی  هم ما سود بردیم. چند تا بچه را وادار می‏کنند که یک هواپیما را ببرند. خوب! شما اطلاع دارید که چقدر تبلیغات علیه هواپیماربایی، تروریسم هوایی و دزدی هوایی، شد، در آن روزهای سپتامبر سیاه و آن جریانات، که فلسطینیها به جان این استکبار جهانی افتاده بودند! تروریسم هوایی را چه کردند و چقدر این را خرد کردند! که دیگر کسی جرأت نمی‏کرد از این کارها بکند. اما الان، فرانسه، آمریکا، کویت، عربستان، عراق، همه اینها، هواپیماربا شده‏اند. این که می‏گویند ما نمی‏دانستیم! به خدا دروغ می‏گویند!! ماها که یک کمی از سیاست کاریها را، خودمان بلدیم، می‏فهمیم که یک چنین جریانی، حساب شده است. یک جریان داخلی، یک عده بچه مسلمان را که قبلاً لااقل مسلمان بودند، وادار می‏کنند یک هواپیمایی را، با 400 نفر آدم ببرند. اینها می‏خواهند خدمت به خلق بکنند! غیر از خلق، کسی در هواپیما نبود؛ که دو روز، خانواده‏ها و فامیلهای آنها در دلهره بودند. اگر یک کارخاص در هواپیما انجام می‏شد، یک تیر، یک گلوله بیرون می‏رفت و هواپیما سوراخ می‏شد، همه این 400 نفر می‏سوختند! که این کار را اینها اقدام کردند و هواپیما را به کویت بردند.  ما رسماً به کویت اخطار کردیم که تو حق نداری به هواپیمای ما اجازه بدهی از آنجا برود، سوخت به این نده! سفیر ما را در هواپیما راه ندادند، بیگانه‏ها را آوردند آنجا، با اینها صحبت کنند! آیا می‏شود که در توطئه شرکت نداشته باشند؟ برای آمدن هواپیما آماده بودند. وقتی که آنجا می‏روند، رهبر آنها می‏آید، و می‏گوید: من با این کارها مخالفم! (مسعودخان را می‏گویم)، خوب! اگر تو مخالفی، چرا تو را آوردند؟ چرا اشرف خانم را نیاوردند؟ چرا فرح خانم را نیاوردند؟ خوب! تو با اینها مربوط بودی که آنها می‏گفتند: »ما از فرماند همان اطاعت می‏کنیم«! او می‏گفت: من با این کارها مخالفم! این قدر کار زشت است تبلیغات خودشان هم قبلاً زمینه سازی کرده بود، که نمی‏توانند قبول کنند. ما به فرانسه اخطار کردیم که این هواپیما را، راه نده! فرانسه می‏گوید به ادله انسانی راه دادیم. شما انسانید؟! ادله انسانی! نمی‏شود راه ندهیم! چطور ایتالیا راه نداد؟ ایتالیا مرزهایش را بست و گفت: هواپیما، حق ندارد در فضای ما بیاید! برگشتند از اتریش و آن طرف رفتند. فرانسه در جریان بود، منافقین در جریان بودند، کویت در جریان بود، آمریکا هم در جریان بود، برنامه ریزی کرده بودند و بعد هم روی آن هیاهو کردند. خوب! حالا یک هواپیما بردند، مگر این قدر هیاهو دارد! همین هفته دوتا هواپیمای آمریکا را از میامی برداشتند، و در کوبا نشاندند. همین وضعی که ما داشتیم. چطور آنجا فقط یکی دو کلمه در بعضی از روزنامه‏ها می‏نویسند و تمام می‏شود؟! چطور این یکی تیتر روزنامه‏ها شد؟! خود آمریکاییها تفسیر می‏کنند که: ایرانیها گفتند ما منافقین را قلع و قمع کرده‏ایم، معلوم شد قلع و قمع نشدند. خوب! این قلع و قمع که ما گفتیم، نگفتیم که دیگر هیچ کس از اینها اینجا وجود ندارد! این قدر بدبختند که، این جور باید با ما مبارزه کنند! این مبارزه با ماست؟! چند ساعت یک عده آدم را در هوا، سرگردان نگهداشتن، یک هواپیمایی را با یک گلوله بردن، با یک خیانت، یک اسلحه وارد هواپیما کردن، این که دیگر کار دشواری نیست! ما روزی دهها پرواز چهارصد، پانصد نفری را این طرف و آن طرف می‏بریم، خوب! یک نفوذ این قدری که کاری ندارد. ما حتی مدعی نیستیم که در ارگانهایمان، در دولتمان (در دولت که می‏گویم منظور کابینه نیست) در وزارتخانه‏هایمان، در جاهای دیگر، آدم عوضی وجود ندارد. ما که مثل کمونیستها همه را بیرون نریختیم. هستند. خیلی عادی است، که هواپیمای ما را باز هم بتوانند ببرند. فقط ببینیم چه کسی نفع کرد و چه کسی ضرر کرد. آمریکا! فرانسه! کویت! عربستان! شما از این به بعد چه جور می‏خواهید با تروریسم مبارزه کنید؟ فردا که هواپیمای شما را بردند، دیگر می‏نویسید، »مبارزه با تروریسم«؟ هواپیما ربایی؟! دزدی هوایی؟! خوب! اگر بنویسید، این مردم، دیگر به شما می‏خندند!! البته رسوایی شما به آن حدی است که به این حرفها اهمیت نمی‏دهید، اما شما خودتان پرده نمایش را دیدید. واگر بنا باشد، به این کارها دست بزنیم، ما بیشتر از همه شما نیرومندیم! (تکبیر و شعار مرگ بر فرانسه نمازگزاران) - شما بگویید یا نگویید، خودشان دارند به استقبال مرگ می‏روند!!  دارید می‏بینید که در داخل کشور فرانسه، دانشگاهیها، بهداریها، دانشجوها، کارگرها و جزیره »کرس« و همه علیه او، جریانات راه می‏اندازند. آنجا خیلی بیشتر از هر کشوری، گرفتار انفجار است. وضع اقتصادی فرانسه، آن قدر بد است که به خاطر گدایی کردن از عربستان و امثال اینها، این جنایات را مرتکب می‏شود و فقط یک نوع دریوزگی است. آبرو ریزی ملت فرانسه به قیمت چند تا دلار است! شرافت ملت فرانسه مخدوش شد: یک تروریست را با هلیکوپتر از خانه خود به برج فرودگاه بیاورند، ولی کاردار رسمی کشوری را که هواپیمایش را دزدیده‏اند به مذاکرات راه ندهند! اینها شرافت دارند؟! اینها به  عهدهای خود پایبند هستند؟! آنها ضد تروریست هستند یا تروریست پرور؟ آدم، این جوری به استقبال مرگ می‏رود؛ اول رشته‏های اعتبار او گسیخته می‏شود. دزدی رسمی کردید، پولهای ما را نگهداشته‏اید و نمی‏دهید! الان یک میلیاردونیم دلار ما را بدون دلیل نگهداشته‏اید و نمی‏دهید، این هم اعمالتان! مرگ دیگر چیست؟ خیال می‏کنید مرگ چگونه می‏آید. عزرائیل  بی‏وسیله نمی‏آید، خرده، خرده این جوری جلو می‏آید! و (با این جریاناتی که اتفاق افتاد) اعتبار ملت فرانسه امروز در دنیا مخدوش شده است. عرض کردم، ما مردمی هستیم (شما خودتان نوشتید، خود این را ننوشتیم) که صف داوطلب روی »مین« در ایران از همه صفها طولانی‏تر است. مردم ما این جوری هستند. خوب! اینهایی که می‏خواهند روی مین بروند، بخواهند از این کارها بکنند که برای آنها آسانتر است. اگر ما بخواهیم کار شما را مثل شما جواب بدهیم، روزگار شما را سیاه می‏کنیم! ولی ما تروریست نیستیم. ما اهل منطق،  و حساب هستیم، چون ما حرف حساب داریم، چون ما مردم  را با خود داریم، چون قدرت اقتصادی داریم، چون راه ما مشخص است، چون خدا را با خود داریم، احتیاجی نمی‏بینیم که از طریق ترساندن مردم بیگناه به اهداف خود برسیم. ما این کار را نمی‏کنیم، اگر می‏خواستیم بکنیم، شهرهای بصره و العماره و خانقین، الان روی خاک نبودند. ما با رویّه انسانی عمل می‏کنیم و می‏دانیم این رویّه پیروز است. اگر امروز هم، ما نتوانیم حرف خود را برشما ثابت کنیم، تاریخ این حقانیت را برشما ثابت خواهد کرد و ما این راه را می‏رویم و مطمئن باشید که ما دست به عمل متقابل (به این صورتی که شما می‏زنید) نمی‏زنیم، اما از شماها انتقام می‏گیریم! انتقام را جور دیگری خواهیم گرفت و وسایل انتقام را هم در اختیار داریم، اما نه با ترور، با شیوه‏های دیگری که بلد هستیم و راههایی که خواهیم پیمود و پیش خواهیم رفت. و عرض می‏کنم، هم از شیوخ عرب و هم از استعمار انتقام می‏گیریم. آمریکایی که حسابهای ما را یکدفعه مسدود کرد و این همه اموال ما را آنجا نگهداشته است، چه جور می‏خواهد روی عقود و قراردادهای بین‏المللی، حساب کند؟ حالا، زور دارد و بازور عمل می‏کند؛ اگر شماها یک مقدار متزلزل بشوید، مردم همه اینها را از بایگانی تاریخ بیرون می‏کشند، سند می‏کنند و پتک می‏کنند در مغزتان، و مردم شما باید جوابگوی این جنایات شما باشند. در مجموع، ما از این گونه حرکتها تا به حال زیاد دیده‏ایم و ما شاهد بودیم که چند روز پیش سفیر آمریکا، (خجالت نکشید) و از سفارتخانه خود به فرودگاه بحرین آمد و با کارمندان یا افسران ما که هلیکوپترشان را ربوده بودند، تماس گرفت و به اینها التماس کرد که  شما تقاضای پناهندگی سیاسی بکنید. ببینید شما چقدر ذلیل شده‏اید! آمدید باغ سبز آن چنانی نشان دادید، اما این افسر، توی دهن شما زد و گفت: »نه! من خاک وطنم را با این وعده‏های شما عوض نمی‏کنم، من می‏خواهم برگردم و در جبهه‏های جنگ شهید بشوم.« دیدید، چقدر فرق است؟ شما اگر در گذشته، در ایران، می‏توانستید آدمها را فریب بدهید، حالا نمی‏توانید. البته یک عده منحرف هستند، یک عده‏ای که از آینده خود مأیوسند، یک عده‏ای که آن قدر جنایت کرده‏اند، دستشان آلوده است و هیچ راهی، غیر از این که به شما بپیوندند، ندارند. اینها می‏پیوندند، ما هم حرفی نداریم، اینها از این به بعد هم خواهند آمد. ملت ما این را بداند، برادران،! خواهران! احساسات شما، از این چیزهایی که پیش می‏آید، جریحه دار نشود. شما یا بایستی مثل شورویها عمل می‏کردید، و همه را، اداریها، بانکیها، دانشگاهیها، بی‏خطا، باخطا، مقصر، بی‏تقصیر، همه را به سیبری می‏فرستادید، آن جور رفتار می‏کردید، بعد بقیه می‏ماندند و دیگر این حرفها در آن نبود، یا انسانی برخورد می‏کردید. بررسی کنید، آنهایی که گناه کم دارند، ببخشید! آنهایی که می‏شود، عفو کنید! آنهایی که می‏شود، سراغشان نروید! در بین اینها کسانی می‏مانند که این جور خیانت می‏کنند و اینها هم هنوز هستند و ما باید این چیزها را تحمل بکنیم، ولی راه خودمان را ادامه می‏دهیم. چند جمله برای برادران و خواهران عرب در مورد روز قدس نوشته‏ام که اینجا قرائت می‏کنم. بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرّحیم »اَلَمْ تَرَکَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ باَصْحاب الْفیلْ/ اَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُم فی تَضْلیلٍ/ وَ اَرْسَلَ عَلَیْهِم طَیْراً اَبابیلَ/ تَرمیهِمْ بحِجارَةٍ مِنْ سجّیلْ/ فَجَعَلَهُمْ کَعَصفٍ مَاْکُوْلٍ«  بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرّحیم »لاِیلافِ قُرَیْشٍ/ اِیلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَالصَّیْفِ/ فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ/ الَّذی اَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ/ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ«

 

ویدئوها

صوت

تصاویر ضمیمه