خطبه ها
  • صفحه اصلی
  • خطبه ها
  • نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

  • دانشگاه تهران
  • جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۶۷

خطبه اول

 

بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَالِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومینَ. أَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ،

»قالُوا اَنّی یَکُونُ لَه الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ اَحَقُّ بالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سعَةً مِنَ الْمالْ«، »اُوصیکُم عِبادَاللّه بتقَوی اللّه«.

 

در ایام عاشورا، دهه پر حرکت و پر از حماسه قیام ابا عبداللّه، طبعاً انتظاری که از خطبا می‏رود این است که بحث خود را از این میدان به جای دیگر نبرند.

من فکر کردم ضمن اینکه ارتباط بحث را با خطبه‏هایی که در جمعه‏های گذشته داشتم، قطع نکنم، این بحث را در شاخه‏ای از استکبار و استضعاف مطرح کنم؛ که مصداقش را در حادثه عاشورا و مبارزه امام حسین(ع) پیدا کنیم.

خیلی آسان می‏توان توجه کرد و فهمید که یکی از بزرگترین میدانهای درگیری با استکبار و یکی از بارزترین صحنه‏های مظالم استکبار »حادثه کربلاست«.

در یکی از بخشهای بحث استکبار و استضعاف با مقدمه کوتاهی این را مطرح می‏کنیم و به خود حادثه می‏رسیم[t1].

در یکی از خطبه‏های قبل، من این مبحث را مطرح کردم و گفتم که مستکبر، به دلیل اینکه خودش را بزرگتر از آنچه که هست، می‏داند و برای دیگران حقی قایل نیست، حق حاکمیت را منحصر به خودش می‏داند. به هیچ وجه در فکر ملأ و مترفین و اشراف، قابل قبول نیست که طبقه‏ای غیر از اشراف بر جامعه حاکم باشد و حاکمیت غیر اشراف را درست نمی‏دانند. یکی از دعواهای تاریخی در سراسر برخوردهای انبیا با ملأ و مستکبران، این بوده که آنها حق ولایت انبیا را قبول نداشتند.

آیه‏ای که اول این خطبه قرائت کردم، داستان طالوت و جالوت و نبی، از بنی‏اسرائیل است. اشراف بنی‏اسرائیل و ملأ به فرماندهی و حاکمیت طالوت اعتراض کردند و دلیلشان هم این بودکه او پولدار نیست که حاکم و فرمانده باشد، ما که دستمان پر است، از او استحقاق بیشتری داریم. این استدلال آنها در مقابل پیغمبر بنی‏اسرائیل است، در مقابل حکم خدا که با تقاضای خودشان خداوند رهبر و فرمانده برای آنها تعیین کرده بود.

بنابراین، این بحث همیشگی تاریخ انبیا و ملأ و مستکبران است که در زمان پیغمبر، اساس کار مبارزه با پیغمبر از همین جا شروع می‏شود.

قویترین دشمنان پیغمبر را اشراف قریش و به خصوص شاخه بنی‏امیه از اشراف جزیره تشکیل می‏دادند - البته منحصر به اینها نبوده است - اشراف از طبقات مختلف بودند، یکی از قبیله‏هایی که سرسخت با اسلام و پیغمبر درگیر شد »بنی امیه« بود که تا آخر هم دلشان با پیغمبر صاف نشد. و همه حوادثی که در منطقه مکه و مدینه علیه پیغمبر به وجود می‏آمد، اینها یا ریشه بودند یا شریک بودند؛ جنگ بدر، جنگ احد، جنگ احزاب، جنگهای دیگر و مسایل و ایذاها و چیزهایی که پیغمبر دارد؛ در این رابطه آیات قرآن را که آدم نگاه می‏کند می‏بیند که قسمت زیادی از درگیریها با اینهاست، و مسأله اینها هم مسأله حاکمیت بود.

در قطعاتی از قرآن و تاریخ اسلام خوب روشن است که اینها حرفشان این بوده است که حق حاکمیت با ماست.

بعد از رحلت حضرت پیغمبر (ص)، اینها دستشان به جایی نرسید؛ حتی یک بار سراغ علی‏بن‏ابی‏طالب آمدند و پیشنهاد کردند که: بیا مسلحانه با ابوبکر درگیر شو، ما تو را حمایت می‏کنیم. که حضرت علی (ع) نپذیرفتند و فرمودند: من می‏دانم که نظرتان چیست.

بعد از خلیفه اول و دوم که از تیم و عدی بودند - وقتی خلیفه سوم روی کار آمد، از جملات معروفی که اهل سنّت در کتب خود هم نوشته‏اند، جمله‏ای است که ابوسفیان، رهبراین فامیل - که دیگر پیر و افتاده هم شده بود - وقتی که احساس کرد جلسه خودمانی است و بنی‏امیه عمدتا آنجا هستند، گفت: حال خوب شد، حالا از تیم و عدی گذشت و نوبت عبد شمس شد و حالا این گوی خلافت را بین خودتان مثل مسابقاتی که جوانها می‏دهند دست به دست کنید و دیگر نگذارید از دستتان در برود.

بعد به جان خودش قسم خورد که نه بهشتی است و نه جهنمی است؛ نه آتشی است و نه حوری؛ و این حرفها را برای منظورهایی درست کرده‏اند و شما دنبال دنیای خود بروید.

خوب! همین فکر است که کم‏کم به حاکمیت یزید تبدیل می‏شود. و ما می‏بینیم آن لحظه‏ای که حضرت زینب در محضری که یزید درست کرده بود می‏آید - آخر حوادث کربلا - می‏بینیم که این حرفها در تعبیرات خود حضرت زینب و حضرت سجاد وجود دارد. و از طرف یزید هم این حرف آنجا زده می‏شود که: لَعِبَتْ هاشمُ با المُلکْ و این - یعنی بنی‏هاشم با ملک و سلطنت بازی کرد - همان حرفی است که در زمان پیغمبر می‏گفتند و همان حرفی است که ابوسفیان می‏گفت و همان حرفی است که حالا یزید بعد از پیروزی می‏گوید. خیال می‏کند دیگر همه چیز تمام شد. آن واقعیت قضیه را، هدف اساسی را بیان می‏کند. این همان نزاعی است که حالا به پیروزی می‏رسد. و می‏بینیم که حضرت زینب - وقتی که یزید می‏خواست با او حرف بزند - با تعبیر یَابْنَ الُّطَلقا با او صحبت می‏کند؛ یابن الطلقاء یعنی کسی که پسر آزاد شده‏ای در جنگ بدر هست. یعنی شما همانهایی هستید که در زمان پیغمبر با ما جنگیدید و اسیر شدید و ما شما را آزاد کردیم. و حالا همان جنگ است که به اینجا رسیده است؛ شما آن روز جنگیدید و اسیر شدید و امروز هم جنگیدید و ما را اسیر کردید.

جنگ همان جنگ است، علیه اهدافی که شما دارید. و شما قبول ندارید ولایت الهی را، و شما قبول ندارید حاکمیت دین را.

حرف، همین بوده است؛ یعنی ریشه صحبت این است که اشراف بنی‏امیه که از قویترین اشراف جزیره در آن زمان بودند - نمی‏خواستند زیر بار حاکمیت پیغمبر بروند و به اجبار در فتح مکه رفتند. و بعد توطئه خود را ادامه دادند و پایه‏های خود را حفظ کردند تا به کربلا رسیدند. اینها به این خیال که کار تمام شده و حریف را از میدان به در کرده‏اند و حاکمیت تحکیم شده است، آن جمله مخصوص را در مراسم جشن پیروزی یزید ادا می‏کنند و با صراحت، مطلب گفته می‏شود.

اما واقعاً این جوری بود که آنها پیروز شده بودند؟ و امام حسین(ع) و رقیب را از میدان به در کرده بودند؟ به صورت ظاهر بله؛ ظاهر قضیه این است که مهمترین رقیب را یزید از صحنه به در کرده بود، اما واقعیت غیر از این است. واقعیت این است که امام حسین(ع) پیروز شده بود و تز مبارزه باستم، استکبار، شیطنت کفر و فسق و فجور - که امام حسین آن را تعقیب می‏کرد - به پیروزی رسیده بود.

کسی که با یک دید وسیع‏تر و جهان‏بینی کامل که از بالا نگاه می‏کند و کل قضایا را می‏بیند با کسی که در صحنه درگیری برداشتی می‏کند یک جور مسأله را نمی‏بیند.

قرآن و جامعه شناسی الهی این را می‏گوید: آنهایی که از دیدگاه الهی به تاریخ نگاه می‏کنند، قطعات تاریخ را به صورت قطعه مجزا مورد تحلیل قرار نمی‏دهند.

امام حسین(ع) و باند یزید و بنی‏امیه را باید در بستر تاریخ نگاه کرد.

بستر تاریخ از زمان پیغمبر شروع شده و امروز هم ادامه دارد، و تا قیامت هم ادامه خواهد داشت.

جنگ یزید با امام حسین(ع)، کربلا، عاشورا و نتیجه این برخورد، باید در کل تاریخ نگاه شود. امروز ما می‏توانیم قضاوت کنیم. البته امروز خیلی از زمان حادثه گذشته است؛ دو سال بعد از حادثه، یک سال بعد از حادثه، قضاوت ممکن شد و معلوم شد که امام حسین(ع) برنامه بسیار خوبی برای مبارزه تنظیم کرده است. و معلوم شد که یزید هم سخت اشتباه کرده بود.

با نگاه به حوادثی که اتفاق افتاده و با مطالعه کلماتی که ادا شده، دو هدف در دو طرف مقابل دیده می‏شود، که قابل توجه است و تاریخ مکتوب، این مسایل را می‏تواند به ما بفهماند.

امام حسین(ع) برنامه را به‏گونه‏ای تنظیم کرده بود که دشمن را و جریان استکبار و ضد مکتب الهی و ضد ولایت الهی و ضد راه حق را نشان دهد؛ که این چهره، در دنیا به عنوان یک الگو باشد.

یزید یک برنامه تنظیم کرده بود که حالت ارعاب در بین مردم ایجاد کند، قدرت نمایی کند و به اصطلاح خودشان تسمه از گرده خلق‏اللّه بکشد؛ که کسی دیگر جرأت نکند در مقابل طرح معاویه و حاکمیت یزید و بنی‏امیه سر بلند کرده و با آنها به منازعه برخیزد.

همان تعبیری که یکی از شعرا دارد، که کار را به جایی رسانده بودند که اگر رمل یا هند ( دو زن بد نام در تاریخ بودند) را هم به عنوان ولایت معرفی می‏کردند، ما با عنوان امیرالمؤمنین، با آنها بیعت می‏کردیم. یعنی می‏خواستند کار را به اینجا برسانند؛ که در مقاطعی از تاریخ هم به همین جا رسانده بودند.

امام حسین(ع) می‏خواست این برنامه را بشکند و به خلق‏اللّه ثابت کند که اینها چه چهره‏هایی هستند، و ثابت کند که منازعه با قدرت جائر کاری است که باید انجام شود. تا زمان امام حسین(ع) یک اصل را در بین خیلیها تقریباً جا انداخته بودند و آن اینکه در جامعه اسلامی کسی که از هر طریقی با شمشیر یا با هر شکلی - به حاکمیت رسید، نباید با او منازعه بشود؛ و این را جرم و گناه تلقی می‏کردند. که امام حسین(ع) باید این را می‏شکست که وی در آن خطبه: »من رَعا سلطاناً جابراً..«. (هر کسی که رعیت سلطان جابری شود...) مخصوصاً روی این نکته توجه‏دارد.

مسأله دومی که امام حسین(ع) تعقیب می‏کرد این بود که ماهیت باند حاکم بنی‏امیه را به مردم و تاریخ روشن بکند؛ و ماهیت جریان الهی خاندان اهل بیت و آل پیغمبر را هم به گونه‏ای در تاریخ ترسیم کند که دنیا بتواند همیشه آن را الگو قرار دهد.

ما امروز خوب می‏فهمیم که امام حسین(ع) موفق بوده است. دایماً شما شنیده‏اید. مسأله برای همه ما روشن است. ما که در محیط تشیّع زندگی می‏کنیم، می‏بینیم که عاشورا چه غوغایی در دنیا به پامی‏کند و چه اثری در این انقلاب داشته است. و می‏بینیم که این ملت با الهام از عاشورا چه حماسه‏هایی آفریده‏اند. در سراسر دنیای اسلام - حتی آنهایی که به تز ولایت اهل بیت هم عقیده ندارند - حداقل به عظمت شخصیت امام حسین(ع) معترفند، و عاشورا و محرم برای آنها معنای خاصی پیدا کرده است. که این روزها در مساجد و منابر و رادیو و تلویزیون این اعترافات را می‏شنویم.

نکته‏ای که اینجا می‏خواهم روی آن تکیه کنم این است که طرح امام حسین(ع) این بود که چهره مظلومیت خود و خانواده خود را و قساوت و بی‏رحمی دشمنش را به دنیا معرفی کند. یزید هم در نقطه مقابل می‏خواست همین کار را انجام دهد؛ منتها با یک هدف دیگر. یزید می‏خواست ابهت، قدرت، خشونت و بی‏رحمی خود را به جامعه ثابت کند؛ که دیگری نفس نکشد. او فکر کرده بود بهترین سوژه هم امام حسین(ع) است.اگر مردم، بی‏رحمی در مورد خانواده پیغمبر ببینند، دیگر همه حساب خود را خواهند کرد. و این حادثه درست اتفاق افتاد.

امام حسین(ع) که می‏خواهد از مدینه بیرون بیاید، وداعی با قبر جدش و مادرش می‏کند که این حالت را ارائه می‏دهد. از مکه که می‏خواهد بیرون بیاید، مظلومانه دست از مراسم حج برمی‏دارد و به گونه‏ای حرکت می‏کند که همه زوّار کعبه می‏فهمند که امام حسین مظلوم و به حالت خوف از حرم امن الهی بیرون رفت. در بین راه هر جا که می‏رسد این حالت را نشان می‏دهد. اصولاً آمدن امام به کوفه، با دعوت بخش عظیمی از مردم آن شهر صورت گرفت. وقتی که وارد می‏شود و مردم با او بی‏وفایی می‏کنند و با او می‏جنگند، خود این، صحنه‏های دلخراشی را به وجود می‏آورد و بعداً برای برگشتن ورق تاریخ تشجیع کننده است. همانهایی که توبه کرده بودند، خود بعدها حماسه‏هایی آفریدند. (تائبین درباره این مسأله گواه است)

وقتی برای اولین بار خبر شهادت نماینده خود مسلم را شنید، باز سخنرانی می‏کند که دقیقاً این هدف را دنبال می‏کند. وقتی که با اولین گروه مسلح یزیدیان برخورد می‏کند (با لشگر حر) باز هم - با سخنرانی برای دو گروه - همین هدف را تعقیب می‏کند. این در واقع اتمام حجت و معرفی دو طرف است. در چند روزی که امام حسین(ع) در کربلاست، هر چه گفته نشان دهنده پیگیری و بیان همین اهداف بوده است. و از طرف دیگر هم، یزید، ابن زیاد و عوامل آنها، احمقانه آن چیزی را که امام حسین(ع) می‏خواست به خلق‏اللَّه ارائه کند، همان را در تاریخ ارائه می‏دادند.

برای کسانی که تاریخ را بررسی کرده‏اند، سؤالی پیش می‏آید و آن اینکه امام حسین(ع) با عده کمی که داشت، چرا به جای اینکه در بیابان جنگ کند در کوه جنگ نکرد. امام حسین(ع) اگر به کوه و یا به جنگل پناه می‏برد، می‏توانست با نیروهای مجاهدی که داشت مدتها حکومت یزید را تحت فشار قرار دهد. جواب این سؤال هم مشخص است؛ زیرا امام حسین(ع) نمی‏خواست مسأله به آن شکل حل شود. اساساً محل جنگ را امام حسین(ع) انتخاب نکرده بود بلکه خداوند انتخاب کرده بود. نقطه، نقطه حساسی است و ما هم باید آینده تاریخ را در نظر بگیریم. ما الان چند ورق از تاریخ را خوانده‏ایم. آنجا انتخاب شده خداوند است. برای امام حسین(ع) این امکان وجود داشت، با توجه به اینکه ما می‏دانیم امام حسین(ع) مطلع بود که شهید می‏شود، اگر می‏خواست بیشتر بجنگد و تعداد بیشتری از دشمن را از بین ببرد و مبارزه را طولانی‏تر کند، می‏توانست به کوهها که در همین منطقه عراق وجود دارد برود و مدتها جنگ کند و یا از راه دیگر به طرف کوفه برود، که این کار را نکرد.

اشتباه یزیدیان این بود که خیال می‏کردند با نشان دادن قدرت و ابهت و هیمنه خود و ذلت و اسارت - به تعبیر خود - برای خاندان پیغمبر(ص) دیگران را از مبارزه مأیوس می‏کنند و نفس کشی در مقابل حکومت قرار نخواهد گرفت.

از اشتباهات دیگر اینها این بود که آب را بر روی بچه‏های پیامبر بستند. این کار شد و به گوش همه مردم در آن زمان رسید؛ و بعد هم در تاریخ ماند.

حضرت سجاد(ع) هم مخصوصاً پافشاری داشتند که این نقطه ضعف باند یزید را به دنیا بگویند. این طور نبود که حضرت سجاد(ع) نتوانند خودشان را حفظ کنند؛ اما هر وقت که آن حضرت در میان جمع و یا تنها، چشمشان به آب می‏افتاد، گریه می‏کردند و اشک می‏ریختند، و گاهی حرف نمی‏زدند، اما همه می‏فهمیدند. چون گفته بودند که چرا گریه می‏کنند. این منظره هر روز و در هر جایی تکرار می‏شد. اگر یزیدیان آب را بر روی امام حسین(ع) نمی‏بستند، مگر نمی‏شد این جمعیت کم را شکست بدهند؟ می‏توانستند، زیرا چه آب می‏خوردند و چه نمی‏خوردند شکست می‏خوردند. اینها حماقت کردند و آب را برروی بچه‏ها بستند. خوب! حماقت اینها این قدر بالا بود که حتی بعد از شهادت مردان کربلا هم در باند ابن سعد مخالفت جدی وجود داشت که به بچه‏ها آب ندهند؛ و بچه ها هم جرأت نمی‏کردند به طرف آب بروند. دو سه روز تشنگی در بیابان، در تاریخ، اثر خود را می‏گذارد و این ماجرا به گوش هر کس که برسد نسبت به طرف ستمگر و جابر یک حالت نفرت به وجود می‏آورد.

شیوه برخورد امام حسین(ع) بسیار جالب بود. در صحبتهای امام حسین(ع) یکدندگی وجود ندارد. گاهی امام حسین(ع) با مردم اتمام حجت می‏کند، لباس غیرنظامی بر تن می‏کند، بر روی شتر می‏نشیند و می‏گوید که شما مرا می‏شناسید، مادر مرا، پدر مرا، برادر مرا می‏شناسید. اعتراف می‏گیرد و می‏گوید: من گناهی کرده‏ام؟ من حلالی را حرام کرده‏ام؟ من مسجدی را خراب کرده‏ام؟ کسی نمی‏تواند بگوید این کار را کرده‏ای؛ در میان سپاهیان مقابل خوب جا می‏اندازد که شما با من ظلم می‏کنید. گاهی می‏گوید که اگر از دعوت مهمان پشیمان هستید بگذارید من برگردم و به مدینه بروم، اگر نمی‏خواهید به مدینه بروم، بگذارید جای دیگری بروم. امام حسین(ع) می‏دانستند که اینها نمی‏گذارند و این ضعف نشان دادن نیست. ایشان اگر می‏خواستند به مدینه برگردند، از اول از شهر بیرون نمی‏آمدند. از مکه به مدینه می‏رفتند. زمانی که خبر قتل مسلم رسید به مدینه می‏رفتند و زمانی که با حر برخورد کردند بر می‏گشتند. آن روز این حرف را می‏زنند و این نادانها قدرتشان را به رخ امام حسین(ع) می‏کشند و می‏گویند حالا که به چنگ ما افتاده‏ای این حرفها را می‏زنی؟!

از اشتباهات عجیب و غریب یزید بود که بچه‏های پیامبر را اسیر کرد و به کوفه و شام برد که به نمایش بگذارد. عربهایی که در آنجا بودند پیامبر را ظاهراً قبول داشتند و برایشان این صحنه‏ها کشنده بود و فوری شوک وارد می‏کرد که تا بند بند انگشت آنها را می‏لرزاند. سرامام حسین(ع) در خیابانها بر بالای نیزه‏ها ناگهان قرآن بخواند! بعضیها سختشان است که این معجزات را نقل کنند و خیال می‏کنند که باید مسایل را طبیعی جلوه بدهند. در حالی که برنامه چنین بود. خود حادثه عاشورا طبیعی نیست، در حالی که جریان به طور طبیعی تنظیم می‏شود؛ امام حسین دعوت می‏شوند، نماینده می‏فرستند و به عنوان میهمان می‏آیند. - مسأله ولایت مطرح است - بعد درگیر می‏شوند، جنگ می‏شود و شهید می‏شوند و این مسایل اتفاق می‏افتد.

آن گاه که انسان مجموعه را مشاهده می‏کند، می‏بیند یک مجموعه معمولی نیست. هر کسی که وضع آنجا را می‏دانست، پیش‏بینی می‏کرد و می‏گفت که این سفر جز شهادت چیز دیگری ندارد. مسأله روشن بود و برنامه همین بود. برنامه امام حسین(ع) این بود که بدین گونه عمل کند: سر بریده‏ای که خون به موهای مقدس او چسبیده، لبهایش حرکت کند و قرآن بخواند:

»اَمْ حَسبْتَ اَنَّ اَصَحابَ الْکَهْفِ وَ الرّقیمِ کانُوا مِنْ ایاتِنا عَجَباً«.

شیوه جنگ اباعبداللّه و نامردیهای دشمنان اباعبداللّه همه نشان می‏دهد که این برنامه طراحی شده بود. البته وقتی این طراحی را با آن طراحی یزیدیان کنار هم می‏گذاریم، می‏بینیم که یزیدیان احمق شده بودند و درست در مسیر خواسته امام حسین(ع) برنامه جلاَّدی ترتیب داده بودند. اینکه امام حسین(ع) بچه شش ماهه را می‏آورد و در مقابل مردم بالای دستش می‏گیرد که با تیر، این بچه را در حال تشنگی و پژمردگی شهید کنند و اینکه وقتی امام حسین به خیمه می‏رود - که خداوند در همان موقع به یکی از زنهای حرم بچه‏ای عطا کرده بود - به عنوان اینکه در گوش او اذان و اقامه بخواند، بچه را بیرون خیمه می‏آورد - چرا بیرون خیمه؟ - در همان لحظه بچه را با تیر می‏زنند؛ اینکه آنها این قدر حماقت می‏کنند و فرزند امام حسن(ع) را در دامان امام حسین(ع)، در کربلا و در قتلگاه، عبداللّه را کنار جسد عمو با تیر می‏زنند، دست بچه را قطع می‏کنند، این منظره‏ها در تاریخ خیلی هولناک است. اینکه امام حسین(ع) عروس و داماد را با هم به کربلا می‏آورد و داماد را تحویل خداوند می‏دهد و قربانی راه خدا می‏کند طرحی است روشن برای امام حسین(ع) ولی برای آنها (یزیدیان) یک نوع موفقیت نظامی.

اینکه خیمه‏های امام حسین(ع) را آتش می‏زنند و بچه‏ها به بیابانها می‏روند و زیر درختان خار مغیلان، شهید می‏شوند و شلاق می‏خورند و لباسهایشان را می‏ربایند و گوشواره‏ها را از گوششان می‏کنند و گوش‏هایشان را پاره می‏کنند؛ و اینکه انگشت امام حسین(ع) را به خاطر یک انگشتر می‏برند، این حوادث از بس شقاوتمندانه است، اگر آدمی بخواهد تاریخ را به صورت منطقی بخواند سخت است اینها را باور کند و شاید بگوید اینها را روضه خوانها اضافه کرده‏اند. ولی حقیقت دارد.

امام حسین(ع) خواست چهره مظلوم و قیافه‏ای که حاضر است همه چیز را تحمل بکند، به تاریخ عرضه بکند و این هم صورت پذیرفت.ما تعجب نکنیم اگر گفتند اینها بعد از شهادت امام حسین(ع) بربدنهای اینها اسب تاختند؛ اینها خودشان در بارگاه یزید، به خاطر این کار، جایزه خواستند و به یزید گفتند که ما بعد از مرگ امام حسین بر سینه‏های امام حسین تاختیم و آنها را با سم اسبها شکستیم.

اینکه می‏گویند امام حسین(ع) لباس کهنه‏ای در زیر لباس رزم می‏پوشد و به خواهرش می‏گوید که می‏خواهم بعد از شهادتم برهنه نباشم و کسی رغبت نکند این لباس را از من بگیرد - همین لباس را هم می‏گیرند - واقعیت کربلا است؛ هر صحنه‏ای که گفته‏اند، به آسانی نمی‏توانیم بگوییم که اینها مبالغه آمیز است.

طرح این بود که از یک طرف، مجسمه حاکم ظالم ستمگری که به خاطر ارضای روحیه استکباری خود با خاندان پیامبر این گونه رفتار می‏کند و به صورت یک دیو وحشتناک در جهت حاکمیت استکبار وجود دارد، و از طرف دیگر یک قیافه فرشته گونه مظلومی که برای دفاع از حق و انجام وظیفه و حفاظت از قرآن و پیام الهی، خود و زن و بچه‏هایش و عشیره خود راکه به مظلومانه‏ترین شکل حاضر است در قربانگاه الهی تقدیم کند، ترسیم شود. اینها در تاریخ ترسیم شده است. راز بقای این حادثه و راز تأثیر این حادثه و راز الهام بخشی این حادثه و جامعیت این حادثه در معرفی چهره فرشته گونه دفاع از حق، و چهره دیو صفتی است که به دنبال حاکمیت جور و ستم است.

در مجموع در تاریخ، با خون اباعبداللّه و یارانش و با مظلومیت امام حسین(ع)، حماسه‏ای را داریم که معتقدیم تاظلم در دنیا هست انتقام این خون و این ستم گرفته نشده است؛ و این ستم آن چنان قوی، زیاد و وسیع و عمیق است که باید تا پایان تاریخ اثر آن بماند. و مظلومیت قربانیان این حادثه، آن قدر عظیم است که به تعبیر قرآن: »فَدَیْناهُ بذبْحٍ عَظیمٍ« می‏باشد. اگر این قربانی بزرگ الهی است، بنابراین ارزش این قربانی آن قدر زیاد است که تا یک دیوصفتی در دنیا حاکم باشد، انتقام این خون هنوز گرفته نشده است و ان‏شاءاللّه روزی که عدالت الهی از طریق اسلام بر دنیا حاکمیت جهانی پیدا کرد آن روز ما می‏توانیم جشن پیروزی عاشورا و اباعبداللّه را بگیریم و لباسهای سیاه را از تن در بیاوریم و لباس پیروزی بپوشیم، ان‏شاءاللّه.

»أَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ/ بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ‏الرَّحیم/

قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ/ اَللَّهُ الصَّمَدُ/ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدُ/ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَد«.

 

خطبه دوم

 

بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

اَلْحَمْدُللَّهِِ رَبِّ الْعالَمینَ وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمنینَ وَ عَلی الصِّدّیقة الطّاهِرة وَ عَلی سبْطِیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الْهادی الْمَهْدی(عج).

 

خطبه دوم را بنا دارم در ترسیم وضع جامعه خودمان در رابطه با جنگ و صلح، و شرایطمان در صورت ادامه جنگ، و شرایطی که در صورت رسیدن به صلح و ختم جنگ خواهیم داشت، اختصاص بدهم.

در این بحث سعی می‏کنم به طور اختصار یک تابلویی را که در ذهن خودم توانسته‏ام ترسیم بکنم، برای شما هم در حدی که کلمات می‏توانند توضیح بدهند، توضیح دهم.

در شرایطی که با تشخیص مسؤولان جمهوری اسلامی و مقام معظم رهبری، مصلحت دیده شده است که قطعنامه 598 پذیرفته شود و به طور جدی دنبال صلح و ختم جنگ برویم، ما هنوز مصلحت نمی‏دانیم که عمده ادله‏ای را که ما را به این نظر رساند توضیح بدهیم، چون ممکن است مورد سوء استفاده دشمنان قرار بگیرد. البته زمانی خواهد رسید که جزئیات آنچه را که فکر می‏کردیم، برای ملت عزیزمان توضیح خواهیم داد. به هر حال با تصمیمی که گرفته شد و اعلام شد و بعد از اعلام، حوادثی که اتفاق افتاد، به این نتیجه رسیدیم که بسیار بسیار کار درستی بوده است و به صلاح ایران و مردم عراق و منطقه و ان‏شاءاللّه کل دنیای اسلام خواهد بود. که باز اینها را در مقاطع بعد می‏شود تحلیل کرد و توضیح داد.

یکی دو جمله را قبل از اینکه وارد وضع موجود بشوم، عرض کنم که به هر حال آنهایی که این جنگ را شروع کردند و آتش جنگ را افروختند، تحقیقاً در همه اهداف خود شکست خوردند. یعنی از این جنگ، جنگ‏افروز هیچ چیز به دست نیاورد. حال، جنگ افروز عراق باشد یا اربابان دیگر آنها.

اینها یا می‏خواستند جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی را ساقط کنند، که نتیجه معکوس گرفتند؛ امروز بعد از گذشت هشت سال از جنگ شما می‏بینید که کل دنیا تقریباً مسابقه دارند که با جمهوری اسلامی به عنوان یک کشور جا افتاده و مهم، رابطه برقرار کنند. آنهایی که صریحاً با ما در جنگ بودند و صریحاً به عراق کمک می‏کردند، و خصومت خود را با ما مخفی نمی‏کردند، آنها هم امروز دست خود را به طرف ایران دراز کرده‏اند و مطالبه روابط می‏کنند. پس اگر هدف نابودی انقلاب اسلامی بوده است، بعد از هشت سال نبرد، امروز بر عکس آن حاصل شده است. اگر هدف تجزیه ایران بوده است - و می‏خواستند خوزستان یا شطالعرب یا جزیره تنب یا ابوموسی را بگیرند در کل اهداف جنگ هر کس هر هدفی، این گونه داشته است، شکست خورده است و نتوانسته است به هدفش برسد و به همان عهدنامه‏ای که پاره کرده برگشته است. همان قرارداد الجزایری که در شروع جنگ پشت تلویزیون به طور رسمی پاره شد.

شکست مگر چیزی غیر از این است که انسان برای یک کاری اقدام بکند و بعد از هشت سال به همان کاری که از آن فرار کرده بود برگردد. ممکن است کسی بگوید که هدف اینها نبوده، بلکه هدف اربابها این بوده است که انقلاب اسلامی را مهار کنند و از صدور انقلاب جلوگیری کند و انقلاب را تضعیف نمایند. این موضوع را آینده نشان خواهد داد که آیا اینها در هدف خود پیروز شده‏اند یا نه. من می‏خواهم بگویم نه! انقلاب تضعیف نشد، و برعکس آن اتفاق افتاد.

اولاً جمهوری اسلامی تضعیف نشد، چون اگر جمهوری اسلامی به جنگ کشیده نمی‏شد، هیچ‏وقت به فکر نمی‏افتاد که یک نیروی عظیم نظامی برای پشتیبانی از انقلاب، با وسعتی که امروز ما داریم، داشته باشد. ما سپاه پاسداران را در آن روز در حد یک نیروی امنیتی داخل شهرها تصور می‏کردیم؛ و ارتش را در همان حدی که بود. ما به رژیم قبل از خودمان اعتراض داشتیم که پول زیادی صرف ارتش کرده است و ارتش را وسیع کرده است. یعنی اگر جنگ نبود حداکثر همان ارتش با مقداری تصفیه حضور داشت. اما امروز نیروی نظامی جمهوری اسلامی به حق، یک قدرت عظیمی است که در کل منطقه نه با وسعتش و نه با عمقش و نه با تجربه‏اش و نه با ایمانش، ما نظیرش را سراغ نداریم و به این زودی هم کشوری در منطقه نیست که چنین نیروی نظامی را با کیفیتی که الان نیروهای مردمی و نظامی رسمی ما دارند، بتواند ترسیم بکند؛ و مخصوصاً با به وجود آمدن بسیج چند میلیونی، میلیونها نفر از مردم ما و جوانهای ما رزم دیده و کارآزموده برای نبرد شده‏اند که در هر کوچه‏ای و در هر خانه‏ای وجود دارند و ما در اکثر خانه‏ها، یک رزمنده آماده، برای دفاع داریم.

اگر این جنگ اتفاق نیفتاده بود، ما به اسلحه‏هایی که از آمریکا و بعضی از کشورهای غربی و شرقی داشتیم متکی بودیم و وابسته وابسته بودیم. در حالی که امروز، جمهوری اسلامی در قسمت اعظم امکانات دفاعی خود، خودکفاست؛ و تقریباً همه انواع مهماتی را که در جنگ لازم است می‏تواند بسازد. البته در دوران جنگ چون مصرف خیلی زیاد بود ما از جاهای دیگری می‏خریدیم، اما الان قدرت ساخت تمام مهماتی را که در جنگ باید مصرف بشود، داریم؛ و بسیاری از ابزارهای جنگ را می‏توانیم بسازیم. که یکی از نمونه‏های آن موشکهای بسیار دقیقی است که اخیراً، هم سپاه ساخته و هم ارتش ساخته و هم جهاد سازندگی؛ یعنی در هر سه نقطه‏ای که کار تحقیقات نظامی انجام می‏شد هر سه به سه نوع موشک »زمین به زمین «که آزمایش هم شده است، رسیده‏اند.

قدرت نظامی، یعنی صنایع نظامی که ما در جنگ برای خود تهیه کردیم و به اجبار به طرف آن رفتیم، یک چیز قابل توجه است. و من شکی ندارم که در آینده، یکی از تکیه گاههای اسلحه کشورهای جهان سوم و مظلوم، قدرت تسلیحاتی و صنایع نظامی ایران خواهد بود، که در گذشته به استکبار شرق و غرب منحصر بود، و امروز یک جای دیگری پیدا شده است که هم در فنون نظامی، هم در آموزش نظامی و هم در سلاح، به مردم بتواند کمک کند. بنابراین اگر منظور آنها این بود که انقلاب را تضعیف کنند، بی‏شک باز هم شکست خورده‏اند. چون تحقیقاً ما امروز، صدها برابر نیرومندتر از روزی که جنگ شروع شد هستیم و خود آنها هم این را می‏دانند.

اگر نظر این بود که به ما ضربه اقتصادی بزنند، تا حدودی موفق هستند. منتها اگر قضیه به همین جا که رسیده ختم شود، یعنی ما مقدار زیادی در دوران جنگ خسارت دیدیم؛ البته دشمن ما بیشتر خسارت دیده است، برای اینکه الان که جنگ احتمالاً به پایان می‏رسد، عراق با نزدیک صد میلیارد دلار قرض بیرون خواهد آمد ولی جمهوری اسلامی، با همان وضعی که روز اول جنگ داشت.

ما از منابع خود کمتر از زمان صلح استفاده کرده‏ایم، یعنی اگر در زمان صلح مثلاً روزی 3/5 میلیون بشکه نفت تولید می‏کردیم، در زمان جنگ، به طور معدل 2/5 میلیون بشکه نفت تولید کردیم. به خاطر محدویتهایی که در صدورنفت به علت تخریب صنایع نفتی خود داشتیم، نتوانستیم از منابعمان استفاده کنیم؛ یعنی بنیه ذخایر ما بیشتر از زمان شروع جنگ، و در وضع بهتری قرار دارد و شرایط اقتصادی و ذخایر خود را از این جهت تخریب نکرده‏ایم. ولی دشمن ما به خاطر جنگ گرانی که کرد، گرفتار این مخارج فوق‏العاده شد که البته ما نمی‏خواستیم این طور بشود، چون این هم مال ملت عراق است ولی آنها کردند و به این روز رسیدند.

هر چه باشد اگر منظور آنها تضعیف اقتصادی بود، بله، در این هشت سال، بسیاری از صنایع ما راکد شد، بسیاری از تولیدات ما در حد مطلوب نبود و کارهایی که صرف جنگ کردیم می‏توانستیم صرف سازندگی بکنیم. ان‏شاءاللّه این ضربه را در آینده، با نتایجی که از جنگ خواهیم گرفت و گرفته‏ایم جبران خواهیم کرد. سازندگی که در مردم ما بوده است، از لحاظ روحی، این مردم را مثل فولاد آب دیده کرده و اینها در مقابل هر فشاری، قدرت مقاومت پیدا کرده‏اند؛ و این موضوع، همه چیز را می‏تواند جبران کند.

و اگر نظر این بود که بگویید ما می‏خواستیم جلوی صدور انقلاب را بگیریم، که گرفتیم؛ ما این موضوع را قبول نداریم. اولاً انقلاب مال یک زمان نیست. اگر جمهوری اسلامی اهل صدور انقلاب باشد از حالا به بعد می‏تواند این کار را انجام بدهد. خیال آنها این بود که ما صدور انقلاب را با جنگ، با اشغال یک کشور، و با قدرت نظامی می‏خواهیم انجام بدهیم؛ اگر خیالشان این بوده، اشتباه کرده‏اند و اصلاً ما چنین چیزی را انقلاب نمی‏دانیم. آنجایی که با کودتا یا با اشغال سرزمین، فکری تحمیل بشود، پیروزی نیست و مثل پیروزیهای یزید است. پیروزی این است که فکر انقلاب در میان ملتها و انسانهای شایسته این تفکر، نفوذ پیدا کند؛ که جنگ این موضوع را تسریع کرد و همه دنیا فهمید که جمهوری اسلامی، تنها روی پای خودش ایستاده است؛ و هشت سال در مقابل قدرت استکبار شرق که با نهایت پررویی عراق را تسلیح می‏کرد و قدرت استکبار غرب که در نهایت پررویی عراق رااز لحاظ تبلیغات و از لحاظ اموال وامکانات، وبمب‏های لیزری و شیمیایی که فرانسه می‏داد، و در مقابل قدرت جهنمی ارتجاع که از اقیانوسهای نفت عراق را تغذیه مالی می‏کرد و در مقابل تهاجم عظیم امپریالیسم خبری و تبلیغاتی، یکّه و مظلومانه و مقتدرانه جنگید. و این چیزی است که دنیا فهمیده است. با همه وجودش آن را لمس کرده است. اگر بناست قدرت جمهوری اسلامی در دنیا جلوه بکند، این جلوه می‏کند که در شرایطی که ما با همه امکانات خود با عراق می‏جنگیدیم، حاضر نبودیم به آمریکا باج بدهیم و با او حرف بزنیم، و حاضر نبودیم به شوروی باج بدهیم و در افغانستان یک گام کوتاه بیاییم، و هیچ وقت حاضر نبودیم روی اهداف و آرمانهای انقلاب، معامله کنیم. انقلاب این گونه صادر می‏شود. امروز دهها و صدها میلیون انسان در این فکر هستند که انقلاب ما با چه مایه‏ای این قدر مقاومت کرد.

به علاوه اگر هشت سال پیش، شما از انقلاب، می‏ترسیدید، اکنون هم اتفاق تازه‏ای روی نداده است. امروز، مردم ما از هشت سال پیش، انقلابی‏تر هستند و فکر ما امروز، از هشت سال پیش پخته‏تر است. امروز، مدیریت ما از هشت سال پیش مجربتر است، و سازمان ما نیز امروز مستحکمتر است و پایه‏های انقلاب، سر جای خود باقی است و آرمانهای انقلاب، تقویت شده و تضعیف نشده است.

ما آن روز می‏گفتیم که با زورنمی‏خواهیم انقلاب را صادر کنیم و امروز هم می‏گوییم نمی‏خواهیم انقلاب را با زور صادر کنیم؛ ولی فکر خود را همیشه عرضه خواهیم کرد. همانهایی که هشت سال پیش ما را بایکوت می‏کردند، امروز التماس می‏کنند که یکی از افراد رسمی خود را معرفی کنید که با ما حرف بزند. بنابراین اگر خیال می‏کنید جلوی صدور انقلاب را - به معنایی که ما می‏خواستیم - گرفته‏اید، نخیر، نگرفته‏اید. انقلاب راه خود را ادامه خواهد داد؛ و الان شرایط بهتری پیدا شده است. و اگر شما فکر می‏کنید که ما می‏خواستیم با زور انقلاب را صادر کنیم، اصلاً اشتباه می‏کردید. در آینده هم این اشتباه را تکرار نکنید. اصلاً ما فکر نمی‏کنیم که انقلاب را با زور می‏شود صادر کرد. ما پیرو مکتب امام حسین (ع) هستیم و من در خطبه اول گفتم که امام حسین (ع) چگونه فکرش را به دنیا صادر کرده است. شما خود با حرکاتی که دو سه هفته اخیر کردید، راه صدور انقلاب را درست کردید و حوادثی اتفاق افتاد که انسان فکر می‏کند هدایت الهی است.

بعضیها این سؤال را مطرح می‏کنند که اگر ما یک سال پیش قطعنامه را پذیرفته بودیم بهتر نبود؟ از یک جهت چرا؛ یعنی وقتی که ما در فاو و شلمچه بودیم و قطعنامه صادر شده بود، مابا غرور ملی و غرور مردم، و با غرور رزمندگان خود، با پیروزی و از موضع قدرت قطعنامه را می‏پذیرفتیم؛ این یک حالتی است که برای جوانها و کسانی که روی این طور چیزها خیلی حساب می‏کنند، خیلی مهم است. اما اگر از دید امام خمینی نگاه بکنیم و بحث را این طور مطرح بکنیم، چیزهایی در این دو هفته ثابت شده است که هیچ موقعی ما نمی‏توانستیم ثابت بکنیم. اینها هشت سال به ما گفته بودند که اینها متجاوز هستند، اینها جنگ افروز هستند، اینها یکدنده هستند و اینها صلح نمی‏خواهند. و ما می‏گفتیم که شما دروغ می‏گویید، عراق صلح نمی‏خواهد، شما صلح نمی‏خواهید، شما متجاوز هستید. و ادعاها این بود. اگر در دنیا ثابت می‏شد که ایران صلح طلب است، ما برنده بودیم و اگر ثابت می‏شد عراق صلح طلب است، عراق برنده بود. موقعی این اتفاق افتاد که عراق به خیال کاذب و با تصور اشتباه، خیال می‏کرد که در موضع قدرت قرار دارد. و خواست که از این فرصت، چند روزی استفاده بکند؛ و بعد از پذیرش قطعنامه 598 از طرف ما، حرکت کرد و داخل خاک ما آمد - برای تصرف اراضی - و با این کاری که کرد، دو سه چیز ثابت شد. یکی از مواردی که ثابت شد این بود که این ملت خیلی نیرومند است و به محض اینکه احساس کرد دشمن قصد تجاوز جدی به سرزمین او را دارد و می‏خواهد تجاوز مجددی را آغاز کند، آن چنان به جبهه‏ها هجوم آورد که برای دوست و دشمن قابل تصور نبود. صدها هزار نفر به جبهه‏ها ریختند. همان طور که یکی از مسؤولان بسیج می‏گفت، صد و سی هزار نفر، ظرف دو سه روز عازم جبهه‏ها شدند، به طوری که امروز هم مردم خواستار راهی شدن به جبهه ها هستند.

دانشگاهها فشار آوردند و گفتند ما می‏خواهیم تعطیل بشویم و ریختند در جبهه. در مجلس، نمایندگان به گرده هیأت رئیسه فشار آوردند و گفتند ما نمی‏توانیم در مجلس بنشینیم، زیرا کشور در خطر است. مجلس را تعطیل کردند و به جبهه رفتند. زنان فشار آوردند، مردها فشار آوردند، بازار فشار آورده بود که تعطیل بکند و فشار عجیبی داشت که ما می‏بندیم و به جبهه می‏رویم، که جلوی آن را گرفتیم و گفتیم شما اگر تعطیل بکنید، برای مردم مشکلاتی به وجود می‏آید. ادارات می‏خواستند تعطیل بکنند - وقتی که مسأله، جدی احساس شد - در میدان جنگ هم نشان دادند و فوری توی دهن عراق زدند و جاهایی را که عراق بعد از قطعنامه گرفته بود به سرعت پس گرفتند.

اشتباه بزرگی که عراقیها و استکبار جهانی در این میدان کردند، این بود که دست پرورده‏های ده سال خودشان، یعنی منافقین را که از طرف ضدانقلاب کُرد و دیگران هم حمایت می‏شدند، همراه با تانکها، توپها، هواپیماها و هلی‏کوپترهای عراقی در عمق خاک ما آوردند و آن مصیبت را بر سر این بدبختها آوردند؛ که زحمت ده ساله و زحمات قبل از انقلاب هر چه را کشیده بودند مجموعه آنها را آوردند اینجا و توی تور ریختند که در بیابانهای بین اسلام‏آباد و باختران و کرند، تار و مار شدند. و ما هنوز هم بعد از گذشت چند هفته هر روز تعدادی جنازه متعفن را از زیر درختها و توی جنگلها و اطراف روستاها جمع آوری می‏کنیم. آنها سرطان انقلاب و این موی دماغ را به دست خود، در حالت غرور و اشتباه از دست دادند. آنها روی این مسأله خیلی حساب کرده بودند و استکبار فکر می‏کرد که برای مدتها می‏تواند از اینها برای تضعیف انقلاب استفاده بکند و موی دماغ درست بکند. البته بقایایی دارند، اما ضربه‏ای که خورده‏اند دیگر حالا خیلی کار دارد که بتوانند دوباره توان بگیرند.

از لحاظ مردمی، آن اتفاقی که افتاد و آن بیعتی که مردم کردند، نشان داد که همان شور و هیجان روزی که حضرت امام از پاریس به تهران آمدند، بعد از گذشت ده سال از انقلاب و هشت سال از جنگ، هنوز در این مردم وجود دارد.

مردم ما نشان دادند که هیچ چیزی آنها را خسته نمی‏کند و در راه خدا این پاها، هر چه در سنگلاخها حرکت بکند و هر چه آبله ببیند، باز هم برای ادامه راه آماده است.

آنچه اندر طلبت خسته نگردد هرگز پای پرآبله و بادیه پیمای من است

و این شعر مصداقش این مردمند، این مردم صبور، شجاع، مقاوم و متحرک، که انصافاً خیلی خوب، حماسه‏ای را، هم در میدانهای نبرد و هم در میدانهای سیاسی آفریدند.

خوب! حالا ملت ما نشان داد هم آماده جنگ است و هم آماده صلح است. الان در سر یک دو راهی هستیم؛ و دنیا هم این را خوب می‏داند، خود ما هم با همه وجود، خوب می‏دانیم؛ الان برای ما هر دو راه، خیر است. البته همان طور که امام فرمودند، ما مسیر صلح را ادامه می‏دهیم نه مسیر جنگ را. و در همین روزهای اخیر که نیروهای فراوانی در جبهه هست - شاید در طول جنگ کم اتفاق افتاده که این مقدار نیروی نبرد در میدان آماده باشد - در همین اواخر یک بار عراق یک شرارت محدودی در یک جایی کرد و در جبهه از ما اجازه خواستند که یک جواب قوی در عمق خاک عراق به عراقیها بدهند، و ما از امام استفسار کردیم و به امام گفتیم: اجازه بفرمایید ما چنین جوابی به اینها بدهیم. امام فرمودند: نه ما که جنگ می‏کردیم صریح می‏گفتیم؛ و الان هم که می‏گوییم صلح، در صلح جدی هستیم و شما در همان حدی که آنها شرارت می‏کنند، جواب بدهید. و اجازه عملیات وسیع را نفرمودند. این را می‏گویم که عراقیها بفهمند، دیگران هم بفهمند که ما وقتی می‏گوییم صلح، مثل آنها ریاکارانه حرف نمی‏زنیم بلکه جدی جدی هستیم. ما تابع امام و مصالح اسلام هستیم و الان مصلحت را این گونه تشخیص می‏دهیم.

به هر حال ما الان بر سر دو راهی هستیم. راهی که ما ادامه می‏دهیم و تنظیم می‏کنیم راه صلح است، ولی فکر نمی‏کنیم که جنگ هم پیش نیاید. چون با همان ادله‏ای که جنگ را بر ما تحمیل کردند - و این روزهای آخر هم نشان دادند که همان ادله هنوز در نفوس خبیث آنها باقی است - ممکن است که باز هم برای اینکه جنگ را ادامه بدهند ادله‏ای داشته باشند. اگر جنگ ادامه پیدا بکند امروز وضع ما برای جنگ به مراتب بهتر از گذشته است و برای ملت ما روشن می‏شود که راهی جز جنگ ندارند؛ در حالی که این کار در گذشته نبود. در گذشته خیلیها فکر می‏کردند که برویم صلح بکنیم و قضیه را تمام بکنیم؛ ولی امروز اگر عراق بخواهد جنگ را ادامه بدهد، ملت ما یکپارچه، شرکت خواهند کرد و در دنیا دیگر نخواهند گفت که ایران جنگ طلب است، و دیگر کسی نمی‏تواند مطرح بکند که ایران را محاصره بکنیم، بایکوت بکنیم و تحریم تسلیحاتی بکنیم. و اگر این کار را بکنند باید سراغ عراق بروند. تبلیغات جهانی علیه ما نخواهد بود؛ چرا که تصمیم ملت ما جدی است و می‏داند که اگر نرود و نزند، خواهد خورد. بنابراین در صورتی که دشمن ما بخواهد جنگ را ادامه بدهد جنگ تحقیقاً عمیقتر، جدیتر و وسیعتر و با قدرت بیشتر ادامه پیدا خواهد کرد.

البته فعلاً ما این را نمی‏خواهیم، ولی اگر پیش آمد، آماده‏ایم؛ و احتمال قویتر این است که به صلح برسیم.

ما می‏خواهیم به صلح واقعی برسیم و اگر به صلح برسیم، ما جدی هستیم که منطقه واقعاً آرام بشود و مسابقه تسلیحاتی هم وجود نداشته نباشد و به‏گونه‏ای نباشد که کارتلهای اسلحه‏سازی در جهان، منابع و ثروت کشورهای منطقه را به عنوان تهدید شروع جنگ، دوباره غارت کنند.ان‏شاءاللَّه صلح، پایدار و واقعی باشد. ما آن موقع هم در ادامه جنگ می‏گفتیم که باید ریشه فساد را بسوزانیم تا به صلح پایدار برسیم و از آن طریق دنبال صلح پایدار بودیم. ولی فعلاً باید کار را از این طریق دنبال کرد. در این صورت ما مسایلی خواهیم داشت. و من بیشتر در این خطبه این مقدمات را گفتم که به اینجا برسیم که اگر صلح برقرار شد ما چه برنامه‏ای خواهیم داشت.

طبیعی است که یکی از مسایلی که برای همه مطرح است، مسأله بازسازی و سازندگی بعد از جنگ است. ما در این هشت سال توفیق خدمات سازندگی را در مقداری که در صورت نبودن جنگ در توان کشور بود - پیدا نکردیم و باید این راه را تعقیب کنیم. گرچه در این راه مشکلاتی خواهیم داشت؛ برای اینکه صدماتی که جنگ به این کشور زده، شهرهایی که خراب شده، جاده‏ها و پلها و کارخانجات و بنادری که آسیب دیده، باید بازسازی شوند؛ نیروهای مسلح ما باید به توان مناسبی که پشتوانه انقلاب باشد و کسی دیگر جرأت نکند به ما حمله بکند برسند.

سلاح نظامیان باید در اولویت باشد؛ برای اینکه ما از درون خود قوی باشیم نه اینکه محتاج به فروش دیگران باشیم. حتی در بازسازی سلاحهایی که از دیگران خریده‏ایم باید قطعه سازی و کارهای نظیر آن را خودمان آن چنان انجام بدهیم که از خارج مستغنی باشیم؛ زیرا در جنگ نمی‏توان متکی به دیگران بود و ما باید روی پای خودمان بایستیم.

در مسأله سازندگی و رفاه، آنچه که الان به چشم می‏خورد و در جامعه و در میان مسؤولین، مدیران و دست‏اندرکاران ما وجود دارد، سه نظریه به چشم می‏خورد. یک نظر افراطی از یک طرف و یک نظر تفریطی از طرف دیگر و یک نظر معتدل وجود دارد. حالا اگر کسی هم این طور که من عرض می‏کنم وجود نداشته باشد، تصور آن هست که این سه حالت وجود داشته باشد.

الان از طرف دنیا پیشنهادات زیادی به ما می‏شود. کشورهای صنعتی مانند ژاپن، آلمان، فرانسه و کشورهای شرقی و غربی و همسایه‏ها همه پیشنهاد دارند که در بازسازی کشور ما شریک باشند. و این یک واقعیت است. اینکه نظرها و دیدگاهها چیست و آنها چه اهدافی دارند، بعداً خودمان بررسی می‏کنیم.

احتمالاً منابعی برای گرفتن اعتبار، وام و برای سرمایه‏گذاری در سطح وسیع پیشنهاد خواهد شد. و از لحاظ فنی هم شرکت‏های سطح بالای دنیا پیشنهاد می‏کنند که ما آماده‏ایم کارهای پیچیده‏ای که نیاز به تکنولوژی بالا دارد، در ایران پیاده کنیم. یک چنین حالتی را آدم مشاهده می‏کند.

برخی ممکن است این طور تصور کنند که مصلحت همین است که ما دروازه‏های کشور را باز کنیم و حالا که مردم ده سال عسرت کشیده‏اند، یک رفاه فراوان و مصرفی و هر چه که در کشور لازم است، از انواع وسایل مصرفی مردم اعم از لوکس و غیرلوکس بریزیم و چشم مردم را سیر بکنیم و بازارها را پر کنیم و کارهای دیگر را همین‏طور. این یک دید گاه است.

دیدگاه دیگری که وجود دارد، نقطه مقابل این است و آن این است که ما باید راه ریاضت را ادامه بدهیم و همان چیزی را که جنگ بر ما تحمیل کرد ادامه بدهیم؛ چون مردم ما به عسرت و جیره‏بندی و کمبود عادت کرده‏اند، یک مدتی از مردم بخواهیم باز هم این عسرت را تحمل کنند، تا اینکه ما اول پایه‏های اقتصاد را محکم کنیم؛ صنایع مادر و زیربنایی، جاده‏ها، راه‏آهنها، پلها، بنادر و کارخانجات تولید کالاهای واسطه و غیره را درست کنیم‏وقتی که به آن نقطه رسیدیم، آن موقع، مردم از درون، به رفاه می‏رسند آن هم بدون وابستگی. اینهم یک نظر است که وجود دارد.

یک نظر معتدلتری هم مشاهده می‏شود که نه لازم است آن طور درها را باز کنیم و کشور را وابسته و مصرفی نماییم، و نه ضرورت دارد که مردم را در عسر و تنگی نگه داریم که مردم به کالاهای اساسی هم نیازمند باشند؛ بلکه حد وسط را قایل شویم. به نظر می‏رسد دولت و مجلس دنبال چنین راهی هستند.

الان کمیسیون برنامه و بودجه در مجلس در حال برنامه‏ریزی است. و کارشناسان دولت برنامه‏ریزی می‏کنند و اولویتها را مشخص می‏کنند، که ما چه مقدار از امکانات را جذب و چه مقدار از آن را مصرف کنیم.

سیاستهای پولی، صنعتی، اقتصادی را به طور اعم، و حد رفاه و حد کنترل و این مسایل را بررسی می‏کنند. البته ما مطمئن نیستیم که به صلح خواهیم رسید شاید رسیدیم - اگر به صلح رسیدیم، که به احتمال قوی می‏رسیم، باید خود را برای آن لحظه آماده کنیم - که داریم آماده می‏کنیم - در آن صورت اولویتهایی داریم. و تحقیقاً اولین کاری که باید انجام شود، این است که به شهرهایی که مردمش هشت سال از آنجا فراری هستند، برسیم.

صنایع آسیب دیده‏ای که سرمایه در آن مصرف شده ولی چون ضربه خورده‏اند، اکنون فعال نیستند، آنها را باید با خرج کمتری آماده کنیم. بسیاری از طرحهای مهم را داریم - که دولت اسم آنها را »طرحهای مهم انقلاب« گذاشته است - که با کمی تزریق ارز و کمک سرمایه‏ها شروع به کار و تولید خواهند کرد؛ مثلاً کارخانه‏ای که با یک میلیارد ساخته شده است، ممکن است با چند میلیون ارز این کارخانه مجدداً آغاز بکار کند. از این قبیل موارد خیلی فراوان است. نیروگاهها، جاده‏ها و چیزهایی که اولویت دارند باید مشخص شوند. در مسایل مصرفی هم باز اولویتهایی را داریم؛ نان مردم، قند مردم، شکر مردم، روغن مردم و چیزهایی که دولت اسم آن را کالاهای ضروری می‏گذارد - با یک تعبیر دیگری کالاهای اساسی - طبعاً اولویت می‏دهند و آنها را مقدم می‏دارند و بعد به سراغ مسایل بعدی می‏روند و به ترتیب به یک وضع عادی می‏رسند که ممکن است مقداری زمان ببرد.

در توجه به اقشار ملت، برای ما روشن است که در آینده بیش از همه در این جامعه، خانواده‏های شهدا و آسیب دیدگان جنگ و مخصوصاً افرادی که جانبازند و خودشان آسیب دیده‏اند، اسرایی که از اسارت بر می‏گردند، رزمندگانی که در این مدت عزیزترین موجودی خود را که حیاتشان بود و آن را برای نجات اسلام در طبق اخلاص گذاشتند و در میدانها به نبرد پرداختند، باید اولویت داشته باشند؛ یعنی در جامعه حتماً باید این روحیه وجود داشته باشد که اگر امتیاز اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، مالی، اداری به این طبقات داده شد، پذیرفته بشود و این حق اسلامی آنهاست. پیغمبر اکرم(ص) تا آخر عمر خود آنهایی را که در جنگ بدر جنگیده بودند و در موقع خطر ریسک کرده بودند، بر دیگران مقدم می‏داشتند و این یک اصل اسلامی است. که:

»لایَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤمِنینَ غَیْرُ اُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ باَمْوالِهِم و اَنْفُسهِمْ...«

البته خانواده‏های معظم شهدا و اسرا و جانبازان توقعی ندارند؛ زیرا آنها وقتی این کارها را کرده‏اند، از اینکه کسی بگوید به شما امتیازی می‏دهیم، نفرت دارند. امتیاز را کسی با جانش نمی‏خرد؛ او برای خدا رفته، ولی ما هم وظیفه‏ای داریم و طبعاً دولت و برنامه ریزان ما این توجه را خواهند کرد.

بخش دیگری که در جامعه ما وجود دارند، مردم عراق هستند. یک عده‏ای از سالهای قبل به عنوان اینکه ریشه ایرانی دارند به ایران برگردانده شده‏اند که اموالشان را هم در عراق گرفته‏اند؛ و عده‏ای به عنوان مهاجر، که در عراق زندگی برایشان طاقت فرسا شده، و به ایران پناه آورده‏اند؛ و عده‏ای به عنوان رزمنده به رزمندگان ما پیوسته‏اند و همراه رزمندگان ما جهاد کرده‏اند. اینها تعداد قابل توجهی هستند که در جامعه ما اینها باید ایران را وطن خود بدانند؛ مثل عراق.

اگر جنگ ادامه داشته باشد، وضع آنها مثل گذشته است؛ و اگر صلح بشود ما در مذاکرات خود باید اول تلاش کنیم - کسانی از اینها که مایلند به عراق برگردند - در آنجا برایشان امنیت و چیزهای لازم را طبق مقررات جهانی تأمین کنیم؛ و اگر امنیت نداشته باشند، اینجا منزل خودشان است و ملت ما همه جا باید این خواهران و برادران عراقی را که بین ما هستند، مثل ایرانیان فرض کنند. و مبادا یک وقت به اینها اخمی بشود و یا خیال کنند که اینها بیگانه هستند. اسلام ما به قدری وسیع نگاه می‏کند که این مرزهای خاکی و میله‏های آن نمی‏تواند میان ما و آنها فاصله بشود، مخصوصاً رزمندگان؛ عده‏ای از همین اسرا به رزمندگان ما پیوستند و اکنون در بین صفوف رزمندگانمان چیزی داریم به نام لشکر بدر که جزءبهترین لشکریان ما در میدانهای نبرد است و اعضای آن را داوطلبان عراقی تشکیل می‏دهند؛ و در همین عملیات مرصاد یکی از خطرناک‏ترین نقاط میدان را اینها انتخاب کردند و با هلی‏کوپتر به آنجا رفتند و از کمر به دشمنان زدند و خط آنها را شکستند.

از عربها، از کردها، از ترکمنها، از سنّی، از شیعه از عراق آمده‏اند که در شرایط صلح (اگر ان‏شاءاللّه به آنجا رسیدیم) بتوانیم با این بخش مظلوم مردم عراق هم مثل برادران و خواهران ایرانی خود رفتار بکنیم؛ ان‏شاءاللّه.

در پایان خطبه دوم من باید از خانواده‏های شهدا و مصدومان و جانبازان تشکر بکنم. بعضیها فکر می‏کردند که اگر ایران به طرف صلح برود، اینها از جامعه طلبکار می‏شوند. من باید بگویم که ما بیشترین صفایی که در این چند هفته دیده‏ایم از خانواده‏های شهدا بوده است. نامه‏هایی با تعبیرهای عجیبی به من رسیده است. بعضیها همه اموال شهید خود را فروخته‏اند و به پول تبدیل کرده‏اند و فرستاده‏اند و گفته‏اند که در راه اسلام داده‏ایم، و دشمنان ما خیال نکنند که ما منتظر بوده‏ایم که جنگ تمام شود و طلب خود را از مردم بگیریم؛ بلکه ما خود را بدهکار می‏دانیم، چون بزرگترین افتخار ما در سایه جنگ به دست آمده است و امروز ما در پیش خداوند جوانان عزیزی داریم و این افتخار را در غیر این جنگ نمی‏توانستیم به دست بیاوریم؛ و الان قدرشناسی ما این است که این امکانات را بدهیم. ما در صلح و در جهاد تابع امام هستیم؛ ما برای اسلام جنگیده‏ایم و برای اسلام هم صلح می‏کنیم و هر چه که رهبری بخواهد، همان را انجام می‏دهیم.

ما عملاً فهمیدیم که وفادارترین و عمیق‏ترین انسانها را در خانواده‏های شهدا و معلولان و جانبازان جنگ داریم که غیر از لطف خداوند و جزای الهی، هیچ چیزی نمی‏تواند این فداکاریها و عظمت را جبران بکند و ما هم در حد توان خود وظیفه خود را انجام خواهیم داد.

ضمن تذکر برادران و خواهران به تقوای الهی چند جمله‏ای هم برای برادران و خواهران عرب صحبت می‏کنم.

 

ترجمه خطبه عربی

 

بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

اَلْحَمْدُللَّهِِ وَالصّلوةُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وآله عباداللّه المتَقیِنْ.

ایران اسلامی بنا به دلایل زیادی که در آینده روشن خواهد شد، اقدام به پذیرش صلح نمود و بدین‏ترتیب تمام بهانه‏ها و دستاویزهایی را که بعثیهای جنگ افروز به آن متمسک می‏شوند، از بین برد و آنها وادار به قبول آتش بس شدند. جمهوری اسلامی به همه ثابت کرد که در مواضع خود صادق است. زیرا وقتی مصلحت را در ادامه جهاد و دفاع می‏دید، به صراحت موضع جنگی خود را اعلام نمود و امروز که صلاح را در پایان جنگ و بازگشت امنیت به منطقه دیده، بدون واهمه نظرش را در مورد صلح اعلام می‏کند. در هر دو حالت در میدان عمل بوده و راهش را با تمام قوت و توان به طرف جلو باز می‏کند. ما در این زمان به جهان اسلام اعلام می‏کنیم که باید با تمسک به موارد مشترک این فرصت را جهت حل مشکلات فراوان امت اسلامیمان به کار گیریم.

1 - باید حجت را به بعثیها و پشتیبانان و اربابانشان تمام کنیم و اجازه ندهیم در امر صلح و امنیت خلل وارد کنند.

2 - باید بدانیم استکبار به دنبال حفظ و حتی گسترش دستاوردها و جایگاهی است که با این جنگ به دست آورده و لذا باید جهت جلوگیری از ادامه حضور نیروهای نظامی ناتو در منطقه و از بین بردن امتیازات سیاسی و اقتصادی‏ای که کشورهای منطقه از ترس این جنگ به ابرقدرتها دادند، تلاش کنیم.

3 - باید در جهت از بین بردن آثار اختلاف و دشمنی که در ابعاد مختلفی بین کشورهای منطقه به وجود آمده، سعی کنیم تا به کینه‏های تاریخی مبدل نشوند.

4 - کشورهای منطقه و اسلامی و مخصوصاً اعضای اوپک باید اساس روابط خود را که دچار خلل و باعث استفاده قدرتهای توسعه طلب از فرصت به دست آمده شده است، از نو محکم و ریشه‏ای تر و اساسی‏تر نمایند.

5 - مسایل اصلی جهان اسلام و مخصوصاً فلسطین، لبنان و افغانستان که تحت تأثیر جنگ قرار گرفته بود، باید به جایگاه و مکان مناسب خود در روابط بین کشورهای اسلامی برگردد.

6 - ما باید راه را جلوی دلالال اسلحه ببندیم و نگذاریم از مسایل جنگ و گسترش ترس و آشفتگی و ایجاد مسابقه تسلیحاتی که به غارت ثروتهای کشورهای منطقه منجر خواهد شد، استفاده کنند. خلاصه اینکه باید تمام تلاش خود را به کار گیریم تا بعد از پایان جنگ زیر بار آثار منفی آن قرار نگیریم.

»بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ اِنّا اَعْطَیْناکَ الْکَوْثَر/ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَر/ اِنَّ شانِئَکَ هُوَالْاَبْتَر«.

ویدئوها

صوت

تصاویر ضمیمه