نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی
خطبه اول بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَالِهِ الْمَعْصُومینَ. قالَ الْعَظیمُ فی کِتابهِ: أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم، "اِنَّ فِرعَونَ عَلا فیِ الاَرْضِ وَ جَعَلَ اَهْلَها شیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ". هفته گذشته، در بحث "عدالت اجتماعی در بُعد اقتصادی" گفتم که کافی نیست ما برای مردم فقط نان، آب، مسکن، کار، شغل و اینها درست کنیم و به واقعیتهای عدالت در این بخش، توجه نکنیم. خطر مهمی که این گونه اصلاحات را تهدید میکند، این است که، طبقه ثروتمند، به خاطر امکانات مالیِ خود، پُستها و مقامات را به دست بگیرند و با نفوذ در مراکز قانونگذاری و اجرایی، دوباره، رشتهها را پنبه کنند. برای اینکه این خطر در جامعه پیش نیاید، اصولاً اسلام میخواهد مسأله را از ریشه حل کند و اقدامی که در این راه کرده، این است که، آثار سوء تبعیضهای مالی را که منجر به شخصیت کاذب برای ثروتمندان و شکستن شخصیت محرومان میشود، از بین ببرد و اصولاً شخصیتهای کاذب را خُرد کند و شخصیتهای له شده را، احیا کند. برای این منظور، در جهت شکستن پروبال قدرت و شکستن حاکمیت بلامنازع ثروت و دادن قدرت و حاکمیت به "انسان"، براساس ارزشهای واقعی، حرکت میکند و ارزشهای خیالی را محکوم میکند. انسانهای دارای آن ارزشهای واقعی، بر مسند سیادت و حکومت مینشینند و انسانهای فاقِد این ارزشها، در حد خودشان، بها به آنان داده میشود؛ این بخش در پشتوانه تأمین عدالت اجتماعی، مسأله بسیار مهمی است. به همین دلیل، ما میبینیم، تاریخ انبیاء همیشه این بوده است که مستضعفان و محرومان، دور وبر انبیاء بودند و قدرتهای مادی، اشراف، ملأ و مترفین، از این وضع، گله داشتند و در حقیقت درگیری، بین قشر مرفه و قشر محروم در اطراف محور انبیا بود. این، خصیصه مکتبهای الهی است که اینها را از همه مکتبهای موجود و امروزی دنیا، جدا میکند. امپریالیسم ضد این مکتب است، صهیونیسم ضداین مکتب است و مارکسیسم هم عملاً ضد این مکتب است؛ گرچه ادعا میکند که نیست. امپریالیستها روی نژاد برترِ "اروپایی" تکیه کردهاند و میخواهند شخصیت غیر نژاد اروپایی را، تحت این عنوان، لِه کنند. در داخل کشوهای خود، دم ا ز "مساوات" میزنند، اما مساواتی که آنها عرضه میکنند، تحت تأثیر فشار مارکسیسم و از وحشت انفجار به خاطر مارکسیسم است که به "طبقه کارگر"، مقداری امتیاز دادهاند. شغل، بیمه و حداقل کار و حداقل مزد، حداکثر وقت کار و مسکن و دوا و امثال اینها. تا اینجا، مربوط به مسایل حیوانی است اما آنها واقعیتهای انسانی را در تأمین شخصیت انسانی کارگر، به کلی، غفلت کردند، بلکه عمداً، فراموش کردند. صهیونیزم هم که اصلاً، مبنایش این است. صهیونیزم در یهودیها، براساس "نژاد برتر اسرائیل" به وجود آمد که بنیاسرائیل را نژاد ممتاز میدانند و حتی اجازه مخلوط شدن خون یک اسرائیلی را به غیر اسرائیلی نمیدهند!. ادعای مارکسیسم، حاکمیت طبقه کارگر است، اما در واقع طبقه جدیدی به جای سرمایهداری غرب در کشورهای مارکسیستی روی کار آمده است که از اهرم حزب کمونیست استفاده میکند که امتیازات دنیای سرمایهداری به اضافه حکومت رسمی و ارتش را در اختیار دارد؛ یعنی همه امکانات در طبقه جدید متمرکز شده است که آقایان میتوانند این مطلب را در کتابها و نوشتههای "میلوان جیلاس" - شخصیت دوم حزب کمونیست یوگسلاوی بعداز تیتو - ببینند که واقعیتها را افشا کرده است. اسلام، نقطه مقابل همه جریاناتی است که دَم از حقوق بشر و تساوی میزنند. اسلام مسأله را از ریشه حل کرده؛ هم در مسایل حقوقی، هم در مسایل اخلاقی و هم در مسایل اجتماعی. اسلام، با این مسأله که قدرت کاذبی به ثروت واشرافیت داده شود و انسانهای صاحب صلاحیت، از این قدرت محروم شوند، به شدت مخالفت کرده است و ان شاءاللَّه در این بحث - در هر دو خطبه - به این جهت خواهم رسید. برای اینکه، حرکت بسیار زشت جهان سرمایهداری را در رابطه با محرومان دنیا بفهمید، من امروز، قطعاتی از برخورد فرانسویها را با الجزایریها در دوران مبارزات خود، میگویم تا ببینید، دنیای سرمایهداری چیست و تاریخ سرمایهداری چقدر آلوده است و چطور با انسانیت و واقعیت زندگی انسانی بازی کرده است!. الجزایریها، دوران طولانی استعماری را پشت سردارند که فرانسه آنها را استعمار کرده بود. آنها بیش از یکصدسال مبارزه طولانی دارند که هشت سال آخر آن، خیلی اوج داشت. (مبارزات مسلحانه الجزایر از هفت سال آخر آن، از سال 54 و شاید از 52 و 53 تا 60 و 61 ادامه داشت). استعمارگران غربی، کارهایی را در لباس حقوق بشر، تحقیق، علم و معارف انجام دادند که آدم را درست به یاد تاریخ فرعونهای زمان میاندازد؛ فرعونهای ازمنه گذشته. این آیه قرآن که برای شما خواندم، نشان میدهد که اصلاً، طبیعت دیکتاتوری و طاغوت، و طبیعت "اشراف منشی" این است و در سراسر تاریخ با اسمهای مختلف جلوه کرده است: اِنَّ فِرعَونَ عَلا فی الاَرْضِ وَ جَعَلَ اَهْلَها شیَعاً یَسْتَضْعِفُ طا ئِفَةً مِنْهُمْ فرعون، به ناحق، در زمین تکبر کرد و برای خود، شخصیت کاذب ساخت و مردم را به صورت فرقهها و دستهها در آورد و بخشی از مردم را عملاً به استضعاف کشید. "یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ"؛ نشان میدهد که این تفرقه از جهت استکبار و استضعاف بوده است و آخر این آیه هم میفرماید: "اِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسدینَ"؛ این فساد در روی زمین است. این، طبیعت فرعون و ماهیت فرعون است. امروز، سرمایهداری این کار را در دنیا میکند و دیروز هم میکرد. تاریخ امپریالیزم این است و متأسفانه مارکسیسم هم به همین مبتلا شد. (متأسفانه که عرض میکنم، چون برخلاف ادعایشان است، و اِلاّ ماهیت الحادی مارکسیسم هم راهی غیر از این نمیتواند داشته باشد). فرانسویها، در دوران مبارزه، برای اینکه، شخصیت منطقه تحت کنترل خود را بشکنند و برای اینکه شخصیت انسانیت را در آفریقا به طور کلی بشکنند و جلو حرکتهای آزادیبخش را بگیرند، دست به یک ریا و حمله علمی و فنی زدند. به خاطر فقری که در الجزایر حاکم بود، (الجزایر تحت استثمار و استعمار)، فساد هم بود؛ یعنی، مردم، دزدی میکردند، جنایت میکردند، آدم میکشتند، چاقوکشی میکردند (این طبیعت یک جامعه فقیرِ مظلوم است که به این حالت در میآید) اینها (فرانسویها) برای اینکه هم این فقر را توجیه کنند و هم آن غارت خودشان را توجیه کنند و هم جلوی حرکت مردم محروم را بگیرند، آمدند به این مسأله رنگ علمی و روان شناسی دادند. شخصی به نام "پرفسور پورو". مأمور میشود کمیتههای فراوانی تشکیل دهد و راجع به علل جرایم و جنایات و فساد در شمال آفریقا تحقیق کند. کمیتههای فراوانی کار میکنند، دوره این تحقیق 30 سال بوده، منتها در هر مقطعی مقالاتی نوشته و استفاده شده و در دانشگاهها تدریس شده است در دانشکده پزشکی الجزایر، هفت سال نتیجه کار این کمیتهها، جزو مواد درسی بوده که حالا ببینید چه چیزی در میآید. اینها فرانسویها، در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدند که انسان آفریقایی این سیاهها - در حقیقت، انسان کامل نیست! به خصوص مردم شمال آفریقا جانی بالفطره، هستند و مادر زادی، منحرفند (حالا اول، تکیه روی شمال آفریقاست، چون حرکتها در شمال آفریقا آغاز شده بود) و دچار یک نوع "هیستری"(Hysteria) هستند که تحت تأثیر آن، این جوری حرکت میکنند. حالا این کمیتهها با چه شواهدی هم، این مطلب را به رخ مردم میکشیدند! چه مقالهها نوشتند! روزنامههای فرانسوی نوشتند، مجلههای تحقیقاتی نوشتند و بعد میبینیم در سال 1918، اولین تحقیقات این کمیته، پخش میشود، در مجلات رسمی فرانسه و در مجلات علمی نوشته میشود و بیست سال بعد، نوزده سال بعد در سال 1939، باز خود "پورو" نتیجهگیریهای این جوری میکند، میگوید که در تحقیقاتمان به اینجا رسیدیم که مردم شمال آفریقا بیشتر تحت تأثیر "دیانسفال"(Diansphall) مغزی حرکت میکنند تا تحت تأثیر "کرتکس" (Cerebral Cortex) مغزی که مال انسانهای مترقی است! (ببینید علم را، دانشگاه را، تحقیق را! دنیای استکباری همه چیز را اینجوری استخدام میکند)، "پورو" میگوید: الجزایریها و به طور کلی مردم شمال آفریقا، اگر بخواهیم حساب کنیم، به مهرهداران غیر انسان نزدیکترند تا انسان! آنهامهرهداران را به "انسان" و "غیرانسان"، تقسیم بندی میکنند. انسان بیشتر تحت تکامل آن بخش عظیم مغزی خود - کرتکس - حرکت میکند که در مرحله تکاملی به این نقطه میرسند؛ ولی حیوانات و موجودات پستتر، تحت تأثیر "دیانسفال" حرکت میکنند. پورو میگوید که مردم شمال آفریقا تحت تأثیر این هستند و آن ماده مغزی که باید به "کرتکس" تبدیل شود، هنوز، در اینها، رشد نکرده است. دانشمند دیگری به نام "کاروتر" قدم را بالاتر میگذارد و میگوید؛ اصولاً "آفریقایی جماعت"، در آن مرحلهای که خیلی تکامل پیدا کند، خیلی بالا رود و کامل شود، تازه مثل یک اروپایی است که بخشی از مغز او را برداشتهاند! این برداشت اینها از انسانی است که میخواهند او را استعمار کنند. آفریقا، منطقهای شناخته شده است. انبار اروپاست به خاطر اینکه از طریق مدیترانه و از طریق غرب آفریقا، از اقیانوس اطلس به اروپا نزدیک است، انبار بیخطری است. پس باید شخصیت مردم آن چنان کوبیده شود که در مدرسهها هم درسی بخوانند که توقع آنها، همین قدر باشد؛ یعنی بیش از این بالا نیایند! در حد یک انسانی که اگر کامل شود، اروپایی است که یک مقدار مغزش را برداشتهاند! و این جزو مواد درسی دانشگاههایی میشود که در خود الجزایرِ مستعمره، تدریس میشود. یکی از رؤسای دادگاههای فرانسه در سال 56 نظر میدهد؛ نظرش منتشر میشود و روی آن، حساب هم میشود. او میگوید که اصولاً انقلاب الجزایریها به خاطر آن روحیه ماجراجویی و حالت هیستری آنان است که به اینجا کشیده شده است. وی میگوید: اشتباه بزرگ وزارت مستعمرات فرانسه این بود که برای الجزایریها، صحنههای مهیج ورزشی درست نکرد. اگر ما بوکسبازی، کُشتی و از این گونه ورزشهایی که احساسات انسانهای متحرک را تأمین میکند، درست میکردیم، جوانها به جای اینکه در کوهها، اسلحه به دوش بگیرند، در این ورزشگاهها ورزش میکردند و تأمین میشدند! این هم برداشت رئیس دادگاههاست که پروندهها را خوانده است. رئیس دادگاه عادل فرانسوی! و در مجموع میخواهند بگویند که این فقر الجزایر، این دعوای الجزایر، این نزاعها، این دزدیها، این غارتها، که بیشتر در برخورد با اروپاییها، پیش میآمد، به خاطر "طبیعت آفریقایی" است! "فرانتس فانون"، یکی از شخصیتهای واقعاً جالب انقلاب الجزایر است که اینها را نقل میکند و بعد برمیدارد فداکاریهای الجزایریها را در دوران انقلاب نقل میکند. مثلاً،نقل میکند که خانواده کشاورز وقتی که میبیند، یک چریک مجاهد، دارد از منطقه او عبور میکند، اسب خودش را، قاطر خودش را ، غذا و همه اندوختههای خود را به چریک میدهد و خودش و بچههایش، گرسنه میخوابند و به جای قاطر، بار وبُنه را به دوش خود میکشد، برای اینکه چریک بتواند در کوهها مبارزه کند. فرانتس فانون میگوید: پس این ماهیت الجزایری و این روحیه فداکاری از کجا آمده است که با این روحیه الجزایریها پیروز شدند؟ این برداشت دنیای امپریالیزم است؛ آنهایی که نقاب حقوق بشر به صورت خود زدهاند. آنهایی که پیشتاز انقلاب کبیر خود هستند و آنهایی که خیال میکنند برای مردم، دلشان میسوزد و دروغ میگویند! با انسان این جور برخورد میکنند و شخصیت انسان محروم را، انسان فقیر را، انسان غارت زده و انسان مستعمر را، از او میگیرند و برای او، بنبست هم درست میکنند که؛ این حدش همین است، حقش همین است، بیش از این نمیرسد! همه میدانید که آمریکاییها و اروپاییها وقتی که در کشورهایی مثل ما میآمدند (شاید هنوز هم خیلیها این جوری باشد)، یک حقوق اضافی به عنوان "حق توحش" میگرفتند. این "حق توحش" مثل حقی است که مأموران ما، در یک جای بد آب و هوا، اضافه برحقوق میگیرند. آنها، رسماً برای مأموران خود در خارج، در کشورهای مسلمان نشین، کشورهای شرقی و کشورهای آفریقایی، "حق توحش" - با این اسم - میدادند، برای اینکه، این اسم، شخصیت مردم را بکوبد، مردم را له کند و متأسفانه، فرنگ رفتهها هم، کم کم اینها را به مردم منتقل میکردند. روحیه مردم این بود که کارهای مهم را فقط اروپاییها و آنها یعنی فرهنگ رفتهها میتوانند بکنند! این ظلمی که استکبار به بشریت میکند، ظلم بزرگ آن، اینجاست؛ گرسنگی، تشنگی، بی منزلی و بی دارویی، همه برای انسان قابل تحمل است؛ اما این قابل تحمل نیست، انسان را از بین میبرد. راه را کور میکند و انسان را در بدبختی میاندازد. اسلام و به طور کلی مکاتب انبیا، با این مسایل، این جوری برخورد نمیکنند. آنها درست نقطه مقابل این هستند و انسان مسخ شده را در یک ثروتمند عیاش میبینند، نه در یک فقیر محروم. و راه بسته را در مقابل کسی میدانند که عقل او تحت تأثیر شهوتش، راه خود را گم کرده است، و برای انسان محروم، خیلی از میدانها را باز میدانند. خوب! در خطبه قبل گفتم، در اینجا سیاست اسلام این است که محرومها را شخصیت بدهد و شخصیتهای اضافی را از مستکبرین بگیرد؛ این معنا نیست که شخصیت انسانی آنها را بگیرد. اگر آنها به شخصیت انسان و شخصیت متعادل قانع شوند، اهلاً و سهلاً! آنها فرقی با محرومها ندارند و میتوانند انسان با فضیلت و در خدمت انسانیت باشند، اما اسلام، توقعات زیادی آنها را میشکند و شما این را در خیلی از مباحث اسلامی، میتوانید ببینید. در کتابهای اخلاق، "باب تواضع" را بخوانید. همه روایات "باب تواضع" اینجا گویاست که ما در مقابل چه کسی تواضع کنیم و در مقابل چه کسی تواضع نکنیم. ابواب معاشرت را که در اکثر کتب روایی آمده، مطالعه کنند (مخصوصاً طلبهها)که فکرشان و معلوماتشان در این گونه مسایل جهت بگیرد. (من بیشتر، روی بحثم و توجهم به طلبههاست). ابواب "معاشرت" را نگاه کنید! ببینید، چه از آن میفهمید. چقدر این معارف ریز به صورت زندگی روزمره در دست و پا ریخته است تا انسان را در مسیر صحیحی بیندازد. "باب تکبر" را در بحث اخلاق بخوانید! ببینید تکبر در مقابل چه کسی و از چه کسی جایز است... و ابواب دیگر. حالا این چند روایت را برای شما میخوانم. شما خط مطلب را توجه میکنید. یک روایتی از پیغمبر(ص) هست، که میفرماید: مَنْ تَواضَعَ غَنیاً لَغَنی فَقَدْ ذَهَبَ ثُلثادیِنهِ خیلی حرف بزرگی است: کسی که در مقابل یک ثروتمند، به خاطر ثروت او، نه به خاطر انسانیت او تواضع کند (یک ثروتمند ممکن است آدم باشد، عادل باشد، عالم باشد، در مقابل او میشود مثل بقیه مردم تواضع کرد؛ اما چون پول دارد، چون خانه بزرگ دارد، چون حساب بانکی او خیلی پُراست، چون تجارتخانه او خیلی معتبر است و از این طور چیزها) اگر به این جهت، یک نفر درمقابل ثروتمندی تواضع کند، دو سوم دین خود را از دست داده است. راوی میگوید که من خدمت امام صادق (ع) بودم، امام صادق(ع) این روایت را گفت. من تعجب کردم، گفتم آقا! آدم دو سوم دین خود را به خاطر یک تواضع از دست میدهد؟ حضرت فرمود: این تازه موقعی است که فرد، عقیده به کار خود نداشته باشد. اگر خیال کند این کار او، کار خوبی است و اسلامی است، همه دین خود را از دست میدهد. یک وقت، مثلاً، به خاطر چیزهای دیگر؛ ظاهری، از ترس یا روی عادت خاص تواضع میکند؛ یک بار معتقد هم هست که در مقابل ثروت باید تواضع کند! این ، دوسوم دین خود نه، بلکه تمام آن را از دست میدهد! یعنی روح اسلام در چنین انسانی نیست که در مقابل ثروت کرنش میکند. در این طرف، اگر کسی بیاید و یک فقیری را به خاطر فقرِ او، تحقیر کند! معنای این حرف، این نیست که شما در مقابل هر که پول دارد، بیاحترامی کنید و هر کس هم فقیر است روی سرمان بگذاریم (این نکته بحث را خواهش میکنم، دقت کنید، چون بعداً در اظهار نظرها و بحثهای خانوادگی، اجتماعی مؤثر است)، نه ! اگر فقیری دزدی کرده، خوب! بله، به او اهانت میکنند. یک بار، فقیر، بداخلاقی میکند، پس مستحق اهانت است، اما یک بار به خاطر اینکه فقیر است، ندار است، مورد بیاحترامی قرار میگیرد، این ظلم از آن ظلمهایی است که خداوند نمیبخشد. من چند تا روایت نوشتهام که اینجا میخوانم: روایت جالبی است؛ مردم دنیا توجه بکنند، مارکسیستها توجه بکنند، جوانهای ما که برای احقاق حقوق محرومان، دست به دامن مارکس زدهاند، توجه کنند، غربیها، فرانسویها، آمریکاییها که آن جوری با مردم دنیا برخورد میکنند، توجه کنند؛ پیغمبر(ص) فرمود: مَن اِسْتَخَفَّ لِفَقیرٍ مُسْلِمٍ فَقَدْ اِسْتَخَفَّ بحَقِّ اللّهِ وَاللّهُ یَسْتَخِفُّ بهِ یَومَ القیامَة الاّ اَنْ یَتُوبَ هرکس به یک مسلمان فقیر استخفاف کند (برخورد اهانتآمیز به خاطر فقر) به حق خداوند استخفاف کرده است. مسأله اینجاست. مسأله این نیست که یک فقیر تخفیف شده، مسأله این است که این حق الهی که به مردم داده، ضایع میشود، راه انبیاء ضایع میشود. اسلام جامعه را با شخصیت خواسته، شخصیت واقعی را برای انسانها خواسته، شخصیتهای کاذب را نخواسته و این رویّه به حکومت سرمایه و به حاکمیت اشراف منجر میشود. جزای این استخفاف فقیر هم، این است که خداوند چنین آدمی را استخفاف میکند و روز قیامت، او استخفاف میشود، به او بیاعتنایی میشود، مگر اینکه از عمل زشت خود، توبه کرده باشد. باز، از پیغمبر(ص) روایتی است که فرمود: مَنْ اِسْتَذَّلَ مُؤْمناً اَوْحَقَّرَه لِفَقْرِهِ وَقِلَّةِ ذاتِ یَدهِ شَهَّرَهُ اللّهُ یَوْمَ القِیامَةِ علی رؤوسْ الَخلائِق. کسی که مایه ذلت یک مسلمان مؤمن، به خاطر فقراو شود، نه به خاطر انحراف دیگر و تنها به خاطرِ دست خالی بودن او (وَقِلَّةِ ذاتِ یَده)، خداوند در روز قیامت، این انسانِ مُسْتَخِفْ را در "رؤوس خلائق"، به همه مردم نشان میدهد و میفرماید: این کسی است که در دنیا به بنده ما، به خاطر فقر، استخفاف کرد و روز قیامت این جور، از او انتقام میگیرد. امام صادق (ع) فرمود: "لا تُحَقَّرُوا مؤمِناً فقیرا فَأنَّ مَنْ حَقَّرَ موُمِناً او اِسْتَخَفْ بهِ حَقَّرَهُ اللَّهُ وَ لَمْ یَزلْ ما قَتاً لَهُ حَّتی یَرْجَعَ اَنْ مَحْقَرَةَ اَوْ یَتُوبْ" یعنی، مبادا فقیر مؤمنی را تحقیر کنید! چون هرکس چنین کاری بکند، خدا او را تحقیر میکند و خداوند دایماً به او خشمگین است. تعبیر این است: وَلَمْ یَزَلْ ما قَتَالَهُ "یعنی خداوند دایماً به او خشمگین است و خشم خداوند نسبت به او آرام نمیگیرد تا اینکه از این رویّه زشت خود برگردد و توبه کند. پیغمبر (ص) خطبهای میخواندند، در ضمن خطبه، این جملات را فرمودند: مَنْ اَهانَ فقیراً مُسْلِماً مِنْ اَجْلِ فَقْرِهِ واسْتَخَّفَ بهِ فَقَد اِسْتَخَّفَ ِباللّهِ یعنی کسی که به فقیر مؤمنی، استخفاف و اهانت کند، به خداوند استخفاف کرده است! (اینجا "حقَّ" خدا ندارد، "خود" خدا را دارد، و این خیلی حرف است (این خیلی حرف است، استخفاف به خداست!!) خداوند را که ما نمیتوانیم خفیف کنیم. آن چیزی که خدا خواسته است، آن راهی که خدا خواسته، آن انسانیتی که خدا خواسته، آن جامعهای که خدا خواسته، آن حکومتی که خدا خواسته و آن عدلی که خدا خواسته، اگر چنانچه با فقرا، به خاطر فقرشان برخورد بد داشته باشیم، آنها از دست میروند؛ "استخفاف به خدا، این است. "وَلَمْ یَزَلْ فی غَضَب اللَّه"، تعبیر دیگری است از آن "لَمْ یَزَلْ ماقَتاً"؛ لَهُ داِیماً، این آدم در غضب خدا و در سخط خدا خواهد بود، "حَّتی یُرضِیِه"؛ تا اینکه برود و آن فقیر را راضی کند. در مقابل، کسی که "اَکْرَمَ فَقیراً مُسْلِماً"؛ به یک فقیر مسلمان احترام کند، "لَقی اَللّهَ یَوْمَ الْقیامَةِ": خدا را در روز قیامت ملاقات میکند، "وَهُوَ یَضْحَکْ اِلَیْهِ"؛ در حالی که خدا دارد برای او میخندد (حالا ما نمیدانیم "خنده" خداوند چه جوری است، ان شاءاللَّه روز قیامت که رفتیم، میفهمیم، خدا چه جوری برای ما میخندد)؛ تبسم خداوند؛ یعنی آدم از در و دیوار محیط زندگی، بشاشت و لطافت و ظرافت وحُسن زندگی را میفهمد. حالا چه جور؟ چقدر زیباست که خداوند برای انسان تبسم کند! آن را دیگر باید در روز قیامت و در بهشت فهمید. وَ مَنْ بَغی عَلی فَقیرٍ اَوْ تَطاوَلَ عَلَیهِ اَوِ اسْتَحْقَرَهُ حَقَّرَهُ یا حَشَرَهُ اللّهُ یَوْمَ اِلقیامَه مِثُلَ ذَرِّه فی صُوْرَةَ رَجُلٍ حَتّی یَدْخَلِ النَّار کسی که به فقیری ظلم کند و یا به او زور بگوید یا تحقیرش کند، خداوند در روز قیامت او را مثل یک مورچه، خلق میکند؛ آدم است اما مثل مورچه توی دست و پای مردم. متناسب با گناهی که کرده است. این بخشی از روایات است و این مضمونی که من، الان چند روایت از آن را خواندم، در روایات ما متواتر است؛ لااقل "متواتر معنوی" است؛ یعنی، آدم شکی ندارد که این مضامین از معصوم صادر شده است. این، اسلام ماست؛ البته همه مکتبهای انبیا، راهشان این است. آدمی هم که پول دارد، اگر واقعاً، "شخصیت" دارد، شخصیت او باید محفوظ شود، اگر ندارد که خوب! ندارد. البته یک بار عرض کردم که: مشکل است، آدم، پولدار باشد و در عین حال، خودش را حفظ کند. چون پول، شهوت زیاد میآورد و شهوت زیاد، آدم رامنحرف میکند؛ البته اگر حقوق مردم را بدهد و همیشه آماده پرداخت حقوق الهی باشد و اهل ایثار باشد، مانعی ندارد، آدم شغلی داشته باشد، پول پیدا کند و در راه خدا خرج کند (این را در خطبه دوم در بحث "کار" نیز، خواهم گفت.) از طرفی، پیشوایان اسلام، مواظب بودند در زندگی خود، ظرایف را مراعات کنند که مرتب ، شخصیت طبقه خُرد شده را بالا بیاورند و شخصیتهای کاذب را بکوبند. یکی از اصحاب، خدمت "علیبنابیطالب(ع)" آمد، (امروز به خاطر سالگرد ولادت با سعادت حضرت علی (ع) در هفته گذشته، سعی میکنم، یک مقدار مثالهایم را از زندگی ایشان بیاورم)، و گفت: آقا! ما یک خانه خریدیم و شما را برای "ولیمه" دعوت میکنیم. حضرت(ع) فرمود: خیلی خوب! مستحب است، ولیمه دادن برای خانه خریدن خوب است. اما چه کسانی در این مهمانی هستند؟ آن صحابه یک عده را شمرد، آقا(ع) دیدند که همه اینها از پولدارها و یا مثلاً، شخصیتهای ممتازند. حضرت(ع) فرمود: خوب! این چه ولیمهای بود؟ چرا فقط اینها را دعوت کردی؟ خوب بود یک مقدار هم از فقرا و بیچیزها، دعوت میکردی. آن صحابه گفت: آقا! دعوت کردیم، آنها فردا شب هستند. امشب شما هستید، فردا شب هم آنها هستند و جداگانه به آنها مهمانی میدهیم. آقا(ع) فرمود: چرا جدا؟ چرا اینها را مخلوط نکردی؟ پس بگذار که فردا من در جمع آنها بیایم. آن صحابه گفت: آقا! من قول دادم، اینهایی که دعوت کردم، یک عده از شخصیتهایی هستند که به خاطر احترام شما میآیند. اینها که خانه من نمیآمدند! من گفتم شما هستید؛ اینها میآیند. حضرت (ع) فرمودند: من نمیآیم. تو اگر امشب به ما نان خالی بدهی و فردا شب به آنها بهترین غذا را بدهی، باز آنها فکر میکنند که، "خدا میداند دیشب چه جوری بوده" و شخصیت اینها، خرد میشود، چرا این جور میکنید؟ چرا تبعیض قایل میشوید؟ چرا مردم را از هم جدإ؛ظظ میکنید؟ من فردا شب میآیم. "اَنَا فَقیرٌ، اُجالِسُ الفُقَراءَ"؛ من هم یک فقیر هستم و با آنها خواهم آمد. این شخصیت اولِ کشور اسلامی است و این یک بار نیست. این یک مَثَل بود که من عرض کردم. زندگیشان، اصلاً، این جوری بوده است. آن خطبه معروف علیبنابیطالب که به "عثمان بن حنیف" نامه مینویسد، که همه وعاظ، بارها خواندهاند و میدانید. گزارش میدهند که استاندارِ علیبنابیطالب، در یک مهمانی دعوت شده که همه شخصیتها و چهرهها بودند و پولدارها بودند، فقرا نبودند. حضرت(ع)، یک ملامت نامهای، برای این استاندار میفرستد که شما چرا این جور کردید؟ آن داستان معروف را، مسلمانها، همه میدانند؛ اما چون از صداوسیما ممکن است، غیرمسلمانها هم بشنوند، نقل میکنم: اصحاب در خدمت پیغمبر(ص) نشسته بودند، که یکی از پولدارها وارد شد. جایی نبود، کنار فقیری که وضع بدی داشت، نشست. نگاه کرد و دید، این فقیر در کنار اوست، یک قدری به او برخورد و لباسهایش را جمع کرد که بدجایی واقع شده است! پیغمبر(ص) در چهره او خواند که به خاطر این فقیر، از جای خود ناراضی است. پیغمبر(ص) دیگر مهلت نداد. (با اینکه، پیغمبر(ص) خیلی خوش اخلاق بودند و نمیخواستند کسی را "هو" کنند، نمیخواستند، کسی را تحقیر کنند، اما اینجا، دیگر جایش نبود و این درس را باید میدادند)، فرمودند: چرا این جور کردی؟ ترسیدی که فقرِ او به تو بچسبد و یا غنایِ تو به او بچسبد؟ آن پولدار خیلی خجالت کشید و گفت: آقا! من معذرت میخواهم، خوی جاهلیت دارم، مرا ببخشید. حضرت(ص) فرمود: من میبخشم، اما تکرار نشود! بعد آن مرد بلند شد و گفت: آقا! من گناه بزرگی کردم، اجازه بدهید، نصف مال خود را به این فقیر بدهم که این تخطّیِ خودم را جبران کنم. حضرت(ص) فرمودند: خیلی خوب! بدهید. فقیر بلند شد و گفت: آقا! من نمیخواهم. گفتند: چرا نمیخواهی؟ گفت: میترسم پولدار شوم و یک روز مثل این پولدار، در مجلس، مورد عِتاب شما قرار گیرم. برای من، این ارزش ندارد. زندگی روزمره ائمه، پیغمبر(ص)، پیغمبران سابق و شخصیتها راببینید! اینها چه روالی در زندگی خود داشتند. در این روال زندگی، مسأله شخص و فرد مطرح نبود. یک مکتب است، یک راه است، یک حرکت کلی است برای اینکه، بخشی از مردم که به خاطر فقر، به خاطر دست خالی بودن، به این روز افتادهاند که خودشان را از بسیاری از حقوق، برای همیشه محروم میبینند، استعدادهایشان به گور میرود و هزار فامیل بردنیا حکومت میکنند، این وضع بشکند. وقتی این وضع شکست و مردم شخصیت خود را بروز دادند، آن موقع پایه عدالت اجتماعی، تحکیم میشود. ممکن است، بعضیها خیال کنند که این روش جمهوری اسلامی ، که مرتب به ملت و تودهها و محرومان تکیه میکند، یک فرصت طلبی سیاسی است که حالا چون محرومان این جوری هستند؛ نه! به خدا این جور نیست. سیاستمداران دنیا بدانند، این یک حرکت ریشهای است که ما داریم. ما این را به عنوان یکی از اصیلترین دستورها و معارف اسلام اجرا میکنیم، اگر چه در آن شکست باشد. یعنی اگر حتی میدانستیم که از راه اتکا به مردم، اتکا به توده و اتکا به محروم، شکست هم میخوریم، موظف بودیم، روی اینها تکیه کنیم، برای اینکه این "اصل" حفظ شود. همانی که نوح میگفت: "وَما اَنَا بطارِد المؤمِنیِن" همانی که خدا به پیغمبر(ص) گفت: "وَلا تَطْرُد اَلَّذینَ یَدْعَونَ رَبَّهُمْ باْلغَدوَةِ وَاْلعَشیِّ." این راه خداست، البته راه اساسی هم این ا ست، پیروزی واقعی هم این است. یعنی، اگر ما در طول یکی دو نسل موفق شویم، اینها کار آسانی نیست؛ از توی فرهنگ مردم، این را در آوردن و به فرهنگ جدید رسیدن، طول میکشد، دو سه نسل میخواهد. اگر ما رسیدیم به دنیایی که مردمِ دنیا به خاطر فقر و به خاطر طبقات، استعدادهایشان به گور نرفت، شخصیتهایشان از بین نرفت و اشخاص به خاطر وابستگی به طبقات اشراف، مسؤول کارها و مدیریتها و پُستها نشدند، حکومت هزار فامیل را شکستیم و اگر توانستیم حرکت واقعی مردم را در دنیا، درست بکنیم، آن روز جامعهای پا گرفته است که دیگر، هیچ کس نمیتواند، آن را بشکند. این مصداقِ همان عمل علیبن ابی طالب(ع) است که وقتی دوستانش - همین محرومین - فهمیدند که کار شکنی است، پولدارها، اشراف و سرمایهدارها دارند، حکومتش را متزلزل میکنند و دور معاویه میروند و دارند توطئه میکنند، آمدند خدمت ایشان گفتند: آقا! ما از حقمان گذشتیم، یک مقدار به اینها باج بده، یک مقدار دل اینها را گرم کن، یک مقدار با اینها بساز! حکومت را تحکیم کن و بعد که تحکیم شد، نوبت ماها هم میرسد. حضرت فرمود: "وِ یْحَکُمْ اَتَأمُرُونی اَنْ اَطْلُبَ الَنصْرَ بالْجُوْرِ" وای برشما، این چه پیشنهاد بدی است که میکنید. من با ظلم و ستم بخواهم به حق برسم و ظلم و ستم را پل پیروزی قرار دهم؟ آن راه غلط است. اصلاً، دین اگر این باشد، چرا انقلاب بشود؟ لزومی ندارد انقلاب شود. اساس انقلاب اینجاست و پایهاش این است. توجه کنیم که در بخش عدالت اجتماعی و رسیدن به تساوی حقوق مردم و تأمین عدالت اقتصادی در میان مردم، اگر فقط زور و قانون و دادگاه باشد، اینها بیریشه است، پایه فرهنگی لازم دارد. پایهاش در اخلاق است، در معاشرت است و در معارف است، در انسان شناسی است، در تبلیغات است، در عنصر فرهنگی جامعه است که باید آنها را اصلاح کرد. تا یک جامعهای، مَثَل معروفش "آستین نو، بخور پلو" باشد، این جامعه پیروز نمیشود و به این حالت نمیرسد. آن داستان معروفی است که همه شنیدهاید: فلانی را دعوت کردند، رفت در یک مجلس، لباس مندرسی داشت، جا به او ندادند و صبر کرد تا ته بشقابها را بخورد. فردا شب رفت یک لباس حسابی پیدا کرد، آمد در جلسه، وقتی که آن قیافه را دیدند، او را بردند و در یک جای حسابی نشاندند، غذاها را بردند، او هم آستین خود را در بشقاب فشار میداد و میگفت: یاللّه بخور! میگفتند: بابا این که نمیخورد، کثیف نکن! گفت: آخر شما برای این دارید این جوری برخورد میکنید. این پلوها مال این است، مال من که نیست. "آستین نو، بخورپلو". یا "سعدی" که دادش از دست روزگار بلند است: مرا به تجربه معلوم گشت آخر کارکه قدر مرد به علم است و قدر علم به مال که تازه عالم میتواند با مال، خودش را در دنیا معزّز کند. این فرهنگ نمیگذارد انسانها پیروز شوند و نمیگذارد، جامعه اصلاح شود. بارور میشود، اما تا سرنیزه را برداشتیم، دوباره، همه چیز سرجای خودش، برمیگردد. حرکت "قسر" است. حرکت "قسری" هم لایق آن است. سنگی که به طرف بالا میاندازید، تا زورِ شما پشت سرآن است، بالا میرود، زور که تمام شد، دوباره برمیگردد و با سرعت بیشتری به زمین میخورد و اگر زیر آن باشید به سرِخودتان، میخورد. در این حالات، باید پایههای فرهنگی، عقیدتی و فکری قضیه درست شود، انسانها، پایههایشان درست شود. انسان به دلیل مال زیاد، برای خود، حق زیاد نخواهد و انسانی که دستش از دنیا کوتاه شده، خود را از انسانیت ساقط شده نبیند. روی این فرهنگ ما باید کار کنیم. روی این راه باید کار کنیم و تقوایی که علیابنابیطالب(ع) تعریف میکند در جامعه باشد. از نظر علیبنابیطالب(ع) بندهای بزرگ تقوا، ا ینجاست. خطبه معروف "همام " را که آقایان خواندهاند، ببینید، حضرت(ع) از همان جا که صفات مُتَّقین را شروع میکند، میفرماید: مَنْطِقُهُمْ الصَّوابْ وَ مَلْبَسَهُمْ الاِقْتِصادْ وَ مَشْیُهُمْ اَلتَّواضُع (این سومی، اصلاً بحث من است، قبلیاش هم همین است)؛ متقی، کسی است که، در مقابل دیگران تواضع کند؛ در مقابل پولدار که تواضع کردن نمیخواهد، آن را که ما میدانیم. در مقابل اشراف که تواضع کردن نمیخواهد، آنها را اصلاً تملق حساب میکنند. تواضعی که اینها خواستند، این است که ما در مقابل مردم، (شخصیت انسانها)، جوری برخورد کنیم که اینها بتوانند، شخصیت خود را احیا کنند. غربیها، درس میدهند که در خانه، با بچه، چه جور برخورد کنید که شخصیت او احیا شود! نمیگویند؟ در این روان شناسی کودک، ببینید! چقدر مواظب هستند که شخصیت بچه نشکند. اما همینها وقتی که با "آفریقا" برخورد میکنند، با "آمریکای لاتین "برخورد میکنند، با "هندوستان" برخورد میکنند، با "هاریجان"ها برخورد میکنند، با "چین" برخورد میکنند، این جنایتها را مرتکب میشوند. میگویند: اینها وحشیاند! اروپایی ممتاز است! این شخصیتها نمیتوانند به جایی برسند؛ صنعتهای ظریف را اینها نمیتوانند تحصیل کنند. خط - مشی فرعونها این بود. فرعون مردم را تضعیف میکرد که بتواند اهرام را بسازد و اینها باید مردم را تحقیر کنند که بتوانند با کار ارزان، آن کاخهای عظیم و آن صنایع عظیم و آن همه ثروت را در آن جزیرههای بزرگ ثروت دنیا، جمع کنند. و اسلام مخالف این جریانهاست. اسلام میخواهد، شخصیتها احیا شود، به ماها دستور میدهد که در مقابل اینها، تواضع کنید. "اَنَا فقیُر، اُجالِسُ الفُقرَاء" من فقیرم و با فقرا مینشینم. به فرانسه میگوید، اگر میخواهی روان شناسی جُرم را پیدا کنی، دنبال این نگرد، که آفریقایی، جانی بالفطره است! تو جانی هستی، آدمِ محرومِ گرسنه، آدمی که چیزی در خانه خود ندارد، و در کنار خود این همه ستم را میبیند، چه توقعی از او میشود داشت؟ ابوذر میگوید: "عَجِبْةُ لِمَنْ لاَ یَجِدُ قُوةً فی بَیْتِهِ کَیْفَ لایَخْرُجُ عَلی النّاس شاهِراً سیْفَ": من تعجب میکنم، اینهایی که قوت در خانه شان ندارند، چطور با شمشیر به جان مردم نمیافتند! سعدی میگوید: شما از یک سگ (این سگ تعبیر است، اما چون تناسب دارد، من عرض میکنم والاّ، برای فقیر این تعبیر، درست نیست)، از یک درنده، چه توقع دارید که او حساب کند که جلویش شتر صالح است یا خر دَجّال، گرسنه است، میدرد و میخورد. جان مردم الجزایر را گرفتهاند، بعد میگویند، بحث کنیم و ببینیم، الجزایریها چرا دزدی میکنند، چرا برای یک انجیر، شکم دیگری را پاره میکنند؟ برای اینکه گرسنه است، دارد میمیرد و شما همه چیز او را دزدیدهاید و بردهاید. افلاس، عنان از کف تقوا بستاند و نمیگذارد آدم متّقی باشد. خیلی کم هستند فقرایی که بتوانند صبر کنند و این گونه مسایل برایشان پیش نیاید. ولذا اگر کسی اهل اصلاح هم باشد، راه اصلاح ریشهای است و ما باید آن جور اصلاح کنیم. اَعُوْذُ باللَّهِ منَ الشَّیطانِ الَّرجیم. بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم، وَیْلُ لِکُلِ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ اَلَّذی جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ یَحْسَبُ اَنَّ مالَهُ اَخْلَدَه. کَلّا لَیُنْبَذَنَّ فی الحَُطَمَةِ وَ ما اَدْریکَ ما الْحُطَمَةُ نارُاللِّه المُوْقَدَةُ اَلَّتی تَطَّلِعُ عَلی الافَئِدةِ اِنَّها عَلَیْهِمْ مَؤْصَدَة فی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ خطبه دوم بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ العالَمینَ، وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمنینَ وَ عَلی الصِّدّیقَةِ الطّاهِرة وَ عَلی سبْطِیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الْهادی المَهْدی(عج). هفته گذشته و هفته آینده، مناسبتهای فراوانی داریم که هر یک از آنها، مستقلاً، حداقل، یک خطبه لازم دارد. ولادت با سعادت امام نهم، ولادت مولای متقیان در هفته گذشته، رحلت حضرت زینب(س)، شهادت آیتاللَّه، فیلسوف عظیمالشأن آقای مطهری در هفته آینده و روز کارگر در هفته آینده و جنایات صدام در "دزفول" و "پلدختر"، ماجراجوییهای جدید صدام و حرکتهای تبلیغی دنیا و فاش شدن جنایت هولناک گروگان گرفتن خانمهای فلسطینی توسط فالانژها در لبنان و مسایل فراوانی از این قبیل که قاعدهاش، این بود که در این هفته مورد بحث قرار گیرد که متأسفانه این قدر وقت و فرصت نداریم و شما هم خسته میشوید. من هم گاهی اوقات میبینم خطبهها طولانی میشود، خجالت میکشم از شما خانمها و آقایانی که روی زمین در گرما یا سرما، یا زمینهای مرطوب نشستهاید که برای ما دشوار است، لذا باید فهرستوار بعضی مسایل را گفت. در مورد جنگ و ماجراجوییهای صدام، در خطبه عربی مطالبی دارم. در مورد حضرتعلیبنابیطالب(ع) در خطبه اول، به صورت ضربالمثل و مثلها در موارد و روایات عرض کردم. در مورد شهید بزرگوارمان، آیتاللَّه مطهری، انشاءاللَّه در هفته آینده، بحث مستقلی خواهیم داشت . در مورد روز کارگر که مقطعی است، مطالبی را عرض میکنم و مسأله مهمی که باز در فهرست نیامد، روز معلم است که معلمان بزرگوار ما، این سازندگان اصلی جامعه که ما همه چیز را در نسلهای آینده، میتوانیم مرهون خوبیهای آنها باشیم. حتماً، حضور میهمانان عالیقدر کنگره نهجالبلاغه در نمازجمعه و حضور اسرای معلول عراقی که از اردوگاههای ما، مرخص شدهاند و عازم عراق هستند، همه بحثهای مستقلی دارد که ما نمیتوانیم خیلی صحبت کنیم. در هفته گذشته، برای کنترل قاچاق مواد مخدر حرکتهای مهمی شروع شد مخصوصاً که، هم دستور شورای عالی قضایی، هم تحرک پلیس قضایی و هم طرحی که نمایندگان برای واگذار کردن مبارزه با قاچاق مواد مخدر به دادگاههای انقلاب، به مجلس شورای اسلامی دادند که ان شاءاللَّه این را هم در همین بحث مربوط به روزکارگر و کار خواهم آورد. این که در میان همه مناسبتها، رویِ بحث "روز کارگر" بیشتر تکیه میکنم، علتی دارد که خیال میکنم در این مرحله انقلابمان و در این مقطع مهم و حساس سازندگی که شروع شده است، ما به این مسایل، باید توجه کنیم و فکر میکنم این بحث من، سرنوشت ساز است. در مورد سایر مسایل در مناسبتهای مختلف بحث خواهیم کرد. یک چیزی به نام "روز کارگر" در دنیا هست. برای احترام به کار و کارگر، این روز را ابداع کردند و در اصل کار خوبی است، چون کارگران در دنیا، مظلومترین و اصولیترین قشر جامعه هستند که در بسیاری از جاهای دنیا، حقوق اینها، دارد غصب میشود؛ منتها اگر ریاکاری نشود و با این مسأله، اصولی برخورد شود، بهتر است. متأسفانه در دنیا، کلاه سرکارگر میگذارند. همان طور که عرض کردم، در کشورهای امپریالیستی تحت فشار مارکسیسم و خطر انفجار مارکسیستی، امتیازاتی به کارگرها دادند، اما اینها اصولی نیست، شخصیت کارگر را تأمین نمیکند. یک مقداری رفاه درست میکنند و خانهای که از پای بست ویران است، نقش و نگاری به ایوان و بعضی جاهایش میزنند. این اصولی نیست، اگر اصولی برخورد کنند که مسأله کار، ارزش کارگر و انسان قبل از "کار"، حل شود، اینها به حقوقشان میرسند. در کشورهای کمونیستی هم که متأسفانه، باز شعارها جور دیگری است و عمل جور دیگری است. اکثریت مردم کارگرند. اسم آن هم حکومت طبقه کارگر است ولی خوب! آن جور نیست. ما میدانیم که زندگی آنها از کشورهای امپریالیستی بدتر است. حالا ممکن است، مرحلهای فکر کنند که چون داریم کشور خود را میسازیم، بدتر است، ولی نه! این جوری نیست. شصت سال هم گذشته، باز هم بدتر است و باز یک طبقهای به نام سرمایهدار نیست، اما واقعیت سرمایهداری رادارد که ارتش، سیاست، فرهنگ و اقتصاد و همه چیز موجود است و بزرگترین قدرت است،پس واقعیت سرمایهداریحاکم است. ما دلمان میخواهد، در جمهوری اسلامی - همان بحثی که در خطبه قبل کردم - آن جوری بکنیم؛ یعنی واقعاً به یک جایی برسیم که کارگر و قشر محروم - که وسیعتر از کارگر هم حساب میشود - پایه حقوق انسانی را پیدا کنند و با میدان دادن به آنها، برسند به آن جایی که باید برسند و در این مرحله، آنچه که در فرهنگمان و در تعلیماتمان برای ما مهم است. این است که ارزش کار را واقعاً به مردم بگوییم و مردم درک کنند و لمس کنند و کارهای مفید و ارزشمند را از کارهای غیر مفید یا کم فایده جدا بکنیم، این کار مهمی است. در این بخش از صحبتم، توجه من، مقدار زیادی به مبلغان است، به فیلمسازان است، به هنرمندان (مخصوصاً هنرمندها به این بحث من خیلی توجه بکنند)! نویسندهها، گویندهها، فیلمسازها و تئاتر سازها، دنبال چه میخواهند باشند؟ این را توجه بکنید! ما الان، تبلیغات صحیحی برای ایجاد روحیه ارزش کار در جامعه خود نمیبینیم. تبلیغات یک مقدار تحت تأثیر چپیهاست و مسیرش درست نیست که حالا عرض خواهم کرد. از نظر اسلام، "کارِ درست" مطلقاً عبادت است. کار برای دنیا، اگر جهتدار باشد، عبادت است. کار برای آخرت، عبادت است و بیکاری مبغوض است؛ چه به عنوان "تنبلی" باشد (آدم بگردد و عاطل بماند) یا به عنوان "زهد" باشد، که تزهد حساب میشود، نه زهد که آن هم مبغوض است. هر لحظهای که از عمر شما، به بطالت بگذرد، پیش خداوند مبغوض است و فرصت از دست دادن است: مَنْ ساوی یَوْماهُ فَهُوَ مَغْبُونْ حالا اگر در تحصیل علم کار کنید، در تحصیل فرهنگ کار کنید، در تولید کار کنید، در توزیع کار کنید، در هر کار دیگری که کار میکنید، به هرحال باید کار کنید. بیکار گشتن، در اسلام، مبغوض است، این نکتهای است که خیلی هم روشن است. فکر میکنم، کسی نیست که فکر کند، اسلام از یک آدم بیکار و عاطل و باطل، خوشش میآید، هر چند محتوای فرهنگی و علمی زیادی هم داشته باشد. مخصوصاً فرد اگر، فنی بلد باشد، علمی بلد باشد که گناهش بیشتر میشود. چون هم خود را معطل گذاشته و هم علم و فن را. اگر فنی و عالم نباشد، حداقل اینکه به عنوان یک آدم بیکار، مبغوض خداست و خداوند از چنین موجودی بدش میآید، از موجود فعال هم خوشش میآید. اما نوع کار؛ کارها مختلف است: کارهایی فکری است، کارهایی یدی و بدنی است. کارهای بدنی هم انواع و اقسام دارد؛ یکی کارهای ساده و یکی کارهای پیچیده تخصصی و فنی است. ما وقتی "کار" میگوییم، حتماً حرفمان این نیست که باید بیل بردارند و کلنگ بزنند و آچار بردارند، کار کنند و یادر کارخانه باشند؛ بلکه اسلام، اصلاً، همه کارهای جامعه را "واجب کفایی" میداند: یعنی آنچه که جامعه به آن نیاز دارد، برای ما لازم است که برویم و یاد بگیریم و اگر بلد باشیم واجب است، اگر دیگری نباشد، "واجب عِینی" میشود که برویم عمل کنیم و در جامعه باید روی تخصصها، تکیه شود. ما صحیح نمیدانیم مثلاً، استاد دانشگاهی که بیست سال درس خوانده و ده بیست سال، تجربه دارد، بگوییم، "شما برو به کارخانه" نه!، این را ما در این مقطع تجویز نمیکنیم. ممکن است یک مقطعی پیش بیاید که فراوان باشند، چرا؛ منتها باید این فرهنگ احیا شود که هیچ کس از کارهای بدنی و یدی عار نداشته باشد. ارزش کار جوری باشد که هرکس هرکاری را میکند - کارهای درست - این، ارزش برای او حساب شود. جامعهای که در آنجا "حمال" و "عمله" فحش است (به یک کسی میخواهند اهانت کنند، میگویند: "برو حمال"! "برو عمله"!) این جامعه، از لحاظ اقتصادی، هیچ وقت پیروز نمیشود. باید افتخار باشد که این آدم، چقدر آدم خوبی است که با دوش خود و با عضلات خود، دارد ارتزاق میکند و زندگی خود را میگرداند. این باید ارزش حساب شود، نه ضد ارزش! ما باید جامعهمان را این جوری کنیم. ما از برادران و خواهران فرهنگیمان، معلممان، روحانی مان، مخصوصاً هنرمندهایی که فیلم درست میکنند (که من الان بیشتر با آنها حرف دارم) میخواهیم که اینها به این طرف بیایند، تبلیغات را جوری کنند که جامعه ما، "ارزش کار" را بفهمد و پشت میزنشینی و مدیریت و ریاست، افتخار نباشد این کار را شما باید بکنید. اما در تبلیغات ما، الان این جوری نیست. همین فیلمهایی که به عنوان، "حمایت از مستضعفین" درست میکنند، آدم اگر دقیق شود، میبیند که "ضد مستضعفین" است. یک جوری فیلم را درست میکنند، زندگی روستایی را آن قدر مشکل نشان میدهند که هرکس این را میبیند - مخصوصاً اگر روستایی ببیند - به فکر میافتد که هر چه زودتر خود را نجات دهد و به شهر بیاید. یک بار سنگین به دوشش بگذارند، نفس زنان خستهاش کنند، آنجا بگذارند و در کنارش یک استخری، یک فوارهای و یک باغی را نشان میدهند، که مثلاً یک دلال، آنجا آن طور نشسته است. خوب! او فکر میکند، این که زندگی نشد! این حیوانی است، آن انسانی است! خود را نجات میدهد و به این مسیر میآید. و این بدترین کاری است که تبلیغات هنری ما الان دارند میکنند. این واقعیت ندارد! این صحیح نیست! آخر، کار این نیست. الان در سخنرانیها، در اظهارات، در مصاحبهها، باز یک جوری بحث میشود که مردم روستا خیال میکنند، شهرها بهشت است و روستاها جهنم، و این نیست. ما میتوانیم درست حرکت کنیم. واقعیتها و زیباییهای کار را نشان دهیم، زیباییهای روستایی را نشان دهیم. زیباییهای زندگی یک کارگر را نشان دهیم. همهاش سراغ جنبه استضعافی نروید، سراغ آن ارزشهایی بروید که این روستایی میآفریند. اگر شما، سوژهای که عرض میکنم، از این به بعد، در فیلمها، مراعات کنید و در تماشاخانهها بیاورید، میدانید مردم چه جور به طرف "کار" خواهند رفت. بنده خودم از کسانی هستم که در زندگی نزدیک به پنجاه سال خودم، همه این تجربهها را دارم. یک روستا زادهای بودم که سالها در یک اتاق زندگی کردم. اگر آن اتاق، الان باشد با آن دیوارهای سیاه و کوتاه، هیچ کارگری حاضر نیست، در آنجا زندگی کند، آن اتاق، هنوز محفوظ است. با اینکه ما آنجا جزو کسانی بودیم که "خرده مالک" حساب میشدیم و وضعمان هم نسبت به دیگران، خوب بود. زندگی بچگی خود را در باغ بودم، در صحرا بودم، از کاشتن یک درخت تا چیدن میوه آن، خودم دنبالش بودم و دیدم. بعد دوران طلبگی را دیدم، دوران جهانگردی را دیدم، از این طرف تا "ژاپن" رفتم و از آن طرف تا "کالیفرنیا". از این طرف تا "استکهلم"، از جنوب تا "عربستان سعودی" و همه را هم با ماشین رفتم. انواع و اقسام زندگیها را دیدهام. در زندگی اجتماعی خود، از سلولهای تاریکی که نور پیدا نبود و زیر شلاق بودم تا، ریاست مجلس - که برایم بزرگترین افتخار است - همه اینها را دیدهام. خدا را شاهد میگیرم که اگر الان، انتخاب با من بود، (به من بگویند،مسؤولیتهای اجتماعی ندارم، به اندازه کافی در جامعه نیرو باشد) و بخواهم انتخاب کنم، به عنوان راحت طلبی و زندگی با نشاط، برای من بهترین زندگی، زندگی در روستاهاست و زندگی کردن در مزرعهای که البته، مالک زمین و مالک آب باشم، نه برده باشم. این قدر آن زندگی زیباست!. شما هنرمندان در بحثهایتان، در داستانهایتان، در فیلمهایتان، یک کشاورز را مجسم کنید که وقتی گوسفندش باردار میشود، چه لذتی پیدا میکند. وقتی گوسفندش میزاید، چه لذتی پیدا میکند. وقتی که آن را میدوشد، چه لذتی دارد. وقتی که کشک و ماست و دوغ و همه این مشتقات را درست میکند، چه زیبایی دارد. وقتی که درخت میکارد و میوههایش را بعداز چند سال میچیند، خودش سمپاشی کرده، خودش بیل زده، خودش وجین کرده، یک مقدار به فقرا میدهد، یک مقدار میآورد و با بچههای خود، مینشیند و میخورد، این، چه لذتی دارد تا یک آدمی که اینجا آمده و پشت یک میز نشسته است. یک دزدی کلان میکند، احتکاری میکند، پولهای مردم را میدزدد، میرود یک مقدار، مثلاً، میوه گران قیمت میخرد و مینشیند بإ؛ظظ بچههای خود میخورد! یکی از بیرون میآید، سر برهنه آمده، چه کرده، یکی آمده دعوا کرده، یکی فلان کرده؛ این زندگی با آن زندگی، قابل مقایسه نیست. سرتاپای زندگی صحیح روستایی، برای آدم، "نشاط" است: جوانههای درخت، نشاط دارد. میوه تازه پیدا میشود، نشاط دارد. گندم سبز میشود، نشاط دارد، درو میکنی، نشاط دارد. خرمن میکنی، نشاط دارد. انبار میکنی، نشاط دارد. همه زندگی میتواند با نشاط باشد. ما مسیر را آن طور ببریم که "ارزش زندگی" را در روستاها، ببینیم. ارزش زندگی را در فضای آزاد ببینیم. این رنگهای آفتاب خورده را نگاه نکنید که آدم خیال میکند، اینها چقدر بدبختند، جُربزه اینها را نگاه کنید. یک کسی را شما در اینجا در شهر پیدا میکنید، چاق و چله و سفید و سرخ، اما تلنگ به او بزنید، سکته میکند و روی زمین میافتد! هیچی ندارد؛ نه اعصاب دارد. نه قلب دارد، نه کبد دارد؛ هیچی! آن یکی را شما، کلنگ هم توی سرش بزنید، بلند میشود، توکله آدم، مشت میزند! او، همان نان گندمی که خورده و همان کاری که کرده، ماست و دوغی که خورده، یک جور دیگر مزه دارد. ناهارش هم لذت دارد. آدم یک سفرهای بیندازد که در آن همه چیز داشته باشد، اما به هریکی که دست دراز میکند، یادش میآید که دکتر گفته، این رانخور! چربی نخور! ترشی نخور! سرکه نخور! هیچی نخور! فقط یک نان سوخته بخور! همه چیز هم هست. بعد، خودش بلند میشود، نوکرهایش مینشینند و به خوبی میخورند و به این میخندند! این زندگیها را نشان بدهید، واللَّه زیباییها در آنهاست. روستایی از صحرا آمده، عرق ریخته، یک تغار، آب دوغ با نان درست میکند که اگر ماها بخوریم، معدهمان تا عصر، ترش میکند! او حسابی میخورد و بعد هم فوری، دنبال کارش میرود. تفریح هم دارد، آخر شب که میشود، آنجا مینشیند و به چه خوبی، "نِی" میزند و برای خودش هم، یک عالمی دارد! او، "جاجیم" دارد، این شهری، مثلاً "قالی کاشان" دارد و اینها که فرق نمیکند، روی زمین، لذتش بیشتر است! آن وقت آثار کارش را ببینید! این چه کار میکند و او چه کار میکند. گندمی که این درست کرده است، تا کجا رفته و دارد مردم را احیا میکند. آن یکی کاری که کرده، یک انبار در زیرزمین درست کرده که جنس را بتواند، آنجا یک مقداری نگه دارد و بیشتر پول در بیاورد و مردم را گرسنهتر کند. اینها را به این صورت نشان بدهیم. چند روز پیش، فیلمی دیدم که آن فیلم باعث شد، امروز این بحث "روزکارگر" را بکنم. صداوسیما، فیلمی به نام "روزهای خوش" پخش کرد. در تبلیغات آن، چند زن لوکس شرقی را گذاشته بودند، من توجه کردم که مبادا فیلم سکسی بدی باشد. اسم آن "روزهای خوش" بود، آن هم قیافههای تبلیغاتیاش بود. فکر کردم این فیلم را باید دید که یک وقت، انحرافی درست نکرده باشند! فیلم را که دیدم، متوجه شدم بیخود نیست که ژاپنیها این قدر پیشرفتهاند. این فیلم، خانواده ژاپنی را نشان میداد. این ژاپنی اولاً، تند و تند، میزایید، یازده تا، نه تا بچه هم پسر و هم دختر - همه شما دیدید - بعد اینها در مزرعهای که داشتند، چنان کار میکردند که اصلاً، آرام راه نمیرفتند، میدویدند؛ به جای راه رفتن، میدویدند، یک نظمی داشتند، کاری داشتند، یکی وسایل مزرعه داشت، گاو داشت و گاوداری میکرد. جنگ شد، شوهر به میدان جنگ رفت. چند سال در چین و در کجا و کجا میجنگید. اینجا خانمش، خانه را اداره میکرد. گاوها را اداره میکرد. پول جنگ را میداد، مقروض شد، مالیات نداشت، گاوش را فروخت و مالیات داد. در جادههای کوهستانی، گاری را در حالی که حامله بود، پشت سرش میکشاند. اینها به سرعت همه را نشان میدادند. تمیز هم بودند، زندگیهای مرتبی هم داشتند، به جنگ کمک میکرد، خودش به جنگ میرفت. مالیاتش را میداد، گاوداریاش را میکرد، بچهداری میکرد، مزرعه را اداره میکرد. یک فیلم این جوری نمایش دادند که این قدر هم زیبا، زندگی او را نشان میداد. اگر همین فیلم را بعضی از چپ زدههای ما، بخواهند درست کنند، یک شکلی درست میکنند؛ مثلاً در جنگ، حالت مجروح شدن را نشان میدهند، در خانهاش، بدبختی را نشان میدهند، زیباییهای آن را نشان نمیدهند، نظم آن را نشان نمیدهند. اگر در تبلیغات، آن حالت باشد؛ اگر جامعه ارزش زندگی، ارزش کار و خدمات او را بفهمد و افراد حالیشان شود که باید چکار کنند، دیگر از این دزدها را پیدا نمیکنیم. تبلیغاتِ این جوری، دزدساز است. پیغمبر(ص) فرمود: (این روایت، ظاهراً از پیغمبر(ص) است)، "ماَاکَلَ اَحَدٌ قَطُّ خَیْراً مِنْ عَمَلِ یَدهِ" هیچ چیز از مأکولات شیرینتر از آن چیزی نیست که خودش درست کرده باشد. در زندگی پیچیده ما، من نمیگویم که استاد دانشگاه یا پزشک یا فلان، الان بروند و در آنجا روستا کار کنند. (قبلاً گفتم که ابهام پیش نیاید)، الان عرض کردم، این مسأله ارزش آن کار و دنبال آن کار را نشان میدهد. امام صادق(ع)، امام باقر(ع)، امام کاظم(ع) و همه ائمه ما، سعی داشتند عمداً، با بیل در مزرعه کار کنند. شخصی خدمت امام کاظم(ع) آمد و دید، آقا دارند در گرما، عرق میریزند و بیل میزنند، گفت: آقا! شما پسر پیغمبرید، بعید است اهل دنیا باشید، (شاید هم امام باقر(ع) باشد)، اگر الان عزراییل بیاید و شما را از اینجاببرد، جواب خدا را چه میدهی، با این حالتی که پیدا کردی؟ فرمود: اگر الان عزراییل بیاید، من در بهترین حالت، خدا را ملاقات میکنم. چه عیبی دارد، کاری است که پیغمبر(ص) میکرد، علی(ع) میکرد و همه اجداد ما میکردند و ما باید بکنیم. هیچ کس از هیچ کاری نباید، اِبا داشته باشد. خانمها، هرکس هستید، خانمِ وزیرید، خانمِ وکیل هستید، خانمِ دیگری هستید، ثروتمندید، چه عیب دارد که شما هم در خانه، حیاط را بشویید؟ شما هم جارو بکشید؟ شما هم به کلفت خود کمک کنید؟ این عیب نیست، این افتخار است! کارگران - که امروز، روز کارگر است - همهاش به فکر این نباشند که حالا، مثلاً فلان جا این جور باشد، فلان جا، یک ثروتمندی را بگیرند، ببندند و یا کارخانه را بگیرند. البته آن کارها، درجای خود، باید بشود. روز کارگر، بیشتر توجه به این داشته باشید که ارزش شما، روشن شود. ارزش کارتان روشن شود و جامعه بفهمد که شما دارید چه میکنید. شما که آنجا، ذرات مس را تنفس میکنید و برای مردم، غذا و لباس تهیه میکنید، شما مایه افتخار مردمید. بهترین عبادت را میکنید و ائمه ما، وضعشان این بوده است، البته در مسجد میآمدند و درس هم میگفتند. در دوران حکومت علیبنابیطالب(ع)، ما اطلاعی نداریم که به مزرعه رفته باشد. اما آن موقعی که او را کنار زدند و کاری نداشت، یک مقدار در خانه بود، یک مقدار هم میرفت و خرما میکاشت، یک مقدار میرفت، کاسبی میکرد؛ از آن کارهای دیگر، آبکشی میکرد، حتی برای یهودیها، آبکشی میکرد و مزد میگرفت. یک مشک داشت و یک شتر، باغچهها را آب میداد، حالا برای یک یهودی هم باشد، باشد. ارزش کار را باید حفظ کرد. بنابراین، در این مسأله، چون فرصت کم است، من نمیتوانم وارد اسناد و مدارک و بحثهای طولانی شوم، بیشتر به این نصیحتها پرداختم. در کنار همین مسأله، مساله قاچاق موادمخدر را مطرح میکنم. من خواهش میکنم کسانی که به یک نحوی آلوده هستند، به این حرفهای من، "دوستانه" توجه کنند، نه به عنوان یکی از مسؤولان این کشور و نه به عنوان رئیس مجلس، به عنوان برادری که از تریبون نمازجمعه و از محراب عبادت، دارد به شماها، توجه میدهد که دارید چه میکنید؟ این موادمخدر را، آدم چه میکند؟ چه تحصیل میکند؟ یک لذت آنی؛ (حالا ما هم نمیدانیم که لذتی دارد یا ندارد! آنهایی که اهلش هستند، میدانند!) یک لذت آنی، یک حالت نشئهای که حالا، "تریاک" یا "هروئین" به شما بدهد و یک ساعت بعد، در آن خنس و بدبختی که دنبال آن هست، بیفتید. نیروهای انسانی، عاطل شود، پولها، آن جوری خرج شود و دشمنان ما این قدر استفاده کنند. این مسأله مواد مخدر، از حربههای استکبار جهانی است. تاریخ چین را بخوانید، جنگ تریاک در چین چه کرد و با ملت چین چه کرد؟! حالا تاریخ هم نمیخوانید، خودمان را ببینید! این جوانهایی که در خیابانها، کافهها، قهوه خانهها و در این بیغولهها و در شیرهکش خانهها، افتادهاند. آن قاچاقچیهایی که همه همت خود را صرف میکنند تا یک جوری، این زهر را مخفی کنند و به مردم برسانند؛ ابتکار و کارهای عجیب و غریب میکنند. پولهایی که صرف این موادمخدر میشود، اگر شماها، این کارها را نمیکردید، اینها چه میشد؟ اگر ما امروز به تعداد افرادی که به خاطر موادمخدر عاطل و بیکارند، کارگر داشتیم و اینها اهل کار بودند، چه میشد؟ اگر مبلغ ثروتی که در قاچاق موادمخدر، دارد خرج میشود، صرف کارهای تولیدی میکردیم و این جوانها، آنجا کار میکردند، چه میشد؟ چقدر تفاوت در کار ما بود؟ اگر این خرجی که برای دادگاهها، زندانها، ماموران ژاندارمری، شهربانی، دادگاههای انقلاب، سپاه و اینها میکنیم تا جلوی این کثافتها را بگیرند، اگر اینها، برای یک کار اداری دیگری خرج میشد، دانشگاه میشد، مدرسه میشد، در روستاها مدرسه میساختیم، چه میشد؟ اگر این زندانها، به مدرسه تبدیل میشد، برای مردم چه وضعی پیش میآمد؟ شماها مقصرید! شما مسؤول همه این چیزها هستید! نگویید، من یک نفرم. یک نفر، یک نفر که جمع شود، این جور میشود. اگر همه بگویند ما یک نفریم، همه مردم همین جوری میشوند. وقتی، ما یکی یکی جمع میشویم، این فساد، درست میشود. همه شماها در مورد این فساد، مسؤولید! قاچاقچیها، بدترین مفسدین دنیا هستند، برای اینکه ارز مملکت را به باد میدهند، زهر به خورد مردم میدهند و نیروی کار مردم را میگیرند. خانوادهها را به هم میزنند. چقدر خانواده - اگر آدم آمار بگیرد - به خاطر موادمخدر، زنها از شوهرها، طلاق گرفتهاند. زنها فاسد شدهاند، مردها فاسد شدهاند، بچهها ویلان شدهاند. بچهها رفتند که رفتند؛ از این کارهایی که دارید میبینید. همه شماها مسؤولید! من نمیدانم یک قاچاقچی، برای صنار پول بیشتر پیدا کردن، چه جور فکر میکند، چقدر آدم باید درنده باشد! چقدر باید گرگ باشد! چقدر باید کفتار باشد! برای اینکه، مثلاً یک مقدار، بیشتر پول داشته باشد. شما با یک کیلو هروئین که وارد بکنید، چقدر جوان را نابود میکنید؟ چقدر نیروی کار را از بین میبرید؟ این نقشهها، همه مال دشمن است، مال استکبار جهانی است وبرای نابود کردن شماهاست. شماها، خیال نکنید که اگر همه مردم مملکت هم، مثل شما، قاچاقچی یا معتاد شوند، اوضاع درست میشود. پشت منقلها و وافورها که مینشینید، سیاست نبافید! و خیال کنید، (چون آنها هیچ کس را قبول ندارند، وقتی که بحث میکنند، اصلاً آن طرف دنیا پرواز میکنند. برای خودشان در یک عوالم مالیخولیایی، سیاستهایی میبافند!)؛ اگر اوضاع درست شود، مواد مخدر آزاد میشود، این کارها روبراه میشود. این طوری نیست! فساد مطلق، این بیکاری، این بیعاری، بیاعتباری، بیشخصیتی، به هم خوردن خانواده، در زندانها رفتن، آن دردها و ناراحتیهای نرسیدن مواد، همه اینها را در نظر بگیرید این فراقها، این مشکلات - تصمیم بگیرید و این کار را نکنید. تصمیم بگیرید قاچاقچیهایی که میشناسید و توبه نمیکنند، معرفی کنید؛ البته ما ترجیح میدهیم، اول توبه کنند، آنها توبیخ نشوند، عِقاب نشوند، ول کنند و بروند، ولی آنها را معرفی کنید. خودتان اینهایی مواد مخدر را که دارید، بروید تحویل بدهید، دولت شما را معالجه میکند، دوا میدهد، در بیمارستان میخواباند، سالمتان میکند و تحویل خانوادهتان میدهد. همه ماها، در خدمت هستیم که با شماها، به عنوان "مریض" برخورد کنیم. میخواهیم شما را نجات دهیم، ولی کاری نکنید که کار به جایی برسد، مثل یک عضو "فاسد" شوید. (پای شاقلوسدار را قطع میکنند و نمیگذارند بماند که دیگر نمیتواند بماند، چون بقیه اعضا را هم خراب میکند) و یک روز ما برسیم به یک خشونتی که مردم را بسیج کنیم. امام دستور دهند که هرکسی، هر تریاکی، هر هروئینی و هرافیونی را میشناسد، تحویل دهد. میدانید چه میشود؟ به خانوادهها بگویند، بچههایتان را تحویل دهید. حکم اسلامی بیاید، پدر و مادرها هم که از شما ناراضی هستند. زن و شوهرهایی هم که هرکس دیده، ناراضی هستند. حکم اسلامی بیاید، ببینید چه برسر شماها میآید! و یک روز شاید مصلحت شد که اصلاً اینها را قلع و قمع بکنند و خدا نکند ما به آن روز برسیم. این کشور، اسلامی است، مردم هم مسلمانند، میتوانیم از راه نصیحت، این مسایل را حل کنیم. به هر حال، کل بحث من در این خطبه این است که حرکت باید به طرف "نشاط"، "سلامت"، "کار زیادتر"، "تولید بیشتر" و "سیر کردن جامعه با تولید،" باشد. من یک نکته دیگر عرض کنم: این گرانیها و این طور چیزهایی که الان هست، همهاش هم معلول این نیست که شما خیال کنید، یک عده احتکار میکنند و یا مدیریت فلان است. مقدار زیادی از این گرانی به خاطر کمبودی است که وجود دارد؛ یعنی واقعاً اگر همه کار کنیم، درست میشود. نگویید که قبلاً هم بوده، قبلاً در زمان پیش از انقلاب اسلامی مدام، وارد میکردند، بندرها آن جوری بوده، جنگ نبوده و مسایل دیگری هم بوده است. حالا جمعیت زیادتر شده، 36 میلیون نفر، 40 میلیون نفر شده است. دو میلیون نفر هم آواره افغانی یا عراقی داریم. اینها هم که اضافه شدند. بندرهایمان هم که نمیکشد، قطعاً تولیدات کارخانهها (لااقل، آن سه چهار استان در جنگ)، یک مقدارش خوابیده، حالا اگر بقیه کارخانهها به اندازه کار کنند، خود به خود، یک مقدار کم است. ما اگر زیاد تولید کنیم، دیگران هم نمیتوانند احتکار کنند. زیاد که شد، پرتقال میپوسد، سیب میپوسد، سردخانهها جا نمیگیرد. جنس دیگر صرف نمیکند در دکان بماند. اساس کارِ حل همه مشکلات این است که ما مردم را به "کار" تشویق کنیم. مردم زیادتر کار کنند. کالا زیاد شود. آن هم چیزی که از خاک و آب برمیداریم، پول نمیدهیم، ارز نمیدهیم، با بازوی خودمان از باران خدا، آب خدا، رودخانه خدا، زمین خدا، هوای خدا و نور خدا، استفاده کنیم و "فراوانی" ایجاد کنیم. بروید به طرفِ کار بیشتر و مبلغان هم، مردم را به تولید بیشتر تشویق کنند و در آن جو تولید زیاد و کار زیاد، بسیاری از این فسادها میخوابد. دیگر جوان، بلند نمیشود، از روستا به اینجا بیاید و دستش یک لُنگ بگیرد و سرچهار راه منتظر باشد، یک ماشین در آنجا پیدا شود تا شیشه آن را دست بکشد و یکی دو تومان بگیرد. این زندگی نشد! به جای این برو آنجا، درخت را بشور و سمپاشی کن! در سال، بیشتر از این خواهی گرفت و یک اثری هم خواهی داشت. کار را آن جوری بکنید. روستاییها، بدانید! اگر آن حرفهایی که شاه، قدیمها درست کرده بود، اینجا در خیابانها، خانمهای لُختی را ریخته بود و میآمدید چشمچرانی میکردید، دیگر آنها هم اینجا نیست، دیگر از آن حرفها هم نیست، در همان جا بمانید و خوب زندگی کنید. زندگیتان هم بهتر از ماهاست و ان شاءاللَّه این فرهنگ در ما احیا شود، به روستا، به کار بدنی، به کار تولیدی در کارخانهها و در مزارع بیشتر توجه کنیم و با احیای این فرهنگ بتوانیم جامعه خود را ان شاءاللَّه نجات دهیم. قبل از اینکه قسمت عربی خطبه را بخوانم، همان طور که اول صحبتم، تذکر دادم، درباره شهید بزرگوار معلمان، آیتاللَّه مطهری، خیلی حرف داریم که انشاءاللَّه در یک صحبت جداگانه درباره عظمت ایشان و خدمات ایشان ، صحبت خواهیم کرد که ملت، توجه بیشتری به ایشان، بتواند بکند و استفادههای بیشتری را بکند. ترجمه خطبه عربی بسم اللَّه الرحمن الرحیم ای امت اسلام! بعث عفلقی عراق، در روزهای گذشته جرایمی را مرتکب شد که گذشتن از آنها به آسانی ممکن نیست؛ مخصوصاً که باید با دیده عبرت به اوضاع جاری منطقه نگریست و لذا، امت اسلامی باید در عواقب و نتایج این جرایم دقت کند. در زمانی که بوقهای تبلیغاتی استعمار، نداهای دروغین صدام را برای صلح منتشر میکرد و در همان موقعی که نمایش کنفرانس اسلامی در بغداد اجرا میشد و تمام امکانات تبلیغاتی ضد اسلامی در جهان، برای گمراه ساختن افکار عمومی به کار گرفته شده بود، رژیم عفلقی عراق برای بار دوم و به صورت متوالی، اقدام به موشکباران شهر دزفول کرد و بعد از مدتی به هواپیماهایش جهت بمباران شهر "پل دختر" مأموریت داد، به طوری که این جنایتهای وحشیانه بیش از صد شهید و صدها مجروح بر جای گذاشت. گذشته از اینکه صدام نمیتواند با این اقدامات ایران را شکست دهد، برامت اسلامی لازم است که در این مسأله فکر کند و بپرسد که: چرا عراق در این شرایط، به این اقدامات جنگ طلبانه دست میزند و این جنایتها و اقدامات غیر انسانی و خلاف اسلام را مرتکب میشود؟ آیا او میپندارد که جمهوری اسلامی ایران به خاطر رعایت اصول اسلامی و انسانی، هرگز امکاناتش را برای انتقام از دشمن به کار نخواهد گرفت؟! یا اینکه تصور میکند ما به این طریق از ملت عراق که مخالفت و دشمنی قاطع خود را با بعثیها اعلام کرده است، انتقام خواهیم گرفت و با دستهای خودمان در آخر زندگیاش قسمتی از کشور عراق را نابود خواهیم کرد تا بعد از او برای آیندگان مخالف او چیزی نماند؟! یا او به این فکر میکند که ملت عراق را (که جمهوری اسلامی ایران را تنها نجاتبخش خود از دردها و مصیبتهایش میداند) به صف مخالفان حکومت اسلامی بکشاند؟ یا او میخواهد به این وسیله، بحران بزرگی به وجود آورد که منجر به دخالت مستقیم قدرتهای بزرگ برای حفظ جان بعث کافر شود؟! آیا او میخواهد از جوانمردی ما، به عنوان پلی برای رسیدن به صلح تحمیلی استفاده کند؟ و یا او تشنه نابود ساختن و ایجاد فساد و اجرای اوامر اربابان، به هر قیمت ممکن است؟ و یا هدفهای دیگری را از این اقدامات جستجو میکند؟ به هر حال امت اسلامی نباید در این مرحله حساس فقط تماشاچی باقی بماند. از خداوند میخواهیم که ما را در استمرار حق موفق گرداند و کار حرامی در این زمینه مرتکب نشویم.
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم. اِنَّا اَعْطَیْناکَ االکَوثَر/ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَر/ اِنَّ شانِئَکَ هُوَ الاَبْتَر