خطبه ها
  • صفحه اصلی
  • خطبه ها
  • نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

  • دانشگاه تهران
  • جمعه ۲ دی ۱۳۶۷

خطبه اول

بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ

وَالِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومینَ. أَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ، »وَ

کَذلِکْ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فی قَرْیَةٍ مِنْ نَذیرٍ اِلّا قالَ مُتْرَفُوها اِنَّا وَ جَدْنا اباءَنا عَلی اُمَّةٍ وَ اِنَّا عَلی اثارِهِمْ مُقْتَدُونَ«، »عِبادَاللَّه اُوصیکُمْ بتَقْوَی‏اللَّه«.

در ویژگیهای مستکبران، یکی از ویژگیهای بسیار بد و مذموم امروز مطرح می‏شود که به نظر خود من یکی از بحثهای مهم و مفید برای جامعه ماست. بنده خودم این را یکی از خطبه‏های اساسی و سازنده می‏دانم که مخصوصاً از نسل جوان دعوت می‏کنم به مضامینی که به طور مختصر و گذرا در این خطبه مطرح می‏شود، توجه داشته باشند.

اصولاً کسی که گرفتار مرض استکبار و خودبزرگ‏بینی شد و یک نوع خود محوری در خودش دید، در مقابل حقایق و واقعیتها و در مقابل حق موضع می‏گیرد و روح ارتجاع و جمود بر افکار خود و سنّتهای موجود مقبول خود، او را تسخیر می‏کند. به نظر من با تعبیر قرآن بهترین عنوانی که می‏شود به این حالت داد، همان صفت »ارتجاع« است. یعنی استکبار، استکبار روحی مساوی است با ارتجاع در انسان ( ارتجاع اصطلاحی ). یک حالت ضدانقلابی و مخالفت با شیوه‏های نو و دستاوردهای مفید بشریت در انسان ایجاد می‏شود. آدمهایی که دچار استکبار روحی نیستند و خودشان را محور نمی‏دانند، گوششان را باز می‏کنند و به حقایق توجه می‏کنند[t1]و دنبال حقیقت می‏گردند؛ یعنی روح جست‏وجوگر دارند و کسی که روح جست‏وجوگر داشته باشد، در برخورد با اندیشه‏ها و افکار راه حق را پیدا می‏کند.

آن کسی که به خودش مغرور است و خودش را محور فرض می‏کند و حق مطلق را در خودش می‏بیند، این آمادگی را ندارد که به مسایل نو و شیوه‏های نو و پیشامدهای نو و دستاوردهای دیگران توجه کند و در نتیجه حالت »نگاه به عقب« دارد و عقب‏گرد دارد و در میان سنّتهای کهن و آن چیزی که مثل تار عنکبوت دور خودش پیچیده حبس است.

چون بحث من، در این فصل بحث قرآنی است، معمولاً پایه استدلالم را قرآن می‏گیرم. در این فصل آن قدر آیات و کلمات الهی فراوان است که فقط می‏توانم اشاره کنم. تقریباً همه انبیا با معارضین خودشان که مستکبران بودند این بحث را داشته‏اند. انبیا یک چیز نویی را مطرح می‏کردند و آنها می‏گفتند نه، ما سنّتهای پدران خودمان را حاضر نیستیم با حرفهای شما از دست بدهیم. انسان وقتی کل زندگی انبیا را می‏خواند، یعنی آن چیزی که در قرآن آمده است، این مطلب را نیز در آن می‏بیند. در حالی که چیزهای دیگری هم هست، هر کدامشان یک چیز خاصی و یا مطلب خاصی داشتند، اما آنچه که بین همه شان بوده است، این است و این آیه‏ای که الان می‏خوانم کلی است؛ یعنی درباره همه انبیا صدق می‏کند. »و کذلک« بعد از آنکه مخالفتهایی که با پیغمبر(ص) می‏شده و تکبرهایی که در مقابل پیغمبر(ص) بوده است و حرف حق پیغمبر (ص) را نمی‏پذیرفتند، خداوند تاریخ انبیا را برای پیغمبر(ص) در قرآن این گونه ترسیم می‏کند و می‏فرماید:

کَذلِکْ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فی قَرْیَةٍ مِنْ نَذیرٍ اِلّا قالَ مُتْرَفُوها اِنَّا وَ جَدْنا اباءَنا عَلی اُمَّةٍ وَ اِنَّا عَلی اثارِهِمْ مُقْتَدُونَ«.

قرآن می‏فرماید: همیشه این طوری بوده است و استثنا ندارد. بدون استثنا این طوری است.

»ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فی قَرْیَةٍ مِنْ نَذیر«.

نشد که ما یک پیغمبری را بفرستیم، قبل از شما در یک جایی، در هر جا که یک پیغمبر فرستادیم، نشد مگر اینکه این پیش آمد.

»قالَ مُتْرِفُوها«.

که بهترین نمایش استکبار است؛ اینها این گونه گفتند.

اِنَّا وَ جَدْنا اباءَنا عَلی اُمَّةٍ وَ اِنَّا عَلی اثارِهِمْ مُقْتَدُونَ«،

ما پدران خودمان را در یک مسیر دیدیم و ما هم دنبال راه پدرانمان می‏رویم، حاضر نیستیم که حرف نوی شما را بپذیریم.

بعد ببینید با چه لحنی قرآن حرف انبیا را نقل می‏کند. قرآن می‏فرماید که پیغمبر ها به اینها گفتند:

»قالَ اَوَلَوْ جِئْتُکُمْ باَهْدی مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ اباءَکُمْ«.

اگر من چیزی بیاورم که بهتر باشد از آنچه که پدران شما و سیره گذشته شما آوردند و هدایت بیشتری داشته باشد، اگر من حرف بهتری هم مطرح کنم باز هم شما می‏خواهید دنبال گذشته ها بروید. اینها گفتند:

»قالُوا اِنَّا بما اُرْسلْتُمْ بهِ کافِرُون«.

ما اصلاً حرفهای شما را قبول نداریم و کافریم و منکر حرفهای شما هستیم.

این مکالمه همه انبیا با »مترفین« زمان خودشان است. پس معلوم می‏شود که تاریخ بشریت از آن روزی که انبیا با مردم سرو کار داشتند و هادیان و مرشدان الهی برای نجات مردم از وضع نابه‏سامان موجودشان در تاریخ قد علم کردند، این واقعیت تاریخی است که با صراحت قرآن استثنا هم ندارد. هیچ پیغمبری نبوده است که در مقابل »مترفین« این حرف را نزند و هیچ پیغمبری نبوده است که این جواب را از »مترفین« مقابل خودش نشنود. خوب! این در ده نقطه از قرآن با همین تعبیر آمده است. یعنی وقتی که تاریخ یک پیغمبر را نقل کرد، با همین تعبیر که در مقابل پیغمبرها کفار مستکبر گفتند که ما دنباله‏رو پدرانمان هستیم و حاضر نیستیم امت پدری خودمان را رها کنیم و دنبال شما بیاییم.

سنّت‏شکنی و طلسم‏شکنی را و دستاورد نو را و شیوه‏های مترقی را که هدایت بیشتری را برای بشر دارد با ذائقه خودشان ناسازگار است. قرآن این را سخت مذمت می‏کند و این را از بدترین صفات انسان می‏داند، مایه رکود، مایه جمود، وسیله سقوط در جهنم و وسیله درجا زدن بشریت که در قرآن وقتی انسان می‏بیند، این روحیه را اصلاً سد راه خدا و سد راه ترقی انسان معرفی کرده است.

نقطه مقابل اینکه قرآن بندگان شایسته خدا را معرفی می‏کند آیه دیگری است که آن را نیز برایتان می‏خوانم که محور حق روشن بشود بعد یک قدری مسأله را باز می‏کنم.

در سوره »زُمَر« آیه هفده و هیجده نقطه مقابل این مضمون را می‏فرماید:

»وَالَّذینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ اَنْ یَعْبُدُوها وَ اَنابُوا اِلَی اللَّه لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِباد«.

آنهایی که حاضر نشدند زیر بار طاغوت بروند ( طاغوت هم چهره دیگری از استکبار است ) و به طرف خداوند برگشتند آنها شایسته بشارت هستند. یعنی اینان مردمی هستند که می‏شود به آنها گفت که شما آینده خوبی دارید. بشارت معنایش این است؛ یعنی به اینها خبر بدهیم که شما در انتظار سرنوشت درستی باشید. بعد می‏فرماید چون اینها شایسته بشارت هستند، » فَبَشِّرعِباد« به پیغمبر دستور می‏دهد که پس شما به بندگان من که تسلیم حق می‏شوند بشارت بده.

بعد خود قرآن این بندگانی را که مستحق بشارت هستند تفسیر می‏کند و مصداقشان را ذکر می‏کند و می‏فرماید:

»اَلَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلُ فَیَتَّبعُونَ اَحْسَنَهُ«.

خیلی حرف بزرگی است. در هزار و چهار صد سال قبل، در دوره‏ای که دوران استبداد و به تعبیر غربیها قرون وسطا و دوران تاریک تاریخ بشریت بر جزیرةالعرب است آنجا این جمله به صورت یک اصل و به صورت یک محور برای معرفی انسانهای شایسته و رو به رشد معرفی می‏شود.

»اَلَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَولُ فَیَتَّبعُونَ اَحْسَنَهُ«.

عباد خدا و بندگان شایسته خدا که مستحق بشارت هستند، کسانی هستند که گوش به حرفها می‏دهند و بهترین را انتخاب می‏کنند.

در دنیایی که تعبد و عبودیت در مقابل طاغوت و لجاجت و یکدندگی در خود طاغوت و استکبار وجود داشته، مردم یا پیرو بودند و یا جبار. محور حرکت اسلام و محور شناخت انسانهای صالح این می‏شود. انسانهای صالح کسانی هستند که گوش به حق می‏دهند و حرف خوب را انتخاب می‏کنند.

قرآن بعد درباره اینها می‏فرماید:

»اوُلئِکَ الَّذینَ هَدیهُمُ اللَّهُ وَ اُولئِکَ هُمْ اُولُوا الالْباب«.

این جور آدمها کسانی هستند که هدایت خدا شامل حالشان شده و اینها کسانی هستند که صاحب عقل هستند؛ ارباب عقول اینها هستند، ارباب فکر صحیح اینها هستند، هدایت یافتگان الهی اینها هستند و مستحق بشارت نیز اینها هستند؛ اینهایی که گوششان باز است و حرف را می‏شنوند و در مقابل حرف حق از خودشان لجاجت نشان نمی‏دهند، متمسک به آبا و اجدادشان نمی‏شوند، متمسک به سنتهای کهن نمی‏شوند. یکدندگی و لجاجت نمی‏کنند، »دگم«، وجود آنها را قبضه نکرده و در مقابل حرف حق انتخاب می‏کنند.

این دو مسأله خیلی در قرآن تکرار شده است. حال این دو تیپ آیه را در مقابل هم می‏گذاریم. یک تیپ آیات هستند که مذمت می‏کنند به عنوان روحیه استکباری از کسانی که در مقابل حرف حق مقاومت می‏کنند. یک سری از آیات هم هستند که ستایش می‏کنند از انسانهایی که گوششان و چشمشان باز است و نگاه می‏کنند و در برخورد با حوادث جهان، احسن را انتخاب می‏کنند و رشد می‏کنند. اینها رو به رشد هستند.

در اصطلاح سیاسی، در فرهنگ سیاست امروز، جهان دو کلمه هست. یکی انقلابی و دیگری ارتجاعی که اینها در مقابل هم هستند؛ مرتجع و مترقی. دقیقاً این دو تیپ آیاتی که عرض کردم آن تیپ آیاتی که استکبار را معرفی می‏کند به صورت حق‏ناپذیر و تحول‏ناپذیر، منطبق بر آنهایی است که در مقابل حرف حق و انتخاب احسن مقاومت می‏کنند، که اینها »مرتجع« و »مستبد« هستند و رو به عقب هستند و در جا می‏زنند و »دگم« هستند. در مقابل اینها کسانی هستند که با آزادگی و گوش باز و چشم باز حرف را گوش می‏دهند و حرف حساب را انتخاب می‏کنند. اینها مترقی هستند، اینها »اولوا الالباب« هستند، اینها رو به رشد هستند، اینها مستحق بشارت با آینده هستند، اینها منتظر آینده خوب هستند، اینها انقلابی هستند. و ضدانقلاب آنها هستند.

اصلاً کلمه انقلاب را شما ببینید از چه گرفته شده است. کلمه انقلاب از »قلب« گرفته شده است. »قلب« به معنای تحول است. و اصلاً اینکه به دل، به فؤاد، به آن مرکز درک انسانها، در قرآن، قلب گفته شده است علتش این است که انسان دائماً در برخورد با حقایق جهان و افکار و اندیشه‏ها و القائات است و دائماً در تحول است؛ به این دلیل به آن گفتند قلب، چون هیچ وقت در یک آن در دو حالت نمی‏ماند. و مشخصه اساسی انسان آن تحول‏پذیری و حق‏پذیری است. در مقابل پدیده‏های حق، انسان از خودش صلابت و استبداد و جمود و رکود نباید نشان بدهد.

این تحول پذیری را وقتی ما برای انسانها از دید قرآن این گونه تعبیر کردیم، مشی اسلام و مشی یک مسلمان در تاریخ روشن می‏شود. و خصوصیات یک انسان خوب و یک مسلمان خوب با این چند آیه‏ای که خواندم روشن می‏شود.

هیچ چیز در تاریخ به اندازه تحجر و جمود و دگمی در مقابل حقایق، به بشریت ضربه نزده. ممکن است کسانی به اصولی پایبند باشند، اما اینها متحجر نباشند. ببینید یک سری اصول هست که این اصول اصل است و مقبول است و ثابت است و قرآن اینها را دارد و در مقابل این، اگر آدم جدی باشد، مشمول این آیه نیست. حق و آن مسایلی که در حرکت انسانها و در تاریخ و در زندگی انسانها پیش می‏آید و تحول حساب می‏شود، اینها با معیارهای اجتهاد صحیح و درک صحیح و نقادی درست به دست می‏آید و در چیزهایی است که در اصول ثابت بشری نباشد. آنهایی که ثابت است جای خودش را دارد. در آن چیزهای قابل تحول و قابل تغییر، ما دو تیپ داریم که اینها مقاومت می‏کنند. یک عده به نام همین مستکبرین و سنت‏پرستها، البته سنّت‏پرستها هم می‏توانند مانند هر دو تیپ باشند که الان عرض خواهم کرد و کسانی که با تازه‏ها مخالف هستند، اینها یک عده هستند به نام خشکه مقدس و آنهایی که فکر می‏کنند هر تحولی که بخواهد اتفاق بیفتد با دین و اسلام و با اخلاق و افکار قدیمیها مخالف است، خیال می‏کنند که اینها مخالف با اسلام و با دین است و یک حالت برخورد خشکی در مقابل پدیده‏های نو دستاوردهای بشریت دارند.

یک عده نیز هستند که خودشان را انقلابی می‏دانند؛ یعنی حالت انقلابی به خودشان می‏گیرند و شعارهای انقلابی می‏دهند. اینها نیز در محدوده افکار خودشان آن چنان »دگم« هستند که هیچ چیز جز افکار خودشان را نمی‏پذیرند. در حقیقت، استکبار در اینجا یک شعبه ندارد و فقط سراغ خوانین و ثروتمندان و این طور چیزها نمی‏رود و ممکن است یک عده‏ای به صورت ظاهر خیلی هم انقلابی صحبت کنند، خیلی هم با زبان انقلاب حرف بزنند، اما در حقیقت آن چنان دگم هستند در افکارشان که این افکار آنها را به زنجیر کشیده و هر حرف حقی در مقابل خودشان ببینند به صورت ضد انقلاب و ارتجاع با آنها برخورد کنند. این نوع دوم را ما در مارکسیسم می‏بینیم. این 60 الی 70 سال گذشته، شاهد بدترین نوع مارکسیسم و دگماتیسم و جمود در مقابل دستاوردهای بشری و افکار و اندیشه‏های نو از طریق مکتب مارکسیسم بود. امروز که می‏بینیم یک آدمی مانند رئیس حزب کمونیزم شوروی حصار مارکسیسم را می‏شکند و در مقابل حرفهای دیگران، از خودش انعطاف نشان می‏دهد و به صراحت اعتراف می‏کند به ضررهای فراوانی که از ناحیه این مکتب، در طول این دوران سر بشریت آمده است، چشمها مقدار زیادی باز می‏شود و ارزش سنّت شکنی، ارزش شکستن طلسم دگماتیسم و شکستن پوسته‏های شعارهای انقلابی و رسیدن به مرز اینها ظاهر می‏شود.

سالها پیش در چین رهبر این کشور »مائو« این تعبیر را کرد، ولی جا نیفتاد و گفت »اینها سوسیال امپریالیزم« هستند. جوامع انقلابی دنیا این حرف را خیلی خوب تحویل نگرفتند. چین راه خودش را ادامه داد. کمی از آن پوسته‏ها درآمد. امروز رهبر دیگری از شوروی این فریاد را بلند کرد که مارکسیسم به صورتی که وجود دارد، به کشور ما ضربه می‏زند و فساد ایجاد می‏کند و ما را از ترقی و تکامل باز می‏دارد؛ باید شکسته شود. به دنبال آن کشورهای بلوک شرق راه افتادند و دست به این کار زدند.

جوانان امروز معنای مارکسیزم را می‏فهمند و زمانی که از قول دبیرکل یک حزب کمونیزم می‏شنوند که می‏گوید »ما تا به حال خیانت می‏کردیم و منحرف و گمراه بودیم و الان راه جدیدی را پیدا کردیم« تمام آن تخیلات آنها و کاخ خیالاتی که در دل خودشان داشتند و خودشان را حق مطلق می‏دیدند و هیچ ندا و فکری را در مقابل فلسفه تاریخی که خودشان نوشته بودند و در مقابل تز اقتصادی و اجتماعی و سیاسی که خودشان داده بودند، گوش نمی‏دادند، امروز که این حرف را از مرکز زندگی خودشان می‏شنوند، یکمرتبه همه چیز به هم می‏ریزد. و ما امروز می‏بینیم که یک سنّت شکنی و یک حرکت حق پذیری و پشت کردن به باطلی که وارث آن بودند و رویّه آبا و اجدادشان بوده است، چقدر می‏تواند مؤثر باشد. این طرف قضیه هم همین طور است؛ یعنی کسانی که در سایر مسایل هستند و افکار و مسایلی که مغز اینها را پر کرده، روی حرف خودشان بایستند و هیچ حرف جدیدی را نخواهند بپذیرند و قبول نکنند که ما اشتباه کردیم، این روش بدترین خسارات را به بشر می‏زند.

پیامبر اکرم در زندگی خودشان، به دلیل اینکه اصل اسلام یک نوآوری بود که کل دنیا را و افکاری که حاکم بر دنیا بود چه روم، چه ایران و چه جزیرةالعرب، همه را به هم دوخت و یک جریان جدیدی را ایجاد کرد، در محیط محدود مدینه دچار چنین مشکلاتی بودند.

یکی از ویژگیهای پیامبران این بود که به مردم یاد می‏دادند در مقابل حق، مقاومت نکنند. مثلاً همین تغییر قبله که در صدر اسلام پیش آمد، پیامبر اول به طرف بیت‏المقدس نماز می‏خواندند و بعد مأمور شدند به طرف کعبه نماز بخوانند، یک سر و صدایی در منطقه ایجاد شد که گفتند: »این چه حرفی است.« تعبیر قرآن این است: »آدمهای نادان هستند که اعتراض می‏کنند به پیامبر که چرا از حرف خودش برگشته و چرا قبله‏اش را عوض کرده است.«

»سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاس ما وَلّیهُمْ عَنْ قَبْلَتِهِمُ الَّتی کانوا عَلَیْها«.

بعد قرآن می‏فرماید: این یک آزمایشی است.

»قَلُ للَّهِِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ یَهْدی مَنْ یَشاءُ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ«.

خداوند این کار را کرد تا ببیند آنهایی که دنبال حق می‏آیند و آنهایی که برمی‏گردند چه کسانی هستند ( درست ارتجاع را در مقابل پذیرش حق قرار می‏دهد) این تغییر قبله ملاکی شد برای تشخیص انسانهایی که دنبال حق حرکت می‏کنند، از آن بندگان که دنبال حق نمی‏روند.

داستان ازدواج پیامبر، با همسر پسر خوانده خودشان برای این بود که ضربه‏ای بزند به تفکرات مخصوصی که وجود داشت و نمی‏شد آنها را شکست. و چون سنّت غلطی پسر خوانده‏ها را به عنوان پسر در جزیرةالعرب حساب می‏کرد، این کار باعث شکستن آن شد.

همچنین داستان صلح حدیبیه که اتفاق می‏افتد باز تعبیرات قرآن محور مطلب را همین می‏داند. عده‏ای اعتراض کردند که پیامبر تا دیروز می‏گفت در این سفر ما به مکه می‏رسیم، حالا چرا این گونه عمل کرد و صلح کرد. باز توضیحات قرآن نشان می‏دهد که این جور نیست که اگر حرفی گفته شد، شما فکر کنید دیگر تغییر دادن و عوض کردن آن امکان ندارد.

زندگی پیامبر را وقتی بررسی می‏کنیم، برخورد با آرا و اندیشه‏های کهنه‏ای که در مردم بود، می‏بینیم که پیامبر با چه ظرافتی برخورد می‏کرد و همیشه از دگماتیسم و تعبد کورکورانه به شدت دوری می‏کرد.

در زندگی امام امت ما بهترین نمونه‏های شکستن طلسمها و بیرون آمدن از فضاهای خودساخته‏ای که انسانها را محصور کرده، فراوان می‏بینیم.

اصل شرکت در مسایل سیاسی و مبارزه‏ای که امام به این صورت راه انداختند، همین خودش یک سنّت شکنی بود. آن روزها چنین چیزی در جامعه نبود و تز جدایی دین از سیاست، یا عدم دخالت روحانیت در سیاست، یک چیز پذیرفته شده‏ای بود در خشکه مقدسها و محیطی که محیط رشد روحانیت بود، و امام این را شکستند.

اینکه امام حاضر شدند از عراق به پاریس بروند، در آن زمان این یک سنّت‏شکنی بود. آن روزها پذیرفتنی نبود اینکه مرجع تقلیدی در جایی مثل پاریس، انقلاب را هدایت کند. ایشان شاید به جاهای دیگر هم می‏توانستند بروند. اما آنجا رفتند و در داخل هم یک حالت تازه‏ای دادند. از آن روزی که ایشان تشریف آوردند و حرفهای جدیدی که در همه ابعاد مطرح کردند، خود گویای این مسأله است. فتواهای اخیری که حضرت امام دادند، گر چه از لحاظ موضوع چندان مهم نیست، ولی در همین بحث می‏گنجد. اینکه مسأله شطرنج را عوض کردند، اینکه در موسیقی نظرات جدیدی ابراز کردند، در بین مراجع ما، چنین شهامت و جسارت و آمادگی گفتن حق، معلوم نیست که همیشه وجود داشته باشد.

چیزهایی از این قبیل داریم که اگر کسی آماده باشد بشکند سنّتها و واقعیتها را، آن چیزی که »اسلام ناب محمدی(ص)« است به مردم می‏گوید. خیلی از این چیزها می‏تواند اتفاق بیفتد که امام در موارد زیادی به ما آموختند.

این حرفی که آخرین بار امام فرمودند و هنوز در مورد آن بحث نشده، مسأله تعریف اجتهاد مناسب جامعه اسلامی است، که حرف بسیار پرمعنایی بود. ایشان فرمودند: »این اجتهادی که امروز می‏تواند کارساز باشد، در جامعه امروزی ما، اجتهادی نیست که انسان در حوزه و در حجره محدود و در محیط دربسته و دور از واقعیتهای جامعه بنشیند و فقه اسلامی را بخواهد از منابعش دربیاورد.«

البته آن مقدس است، آن عالمی که زحمت می‏کشد، برای خدا کار می‏کند و چیزهای زیادی هم می‏فهمد و برای خدا هم زندگی می‏کند. اما خوب! محیط محدود و برخورد نداشتن با زندگی مردم و مدیریتها، با اقتصاد و سیاست، امور نظامی و انتظامی و در حاشیه بودن، فهم انسان را محدود می‏کند و درک انسان را از مسایل و منابع محدود می‏کند. ایشان فرمودند: »آن اجتهادی که امروز می‏تواند در صحنه جامعه ما کارساز و مؤثر باشد متعلق به کسانی است که اینها خودشان از نزدیک دست بر آتش داشته باشند، و از دور دستشان برآتش نباشد.«

این از آن حرفهایی نیست که در قرن ما، مراجع بتوانند به آسانی این حرفها را بزنند. ضمن اینکه ما از همه مراجع باید تقدیر کنیم به خاطر آن خدماتی که می‏کنند، برای خدمتهای اسلامی و تدوین حقایق اسلامی، ولی این روحیه دیگری است.

»فَبَشِّرْ عِباد الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبعُونَ أَحْسَنَهُ«.

سرانجام باید حرفها مطرح شود. آزادگی اسلامی و فکری و برخورد سالم اندیشه‏ها و انتخاب اصلح از اصول اساسی راه اسلام است که انسانها در چنین شرایطی پرورش می‏یابند. من یکی از چیزهایی که از مرحوم آیت اللَّه شهید مطهری خیلی جالب دیدم، این است که ایشان مقاله‏ای نوشتند و به این نتیجه رسیدند و گفتند: »ما در دوران فعلی، که عصر ماشین است، یک بار دیگر اقتصاد اسلامی مانند زکات و خمس را و منابع ثروت و توزیع و تولید و خدمات را باید با شرایط عصر ماشین مطالعه کنیم« و این همان حرفی است که امام می‏زنند. مطمئناً با تلاش علما و دانشمندان اسلامی و تحقق حکومت اسلامی و برخورد اندیشه‏های اسلامی ابعاد مهمتری از اسلام رو خواهد شد؛ زیرا که اسلام به غیر از اصول ثابت است. اجتهاد زنده‏ای دارد و تحول‏پذیر است. در قرآن شما می‏بینید روی عبادات و بسیاری از چیزهایی که الان ثابت است، یک کلیاتی را فرموده است. که آن کلیات باید منطبق شود با مصادیق خاصی که در شرایطی سنّت آنها را تبیین کرده و شرایط جدیدی سنّت آن را تبیین می‏کند و اجتهاد زنده متکفل این است.

من امیدوارم این ویژگی استکباری که تعرض از پذیرش حق است، از جامعه ما به کلی رخت بربندد و ملت ما و جوامع ما آمادگی داشته باشند که در حرکت جدید اسلامی که باید نیازهای جهان بشریت را تأمین بکند، با سینه باز و فکر روشن و آمادگی با حفظ اصول اسلام برخورد کنند که ان‏شاءاللَّه بتوانیم جامعه اسلامی‏مان را آن طوری که انتظار داریم بپردازیم. تقوا را در این مقطع هم باید مراعات کنیم. در اینجا تقوا با همین معیاری که خود قرآن به ما می‏دهد، این است که از لحاظ روحیه برخورد با حقیقت، حالت تعصب و لجاجت را نداشته باشیم. من متفکران، اهل نظر، اهل قلم و هنر را مخصوصاً علما و طلاب و محققان را دعوت می‏کنم به اینکه با سینه باز با این اقیانوس بیکران تفکر اسلامی برخورد کنند.

»اَعُوذُ باللَّهِ منَ الشَّیْطانِ الرَّجیم/ بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/

اِنَّا اَعْطَیناکَ الکَوْثَر/ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَر/ اِنَّ شانِئکَ هُوَالْاَبتَرُ«.

خطبه دوم

بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمنینَ وَ عَلی الصِّدّیقة الطّاهِرة وَ عَلی سبْطِیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الْهادی الْمَهْدی(عج).

در خطبه دوم مناسبتهای فراوانی داریم که من به اختصار در مورد آن مطالبی عرض می‏کنم. هفته آینده روز یک‏شنبه تولد حضرت مسیح پیغمبر عظیم‏الشأن خدا و معجزه الهی در آفرینش است. ما این روز را به عموم الهیون عالم و به خصوص خواهران و برادران مسیحی خودمان در سراسر جهان تبریک می‏گوییم و امیدواریم که دنیای مسیحیت که بخش عظیمی از بشریت را تشکیل می‏دهد، به تعلیمات این مرد بزرگ الهی و معجزه بزرگ تاریخ توجه کند و این همه قساوت، زور و سلطه‏ای که از مراکز مسیحیت، نسبت به مردم مظلوم جهان به دست افرادی که منتسب به این دین مقدس هستند، می‏شود، از جهان ما رخت بربندد.

مسأله دیگری که داریم، افغانستان است که در این هفته ما سالگرد اشغال افغانستان را داریم که بحمداللَّه کم‏کم آثار شکست اشغالگران و غاصبان در سایه پایمردی مردم افغانستان روشن می‏شود. ما واقعاً باید از کسانی که در افغانستان بعد از اشغال کشورشان، بعد از آن کودتای ننگینی که مارکسیسم خواست بر مردم مسلمان افغانستان تحمیل کند و از بیگانگان، جهت سرکوبی مردم توسط نیروی نظامیشان دعوت کرده بود که مردم به مبارزه با آنان برخاستند، والحق که مردانه جهاد کردند و تحمل مشکلات کردند و حدود 9 سال است که دارند با نهایت مردانگی و دست خالی می‏جنگند و خون می‏دهند، تشکر کنیم و باید اینها را، چه شیعه و چه اهل سنّت از منجیان عالم اسلام به حساب بیاوریم. اینها دوش به دوش در این مدت طولانی با سخت‏ترین شرایط و در مقابل یکی از قویترین ارتشهای دنیا، مقاومت کردند که ثمره فداکاریهایشان را امروز می‏بینیم.

اما نصیحتی که به برادران مجاهد افغانی لازم است بکنیم، این است که حتماً باید مواظب باشند که یکپارچگی و یگانگی و وحدت خودشان را در مقابل حیله‏های دشمنان اسلام حفظ کنند. به دشمنان سلطه طلب اجازه ندهند که در آنها نفوذ کنند. من همین حالا احساس می‏کنم که آمریکاییها به شدت دنبال این هستند که از طریقی نفوذ کنند و جای پای ابرقدرت دیگر را بگیرند.

همین تازگی، وقتی که دولت روسیه آمادگی خود را برای مذاکره با گروههای هشت گانه‏ای که الان مرکزشان در ایران هست و از اینجا مبارزه‏شان را هدایت می‏کنند، اعلام کرد، سفیر آمریکا در پاکستان در اظهاراتی از روسیه انتقاد کرد و گفت: چرا روسها می‏خواهند با آنهایی که در ایران هستند (مجاهدین) مذاکره کنند؟ این حرف خیلی معنی دارد و این خیلی از چیزها را نشان می‏دهد. مگر اینها اهل افغانستان نیستند؟ مگر دو سه میلیون آواره‏ای که در ایران زندگی می‏کنند افغانی نیستند؟ مگر این سران جمعیتهای هشتگانه‏ای که این همه خون و جوان و مال و امکانات در راه نجات افغانستان صرف کردند اینها افغانی نیستند؟ چطور است که آمریکاییها مایل نیستند کسانی که از پایگاه ایران برای نجات کشورشان جنگیدند و شهادت را انتخاب کردند، برای حل و فصل امور افغانستان در مذاکرات شرکت کنند؟ مگر ممکن است که بخشی از نیروهای مبارز را کنار گذاشت و با بخشی دیگر صحبت کرد؟

این چیزی که آمریکا می‏خواهد، اولین کبریت آتش افتراق است. ایجاد افتراق بین شیعه و سنّی است. البته برای ما هر دو گروه اعم از اهل سنّت و اهل تشیّع که مبارزه کرده‏اند محترم هستند و از آنها هم می‏خواهیم که وحدت خودشان را حفظ کنند و بدانند اگر آمریکا موفق شد جنگ شیعه و سنّی را آنجا راه بیندازد و آنها را در مقابل هم قرار بدهد، این اولین مشکل آینده افغانستان است. پیداست که اینها ( آمریکاییها ) دارند شیطنتشان را انجام می‏دهند. البته برادران مبارز ما، هم سنّی و هم شیعه هوشیارند و به این شیطنتها توجه نخواهند کرد.

مسأله دیگری که داریم، مربوط به فلسطین است که این هفته سالگرد انقلاب فلسطین هم هست و من خطبه عربی را به این موضوع اختصاص داده‏ام.

مهمترین مناسبت روز ما شهادت بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه این بانوی اول جهان و شخصیت اول، در کل زنان تاریخ است که من ادب را در این می‏بینم که یک مقداری از وقت خطبه‏های جمعه را به ایشان اختصاص دهم. به خصوص که حضرت زهرا برای زنان مسلمانان و تاریخ ما بهترین الگو و بهترین مثال هستند و نمونه زندگی یک زن صالح، متقی و پرهیزگار و عالم و عابد را هر قدر که مطرح کنیم، می‏تواند برای زنان جامعه اسلامی سازنده باشد.

برای حضرت زهرا کتابهای فراوان و تحلیلهایی نوشته شده است و وقتی که انسان می‏خواهد در این بحث وارد شود، آن قدر مطلب زیاد است که مخصوصاً موقعی که وقت صحبت انسان محدود باشد انسان متحیر می‏شود به اینکه از کجا شروع کند و چه چیزی را انتخاب کند. و من هم همان تحیر را دارم، و دو سه نکته اساسی را تذکر می‏دهم.

اولاً ما واقعاً از زندگی حضرت زهرا به اندازه کافی چیزی نمی‏دانیم؛ با اینکه ایشان اولین زن تاریخ اسلام و بزرگترین شخصیت تاریخ اسلام هستند، آن طور نیست که همه چیز ثبت شده باشد. خیلی چیزها از جمله حتی سن و نقطه دفن ایشان مبهم است. سن ایشان را از 18 الی 30 سال گفته‏اند که بیشترین نظر در شیعه روی هیجده تا بیست سال می‏چرخد و در اهل سنّت، از 25 سال تا 28 سال. من فکر می‏کنم اختلاف عمده از اینجا پیش آمده است، وقتی که تاریخ، ولادت حضرت زهرا را ثبت کرده یک کلمه 5 ساله را دارد که قبل از بعثت یا بعد از بعثت بوده است.

در بعضی تواریخ گفته‏اند: پنج سال قبل از بعثت بوده و بعضی دیگر هم گفته‏اند: پنج سال بعد از بعثت بوده. هر دو تاریخ هم معتبر است. اگر ایشان پنج سال بعد از بعثت متولد شده باشند، باید هیجده سالگی از دنیا رفته باشند. چون پیغمبر 23 سال دوران نبوتشان بوده، که ایشان دو سال بعد از رحلت پیامبر از دنیا رفتند. اگر پنج سال قبل از بعثت به دنیا آمده باشند، 23 سال زمان بعثت پیغمبر را به اضافه پنج سال قبل را داریم که 28 سال می‏شود. بعد از زمان پیغمبر هم 45 روز تا 8 ماه گفته شده که ایشان در قید حیات بوده‏اند که گویا قویترین قول همان 3 ماه باشد که اگر این پذیرفته باشد، ایشان در اول جمادی‏الثانی باید از دنیا رفته باشند. و اگر 75 روز باشد که آن هم تقریباً قول معتبری است، مثل امروز می‏شود. به هر حال ما دقیقاً تاریخ تولد و وفات ایشان را نمی‏دانیم؛ گر چه تاریخ وفات ایشان تقریباً با یکی دو ماه فاصله روشن است. اما تاریخ تولد یک مقدار مبهم است. اگر بپذیریم که ایشان در پنج سال بعد از بعثت به دنیا آمده باشند وقتی‏که با حضرت علی بن ابی‏طالب ازدواج می‏کنند ایشان خیلی جوان بوده‏اند، چون بعد از آن 8 سال در مکه بودند و دو سال هم، یا مقداری کمتر که به مدینه آمده بودند و ازدواج کرده بودند، یعنی حدود 10 سالگی ایشان باید ازدواج کرده باشند. اگر فرض کنیم که قبل از بعثت ایشان به دنیا آمدند قاعدتاً آن موقع که ازدواج نمودند هیجده ساله بودند.

حضرت زهرا از نوادر زنان روزگار هستند. با آن جوانی و با شرایط زندگی که داشتند، زندگی ایشان به طور جدی قابل مطالعه است. به ایشان در مکه خیلی بد گذشت. دختر جوانی که پدرشان به عنوان پیغمبر و رهبر دین اسلام مورد بدترین اذیتها و ایذاهای مستکبران مکه و کفار قریش بودند که ایشان هر روز و هر لحظه قطعاتی تلخ از تاریخ اسلام از جمله آزارهایی که نسبت به شخص پیغمبر و آزارهایی که نسبت به دوستان و خاندان پیغمبر و شرایط سخت اقتصادی در شعب ابی‏طالب را مشاهده می‏نمودند که سخت باعث تأثر و ناراحتیشان می‏شد.

هجرت ایشان به مدینه با آن وحشت و اضطرابی که وجود داشت، در مدینه هم ایشان بانوی اول اسلام شدند.

از لحاظ وضع زندگی همه آثار حاکی است که در دورانی که ایشان در مدینه سپری کردند و با توجه به اینکه پیغمبر شرایط بهتری داشتند و غنایم جنگ مرتب به مدینه می‏آمد و محور تقسیم غنایم، خانه پیغمبر بود و علی‏بن‏ابی‏طالب خودشان از سرداران رشید میدانهای رزم بودند و آن روز ثروت دنیای اسلام بیشتر از درآمدهای جنگ بود که عمدتاً از مسجد و کنار خانه زهرا تقسیم می‏شد، ما ادله فراوانی داریم که حضرت زهرا مثل یکی از فقرای مدینه زندگی می‏کردند.

اینها اغراق نیست، بلکه واقعیتهاست. این کاملاً روشن است که ایشان گاهی یکی دو روز غذا در خانه نداشتند و شخصاً برای ارتزاق کار می‏کردند. دختر پیامبر، بانوی اول مدینة الرسول، کسی که مورد توجه خاص و عام بود و همسر علی‏بن‏ابی‏طالب، برای تأمین آب و نان خودش و بچه‏ها متوسل به پشم ریسی و کار کردن برای کسانی که در مدینه امکانات بیشتری داشتند، می‏شدند.

دوران طولانی، علی‏بن‏ابی‏طالب به مسافرتهای نظامی می‏رفتند و در اغلب جنگها شرکت می‏کردند و خانه بی‏سرپرست بود و زهرا، این دختر جوان با بچه‏های کوچک و خردسال مسؤول اداره معاش و مسؤول پرورش بچه‏ها و امنیت خانه خودشان بودند و امنیت هم که مانند حالا نبوده. بلکه بارها شده که پیغمبر وقتی به جایی می‏رفتند، کسی را برای حراست از بیت در مدینه می‏گماردند؛ چون مورد تهدید بودند.

در چنین شرایطی که انسان از لحاظ سیاسی و مدیریت جامعه این قدر دستش باز باشد و زندگیش این طور باشد. حتی سالهای اول ایشان با اینکه بچه‏دار بودند و مسؤولیت خانه را داشتند کمک هم نداشتند، که حضرت فضه را آوردند و کارهای خانه تقسیم شد که تا آخرین لحظه هم به همین شکل بود.

از لحاظ روحی، فکری و علمی، از اسنادی که الان داریم، خوب می‏فهمیم که حضرت زهرا زن باسواد و عالم و محدثه بودند. من یک حدیثش را نقل می‏کنم و این فراوان است.

امام صادق(ع) مسأله‏ای را نقل کردند و به اصحابشان در مورد حوادث سال 128 هجری به صورت پیش‏بینی یک خبری دادند.

اصحاب پرسیدند شما این خبر را از کجا نقل می‏کنید؟ امام صادق فرمودند من این را از کتاب مادرم زهرا (از مصحف فاطمه)، نقل می‏کنم.

گفتند این مصحف از کجا آمده؟

حضرت فرمودند: بعد از وفات پیغمبر، زهرا سخت متأثر بود. به طوری که به خاطر تأثر و گریه و حزنی که بر وجود ایشان حاکم بود، زندگی در محیط خانه برای همه دشوار می‏نمود. ملائکه‏ای به صورت نامرئی می‏آمدند کنار زهرا و زهرا را مشغول می‏کردند و حوادث تاریخ و غیب عالم را برای زهرا تشریح می‏کردند. که در همین سند هست. علی‏بن‏ابی‏طالب یک روز وقتی آمدند، دیدند زهرا با آن ملک مشغولند و چیزهایی رد و بدل می‏شود. حضرت فرمودند: آن چیزهایی که می‏شنوید. بنویسید و همان موقع یادداشت می‏شد و علی بن ابی‏طالب هم از آن مطلع می‏گردید.

به عنوان تسلی در این روایت آمده اما مصحف زهرا، با این روایت و روایات دیگر و اسنادی که موجود است، به قلب مقدس حضرت زهرا خیلی از مسایل غیبی الهام می‏شده و ایشان چیزهای زیادی را می‏دانستند که آن مصحف در اختیار خواص زمان خودشان و بعد از خودشان و ائمه بوده و آنها هم استناد می‏کردند به این نکته. تعبیر عالمه غیر معلمه برای دختر ایشان، که حضرت زینب از شاگردان حضرت زهرا بودند، البته شاگردی که از روحیه زهرا الهام گرفته چون دوران حضرت زینب با حضرت زهرا بسیار کوتاه بود. محیط زندگی فقیرانه، ساده و اخلاقی و اسلامی خانه حضرت زهرا برای خانواده‏های ما و مسلمانها می‏تواند بهترین الگو باشد.

یکپارچه محبت و صفا در این خانه بود. از مجموعه قضایایی که نقل می‏کنند اطراف پیغمبر و زهرا، پیغمبر و فرزندان زهرا و فرزندان زهرا و خود زهرا، انسان می‏فهمد آنجا یکپارچه صمیمیت و محبت و عشق بوده است.

اینها با آن همه عظمت روحی و شخصیت علمی و بزرگواری که داشتند، آن چنان تحت تأثیر محبت بودند که ما می‏بینیم گاهی احساسات و عواطف انسانی اینها را قبضه می‏کرده است و تحت تأثیر عواطف و محبتی که با هم داشتند کارهای عجیب و غریبی از اینها سر می‏زند که با خانواده‏های معمولی خیلی سازگار نیست.

مکرر ما داریم که نمی‏شود دیگر منکر شد. وضع پیغمبر این جوری بود که هر وقت زهرا را می‏دیدند، نمی‏توانستند خودشان را کنترل کنند، وقتی زهرا به خانه ایشان می‏آمدند، پیغمبر بلند می‏شد و دست یا صورت زهرا را می‏بوسیدند. و تعبیراتی از قبیل »فداها ابوها« از پیغمبر برای زهرا نقل می‏شود که بسیار گویاست.

خوب، پیغمبر که مثل ما یک انسان معمولی نیستند آن عظمت و بزرگی زهرا، روحیه و شخصیت زهرا، اینها مایه این است که پیغمبر به دختر و فرزندی به این جوانی علاقه‏مند می‏شوند.

رابطه‏شان با علی‏بن‏ابی‏طالب به گونه‏ای است که مثل امروز که خبر شهادت حضرت زهرا در مسجد به علی‏بن‏ابی‏طالب می‏رسد، آن تاریخی که این خبر را نقل می‏کند، می‏گوید که علی‏بن‏ابی‏طالب بی‏هوش شدند و لحظه‏ای از حال رفتند. با اینکه خبر بدون انتظار هم نبوده است. چون قبلاً علی‏بن‏ابی‏طالب چنین انتظاری داشتند. روز قبل از آن و یا مانند صبح امروز، زهرا اتاق را خلوت کردند و وصیت خود را با علی‏بن‏ابی‏طالب مطرح نمودند و آنجا حضرت زهرا می‏گویند: که من احساس می‏کنم عمرم تمام شده و رفتنی هستم و علی‏بن‏ابی‏طالب می‏فرمایند: مرگ حق است و برای همه ما خواهد بود.

با اینکه ایشان انتظار داشتند، اما وقتی که خبر وقوع این حادثه به آقا می‏رسد، ایشان در مسجد جلوی دیگران از حال می‏روند.

علی‏بن‏ابی‏طالب هم یک آدم معمولی که نیستند. شخصیت بزرگی هستند که میدانهای رزم جای ایشان بوده است. مردانگی اگر به دنیا تقسیم شود سهم عمده‏اش متعلق به علی‏بن‏ابی‏طالب است. وقتی که در مقابل فوت همسرشان از حال می‏روند این نهایت عطوفت و روابط را در حد اعلا نشان می‏دهد.

در همین وصیت یک نکته‏ای است که رابطه زهرا با بچه‏هایش را مشخص می‏کند. به علی‏بن‏ابی‏طالب جزء وصایا می‏گویند: »من می‏دانم بالاخره مرد نیاز دارد که ازدواج کند و شما بعد از من باید ازدواج کنید. فقط یک خواهش از شما دارم که تا فرزندان من کوچک هستند، اولین ازدواج شما با امامه، دختر خواهر من باشد. چون امامه به فرزندان من علاقه‏مند است. بچه‏هایی که مادرشان را از دست می‏دهند، کسی مانند امامه باشد که بتواند آنها را نوازش بدهد.« خوب، این تأکید، این سفارش، حتماً بر روح زهرا سنگینی می‏کند که یک چنین مسأله‏ای را مطرح می‏کنند، ولی آن عطوفتها و علایق است که این گونه می‏شود.

دو سه روز بود که حال حضرت زهرا خوب نبود، همه نگران بودند. امروز برخلاف انتظار دیدند که حضرت زهرا بلند شده و به کار خانه پرداخته‏اند. اسماء بنت عمیس، همسر ابوبکر، خلیفه وقت این دو سه روز پرستار زهرا بود. در خانه به زهرا کمک می‏کرد. ایشان را وی است. می‏گوید که:

وقتی که دیدیم ایشان صبح زود بلند شده و نشاط دارند و به کار پرداخته‏اند همه خوشحال شدیم. بچه‏ها که مادرشان را با نشاط دیدند، روحیه پیدا کردند. علی‏بن‏ابی‏طالب می‏دانستند که چه اتفاق می‏افتد. علی‏بن‏ابی‏طالب از خانه بیرون رفتند، بچه‏ها هم با خیال راحت از خانه بیرون رفتند. زهرا همه چیز را مرتب کردند، لباس بچه‏ها را تنظیم کردند بعد اسما را خبر کردند و گفتند: »من به بسترم می‏روم و استراحت می‏کنم، لحظه‏ای دیگر به من سری بزن، اگر جواب تو را ندادم، بدان که من از دنیا رفته‏ام.«

قبل از شروع خطبه عربی، باز برادران و خواهران را به تقوا و انجام وظایف دینی خودشان دعوت می‏کنم.

ترجمه خطبه عربی

بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

اَلْحَمْدُللَّهِ وَالصّلوةُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وآله عباداللَّه المتَّقیِنْ.

این روزها مسأله فلسطین در صدر حوادث جهانی قرار دارد و رو به تبلور می‏رود. برپایی حکومت و لودر جزیی از سرزمینهای فلسطینی مستقیماً به هیچ وجه مورد مخالفت نیست، اما ما می‏گوییم به هر قیمتی از میوه‏های این مکتبمان بهره‏مند خواهیم شد. اگر این حکومت بدون اذعان به اسرائیل تأسیس شود، مورد استقبال همه است. ولی متأسفانه وضع براین منوال نیست؛ چنانچه نشستند و برنامه‏های خود را اجرا کردند و با گمان به اینکه این عملشان دیگران را در برابر امری انجام شده قرار خواهد داد، حق را با باطل مخلوط کرده و هر آنچه می‏خواستند انجام دادند. به طوری که اگر دیگران نقاب از این عمل آنان بردارند، به این معنی خواهد بود که با برپایی حکومت در فلسطین مخالف هستند و اگر انجام شدن این عمل را قبول کنند، یعنی آنها هم به حکومت غاصب اسرائیل اذعان نموده‏اند.

و عجیب است که آمریکا به خاطر نجات خود از فشارهای تبلیغات صهیونیستها نقش بازی کرد و علی‏الظاهر با برنامه مجمع عمومی سازمان ملل متحد مخالفت کرد.

حقیقت آنچه که انجام شد این است که گروهی از فلسطینیها حکومت صهیونیسم غاصب و ظالم که قسمت زیادی از فلسطین را اشغال کرده به رسمیت شناختند تا در عمل گروه زیادی از ملت فلسطین آواره بماند.

اما جمع کثیری از قدرتهای انقلابی و اسلامی فلسطین هرگز به این معامله راضی نخواهند شد زیرا با خدا و ملتشان عهد بسته‏اند که جهاد را برای نجات فلسطین مظلوم ادامه دهند.

اگر این منوال ادامه پیدا کند، تا حکومتی فلسطینی در ناحیه غربی و کرانه‏های غزه تشکیل گردد و جای پایی برای فلسطینیان باشد، به طور حتم گروههای زیاد مجاهد فلسطینی و امت اسلام لحظه‏ای برای اعاده حقوق مشروع خود درنگ نخواهند کرد و جهاد بزرگشان را تا آزادی باقی سرزمینهای اشغالی فلسطین ادامه خواهند داد.

حکومت صهیونیستی همچون یک جسم عجیب غیر قابل جذب است. با این حال خودش را وادار به داخل شدن به تن انسان می‏کند. لذا روزی از آن طرد خواهد شد. مسلمانان جهان یقیناً نخواهند پذیرفت که کفر جهانی همچون غده‏ای با عنوان اسرائیل در قلب منطقه اسلامی باقی بماند. بالاخره آن روز خواهد آمد که منطقه در آرامش و امنیت و بدون اسرائیل به حیات خود ادامه دهد. بدانید که آن روز نزدیک است.

»أَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ/ بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم،

قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ/ اَللَّهُ الصَّمَدُ/ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یوُلَدْ/ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَدٌ«.

ویدئوها

صوت

تصاویر ضمیمه