نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی
خطبه اول بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبّالعالَمینَ، وَالصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِاللَّهِ وَ عَلی آلِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصوُمینَ. »أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم، »یا اَیُّهَا النَّاسُ اِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَاُنثْی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوبَاً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللَّهِ اَتْقیکُمْ«. در خطبه اول، عدالت اجتماعی اسلام را از لحاظ نژادها، بحث میکردیم. و فکر میکنم ان شاءاللَّه امروز آخرین قسمت این بحث باشد که هم اشاره به یکی از ابعاد مظالم نژاد سفید است و هم جمعبندی بحثهای گذشته و هم نشان دادن یک مورد مشخص از این ظلم و تبعیضی است که سفیدهای غرب در جهان امروز مرتکب میشوند. انشاءاللَّه مجموعه بحثهای این فصل، بتواند نشانگر عدالت اسلام و ظلم مخالفان اسلام و یا مکتبهای مدعی حق و حقیقت باشد. نمونههای فراوانی گفتیم که در طول این پانصد سال، نژاد سفید نسبت به نژادهای رنگین زرد، سرخ، سیاه و مردم دیگر چه کرده است. فصل بسیار غمانگیزی بود با هدف سلطه یک نژاد بر دنیا و برای تأمین این هدف، اینها از هر چه که ممکن بود، استفاده کردند و چیزی را باقی نگذاشتند که ممکن بود اینها ظلم بکنند و نکرده باشند. نتیجه این است که نژاد سرخ پوست، تقریباً به انقراض کشیده شد و استقلالی در دنیا ندارد. نژاد سیاه را به یک نژاد نیمهجان تبدیل کردند که در سراسر این پانصد سال، علی رغم مقاومت حماسهانگیزی که اینها کردند، همیشه به حال نیمه جان زندگی کردند و نژاد زرد که وسیعترین گستره زمین را در اختیار داشت و بیشترین تعداد را از لحاظ نفوس انسانی دارد، عقبمانده و گرفتار و در حالت جنگ، فقر و محرومیت نگاه داشتند و کشورهایی هم که در این مناطق هستند، همین حالتی را دارند که میبینید؛ که حالا کمی رو به بهبود است. این کارها را از طریق توسعه بردگی که یکی از شعبه های بحثم بود، انجام دادند و دیگر از طریق استعمار رسمی که کشوری، ملتی و حکومتی را مستعمره رسمی قلمداد کنند، مرتکب شدند. از لحاظ صدور فرهنگ مبتذل غربی، به جای فرهنگهای مستقل و غنی بومی ملتها، جنایات فراوانی مرتکب شدند (از راه صادر کردن افراد شرور، محکوم و تبعیدی خودشان به نقاط دیگر دنیا و حاکمیت همین افراد به عنوان نمایندگی نژاد سفید) که خودش یک بعد غمانگیزی از تاریخ اخیر است.[t1] بعد دیگر از راه به قدرت رساندن افراد شرور، بیمایه و بیارزش ملتها و کشورها به جای انسانهای صالح، و افراد خود فروخته به جای انسانهای مستقل و وطن دوست که نوعاً در حکومتهای تحت نفوذ اینها، افراد ناصالح بدین شکل به حکومت میرسیدند. اینها همه هر یک، فصل مستقلی بود که من در باره آنها صحبت کردهام. یکی از فصول غمانگیز، و از وسایل سلطه اینها، مسأله معاهدهها و قراردادها بود که تحت عنوان قراردادهای بینالمللی، اغراض خودشان را در قالبهای به صورت ظاهر قانونی و با شیوههای مُزَورانه به خورد مردم میدادند و بعد خودشان همان قرارداد را میشکستند و آن کارهایی را که میخواستند، انجام میدادند. طریق دیگرشان، به دست آوردن امتیازات بود؛ امتیازات سیاسی و اقتصادی که اینها به طور وسیع در دنیا تحصیل میکردند و پس از تحصیل این امتیازها، خود این امتیازها، به شرکتها و دولتهایی که با دولتهای محلی رقیب بودند، تبدیل میشد، که آن را هم باز من توضیح دادهام. یکی از فصول بسیار بسیار بد آنها، فصل افساد اخلاق مردم، یعنی صدور ضداخلاق و کوبیدن اخلاق مردم بود، از طریق فاسد نمودن زنها و ایجاد روحیه بیبندو باری و نابود کردن فضیلتهای اخلاقی ملل و دول و کشورهای دیگر که از درون مثل خوره ملتها را میخورد و چه بلایی بر سر مردم دنیا آورده است! و فصل دیگری داشتیم که در باره غارت افتخارات ملی مردم بود: بردن آثار تاریخی و خالی کردن موزهها و آثار هنری ملتها، برای اینکه اینها را از شخصیت تاریخی خودشان خالی کنند. و هنوز هم این فکر ادامه دارد. تهاجم فرهنگی به طورکلی، یکی از فصلهای بسیار زننده این دوران سلطه است که فرهنگ همه ملل را تحت تأثیر فرهنگ غرب قرار دادند و این نفوذ فرهنگ غرب چه بلایی به سر ملتها آورده است! آخرین فصلی که مطرح کردم، فصل تحمیل حکومت سرمایه بر ملتها بود که به جای تحمیل حکومت فضیلتها و گرفتن معیارهای انسانی، علمی، فنی، اخلاقی و تقوا، حاکمیت سرمایه را رواج دادند که این هم بلیّه غیرقابل جبرانی بود که این ملتها تحمل کردند. یک فصل شوم دیگری هست که امروز به اختصار به آن اشاره میکنم و بعد دو نقطه مشخص از وضع موجود را توضیح میدهم، که آقایان و خانمها ببینند این غربیها که مدعی حقوق بشرند و هر کسی را که دوست ندارند به اتهام نقض حقوق بشر او را تحقیر میکنند، چه مردمی هستند. این فصل، فصل ایجاد اختلاف بین مردم است. اینها با مطالعات وسیع و اطلاعات فراوانی که از نقطههای موردنظرشان کسب میکنند، حساسیتهای آن قوم و ملت مورد نظر را پیدا میکنند و در همان نقاط حساس، اختلاف ایجاد میکنند و با ایجاد اختلاف، جلو وحدت و هماهنگی مردم را میگیرند که مبادا روزی در مقابل آنها بایستند و موی دماغ آنها بشوند و به جان خود آنها بیفتند. عربها این فصل را با یک جمله کوتاه (فَرِقْ تَسُدْ) به عنوان اصل استعماری مطرح کردهاند و در بین ما هم این مثل معروف هست که » تفرقه بینداز و حکومت کن«. واقعاً، این از پایههای محکم همیشگی سلطهگران تاریخ بوده است که هر جا لازم میدیدند، اختلاف مذهبی درست میکردند. مسأله شیعه و سنی در دنیای اسلام، همیشه یکی از دستاویزهای اینها بوده است و خدا میداند که اینها در این پانصد سال چه مقدار در دنیا با طرح سنی علیه شیعه و یا شیعه علیه سنی خونریزی کردند! هر وقت هم میدیدند زمینهای نیست، یک کتابی را به وسیله یک آدم احمقی که پیدا میکنند مینویسانند و مذهب دیگر را مورد تعرض قرار میدهند، و آنها را تحریک میکنند. و یا گویندهای را تحریک میکنند تا یک سخنرانی کند و یا یک آدم نادانی را تحریک میکنند که یک حرکت زشتی انجام دهد و این بغضها و کینههای تاریخی 1300 یا 1400 ساله را در ذهنها احیاء میکنند و اینها را به جان هم میاندازند؛ که دیدید این جنگ ایران و عراق را هم که یک دست نشانده استکبار عفلقی به عنوان یک حرکت استعماری شروع کرده بود، میخواستند رنگ شیعه و سنی به آن بدهند. عنوان عرب و عجم، ترک و فارس و کرد و ترک و فارس، از این چیزها همیشه هست. قبیلهها را شناسایی کردهاند، اینها را تحریک میکنند و به جان هم میاندازند. قاره هندوستان در طول تاریخش، مخصوصاً از وقتی که پای غربیها به آنجا باز شد، آن قدر به اسم همین تعصبات و اختلافات خون روی زمینش ریخته است که اگر اینها را یک روز تاریخ جمع کند، آدم میبیند دنیایی از انسانهای محروم و مظلوم اینجا کشته شدهاند و هنوز هم ادامه دارد. عجیب است که ملتها چقدر هم گول میخورند!! در ماه گذشته در هندوستان یک فتنه سیاسی شومی، در گجرات درست کردند که ریشه استعماری هم دارد و هندوها به جان مسلمانها افتاده و عده زیادی از مسلمانها را کشته و مراکز کسب و خانههایشان را غارت کردهاند. ریشه قضیه هم این بوده که دولت هند خواسته است به »هریجانها« که به اصطلاح خودشان نجسهای قدیم بودند و محرومترین طبقات هندو هستند، امتیازاتی بدهد. طبقات دیگر هندو، از جمله مرفهها، مخالف بودند و با هریجانها به جان هم افتادند. اینها دیدند که هندوها دارند همدیگر را میکشند، برای اینکه فتنه را از هندوها دور کنند، آمدند، تحریک کردند و هندوها را به جان مسلمانها انداختند. در شهری مثل »احمد آباد« که 14 درصد آن مسلمان هستند، اکثریت هندوها، مسلمانها را قتل عام میکنند و حکومت هم هیچ حمایتی از مسلمانها نمیکند. من به حکومت هند هشدار میدهم که مصلحت دولت هندوستان نیست که در این شرایط، عواطف یک میلیارد مسلمان دنیا را با این سیاستهای استعماری که ریشه آن را میدانیم که از هند نیست (مال انگلیسیها و غربیهای دیگر در هندوستان است) جریحه دار کند! و هشدار میدهم به مسلمانان هند که مواظب باشند! باید خودشان، خودشان را داشته باشند و با هندوها علیه همدیگر تحریک نشوند. ما شاهد آن حرکت چند ماه قبل در مورد سیکها و سیکها در مورد هندوها بودیم. این جریانات همیشه در تاریخ ما در رابطه با غربیها بوده است. چقدر اینها مذهب و مسلک خلق کردند و به جان مسلمانها انداختند. گاهی میبینیم مثلاً همین بهاییها که مورد عطوفت شخص رئیس جمهور و نمایندگان آمریکا قرار میگیرند، از این روسیه تزاری و انگلستان چه بهرهها که نبردند! حالا هم نوبت آمریکاییهاست که از این گونه کارها کنند. هر یک روز، یک جریانی را خلق میکنند. یک جریانی در پاکستان به نام قادیانی، یک جریانی در دنیای عرب به نام وهابی گری و جریانی در ایران به نام بهاییگری و امثال اینها را راه میاندازند. این فتنههایی که نسل سفید رذل اروپا با بازی کردن با مقدسات، مساجد، معابد، روحیات مذهبی مردم، به راه انداختند و خونهایی که در این مسیر ریختند، خدا میداند چقدر است! و اگر روزی بنا باشد خداوند این سردمداران اروپایی را به خاطر این جنایاتشان محاسبه کند، من نمیدانم چه کیفر و مجازاتی میتواند برای اینها تعیین کرد که با این ظلمشان معادل باشد؟! حالا ما مسلمانها که یک قدری میفهمیدیم. در کشورهای آفریقایی، آمریکای لاتین و جاهای دیگر بتپرستها، را گاهی مثلاً بر سر یک گاو، بت، سنگ یا ماری که عبادت میکنند (و سر چیزهایی از این قبیل) به جان هم میاندازند و در معابد چه بلاها که به سر این مردم در نمیآورند!! این، شیوه اختلاف انگیزی از ناحیه عقاید مذهبی مردم است، و هر جا را هم که بخواهند خاموش کنند، خاموش میکنند. یکی از عمیقترین اختلافات مذهبی در دنیا، اختلاف بین یهودیها و مسیحیها بوده است. من کتابی درباره تاریخ اختلافاتی که بین یهودیان و مسیحیان بوده، خواندهام. چون میدانید که مسیحیت، یهود را قاتل حضرت مسیح میداند و خون غیرقابل بخشش دارد و بنابراین آشتیناپذیربودند. از روزی که استکبار جهانی به فکر افتاده تا مسلمانها را به این حالت بیندازد، سعی میکند آتش این فتنه یهود و نصرانیت را خاموش کند، و این فتنه را بین مسلمانها برقرار بکند. ما میبینیم که اسرائیل را با فالانژهای لبنان آشتی میدهند؛ اما میخواهد شیعه و سنی را در لبنان به جان هم اندازد و میاندازد. با آن ریشههای عمیق و نفوذی که اینها پیدا کردند و با جای پایی که در جریانهای قدرتمند موجود در دنیا (یا مذهب و یا چیزهای دیگر) برای خودشان پیدا کردهاند، همیشه آن سر نخ برای ایجاد فتنه در دست است. جنگهای صلیبی که چه برسر تاریخ بشریت آورده، از همین نمونههاست. البته آن موقع خود اروپاییها برای جنگ در میدان بودند. هر جا هم که مذهب نباشد، مسأله احزاب و دستجات سیاسی و این چیزهایی که بلد هستند، راه میاندازند. این، ماهیت سلطه نسل سفیدپوست در رابطه با اکثریت مردم روی زمین دنیا در این پانصد سال است. ان شاءاللَّه کسانی که مایل باشند این بحثها را بیشتر بدانند، خودشان تعقیب کنند و برای مردم هم در نوشتهها و گفتهها باز کنند. ما باید مخصوصاً در این مقطع از زمان، همیشه این جنایت غربیها را به رخشان بکشیم و اینها را زیر سؤال ببریم، تا خجالت بکشند که دم از حقوق بشر، فرهنگ و تمدن بزنند و ادعای آن را بکنند. باید از این بابت در حالت دفاعی قرار گیرند و از خودشان دفاع کنند. آنها باید جوابگوی این همه جنایت باشند. این جور نباشد که هر انقلابی در هر گوشه دنیا پیدا میشود، اینها یک دفعه انقلابیون را به ضد حقوق بشر، تمدن، اختناق و امثالهم متهم و شخصیت انقلاب را از لحاظ معنوی خالی کنند. باید یک تهاجم تبلیغاتی، از دنیای سوم، علیه این جریان استکباری پیدا بشود که اینها در تنگنای تبلیغاتی قرار بگیرند و این مقدور است و اگر بقیه دولتهای جهان سوم، مثل ما شروع کنند، این کار کاملاً شدنی است. اما وضع موجود؛ نکتهای که میخواهم در این خطبه عرض کنم، به مناسبت این کنفرانسی است که برای نامیبیا در هند برگزار شد و نهضت عدم تعهد عهدهدار برگزاری آن بود. حالا یک کمی همان صحنه را در این بحثم، در مورد نامیبیا برای شما روشن میکنم. شما چهره غربیها را خوب میشناسید که چه تیپ مردمی هستند و اگر ملت ما این را خوب گوش بدهد، دیگر آن تبلیغات دنیای غرب نمیتواند اینها را گمراه کند. نامیبیا کشوری است که حدود 800 هزار کیلومتر وسعت دارد (یعنی تقریباً نصف ایران) که در کناره اقیانوس اطلس و در جنوب غربی آفریقا واقع شده است. این کشور دارای منابع عظیم و با ارزشی مثل الماس، مس، اورانیوم، قلع و روی و همچنین موقعیت استراتژیکی است، کنار اقیانوس اطلس، آن هم در جنوب آفریقا که در دنیای امروز اهمیت سوقالجیشی دارد. درست 501 سال است که غربیها بر نامیبیا سلطه دارند. در سال 1484 پرتغالیها اولین کشوری بودند که اینجا را تصرف کردند. از آن موقع تا به حال - پانصد سال - این مردمان بدبخت در بدترین شرایط ممکن زندگی میکنند. آن قدر به اینها ستم شده که امروز با رشدی که حالا پیدا کردهاند، حدود یک میلیون جمعیت مانده است. کشوری، نصف ایران، حدود یک میلیون جمعیت دارد! همیشه اینها را به بردگی بردند و به کشتار و تبعید کشاندند و هر کس توانسته به اینها ستم کرده است. اول پرتغالیها آمدند، بعدها هلندیها، انگلیسیها و آلمانیها و اخیراً به آفریقای جنوبی تحویلش دادهاند. امروز همان سفیدهایی که در آفریقای جنوبی حاکمند، بر نامیبیا هم حاکم هستند، حالا آفریقای جنوبی و نامیبیا را من با هم میگویم. امروز نمونه خوب مسأله سفید و سیاه، در اینجا است. یک جمعیت معدودی سفیدپوست، حکومت آفریقای جنوبی را در دست دارند (معدنهای غنی طلا و الماس و امکانات فراوان آنجا را تصاحب کردهاند) و یک اکثریت بیست و چند میلیونی سیاهپوست و دو رگه را سخت استثمار میکنند. عجیب این است که سازمان ملل برای نجات نامیبیا، آنجا را در سال 1965؛ یعنی حدود 20 سال پیش، تحتالحمایه خودش قرار داد. حتی نهضت ملی آنجا به نام سواپو، در سازمان ملل به عنوان ناظر پذیرفته شده است؛ یعنی سازمان ملل هم این قدر به آن عنایت دارد و این طور هم نیست که سازمان ملل قبولش نداشته باشد. این چنین کشوری، دست سفیدهای آفریقای جنوبی است. من چند رقم آمار در باره آنجا عرض میکنم که ببینید ظلم در دنیا چه جوری است: از لحاظ تحصیل مردم در آنجا، آماری که سازمان ملل منتشر کرده، نشان میدهد که از هر 1000 نفر بچه سیاهپوست در نامیبیا، یک نفر شانس تمام کردن تحصیلات متوسطه را دارد. خرج تحصیل سفید پوستان در آنجا 20 برابر خرج تحصیل سیاهپوستان است؛ یعنی یک بچه سفید پوست که مدرسه میرود 20 برابر خرج او میشود و یک بیستم، خرج بچه سیاه، از لوازم تحریر گرفته تا مسایل دیگر. این گرگهای آدم نمای غربی هستند که این چنین کارها را میکنند! از هر 1000 بچهای که در نامیبیا از سیاهها متولد میشود 131 نفرشان قبل از سن یک سالگی میمیرند، ولی از بچههای سفید پوستان هفت نفر میمیرند. ببینید که تناسب چه جوری است؛ یعنی 1000 بچه سفید که دنیا میآید، هفت نفرشان تا یک سالگی از دنیا میروند، اما بچههای سیاه هر 1000 نفر، 131 نفر میمیرند، این هم آمار سازمان ملل است؛ یعنی قریب 20 برابر بچههای سفیدپوست، سیاهها میمیرند، با اینکه بچههای سیاه پرطاقت هم هستند و در رحمهای مادرشان با توجه به مریضی، آنها مصونیت پیدا میکنند، ولی از بس که شرایط زندگی برای اینها بد است، به این صورت زندگی میکنند. در آفریقای جنوبی که کشور مادر است، سیاهها اخیراً یک نهضت قوی را شروع کردهاند. آمار رسمیشان به این صورت است که 15 درصد کشاورزان سفید پوست هستند و 80 درصد کشاورزان را سیاهپوستها تشکیل میدهند. تقسیم زمین به این صورت است که 250 میلیون جریب زمین مال این 15 درصد سفید پوستهاست و 35 میلیون جریب مال آن 85 درصد سیاهپوستهاست؛ یعنی 12/5 درصد زمینها از آن هفت میلیون کشاورز سیاهپوست است و 700 هزار سفیدپوست که 15 درصد کشاورزها هستند، 85 درصد اراضی مرغوب را در اختیار دارند. منابع به این صورت تقسیم شده است. آفریقای جنوبی با اینکه بزرگترین صادر کننده طلا، الماس و اورانیوم در جهان است، سیاهپوستهایی که در آنجا زندگی میکنند از فقیرترین مردم هستند، علتش هم این است که سفید پوستها در آنجا حاکمند. این را سازمان ملل و آمریکا محکوم کرده است. البته محکوم کردن اینها به صورت ظاهر است و بعضیها به صورت ظاهر خواستهاند محاصره اقتصادی هم بکنند، اما نمیدانیم این قدرت عظیمی که این چند هزار نفر سفید پوست در آفریقای جنوبی دارند از کجاست؟ این وضع سفیدها و سیاههاست. نمونه کوچکی را من عرض کردم، ولی عمق قضیه در سراسر دنیا به همین صورت است. منتها در جاهایی این مسأله نامریی است، در هندوستان و بقیه کشورهای دنیا نامریی، به شکل دیگری است. سرمایه و امکانات و رفاه، فقر و مصیبت طوری تقسیم شده که به حسب ارقامی که خدمت شما عرض کردم، به این صورت است: معدل درآمد سیاهها در نامیبیا 90 لیره و معدل درآمد سفید پوستها 2000 لیره است. شما ببینید که 2000 لیر کجاست و 90 لیره کجاست! تقریباً 23 برابر است. در جامعهای که درآمد یک نفر در مقابل دیگری 23 برابر باشد، سطح زندگی و رفاه و آسایش و مسایل دیگر معلوم است که چطور است. سیاهها حق شرکت در انتخابات را ندارند و انتخابات فقط از آن سفیدپوستهاست. انتخاب مسکن اجباری است؛ یعنی این طور نیست که سیاهها هر جایی را خواستند، مسکن بکنند، مناطق سفیدها و سیاهها از هم جداست. در مدارس، تحصیل جداگانه است. الان مسلمانهای هندی که از هند به آفریقای جنوبی رفتهاند، سیاههای آفریقا از آنها طلبکارند که چرا امتیازات اعطایی سفیدپوستها را گرفتهاید؟ جنگ جدیدی بین خود اینها شروع شده است. حالا پلیس چطور با اینها برخورد میکند؟ در اتوبوس به چه صورت است؟ در پارک چطور است؟ مسایلی است که اینها را از دیگران میشنوید و من نمیخواهم مشخص بکنم. من فقط میخواهم برای ملت خودمان، برای کسانی که صدای من را میشنوند، عرض بکنم که گول ظاهر نرم و آرام این مارهای خوش خط و خال غربی را نباید خورد. اینها در موقع صحبت کردن، مثل یک انسان متمدن نجیب و بشردوست صحبت میکنند، اما در عمل اینطور نیست. اینها میخواهند، پرچمدار تمدن، فرهنگ، عدالت، انصاف و انسانیت امروز دنیا باشند و هر کس که رنگ فرهنگ آنها را نداشته باشد، به بیتمدنی و آن چیزهایی که خودشان مایلند، متهمش میکنند. انسانهای غرب زدهای هم در این کشورها - حتی در همان نامیبیا، آفریقای جنوبی، کشورهایی نظیر ما - وجود دارند که اینها هنوز هم قبلهشان آنها هستند و انسانیت را از آن طریق قابل تحصیل میدانند! اگر این فصلی که تا اینجا من صحبت کردم، بتواند راهنما برای ملت و به خصوص برای جوانهای ما باشد که این گرگهای تاریخ را بشناسند، میتواند تحولی در روحیهها ایجاد بکند که لااقل ما بدانیم این غربیها دروغ میگویند، و راه خودمان را انتخاب بکنیم. ما اسلام را داریم، ما روی اسلام تکیه میکنیم و این افتخار عظیم ماست که از آن روز اول که اسلام شروع کرد، همراه با عدالت بود. »جرجی زیدان مسیحی« مینویسد: پیغمبر اکرم(ص) وقتی که اولین هسته حکومت را در جزیرةالعرب تشکیل دادند، یک شورای عالی درست کردند که یکی از اعضای آن شورا، سیاهپوستی به نام »بلال« بود. ما میدانیم که آن مرکز اصلی تجمع در اسلام را افرادی مثل بلال و صهیب و خباب و سلمان فارسی و افرادی نظیر اینها تشکیل میدادند. گرداگرد شمع وجود پیغمبر اکرم(ص) شخصیتهای این جوری محور قدرت بودند و اینها ترکیبی از همه نژادها بودند. صهیب رومی، در کنار سلمان فارسی عجم و در کنار بلال حبشی و در کنار شخص پیغمبر(ص) و علیبن ابیطالب(ع) عرب، در مقابل هم و با هم مینشینند. در طول تاریخ، اسلام این هویت خودش را حفظ کرده و قرآن این افتخار را به ما داده و هر کس هم که به لباس و نسب و به سوابق و سواد اینها اعتراض میکرد، پیغمبر اکرم(ص) میفرمودند که اینها آدمهای خوبی هستند، اینها تقوا دارند. متکای گزینش و انتخاب پیغمبر اکرم(ص) تقوا بود و با این اصل که ترجیح دادن تقوا، آن مایه درونی اصلی انسانیت، آن ریشه فضیلتها، آن اساس دوری از لغزشها و گناهها میتواند تبلور گوهر انسانیت را نشان بدهد. رسول خدا روی این تکیه میکردند، قرآن روی این تکیه میکرده است، تاریخ ما این است، خواستِ ما این است و محور حرکت و محور ارزشهای ما و سرمایه ما این است. ما معتقدیم که این ملکه تقوا در دل هر کس که بخواهد میتواند باشد. مرد خداشناس که تقوا طلب کند خواهی سفید جامه و خواهی سیاه باش ادبیات، آیینه افکار است. در ادبیات ما از اول تا به حال روی این مسأله، تکیه میشد. شعرای ما (حتی شعرای درباریِ مسلمان ما) وقتی که خواستند شعر بگویند، ضمن اینکه در دربارها مدح پادشاهان و قلدران را هم میگفتند، این اصل را نمیتوانستند نادیده بگیرند: یکی ماه رخسار با فر و جاهتنفر نمود از غلام سیاه غلام سیهچهره شد، تنگدلچنین گفت با آن بتسنگدل خدا گر تو را عالم افروز کردمرا خال پیشانی روز کرد خدا گر تو را چهره بدردادمرا چهره لیلةالقدر داد در این قصیده این جوری، شما ببینید که همه ارزشها را برای سیاه قائل شده است و منکر هم نمیشود. سفیدها هم میتوانند فضیلت داشته باشند: اگر خورشید سفید است، لیلةالقدر رنگش سیاه است، اگر چهره زیبای تو سفید است، آن خالی که در چهره تو افتاده و آن ملاحتی که به تو میدهد، آن ارزش دیگری دارد. ارزش سفیدی و ارزش سیاهی نمیتواند انسانیت را پایمال بکند. این مطالب در ادبیات ما هست، در قرآن ما هست، در احادیث ما هست، در رفتار ائمه ما هست، در رفتار بزرگان ما هست. این تاریخ قابل افتخار است و آن تاریخ نکبت دارد. نتیجه همه بحثها در این چند خطبه، این است که در مسأله برخورد نژادها، بهترین راه را برای عدالت، اسلام عرضه کرده و بدترین راه را دنیای سفیدپوستان غرب رفتند که متأسفانه هنوز هم دارند میروند. منتها شکل و وضع آن را ممکن است عوض بکنند، ولی امروز هم تبعیضات نژادی مثل سیصد سال پیش است. اهداف آمریکا در کشورهای اسلامی، ایران، عراق، مصر، سوریه، عربستان سعودی، هند و پاکستان همان اهدافی است که در آفریقای جنوبی و نامیبیا دارد نشان میدهد. فرقی ندارد، منتها در اینجا یک جور عمل میکند و آنجا طور دیگر عمل میکند. اینها سلطه جو هستند، مستکبرند، متجاوزند و راهشان این است. »بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ تَبَّتْ یَدا اَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ/ ما اَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ/ سَیَصْلی نارًا ذاتَ لَهَبٍ/ وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ آلْحَطَب/ فی جیدها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ«. خطبه دوم بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبّالْعالَمینَ وَالصّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِاللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالمُؤْمنینَ وَ عَلیَالصِّدّیقَةِ الطّاهِرَة وَ عَلی سبْطِیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیّبْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَیبْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیّبْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِبْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الهادیِ الْمَهْدی(عج). چند موضوع را برای خطبه دوم به عنوان بحثهای روز انتخاب کردهام. اولین قسمت آن مربوط است به ولادت با سعادت حضرت حجت، ارواحالعالمین لتراب مقدمهالفدا، صاحب عصر و زمان ما، که هفته گذشته متعلق به ایشان بوده، و ملت ما هنوز سرشار از نشاطی هستند که با یاد و ذکر و صفات و اهداف این امام در هفته گذشته، شنیدهاند. من هم در آخر این هفته، به یک مسأله فقط اشاره میکنم که مربوط به امام زمان است. یکی از افتخارات مذهب شیعه و به طور کلی اسلام در همین مطرح کردن مهدویت و حکومت جهانی اسلام و عدالت حاکم بر بشریت در آینده تاریخ است که البته در همه ادیان آسمانی بوده، در اسلام هم همه فرق قبول دارند، منتها در شیعه مشخصتر است، و مطلب روشنتر است و فلش به طرف نقطه مشخصی رفته و همه جزییاتش مشخص است. این مسأله بسیار مهم است، که از لحاظ فلسفی و اجتماعی مسأله را مورد توجه قرار بدهیم که مکتب بشریت، انسان، جهان و دنیا را به عنوان یک جنگل بیحساب و بیقانون (که برای همیشه در تاریخ باید قانون جنگل بر آن حکومت بکند، نمیبیند)، بلکه آینده سعادتمندی را در انتظار بشریت و این جهان و این کره خاکی میبیند. این مسأله از لحاظ فلسفی و اجتماعی ارزش بسیار دارد. از لحاظ فلسفی، طبیعتاً در جهانبینی، یک انسان اگر بپذیرد که با این همه پیچیدگیها و عجایبی که خداوند در انسان قرار داده - به قول علیبن ابیطالب عالم بزرگ را و جهان بزرگ را در این انسان خلاصه کرده - اگر بپذیرد که این انسان با این همه عظمت و قدرتی که خدا در او قرار داده - از اعماق زمین تا اعماق جو و آسمانها و ستارهها، قدرت نفوذ و تسخیر دارد - این انسان عجیب محکوم به این است که همیشه تاریخ مثل حیوانها با قانون جنگل زندگی بکند، همیشه قدرتهای بزرگ ظلم بکنند، همیشه اکثریت مظلوم باشند، همیشه اکثریت محروم باشند. همیشه قلههای رفاه و قلههای امکانات دنیا در یک گوشهای جمع بشود (که گذشته تاریخ را آدم این جوری میبیند و امروز تاریخ را هم این جوری میبیند) و علم در خدمت قدرتمندها باشد و انسانها که همه مثل هم هستند از نظر خداوند، این تبعیضها در میانشان باشد؛ این با آن بینشی که در مورد انسان وجود دارد نمیخواند. اما مطرح کردن حکومت جهانی واحد و عادل، زیر یک پرچم و یک قانون و با حاکمی معصوم که اشتباه هم نکند و لغزش هم نداشته باشد و حقوق را، هر چیزی را به جای خودش بگذارد؛ به بشریت و زندگی معنی و مفهوم میدهد. آن بینش میتواند با چنین چیزی تکمیل بشود و الاّ اگر این بساط باشد، همیشه یک خلاء استدلالی وجود دارد. از لحاظ اجتماعی هم، بشریت اگر فکر بکند همیشه محکوم به این وضع است، این یأس بر انسان حکومت میکند، و انسان را از تلاش جدی باز میدارد. اگر انسان این جوری فکر بکند که هر وقت اصلاح بشود، دوباره، بلافاصله قدرتمندان اصلاح را به هم میزنند و جهان باید محکوم به این باشد که همیشه همین بساطی که بوده، باشد، خیلیها قدرتشان را در راه اصلاح جامعه به کار نمیبرند و حرکات آنها مأیوسانه و مقطعی خواهد بود. این شیوهای که در شیعه مطرح است (مسأله امام زمان، مسأله انتظار) به هر دو جنبه این مسأله میتواند جواب بدهد. ما واقعاً نمیدانیم که امام زمان کی میآید. اما حتی انتظار داریم همین امروز بیاید. یعنی هیچ بُعدی از لحاظ عقیده ما ندارد که امام زمان هر لحظه ممکن است ظهور بکند. این چیزی است مثل قیامت که زمانش برای هیچ کس، حتی برای خود امام زمان روشن نیست. ما عقیده داریم که دنیا آبستن هسته عدالت و حقیقت است و این در زمان مناسبش که بشریت و جوامع انسانی، استعداد و زمینه جوانه زدن و رشد آن را داشته باشد، بروز میکند. در حکمت آفرینش، در عدالت خداوندی، در فلسفه خلق موجودی مثل انسان که خداوند، به خاطر این مخلوقش به خودش تبریک میگوید (تبارکاللَّه احسنالخالقین را خداوند به خاطر خلقت انسان به خودش میفرماید)؛ این مسأله برای ما حل است که این بشریت، عاقبت به خیر است و یک روزی در این دنیا باز هم از مبداء آسمان و با قدرتی آسمانی و با امکانات الهی، یک انسانی مجهز به چیزهایی که ما نداریم، این بشریت را هدایت میکند، منتها در زمانی که این بشریت چنین استعدادی را کسب کرده باشد و کشف این استعداد برای ما مقدور نیست. ما نمیتوانیم قضاوت کنیم که این امروز یا فردا یا ده سال دیگر و یا دیرتر است. زمانش را خداوند میداند. یک روز خواهد رسید، این مسأله بسیار مهمی است. یک دانشمند فرانسوی به نام پروفسور »هانری کربن« که روی همین زمینه مذهب شیعه کار کرده (سابقاً به ایران میآمد و با مرحوم آیتاللَّه علامه طباطبایی، صاحب »المیزان« خیلی رفیق بود و همیشه با ایشان بحث میکرد) شیفته این فکر شیعه بود. ما کتابی به نام »مکتب تشیّع« منتشر کردیم. شماره دوم سالنامهای است که قبلاً داشتیم و مخصوص همین بحث است؛ یعنی مصاحبهای شد با آن آقا، نظراتش را در باره مسأله مهدویت، انتظار و این عقیده شیعه گرفتیم و بعد با حواشی آن در کتاب منتشر کردیم کسانی که میخواهند، میتوانند از کتابخانهها بگیرند. این یکی از مسایلی است که برای ما بسیار اهمیت دارد و جزو افتخارات ماست و روزی هم که حضرت ظهور میکند، ما نمیدانیم که چگونه دنیا را میگیرد. قدر مسلّم این است که با اسلحهای است فوقِ این سلاحها، با یک امکانی است که دیگران ندارند. همین امروز، دنیا این طوری است که اگر یک دولتی، یک ابرقدرتی به یک صنعت نظامی دست پیدا کند که دیگران ندارند، میتواند حاکمیت کسب کند و ما معتقدیم وقتی که امام زمان تشریف بیاورند، چنین چیزی در اختیارشان هست. معتقد به معجزه هم هستیم. خودمان را نمیبازیم. در باره تهاجماتی که غربیها کردند و میخواستند همه چیز را مادی تحلیل بکنند، ما اینها را قبول نداریم. ما تحلیلهای غیرمادی هم داریم و عوامل غیرمادی را هم با قدرت و عظمتش قبول داریم. ما عصای حضرت موسی را قبول داریم، ما دَم حضرت عیسی را قبول داریم، ما قدرت کشتی سازی فوق بشری حضرت نوح را قبول داریم، ما آتش ابراهیم را - که گلستان شد - قبول داریم، ما همه این چیزها را قبول داریم. با همه وجودمان به اینها اعتراف میکنیم و معجزات تاریخ انبیا را قبول داریم و برای امام زمان هم هیچ ابایی نداریم و از هیچکس هم شرممان نمیآید، در مقابل این تهاجمات مادیگری هم عقبنشینی نمیکنیم. امام زمان وقتی که بیایند، امکاناتی خداوند در اختیارشان میگذارد، حال چه ابزار مادی، چه ابزار غیرمادی، وسیلهای است که خداوند برای نجات بشریت در اختیارشان میگذارد، همان کاری که انبیا هم میکردند - اما در محدوده دیگری - ایشان در محدوده قوی خواهند کرد و ما به انتظار آن روز هستیم. نقطه مهم اینکه، ما هر یک مؤظفیم خودمان را طوری بسازیم که ایشان که تشریف میآورند، بتوانیم لیاقت سربازی و همکاری با ایشان را داشته باشیم و افراد صالحی باشیم. مطلبی که میخواهم مطرح کنم، یک مسأله کوچکی است، درباره مسایل داخلی که پیش آمد. دو هفته پیش، من در مورد رئیس دولت موقت، مسألهای مطرح کردم و اظهار تأسف کردم از آنچه که بین ایشان و آقای کارتر - به ادعای کارتر - گذشته است. کارتر گفته بود که ما پیش از اینکه شاه را به آمریکا بیاوریم، با مهندس بازرگان، رئیس دولت ایران، مسأله را این طور حل کردیم که ایشان از سفارت و پرسنل ما دفاع و آنها را حفظ کند. من اظهار تأسف کردم که چرا ما در شورای انقلاب (و امام به عنوان رهبر انقلاب) از این مسأله نباید مطلع باشیم. ما نمیخواهیم با اینها طرف بشویم. البته اینها تمایل دارند که مطرح بشوند و نوعاً سیاست برادر حاتم طائی را در مورد چاه زمزم دارند! الان نفس مطرح شدنشان استراتژی است و ما هم نمیخواهیم این کار را بکنیم و بنده خودم هم هیچ وقت اینها را متهم به آمریکایی بودن نمیکردم، حتی در همین تریبون گفتم که من اینها را آمریکایی نمیدانم و روزی هم که »مرگ بر فلان« میگفتند، من گفتم نگویید؛ اینها استحقاق مرگ ندارند. علت اینکه مطرح کردم، این بود که بنده مطلع شدم، در شرایطی که همه امکانات آمریکا و ضدانقلاب، تجهیز شده بود که از جنگ سوءاستفاده کنند و کنار عراق بایستند و هدف عراق را که به سازش کشیدن جمهوری اسلامی است، تحقق بخشند (که دیگران میکردند، ما حرفی نداشتیم) فهمیدم که اینها با »لوموند« مصاحبه کرده و آن حرفها را زدهاند که همهاش دروغ و تهمت است (یا اکثرش دروغ و تهمت است) فکر کردم که دیگر ملاحظه هم حدی دارد. آن مسألهای را که میدانستم مطرح کردم. وقتی که مطرح کردم، ایشان یک نامهای به من نوشتند. البته نامه توهینآمیزی است، حالا من به توهینهایش کار ندارم. ایشان از من خواستند که این مسأله را اصلاح کنم که قبول ندارند کارتر، چنین چیزی گفته است و گفتند: اگر اصلاح نکنی، به امام و به شورای عالی قضایی و دیگران شکایت میکنند. این را خودشان از من خواستند. ضمناً جمعی از همکاران ایشان از اعضای دولت که با ایشان هستند و با ایشان استعفا دادند، آنها هم نامه مفصلی نوشتند و آنجا اظهار تعجب کردند که بنده، چرا این حرف را زدهام، با اینکه خودم عضو دولت بودم و دیدم که دولت اعلامیه داده و با رفتن شاه مخالفت کرده (چند نمونهاش را هم ذکر کردهاند) حالا من میخواهم قضیه را اصلاح کنم، ببینیم چه میشود، البته همانی را که هست، ما میگوییم. من، متن اظهارات کارتر را آوردهام، این روی تلکس مجلس شورای اسلامی آمده است. کارتر در تلویزیون »سی. بی. اس« آمریکا مصاحبه کرده و مصاحبهاش راجع به کتابی است که در مورد مردم خاورمیانه نوشته بود. آنجا، در مورد مسایل گروگانها و ایران و بردن شاه و غیره به او اعتراض کردهاند. ایشان این طور جواب داده است. این مطلبی است که دو، سه هفته پیش، تلویزیون »سی. بی. اس« آمریکا پخش کرده و خود آقایان هم میدانند. اینها، آنجا آدم دارند و اطلاعات، پیدرپی به ایشان میرسد. »جیمی کارتر« رئیس جمهور سابق آمریکا در برنامه شبکه دولتی سی.بی.اس در مصاحبهای پیرامون کتابی که اخیراً تحت نام خون ابراهیم، بینشی در خاورمیانه، (البته اسم صحیح کتاب را نمیدانم چیست) به چاپ رسانده، توضیحاتی داد. وی گفت: »اگر لازم باشد، بار دیگر (خواسته از خودش دفاع کند) تحت همان شرایط، اجازه ورود شاه را به آمریکا بدهم، قطعاً چنین اجازهای را میدادم. ما از شاه تا آن هنگامی که توانستیم، برای ماندنش در ایران سعی و حمایت کردیم. (این را ما هم قبول داریم که همین طور بوده) شاه تا هنگامی که خارج از آمریکا بود، من به وسیله دکترهایش و پزشکان نیویورک و سایر پزشکان استخدامی وزارت خارجه، قانع شدم که تنها شانس وی برای ادامه حیات و نمردن فوری، برخورداری از مداوا در نیویورک است. وقتی که من این مسأله را کشف کردم، اجازه ورود به وی دادم.... در عین حال ما نخست وزیر ایران، بازرگان را مطلع نمودیم که چنین کاری را میخواهیم انجام دهیم و وی تعهد کرد که سفارت ما و البته پرسنل سفارت ما را، محافظت کند.« خوب! مسأله روشن روشن است که برای آنها مطرح بوده، که وقتی شاه را به آمریکا ببرند، در ایران پرسنل و سفارتشان مورد تعرض قرار میگیرد و ایشان قول داده که اینها را حفظ بکند! حالا دنباله هم دارد: »بعدها که مبارزین، سفارت را اشغال کردند و خمینی حرکت را تأیید کرد، بازرگان که مرد بسیار خوب، محکم و قوی بود (البته خود ایشان همین جا گفت که من بلدوزر نیستم، من ماشین سواری هستم که روی آسفالت راه میروم!) در اعتراض استعفا داد و البته من فکر میکنم که این یکی از چیزهایی بود که موجب نزول ایران و تقریباً نابودی انقلاب گردید (یعنی با رفتن آقایان، انقلابی که آمریکا انقلاب حساب میکند، نابود شده، تحقیقاً از دید آنها همین است!) ولی من به هیچ وجه تأسف نمیخورم و تجدید نظر...« بعد به سراغ مسایل دیگر میرود که نمیخواهیم اینجا بخوانیم. اگر اینها در آن توطئه داخل نشده بودند، لزومی نمیدیدم که این مسأله را در اینجا بگویم و این برای من هم شیرین نیست. برای من شیرینتر این است که کارتر دروغ گفته باشد و این آقایان راست بگویند. برای اینکه به هر حال ما اینها را نصب کردیم، ما اینها را حمایت کردیم، ما از اینها تعریف کردیم. ما هنوز هم با اینها به عنوان ضدنظام برخورد نکردهایم. اینها تا چند مدت پیش در مجلس بودند و حالا هم این جوری هستند. حالا مخالف ما باشند. هر کس ما را نپسندد و قبول نداشته باشد، میتواند مخالف ما باشد. مخالف افرادی که اکنون در مسند حکومت هستند، میتوانند باشند. مخالف نظام نباشند، مسألهای نیست. ما تا به حال آن جور با اینها برخورد نکردهایم. خوب! این راه روشنتر است. آقایان که میتوانند در ایران علیه بنده و آقای خامنهای و آقای نخست وزیر اعلامیه بدهند، چرا علیه کارتر اعلامیه نمیدهند؟ این سؤال مطرح است. اعلامیهای بدهید و بگویید کارتر دروغ گفته، همین را ما از اینجا میخوانیم و میدهیم صدا و سیما هم بخواند. شما که با »لوموند« مصاحبه میکنید، بروید با »واشنگتن پست« هم مصاحبه کنید، بگویید کارتر دروغ گفته! آنجا، آنهایی که مخالف کارترند، حرفهای شما را پخش میکنند. آنها میخواهند بگویند که کارتر دروغ گفته و در جریان فوق مقصر است. اصلاً این مصاحبه را برای دفاع از خودش کرده است! اگر چنین حرفی شما بزنید و بین شما و کارتر فاصله بیفتد، ما این را از خدا میخواهیم و اگر نزنید معلوم میشود که او راست گفته است. در نامهای که اعضای هیأت دولتِ آن زمان، به من نوشتند (یا اعلامیه دادند)، نوشتهاند: ما تعجب میکنیم که فلانی، حرف کارتر را از حرفهای ما بهتر میداند. نه! من بهتر نمیدانم، خدا کند دروغ بگوید! ولی شما بگویید دروغ میگوید، شما چرا با ما حرف میزنید، با او حرف بزنید! این حرفی که تلویزیون سی. بی. اس آمریکا گفته، او که از ما بیشتر شنونده دارد. این حرف را او زده، شما آن را تکذیب کنید! اگر تکذیب کردید و آنها هم پذیرفتند، مسأله حل است، نپذیرفتند هم از نظر ما حل است، ما حرف شما را از حرف آنها بهتر میدانیم. ما هنوز هم میدانیم که ریشه اصلی فساد آنجاهاست، بقیه که اینجا هستند گول خورده آنها هستند. به هر حال، من خواست ایشان را انجام دادم و به این شکل اصلاح کردم. چون ایشان گفتند »تقدس نماز جمعه را مراعات کنید«، ما هم در نماز جمعه چیزی خلاف نگفتیم. شاید من آن روز گفته باشم، در کتاب کارتر نوشته شده و این طور تعبیر کرده باشم، چون میخواستم مختصر حرف بزنم، آنجا گفته شده در دفاع از کتاب کارتر گفته شده، این هم یک اصلاحیه. مسأله بعدی که باید مطرح بکنیم، مسألهای است که این روزها در جریان است و آن رفتن هیأت هفت نفره از کشورهای عربی به لندن است برای اینکه از علیا مخدره تاچر(!) بخواهند که ایشان به صدام کمک بکند و به جمهوری اسلامی فشار بیاورد، برای اینکه جنگ را ما تعطیل بکنیم. جالب هم این است که این گروه، مدتی است میخواهند به لندن بروند، خانم تاچر اینها را نمیپذیرد! دلیل نپذیرفتنشان هم این است که »چون نماینده فلسطین در بین شماست و فلسطینیها را ما خرابکار و تروریست میدانیم، حاضر نیستیم هیأتی را بپذیریم که در آن نماینده فلسطین باشد«! حالا من نمیدانم، فلسطینیها دست از خرابکاری برداشتهاند که پذیرفته شدهاند! یا فلسطینیها را حذف کردند! یا چیز دیگری است! آنچه که فعلاً آمده، این است که خانم محبت فرمودند و اینها را پذیرفتند! بناست اینها بروند به انگلیسیها بگویند که به ایران فشار بیاورند تا ایران پای میز مذاکره بیاید! انصافاً این تبلور ذلت و نفهمی این کشورهاست؛ دیگر چیزی از این زشتتر نمیشود!! نفهمی، از این جهت که اینها هنوز خیال میکنند که انگلستان هم در دنیا کسی هست! این پیر از کارافتادهای که خوابیده پارس میکند! اینها واقعاً این طوری هستند. اینها چه قدرتی دارند؟! انگلستان اگر میتوانست مشکلات را حل بکند آن تحصنها و اعتصابهای کارگرهای خودش را حل میکرد که کشورش را به این بدبختی انداختند! برود مسأله ایرلند را حل بکند که این همه جنایت میکند و آن کارها را به سر خودشان میآورند. انگلستان، روی سفره ما نشسته و نان میخورد. آن جزیرهای است که اگر درش را برروی ما ببندند، 14 روز فقط میتواند زندگی کند، خفه میشود. آن چیزی نیست. یک وقتی بود که در گوشه و کنار چیزهایی داشت و میتوانست کاری بکند. حالا آمریکا و شوروی و فرانسه و همه شان هم که جمع بشوند، روی جمهوری اسلامی چه اثری میتوانند بگذارند؟! تا به حال مگر اینها به ما کمک میکردند که حالا شما میخواهید نزد آنها بروید و بگویید که به ما کمک نکنند! آنها که ما را محاصره اقتصادی کردند و ما این محاصره را شکستیم و آنها مجبور شدند که برای نجات شرکتهایشان، دوباره دستشان را به سوی ما دراز کنند و از بازار ما استفاده کنند. آیا اینها اسلحه و امکانات به ما میدهند و در مجامع بینالمللی از ما دفاع میکنند؟! آیا رادیو و تلویزیون و پارلمانشان از ما دفاع میکنند؟! اینها این قدر بدبخت و فلک زده هستند که برای اینکه حرف خودشان را مدرک کنند، دنبال چند نفر ساواکی فراری و تصفیه شدههای ارتش و منافقین تروریست افتادهاند و میخواهند با اعلامیه آنها که در رادیویشان خوانده میشود، برای ما مسأله درست کنند و چهار نفر از آنها را در خیابانهایشان راه بیندازند. اینها کی هستند که شما پیش آنها میروید؟! شما چه استمدادی از آنها میتوانید بکنید و آنها در مقابل، چه کمکی میتوانند به شما بکنند؟! آنها هر چه میخواستند کردند. آنها جنگافروزند. اینها هستند که این جنگ را راه انداختند. اینها عراق را تحریک کرده، به او اسلحه میدهند و از حزب بعث حمایت میکنند تا سقوط نکند. آنها میخواهند که این جنگ باشد؛ دروغ میگویند که خواهان ادامه جنگ نیستند! آنها میخواهند که این جنگ به صورت فرسایشی باشد و آنچه نمیخواهند، پیروزی ایران است. اگر آنها میخواهند جنگ تمام بشود، برای این است که میترسند جمهوری اسلامی در این جنگ پیروز شود و گرنه تا قیامت این جنگ باقی بماند، آنها راضی هستند و مایلند که این جنگ باشد، چرا که در این صورت جنگ برای آنها ضرر ندارد، ضرر جنگ برای آنها در صورت پیروزی ایران است. آن روزی که مطمئن بشوند جمهوری اسلامی میخواهد پیروز شود، ممکن است هر چه دارند نیز به کار ببرند. شما عربها چه اشتباهی میکنید که میخواهید آنجا بروید! ثانیاً چگونه این ذلت را پذیرفتید، وقتی که آنها گفتند ما نماینده فلسطینی ها را راه نمیدهیم؟ میخواهید باز هم بروید؟! فلسطین که مظهر مقاومت شماست. شما به اسم فلسطین دارید بر مردم کشورتان حکومت میکنید. اگر مبارزه فلسطین را از شما بگیرند، اعراب دیگر چه دارند که امروز در مقابل با آن مقاومت کنند؟! آیا ذلت و نفهمی از این بدتر میشود که اینها دچار شدند؟! خوب! به طرف ما بیایید یا مثل سوریه و لیبی، مردانه بایستید و بگویید عراق تجاوز کرده و باید محاکمه شود. اگر شما این حرف را بزنید، جنگ تمام میشود، بیایید دنبال این قضیه بایستید و بگویید که رژیم عراق تجاوز کرده و جنگافروز است. او مسؤول این همه خرابی و خسارات است و بعد هم یک دادگاهی که برای ما قابل قبول باشد تشکیل دهید و متجاوز را محاکمه کنید و آن وقت که حکم متجاوز را صادر کردید، به ما بگویید و این به ما مربوط میشود که تا چه اندازه عفو کنیم. یا اگر این قدر مردانگی ندارید، مثل الجزایر و یمن جنوبی نیمه جان باشید و هیچی نگویید. اگر شما عربها این جور هم باشید، جنگ تمام میشود: پول، بندر و راه در اختیار رژیم متجاوز عراق قرار ندهید و به نفع او تبلیغات نکنید تا جنگ تمام شود. صدام را شما دارید نگه میدارید. باعث تداوم جنگ شما هستید. آنها امروز احساس خطر کردهاند. رژیم عراق از جهلش یک اشتباه مهم استراتژیک کرد و آن این بود که با اطلاعاتی که غربیها و منافقین در اختیارش گذاشته بودند، مغرور شده، خیال میکرد که مردم ایران با جنگ مخالفند و احتیاج به یک کبریت دارند و ایران غیر از نیروهای جوانی که در جبهه ها هستند، یک اسلحه حسابی ندارد و فقط دارای نیروی انسانی است. قدرتهای بزرگ نیز یک مقدار به او امکانات بیشتری دادند و رژیم عراق جنگ شهرها را آغاز کرد و این یکی از اشتباهات بزرگ او بود. رژیم صدام آخرین امکاناتش را در این راه به کار گرفت و نتیجه معکوس به دست میآورد. الان گزارشهای مستند و موثقی که به ما رسیده حاکی است که داخل عراق از هر جهت متزلزل است. از لحاظ اقتصادی، مطالبات عراق برایش قابل پرداخت نیست. من رقم دقیق مطالباتش را نمیدانم، ولی گفته میشود که رژیم عراق بیش از 30 میلیارد دلار بدهی خارجی دارد و دائماً التماس میکند که اقساط به تأخیر بیفتد و شرکتهای خارجی هم حاضر نیستند که در پرداخت اقساط وامها تأخیر شود و با فرع هم حاضر نیستند. باید بانکهای مرکزی کشورهای دیگر کمک کنند. باید بانکهای دولتهای استکباری وامها و بهره آن را تضمین کنند، تا آنها حاضر به تمدید مهلت بازپرداخت وامشان گردند. کارشناسان خارجی با این ناامنی که در عراق به وجود آمده دیگر حاضر نیستند آنجا بمانند. چون آنها خیلی نازک نارنجی هستند، چگونه حاضر میشوند در بغداد بمانند که ممکن است هر لحظه یک موشکی بیاید، موشک که چشم ندارد و ممکن است به هر جایی اصابت کند، اینها دیگر حاضر نیستند که در آنجا بمانند. از اشتباهات رژیم عراق این بود که دو موشک اول را که به بغداد اصابت کرد، انفجاری اعلام کرد که به وسیله خرابکاران داخلی صورت گرفته است (!) حالا دیگر نمیتواند از آن حرف برگردد. یک ناامنی داخلی هم به وجود آورده است؛ چون اتفاقاً چند انفجار هم در تکریت و بغداد اتفاق افتاد و وزارت دفاع عراق نیز منفجر شد که رژیم عراق به آن اعتراف کرد. الان تمام اماکن حساس را محاصره کرده و از فاصله دور نمیگذارند که اتومبیلها به آنجا نزدیک شوند. مردم و اتومبیلها را بازرسی میکنند و اتومبیلها حق نزدیک شدن به فرودگاهها را ندارند. خود این کارها به اضافه آن موشکها، در مردم عراق وحشت ایجاد کرده است. همچنین شهرهای مرزی تقریبا" خالی شده و بصره نیمه خالی است و رژیم عراق هیچ برگ برندهای در دست ندارد و در داخل هم نیروهای مردمی، مبارزه را علیه صدام شروع کردهاند و یکی از جریانهای کردی هم که او را گول زده و مدتی با او مذاکره میکرد، مأیوس شده و مدتی است که علیه رژیم عراق میجنگد. در مجموع درگیری فراوان است و اقتصاد عراق خراب است و برای ارتش صدام در جبهه ها مسأله تسلیمطلبی مطرح است. حامیان او هم این طوری هستند: کویت که یکی از آن کشورهای عضو اتحادیه عرب بود، اعلام کرده که ما دیگر نمیآییم و معذرت میخواهیم. ببینید وضع چطور شده که کویت هم دیگر نخواسته به آنجا برود! موقعیت آنها این طوری است و به هر شکلی به دست و پا افتادهاند. »اَلْغَریقُ یَتَشَبِّثُ بکُلِّ حَشیشَ«؛ حتی به دنبال خانم تاچر و پارلمان انگلستان هم میروند برای اینکه شاید از آنها استفاده کنند! الان از همه جا دارند استمداد میکنند و این ما هستیم که باید تصمیم بگیریم. در بدترین شرایط، شما نتوانستید صلح را بر ما تحمیل کنید؛ حال در بهترین شرایط میخواهید تحمیل کنید؟ آیا در این شرایط میشود صلح را بر ما تحمیل کرد؟! ما این قدر نادان نیستیم و این قدر هم مسایل جهانی از ما مخفی نیست؛ شرایط ما همان شرایط سابق است. حرف ما از اول همین بوده: گاهی تعبیر میکردیم اسقاط صدام و گاهی میگفتیم محاکمه صدام. به نظر ما محاکمه و اسقاط صدام یکی است. چون هیچ دادگاهی (حتی مثل دادگاه بعث هم اگر در دنیا تشکیل شود) وقتی که اول پذیرفته شود صدام آغازگر جنگ است، نمیتواند حکمی غیر از این صادر کند. کسی که مسؤول این همه فساد، خرابی و کشتار باشد، چگونه میتواند حاکم بر یک کشور باشد؟! بنابراین، راه همین است. به سوی ما بیایید، به شما میگوییم که از توبه ضرر نمیکنید. ان شاءاللَّه با توبه و بازگشت شما به سوی ما، جنگ تمام خواهد شد! مسأله دیگری که با اختصار از آن عبور میکنیم، مسأله لبنان است که جمعی از خانوادههای آنها امروز در نماز جمعه میهمان ما هستند که به آنها خیرمقدم میگوییم. ما احساس میکنیم که در لبنان توطئه تجزیه شروع شده است. دشمنان اسلام که مأیوس شدهاند از اینکه بتوانند مسلمانان را تحت سلطه خودشان نگه دارند، قصد تجزبه لبنان را دارند: قسمتی را به اهل سنت، قسمتی را به شیعه و قسمتی را به مسیحیها و دروزیها دادهاند که آنها را از مسلمانان جدا کنند و مسیحی های هر یک از این کشورهای بسیار کوچک را حداقل تحت سلطه اسرائیل قرار بدهند و این جنگ را همیشگی کنند و یک کشور کوچک دههزار کیلومتری را تبدیل به 4 کشور کوچکتر و بعد یک نظام فدرالی کنند. ما نسبت به این توطئه هشدار میدهیم! مسأله شعار دمکراسی و حکومت مردم، چیزی نیست که لااقل امروز در دنیا بشود از زیر بار آن فرار کرد. مگر مسلمانهای لبنان چه میخواهند؟ آنها میگویند که از ملت رأی گیری کنید؛ هر چه آنها خواستند عمل کنید. اینکه تقسیم کنید که رئیس جمهور مسیحی، رئیس دولت سنّی و رئیس مجلس شیعه باشد، این درست نیست و شما نباید حق ملت را تعیین کنید. باید مردم هر که را انتخاب کردند، رئیس جمهور و نماینده مجلس شود و مجلس هم به هر که خواست، برای نخست وزیری و تعیین دولت رأی اعتماد خواهد داد. مسلمین لبنان این را میخواهند و شعار آنها درست است و مسلمانها نباید زیر بار آن توطئه بروند و این همه جهادی که تحقق پیدا کرده و تا به امروز رسیده و این افتخار فراری دادن اسرائیل و ضربه زدن به اسرائیل را، ان شاءاللَّه، مسلمانان عارف و آگاه و مجاهد لبنان، با پذیرفتن این گونه توطئهها از دست نخواهند داد. ما منتظر روزی هستیم که ببینیم لبنان مستقل، عربی و مسلمان و حاکم با حکومت اکثریت مردم در صحنه جغرافیای این کره زمین وجود داشته باشد و این، هم شعار درستی است و هم حق و هم عادلانه است که ما باید بپذیریم و باید بیدار باشیم که کلاه سرآنان نرود. ما هم بعید میدانیم مردمی که این گونه آگاهانه دارند مبارزه میکنند، فریب این توطئه ها را بخورند. رویداد دیگر این هفته، تحریم اقتصادی نیکاراگوئه توسط آمریکا بود. این هم از کارهای مبتذلی است که نشانه حاکمیت ثروت و حاکمیت غیرانسان است. آنها وقتی که زورشان به مردم نمیرسد، دست به این کارهای غیرانسانی میزنند. ما از مردم نیکاراگوئه در مقابل آمریکا حمایت میکنیم و به آنها میگوییم که فشارهای اقتصادی نمیتواند یک ملتی را از پای در بیاورد. ایران قویترین محاصره اقتصادی تاریخ را تحمل کرد و محاصره را شکست و امروز قویتر از زمان قبل از محاصره در عرصه تاریخ وجود دارد. شما هم مقاومت کنید که مقاومتهای مردانه، همه چیز را میتواند حل کند و اصلا" این محاصرهها میتواند مایه خودسازی و استقلال بشود که ان شاءاللَّه آنها مقاومت خواهند کرد. برای برادران و خواهران عرب زبان نیز در مورد کنفرانس به اصطلاح اسلامی بغداد یک مقالهای نوشتهام که در این خطبه میخوانم. ماهیت این کنفرانس و مسایل مربوط به آن را روشن کردهام و خلاصه آن این است که دو، سه نفر کارگردان ساواکی ایرانی و » سی. آی. اِ« آمریکایی، یک عده را گول زده و یک عده هم با آنها همکاری کردهاند. صدامی که ماهیت ضد اسلامی آن برای همه روشن است (اصلاً حزب بعث یک حزب غیر اسلامی و ضداسلامی است و ایدئولوژی آن ضداسلام است) میخواهد به وسیله همان »حشیش ها« خودش را از غرق شدن نجات بدهد! ترجمه خطبه عربی بسم اللَّه الرحمن الرحیم میدانیم که حزب بعث عفلقی عراق، اساسش بر کفر و الحاد بنا شده و مؤسس ضد اسلامش را همه میشناسند. در طول تاریخ خود ضدیت و عناد با اسلام و روحانیت را بارها در عمل و گفتار ثابت کرده و در نوشتهها و اسناد رسمیاش به کفر و الحاد و انکار معارف اسلام صراحت و بلکه مباهات دارد. این حزب ملحد که در اثر اشتباه تاریخی و غیرقابل عفوش در تجاوز به ایران اسلامی و افروختن آتش جنگ، در دامی افتاده که نجات ندارد، اخیراً به فکر افتاده که از اسلام و روحانیت و مقدسات دینی برای نجات خودش استفاده کند. سردمداران عراق، تظاهر به اسلام و زیارت اماکن مقدسه اسلامی میکنند و افراد به ظاهر روحانی و دارای لباس روحانیت را به اسم علمای دین برای کنفرانس به بغداد میبرند و با خریدن آنها، از زبان آنها، به نام اسلام حرف میزنند و با زبان اینها، ملحدان بعثی، مسلمان و صلح طلب معرفی میشوند و مسلمانان مظلوم ایران که از حقوق مشروع خود و مسلمانان عراق دفاع میکنند، »جنگطلب«! کارگردانان این به اصطلاح کنگره علمای دین، رسواتر از آن هستند که نیازی به معرفی آنها باشد. عضو ساواک جهنمی شاه ایران که پس از پیروزی اسلام در ایران، به اربابان شاه پناه برده و جاسوس شناخته شده دیگری که ماهیت سیاسی خودش را علیرغم نظر آیتاللَّه کاشف الغطا با شرکت در کنفرانس استعماری »بحمدون« روشن کرد و پس از آن همه جا در خدمت اهداف استعمارگران دیده شد، و چند نفر دیگر از همین قماش، آن اجتماع منحرف را میگرداندند و جمعی ساده و غافل هم فریب لباس و شعارهای آنها را خوردند و یا از قبل با آنها همراه بودهاند. اینها از صراحت آیه شریفه »فَاِنْ بَغَتْ اِحْداهُما عَلَی اْلاُخْری فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفی اِلی اَمْرِاللَّهِ« صرف نظر کردهاند و یا موضوع را معکوس فهمیدهاند و یا معکوس جلوه دادهاند. کیست که نداند آغازگر این جنگ شوم، بعث عراق بوده و کیست که نداند این عفلقیها هستند که در جریان جنگ با تجاوز به مراکز غیرنظامی و اسارت غیرنظامیان و استعمال سلاح سمّی و آلوده کردن محیط زیست و ناامن کردن راههای هوایی و دریایی و شکنجه اسرا، ناقض مقررات بینالمللی و متجاوز مضاعف است؟ و کیست که نداند بعث عفلقی ملحد است و ایران به اسلام و قرآن پایبند است. آیا در این زمینه، قرآن در سوره حجرات از مسلمانان نخواسته که با متجاوز عصیانگر بعث به جنگ برخیزند تا تسلیم حق شود؟! و آیا ایران چیزی غیرحق میخواهد؟! محاکمه و کیفر متجاوز و پرداخت غرامت و اعاده مسلمانان آواره عراقی که خواستهها و شرایط ایران را تشکیل میدهد، خواستههای ناحق و غیر اسلامی است؟! آیا عفو از جرمهای بزرگ چنین مجرمانی با احکام و مصالح اسلام سازگار است؟! اگر کمی به این سؤالها توجه کنید، قبول خواهید کرد که کارگردانان اجتماع به اصطلاح اسلامی بغداد، به اسلام و مسلمین خیانت کردهاند. شرکتکنندگان یا نادانند و یا مغرض و مقصر! خداوند، مسلمانان را از شر علمای سوء نجات دهد و به علمای مخلص و مجاهد اجر عطا فرماید! »اَعُوُذُ باللَّهِ منَ الشَّیْطانِ الرَّجیم/ بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ اِنَّا اَعْطَیناکَ الْکَوْثَر/ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَر/ اِنَّ شانِئکَ هُوَالْاَبتَرُ«.