نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی
خطبه اول
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ
وَالِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومینَ. أَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ، »وَ
کَذلِکْ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فی قَرْیَةٍ مِنْ نَذیرٍ اِلّا قالَ مُتْرَفُوها اِنَّا وَ جَدْنا اباءَنا عَلی اُمَّةٍ وَ اِنَّا عَلی اثارِهِمْ مُقْتَدُونَ«، »عِبادَاللَّه اُوصیکُمْ بتَقْوَیاللَّه«.
در ویژگیهای مستکبران، یکی از ویژگیهای بسیار بد و مذموم امروز مطرح میشود که به نظر خود من یکی از بحثهای مهم و مفید برای جامعه ماست. بنده خودم این را یکی از خطبههای اساسی و سازنده میدانم که مخصوصاً از نسل جوان دعوت میکنم به مضامینی که به طور مختصر و گذرا در این خطبه مطرح میشود، توجه داشته باشند.
اصولاً کسی که گرفتار مرض استکبار و خودبزرگبینی شد و یک نوع خود محوری در خودش دید، در مقابل حقایق و واقعیتها و در مقابل حق موضع میگیرد و روح ارتجاع و جمود بر افکار خود و سنّتهای موجود مقبول خود، او را تسخیر میکند. به نظر من با تعبیر قرآن بهترین عنوانی که میشود به این حالت داد، همان صفت »ارتجاع« است. یعنی استکبار، استکبار روحی مساوی است با ارتجاع در انسان ( ارتجاع اصطلاحی ). یک حالت ضدانقلابی و مخالفت با شیوههای نو و دستاوردهای مفید بشریت در انسان ایجاد میشود. آدمهایی که دچار استکبار روحی نیستند و خودشان را محور نمیدانند، گوششان را باز میکنند و به حقایق توجه میکنند[t1]و دنبال حقیقت میگردند؛ یعنی روح جستوجوگر دارند و کسی که روح جستوجوگر داشته باشد، در برخورد با اندیشهها و افکار راه حق را پیدا میکند.
آن کسی که به خودش مغرور است و خودش را محور فرض میکند و حق مطلق را در خودش میبیند، این آمادگی را ندارد که به مسایل نو و شیوههای نو و پیشامدهای نو و دستاوردهای دیگران توجه کند و در نتیجه حالت »نگاه به عقب« دارد و عقبگرد دارد و در میان سنّتهای کهن و آن چیزی که مثل تار عنکبوت دور خودش پیچیده حبس است.
چون بحث من، در این فصل بحث قرآنی است، معمولاً پایه استدلالم را قرآن میگیرم. در این فصل آن قدر آیات و کلمات الهی فراوان است که فقط میتوانم اشاره کنم. تقریباً همه انبیا با معارضین خودشان که مستکبران بودند این بحث را داشتهاند. انبیا یک چیز نویی را مطرح میکردند و آنها میگفتند نه، ما سنّتهای پدران خودمان را حاضر نیستیم با حرفهای شما از دست بدهیم. انسان وقتی کل زندگی انبیا را میخواند، یعنی آن چیزی که در قرآن آمده است، این مطلب را نیز در آن میبیند. در حالی که چیزهای دیگری هم هست، هر کدامشان یک چیز خاصی و یا مطلب خاصی داشتند، اما آنچه که بین همه شان بوده است، این است و این آیهای که الان میخوانم کلی است؛ یعنی درباره همه انبیا صدق میکند. »و کذلک« بعد از آنکه مخالفتهایی که با پیغمبر(ص) میشده و تکبرهایی که در مقابل پیغمبر(ص) بوده است و حرف حق پیغمبر (ص) را نمیپذیرفتند، خداوند تاریخ انبیا را برای پیغمبر(ص) در قرآن این گونه ترسیم میکند و میفرماید:
کَذلِکْ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فی قَرْیَةٍ مِنْ نَذیرٍ اِلّا قالَ مُتْرَفُوها اِنَّا وَ جَدْنا اباءَنا عَلی اُمَّةٍ وَ اِنَّا عَلی اثارِهِمْ مُقْتَدُونَ«.
قرآن میفرماید: همیشه این طوری بوده است و استثنا ندارد. بدون استثنا این طوری است.
»ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فی قَرْیَةٍ مِنْ نَذیر«.
نشد که ما یک پیغمبری را بفرستیم، قبل از شما در یک جایی، در هر جا که یک پیغمبر فرستادیم، نشد مگر اینکه این پیش آمد.
»قالَ مُتْرِفُوها«.
که بهترین نمایش استکبار است؛ اینها این گونه گفتند.
اِنَّا وَ جَدْنا اباءَنا عَلی اُمَّةٍ وَ اِنَّا عَلی اثارِهِمْ مُقْتَدُونَ«،
ما پدران خودمان را در یک مسیر دیدیم و ما هم دنبال راه پدرانمان میرویم، حاضر نیستیم که حرف نوی شما را بپذیریم.
بعد ببینید با چه لحنی قرآن حرف انبیا را نقل میکند. قرآن میفرماید که پیغمبر ها به اینها گفتند:
»قالَ اَوَلَوْ جِئْتُکُمْ باَهْدی مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ اباءَکُمْ«.
اگر من چیزی بیاورم که بهتر باشد از آنچه که پدران شما و سیره گذشته شما آوردند و هدایت بیشتری داشته باشد، اگر من حرف بهتری هم مطرح کنم باز هم شما میخواهید دنبال گذشته ها بروید. اینها گفتند:
»قالُوا اِنَّا بما اُرْسلْتُمْ بهِ کافِرُون«.
ما اصلاً حرفهای شما را قبول نداریم و کافریم و منکر حرفهای شما هستیم.
این مکالمه همه انبیا با »مترفین« زمان خودشان است. پس معلوم میشود که تاریخ بشریت از آن روزی که انبیا با مردم سرو کار داشتند و هادیان و مرشدان الهی برای نجات مردم از وضع نابهسامان موجودشان در تاریخ قد علم کردند، این واقعیت تاریخی است که با صراحت قرآن استثنا هم ندارد. هیچ پیغمبری نبوده است که در مقابل »مترفین« این حرف را نزند و هیچ پیغمبری نبوده است که این جواب را از »مترفین« مقابل خودش نشنود. خوب! این در ده نقطه از قرآن با همین تعبیر آمده است. یعنی وقتی که تاریخ یک پیغمبر را نقل کرد، با همین تعبیر که در مقابل پیغمبرها کفار مستکبر گفتند که ما دنبالهرو پدرانمان هستیم و حاضر نیستیم امت پدری خودمان را رها کنیم و دنبال شما بیاییم.
سنّتشکنی و طلسمشکنی را و دستاورد نو را و شیوههای مترقی را که هدایت بیشتری را برای بشر دارد با ذائقه خودشان ناسازگار است. قرآن این را سخت مذمت میکند و این را از بدترین صفات انسان میداند، مایه رکود، مایه جمود، وسیله سقوط در جهنم و وسیله درجا زدن بشریت که در قرآن وقتی انسان میبیند، این روحیه را اصلاً سد راه خدا و سد راه ترقی انسان معرفی کرده است.
نقطه مقابل اینکه قرآن بندگان شایسته خدا را معرفی میکند آیه دیگری است که آن را نیز برایتان میخوانم که محور حق روشن بشود بعد یک قدری مسأله را باز میکنم.
در سوره »زُمَر« آیه هفده و هیجده نقطه مقابل این مضمون را میفرماید:
»وَالَّذینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ اَنْ یَعْبُدُوها وَ اَنابُوا اِلَی اللَّه لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِباد«.
آنهایی که حاضر نشدند زیر بار طاغوت بروند ( طاغوت هم چهره دیگری از استکبار است ) و به طرف خداوند برگشتند آنها شایسته بشارت هستند. یعنی اینان مردمی هستند که میشود به آنها گفت که شما آینده خوبی دارید. بشارت معنایش این است؛ یعنی به اینها خبر بدهیم که شما در انتظار سرنوشت درستی باشید. بعد میفرماید چون اینها شایسته بشارت هستند، » فَبَشِّرعِباد« به پیغمبر دستور میدهد که پس شما به بندگان من که تسلیم حق میشوند بشارت بده.
بعد خود قرآن این بندگانی را که مستحق بشارت هستند تفسیر میکند و مصداقشان را ذکر میکند و میفرماید:
»اَلَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلُ فَیَتَّبعُونَ اَحْسَنَهُ«.
خیلی حرف بزرگی است. در هزار و چهار صد سال قبل، در دورهای که دوران استبداد و به تعبیر غربیها قرون وسطا و دوران تاریک تاریخ بشریت بر جزیرةالعرب است آنجا این جمله به صورت یک اصل و به صورت یک محور برای معرفی انسانهای شایسته و رو به رشد معرفی میشود.
»اَلَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَولُ فَیَتَّبعُونَ اَحْسَنَهُ«.
عباد خدا و بندگان شایسته خدا که مستحق بشارت هستند، کسانی هستند که گوش به حرفها میدهند و بهترین را انتخاب میکنند.
در دنیایی که تعبد و عبودیت در مقابل طاغوت و لجاجت و یکدندگی در خود طاغوت و استکبار وجود داشته، مردم یا پیرو بودند و یا جبار. محور حرکت اسلام و محور شناخت انسانهای صالح این میشود. انسانهای صالح کسانی هستند که گوش به حق میدهند و حرف خوب را انتخاب میکنند.
قرآن بعد درباره اینها میفرماید:
»اوُلئِکَ الَّذینَ هَدیهُمُ اللَّهُ وَ اُولئِکَ هُمْ اُولُوا الالْباب«.
این جور آدمها کسانی هستند که هدایت خدا شامل حالشان شده و اینها کسانی هستند که صاحب عقل هستند؛ ارباب عقول اینها هستند، ارباب فکر صحیح اینها هستند، هدایت یافتگان الهی اینها هستند و مستحق بشارت نیز اینها هستند؛ اینهایی که گوششان باز است و حرف را میشنوند و در مقابل حرف حق از خودشان لجاجت نشان نمیدهند، متمسک به آبا و اجدادشان نمیشوند، متمسک به سنتهای کهن نمیشوند. یکدندگی و لجاجت نمیکنند، »دگم«، وجود آنها را قبضه نکرده و در مقابل حرف حق انتخاب میکنند.
این دو مسأله خیلی در قرآن تکرار شده است. حال این دو تیپ آیه را در مقابل هم میگذاریم. یک تیپ آیات هستند که مذمت میکنند به عنوان روحیه استکباری از کسانی که در مقابل حرف حق مقاومت میکنند. یک سری از آیات هم هستند که ستایش میکنند از انسانهایی که گوششان و چشمشان باز است و نگاه میکنند و در برخورد با حوادث جهان، احسن را انتخاب میکنند و رشد میکنند. اینها رو به رشد هستند.
در اصطلاح سیاسی، در فرهنگ سیاست امروز، جهان دو کلمه هست. یکی انقلابی و دیگری ارتجاعی که اینها در مقابل هم هستند؛ مرتجع و مترقی. دقیقاً این دو تیپ آیاتی که عرض کردم آن تیپ آیاتی که استکبار را معرفی میکند به صورت حقناپذیر و تحولناپذیر، منطبق بر آنهایی است که در مقابل حرف حق و انتخاب احسن مقاومت میکنند، که اینها »مرتجع« و »مستبد« هستند و رو به عقب هستند و در جا میزنند و »دگم« هستند. در مقابل اینها کسانی هستند که با آزادگی و گوش باز و چشم باز حرف را گوش میدهند و حرف حساب را انتخاب میکنند. اینها مترقی هستند، اینها »اولوا الالباب« هستند، اینها رو به رشد هستند، اینها مستحق بشارت با آینده هستند، اینها منتظر آینده خوب هستند، اینها انقلابی هستند. و ضدانقلاب آنها هستند.
اصلاً کلمه انقلاب را شما ببینید از چه گرفته شده است. کلمه انقلاب از »قلب« گرفته شده است. »قلب« به معنای تحول است. و اصلاً اینکه به دل، به فؤاد، به آن مرکز درک انسانها، در قرآن، قلب گفته شده است علتش این است که انسان دائماً در برخورد با حقایق جهان و افکار و اندیشهها و القائات است و دائماً در تحول است؛ به این دلیل به آن گفتند قلب، چون هیچ وقت در یک آن در دو حالت نمیماند. و مشخصه اساسی انسان آن تحولپذیری و حقپذیری است. در مقابل پدیدههای حق، انسان از خودش صلابت و استبداد و جمود و رکود نباید نشان بدهد.
این تحول پذیری را وقتی ما برای انسانها از دید قرآن این گونه تعبیر کردیم، مشی اسلام و مشی یک مسلمان در تاریخ روشن میشود. و خصوصیات یک انسان خوب و یک مسلمان خوب با این چند آیهای که خواندم روشن میشود.
هیچ چیز در تاریخ به اندازه تحجر و جمود و دگمی در مقابل حقایق، به بشریت ضربه نزده. ممکن است کسانی به اصولی پایبند باشند، اما اینها متحجر نباشند. ببینید یک سری اصول هست که این اصول اصل است و مقبول است و ثابت است و قرآن اینها را دارد و در مقابل این، اگر آدم جدی باشد، مشمول این آیه نیست. حق و آن مسایلی که در حرکت انسانها و در تاریخ و در زندگی انسانها پیش میآید و تحول حساب میشود، اینها با معیارهای اجتهاد صحیح و درک صحیح و نقادی درست به دست میآید و در چیزهایی است که در اصول ثابت بشری نباشد. آنهایی که ثابت است جای خودش را دارد. در آن چیزهای قابل تحول و قابل تغییر، ما دو تیپ داریم که اینها مقاومت میکنند. یک عده به نام همین مستکبرین و سنتپرستها، البته سنّتپرستها هم میتوانند مانند هر دو تیپ باشند که الان عرض خواهم کرد و کسانی که با تازهها مخالف هستند، اینها یک عده هستند به نام خشکه مقدس و آنهایی که فکر میکنند هر تحولی که بخواهد اتفاق بیفتد با دین و اسلام و با اخلاق و افکار قدیمیها مخالف است، خیال میکنند که اینها مخالف با اسلام و با دین است و یک حالت برخورد خشکی در مقابل پدیدههای نو دستاوردهای بشریت دارند.
یک عده نیز هستند که خودشان را انقلابی میدانند؛ یعنی حالت انقلابی به خودشان میگیرند و شعارهای انقلابی میدهند. اینها نیز در محدوده افکار خودشان آن چنان »دگم« هستند که هیچ چیز جز افکار خودشان را نمیپذیرند. در حقیقت، استکبار در اینجا یک شعبه ندارد و فقط سراغ خوانین و ثروتمندان و این طور چیزها نمیرود و ممکن است یک عدهای به صورت ظاهر خیلی هم انقلابی صحبت کنند، خیلی هم با زبان انقلاب حرف بزنند، اما در حقیقت آن چنان دگم هستند در افکارشان که این افکار آنها را به زنجیر کشیده و هر حرف حقی در مقابل خودشان ببینند به صورت ضد انقلاب و ارتجاع با آنها برخورد کنند. این نوع دوم را ما در مارکسیسم میبینیم. این 60 الی 70 سال گذشته، شاهد بدترین نوع مارکسیسم و دگماتیسم و جمود در مقابل دستاوردهای بشری و افکار و اندیشههای نو از طریق مکتب مارکسیسم بود. امروز که میبینیم یک آدمی مانند رئیس حزب کمونیزم شوروی حصار مارکسیسم را میشکند و در مقابل حرفهای دیگران، از خودش انعطاف نشان میدهد و به صراحت اعتراف میکند به ضررهای فراوانی که از ناحیه این مکتب، در طول این دوران سر بشریت آمده است، چشمها مقدار زیادی باز میشود و ارزش سنّت شکنی، ارزش شکستن طلسم دگماتیسم و شکستن پوستههای شعارهای انقلابی و رسیدن به مرز اینها ظاهر میشود.
سالها پیش در چین رهبر این کشور »مائو« این تعبیر را کرد، ولی جا نیفتاد و گفت »اینها سوسیال امپریالیزم« هستند. جوامع انقلابی دنیا این حرف را خیلی خوب تحویل نگرفتند. چین راه خودش را ادامه داد. کمی از آن پوستهها درآمد. امروز رهبر دیگری از شوروی این فریاد را بلند کرد که مارکسیسم به صورتی که وجود دارد، به کشور ما ضربه میزند و فساد ایجاد میکند و ما را از ترقی و تکامل باز میدارد؛ باید شکسته شود. به دنبال آن کشورهای بلوک شرق راه افتادند و دست به این کار زدند.
جوانان امروز معنای مارکسیزم را میفهمند و زمانی که از قول دبیرکل یک حزب کمونیزم میشنوند که میگوید »ما تا به حال خیانت میکردیم و منحرف و گمراه بودیم و الان راه جدیدی را پیدا کردیم« تمام آن تخیلات آنها و کاخ خیالاتی که در دل خودشان داشتند و خودشان را حق مطلق میدیدند و هیچ ندا و فکری را در مقابل فلسفه تاریخی که خودشان نوشته بودند و در مقابل تز اقتصادی و اجتماعی و سیاسی که خودشان داده بودند، گوش نمیدادند، امروز که این حرف را از مرکز زندگی خودشان میشنوند، یکمرتبه همه چیز به هم میریزد. و ما امروز میبینیم که یک سنّت شکنی و یک حرکت حق پذیری و پشت کردن به باطلی که وارث آن بودند و رویّه آبا و اجدادشان بوده است، چقدر میتواند مؤثر باشد. این طرف قضیه هم همین طور است؛ یعنی کسانی که در سایر مسایل هستند و افکار و مسایلی که مغز اینها را پر کرده، روی حرف خودشان بایستند و هیچ حرف جدیدی را نخواهند بپذیرند و قبول نکنند که ما اشتباه کردیم، این روش بدترین خسارات را به بشر میزند.
پیامبر اکرم در زندگی خودشان، به دلیل اینکه اصل اسلام یک نوآوری بود که کل دنیا را و افکاری که حاکم بر دنیا بود چه روم، چه ایران و چه جزیرةالعرب، همه را به هم دوخت و یک جریان جدیدی را ایجاد کرد، در محیط محدود مدینه دچار چنین مشکلاتی بودند.
یکی از ویژگیهای پیامبران این بود که به مردم یاد میدادند در مقابل حق، مقاومت نکنند. مثلاً همین تغییر قبله که در صدر اسلام پیش آمد، پیامبر اول به طرف بیتالمقدس نماز میخواندند و بعد مأمور شدند به طرف کعبه نماز بخوانند، یک سر و صدایی در منطقه ایجاد شد که گفتند: »این چه حرفی است.« تعبیر قرآن این است: »آدمهای نادان هستند که اعتراض میکنند به پیامبر که چرا از حرف خودش برگشته و چرا قبلهاش را عوض کرده است.«
»سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاس ما وَلّیهُمْ عَنْ قَبْلَتِهِمُ الَّتی کانوا عَلَیْها«.
بعد قرآن میفرماید: این یک آزمایشی است.
»قَلُ للَّهِِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ یَهْدی مَنْ یَشاءُ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ«.
خداوند این کار را کرد تا ببیند آنهایی که دنبال حق میآیند و آنهایی که برمیگردند چه کسانی هستند ( درست ارتجاع را در مقابل پذیرش حق قرار میدهد) این تغییر قبله ملاکی شد برای تشخیص انسانهایی که دنبال حق حرکت میکنند، از آن بندگان که دنبال حق نمیروند.
داستان ازدواج پیامبر، با همسر پسر خوانده خودشان برای این بود که ضربهای بزند به تفکرات مخصوصی که وجود داشت و نمیشد آنها را شکست. و چون سنّت غلطی پسر خواندهها را به عنوان پسر در جزیرةالعرب حساب میکرد، این کار باعث شکستن آن شد.
همچنین داستان صلح حدیبیه که اتفاق میافتد باز تعبیرات قرآن محور مطلب را همین میداند. عدهای اعتراض کردند که پیامبر تا دیروز میگفت در این سفر ما به مکه میرسیم، حالا چرا این گونه عمل کرد و صلح کرد. باز توضیحات قرآن نشان میدهد که این جور نیست که اگر حرفی گفته شد، شما فکر کنید دیگر تغییر دادن و عوض کردن آن امکان ندارد.
زندگی پیامبر را وقتی بررسی میکنیم، برخورد با آرا و اندیشههای کهنهای که در مردم بود، میبینیم که پیامبر با چه ظرافتی برخورد میکرد و همیشه از دگماتیسم و تعبد کورکورانه به شدت دوری میکرد.
در زندگی امام امت ما بهترین نمونههای شکستن طلسمها و بیرون آمدن از فضاهای خودساختهای که انسانها را محصور کرده، فراوان میبینیم.
اصل شرکت در مسایل سیاسی و مبارزهای که امام به این صورت راه انداختند، همین خودش یک سنّت شکنی بود. آن روزها چنین چیزی در جامعه نبود و تز جدایی دین از سیاست، یا عدم دخالت روحانیت در سیاست، یک چیز پذیرفته شدهای بود در خشکه مقدسها و محیطی که محیط رشد روحانیت بود، و امام این را شکستند.
اینکه امام حاضر شدند از عراق به پاریس بروند، در آن زمان این یک سنّتشکنی بود. آن روزها پذیرفتنی نبود اینکه مرجع تقلیدی در جایی مثل پاریس، انقلاب را هدایت کند. ایشان شاید به جاهای دیگر هم میتوانستند بروند. اما آنجا رفتند و در داخل هم یک حالت تازهای دادند. از آن روزی که ایشان تشریف آوردند و حرفهای جدیدی که در همه ابعاد مطرح کردند، خود گویای این مسأله است. فتواهای اخیری که حضرت امام دادند، گر چه از لحاظ موضوع چندان مهم نیست، ولی در همین بحث میگنجد. اینکه مسأله شطرنج را عوض کردند، اینکه در موسیقی نظرات جدیدی ابراز کردند، در بین مراجع ما، چنین شهامت و جسارت و آمادگی گفتن حق، معلوم نیست که همیشه وجود داشته باشد.
چیزهایی از این قبیل داریم که اگر کسی آماده باشد بشکند سنّتها و واقعیتها را، آن چیزی که »اسلام ناب محمدی(ص)« است به مردم میگوید. خیلی از این چیزها میتواند اتفاق بیفتد که امام در موارد زیادی به ما آموختند.
این حرفی که آخرین بار امام فرمودند و هنوز در مورد آن بحث نشده، مسأله تعریف اجتهاد مناسب جامعه اسلامی است، که حرف بسیار پرمعنایی بود. ایشان فرمودند: »این اجتهادی که امروز میتواند کارساز باشد، در جامعه امروزی ما، اجتهادی نیست که انسان در حوزه و در حجره محدود و در محیط دربسته و دور از واقعیتهای جامعه بنشیند و فقه اسلامی را بخواهد از منابعش دربیاورد.«
البته آن مقدس است، آن عالمی که زحمت میکشد، برای خدا کار میکند و چیزهای زیادی هم میفهمد و برای خدا هم زندگی میکند. اما خوب! محیط محدود و برخورد نداشتن با زندگی مردم و مدیریتها، با اقتصاد و سیاست، امور نظامی و انتظامی و در حاشیه بودن، فهم انسان را محدود میکند و درک انسان را از مسایل و منابع محدود میکند. ایشان فرمودند: »آن اجتهادی که امروز میتواند در صحنه جامعه ما کارساز و مؤثر باشد متعلق به کسانی است که اینها خودشان از نزدیک دست بر آتش داشته باشند، و از دور دستشان برآتش نباشد.«
این از آن حرفهایی نیست که در قرن ما، مراجع بتوانند به آسانی این حرفها را بزنند. ضمن اینکه ما از همه مراجع باید تقدیر کنیم به خاطر آن خدماتی که میکنند، برای خدمتهای اسلامی و تدوین حقایق اسلامی، ولی این روحیه دیگری است.
»فَبَشِّرْ عِباد الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبعُونَ أَحْسَنَهُ«.
سرانجام باید حرفها مطرح شود. آزادگی اسلامی و فکری و برخورد سالم اندیشهها و انتخاب اصلح از اصول اساسی راه اسلام است که انسانها در چنین شرایطی پرورش مییابند. من یکی از چیزهایی که از مرحوم آیت اللَّه شهید مطهری خیلی جالب دیدم، این است که ایشان مقالهای نوشتند و به این نتیجه رسیدند و گفتند: »ما در دوران فعلی، که عصر ماشین است، یک بار دیگر اقتصاد اسلامی مانند زکات و خمس را و منابع ثروت و توزیع و تولید و خدمات را باید با شرایط عصر ماشین مطالعه کنیم« و این همان حرفی است که امام میزنند. مطمئناً با تلاش علما و دانشمندان اسلامی و تحقق حکومت اسلامی و برخورد اندیشههای اسلامی ابعاد مهمتری از اسلام رو خواهد شد؛ زیرا که اسلام به غیر از اصول ثابت است. اجتهاد زندهای دارد و تحولپذیر است. در قرآن شما میبینید روی عبادات و بسیاری از چیزهایی که الان ثابت است، یک کلیاتی را فرموده است. که آن کلیات باید منطبق شود با مصادیق خاصی که در شرایطی سنّت آنها را تبیین کرده و شرایط جدیدی سنّت آن را تبیین میکند و اجتهاد زنده متکفل این است.
من امیدوارم این ویژگی استکباری که تعرض از پذیرش حق است، از جامعه ما به کلی رخت بربندد و ملت ما و جوامع ما آمادگی داشته باشند که در حرکت جدید اسلامی که باید نیازهای جهان بشریت را تأمین بکند، با سینه باز و فکر روشن و آمادگی با حفظ اصول اسلام برخورد کنند که انشاءاللَّه بتوانیم جامعه اسلامیمان را آن طوری که انتظار داریم بپردازیم. تقوا را در این مقطع هم باید مراعات کنیم. در اینجا تقوا با همین معیاری که خود قرآن به ما میدهد، این است که از لحاظ روحیه برخورد با حقیقت، حالت تعصب و لجاجت را نداشته باشیم. من متفکران، اهل نظر، اهل قلم و هنر را مخصوصاً علما و طلاب و محققان را دعوت میکنم به اینکه با سینه باز با این اقیانوس بیکران تفکر اسلامی برخورد کنند.
»اَعُوذُ باللَّهِ منَ الشَّیْطانِ الرَّجیم/ بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/
اِنَّا اَعْطَیناکَ الکَوْثَر/ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَر/ اِنَّ شانِئکَ هُوَالْاَبتَرُ«.
خطبه دوم
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمنینَ وَ عَلی الصِّدّیقة الطّاهِرة وَ عَلی سبْطِیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الْهادی الْمَهْدی(عج).
در خطبه دوم مناسبتهای فراوانی داریم که من به اختصار در مورد آن مطالبی عرض میکنم. هفته آینده روز یکشنبه تولد حضرت مسیح پیغمبر عظیمالشأن خدا و معجزه الهی در آفرینش است. ما این روز را به عموم الهیون عالم و به خصوص خواهران و برادران مسیحی خودمان در سراسر جهان تبریک میگوییم و امیدواریم که دنیای مسیحیت که بخش عظیمی از بشریت را تشکیل میدهد، به تعلیمات این مرد بزرگ الهی و معجزه بزرگ تاریخ توجه کند و این همه قساوت، زور و سلطهای که از مراکز مسیحیت، نسبت به مردم مظلوم جهان به دست افرادی که منتسب به این دین مقدس هستند، میشود، از جهان ما رخت بربندد.
مسأله دیگری که داریم، افغانستان است که در این هفته ما سالگرد اشغال افغانستان را داریم که بحمداللَّه کمکم آثار شکست اشغالگران و غاصبان در سایه پایمردی مردم افغانستان روشن میشود. ما واقعاً باید از کسانی که در افغانستان بعد از اشغال کشورشان، بعد از آن کودتای ننگینی که مارکسیسم خواست بر مردم مسلمان افغانستان تحمیل کند و از بیگانگان، جهت سرکوبی مردم توسط نیروی نظامیشان دعوت کرده بود که مردم به مبارزه با آنان برخاستند، والحق که مردانه جهاد کردند و تحمل مشکلات کردند و حدود 9 سال است که دارند با نهایت مردانگی و دست خالی میجنگند و خون میدهند، تشکر کنیم و باید اینها را، چه شیعه و چه اهل سنّت از منجیان عالم اسلام به حساب بیاوریم. اینها دوش به دوش در این مدت طولانی با سختترین شرایط و در مقابل یکی از قویترین ارتشهای دنیا، مقاومت کردند که ثمره فداکاریهایشان را امروز میبینیم.
اما نصیحتی که به برادران مجاهد افغانی لازم است بکنیم، این است که حتماً باید مواظب باشند که یکپارچگی و یگانگی و وحدت خودشان را در مقابل حیلههای دشمنان اسلام حفظ کنند. به دشمنان سلطه طلب اجازه ندهند که در آنها نفوذ کنند. من همین حالا احساس میکنم که آمریکاییها به شدت دنبال این هستند که از طریقی نفوذ کنند و جای پای ابرقدرت دیگر را بگیرند.
همین تازگی، وقتی که دولت روسیه آمادگی خود را برای مذاکره با گروههای هشت گانهای که الان مرکزشان در ایران هست و از اینجا مبارزهشان را هدایت میکنند، اعلام کرد، سفیر آمریکا در پاکستان در اظهاراتی از روسیه انتقاد کرد و گفت: چرا روسها میخواهند با آنهایی که در ایران هستند (مجاهدین) مذاکره کنند؟ این حرف خیلی معنی دارد و این خیلی از چیزها را نشان میدهد. مگر اینها اهل افغانستان نیستند؟ مگر دو سه میلیون آوارهای که در ایران زندگی میکنند افغانی نیستند؟ مگر این سران جمعیتهای هشتگانهای که این همه خون و جوان و مال و امکانات در راه نجات افغانستان صرف کردند اینها افغانی نیستند؟ چطور است که آمریکاییها مایل نیستند کسانی که از پایگاه ایران برای نجات کشورشان جنگیدند و شهادت را انتخاب کردند، برای حل و فصل امور افغانستان در مذاکرات شرکت کنند؟ مگر ممکن است که بخشی از نیروهای مبارز را کنار گذاشت و با بخشی دیگر صحبت کرد؟
این چیزی که آمریکا میخواهد، اولین کبریت آتش افتراق است. ایجاد افتراق بین شیعه و سنّی است. البته برای ما هر دو گروه اعم از اهل سنّت و اهل تشیّع که مبارزه کردهاند محترم هستند و از آنها هم میخواهیم که وحدت خودشان را حفظ کنند و بدانند اگر آمریکا موفق شد جنگ شیعه و سنّی را آنجا راه بیندازد و آنها را در مقابل هم قرار بدهد، این اولین مشکل آینده افغانستان است. پیداست که اینها ( آمریکاییها ) دارند شیطنتشان را انجام میدهند. البته برادران مبارز ما، هم سنّی و هم شیعه هوشیارند و به این شیطنتها توجه نخواهند کرد.
مسأله دیگری که داریم، مربوط به فلسطین است که این هفته سالگرد انقلاب فلسطین هم هست و من خطبه عربی را به این موضوع اختصاص دادهام.
مهمترین مناسبت روز ما شهادت بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه این بانوی اول جهان و شخصیت اول، در کل زنان تاریخ است که من ادب را در این میبینم که یک مقداری از وقت خطبههای جمعه را به ایشان اختصاص دهم. به خصوص که حضرت زهرا برای زنان مسلمانان و تاریخ ما بهترین الگو و بهترین مثال هستند و نمونه زندگی یک زن صالح، متقی و پرهیزگار و عالم و عابد را هر قدر که مطرح کنیم، میتواند برای زنان جامعه اسلامی سازنده باشد.
برای حضرت زهرا کتابهای فراوان و تحلیلهایی نوشته شده است و وقتی که انسان میخواهد در این بحث وارد شود، آن قدر مطلب زیاد است که مخصوصاً موقعی که وقت صحبت انسان محدود باشد انسان متحیر میشود به اینکه از کجا شروع کند و چه چیزی را انتخاب کند. و من هم همان تحیر را دارم، و دو سه نکته اساسی را تذکر میدهم.
اولاً ما واقعاً از زندگی حضرت زهرا به اندازه کافی چیزی نمیدانیم؛ با اینکه ایشان اولین زن تاریخ اسلام و بزرگترین شخصیت تاریخ اسلام هستند، آن طور نیست که همه چیز ثبت شده باشد. خیلی چیزها از جمله حتی سن و نقطه دفن ایشان مبهم است. سن ایشان را از 18 الی 30 سال گفتهاند که بیشترین نظر در شیعه روی هیجده تا بیست سال میچرخد و در اهل سنّت، از 25 سال تا 28 سال. من فکر میکنم اختلاف عمده از اینجا پیش آمده است، وقتی که تاریخ، ولادت حضرت زهرا را ثبت کرده یک کلمه 5 ساله را دارد که قبل از بعثت یا بعد از بعثت بوده است.
در بعضی تواریخ گفتهاند: پنج سال قبل از بعثت بوده و بعضی دیگر هم گفتهاند: پنج سال بعد از بعثت بوده. هر دو تاریخ هم معتبر است. اگر ایشان پنج سال بعد از بعثت متولد شده باشند، باید هیجده سالگی از دنیا رفته باشند. چون پیغمبر 23 سال دوران نبوتشان بوده، که ایشان دو سال بعد از رحلت پیامبر از دنیا رفتند. اگر پنج سال قبل از بعثت به دنیا آمده باشند، 23 سال زمان بعثت پیغمبر را به اضافه پنج سال قبل را داریم که 28 سال میشود. بعد از زمان پیغمبر هم 45 روز تا 8 ماه گفته شده که ایشان در قید حیات بودهاند که گویا قویترین قول همان 3 ماه باشد که اگر این پذیرفته باشد، ایشان در اول جمادیالثانی باید از دنیا رفته باشند. و اگر 75 روز باشد که آن هم تقریباً قول معتبری است، مثل امروز میشود. به هر حال ما دقیقاً تاریخ تولد و وفات ایشان را نمیدانیم؛ گر چه تاریخ وفات ایشان تقریباً با یکی دو ماه فاصله روشن است. اما تاریخ تولد یک مقدار مبهم است. اگر بپذیریم که ایشان در پنج سال بعد از بعثت به دنیا آمده باشند وقتیکه با حضرت علی بن ابیطالب ازدواج میکنند ایشان خیلی جوان بودهاند، چون بعد از آن 8 سال در مکه بودند و دو سال هم، یا مقداری کمتر که به مدینه آمده بودند و ازدواج کرده بودند، یعنی حدود 10 سالگی ایشان باید ازدواج کرده باشند. اگر فرض کنیم که قبل از بعثت ایشان به دنیا آمدند قاعدتاً آن موقع که ازدواج نمودند هیجده ساله بودند.
حضرت زهرا از نوادر زنان روزگار هستند. با آن جوانی و با شرایط زندگی که داشتند، زندگی ایشان به طور جدی قابل مطالعه است. به ایشان در مکه خیلی بد گذشت. دختر جوانی که پدرشان به عنوان پیغمبر و رهبر دین اسلام مورد بدترین اذیتها و ایذاهای مستکبران مکه و کفار قریش بودند که ایشان هر روز و هر لحظه قطعاتی تلخ از تاریخ اسلام از جمله آزارهایی که نسبت به شخص پیغمبر و آزارهایی که نسبت به دوستان و خاندان پیغمبر و شرایط سخت اقتصادی در شعب ابیطالب را مشاهده مینمودند که سخت باعث تأثر و ناراحتیشان میشد.
هجرت ایشان به مدینه با آن وحشت و اضطرابی که وجود داشت، در مدینه هم ایشان بانوی اول اسلام شدند.
از لحاظ وضع زندگی همه آثار حاکی است که در دورانی که ایشان در مدینه سپری کردند و با توجه به اینکه پیغمبر شرایط بهتری داشتند و غنایم جنگ مرتب به مدینه میآمد و محور تقسیم غنایم، خانه پیغمبر بود و علیبنابیطالب خودشان از سرداران رشید میدانهای رزم بودند و آن روز ثروت دنیای اسلام بیشتر از درآمدهای جنگ بود که عمدتاً از مسجد و کنار خانه زهرا تقسیم میشد، ما ادله فراوانی داریم که حضرت زهرا مثل یکی از فقرای مدینه زندگی میکردند.
اینها اغراق نیست، بلکه واقعیتهاست. این کاملاً روشن است که ایشان گاهی یکی دو روز غذا در خانه نداشتند و شخصاً برای ارتزاق کار میکردند. دختر پیامبر، بانوی اول مدینة الرسول، کسی که مورد توجه خاص و عام بود و همسر علیبنابیطالب، برای تأمین آب و نان خودش و بچهها متوسل به پشم ریسی و کار کردن برای کسانی که در مدینه امکانات بیشتری داشتند، میشدند.
دوران طولانی، علیبنابیطالب به مسافرتهای نظامی میرفتند و در اغلب جنگها شرکت میکردند و خانه بیسرپرست بود و زهرا، این دختر جوان با بچههای کوچک و خردسال مسؤول اداره معاش و مسؤول پرورش بچهها و امنیت خانه خودشان بودند و امنیت هم که مانند حالا نبوده. بلکه بارها شده که پیغمبر وقتی به جایی میرفتند، کسی را برای حراست از بیت در مدینه میگماردند؛ چون مورد تهدید بودند.
در چنین شرایطی که انسان از لحاظ سیاسی و مدیریت جامعه این قدر دستش باز باشد و زندگیش این طور باشد. حتی سالهای اول ایشان با اینکه بچهدار بودند و مسؤولیت خانه را داشتند کمک هم نداشتند، که حضرت فضه را آوردند و کارهای خانه تقسیم شد که تا آخرین لحظه هم به همین شکل بود.
از لحاظ روحی، فکری و علمی، از اسنادی که الان داریم، خوب میفهمیم که حضرت زهرا زن باسواد و عالم و محدثه بودند. من یک حدیثش را نقل میکنم و این فراوان است.
امام صادق(ع) مسألهای را نقل کردند و به اصحابشان در مورد حوادث سال 128 هجری به صورت پیشبینی یک خبری دادند.
اصحاب پرسیدند شما این خبر را از کجا نقل میکنید؟ امام صادق فرمودند من این را از کتاب مادرم زهرا (از مصحف فاطمه)، نقل میکنم.
گفتند این مصحف از کجا آمده؟
حضرت فرمودند: بعد از وفات پیغمبر، زهرا سخت متأثر بود. به طوری که به خاطر تأثر و گریه و حزنی که بر وجود ایشان حاکم بود، زندگی در محیط خانه برای همه دشوار مینمود. ملائکهای به صورت نامرئی میآمدند کنار زهرا و زهرا را مشغول میکردند و حوادث تاریخ و غیب عالم را برای زهرا تشریح میکردند. که در همین سند هست. علیبنابیطالب یک روز وقتی آمدند، دیدند زهرا با آن ملک مشغولند و چیزهایی رد و بدل میشود. حضرت فرمودند: آن چیزهایی که میشنوید. بنویسید و همان موقع یادداشت میشد و علی بن ابیطالب هم از آن مطلع میگردید.
به عنوان تسلی در این روایت آمده اما مصحف زهرا، با این روایت و روایات دیگر و اسنادی که موجود است، به قلب مقدس حضرت زهرا خیلی از مسایل غیبی الهام میشده و ایشان چیزهای زیادی را میدانستند که آن مصحف در اختیار خواص زمان خودشان و بعد از خودشان و ائمه بوده و آنها هم استناد میکردند به این نکته. تعبیر عالمه غیر معلمه برای دختر ایشان، که حضرت زینب از شاگردان حضرت زهرا بودند، البته شاگردی که از روحیه زهرا الهام گرفته چون دوران حضرت زینب با حضرت زهرا بسیار کوتاه بود. محیط زندگی فقیرانه، ساده و اخلاقی و اسلامی خانه حضرت زهرا برای خانوادههای ما و مسلمانها میتواند بهترین الگو باشد.
یکپارچه محبت و صفا در این خانه بود. از مجموعه قضایایی که نقل میکنند اطراف پیغمبر و زهرا، پیغمبر و فرزندان زهرا و فرزندان زهرا و خود زهرا، انسان میفهمد آنجا یکپارچه صمیمیت و محبت و عشق بوده است.
اینها با آن همه عظمت روحی و شخصیت علمی و بزرگواری که داشتند، آن چنان تحت تأثیر محبت بودند که ما میبینیم گاهی احساسات و عواطف انسانی اینها را قبضه میکرده است و تحت تأثیر عواطف و محبتی که با هم داشتند کارهای عجیب و غریبی از اینها سر میزند که با خانوادههای معمولی خیلی سازگار نیست.
مکرر ما داریم که نمیشود دیگر منکر شد. وضع پیغمبر این جوری بود که هر وقت زهرا را میدیدند، نمیتوانستند خودشان را کنترل کنند، وقتی زهرا به خانه ایشان میآمدند، پیغمبر بلند میشد و دست یا صورت زهرا را میبوسیدند. و تعبیراتی از قبیل »فداها ابوها« از پیغمبر برای زهرا نقل میشود که بسیار گویاست.
خوب، پیغمبر که مثل ما یک انسان معمولی نیستند آن عظمت و بزرگی زهرا، روحیه و شخصیت زهرا، اینها مایه این است که پیغمبر به دختر و فرزندی به این جوانی علاقهمند میشوند.
رابطهشان با علیبنابیطالب به گونهای است که مثل امروز که خبر شهادت حضرت زهرا در مسجد به علیبنابیطالب میرسد، آن تاریخی که این خبر را نقل میکند، میگوید که علیبنابیطالب بیهوش شدند و لحظهای از حال رفتند. با اینکه خبر بدون انتظار هم نبوده است. چون قبلاً علیبنابیطالب چنین انتظاری داشتند. روز قبل از آن و یا مانند صبح امروز، زهرا اتاق را خلوت کردند و وصیت خود را با علیبنابیطالب مطرح نمودند و آنجا حضرت زهرا میگویند: که من احساس میکنم عمرم تمام شده و رفتنی هستم و علیبنابیطالب میفرمایند: مرگ حق است و برای همه ما خواهد بود.
با اینکه ایشان انتظار داشتند، اما وقتی که خبر وقوع این حادثه به آقا میرسد، ایشان در مسجد جلوی دیگران از حال میروند.
علیبنابیطالب هم یک آدم معمولی که نیستند. شخصیت بزرگی هستند که میدانهای رزم جای ایشان بوده است. مردانگی اگر به دنیا تقسیم شود سهم عمدهاش متعلق به علیبنابیطالب است. وقتی که در مقابل فوت همسرشان از حال میروند این نهایت عطوفت و روابط را در حد اعلا نشان میدهد.
در همین وصیت یک نکتهای است که رابطه زهرا با بچههایش را مشخص میکند. به علیبنابیطالب جزء وصایا میگویند: »من میدانم بالاخره مرد نیاز دارد که ازدواج کند و شما بعد از من باید ازدواج کنید. فقط یک خواهش از شما دارم که تا فرزندان من کوچک هستند، اولین ازدواج شما با امامه، دختر خواهر من باشد. چون امامه به فرزندان من علاقهمند است. بچههایی که مادرشان را از دست میدهند، کسی مانند امامه باشد که بتواند آنها را نوازش بدهد.« خوب، این تأکید، این سفارش، حتماً بر روح زهرا سنگینی میکند که یک چنین مسألهای را مطرح میکنند، ولی آن عطوفتها و علایق است که این گونه میشود.
دو سه روز بود که حال حضرت زهرا خوب نبود، همه نگران بودند. امروز برخلاف انتظار دیدند که حضرت زهرا بلند شده و به کار خانه پرداختهاند. اسماء بنت عمیس، همسر ابوبکر، خلیفه وقت این دو سه روز پرستار زهرا بود. در خانه به زهرا کمک میکرد. ایشان را وی است. میگوید که:
وقتی که دیدیم ایشان صبح زود بلند شده و نشاط دارند و به کار پرداختهاند همه خوشحال شدیم. بچهها که مادرشان را با نشاط دیدند، روحیه پیدا کردند. علیبنابیطالب میدانستند که چه اتفاق میافتد. علیبنابیطالب از خانه بیرون رفتند، بچهها هم با خیال راحت از خانه بیرون رفتند. زهرا همه چیز را مرتب کردند، لباس بچهها را تنظیم کردند بعد اسما را خبر کردند و گفتند: »من به بسترم میروم و استراحت میکنم، لحظهای دیگر به من سری بزن، اگر جواب تو را ندادم، بدان که من از دنیا رفتهام.«
قبل از شروع خطبه عربی، باز برادران و خواهران را به تقوا و انجام وظایف دینی خودشان دعوت میکنم.
ترجمه خطبه عربی
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اَلْحَمْدُللَّهِ وَالصّلوةُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وآله عباداللَّه المتَّقیِنْ.
این روزها مسأله فلسطین در صدر حوادث جهانی قرار دارد و رو به تبلور میرود. برپایی حکومت و لودر جزیی از سرزمینهای فلسطینی مستقیماً به هیچ وجه مورد مخالفت نیست، اما ما میگوییم به هر قیمتی از میوههای این مکتبمان بهرهمند خواهیم شد. اگر این حکومت بدون اذعان به اسرائیل تأسیس شود، مورد استقبال همه است. ولی متأسفانه وضع براین منوال نیست؛ چنانچه نشستند و برنامههای خود را اجرا کردند و با گمان به اینکه این عملشان دیگران را در برابر امری انجام شده قرار خواهد داد، حق را با باطل مخلوط کرده و هر آنچه میخواستند انجام دادند. به طوری که اگر دیگران نقاب از این عمل آنان بردارند، به این معنی خواهد بود که با برپایی حکومت در فلسطین مخالف هستند و اگر انجام شدن این عمل را قبول کنند، یعنی آنها هم به حکومت غاصب اسرائیل اذعان نمودهاند.
و عجیب است که آمریکا به خاطر نجات خود از فشارهای تبلیغات صهیونیستها نقش بازی کرد و علیالظاهر با برنامه مجمع عمومی سازمان ملل متحد مخالفت کرد.
حقیقت آنچه که انجام شد این است که گروهی از فلسطینیها حکومت صهیونیسم غاصب و ظالم که قسمت زیادی از فلسطین را اشغال کرده به رسمیت شناختند تا در عمل گروه زیادی از ملت فلسطین آواره بماند.
اما جمع کثیری از قدرتهای انقلابی و اسلامی فلسطین هرگز به این معامله راضی نخواهند شد زیرا با خدا و ملتشان عهد بستهاند که جهاد را برای نجات فلسطین مظلوم ادامه دهند.
اگر این منوال ادامه پیدا کند، تا حکومتی فلسطینی در ناحیه غربی و کرانههای غزه تشکیل گردد و جای پایی برای فلسطینیان باشد، به طور حتم گروههای زیاد مجاهد فلسطینی و امت اسلام لحظهای برای اعاده حقوق مشروع خود درنگ نخواهند کرد و جهاد بزرگشان را تا آزادی باقی سرزمینهای اشغالی فلسطین ادامه خواهند داد.
حکومت صهیونیستی همچون یک جسم عجیب غیر قابل جذب است. با این حال خودش را وادار به داخل شدن به تن انسان میکند. لذا روزی از آن طرد خواهد شد. مسلمانان جهان یقیناً نخواهند پذیرفت که کفر جهانی همچون غدهای با عنوان اسرائیل در قلب منطقه اسلامی باقی بماند. بالاخره آن روز خواهد آمد که منطقه در آرامش و امنیت و بدون اسرائیل به حیات خود ادامه دهد. بدانید که آن روز نزدیک است.
»أَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ/ بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم،
قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ/ اَللَّهُ الصَّمَدُ/ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یوُلَدْ/ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَدٌ«.