خطبه ها
  • صفحه اصلی
  • خطبه ها
  • نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

  • دانشگاه تهران
  • جمعه ۹ اردیبهشت ۱۳۶۲

  خطبه اول   بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَالِهِ الْمَعْصُومینَ. قالَ الْعَظیمُ فی کِتابهِ: أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم، "اِنَّ فِرعَونَ عَلا فیِ الاَرْضِ وَ جَعَلَ اَهْلَها شیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ".  هفته گذشته، در بحث "عدالت اجتماعی در بُعد اقتصادی" گفتم که کافی نیست ما برای مردم فقط نان، آب، مسکن، کار، شغل و اینها درست کنیم و به واقعیتهای عدالت در این بخش، توجه نکنیم. خطر مهمی که این گونه اصلاحات را تهدید می‏کند، این است که، طبقه ثروتمند، به خاطر امکانات مالیِ خود، پُستها و مقامات را به دست بگیرند و با نفوذ در مراکز قانونگذاری و اجرایی، دوباره، رشته‏ها را پنبه کنند. برای اینکه این خطر در جامعه پیش نیاید، اصولاً اسلام می‏خواهد مسأله را از ریشه حل کند و اقدامی که در این راه کرده، این است که، آثار سوء تبعیضهای مالی را که منجر به شخصیت کاذب برای ثروتمندان و شکستن شخصیت محرومان می‏شود، از بین ببرد و اصولاً شخصیتهای کاذب را خُرد کند و شخصیتهای له شده را، احیا کند. برای این منظور، در جهت شکستن پروبال قدرت و شکستن حاکمیت بلامنازع ثروت و دادن قدرت و حاکمیت به "انسان"، براساس ارزشهای واقعی، حرکت می‏کند و ارزشهای خیالی را محکوم می‏کند. انسانهای دارای آن ارزشهای واقعی، بر مسند سیادت و حکومت می‏نشینند و انسانهای فاقِد این ارزشها، در حد خودشان، بها به آنان داده می‏شود؛ این بخش در پشتوانه تأمین عدالت اجتماعی، مسأله بسیار مهمی است. به همین دلیل، ما می‏بینیم، تاریخ انبیاء همیشه این بوده است که مستضعفان و محرومان، دور وبر انبیاء بودند و قدرتهای مادی، اشراف، ملأ و مترفین، از این وضع، گله داشتند و در حقیقت درگیری، بین قشر مرفه و قشر محروم در اطراف محور انبیا بود. این، خصیصه مکتبهای الهی است که اینها را از همه مکتبهای موجود و امروزی دنیا، جدا می‏کند. امپریالیسم ضد این مکتب است، صهیونیسم ضداین مکتب است و مارکسیسم هم عملاً ضد این مکتب است؛ گرچه ادعا می‏کند که نیست. امپریالیستها روی نژاد برترِ "اروپایی" تکیه کرده‏اند و می‏خواهند شخصیت غیر نژاد اروپایی را، تحت این عنوان، لِه کنند. در داخل کشوهای خود، دم ا ز "مساوات" می‏زنند، اما مساواتی که آنها عرضه می‏کنند، تحت تأثیر فشار مارکسیسم و از وحشت انفجار به خاطر مارکسیسم است که به "طبقه کارگر"، مقداری امتیاز داده‏اند. شغل، بیمه و حداقل کار و حداقل مزد، حداکثر وقت کار و مسکن و دوا و امثال اینها. تا اینجا، مربوط به مسایل حیوانی است اما آنها واقعیتهای انسانی را در تأمین شخصیت انسانی کارگر، به کلی، غفلت کردند، بلکه عمداً، فراموش کردند. صهیونیزم هم که اصلاً، مبنایش این است. صهیونیزم در یهودیها، براساس "نژاد برتر اسرائیل" به وجود آمد که بنی‏اسرائیل را نژاد ممتاز می‏دانند و حتی اجازه مخلوط شدن خون یک اسرائیلی را به غیر اسرائیلی نمی‏دهند!. ادعای مارکسیسم، حاکمیت طبقه کارگر است، اما در واقع طبقه جدیدی به جای سرمایه‏داری غرب در کشورهای مارکسیستی روی کار آمده است که از اهرم حزب کمونیست استفاده می‏کند که امتیازات دنیای سرمایه‏داری به اضافه حکومت رسمی و ارتش را در اختیار دارد؛ یعنی همه امکانات در طبقه جدید متمرکز شده است که آقایان می‏توانند این مطلب را در کتابها و نوشته‏های "میلوان جیلاس" - شخصیت دوم حزب کمونیست یوگسلاوی بعداز تیتو - ببینند که واقعیتها را افشا کرده است. اسلام، نقطه مقابل همه جریاناتی است که دَم از حقوق بشر و تساوی می‏زنند. اسلام مسأله را از ریشه حل کرده؛ هم در مسایل حقوقی، هم در مسایل اخلاقی و هم در مسایل اجتماعی. اسلام، با این مسأله که قدرت کاذبی به ثروت واشرافیت داده شود و انسانهای صاحب صلاحیت، از این قدرت محروم شوند، به شدت مخالفت کرده است و ان شاءاللَّه در این بحث - در هر دو خطبه - به این جهت خواهم رسید. برای اینکه، حرکت بسیار زشت جهان سرمایه‏داری را در رابطه با محرومان دنیا بفهمید، من امروز، قطعاتی از برخورد فرانسویها را با الجزایریها در دوران مبارزات خود، می‏گویم تا ببینید، دنیای سرمایه‏داری چیست و تاریخ سرمایه‏داری چقدر آلوده است و چطور با انسانیت و واقعیت زندگی انسانی بازی کرده است!. الجزایریها، دوران طولانی استعماری را پشت سردارند که فرانسه آنها را استعمار کرده بود. آنها بیش از یکصدسال مبارزه طولانی دارند که هشت سال آخر آن، خیلی اوج داشت. (مبارزات مسلحانه الجزایر از هفت سال آخر آن، از سال 54 و شاید از 52 و 53 تا 60 و 61 ادامه داشت). استعمارگران غربی، کارهایی را در لباس حقوق بشر، تحقیق، علم و معارف انجام دادند که آدم را درست به یاد تاریخ فرعونهای زمان می‏اندازد؛ فرعونهای ازمنه گذشته. این آیه قرآن که برای شما خواندم، نشان می‏دهد که اصلاً، طبیعت دیکتاتوری و طاغوت، و طبیعت "اشراف منشی" این است و در سراسر تاریخ با اسمهای مختلف جلوه کرده است: اِنَّ فِرعَونَ عَلا فی الاَرْضِ وَ جَعَلَ اَهْلَها شیَعاً یَسْتَضْعِفُ طا ئِفَةً مِنْهُمْ فرعون، به ناحق، در زمین تکبر کرد و برای خود، شخصیت کاذب ساخت و مردم را به صورت فرقه‏ها و دسته‏ها در آورد و بخشی از مردم را عملاً به استضعاف کشید. "یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ"؛ نشان می‏دهد که این تفرقه از جهت استکبار و استضعاف بوده است و آخر این آیه هم می‏فرماید: "اِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسدینَ"؛ این فساد در روی زمین است. این، طبیعت فرعون و ماهیت فرعون است. امروز، سرمایه‏داری این کار را در دنیا می‏کند و دیروز هم می‏کرد. تاریخ امپریالیزم این است و متأسفانه مارکسیسم هم به همین مبتلا شد. (متأسفانه که عرض می‏کنم، چون برخلاف ادعایشان است، و اِلاّ ماهیت الحادی مارکسیسم هم راهی غیر از این نمی‏تواند داشته باشد). فرانسویها، در دوران مبارزه، برای اینکه، شخصیت منطقه تحت کنترل خود را بشکنند و برای اینکه شخصیت انسانیت را در آفریقا به طور کلی بشکنند و جلو حرکتهای آزادیبخش را بگیرند، دست به یک ریا و حمله علمی و فنی زدند. به خاطر فقری که در الجزایر حاکم بود، (الجزایر تحت استثمار و استعمار)، فساد هم بود؛ یعنی، مردم، دزدی می‏کردند، جنایت می‏کردند، آدم می‏کشتند، چاقوکشی می‏کردند (این طبیعت یک جامعه فقیرِ مظلوم است که به این حالت در می‏آید) اینها (فرانسویها) برای اینکه هم این فقر را توجیه کنند و هم آن غارت خودشان را توجیه کنند و هم جلوی حرکت مردم محروم را بگیرند، آمدند به این مسأله رنگ علمی و روان شناسی دادند. شخصی به نام "پرفسور پورو". مأمور می‏شود کمیته‏های فراوانی تشکیل دهد و راجع به علل جرایم و جنایات و فساد در شمال آفریقا تحقیق کند. کمیته‏های فراوانی کار می‏کنند، دوره این تحقیق 30 سال بوده، منتها در هر مقطعی مقالاتی نوشته و استفاده شده و در دانشگاهها تدریس شده است در دانشکده پزشکی الجزایر، هفت سال نتیجه کار این کمیته‏ها، جزو مواد درسی بوده که حالا ببینید چه چیزی در می‏آید. اینها فرانسویها، در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدند که انسان آفریقایی این سیاه‏ها - در حقیقت، انسان کامل نیست! به خصوص مردم شمال آفریقا جانی بالفطره، هستند و مادر زادی، منحرفند (حالا اول، تکیه روی شمال آفریقاست، چون حرکتها در شمال آفریقا آغاز شده بود) و دچار یک نوع "هیستری"(Hysteria) هستند که تحت تأثیر آن، این جوری حرکت می‏کنند. حالا این کمیته‏ها با چه شواهدی هم، این مطلب را به رخ مردم می‏کشیدند! چه مقاله‏ها نوشتند! روزنامه‏های فرانسوی نوشتند، مجله‏های تحقیقاتی نوشتند و بعد می‏بینیم در سال 1918، اولین تحقیقات این کمیته، پخش می‏شود، در مجلات رسمی فرانسه و در مجلات علمی نوشته می‏شود و بیست سال بعد، نوزده سال بعد در سال 1939، باز خود "پورو" نتیجه‏گیریهای این جوری می‏کند، می‏گوید که در تحقیقاتمان به اینجا رسیدیم که مردم شمال آفریقا بیشتر تحت تأثیر "دیانسفال"(Diansphall) مغزی حرکت می‏کنند تا تحت تأثیر "کرتکس" (Cerebral Cortex) مغزی که مال انسانهای مترقی است! (ببینید علم را، دانشگاه را، تحقیق را! دنیای استکباری همه چیز را اینجوری استخدام می‏کند)، "پورو" می‏گوید: الجزایری‏ها و به طور کلی مردم شمال آفریقا، اگر بخواهیم حساب کنیم، به مهره‏داران غیر انسان نزدیک‏ترند تا انسان! آنهامهره‏داران را به "انسان" و "غیرانسان"، تقسیم بندی می‏کنند. انسان بیشتر تحت تکامل آن بخش عظیم مغزی خود - کرتکس - حرکت می‏کند که در مرحله تکاملی به این نقطه می‏رسند؛ ولی حیوانات و موجودات پست‏تر، تحت تأثیر "دیانسفال" حرکت می‏کنند. پورو می‏گوید که مردم شمال آفریقا تحت تأثیر این هستند و آن ماده مغزی که باید به "کرتکس" تبدیل شود، هنوز، در اینها، رشد نکرده است. دانشمند دیگری به نام "کاروتر" قدم را بالاتر می‏گذارد و می‏گوید؛ اصولاً "آفریقایی جماعت"، در آن مرحله‏ای که خیلی تکامل پیدا کند، خیلی بالا رود و کامل شود، تازه مثل یک اروپایی است که بخشی از مغز او را برداشته‏اند! این برداشت اینها از انسانی است که می‏خواهند او را استعمار کنند. آفریقا، منطقه‏ای شناخته شده است. انبار اروپاست به خاطر اینکه از طریق مدیترانه و از طریق غرب آفریقا، از اقیانوس اطلس به اروپا نزدیک است، انبار بی‏خطری است. پس باید شخصیت مردم آن چنان کوبیده شود که در مدرسه‏ها هم درسی بخوانند که توقع آنها، همین قدر باشد؛ یعنی بیش از این بالا نیایند! در حد یک انسانی که اگر کامل شود، اروپایی است که یک مقدار مغزش را برداشته‏اند! و این جزو مواد درسی دانشگاههایی می‏شود که در خود الجزایرِ مستعمره، تدریس می‏شود. یکی از رؤسای دادگاههای فرانسه در سال 56 نظر می‏دهد؛ نظرش منتشر می‏شود و روی آن، حساب هم می‏شود. او می‏گوید که اصولاً انقلاب الجزایریها به خاطر آن روحیه ماجراجویی و حالت هیستری آنان است که به اینجا کشیده شده است. وی می‏گوید: اشتباه بزرگ وزارت مستعمرات فرانسه این بود که برای الجزایریها، صحنه‏های مهیج ورزشی درست نکرد. اگر ما بوکس‏بازی، کُشتی و از این گونه ورزشهایی که احساسات انسانهای متحرک را تأمین می‏کند، درست می‏کردیم، جوانها به جای اینکه در کوهها، اسلحه به دوش بگیرند، در این ورزشگاهها ورزش می‏کردند و تأمین می‏شدند! این هم برداشت رئیس دادگاههاست که پرونده‏ها را خوانده است. رئیس دادگاه عادل فرانسوی! و در مجموع می‏خواهند بگویند که این فقر الجزایر، این دعوای الجزایر، این نزاعها، این دزدیها، این غارتها، که بیشتر در برخورد با اروپاییها، پیش می‏آمد، به خاطر "طبیعت آفریقایی" است! "فرانتس فانون"، یکی از شخصیتهای واقعاً جالب انقلاب الجزایر است که اینها را نقل می‏کند و بعد برمی‏دارد فداکاریهای الجزایریها را در دوران انقلاب نقل می‏کند. مثلاً،نقل می‏کند که خانواده کشاورز وقتی که می‏بیند، یک چریک مجاهد، دارد از منطقه او عبور می‏کند، اسب خودش را، قاطر خودش را ، غذا و همه اندوخته‏های خود را به چریک می‏دهد و خودش و بچه‏هایش، گرسنه می‏خوابند و به جای قاطر، بار وبُنه را به دوش خود می‏کشد، برای اینکه چریک بتواند در کوهها مبارزه کند. فرانتس فانون می‏گوید: پس این ماهیت الجزایری و این روحیه فداکاری از کجا آمده است که با این روحیه الجزایریها پیروز شدند؟ این برداشت دنیای امپریالیزم است؛ آنهایی که نقاب حقوق بشر به صورت خود زده‏اند. آنهایی که پیشتاز انقلاب کبیر خود هستند و آنهایی که خیال می‏کنند برای مردم، دلشان می‏سوزد و دروغ می‏گویند! با انسان این جور برخورد می‏کنند و شخصیت انسان محروم را، انسان فقیر را، انسان غارت زده و انسان مستعمر را، از او می‏گیرند و برای او، بن‏بست هم درست می‏کنند که؛ این حدش همین است، حقش همین است، بیش از این نمی‏رسد! همه می‏دانید که آمریکاییها و اروپاییها وقتی که در کشورهایی مثل ما می‏آمدند (شاید هنوز هم خیلی‏ها این جوری باشد)، یک حقوق اضافی به عنوان "حق توحش" می‏گرفتند. این "حق توحش" مثل حقی است که مأموران ما، در یک جای بد آب و هوا، اضافه برحقوق می‏گیرند. آنها، رسماً برای مأموران خود در خارج، در کشورهای مسلمان نشین، کشورهای شرقی و کشورهای آفریقایی، "حق توحش" - با این اسم - می‏دادند، برای اینکه، این اسم، شخصیت مردم را بکوبد، مردم را له کند و متأسفانه، فرنگ رفته‏ها هم، کم کم اینها را به مردم منتقل می‏کردند. روحیه مردم این بود که کارهای مهم را فقط اروپاییها و آنها یعنی فرهنگ رفته‏ها می‏توانند بکنند! این ظلمی که استکبار به بشریت می‏کند، ظلم بزرگ آن، اینجاست؛ گرسنگی، تشنگی، بی منزلی و بی دارویی، همه برای انسان قابل تحمل است؛ اما این قابل تحمل نیست، انسان را از بین می‏برد. راه را کور می‏کند و انسان را در بدبختی می‏اندازد. اسلام و به طور کلی مکاتب انبیا، با این مسایل، این جوری برخورد نمی‏کنند. آنها درست نقطه مقابل این هستند و انسان مسخ شده را در یک ثروتمند عیاش می‏بینند، نه در یک فقیر محروم. و راه بسته را در مقابل کسی می‏دانند که عقل او تحت تأثیر شهوتش، راه خود را گم کرده است، و برای انسان محروم، خیلی از میدانها را باز می‏دانند. خوب! در خطبه قبل گفتم، در اینجا سیاست اسلام این است که محرومها را شخصیت بدهد و شخصیتهای اضافی را از مستکبرین بگیرد؛ این معنا نیست که شخصیت انسانی آنها را بگیرد. اگر آنها به شخصیت انسان و شخصیت متعادل قانع شوند، اهلاً و سهلاً! آنها فرقی با محرومها ندارند و می‏توانند انسان با فضیلت و در خدمت انسانیت باشند، اما اسلام، توقعات زیادی آنها را می‏شکند و شما این را در خیلی از مباحث اسلامی، می‏توانید ببینید. در کتابهای اخلاق، "باب تواضع" را بخوانید. همه روایات "باب تواضع" اینجا گویاست که ما در مقابل چه کسی تواضع کنیم و در مقابل چه کسی تواضع نکنیم. ابواب معاشرت را که در اکثر کتب روایی آمده، مطالعه کنند (مخصوصاً طلبه‏ها)که فکرشان و معلوماتشان در این گونه مسایل جهت بگیرد. (من بیشتر، روی بحثم و توجهم به طلبه‏هاست). ابواب "معاشرت" را نگاه کنید! ببینید، چه از آن می‏فهمید. چقدر این معارف ریز به صورت زندگی روزمره در دست و پا ریخته است تا انسان را در مسیر صحیحی بیندازد. "باب تکبر" را در بحث اخلاق بخوانید! ببینید تکبر در مقابل چه کسی و از چه کسی جایز است... و ابواب دیگر. حالا این چند روایت را برای شما می‏خوانم. شما خط مطلب را توجه می‏کنید. یک روایتی از پیغمبر(ص) هست، که می‏فرماید: مَنْ تَواضَعَ غَنیاً لَغَنی فَقَدْ ذَهَبَ ثُلثادیِنهِ خیلی حرف بزرگی است: کسی که در مقابل یک ثروتمند، به خاطر ثروت او، نه به خاطر انسانیت او تواضع کند (یک ثروتمند ممکن است آدم باشد، عادل باشد، عالم باشد، در مقابل او می‏شود مثل بقیه مردم تواضع کرد؛ اما چون پول دارد، چون خانه بزرگ دارد، چون حساب بانکی او خیلی پُراست، چون تجارتخانه او خیلی معتبر است و از این طور چیزها) اگر به این جهت، یک نفر درمقابل ثروتمندی تواضع کند، دو سوم دین خود را از دست داده است. راوی می‏گوید که من خدمت امام صادق (ع) بودم، امام صادق(ع) این روایت را گفت. من تعجب کردم، گفتم آقا! آدم دو سوم دین خود را به خاطر یک تواضع از دست می‏دهد؟ حضرت فرمود: این تازه موقعی است که فرد، عقیده به کار خود نداشته باشد. اگر خیال کند این کار او، کار خوبی است و اسلامی است، همه دین خود را از دست می‏دهد. یک وقت، مثلاً، به خاطر چیزهای دیگر؛ ظاهری، از ترس یا روی عادت خاص تواضع می‏کند؛ یک بار معتقد هم هست که در مقابل ثروت باید تواضع کند! این ، دوسوم دین خود نه، بلکه تمام آن را از دست می‏دهد! یعنی روح اسلام در چنین انسانی نیست که در مقابل ثروت کرنش می‏کند. در این طرف، اگر کسی بیاید و یک فقیری را به خاطر فقرِ او، تحقیر کند! معنای این حرف، این نیست که شما در مقابل هر که پول دارد، بی‏احترامی کنید و هر کس هم فقیر است روی سرمان بگذاریم (این نکته بحث را خواهش می‏کنم، دقت کنید، چون بعداً در اظهار نظرها و بحثهای خانوادگی، اجتماعی مؤثر است)، نه ! اگر فقیری دزدی کرده، خوب! بله، به او اهانت می‏کنند. یک بار، فقیر، بداخلاقی می‏کند، پس مستحق اهانت است، اما یک بار به خاطر اینکه فقیر است، ندار است، مورد بی‏احترامی قرار می‏گیرد، این ظلم از آن ظلمهایی است که خداوند نمی‏بخشد. من چند تا روایت نوشته‏ام که اینجا می‏خوانم: روایت جالبی است؛ مردم دنیا توجه بکنند، مارکسیست‏ها توجه بکنند، جوانهای ما که برای احقاق حقوق محرومان، دست به دامن مارکس زده‏اند، توجه کنند، غربیها، فرانسویها، آمریکاییها که آن جوری با مردم دنیا برخورد می‏کنند، توجه کنند؛ پیغمبر(ص) فرمود: مَن اِسْتَخَفَّ لِفَقیرٍ مُسْلِمٍ فَقَدْ اِسْتَخَفَّ بحَقِّ اللّهِ وَاللّهُ یَسْتَخِفُّ بهِ یَومَ القیامَة الاّ اَنْ یَتُوبَ هرکس به یک مسلمان فقیر استخفاف کند (برخورد اهانت‏آمیز به خاطر فقر) به حق خداوند استخفاف کرده است. مسأله اینجاست. مسأله این نیست که یک فقیر تخفیف شده، مسأله این است که این حق الهی که به مردم داده، ضایع می‏شود، راه انبیاء ضایع می‏شود.  اسلام  جامعه را با شخصیت خواسته، شخصیت واقعی را برای انسانها خواسته، شخصیتهای کاذب را نخواسته و این رویّه به حکومت سرمایه و به حاکمیت اشراف منجر می‏شود. جزای این استخفاف فقیر هم، این است که خداوند چنین آدمی را استخفاف می‏کند و روز قیامت، او استخفاف می‏شود، به او بی‏اعتنایی می‏شود، مگر اینکه از عمل زشت خود، توبه کرده باشد. باز، از پیغمبر(ص) روایتی است که فرمود:  مَنْ اِسْتَذَّلَ مُؤْمناً اَوْحَقَّرَه لِفَقْرِهِ وَقِلَّةِ ذاتِ یَدهِ شَهَّرَهُ اللّهُ یَوْمَ القِیامَةِ علی رؤوسْ الَخلائِق. کسی که مایه ذلت یک مسلمان مؤمن، به خاطر فقراو شود، نه به خاطر انحراف دیگر و تنها به خاطرِ دست خالی بودن او (وَقِلَّةِ ذاتِ یَده)، خداوند در روز قیامت، این انسانِ مُسْتَخِفْ را در "رؤوس خلائق"، به همه مردم نشان می‏دهد و می‏فرماید: این کسی است که در دنیا به بنده ما، به خاطر فقر، استخفاف کرد و روز قیامت این جور، از او انتقام می‏گیرد. امام صادق (ع) فرمود: "لا تُحَقَّرُوا مؤمِناً فقیرا فَأنَّ مَنْ حَقَّرَ موُمِناً او اِسْتَخَفْ بهِ حَقَّرَهُ اللَّهُ وَ لَمْ یَزلْ ما قَتاً لَهُ حَّتی یَرْجَعَ اَنْ مَحْقَرَةَ اَوْ یَتُوبْ" یعنی، مبادا فقیر مؤمنی را تحقیر کنید! چون هرکس چنین کاری بکند، خدا او را تحقیر می‏کند و خداوند دایماً به او خشمگین است. تعبیر این است: وَلَمْ یَزَلْ ما قَتَالَهُ "یعنی خداوند دایماً به او خشمگین است و خشم خداوند نسبت به او آرام نمی‏گیرد تا اینکه از این رویّه زشت خود برگردد و توبه کند. پیغمبر (ص) خطبه‏ای می‏خواندند، در ضمن خطبه، این جملات را فرمودند:  مَنْ اَهانَ فقیراً مُسْلِماً مِنْ اَجْلِ فَقْرِهِ واسْتَخَّفَ بهِ فَقَد اِسْتَخَّفَ ِباللّهِ  یعنی کسی که به فقیر مؤمنی، استخفاف و اهانت کند، به خداوند استخفاف کرده است! (اینجا "حقَّ" خدا ندارد، "خود" خدا را دارد، و این خیلی حرف است (این خیلی حرف است، استخفاف به خداست!!) خداوند را که ما نمی‏توانیم خفیف کنیم. آن چیزی که خدا خواسته است، آن راهی که خدا خواسته، آن انسانیتی که خدا خواسته، آن جامعه‏ای که خدا خواسته، آن حکومتی که خدا خواسته و آن عدلی که خدا خواسته، اگر چنانچه با فقرا، به خاطر فقرشان برخورد بد داشته باشیم، آنها از دست می‏روند؛ "استخفاف به خدا، این است.  "وَلَمْ یَزَلْ فی غَضَب اللَّه"، تعبیر دیگری است از آن "لَمْ یَزَلْ ماقَتاً"؛ لَهُ داِیماً، این آدم در غضب خدا و در سخط خدا خواهد بود، "حَّتی یُرضِیِه"؛ تا اینکه برود و آن فقیر را راضی کند. در مقابل، کسی که "اَکْرَمَ فَقیراً مُسْلِماً"؛ به یک فقیر مسلمان احترام کند، "لَقی اَللّهَ یَوْمَ الْقیامَةِ": خدا را در روز قیامت ملاقات می‏کند، "وَهُوَ یَضْحَکْ اِلَیْهِ"؛ در حالی که خدا دارد برای او می‏خندد (حالا ما نمی‏دانیم "خنده" خداوند چه جوری است، ان شاءاللَّه روز قیامت که رفتیم، می‏فهمیم، خدا چه جوری برای ما می‏خندد)؛ تبسم خداوند؛ یعنی آدم از در و دیوار محیط زندگی، بشاشت و لطافت و ظرافت وحُسن زندگی را می‏فهمد. حالا چه جور؟ چقدر زیباست که خداوند برای انسان تبسم کند! آن را دیگر باید در روز قیامت و در بهشت فهمید. وَ مَنْ بَغی عَلی فَقیرٍ اَوْ تَطاوَلَ عَلَیهِ اَوِ اسْتَحْقَرَهُ حَقَّرَهُ یا حَشَرَهُ اللّهُ یَوْمَ اِلقیامَه مِثُلَ ذَرِّه فی صُوْرَةَ رَجُلٍ حَتّی یَدْخَلِ النَّار کسی که به فقیری ظلم کند و یا به او زور بگوید یا تحقیرش کند، خداوند در روز قیامت او را مثل یک مورچه، خلق می‏کند؛ آدم است اما مثل مورچه توی دست و پای مردم. متناسب با گناهی که کرده است. این بخشی از روایات است و این مضمونی که من، الان چند روایت از آن را خواندم، در روایات ما متواتر است؛ لااقل "متواتر معنوی" است؛ یعنی، آدم شکی ندارد که این مضامین از معصوم صادر شده است. این، اسلام ماست؛ البته همه مکتبهای انبیا، راهشان این است. آدمی هم که پول دارد، اگر واقعاً، "شخصیت" دارد، شخصیت او باید محفوظ شود، اگر ندارد که خوب! ندارد. البته یک بار عرض کردم که: مشکل است، آدم، پولدار باشد و در عین حال، خودش را حفظ کند. چون پول، شهوت زیاد می‏آورد و شهوت زیاد، آدم رامنحرف می‏کند؛ البته اگر حقوق مردم را بدهد و همیشه آماده پرداخت حقوق الهی باشد و اهل ایثار باشد، مانعی ندارد، آدم شغلی داشته باشد، پول پیدا کند و در راه خدا خرج کند (این را در خطبه دوم در بحث "کار" نیز، خواهم گفت.) از طرفی، پیشوایان اسلام، مواظب بودند در زندگی خود، ظرایف را مراعات کنند که مرتب ، شخصیت طبقه خُرد شده را بالا بیاورند و شخصیتهای کاذب را بکوبند. یکی از اصحاب، خدمت "علی‏بن‏ابی‏طالب(ع)" آمد، (امروز به خاطر سالگرد ولادت با سعادت حضرت علی (ع) در هفته گذشته، سعی می‏کنم، یک مقدار مثالهایم را از زندگی ایشان بیاورم)، و گفت: آقا! ما یک خانه خریدیم و شما را برای "ولیمه" دعوت می‏کنیم. حضرت(ع) فرمود: خیلی خوب! مستحب است، ولیمه دادن برای خانه خریدن خوب است. اما چه کسانی در این مهمانی هستند؟ آن صحابه یک عده را شمرد، آقا(ع) دیدند که همه اینها از پولدارها و یا مثلاً، شخصیتهای ممتازند. حضرت(ع) فرمود: خوب! این چه ولیمه‏ای بود؟ چرا فقط اینها را دعوت کردی؟ خوب بود یک مقدار هم از فقرا و بی‏چیزها، دعوت می‏کردی. آن صحابه گفت: آقا! دعوت کردیم، آنها فردا شب هستند. امشب شما هستید، فردا شب هم آنها هستند و جداگانه به آنها مهمانی می‏دهیم. آقا(ع) فرمود: چرا جدا؟ چرا اینها را مخلوط نکردی؟ پس بگذار که فردا من در جمع آنها بیایم. آن صحابه گفت: آقا! من قول دادم، اینهایی که دعوت کردم، یک عده از شخصیتهایی هستند که به خاطر احترام شما می‏آیند. اینها که خانه من نمی‏آمدند! من گفتم شما هستید؛ اینها می‏آیند. حضرت (ع) فرمودند: من نمی‏آیم. تو اگر امشب به ما نان خالی بدهی و فردا شب به آنها بهترین غذا را بدهی، باز آنها فکر می‏کنند که، "خدا می‏داند دیشب چه جوری بوده" و شخصیت اینها، خرد می‏شود، چرا این جور می‏کنید؟ چرا تبعیض قایل می‏شوید؟ چرا مردم را از هم جدإ؛ظظ  می‏کنید؟ من فردا شب می‏آیم. "اَنَا فَقیرٌ، اُجالِسُ الفُقَراءَ"؛ من هم یک فقیر هستم و با آنها خواهم آمد. این شخصیت اولِ کشور اسلامی است و این یک بار نیست. این یک مَثَل بود که من عرض کردم. زندگی‏شان، اصلاً، این جوری بوده است. آن خطبه معروف علی‏بن‏ابی‏طالب که به "عثمان بن حنیف" نامه می‏نویسد، که همه وعاظ، بارها خوانده‏اند و می‏دانید. گزارش می‏دهند که استاندارِ علی‏بن‏ابی‏طالب، در یک مهمانی دعوت شده که همه شخصیتها و چهره‏ها بودند و پولدارها بودند، فقرا نبودند. حضرت(ع)، یک ملامت نامه‏ای، برای این استاندار می‏فرستد که شما چرا این جور کردید؟ آن داستان معروف را، مسلمانها، همه می‏دانند؛ اما چون از صداوسیما ممکن است، غیرمسلمانها هم بشنوند، نقل می‏کنم: اصحاب در خدمت پیغمبر(ص) نشسته بودند، که یکی از پولدارها وارد شد. جایی نبود، کنار فقیری که وضع بدی داشت، نشست. نگاه کرد و دید، این فقیر در کنار اوست، یک قدری به او برخورد و لباسهایش را جمع کرد که بدجایی واقع شده است! پیغمبر(ص) در چهره او خواند که به خاطر این فقیر، از جای خود ناراضی است. پیغمبر(ص) دیگر مهلت نداد. (با اینکه، پیغمبر(ص) خیلی خوش اخلاق بودند و نمی‏خواستند کسی را "هو" کنند، نمی‏خواستند، کسی را تحقیر کنند، اما اینجا، دیگر جایش نبود و این درس را باید می‏دادند)، فرمودند: چرا این جور کردی؟ ترسیدی که فقرِ او به تو بچسبد و یا غنایِ تو به او بچسبد؟ آن پولدار خیلی خجالت کشید و گفت: آقا! من معذرت می‏خواهم، خوی جاهلیت دارم، مرا ببخشید. حضرت(ص) فرمود: من می‏بخشم، اما تکرار نشود! بعد آن مرد بلند شد و گفت: آقا! من گناه بزرگی کردم، اجازه بدهید، نصف مال خود را به این فقیر بدهم که این تخطّیِ خودم را جبران کنم. حضرت(ص) فرمودند: خیلی خوب! بدهید. فقیر بلند شد و گفت: آقا! من نمی‏خواهم. گفتند: چرا نمی‏خواهی؟ گفت: می‏ترسم پولدار شوم و یک روز مثل این پولدار، در مجلس، مورد عِتاب شما قرار گیرم. برای من، این ارزش ندارد.  زندگی روزمره ائمه، پیغمبر(ص)، پیغمبران سابق و شخصیتها راببینید! اینها چه روالی در زندگی خود داشتند. در این روال زندگی، مسأله شخص و فرد مطرح نبود. یک مکتب است، یک راه است، یک حرکت کلی است برای اینکه، بخشی از مردم که به خاطر فقر، به خاطر دست خالی بودن، به این روز افتاده‏اند که خودشان را از بسیاری از حقوق، برای همیشه محروم می‏بینند، استعدادهایشان به گور می‏رود و هزار فامیل بردنیا حکومت می‏کنند، این وضع بشکند. وقتی این وضع شکست و مردم شخصیت خود را بروز دادند، آن موقع پایه عدالت اجتماعی، تحکیم می‏شود. ممکن است، بعضی‏ها خیال کنند که این روش جمهوری اسلامی ، که مرتب به ملت و توده‏ها و محرومان تکیه می‏کند، یک فرصت طلبی سیاسی است که حالا چون محرومان این جوری هستند؛ نه! به خدا این جور نیست. سیاستمداران دنیا بدانند، این یک حرکت ریشه‏ای است که ما داریم. ما این را به عنوان یکی از اصیل‏ترین دستورها و معارف اسلام اجرا می‏کنیم، اگر چه در آن شکست باشد. یعنی اگر حتی می‏دانستیم که از راه اتکا به مردم، اتکا به توده و اتکا به محروم، شکست هم می‏خوریم، موظف بودیم، روی اینها تکیه کنیم، برای اینکه این "اصل" حفظ شود. همانی که نوح می‏گفت: "وَما اَنَا بطارِد المؤمِنیِن" همانی که خدا به پیغمبر(ص) گفت: "وَلا تَطْرُد اَلَّذینَ یَدْعَونَ رَبَّهُمْ باْلغَدوَةِ وَاْلعَشیِّ." این راه خداست، البته راه اساسی هم این ا ست، پیروزی واقعی هم این است. یعنی، اگر ما در طول یکی دو نسل موفق شویم، اینها کار آسانی نیست؛ از توی فرهنگ مردم، این را در آوردن و به فرهنگ جدید رسیدن، طول می‏کشد، دو سه نسل می‏خواهد. اگر ما رسیدیم به دنیایی که مردمِ دنیا به خاطر فقر و به خاطر طبقات، استعدادهایشان به گور نرفت، شخصیتهایشان از بین نرفت و اشخاص به خاطر وابستگی به طبقات اشراف، مسؤول کارها و مدیریتها و پُستها نشدند، حکومت هزار فامیل را شکستیم و اگر توانستیم حرکت واقعی مردم را در دنیا، درست بکنیم، آن روز جامعه‏ای پا گرفته است که دیگر، هیچ کس نمی‏تواند، آن را بشکند. این مصداقِ همان عمل علی‏بن ابی طالب(ع) است که وقتی دوستانش - همین محرومین - فهمیدند که کار شکنی است، پولدارها، اشراف و سرمایه‏دارها دارند، حکومتش را متزلزل می‏کنند و دور معاویه می‏روند و دارند توطئه می‏کنند، آمدند خدمت ایشان گفتند: آقا! ما از حقمان گذشتیم، یک مقدار به اینها باج بده، یک مقدار دل اینها را گرم کن، یک مقدار با اینها بساز! حکومت را تحکیم کن و بعد که تحکیم شد، نوبت ماها هم می‏رسد. حضرت فرمود: "وِ یْحَکُمْ اَتَأمُرُونی اَنْ اَطْلُبَ الَنصْرَ بالْجُوْرِ" وای برشما، این چه پیشنهاد بدی است که می‏کنید. من با ظلم و ستم بخواهم به حق برسم و ظلم و ستم را پل پیروزی قرار دهم؟ آن راه غلط است. اصلاً، دین اگر این باشد، چرا انقلاب بشود؟ لزومی ندارد انقلاب شود. اساس انقلاب اینجاست و پایه‏اش این است. توجه کنیم که در بخش عدالت اجتماعی و رسیدن به تساوی حقوق مردم و تأمین عدالت اقتصادی در میان مردم، اگر فقط زور و قانون و دادگاه باشد، اینها بی‏ریشه است، پایه فرهنگی لازم دارد. پایه‏اش در اخلاق است، در معاشرت است و در معارف است، در انسان شناسی است، در تبلیغات است، در عنصر فرهنگی جامعه است که باید آنها را اصلاح کرد. تا یک جامعه‏ای، مَثَل معروفش "آستین نو، بخور پلو" باشد، این جامعه پیروز نمی‏شود و به این حالت نمی‏رسد. آن داستان معروفی است که همه شنیده‏اید: فلانی را دعوت کردند، رفت در یک مجلس، لباس مندرسی داشت، جا به او ندادند و صبر کرد تا ته بشقابها را بخورد. فردا شب رفت یک لباس حسابی پیدا کرد، آمد در جلسه، وقتی که آن قیافه را دیدند، او را بردند و در یک جای حسابی نشاندند، غذاها را بردند، او هم آستین خود را در بشقاب فشار می‏داد و می‏گفت: یاللّه بخور! می‏گفتند: بابا این که نمی‏خورد، کثیف نکن! گفت: آخر شما برای این دارید این جوری برخورد می‏کنید. این پلوها مال این است، مال من که نیست. "آستین نو، بخورپلو". یا "سعدی" که دادش از دست روزگار بلند است: مرا به تجربه معلوم گشت آخر کارکه قدر مرد به علم است و قدر علم به مال که تازه عالم می‏تواند با مال، خودش را در دنیا معزّز کند. این فرهنگ نمی‏گذارد انسانها پیروز شوند و نمی‏گذارد، جامعه اصلاح شود. بارور می‏شود، اما تا سرنیزه را برداشتیم، دوباره، همه چیز سرجای خودش، برمی‏گردد. حرکت "قسر" است. حرکت "قسری" هم لایق آن است. سنگی که به طرف بالا می‏اندازید، تا زورِ شما پشت سرآن است، بالا می‏رود، زور که تمام شد، دوباره برمی‏گردد و با سرعت بیشتری به زمین می‏خورد و اگر زیر آن باشید به سرِخودتان، می‏خورد. در این حالات، باید پایه‏های فرهنگی، عقیدتی و فکری قضیه درست شود، انسانها، پایه‏هایشان درست شود. انسان به دلیل مال زیاد، برای خود، حق زیاد نخواهد و انسانی که دستش از دنیا کوتاه شده، خود را از انسانیت ساقط شده نبیند. روی این فرهنگ ما باید کار کنیم. روی این راه باید کار کنیم و تقوایی که علی‏ابن‏ابی‏طالب(ع) تعریف می‏کند در جامعه باشد. از نظر علی‏بن‏ابی‏طالب(ع) بندهای بزرگ تقوا، ا ینجاست. خطبه معروف "همام " را که آقایان خوانده‏اند، ببینید، حضرت(ع) از همان جا که صفات مُتَّقین را شروع می‏کند، می‏فرماید: مَنْطِقُهُمْ الصَّوابْ وَ مَلْبَسَهُمْ الاِقْتِصادْ وَ مَشْیُهُمْ اَلتَّواضُع (این سومی، اصلاً بحث من است، قبلی‏اش هم همین است)؛ متقی، کسی است که، در مقابل دیگران تواضع کند؛ در مقابل پولدار که تواضع کردن نمی‏خواهد، آن را که ما می‏دانیم. در مقابل اشراف که تواضع کردن نمی‏خواهد، آنها را اصلاً تملق حساب می‏کنند. تواضعی که اینها خواستند، این است که ما در مقابل مردم، (شخصیت انسانها)، جوری برخورد کنیم که اینها بتوانند، شخصیت خود را احیا کنند. غربی‏ها، درس می‏دهند که در خانه، با بچه، چه جور برخورد کنید که شخصیت او احیا شود! نمی‏گویند؟ در این روان شناسی کودک، ببینید! چقدر مواظب هستند که شخصیت بچه نشکند. اما همینها وقتی که با "آفریقا" برخورد می‏کنند، با "آمریکای لاتین "برخورد می‏کنند، با "هندوستان" برخورد می‏کنند، با "هاریجان"ها برخورد می‏کنند، با "چین" برخورد می‏کنند، این جنایتها را مرتکب می‏شوند. می‏گویند: اینها وحشی‏اند! اروپایی ممتاز است! این شخصیتها نمی‏توانند به جایی برسند؛ صنعتهای ظریف را اینها نمی‏توانند تحصیل کنند. خط - مشی فرعون‏ها این بود. فرعون مردم را تضعیف می‏کرد که بتواند اهرام را بسازد و اینها باید مردم را تحقیر کنند که بتوانند با کار ارزان، آن کاخهای عظیم و آن صنایع عظیم و آن همه ثروت را در آن جزیره‏های بزرگ ثروت دنیا، جمع کنند. و اسلام مخالف این جریانهاست. اسلام می‏خواهد، شخصیتها احیا شود، به ماها دستور می‏دهد که در مقابل اینها، تواضع کنید. "اَنَا فقیُر، اُجالِسُ الفُقرَاء" من فقیرم و با فقرا می‏نشینم. به فرانسه می‏گوید، اگر می‏خواهی روان شناسی جُرم را پیدا کنی، دنبال این نگرد، که آفریقایی، جانی بالفطره است! تو جانی هستی، آدمِ محرومِ گرسنه، آدمی که چیزی در خانه خود ندارد، و در کنار خود این همه ستم را می‏بیند، چه توقعی از او می‏شود داشت؟ ابوذر می‏گوید: "عَجِبْةُ لِمَنْ لاَ یَجِدُ قُوةً فی بَیْتِهِ کَیْفَ لایَخْرُجُ عَلی النّاس شاهِراً سیْفَ": من تعجب می‏کنم، اینهایی که قوت در خانه شان ندارند، چطور با شمشیر به جان مردم نمی‏افتند! سعدی می‏گوید: شما از یک سگ (این سگ تعبیر است، اما چون تناسب دارد، من عرض می‏کنم والاّ، برای فقیر این تعبیر، درست نیست)، از یک درنده، چه توقع دارید که او حساب کند که جلویش شتر صالح است یا خر دَجّال، گرسنه است، می‏درد و می‏خورد. جان مردم الجزایر را گرفته‏اند، بعد می‏گویند، بحث کنیم و ببینیم، الجزایریها چرا دزدی می‏کنند، چرا برای یک انجیر، شکم دیگری را پاره می‏کنند؟ برای اینکه گرسنه است، دارد می‏میرد و شما همه چیز او را دزدیده‏اید و برده‏اید. افلاس، عنان از کف تقوا بستاند و نمی‏گذارد آدم متّقی باشد. خیلی کم هستند فقرایی که بتوانند صبر کنند و این گونه مسایل برایشان پیش نیاید. ولذا اگر کسی اهل اصلاح هم باشد، راه اصلاح ریشه‏ای است و ما باید آن جور اصلاح کنیم. اَعُوْذُ باللَّهِ منَ الشَّیطانِ الَّرجیم. بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم، وَیْلُ لِکُلِ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ اَلَّذی جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ یَحْسَبُ اَنَّ مالَهُ اَخْلَدَه. کَلّا لَیُنْبَذَنَّ فی الحَُطَمَةِ وَ ما اَدْریکَ ما الْحُطَمَةُ نارُاللِّه المُوْقَدَةُ اَلَّتی تَطَّلِعُ عَلی الافَئِدةِ اِنَّها عَلَیْهِمْ مَؤْصَدَة فی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ     خطبه دوم  بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ العالَمینَ، وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمنینَ وَ عَلی الصِّدّیقَةِ الطّاهِرة وَ عَلی سبْطِیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الْهادی المَهْدی(عج).  هفته گذشته و هفته آینده، مناسبتهای فراوانی داریم که هر یک از آنها، مستقلاً، حداقل، یک خطبه لازم دارد. ولادت با سعادت امام نهم، ولادت مولای متقیان در هفته گذشته، رحلت حضرت زینب(س)، شهادت آیت‏اللَّه، فیلسوف عظیم‏الشأن آقای مطهری در هفته آینده و روز کارگر در هفته آینده و جنایات صدام در "دزفول" و "پل‏دختر"، ماجراجوییهای جدید صدام و حرکتهای تبلیغی دنیا و فاش شدن جنایت هولناک گروگان گرفتن خانمهای فلسطینی توسط فالانژها در لبنان و مسایل فراوانی از این قبیل که قاعده‏اش، این بود که در این هفته مورد بحث قرار گیرد که متأسفانه این قدر وقت و فرصت نداریم و شما هم خسته می‏شوید.  من هم گاهی اوقات می‏بینم خطبه‏ها طولانی می‏شود، خجالت می‏کشم از شما خانمها و آقایانی که روی زمین در گرما یا سرما، یا زمینهای مرطوب نشسته‏اید که برای ما دشوار است، لذا باید فهرست‏وار بعضی مسایل را گفت. در مورد جنگ و ماجراجوییهای صدام، در خطبه عربی مطالبی دارم. در مورد حضرت‏علی‏بن‏ابی‏طالب(ع) در خطبه اول، به صورت ضرب‏المثل و مثلها در موارد و روایات عرض کردم. در مورد شهید بزرگوارمان، آیت‏اللَّه مطهری، ان‏شاءاللَّه در هفته آینده، بحث مستقلی خواهیم داشت . در مورد روز کارگر که مقطعی است، مطالبی را عرض می‏کنم و مسأله مهمی که باز در فهرست نیامد، روز معلم است که معلمان بزرگوار ما، این سازندگان اصلی جامعه که ما همه چیز را در نسلهای آینده، می‏توانیم مرهون خوبیهای آنها باشیم. حتماً، حضور میهمانان عالیقدر کنگره نهج‏البلاغه در نمازجمعه و حضور اسرای معلول عراقی که از اردوگاههای ما، مرخص شده‏اند و عازم عراق هستند، همه بحثهای مستقلی دارد که ما نمی‏توانیم خیلی صحبت کنیم. در هفته گذشته، برای کنترل قاچاق مواد مخدر حرکتهای مهمی شروع شد مخصوصاً که، هم دستور شورای عالی قضایی، هم تحرک پلیس قضایی و هم طرحی که نمایندگان برای واگذار کردن مبارزه با قاچاق مواد مخدر به دادگاههای انقلاب، به مجلس شورای اسلامی دادند که ان شاءاللَّه این را هم در همین بحث مربوط به روزکارگر و کار خواهم آورد. این که در میان همه مناسبتها، رویِ بحث "روز کارگر" بیشتر تکیه می‏کنم، علتی دارد که خیال می‏کنم در این مرحله انقلابمان و در این مقطع مهم و حساس سازندگی که شروع شده است، ما به این مسایل، باید توجه کنیم و فکر می‏کنم این بحث من، سرنوشت ساز است. در مورد سایر مسایل در مناسبتهای مختلف بحث خواهیم کرد.  یک چیزی به نام "روز کارگر" در دنیا هست. برای احترام به کار و کارگر، این روز را ابداع کردند و در اصل کار خوبی است، چون کارگران در دنیا، مظلومترین و اصولیترین قشر جامعه هستند که در بسیاری از جاهای دنیا، حقوق اینها، دارد غصب می‏شود؛ منتها اگر ریاکاری نشود و با این مسأله، اصولی برخورد شود، بهتر است. متأسفانه در دنیا، کلاه سرکارگر می‏گذارند. همان طور که عرض کردم، در کشورهای امپریالیستی تحت فشار مارکسیسم و خطر انفجار مارکسیستی، امتیازاتی به کارگرها دادند، اما اینها اصولی نیست، شخصیت کارگر را تأمین نمی‏کند. یک مقداری رفاه درست می‏کنند و خانه‏ای که از پای بست ویران است، نقش و نگاری به ایوان و بعضی جاهایش می‏زنند. این اصولی نیست، اگر اصولی برخورد کنند که مسأله کار، ارزش کارگر و انسان قبل از "کار"، حل شود، اینها به حقوقشان می‏رسند. در کشورهای کمونیستی هم که متأسفانه، باز شعارها جور دیگری است و عمل جور دیگری است. اکثریت مردم کارگرند. اسم آن هم حکومت طبقه کارگر است ولی خوب! آن جور نیست. ما می‏دانیم که زندگی آنها از کشورهای امپریالیستی بدتر است. حالا ممکن است، مرحله‏ای فکر کنند که چون داریم کشور خود را می‏سازیم، بدتر است، ولی نه! این جوری نیست. شصت سال هم گذشته، باز هم بدتر است و باز یک طبقه‏ای به نام سرمایه‏دار نیست، اما واقعیت سرمایه‏داری رادارد که ارتش، سیاست، فرهنگ و اقتصاد و همه چیز موجود است و بزرگترین قدرت است،پس واقعیت سرمایه‏داری‏حاکم است. ما دلمان می‏خواهد، در جمهوری اسلامی - همان بحثی که در خطبه قبل کردم - آن جوری بکنیم؛ یعنی واقعاً به یک جایی برسیم که کارگر و قشر محروم - که وسیعتر از کارگر هم حساب می‏شود - پایه حقوق انسانی را پیدا کنند و با میدان دادن به آنها، برسند به آن جایی که باید برسند و در این مرحله، آنچه که در فرهنگمان و در تعلیماتمان برای ما مهم است. این است که ارزش کار را واقعاً به مردم بگوییم و مردم درک کنند و لمس کنند و کارهای مفید و ارزشمند را از کارهای غیر مفید یا کم فایده جدا بکنیم، این کار مهمی است. در این بخش از صحبتم، توجه من، مقدار زیادی به مبلغان است، به فیلمسازان است، به هنرمندان (مخصوصاً هنرمندها به این بحث من خیلی توجه بکنند)! نویسنده‏ها، گوینده‏ها، فیلمسازها و تئاتر سازها، دنبال چه می‏خواهند باشند؟ این را توجه بکنید! ما الان، تبلیغات صحیحی برای ایجاد روحیه ارزش کار در جامعه خود نمی‏بینیم. تبلیغات یک مقدار تحت تأثیر چپی‏هاست و مسیرش درست نیست که حالا عرض خواهم کرد. از نظر اسلام، "کارِ درست" مطلقاً عبادت است. کار برای دنیا، اگر جهت‏دار باشد، عبادت است. کار برای آخرت، عبادت است و بیکاری مبغوض است؛ چه به عنوان "تنبلی" باشد (آدم بگردد و عاطل بماند) یا به عنوان "زهد" باشد، که تزهد حساب می‏شود، نه زهد که آن هم مبغوض است. هر لحظه‏ای که از عمر شما، به بطالت بگذرد، پیش خداوند مبغوض است و فرصت از دست دادن است: مَنْ ساوی یَوْماهُ فَهُوَ مَغْبُونْ حالا اگر در تحصیل علم کار کنید، در تحصیل فرهنگ کار کنید، در تولید کار کنید، در توزیع کار کنید، در هر کار دیگری که کار می‏کنید، به هرحال باید کار کنید. بیکار گشتن، در اسلام، مبغوض است، این نکته‏ای است که خیلی هم روشن است. فکر می‏کنم، کسی نیست که فکر کند، اسلام از یک آدم بیکار و عاطل و باطل، خوشش می‏آید، هر چند محتوای فرهنگی و علمی زیادی هم داشته باشد. مخصوصاً فرد اگر، فنی بلد باشد، علمی بلد باشد که گناهش بیشتر می‏شود. چون هم خود را معطل گذاشته و هم علم و فن را. اگر فنی و عالم نباشد، حداقل اینکه به عنوان یک آدم بیکار، مبغوض خداست و خداوند از چنین موجودی بدش می‏آید، از موجود فعال هم خوشش می‏آید. اما نوع کار؛ کارها مختلف است: کارهایی فکری است، کارهایی یدی و بدنی است. کارهای بدنی هم انواع و اقسام دارد؛ یکی کارهای ساده و یکی کارهای پیچیده تخصصی و فنی است. ما وقتی "کار" می‏گوییم، حتماً حرفمان این نیست که باید بیل بردارند و کلنگ بزنند و آچار بردارند، کار کنند و یادر کارخانه باشند؛ بلکه اسلام، اصلاً، همه کارهای جامعه را "واجب کفایی" می‏داند: یعنی آنچه که جامعه به آن نیاز دارد، برای ما لازم است که برویم و یاد بگیریم و اگر بلد باشیم واجب است، اگر دیگری نباشد، "واجب عِینی" می‏شود که برویم عمل کنیم و در جامعه باید روی تخصصها، تکیه شود. ما صحیح نمی‏دانیم مثلاً، استاد دانشگاهی که بیست سال درس خوانده و ده بیست سال، تجربه دارد، بگوییم، "شما برو به کارخانه" نه!، این را ما در این مقطع تجویز نمی‏کنیم. ممکن است یک مقطعی پیش بیاید که فراوان باشند، چرا؛ منتها باید این فرهنگ احیا شود که هیچ کس از کارهای بدنی و یدی عار نداشته باشد. ارزش کار جوری باشد که هرکس هرکاری را می‏کند - کارهای درست - این، ارزش برای او حساب شود. جامعه‏ای که در آنجا "حمال" و "عمله" فحش است (به یک کسی می‏خواهند اهانت کنند، می‏گویند: "برو حمال"! "برو عمله"!) این جامعه، از لحاظ اقتصادی، هیچ وقت پیروز نمی‏شود. باید افتخار باشد که این آدم، چقدر آدم خوبی است که با دوش خود و با عضلات خود، دارد ارتزاق می‏کند و زندگی خود را می‏گرداند. این باید ارزش حساب شود، نه ضد ارزش! ما باید جامعه‏مان را این جوری کنیم. ما از برادران و خواهران فرهنگی‏مان، معلممان، روحانی مان، مخصوصاً هنرمندهایی که فیلم درست می‏کنند (که من الان بیشتر با آنها حرف دارم) می‏خواهیم که اینها به این طرف بیایند، تبلیغات را جوری کنند که جامعه ما، "ارزش کار" را بفهمد و پشت میزنشینی و مدیریت و ریاست، افتخار نباشد این کار را شما باید بکنید. اما در تبلیغات ما، الان این جوری نیست. همین فیلم‏هایی که به عنوان، "حمایت از مستضعفین" درست می‏کنند، آدم اگر دقیق شود، می‏بیند که "ضد مستضعفین" است. یک جوری فیلم را درست می‏کنند، زندگی روستایی را آن قدر مشکل نشان می‏دهند که هرکس این را می‏بیند - مخصوصاً اگر روستایی ببیند - به فکر می‏افتد که هر چه زودتر خود را نجات دهد و به شهر بیاید.  یک بار سنگین به دوشش بگذارند، نفس زنان خسته‏اش کنند، آنجا بگذارند و در کنارش یک استخری، یک فواره‏ای و یک باغی را نشان می‏دهند، که مثلاً یک دلال، آنجا آن طور نشسته است. خوب! او فکر می‏کند، این که زندگی نشد! این حیوانی است، آن انسانی است! خود را نجات می‏دهد و به این مسیر می‏آید. و این بدترین کاری است که تبلیغات هنری ما الان دارند می‏کنند. این واقعیت ندارد! این صحیح نیست! آخر، کار این نیست. الان در سخنرانیها، در اظهارات، در مصاحبه‏ها، باز یک جوری بحث می‏شود که مردم روستا خیال می‏کنند، شهرها بهشت است و روستاها جهنم، و این نیست. ما می‏توانیم درست حرکت کنیم. واقعیتها و زیباییهای کار را نشان دهیم، زیباییهای روستایی را نشان دهیم. زیباییهای زندگی یک کارگر را نشان دهیم. همه‏اش سراغ جنبه استضعافی نروید، سراغ آن ارزشهایی بروید که این روستایی می‏آفریند. اگر شما، سوژه‏ای که عرض می‏کنم، از این به بعد، در فیلمها، مراعات کنید و در تماشاخانه‏ها بیاورید، می‏دانید مردم چه جور به طرف "کار" خواهند رفت. بنده خودم از کسانی هستم که در زندگی نزدیک به پنجاه سال خودم، همه این تجربه‏ها را دارم. یک روستا زاده‏ای بودم که سالها در یک اتاق زندگی کردم. اگر آن اتاق، الان باشد با آن دیوارهای سیاه و کوتاه، هیچ کارگری حاضر نیست، در آنجا زندگی کند، آن اتاق، هنوز محفوظ است. با اینکه ما آنجا جزو کسانی بودیم که "خرده مالک" حساب می‏شدیم و وضعمان هم نسبت به دیگران، خوب بود. زندگی بچگی خود را در باغ بودم، در صحرا بودم، از کاشتن یک درخت تا چیدن میوه آن، خودم دنبالش بودم و دیدم. بعد دوران طلبگی را دیدم، دوران جهانگردی را دیدم، از این طرف تا "ژاپن" رفتم و از آن طرف تا "کالیفرنیا". از این طرف تا "استکهلم"، از جنوب تا "عربستان سعودی" و همه را هم با ماشین رفتم. انواع و اقسام زندگیها را دیده‏ام. در زندگی اجتماعی خود، از سلولهای تاریکی که نور پیدا نبود و زیر شلاق بودم تا، ریاست مجلس - که برایم بزرگترین افتخار است - همه اینها را دیده‏ام. خدا را شاهد می‏گیرم که اگر الان، انتخاب با من بود، (به من بگویند،مسؤولیتهای اجتماعی ندارم، به اندازه کافی در جامعه نیرو باشد) و بخواهم انتخاب کنم، به عنوان راحت طلبی و زندگی با نشاط، برای من بهترین زندگی، زندگی در روستاهاست و زندگی کردن در مزرعه‏ای که البته، مالک زمین و مالک آب باشم، نه برده باشم. این قدر آن زندگی زیباست!. شما هنرمندان در بحثهایتان، در داستانهایتان، در فیلمهایتان، یک کشاورز را مجسم کنید که وقتی گوسفندش باردار می‏شود، چه لذتی پیدا می‏کند. وقتی گوسفندش می‏زاید، چه لذتی پیدا می‏کند. وقتی که آن را می‏دوشد، چه لذتی دارد. وقتی که کشک و ماست و دوغ و همه این مشتقات را درست می‏کند، چه زیبایی دارد. وقتی که درخت می‏کارد و میوه‏هایش را بعداز چند سال می‏چیند، خودش سمپاشی کرده، خودش بیل زده، خودش وجین کرده، یک مقدار به فقرا می‏دهد، یک مقدار می‏آورد و با بچه‏های خود، می‏نشیند و می‏خورد، این، چه لذتی دارد تا یک آدمی که اینجا آمده و پشت یک میز نشسته است. یک دزدی کلان می‏کند، احتکاری می‏کند، پولهای مردم را می‏دزدد، می‏رود یک مقدار، مثلاً، میوه گران قیمت می‏خرد و می‏نشیند بإ؛ظظ  بچه‏های خود می‏خورد! یکی از بیرون می‏آید، سر برهنه آمده، چه کرده، یکی آمده دعوا کرده، یکی فلان کرده؛ این زندگی با آن زندگی، قابل مقایسه نیست. سرتاپای زندگی صحیح روستایی، برای آدم، "نشاط" است: جوانه‏های درخت، نشاط دارد. میوه تازه پیدا می‏شود، نشاط دارد. گندم سبز می‏شود، نشاط دارد، درو می‏کنی، نشاط دارد. خرمن می‏کنی، نشاط دارد. انبار می‏کنی، نشاط دارد. همه زندگی می‏تواند با نشاط باشد. ما مسیر را آن طور ببریم که "ارزش زندگی" را در روستاها، ببینیم. ارزش زندگی را در فضای آزاد ببینیم. این رنگهای آفتاب خورده را نگاه نکنید که آدم خیال می‏کند، اینها چقدر بدبختند، جُربزه اینها را نگاه کنید. یک کسی را شما در اینجا در شهر پیدا می‏کنید، چاق و چله و سفید و سرخ، اما تلنگ به او بزنید، سکته می‏کند و روی زمین می‏افتد! هیچی ندارد؛ نه اعصاب دارد. نه قلب دارد، نه کبد دارد؛ هیچی! آن یکی را شما، کلنگ هم توی سرش بزنید، بلند می‏شود، توکله آدم، مشت می‏زند! او، همان نان گندمی که خورده و همان کاری که کرده، ماست و دوغی که خورده، یک جور دیگر مزه دارد. ناهارش هم لذت دارد. آدم یک سفره‏ای بیندازد که در آن همه چیز داشته باشد، اما به هریکی که دست دراز می‏کند، یادش می‏آید که دکتر گفته، این رانخور! چربی نخور! ترشی نخور! سرکه نخور! هیچی نخور! فقط یک نان سوخته بخور! همه چیز هم هست. بعد، خودش بلند می‏شود، نوکرهایش می‏نشینند و به خوبی می‏خورند و به این می‏خندند! این زندگیها را نشان بدهید، واللَّه زیباییها در آنهاست. روستایی از صحرا آمده، عرق ریخته، یک تغار، آب دوغ با نان درست می‏کند که اگر ماها بخوریم، معده‏مان تا عصر، ترش می‏کند! او حسابی می‏خورد و بعد هم فوری، دنبال کارش می‏رود. تفریح هم دارد، آخر شب که می‏شود، آنجا می‏نشیند و به چه خوبی، "نِی" می‏زند و برای خودش هم، یک عالمی دارد! او، "جاجیم" دارد، این شهری، مثلاً "قالی کاشان" دارد و اینها که فرق نمی‏کند، روی زمین، لذتش بیشتر است! آن وقت آثار کارش را ببینید! این چه کار می‏کند و او چه کار می‏کند. گندمی که این درست کرده است، تا کجا رفته و دارد مردم را احیا می‏کند. آن یکی کاری که کرده، یک انبار در زیرزمین درست کرده که جنس را بتواند، آنجا یک مقداری نگه دارد و بیشتر پول در بیاورد و مردم را گرسنه‏تر کند. اینها را به این صورت نشان بدهیم. چند روز پیش، فیلمی دیدم که آن فیلم باعث شد، امروز این بحث "روزکارگر" را بکنم. صداوسیما، فیلمی به نام "روزهای خوش" پخش کرد. در تبلیغات آن، چند زن لوکس شرقی را گذاشته بودند، من توجه کردم که مبادا فیلم سکسی بدی باشد. اسم آن "روزهای خوش" بود، آن هم قیافه‏های تبلیغاتی‏اش بود. فکر کردم این فیلم را باید دید که یک وقت، انحرافی درست نکرده باشند! فیلم را که دیدم، متوجه شدم بیخود نیست که ژاپنیها این قدر پیشرفته‏اند. این فیلم، خانواده ژاپنی را نشان می‏داد. این ژاپنی اولاً، تند و تند، می‏زایید، یازده تا، نه تا بچه هم پسر و هم دختر - همه شما دیدید - بعد اینها در مزرعه‏ای که داشتند، چنان کار می‏کردند که اصلاً، آرام راه نمی‏رفتند، می‏دویدند؛ به جای راه رفتن، می‏دویدند، یک نظمی داشتند، کاری داشتند، یکی وسایل مزرعه داشت، گاو داشت و گاوداری می‏کرد. جنگ شد، شوهر به میدان جنگ رفت. چند سال در چین و در کجا و کجا می‏جنگید. اینجا خانمش، خانه را اداره می‏کرد. گاوها را اداره می‏کرد. پول جنگ را می‏داد، مقروض شد، مالیات نداشت، گاوش را فروخت و مالیات داد. در جاده‏های کوهستانی، گاری را در حالی که حامله بود، پشت سرش می‏کشاند. اینها به سرعت همه را نشان می‏دادند. تمیز هم بودند، زندگیهای مرتبی هم داشتند، به جنگ کمک می‏کرد، خودش به جنگ می‏رفت. مالیاتش را می‏داد، گاوداری‏اش را می‏کرد، بچه‏داری می‏کرد، مزرعه را اداره می‏کرد. یک فیلم این جوری نمایش دادند که این قدر هم زیبا، زندگی او را نشان می‏داد.  اگر همین فیلم را بعضی از چپ زده‏های ما، بخواهند درست کنند، یک شکلی درست می‏کنند؛ مثلاً در جنگ، حالت مجروح شدن را نشان می‏دهند، در خانه‏اش، بدبختی را نشان می‏دهند، زیباییهای آن را نشان نمی‏دهند، نظم آن را نشان نمی‏دهند. اگر در تبلیغات، آن حالت باشد؛ اگر جامعه ارزش زندگی، ارزش کار و خدمات او را بفهمد و افراد حالی‏شان شود که باید چکار کنند، دیگر از این دزدها را پیدا نمی‏کنیم. تبلیغاتِ این جوری، دزدساز است. پیغمبر(ص) فرمود: (این روایت، ظاهراً از پیغمبر(ص) است)، "ماَاکَلَ اَحَدٌ قَطُّ خَیْراً مِنْ عَمَلِ یَدهِ" هیچ چیز از مأکولات شیرینتر از آن چیزی نیست که خودش درست کرده باشد. در زندگی پیچیده ما، من نمی‏گویم که استاد دانشگاه یا پزشک یا فلان، الان بروند و در آنجا روستا کار کنند. (قبلاً گفتم که ابهام پیش نیاید)، الان عرض کردم، این مسأله ارزش آن کار و دنبال آن کار را نشان می‏دهد. امام صادق(ع)، امام باقر(ع)، امام کاظم(ع) و همه ائمه ما، سعی داشتند عمداً، با بیل در مزرعه کار کنند. شخصی خدمت امام کاظم(ع) آمد و دید، آقا دارند در گرما، عرق می‏ریزند و بیل می‏زنند، گفت: آقا! شما پسر پیغمبرید، بعید است اهل دنیا باشید، (شاید هم امام باقر(ع) باشد)، اگر الان عزراییل بیاید و شما را از اینجاببرد، جواب خدا را چه می‏دهی، با این حالتی که پیدا کردی؟ فرمود: اگر الان عزراییل بیاید، من در بهترین حالت، خدا را ملاقات می‏کنم. چه عیبی دارد، کاری است که پیغمبر(ص) می‏کرد، علی(ع) می‏کرد و همه اجداد ما می‏کردند و ما باید بکنیم. هیچ کس از هیچ کاری نباید، اِبا داشته باشد. خانمها، هرکس هستید، خانمِ وزیرید، خانمِ وکیل هستید، خانمِ دیگری هستید، ثروتمندید، چه عیب دارد که شما هم در خانه، حیاط را بشویید؟ شما هم جارو بکشید؟ شما هم به کلفت خود کمک کنید؟ این عیب نیست، این افتخار است! کارگران - که امروز، روز کارگر است - همه‏اش به فکر این نباشند که حالا، مثلاً فلان جا این جور باشد، فلان جا، یک ثروتمندی را بگیرند، ببندند و یا کارخانه را بگیرند. البته آن کارها، درجای خود، باید بشود. روز کارگر، بیشتر توجه به این داشته باشید که ارزش شما، روشن شود. ارزش کارتان روشن شود و جامعه بفهمد که شما دارید چه می‏کنید. شما که آنجا، ذرات مس را تنفس می‏کنید و برای مردم، غذا و لباس تهیه می‏کنید، شما مایه افتخار مردمید. بهترین عبادت را می‏کنید و ائمه ما، وضعشان این بوده است، البته در مسجد می‏آمدند و درس هم می‏گفتند.  در دوران حکومت علی‏بن‏ابی‏طالب(ع)، ما اطلاعی نداریم که به مزرعه رفته باشد. اما آن موقعی که او را کنار زدند و کاری نداشت، یک مقدار در خانه بود، یک مقدار هم می‏رفت و خرما می‏کاشت، یک مقدار می‏رفت، کاسبی می‏کرد؛ از آن کارهای دیگر، آبکشی می‏کرد، حتی برای یهودیها، آبکشی می‏کرد و مزد می‏گرفت. یک مشک داشت و یک شتر، باغچه‏ها را آب می‏داد، حالا برای یک یهودی هم باشد، باشد. ارزش کار را باید حفظ کرد. بنابراین، در این مسأله، چون فرصت کم است، من نمی‏توانم وارد اسناد و مدارک و بحثهای طولانی شوم، بیشتر به این نصیحتها پرداختم. در کنار همین مسأله، مساله قاچاق موادمخدر را مطرح می‏کنم. من خواهش می‏کنم کسانی که به یک نحوی آلوده هستند، به این حرفهای من، "دوستانه" توجه کنند، نه به عنوان یکی از مسؤولان این کشور و نه به عنوان رئیس مجلس، به عنوان برادری که از تریبون نمازجمعه و از محراب عبادت، دارد به شماها، توجه می‏دهد که دارید چه می‏کنید؟ این موادمخدر را، آدم چه می‏کند؟ چه تحصیل می‏کند؟ یک لذت آنی؛ (حالا ما هم نمی‏دانیم که لذتی دارد یا ندارد! آنهایی که اهلش هستند، می‏دانند!) یک لذت آنی، یک حالت نشئه‏ای که حالا، "تریاک" یا "هروئین" به شما بدهد و یک ساعت بعد، در آن خنس و بدبختی که دنبال آن هست، بیفتید. نیروهای انسانی، عاطل شود، پولها، آن جوری خرج شود و دشمنان ما این قدر استفاده کنند. این مسأله مواد مخدر، از حربه‏های استکبار جهانی است. تاریخ چین را بخوانید، جنگ تریاک در چین چه کرد و با ملت چین چه کرد؟! حالا تاریخ هم نمی‏خوانید، خودمان را ببینید! این جوانهایی که در خیابانها، کافه‏ها، قهوه خانه‏ها و در این بیغوله‏ها و در شیره‏کش خانه‏ها، افتاده‏اند. آن قاچاقچیهایی که همه همت خود را صرف می‏کنند تا یک جوری، این زهر را مخفی کنند و به مردم برسانند؛ ابتکار و کارهای عجیب و غریب می‏کنند. پولهایی که صرف این موادمخدر می‏شود، اگر شماها، این کارها را نمی‏کردید، اینها چه می‏شد؟ اگر ما امروز به تعداد افرادی که به خاطر موادمخدر عاطل و بیکارند، کارگر داشتیم و اینها اهل کار بودند، چه می‏شد؟ اگر مبلغ ثروتی که در قاچاق موادمخدر، دارد خرج می‏شود، صرف کارهای تولیدی می‏کردیم و این جوانها، آنجا کار می‏کردند، چه می‏شد؟ چقدر تفاوت در کار ما بود؟ اگر این خرجی که برای دادگاهها، زندانها، ماموران ژاندارمری، شهربانی، دادگاههای انقلاب، سپاه و اینها می‏کنیم تا جلوی این کثافتها را بگیرند، اگر اینها، برای یک کار اداری دیگری خرج می‏شد، دانشگاه می‏شد، مدرسه می‏شد، در روستاها مدرسه می‏ساختیم، چه می‏شد؟ اگر این زندانها، به مدرسه تبدیل می‏شد، برای مردم چه وضعی پیش می‏آمد؟ شماها مقصرید! شما مسؤول همه این چیزها هستید! نگویید، من یک نفرم. یک نفر، یک نفر که جمع شود، این جور می‏شود. اگر همه بگویند ما یک نفریم، همه مردم همین جوری می‏شوند. وقتی، ما یکی یکی جمع می‏شویم، این فساد، درست می‏شود. همه شماها در مورد این فساد، مسؤولید! قاچاقچیها، بدترین مفسدین دنیا هستند، برای اینکه ارز مملکت را به باد می‏دهند، زهر به خورد مردم می‏دهند و نیروی کار مردم را می‏گیرند. خانواده‏ها را به هم می‏زنند. چقدر خانواده - اگر آدم آمار بگیرد - به خاطر موادمخدر، زنها از شوهرها، طلاق گرفته‏اند. زنها فاسد شده‏اند، مردها فاسد شده‏اند، بچه‏ها ویلان شده‏اند. بچه‏ها رفتند که رفتند؛ از این کارهایی که دارید می‏بینید. همه شماها مسؤولید! من نمی‏دانم یک قاچاقچی، برای صنار پول بیشتر پیدا کردن، چه جور فکر می‏کند، چقدر آدم باید درنده باشد! چقدر باید گرگ باشد! چقدر باید کفتار باشد! برای اینکه، مثلاً یک مقدار، بیشتر پول داشته باشد. شما با یک کیلو هروئین که وارد بکنید، چقدر جوان را نابود می‏کنید؟ چقدر نیروی کار را از بین می‏برید؟ این نقشه‏ها، همه مال دشمن است، مال استکبار جهانی است وبرای نابود کردن شماهاست. شماها، خیال نکنید که اگر همه مردم مملکت هم، مثل شما، قاچاقچی یا معتاد شوند، اوضاع درست می‏شود. پشت منقلها و وافورها که می‏نشینید، سیاست نبافید! و خیال کنید، (چون آنها هیچ کس را قبول ندارند، وقتی که بحث می‏کنند، اصلاً آن طرف دنیا پرواز می‏کنند. برای خودشان در یک عوالم مالیخولیایی، سیاستهایی می‏بافند!)؛ اگر اوضاع درست شود، مواد مخدر آزاد می‏شود، این کارها روبراه می‏شود. این طوری نیست! فساد مطلق، این بیکاری، این بی‏عاری، بی‏اعتباری، بی‏شخصیتی، به هم خوردن خانواده، در زندانها رفتن، آن دردها و ناراحتیهای نرسیدن مواد، همه اینها را در نظر بگیرید این فراق‏ها، این مشکلات - تصمیم بگیرید و این کار را نکنید. تصمیم بگیرید قاچاقچیهایی که می‏شناسید و توبه نمی‏کنند، معرفی کنید؛ البته ما ترجیح می‏دهیم، اول توبه کنند، آنها توبیخ نشوند، عِقاب نشوند، ول کنند و بروند، ولی آنها را معرفی کنید. خودتان اینهایی مواد مخدر را که دارید، بروید تحویل بدهید، دولت شما را معالجه می‏کند، دوا می‏دهد، در بیمارستان می‏خواباند، سالمتان می‏کند و تحویل خانواده‏تان می‏دهد. همه ماها، در خدمت هستیم که با شماها، به عنوان "مریض" برخورد کنیم. می‏خواهیم شما را نجات دهیم، ولی کاری نکنید که کار به جایی برسد، مثل یک عضو "فاسد" شوید. (پای شاقلوس‏دار را قطع می‏کنند و نمی‏گذارند بماند که دیگر نمی‏تواند بماند، چون بقیه اعضا را هم خراب می‏کند) و یک روز ما برسیم به یک خشونتی که مردم را بسیج کنیم. امام دستور دهند که هرکسی، هر تریاکی، هر هروئینی و هرافیونی را می‏شناسد، تحویل دهد. می‏دانید چه می‏شود؟ به خانواده‏ها بگویند، بچه‏هایتان را تحویل دهید. حکم اسلامی بیاید، پدر و مادرها هم که از شما ناراضی هستند. زن و شوهرهایی هم که هرکس دیده، ناراضی هستند. حکم اسلامی بیاید، ببینید چه برسر شماها می‏آید! و یک روز شاید مصلحت شد که اصلاً اینها را قلع و قمع بکنند و خدا نکند ما به آن روز برسیم. این کشور، اسلامی است، مردم هم مسلمانند، می‏توانیم از راه نصیحت، این مسایل را حل کنیم. به هر حال، کل بحث من در این خطبه این است که حرکت باید به طرف "نشاط"، "سلامت"، "کار زیادتر"، "تولید بیشتر" و "سیر کردن جامعه با تولید،" باشد. من یک نکته دیگر عرض کنم: این گرانیها و این طور چیزهایی که الان هست، همه‏اش هم معلول این نیست که شما خیال کنید، یک عده احتکار می‏کنند و یا مدیریت فلان است. مقدار زیادی از این گرانی به خاطر کمبودی است که وجود دارد؛ یعنی واقعاً اگر همه کار کنیم، درست می‏شود. نگویید که قبلاً هم بوده، قبلاً در زمان پیش از انقلاب اسلامی مدام، وارد می‏کردند، بندرها آن جوری بوده، جنگ نبوده و مسایل دیگری هم بوده است. حالا جمعیت زیادتر شده، 36 میلیون نفر، 40 میلیون نفر شده است. دو میلیون نفر هم آواره افغانی یا عراقی داریم. اینها هم که اضافه شدند. بندرهایمان هم که نمی‏کشد، قطعاً تولیدات کارخانه‏ها (لااقل، آن سه چهار استان در جنگ)، یک مقدارش خوابیده، حالا اگر بقیه کارخانه‏ها به اندازه کار کنند، خود به خود، یک مقدار کم است. ما اگر زیاد تولید کنیم، دیگران هم نمی‏توانند احتکار کنند. زیاد که شد، پرتقال می‏پوسد، سیب می‏پوسد، سردخانه‏ها جا نمی‏گیرد. جنس دیگر صرف نمی‏کند در دکان بماند. اساس کارِ حل همه مشکلات این است که ما مردم را به "کار" تشویق کنیم. مردم زیادتر کار کنند. کالا  زیاد شود. آن هم چیزی که از خاک و آب برمی‏داریم، پول نمی‏دهیم، ارز نمی‏دهیم، با بازوی خودمان از باران خدا، آب خدا، رودخانه خدا، زمین خدا، هوای خدا و نور خدا، استفاده کنیم و "فراوانی" ایجاد کنیم. بروید به طرفِ کار بیشتر و مبلغان هم، مردم را به تولید بیشتر تشویق کنند و در آن جو تولید زیاد و کار زیاد، بسیاری از این فسادها می‏خوابد. دیگر جوان، بلند نمی‏شود، از روستا به اینجا بیاید و دستش یک لُنگ بگیرد و سرچهار راه منتظر باشد، یک ماشین در آنجا پیدا شود تا شیشه آن را دست بکشد و یکی دو تومان بگیرد. این زندگی نشد! به جای این برو آنجا، درخت را بشور و سمپاشی کن! در سال، بیشتر از این خواهی گرفت و یک اثری هم خواهی داشت. کار را آن جوری بکنید. روستاییها، بدانید! اگر آن حرفهایی که شاه، قدیمها درست کرده بود، اینجا در خیابانها، خانمهای لُختی را ریخته بود و می‏آمدید چشم‏چرانی می‏کردید، دیگر آنها هم اینجا نیست، دیگر از آن حرفها هم نیست، در همان جا بمانید و خوب زندگی کنید. زندگی‏تان هم بهتر از ماهاست و ان شاءاللَّه این فرهنگ در ما احیا شود، به روستا، به کار بدنی، به کار تولیدی در کارخانه‏ها و در مزارع بیشتر توجه کنیم و با احیای این فرهنگ بتوانیم جامعه خود را ان شاءاللَّه نجات دهیم. قبل از اینکه قسمت عربی خطبه را بخوانم، همان طور که اول صحبتم، تذکر دادم، درباره شهید بزرگوار معلمان، آیت‏اللَّه مطهری، خیلی حرف داریم که ان‏شاءاللَّه در یک صحبت جداگانه درباره عظمت ایشان و خدمات ایشان ، صحبت خواهیم کرد که ملت، توجه بیشتری به ایشان، بتواند بکند و استفاده‏های بیشتری را بکند.     ترجمه خطبه عربی     بسم اللَّه الرحمن الرحیم ای امت اسلام! بعث عفلقی عراق، در روزهای گذشته جرایمی را مرتکب شد که گذشتن از آنها به آسانی ممکن نیست؛ مخصوصاً که باید با دیده عبرت به اوضاع جاری منطقه نگریست و لذا، امت اسلامی باید در عواقب و نتایج این جرایم دقت کند. در زمانی که بوقهای تبلیغاتی استعمار، نداهای دروغین صدام را برای صلح منتشر می‏کرد و در همان موقعی که نمایش کنفرانس اسلامی در بغداد اجرا می‏شد و تمام امکانات تبلیغاتی ضد اسلامی در جهان، برای گمراه ساختن افکار عمومی به کار گرفته شده بود، رژیم عفلقی عراق برای بار دوم و به صورت متوالی، اقدام به موشکباران شهر دزفول کرد و بعد از مدتی به هواپیماهایش جهت بمباران شهر "پل دختر" مأموریت داد، به طوری که این جنایتهای وحشیانه بیش از صد شهید و صدها مجروح بر جای گذاشت. گذشته از اینکه صدام نمی‏تواند با این اقدامات ایران را شکست دهد، برامت اسلامی لازم است که در این مسأله فکر کند و بپرسد که: چرا عراق در این شرایط، به این اقدامات جنگ طلبانه دست می‏زند و این جنایتها و اقدامات غیر انسانی و خلاف اسلام را مرتکب می‏شود؟  آیا او می‏پندارد که جمهوری اسلامی ایران به خاطر رعایت اصول اسلامی و انسانی، هرگز امکاناتش را برای انتقام از دشمن به کار نخواهد گرفت؟! یا اینکه تصور می‏کند ما به این طریق از ملت عراق که مخالفت و دشمنی قاطع خود را با بعثیها اعلام کرده است، انتقام خواهیم گرفت و با دستهای خودمان در آخر زندگی‏اش قسمتی از کشور عراق را نابود خواهیم کرد تا بعد از او برای آیندگان مخالف او چیزی نماند؟! یا او به این فکر می‏کند که ملت عراق را (که جمهوری اسلامی ایران را تنها نجات‏بخش خود از دردها و مصیبتهایش می‏داند) به صف مخالفان حکومت اسلامی بکشاند؟ یا او می‏خواهد به این وسیله، بحران بزرگی به وجود آورد که منجر به دخالت مستقیم قدرتهای بزرگ برای حفظ جان بعث کافر شود؟! آیا او می‏خواهد از جوانمردی ما، به عنوان پلی برای رسیدن به صلح تحمیلی استفاده کند؟ و یا او تشنه نابود ساختن و ایجاد فساد و اجرای اوامر اربابان، به هر قیمت ممکن است؟ و یا هدفهای دیگری را از این اقدامات جستجو می‏کند؟ به هر حال امت اسلامی نباید در این مرحله حساس فقط تماشاچی باقی بماند. از خداوند می‏خواهیم که ما را در استمرار حق موفق گرداند و کار حرامی در این زمینه مرتکب نشویم.

 بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم. اِنَّا اَعْطَیْناکَ االکَوثَر/ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَر/ اِنَّ شانِئَکَ هُوَ الاَبْتَر