خطبه ها
  • صفحه اصلی
  • خطبه ها
  • نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

  • دانشگاه تهران
  • جمعه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۴

    خطبه اول  بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبّ‏العالَمینَ، وَالصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ‏اللَّهِ وَ عَلی آلِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصوُمینَ.  »أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم، »یا اَیُّهَا النَّاسُ اِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَاُنثْی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوبَاً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللَّهِ اَتْقیکُمْ«.  در خطبه اول، عدالت اجتماعی اسلام را از لحاظ نژادها، بحث می‏کردیم. و فکر می‏کنم ان شاءاللَّه امروز آخرین قسمت این بحث باشد که هم اشاره به یکی از ابعاد مظالم نژاد سفید است و هم جمع‏بندی بحثهای گذشته و هم نشان دادن یک مورد مشخص از این ظلم و تبعیضی است که سفیدهای غرب در جهان امروز مرتکب می‏شوند. ان‏شاءاللَّه مجموعه بحثهای این فصل، بتواند نشانگر عدالت اسلام و ظلم مخالفان اسلام و یا مکتبهای مدعی حق و حقیقت باشد. نمونه‏های فراوانی گفتیم که در طول این پانصد سال، نژاد سفید نسبت به نژادهای رنگین زرد، سرخ، سیاه و مردم دیگر چه کرده است. فصل بسیار غم‏انگیزی بود با هدف سلطه یک نژاد بر دنیا و برای تأمین این هدف، اینها از هر چه که ممکن بود، استفاده کردند و چیزی را باقی نگذاشتند که ممکن بود اینها ظلم بکنند و نکرده باشند. نتیجه این است که نژاد سرخ پوست، تقریباً به انقراض کشیده شد و استقلالی در دنیا ندارد. نژاد سیاه را به یک نژاد نیمه‏جان تبدیل کردند که در سراسر این پانصد سال، علی رغم مقاومت حماسه‏انگیزی که اینها کردند، همیشه به حال نیمه جان زندگی کردند و نژاد زرد که وسیعترین گستره زمین را در اختیار داشت و بیشترین تعداد را از لحاظ نفوس انسانی دارد، عقب‏مانده و گرفتار و در حالت جنگ، فقر و محرومیت نگاه داشتند و کشورهایی هم که در این مناطق هستند، همین حالتی را دارند که می‏بینید؛ که حالا کمی رو به بهبود است. این کارها را از طریق توسعه بردگی که یکی از شعبه های بحثم بود، انجام دادند و دیگر از طریق استعمار رسمی که کشوری، ملتی و حکومتی را مستعمره رسمی قلمداد کنند، مرتکب شدند. از لحاظ صدور فرهنگ مبتذل غربی، به جای فرهنگهای مستقل و غنی بومی ملتها، جنایات فراوانی مرتکب شدند (از راه صادر کردن افراد شرور، محکوم و تبعیدی خودشان به نقاط دیگر دنیا و حاکمیت همین افراد به عنوان نمایندگی نژاد سفید) که خودش یک بعد غم‏انگیزی از تاریخ اخیر است.[t1] بعد دیگر از راه به قدرت رساندن افراد شرور، بی‏مایه و بی‏ارزش ملتها و کشورها به جای انسانهای صالح، و افراد خود فروخته به جای انسانهای مستقل و وطن دوست که نوعاً در حکومتهای تحت نفوذ اینها، افراد ناصالح بدین شکل به حکومت می‏رسیدند. اینها همه هر یک، فصل مستقلی بود که من در باره آنها صحبت کرده‏ام. یکی از فصول غم‏انگیز، و از وسایل سلطه اینها، مسأله معاهده‏ها و قراردادها بود که تحت عنوان قراردادهای بین‏المللی، اغراض خودشان را در قالبهای به صورت ظاهر قانونی و با شیوه‏های مُزَورانه به خورد مردم می‏دادند و بعد خودشان همان قرارداد را می‏شکستند و آن کارهایی را که می‏خواستند، انجام می‏دادند.  طریق دیگرشان، به دست آوردن امتیازات بود؛ امتیازات سیاسی و اقتصادی که اینها به طور وسیع در دنیا تحصیل می‏کردند و پس از تحصیل این امتیازها، خود این امتیازها، به شرکتها و دولتهایی که با دولتهای محلی رقیب بودند، تبدیل می‏شد، که آن را هم باز من توضیح داده‏ام.  یکی از فصول بسیار بسیار بد آنها، فصل افساد اخلاق مردم، یعنی صدور ضداخلاق و کوبیدن اخلاق مردم بود، از طریق فاسد نمودن زنها و ایجاد روحیه بی‏بندو باری و نابود کردن فضیلتهای اخلاقی ملل و دول و کشورهای دیگر که از درون مثل خوره ملتها را می‏خورد و چه بلایی بر سر مردم دنیا آورده است! و فصل دیگری داشتیم که در باره غارت افتخارات ملی مردم بود: بردن آثار تاریخی و خالی کردن موزه‏ها و آثار هنری ملتها، برای اینکه اینها را از شخصیت تاریخی خودشان خالی کنند. و هنوز هم این فکر ادامه دارد. تهاجم فرهنگی به طورکلی، یکی از فصلهای بسیار زننده این دوران سلطه است که فرهنگ همه ملل را تحت تأثیر فرهنگ غرب قرار دادند و این نفوذ فرهنگ غرب چه بلایی به سر ملتها آورده است! آخرین فصلی که مطرح کردم، فصل تحمیل حکومت سرمایه بر ملتها بود که به جای تحمیل حکومت فضیلتها و گرفتن معیارهای انسانی، علمی، فنی، اخلاقی و تقوا، حاکمیت سرمایه را رواج دادند که این هم بلیّه غیرقابل جبرانی بود که این ملتها تحمل کردند. یک فصل شوم دیگری هست که امروز به اختصار به آن اشاره می‏کنم و بعد دو نقطه مشخص از وضع موجود را توضیح می‏دهم، که آقایان و خانمها ببینند این غربیها که مدعی حقوق بشرند و هر کسی را که دوست ندارند به اتهام نقض حقوق بشر او را تحقیر می‏کنند، چه مردمی هستند. این فصل، فصل ایجاد اختلاف بین مردم است. اینها با مطالعات وسیع و اطلاعات فراوانی که از نقطه‏های موردنظرشان کسب می‏کنند، حساسیتهای آن قوم و ملت مورد نظر را پیدا می‏کنند و در همان نقاط حساس، اختلاف ایجاد می‏کنند و با ایجاد اختلاف، جلو وحدت و هماهنگی مردم را می‏گیرند که مبادا روزی در مقابل آنها بایستند و موی دماغ آنها بشوند و به جان خود آنها بیفتند. عربها این فصل را با یک جمله کوتاه (فَرِقْ تَسُدْ) به عنوان اصل استعماری مطرح کرده‏اند و در بین ما هم این مثل معروف هست که » تفرقه بینداز و حکومت کن«. واقعاً، این از پایه‏های محکم همیشگی سلطه‏گران تاریخ بوده است که هر جا لازم می‏دیدند، اختلاف مذهبی درست می‏کردند. مسأله شیعه و سنی در دنیای اسلام، همیشه یکی از دستاویزهای اینها بوده است و خدا می‏داند که اینها در این پانصد سال چه مقدار در دنیا با طرح سنی علیه شیعه و یا شیعه علیه سنی خون‏ریزی کردند! هر وقت هم می‏دیدند زمینه‏ای نیست، یک کتابی را به وسیله یک آدم احمقی که پیدا می‏کنند می‏نویسانند و مذهب دیگر را مورد تعرض قرار می‏دهند، و آنها را تحریک می‏کنند. و یا گوینده‏ای را تحریک می‏کنند تا یک سخنرانی کند و یا یک آدم نادانی را تحریک می‏کنند که یک حرکت زشتی انجام دهد و این بغضها و کینه‏های تاریخی 1300 یا 1400 ساله را در ذهنها احیاء می‏کنند و اینها را به جان هم می‏اندازند؛ که دیدید این جنگ ایران و عراق را هم که یک دست نشانده استکبار عفلقی به عنوان یک حرکت استعماری شروع کرده بود، می‏خواستند رنگ شیعه و سنی به آن بدهند. عنوان عرب و عجم، ترک و فارس و کرد و ترک و فارس، از این چیزها همیشه هست. قبیله‏ها را شناسایی کرده‏اند، اینها را تحریک می‏کنند و به جان هم می‏اندازند. قاره هندوستان در طول تاریخش، مخصوصاً از وقتی که پای غربیها به آنجا باز شد، آن قدر به اسم همین تعصبات و اختلافات  خون روی زمینش ریخته است که اگر اینها را یک روز تاریخ جمع کند، آدم می‏بیند دنیایی از انسانهای محروم و مظلوم اینجا کشته شده‏اند و هنوز هم ادامه دارد. عجیب است که ملتها چقدر هم گول می‏خورند!! در ماه گذشته در هندوستان یک فتنه سیاسی شومی، در گجرات درست کردند که ریشه استعماری هم دارد و هندوها به جان مسلمانها افتاده و عده زیادی از مسلمانها را کشته و مراکز کسب و خانه‏هایشان را غارت کرده‏اند. ریشه قضیه هم این بوده که دولت هند خواسته است به »هریجانها« که به اصطلاح خودشان نجسهای قدیم بودند و محروم‏ترین طبقات هندو هستند، امتیازاتی بدهد. طبقات دیگر هندو، از جمله مرفه‏ها، مخالف بودند و با هریجانها به جان هم افتادند. اینها دیدند که هندوها دارند همدیگر را می‏کشند، برای اینکه فتنه را از هندوها دور کنند، آمدند، تحریک کردند و هندوها را به جان مسلمانها انداختند. در شهری مثل »احمد آباد« که 14 درصد آن مسلمان هستند، اکثریت هندوها، مسلمانها را قتل عام می‏کنند و حکومت هم هیچ حمایتی از مسلمانها نمی‏کند. من به حکومت هند هشدار می‏دهم که مصلحت دولت هندوستان نیست که در این شرایط، عواطف یک میلیارد مسلمان دنیا را با این سیاستهای استعماری که ریشه آن را می‏دانیم که از هند نیست (مال انگلیسی‏ها و غربیهای دیگر در هندوستان است) جریحه دار کند! و هشدار می‏دهم به مسلمانان هند که مواظب باشند! باید خودشان، خودشان را داشته باشند و با هندوها علیه همدیگر تحریک نشوند. ما شاهد آن حرکت چند ماه قبل در مورد سیکها و سیکها در مورد هندوها بودیم. این جریانات همیشه در تاریخ ما در رابطه با غربیها بوده است. چقدر اینها مذهب و مسلک خلق کردند و به جان مسلمانها انداختند. گاهی می‏بینیم مثلاً همین بهایی‏ها که مورد عطوفت شخص رئیس جمهور و نمایندگان آمریکا قرار می‏گیرند، از این روسیه تزاری و انگلستان چه بهره‏ها که نبردند! حالا هم نوبت آمریکاییهاست که از این گونه کارها کنند. هر یک روز، یک جریانی را خلق می‏کنند. یک جریانی در پاکستان به نام قادیانی، یک جریانی در دنیای عرب به نام وهابی گری و جریانی در ایران به نام بهایی‏گری و امثال اینها را راه می‏اندازند. این فتنه‏هایی که نسل سفید رذل اروپا با بازی کردن با مقدسات، مساجد، معابد، روحیات مذهبی مردم، به راه انداختند و خونهایی که در این مسیر ریختند، خدا می‏داند چقدر است! و اگر روزی بنا باشد خداوند این سردمداران اروپایی را به خاطر این جنایاتشان محاسبه کند، من نمی‏دانم چه کیفر و مجازاتی می‏تواند برای اینها تعیین کرد که با این ظلمشان معادل باشد؟! حالا ما مسلمانها که یک قدری می‏فهمیدیم. در کشورهای آفریقایی، آمریکای لاتین و جاهای دیگر بت‏پرستها، را گاهی مثلاً بر سر یک گاو، بت، سنگ یا ماری که عبادت می‏کنند (و سر چیزهایی از این قبیل) به جان هم می‏اندازند و در معابد چه بلاها که به سر این مردم در نمی‏آورند!! این، شیوه اختلاف انگیزی از ناحیه عقاید مذهبی مردم است، و هر جا را هم که بخواهند خاموش کنند، خاموش می‏کنند. یکی از عمیق‏ترین اختلافات مذهبی در دنیا، اختلاف بین یهودی‏ها و مسیحی‏ها بوده است. من کتابی درباره تاریخ اختلافاتی که بین یهودیان و مسیحیان بوده، خوانده‏ام. چون می‏دانید که مسیحیت، یهود را قاتل حضرت مسیح می‏داند و خون غیرقابل بخشش دارد و بنابراین آشتی‏ناپذیربودند. از روزی که استکبار جهانی به فکر افتاده تا مسلمانها را به این حالت بیندازد، سعی می‏کند آتش این فتنه یهود و نصرانیت را خاموش کند، و این فتنه را بین مسلمانها برقرار بکند. ما می‏بینیم که اسرائیل را با فالانژهای لبنان آشتی می‏دهند؛ اما می‏خواهد شیعه و سنی را در لبنان به جان هم اندازد و می‏اندازد. با آن ریشه‏های عمیق و نفوذی که اینها پیدا کردند و با جای پایی که در جریانهای قدرتمند موجود در دنیا (یا مذهب و یا چیزهای دیگر) برای خودشان پیدا کرده‏اند، همیشه آن سر نخ برای ایجاد فتنه در دست است. جنگهای صلیبی که چه برسر تاریخ بشریت آورده، از همین نمونه‏هاست. البته آن موقع خود اروپاییها برای جنگ در میدان بودند. هر جا هم که مذهب نباشد، مسأله احزاب و دستجات سیاسی و این چیزهایی که بلد هستند، راه می‏اندازند. این، ماهیت سلطه نسل سفیدپوست در رابطه با اکثریت مردم روی زمین دنیا در این پانصد سال است. ان شاءاللَّه کسانی که مایل باشند این بحثها را بیشتر بدانند، خودشان تعقیب کنند و برای مردم هم در نوشته‏ها و گفته‏ها باز کنند. ما باید مخصوصاً در این مقطع از زمان، همیشه این جنایت غربیها را به رخشان بکشیم و اینها را زیر سؤال ببریم، تا خجالت بکشند که دم از حقوق بشر، فرهنگ و تمدن بزنند و ادعای آن را بکنند. باید از این بابت در حالت دفاعی قرار گیرند و از خودشان دفاع کنند. آنها باید جوابگوی این همه جنایت باشند. این جور نباشد که هر انقلابی در هر گوشه دنیا پیدا می‏شود، اینها یک دفعه انقلابیون را به ضد حقوق بشر، تمدن، اختناق و امثالهم متهم و شخصیت انقلاب را از لحاظ معنوی خالی کنند. باید یک تهاجم تبلیغاتی، از دنیای سوم، علیه این جریان استکباری پیدا بشود که اینها در تنگنای تبلیغاتی قرار بگیرند و این مقدور است و اگر بقیه دولتهای جهان سوم، مثل ما شروع کنند، این کار کاملاً شدنی است. اما وضع موجود؛ نکته‏ای که می‏خواهم در این خطبه عرض کنم، به مناسبت این کنفرانسی است که برای نامیبیا در هند برگزار شد و نهضت عدم تعهد عهده‏دار برگزاری آن بود. حالا یک کمی همان صحنه را در این بحثم، در مورد نامیبیا برای شما روشن می‏کنم. شما چهره غربیها را خوب می‏شناسید که چه تیپ مردمی هستند و اگر ملت ما این را خوب گوش بدهد، دیگر آن تبلیغات دنیای غرب نمی‏تواند اینها را گمراه کند. نامیبیا کشوری است که حدود 800 هزار کیلومتر وسعت دارد (یعنی تقریباً نصف ایران) که در کناره اقیانوس اطلس و در جنوب غربی آفریقا واقع شده است. این کشور دارای منابع عظیم و با ارزشی مثل الماس، مس، اورانیوم، قلع و روی و همچنین موقعیت استراتژیکی است، کنار اقیانوس اطلس، آن هم در جنوب آفریقا که در دنیای امروز اهمیت سوق‏الجیشی دارد. درست 501 سال است که غربی‏ها بر نامیبیا سلطه دارند. در سال 1484 پرتغالی‏ها اولین کشوری بودند که اینجا را تصرف کردند. از آن موقع تا به حال - پانصد سال - این مردمان بدبخت در بدترین شرایط ممکن زندگی می‏کنند. آن قدر به اینها ستم شده که امروز با رشدی که حالا پیدا کرده‏اند، حدود یک میلیون جمعیت مانده است. کشوری، نصف ایران، حدود یک میلیون جمعیت دارد! همیشه اینها را به بردگی بردند و به کشتار و تبعید کشاندند و هر کس توانسته به اینها ستم کرده است. اول پرتغالی‏ها آمدند، بعدها هلندی‏ها، انگلیسی‏ها و آلمانی‏ها و اخیراً به آفریقای جنوبی تحویلش داده‏اند. امروز همان سفیدهایی که در آفریقای جنوبی حاکمند، بر نامیبیا هم حاکم هستند، حالا آفریقای جنوبی و نامیبیا را من با هم می‏گویم. امروز نمونه خوب مسأله سفید و سیاه، در اینجا است. یک جمعیت معدودی سفیدپوست، حکومت آفریقای جنوبی را در دست دارند (معدنهای غنی طلا و الماس و امکانات فراوان آنجا را تصاحب کرده‏اند) و یک اکثریت بیست و چند میلیونی سیاهپوست و دو رگه را سخت استثمار می‏کنند. عجیب این است که سازمان ملل برای نجات نامیبیا، آنجا را در سال 1965؛ یعنی حدود 20 سال پیش، تحت‏الحمایه خودش قرار داد. حتی نهضت ملی آنجا به نام سواپو، در سازمان ملل به عنوان ناظر پذیرفته شده است؛ یعنی سازمان ملل هم این قدر به آن عنایت دارد و این طور هم نیست که سازمان ملل قبولش نداشته باشد. این چنین کشوری، دست سفیدهای آفریقای جنوبی است. من چند رقم آمار در باره آنجا عرض می‏کنم که ببینید ظلم در دنیا چه جوری است: از لحاظ تحصیل مردم در آنجا، آماری که سازمان ملل منتشر کرده، نشان می‏دهد که از هر 1000 نفر بچه سیاهپوست در نامیبیا، یک نفر شانس تمام کردن تحصیلات متوسطه را دارد. خرج تحصیل سفید پوستان در آنجا 20 برابر خرج تحصیل سیاهپوستان است؛ یعنی یک بچه سفید پوست که مدرسه می‏رود 20 برابر خرج او می‏شود و یک بیستم، خرج بچه سیاه، از لوازم تحریر گرفته تا مسایل دیگر. این گرگهای آدم نمای غربی هستند که این چنین کارها را می‏کنند! از هر 1000 بچه‏ای که در نامیبیا از سیاهها متولد می‏شود 131 نفرشان قبل از سن یک سالگی می‏میرند، ولی از بچه‏های سفید پوستان هفت نفر می‏میرند. ببینید که تناسب چه جوری است؛ یعنی 1000 بچه سفید که دنیا می‏آید، هفت نفرشان تا یک سالگی از دنیا می‏روند، اما بچه‏های سیاه هر 1000 نفر، 131 نفر می‏میرند، این هم آمار سازمان ملل است؛ یعنی قریب 20 برابر بچه‏های سفیدپوست، سیاهها می‏میرند، با اینکه بچه‏های سیاه پرطاقت هم هستند و در رحمهای مادرشان با توجه به مریضی، آنها مصونیت پیدا می‏کنند، ولی از بس که شرایط زندگی برای اینها بد است، به این صورت زندگی می‏کنند. در آفریقای جنوبی که کشور مادر است، سیاهها اخیراً یک نهضت قوی را شروع کرده‏اند. آمار رسمی‏شان به این صورت است که 15 درصد کشاورزان سفید پوست هستند و 80 درصد کشاورزان را سیاهپوستها تشکیل می‏دهند. تقسیم زمین به این صورت است که 250 میلیون جریب زمین مال این 15 درصد سفید پوستهاست و 35 میلیون جریب مال آن 85 درصد سیاهپوستهاست؛ یعنی 12/5 درصد زمینها از آن هفت میلیون کشاورز سیاه‏پوست است و 700 هزار سفیدپوست که 15 درصد کشاورزها هستند، 85 درصد اراضی مرغوب را در اختیار دارند. منابع به این صورت تقسیم شده است. آفریقای جنوبی با اینکه بزرگترین صادر کننده طلا، الماس و اورانیوم در جهان است، سیاهپوستهایی که در آنجا زندگی می‏کنند از فقیرترین مردم هستند، علتش هم این است که سفید پوستها در آنجا حاکمند. این را سازمان ملل و آمریکا محکوم کرده است. البته محکوم کردن اینها به صورت ظاهر است و بعضیها به صورت ظاهر خواسته‏اند محاصره اقتصادی هم بکنند، اما نمی‏دانیم این قدرت عظیمی که این چند هزار نفر سفید پوست در آفریقای جنوبی دارند از کجاست؟ این وضع سفیدها و سیاههاست. نمونه کوچکی را من عرض کردم، ولی عمق قضیه در سراسر دنیا به همین صورت است. منتها در جاهایی این مسأله نامریی است، در هندوستان و بقیه کشورهای دنیا نامریی، به شکل دیگری است. سرمایه و امکانات و رفاه، فقر و مصیبت طوری تقسیم شده که به حسب ارقامی که خدمت شما عرض کردم، به این صورت است: معدل درآمد سیاهها در نامیبیا 90 لیره و معدل درآمد سفید پوستها 2000 لیره است. شما ببینید که 2000 لیر کجاست و 90 لیره کجاست! تقریباً 23 برابر است. در جامعه‏ای که درآمد یک نفر در مقابل دیگری 23 برابر باشد، سطح زندگی و رفاه و آسایش و مسایل دیگر معلوم است که چطور است. سیاهها حق شرکت در انتخابات را ندارند و انتخابات فقط از آن سفیدپوستهاست. انتخاب مسکن اجباری است؛ یعنی این طور نیست که سیاهها هر جایی را خواستند، مسکن بکنند، مناطق سفیدها و سیاهها از هم جداست. در مدارس، تحصیل جداگانه است. الان مسلمانهای هندی که از هند به آفریقای جنوبی رفته‏اند، سیاههای آفریقا از آنها طلبکارند که چرا امتیازات اعطایی سفیدپوستها را گرفته‏اید؟ جنگ جدیدی بین خود اینها شروع شده است. حالا پلیس چطور با اینها برخورد می‏کند؟ در اتوبوس به چه صورت است؟ در پارک چطور است؟  مسایلی است که اینها را از دیگران می‏شنوید و من نمی‏خواهم مشخص بکنم. من فقط می‏خواهم برای ملت خودمان، برای کسانی که صدای من را می‏شنوند، عرض بکنم که گول ظاهر نرم و آرام این مارهای خوش خط و خال غربی را نباید خورد. اینها در موقع صحبت کردن، مثل یک انسان متمدن نجیب و بشردوست صحبت می‏کنند، اما در عمل این‏طور نیست. اینها می‏خواهند، پرچمدار تمدن، فرهنگ، عدالت، انصاف و انسانیت امروز دنیا باشند و هر کس که رنگ فرهنگ آنها را نداشته باشد، به بی‏تمدنی و آن چیزهایی که خودشان مایلند، متهمش می‏کنند. انسانهای غرب زده‏ای هم در این کشورها - حتی در همان نامیبیا، آفریقای جنوبی، کشورهایی نظیر ما - وجود دارند که اینها هنوز هم قبله‏شان آنها هستند و انسانیت را از آن طریق قابل تحصیل می‏دانند! اگر این فصلی که تا اینجا من صحبت کردم، بتواند راهنما برای ملت و به خصوص برای جوانهای ما باشد که این گرگهای تاریخ را بشناسند، می‏تواند تحولی در روحیه‏ها ایجاد بکند که لااقل ما بدانیم این غربیها دروغ می‏گویند، و راه خودمان را انتخاب بکنیم. ما اسلام را داریم، ما روی اسلام تکیه می‏کنیم و این افتخار عظیم ماست که از آن روز اول که اسلام شروع کرد، همراه با عدالت بود. »جرجی زیدان مسیحی« می‏نویسد: پیغمبر اکرم(ص) وقتی که اولین هسته حکومت را در جزیرةالعرب تشکیل دادند، یک شورای عالی درست کردند که یکی از اعضای آن شورا، سیاهپوستی به نام »بلال« بود. ما می‏دانیم که آن مرکز اصلی تجمع در اسلام را افرادی مثل بلال و صهیب و خباب و سلمان فارسی و افرادی نظیر اینها تشکیل می‏دادند. گرداگرد شمع وجود پیغمبر اکرم(ص) شخصیتهای این جوری محور قدرت بودند و اینها ترکیبی از همه نژادها بودند. صهیب رومی، در کنار سلمان فارسی عجم و در کنار بلال حبشی و در کنار شخص پیغمبر(ص) و علی‏بن ابی‏طالب(ع) عرب، در مقابل هم و با هم می‏نشینند. در طول تاریخ، اسلام این هویت خودش را حفظ کرده و قرآن این افتخار را به ما داده و هر کس هم که به لباس و نسب  و به سوابق  و سواد اینها اعتراض می‏کرد، پیغمبر اکرم(ص) می‏فرمودند که اینها آدمهای خوبی هستند، اینها تقوا دارند. متکای گزینش و انتخاب پیغمبر اکرم(ص) تقوا بود و با این اصل که ترجیح دادن تقوا، آن مایه درونی اصلی انسانیت، آن ریشه فضیلتها، آن اساس دوری از لغزشها و گناهها می‏تواند تبلور گوهر انسانیت را نشان بدهد. رسول خدا روی این تکیه می‏کردند، قرآن روی این تکیه می‏کرده است، تاریخ ما این است، خواستِ ما این است و محور حرکت و محور ارزشهای ما و سرمایه ما این است. ما معتقدیم که این ملکه تقوا در دل هر کس که بخواهد می‏تواند باشد. مرد خداشناس که تقوا طلب کند       خواهی سفید جامه و خواهی سیاه باش ادبیات، آیینه افکار است. در ادبیات ما از اول تا به حال روی این مسأله، تکیه می‏شد. شعرای ما (حتی شعرای درباریِ مسلمان ما) وقتی که خواستند شعر بگویند، ضمن اینکه در دربارها مدح پادشاهان و قلدران را هم می‏گفتند، این اصل را نمی‏توانستند نادیده بگیرند: یکی ماه رخسار با فر و جاهتنفر نمود از غلام سیاه غلام سیه‏چهره شد، تنگدلچنین گفت با آن بت‏سنگدل خدا گر تو را عالم افروز کردمرا خال پیشانی روز کرد خدا گر تو را چهره بدردادمرا چهره  لیلةالقدر داد در این قصیده این جوری، شما ببینید که همه ارزشها را برای سیاه قائل شده است و منکر هم نمی‏شود. سفیدها هم می‏توانند فضیلت داشته باشند: اگر خورشید سفید است، لیلةالقدر رنگش سیاه است، اگر چهره زیبای تو سفید است، آن خالی که در چهره تو افتاده و آن ملاحتی که به تو می‏دهد، آن ارزش دیگری دارد. ارزش سفیدی و ارزش سیاهی نمی‏تواند انسانیت را پایمال بکند. این مطالب در ادبیات ما هست، در قرآن ما هست، در احادیث ما هست، در رفتار ائمه ما هست، در رفتار بزرگان ما هست. این تاریخ قابل افتخار است و آن تاریخ نکبت دارد. نتیجه همه بحثها در این چند خطبه، این است که در مسأله برخورد نژادها، بهترین راه را برای عدالت، اسلام عرضه کرده و بدترین راه را دنیای سفیدپوستان غرب رفتند که متأسفانه هنوز هم دارند می‏روند. منتها شکل و وضع آن را ممکن است عوض بکنند، ولی امروز هم تبعیضات نژادی مثل سیصد سال پیش است. اهداف آمریکا در کشورهای اسلامی، ایران، عراق، مصر، سوریه، عربستان سعودی، هند و پاکستان همان اهدافی است که در آفریقای جنوبی و نامیبیا دارد نشان می‏دهد. فرقی ندارد، منتها در اینجا یک جور عمل می‏کند و آنجا طور دیگر عمل می‏کند. اینها سلطه جو هستند، مستکبرند، متجاوزند و راهشان این است. »بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ تَبَّتْ یَدا اَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ/ ما اَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ/ سَیَصْلی نارًا ذاتَ لَهَبٍ/ وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ آلْحَطَب/ فی جیدها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ«.     خطبه دوم  بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبّ‏الْعالَمینَ وَالصّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ‏اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالمُؤْمنینَ وَ عَلیَ‏الصِّدّیقَةِ الطّاهِرَة وَ عَلی سبْطِیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیّ‏بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی‏بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیّ‏بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ‏بْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الهادیِ الْمَهْدی(عج).  چند موضوع را برای خطبه دوم به عنوان بحثهای روز انتخاب کرده‏ام. اولین قسمت آن مربوط است به ولادت با سعادت حضرت حجت، ارواح‏العالمین لتراب مقدمه‏الفدا، صاحب عصر و زمان ما، که هفته گذشته متعلق به ایشان بوده، و ملت ما هنوز سرشار از نشاطی هستند که با یاد و ذکر و صفات و اهداف این امام در هفته گذشته، شنیده‏اند. من هم در آخر این هفته، به یک مسأله فقط اشاره می‏کنم که مربوط به امام زمان است. یکی از افتخارات مذهب شیعه و به طور کلی اسلام در همین مطرح کردن مهدویت و حکومت جهانی اسلام و عدالت حاکم بر بشریت در آینده تاریخ است که البته در همه ادیان آسمانی بوده، در اسلام هم همه فرق قبول دارند، منتها در شیعه مشخص‏تر است، و مطلب روشنتر است و فلش به طرف نقطه مشخصی رفته و همه جزییاتش مشخص است. این مسأله بسیار مهم است، که از لحاظ فلسفی و اجتماعی مسأله را مورد توجه قرار بدهیم که مکتب بشریت، انسان، جهان و دنیا را به عنوان یک جنگل بی‏حساب و بی‏قانون (که برای همیشه در تاریخ باید قانون جنگل بر آن حکومت بکند، نمی‏بیند)، بلکه آینده سعادتمندی را در انتظار بشریت و این جهان و این کره خاکی می‏بیند. این مسأله از لحاظ فلسفی و اجتماعی ارزش بسیار دارد. از لحاظ فلسفی، طبیعتاً در جهان‏بینی، یک انسان اگر بپذیرد که با این همه پیچیدگیها و عجایبی که خداوند در انسان قرار داده - به قول علی‏بن ابی‏طالب عالم بزرگ را و جهان بزرگ را در این انسان خلاصه کرده - اگر بپذیرد که این انسان با این همه عظمت و قدرتی که خدا در او قرار داده - از اعماق زمین تا اعماق جو و آسمانها و ستاره‏ها، قدرت نفوذ و تسخیر دارد - این انسان عجیب محکوم به این است که همیشه تاریخ مثل حیوانها با قانون جنگل زندگی بکند، همیشه قدرتهای بزرگ ظلم بکنند، همیشه اکثریت مظلوم باشند، همیشه اکثریت محروم باشند. همیشه قله‏های رفاه و قله‏های امکانات دنیا در یک گوشه‏ای جمع بشود (که گذشته تاریخ را آدم این جوری می‏بیند و امروز تاریخ را هم این جوری می‏بیند) و علم در خدمت قدرتمندها باشد و انسانها که همه مثل هم هستند از نظر خداوند، این تبعیضها در میانشان باشد؛ این با آن بینشی که در مورد انسان وجود دارد نمی‏خواند. اما مطرح کردن حکومت جهانی واحد و عادل، زیر یک پرچم و یک قانون و با حاکمی معصوم که اشتباه هم نکند و لغزش هم نداشته باشد و حقوق را، هر چیزی را به جای خودش بگذارد؛ به بشریت و زندگی معنی و مفهوم می‏دهد. آن بینش می‏تواند با چنین چیزی تکمیل بشود و الاّ اگر این بساط باشد، همیشه یک خلاء استدلالی وجود دارد. از لحاظ اجتماعی هم، بشریت اگر فکر بکند همیشه محکوم به این وضع است، این یأس بر انسان حکومت می‏کند، و انسان را از تلاش جدی باز می‏دارد. اگر انسان این جوری فکر بکند که هر وقت اصلاح بشود، دوباره، بلافاصله قدرتمندان اصلاح را به هم می‏زنند و جهان باید محکوم به این باشد که همیشه همین بساطی که بوده، باشد، خیلی‏ها قدرتشان را در راه اصلاح جامعه به کار نمی‏برند و حرکات آنها مأیوسانه و مقطعی خواهد بود. این شیوه‏ای که در شیعه مطرح است (مسأله امام زمان، مسأله انتظار) به هر دو جنبه این مسأله می‏تواند جواب بدهد. ما واقعاً نمی‏دانیم که امام زمان کی می‏آید. اما حتی انتظار داریم همین امروز بیاید. یعنی هیچ بُعدی از لحاظ عقیده ما ندارد که امام زمان هر لحظه ممکن است ظهور بکند. این چیزی است مثل قیامت که زمانش برای هیچ کس، حتی برای خود امام زمان روشن نیست. ما عقیده داریم که دنیا آبستن هسته عدالت و حقیقت است و این در زمان مناسبش که بشریت و جوامع انسانی، استعداد و زمینه جوانه زدن و رشد آن را داشته باشد، بروز می‏کند. در حکمت آفرینش، در عدالت خداوندی، در فلسفه خلق موجودی مثل انسان که خداوند، به خاطر این مخلوقش به خودش تبریک می‏گوید (تبارک‏اللَّه احسن‏الخالقین را خداوند به خاطر خلقت انسان به خودش می‏فرماید)؛ این مسأله برای ما حل است که این بشریت، عاقبت به خیر است و یک روزی در این دنیا باز هم از مبداء آسمان و با قدرتی آسمانی و با امکانات الهی، یک انسانی مجهز به چیزهایی که ما نداریم، این بشریت را هدایت می‏کند، منتها در زمانی که این بشریت چنین استعدادی را کسب کرده باشد و کشف این استعداد برای ما مقدور نیست. ما نمی‏توانیم قضاوت کنیم که این امروز یا فردا یا ده سال دیگر و یا دیرتر است. زمانش را خداوند می‏داند. یک روز خواهد رسید، این مسأله بسیار مهمی است. یک دانشمند فرانسوی به نام پروفسور »هانری کربن« که روی همین زمینه مذهب شیعه کار کرده (سابقاً به ایران می‏آمد و با مرحوم آیت‏اللَّه علامه طباطبایی، صاحب »المیزان« خیلی رفیق بود و همیشه با ایشان بحث می‏کرد) شیفته این فکر شیعه بود. ما کتابی به نام »مکتب تشیّع« منتشر کردیم. شماره دوم سالنامه‏ای است که قبلاً داشتیم و مخصوص همین بحث است؛ یعنی مصاحبه‏ای شد با آن آقا، نظراتش را در باره مسأله مهدویت، انتظار و این عقیده شیعه گرفتیم و بعد با حواشی آن در کتاب منتشر کردیم کسانی که می‏خواهند، می‏توانند از کتابخانه‏ها بگیرند. این یکی از مسایلی است که برای ما بسیار اهمیت دارد و جزو افتخارات ماست و روزی هم که حضرت ظهور می‏کند، ما نمی‏دانیم که چگونه دنیا را می‏گیرد. قدر مسلّم این است که با اسلحه‏ای است فوقِ این سلاحها، با یک امکانی است که دیگران ندارند. همین امروز، دنیا این طوری است که اگر یک دولتی، یک ابرقدرتی به یک صنعت نظامی دست پیدا کند که دیگران ندارند، می‏تواند حاکمیت کسب کند و ما معتقدیم وقتی که امام زمان تشریف بیاورند، چنین چیزی در اختیارشان هست. معتقد به معجزه هم هستیم. خودمان را نمی‏بازیم. در باره تهاجماتی که غربیها کردند و می‏خواستند همه چیز را مادی تحلیل بکنند، ما اینها را قبول نداریم. ما تحلیلهای غیرمادی هم داریم و عوامل غیرمادی را هم با قدرت و عظمتش قبول داریم. ما عصای حضرت موسی را قبول داریم، ما دَم حضرت عیسی را قبول داریم، ما قدرت کشتی سازی فوق بشری حضرت نوح را قبول داریم، ما آتش ابراهیم را - که گلستان شد - قبول داریم، ما همه این چیزها را قبول داریم. با همه وجودمان به اینها اعتراف می‏کنیم و معجزات تاریخ انبیا را قبول داریم و برای امام زمان هم هیچ ابایی نداریم و از هیچکس هم شرممان نمی‏آید، در مقابل این تهاجمات مادیگری هم عقب‏نشینی نمی‏کنیم. امام زمان وقتی که بیایند، امکاناتی خداوند در اختیارشان می‏گذارد، حال چه ابزار مادی، چه ابزار غیرمادی، وسیله‏ای است که خداوند برای نجات بشریت در اختیارشان می‏گذارد، همان کاری که انبیا هم می‏کردند - اما در محدوده دیگری - ایشان در محدوده قوی خواهند کرد و ما به انتظار آن روز هستیم. نقطه مهم اینکه، ما هر یک مؤظفیم خودمان را طوری بسازیم که ایشان که تشریف می‏آورند، بتوانیم لیاقت سربازی و همکاری با ایشان را داشته باشیم و افراد صالحی باشیم. مطلبی که می‏خواهم مطرح کنم، یک مسأله کوچکی است، درباره مسایل داخلی که پیش آمد. دو هفته پیش، من در مورد رئیس دولت موقت، مسأله‏ای مطرح کردم و اظهار تأسف کردم از آنچه که بین ایشان و آقای کارتر - به ادعای کارتر - گذشته است. کارتر گفته بود که ما پیش از اینکه شاه را به آمریکا بیاوریم، با مهندس بازرگان، رئیس دولت ایران، مسأله را این طور حل کردیم که ایشان از سفارت و پرسنل ما دفاع و آنها را حفظ کند. من اظهار تأسف کردم که چرا ما در شورای انقلاب (و امام به عنوان رهبر انقلاب) از این مسأله نباید مطلع باشیم. ما نمی‏خواهیم با اینها طرف بشویم. البته اینها تمایل دارند که مطرح بشوند و نوعاً سیاست برادر حاتم طائی را در مورد چاه زمزم دارند! الان نفس مطرح شدنشان استراتژی است و ما هم نمی‏خواهیم این کار را بکنیم و بنده خودم هم هیچ وقت اینها را متهم به آمریکایی بودن نمی‏کردم، حتی در همین تریبون گفتم که من اینها را آمریکایی نمی‏دانم و روزی هم که »مرگ بر فلان« می‏گفتند، من گفتم نگویید؛ اینها استحقاق مرگ ندارند. علت اینکه مطرح کردم، این بود که بنده مطلع شدم، در شرایطی که همه امکانات آمریکا و ضدانقلاب، تجهیز شده بود که از جنگ سوءاستفاده کنند و کنار عراق بایستند و هدف عراق را که به سازش کشیدن جمهوری اسلامی است، تحقق بخشند (که دیگران می‏کردند، ما حرفی نداشتیم) فهمیدم که اینها با »لوموند« مصاحبه کرده و آن حرفها را زده‏اند که همه‏اش دروغ و تهمت است (یا اکثرش دروغ و تهمت است) فکر کردم که دیگر ملاحظه هم حدی دارد. آن مسأله‏ای را که می‏دانستم مطرح کردم. وقتی که مطرح کردم، ایشان یک نامه‏ای به من نوشتند. البته نامه توهین‏آمیزی است، حالا من به توهین‏هایش کار ندارم. ایشان از من خواستند که این مسأله را اصلاح کنم که قبول ندارند کارتر، چنین چیزی گفته است و گفتند: اگر اصلاح نکنی، به امام و به شورای عالی قضایی و دیگران شکایت می‏کنند. این را خودشان از من خواستند. ضمناً جمعی از همکاران ایشان از اعضای دولت که با ایشان هستند و با ایشان استعفا دادند، آنها هم نامه مفصلی نوشتند و آنجا اظهار تعجب کردند که بنده، چرا این حرف را زده‏ام، با اینکه خودم عضو دولت بودم و دیدم که دولت اعلامیه داده و با رفتن شاه مخالفت کرده (چند نمونه‏اش را هم ذکر کرده‏اند) حالا من می‏خواهم قضیه را اصلاح کنم، ببینیم چه می‏شود، البته همانی را که هست، ما می‏گوییم. من، متن اظهارات کارتر را آورده‏ام، این روی تلکس مجلس شورای اسلامی آمده است. کارتر در تلویزیون »سی. بی. اس« آمریکا مصاحبه کرده و مصاحبه‏اش راجع به کتابی است که در مورد مردم خاورمیانه نوشته بود. آنجا، در مورد مسایل گروگانها و ایران و بردن شاه و غیره به او اعتراض کرده‏اند. ایشان این طور جواب داده است. این مطلبی است که دو، سه هفته پیش، تلویزیون »سی. بی. اس« آمریکا پخش کرده و خود آقایان هم می‏دانند. اینها، آنجا آدم دارند و اطلاعات، پی‏درپی به ایشان می‏رسد. »جیمی کارتر« رئیس جمهور سابق آمریکا در برنامه شبکه دولتی سی.بی.اس در مصاحبه‏ای پیرامون کتابی که اخیراً تحت نام خون ابراهیم، بینشی در خاورمیانه، (البته اسم صحیح کتاب را نمی‏دانم چیست) به چاپ رسانده، توضیحاتی داد. وی گفت: »اگر لازم باشد، بار دیگر (خواسته از خودش دفاع کند) تحت همان شرایط، اجازه ورود شاه را به آمریکا بدهم، قطعاً چنین اجازه‏ای را می‏دادم. ما از شاه تا آن هنگامی که توانستیم، برای ماندنش در ایران سعی و حمایت کردیم. (این را ما هم قبول داریم که همین طور بوده) شاه تا هنگامی که خارج از آمریکا بود، من به وسیله دکترهایش و پزشکان نیویورک و سایر پزشکان استخدامی وزارت خارجه، قانع شدم که تنها شانس وی برای ادامه حیات و نمردن فوری، برخورداری از مداوا در نیویورک است. وقتی که من این مسأله را کشف کردم، اجازه ورود به وی دادم.... در عین حال ما نخست وزیر ایران، بازرگان را مطلع نمودیم که چنین کاری را می‏خواهیم انجام دهیم و وی تعهد کرد که سفارت ما و البته پرسنل سفارت ما را، محافظت کند.« خوب! مسأله روشن روشن است که برای آنها مطرح بوده، که وقتی شاه را به آمریکا ببرند، در ایران پرسنل و سفارتشان مورد تعرض قرار می‏گیرد و ایشان قول داده که اینها را حفظ بکند! حالا دنباله هم دارد: »بعدها که مبارزین، سفارت را اشغال کردند و خمینی حرکت را تأیید کرد، بازرگان که مرد بسیار خوب، محکم و قوی بود (البته خود ایشان همین جا گفت که من بلدوزر نیستم، من ماشین سواری هستم که روی آسفالت راه می‏روم!) در اعتراض استعفا داد و البته من فکر می‏کنم که این یکی از چیزهایی بود که موجب نزول ایران و تقریباً نابودی انقلاب گردید (یعنی با رفتن آقایان، انقلابی که آمریکا انقلاب حساب می‏کند، نابود شده، تحقیقاً از دید آنها همین است!) ولی من به هیچ وجه تأسف نمی‏خورم و تجدید نظر...« بعد به سراغ مسایل دیگر می‏رود که نمی‏خواهیم اینجا بخوانیم. اگر اینها در آن توطئه داخل نشده بودند، لزومی نمی‏دیدم که این مسأله را در اینجا بگویم و این برای من هم شیرین نیست. برای من شیرین‏تر این است که کارتر دروغ گفته باشد و این آقایان راست بگویند. برای اینکه به هر حال ما اینها را نصب کردیم، ما اینها را حمایت کردیم، ما از اینها تعریف کردیم. ما هنوز هم با اینها به عنوان ضدنظام برخورد نکرده‏ایم. اینها تا چند مدت پیش در مجلس بودند و حالا هم این جوری هستند. حالا مخالف ما باشند. هر کس ما را نپسندد و قبول نداشته باشد، می‏تواند مخالف ما باشد. مخالف افرادی که اکنون در مسند حکومت هستند، می‏توانند باشند. مخالف نظام نباشند، مسأله‏ای نیست. ما تا به حال آن جور با اینها برخورد نکرده‏ایم. خوب! این راه روشن‏تر است. آقایان که می‏توانند در ایران علیه بنده و آقای خامنه‏ای و آقای نخست وزیر اعلامیه بدهند، چرا علیه کارتر اعلامیه نمی‏دهند؟ این سؤال مطرح است. اعلامیه‏ای بدهید و بگویید کارتر دروغ گفته، همین را ما از اینجا می‏خوانیم و می‏دهیم صدا و سیما هم بخواند. شما که با »لوموند« مصاحبه می‏کنید، بروید با »واشنگتن پست« هم مصاحبه کنید، بگویید کارتر دروغ گفته! آنجا، آنهایی که مخالف کارترند، حرفهای شما را پخش می‏کنند. آنها می‏خواهند بگویند که کارتر دروغ گفته و در جریان فوق مقصر است. اصلاً این مصاحبه را برای دفاع از خودش کرده است! اگر چنین حرفی شما بزنید و بین شما و کارتر فاصله بیفتد، ما این را از خدا می‏خواهیم و اگر نزنید معلوم می‏شود که او راست گفته است. در نامه‏ای که اعضای هیأت دولتِ آن زمان، به من نوشتند (یا اعلامیه دادند)، نوشته‏اند: ما تعجب می‏کنیم که فلانی، حرف کارتر را از حرفهای ما بهتر می‏داند. نه! من بهتر نمی‏دانم، خدا کند دروغ بگوید! ولی شما بگویید دروغ می‏گوید، شما چرا با ما حرف می‏زنید، با او حرف بزنید! این حرفی که تلویزیون سی. بی. اس آمریکا گفته، او که از ما بیشتر شنونده دارد. این حرف را او زده، شما آن را تکذیب کنید! اگر تکذیب کردید و آنها هم پذیرفتند، مسأله حل است، نپذیرفتند هم از نظر ما حل است، ما حرف شما را از حرف آنها بهتر می‏دانیم. ما هنوز هم می‏دانیم که ریشه اصلی فساد آنجاهاست، بقیه که اینجا هستند گول خورده آنها هستند. به هر حال، من خواست ایشان را انجام دادم و به این شکل اصلاح کردم. چون ایشان گفتند »تقدس نماز جمعه را مراعات کنید«، ما هم در نماز جمعه چیزی خلاف نگفتیم. شاید من آن روز گفته باشم، در کتاب کارتر نوشته شده و این طور تعبیر کرده باشم، چون می‏خواستم مختصر حرف بزنم، آنجا گفته شده در دفاع از کتاب کارتر گفته شده، این هم یک اصلاحیه. مسأله بعدی که باید مطرح بکنیم، مسأله‏ای است که این روزها در جریان است و آن رفتن هیأت هفت نفره از کشورهای عربی به لندن است برای اینکه از علیا مخدره تاچر(!) بخواهند که ایشان به صدام کمک بکند و به جمهوری اسلامی فشار بیاورد، برای اینکه جنگ را ما تعطیل بکنیم. جالب هم این است که این گروه، مدتی است می‏خواهند به لندن بروند، خانم تاچر اینها را نمی‏پذیرد! دلیل نپذیرفتنشان هم این است که »چون نماینده فلسطین در بین شماست و فلسطینی‏ها را ما خرابکار و تروریست می‏دانیم، حاضر نیستیم هیأتی را بپذیریم که در آن نماینده فلسطین باشد«! حالا من نمی‏دانم، فلسطینی‏ها دست از خرابکاری برداشته‏اند که پذیرفته شده‏اند! یا فلسطینی‏ها را حذف کردند! یا چیز دیگری است! آنچه که فعلاً آمده، این است که خانم محبت فرمودند و اینها را پذیرفتند! بناست اینها بروند به انگلیسیها بگویند که به ایران فشار بیاورند تا ایران پای میز مذاکره بیاید! انصافاً این تبلور ذلت و نفهمی این کشورهاست؛ دیگر چیزی از این زشت‏تر نمی‏شود!! نفهمی، از این جهت که اینها هنوز خیال می‏کنند که انگلستان هم در دنیا کسی هست! این پیر از کارافتاده‏ای که خوابیده پارس می‏کند! اینها واقعاً این طوری هستند. اینها چه قدرتی دارند؟! انگلستان اگر می‏توانست مشکلات را حل بکند آن تحصنها و اعتصابهای کارگرهای خودش را حل می‏کرد که کشورش را به این بدبختی انداختند! برود مسأله ایرلند را حل بکند که این همه جنایت می‏کند و آن کارها را به سر خودشان می‏آورند. انگلستان، روی سفره ما نشسته و نان می‏خورد. آن جزیره‏ای است که اگر درش را برروی ما ببندند، 14 روز فقط می‏تواند زندگی کند، خفه می‏شود. آن چیزی نیست. یک وقتی بود که در گوشه و کنار چیزهایی داشت و می‏توانست کاری بکند. حالا آمریکا و شوروی و فرانسه و همه شان هم که جمع بشوند، روی جمهوری اسلامی چه اثری می‏توانند بگذارند؟! تا به حال مگر اینها به ما کمک می‏کردند که حالا شما می‏خواهید نزد آنها بروید و بگویید که به ما کمک نکنند! آنها که ما را محاصره اقتصادی کردند و ما این محاصره را شکستیم و آنها مجبور شدند که برای نجات شرکتهایشان، دوباره دستشان را به سوی ما دراز کنند و از بازار ما استفاده کنند. آیا اینها اسلحه و امکانات به ما می‏دهند و در مجامع بین‏المللی از ما دفاع می‏کنند؟! آیا رادیو و تلویزیون و پارلمانشان از ما دفاع می‏کنند؟! اینها این قدر بدبخت و فلک زده هستند که برای اینکه حرف خودشان را مدرک کنند، دنبال چند نفر ساواکی فراری و تصفیه شده‏های ارتش و منافقین تروریست افتاده‏اند و می‏خواهند با اعلامیه آنها که در رادیویشان خوانده می‏شود، برای ما مسأله درست کنند و چهار نفر از آنها را در خیابانهایشان راه بیندازند. اینها کی هستند که شما پیش آنها می‏روید؟! شما چه استمدادی از آنها می‏توانید بکنید و آنها در مقابل، چه کمکی می‏توانند به شما بکنند؟! آنها هر چه می‏خواستند کردند. آنها جنگ‏افروزند. اینها هستند که این جنگ را راه انداختند. اینها عراق را تحریک کرده، به او اسلحه می‏دهند و از حزب بعث حمایت می‏کنند تا سقوط نکند. آنها می‏خواهند که این جنگ باشد؛ دروغ می‏گویند که خواهان ادامه جنگ نیستند! آنها می‏خواهند که این جنگ به صورت فرسایشی باشد و آنچه نمی‏خواهند، پیروزی ایران است. اگر آنها می‏خواهند جنگ تمام بشود، برای این است که می‏ترسند جمهوری اسلامی در این جنگ پیروز شود و گرنه تا قیامت این جنگ باقی بماند، آنها راضی هستند و مایلند که این جنگ باشد، چرا که در این صورت جنگ برای آنها ضرر ندارد، ضرر جنگ برای آنها در صورت پیروزی ایران است. آن روزی که مطمئن بشوند جمهوری اسلامی می‏خواهد پیروز شود، ممکن است هر چه دارند نیز به کار ببرند. شما عربها چه اشتباهی می‏کنید که می‏خواهید آنجا بروید! ثانیاً چگونه این ذلت را پذیرفتید، وقتی که آنها گفتند ما نماینده فلسطینی ها را راه نمی‏دهیم؟ می‏خواهید باز هم بروید؟! فلسطین که مظهر مقاومت شماست. شما به اسم فلسطین دارید بر مردم کشورتان حکومت می‏کنید. اگر مبارزه فلسطین را از شما بگیرند، اعراب دیگر چه دارند که امروز در مقابل با آن مقاومت کنند؟! آیا ذلت و نفهمی از این بدتر می‏شود که اینها دچار شدند؟! خوب! به طرف ما بیایید یا مثل سوریه و لیبی، مردانه بایستید و بگویید عراق تجاوز کرده و باید محاکمه شود. اگر شما این حرف را بزنید، جنگ تمام می‏شود، بیایید دنبال این قضیه بایستید و بگویید که رژیم عراق تجاوز کرده و جنگ‏افروز است. او مسؤول این همه خرابی و خسارات است و بعد هم یک دادگاهی که برای ما قابل قبول باشد تشکیل دهید و متجاوز را محاکمه کنید و آن وقت که حکم متجاوز را صادر کردید، به ما بگویید و این به ما مربوط می‏شود که تا چه اندازه عفو کنیم. یا اگر این قدر مردانگی ندارید، مثل الجزایر و یمن جنوبی نیمه جان باشید و هیچی نگویید. اگر شما عربها این جور هم باشید، جنگ تمام می‏شود: پول، بندر و راه در اختیار رژیم متجاوز عراق قرار ندهید و به نفع او تبلیغات نکنید تا جنگ تمام شود. صدام را شما دارید نگه می‏دارید. باعث تداوم جنگ شما هستید. آنها امروز احساس خطر کرده‏اند. رژیم عراق از جهلش یک اشتباه مهم استراتژیک کرد و آن این بود که با اطلاعاتی که غربیها و منافقین در اختیارش گذاشته بودند، مغرور شده، خیال می‏کرد که مردم ایران با جنگ مخالفند و احتیاج به یک کبریت دارند و ایران غیر از نیروهای جوانی که در جبهه ها هستند، یک اسلحه حسابی ندارد و فقط دارای نیروی انسانی است. قدرتهای بزرگ نیز یک مقدار به او امکانات بیشتری دادند و رژیم عراق جنگ شهرها را آغاز کرد و این یکی از اشتباهات بزرگ او بود. رژیم صدام آخرین امکاناتش را در این راه به کار گرفت و نتیجه معکوس به دست می‏آورد. الان گزارشهای مستند و موثقی که به ما رسیده حاکی است که داخل عراق از هر جهت متزلزل است. از لحاظ اقتصادی، مطالبات عراق برایش قابل پرداخت نیست. من رقم دقیق مطالباتش را نمی‏دانم، ولی گفته می‏شود که رژیم عراق بیش از 30 میلیارد دلار بدهی خارجی دارد و دائماً التماس می‏کند که اقساط به تأخیر بیفتد و شرکتهای خارجی هم حاضر نیستند که در پرداخت اقساط وامها تأخیر شود و با فرع هم حاضر نیستند. باید بانکهای مرکزی کشورهای دیگر کمک کنند. باید بانکهای دولتهای استکباری وامها و بهره آن را تضمین کنند، تا آنها حاضر به تمدید مهلت بازپرداخت وامشان گردند. کارشناسان خارجی با این ناامنی که در عراق به وجود آمده دیگر حاضر نیستند آنجا بمانند. چون آنها خیلی نازک نارنجی هستند، چگونه حاضر می‏شوند در بغداد بمانند که ممکن است هر لحظه یک موشکی بیاید، موشک که چشم ندارد و ممکن است به هر جایی اصابت کند، اینها دیگر حاضر نیستند که در آنجا بمانند. از اشتباهات رژیم عراق این بود که دو موشک اول را که به بغداد اصابت کرد، انفجاری اعلام کرد که به وسیله خرابکاران داخلی صورت گرفته است (!) حالا دیگر نمی‏تواند از آن حرف برگردد. یک ناامنی داخلی هم به وجود آورده است؛ چون اتفاقاً چند انفجار هم در تکریت و بغداد اتفاق افتاد و وزارت دفاع عراق نیز منفجر شد که رژیم عراق به آن اعتراف کرد. الان تمام اماکن حساس را محاصره کرده و از فاصله دور نمی‏گذارند که اتومبیلها به آنجا نزدیک شوند. مردم و اتومبیلها را بازرسی می‏کنند و اتومبیلها حق نزدیک شدن به فرودگاهها را ندارند. خود این کارها به اضافه آن موشکها، در مردم عراق وحشت ایجاد کرده است. همچنین شهرهای مرزی تقریبا" خالی شده و بصره نیمه خالی است و رژیم عراق هیچ برگ برنده‏ای در دست ندارد و در داخل هم نیروهای مردمی، مبارزه را علیه صدام شروع کرده‏اند و یکی از جریانهای کردی هم که او را گول زده و مدتی با او مذاکره می‏کرد، مأیوس شده و مدتی است که علیه رژیم عراق می‏جنگد. در مجموع درگیری فراوان است و اقتصاد عراق خراب است و برای ارتش صدام در جبهه ها مسأله تسلیم‏طلبی مطرح است. حامیان او هم این طوری هستند: کویت که یکی از آن کشورهای عضو اتحادیه عرب بود، اعلام کرده که ما دیگر نمی‏آییم و معذرت می‏خواهیم. ببینید وضع چطور شده که کویت هم دیگر نخواسته به آنجا برود! موقعیت آنها این طوری است و به هر شکلی به دست و پا افتاده‏اند. »اَلْغَریقُ یَتَشَبِّثُ بکُلِّ حَشیشَ«؛ حتی به دنبال خانم تاچر و پارلمان انگلستان هم می‏روند برای اینکه شاید از آنها استفاده کنند! الان از همه جا دارند استمداد می‏کنند و این ما هستیم که باید تصمیم بگیریم. در بدترین شرایط، شما نتوانستید صلح را بر ما تحمیل کنید؛ حال در بهترین شرایط می‏خواهید تحمیل کنید؟ آیا در این شرایط می‏شود صلح را بر ما تحمیل کرد؟! ما این قدر نادان نیستیم و این قدر هم مسایل جهانی از ما مخفی نیست؛ شرایط ما همان شرایط سابق است. حرف ما از اول همین بوده: گاهی تعبیر می‏کردیم اسقاط صدام و گاهی می‏گفتیم محاکمه صدام. به نظر ما محاکمه و اسقاط صدام یکی است. چون هیچ دادگاهی (حتی مثل دادگاه بعث هم اگر در دنیا تشکیل شود) وقتی که اول پذیرفته شود صدام آغازگر جنگ است، نمی‏تواند حکمی غیر از این صادر کند. کسی که مسؤول این همه فساد، خرابی و کشتار باشد، چگونه می‏تواند حاکم بر یک کشور باشد؟! بنابراین، راه همین است. به سوی ما بیایید، به شما می‏گوییم که از توبه ضرر نمی‏کنید. ان شاءاللَّه با توبه و بازگشت شما به سوی ما، جنگ تمام خواهد شد! مسأله دیگری که با اختصار از آن عبور می‏کنیم، مسأله لبنان است که جمعی از خانواده‏های آنها امروز در نماز جمعه میهمان ما هستند که به آنها خیرمقدم می‏گوییم. ما احساس می‏کنیم که در لبنان توطئه تجزیه شروع شده است. دشمنان اسلام که مأیوس شده‏اند از اینکه بتوانند مسلمانان را تحت سلطه خودشان نگه دارند، قصد تجزبه لبنان را دارند: قسمتی را به اهل سنت، قسمتی را به شیعه و قسمتی را به مسیحیها و دروزیها داده‏اند که آنها را از مسلمانان جدا کنند و مسیحی های هر یک از این کشورهای بسیار کوچک را حداقل تحت سلطه اسرائیل قرار بدهند و این جنگ را همیشگی کنند و یک کشور کوچک ده‏هزار کیلومتری را تبدیل به 4 کشور کوچکتر و بعد یک نظام فدرالی کنند. ما نسبت به این توطئه هشدار می‏دهیم! مسأله شعار دمکراسی و حکومت مردم، چیزی نیست که لااقل امروز در دنیا بشود از زیر بار آن فرار کرد. مگر مسلمانهای لبنان چه می‏خواهند؟ آنها می‏گویند که از ملت رأی گیری کنید؛ هر چه آنها خواستند عمل کنید. اینکه تقسیم کنید که رئیس جمهور مسیحی، رئیس دولت سنّی و رئیس مجلس شیعه باشد، این درست نیست و شما نباید حق ملت را تعیین کنید. باید مردم هر که را انتخاب کردند، رئیس جمهور و نماینده مجلس شود و مجلس هم به هر که خواست، برای نخست وزیری و تعیین دولت رأی اعتماد خواهد داد. مسلمین لبنان این را می‏خواهند و شعار آنها درست است و مسلمانها نباید زیر بار آن توطئه بروند و این همه جهادی که تحقق پیدا کرده و تا به امروز رسیده و این افتخار فراری دادن اسرائیل و ضربه زدن به اسرائیل را، ان شاءاللَّه، مسلمانان عارف و آگاه و مجاهد لبنان، با پذیرفتن این گونه توطئه‏ها از دست نخواهند داد. ما منتظر روزی هستیم که ببینیم لبنان مستقل، عربی و مسلمان و حاکم با حکومت اکثریت مردم در صحنه جغرافیای این کره زمین وجود داشته باشد و این، هم شعار درستی است و هم حق و هم عادلانه است که ما باید بپذیریم و باید بیدار باشیم که کلاه سرآنان نرود. ما هم بعید می‏دانیم مردمی که این گونه آگاهانه دارند مبارزه می‏کنند، فریب این توطئه ها را بخورند. رویداد دیگر این هفته، تحریم اقتصادی نیکاراگوئه توسط آمریکا بود. این هم از کارهای مبتذلی است که نشانه حاکمیت ثروت و حاکمیت غیرانسان است. آنها وقتی که زورشان به مردم نمی‏رسد، دست به این کارهای غیرانسانی می‏زنند. ما از مردم نیکاراگوئه در مقابل آمریکا حمایت می‏کنیم و به آنها می‏گوییم که فشارهای اقتصادی نمی‏تواند یک ملتی را از پای در بیاورد. ایران قویترین محاصره اقتصادی تاریخ را تحمل کرد و محاصره را شکست و امروز قویتر از زمان قبل از محاصره در عرصه تاریخ وجود دارد. شما هم مقاومت کنید که مقاومتهای مردانه، همه چیز را می‏تواند حل کند و اصلا" این محاصره‏ها می‏تواند مایه خودسازی و استقلال بشود که ان شاءاللَّه آنها مقاومت خواهند کرد. برای برادران و خواهران عرب زبان نیز در مورد کنفرانس به اصطلاح اسلامی بغداد یک مقاله‏ای نوشته‏ام که در این خطبه می‏خوانم. ماهیت این کنفرانس و مسایل مربوط به آن را روشن کرده‏ام و خلاصه آن این است که دو، سه نفر کارگردان ساواکی ایرانی و » سی. آی. اِ« آمریکایی، یک عده را گول زده و یک عده هم با آنها همکاری کرده‏اند. صدامی که ماهیت ضد اسلامی آن برای همه روشن است (اصلاً حزب بعث یک حزب غیر اسلامی و ضداسلامی است و ایدئولوژی آن ضداسلام است) می‏خواهد به وسیله همان »حشیش ها« خودش را از غرق شدن نجات بدهد!      ترجمه خطبه عربی     بسم اللَّه الرحمن الرحیم می‏دانیم که حزب بعث عفلقی عراق، اساسش بر کفر و الحاد بنا شده و مؤسس ضد اسلامش را همه می‏شناسند. در طول تاریخ خود ضدیت و عناد با اسلام و روحانیت را بارها در عمل و گفتار ثابت کرده و در نوشته‏ها و اسناد رسمی‏اش به کفر و الحاد و انکار معارف اسلام صراحت و بلکه مباهات دارد. این حزب ملحد که در اثر اشتباه تاریخی و غیرقابل عفوش در تجاوز به ایران اسلامی و افروختن آتش جنگ، در دامی افتاده که نجات ندارد، اخیراً به فکر افتاده که از اسلام و روحانیت و مقدسات دینی برای نجات خودش استفاده کند. سردمداران عراق، تظاهر به اسلام و زیارت اماکن مقدسه اسلامی می‏کنند و افراد به ظاهر روحانی و دارای لباس روحانیت را به اسم علمای دین برای کنفرانس به بغداد می‏برند و با خریدن آنها، از زبان آنها، به نام اسلام حرف می‏زنند و با زبان اینها، ملحدان بعثی، مسلمان و صلح طلب معرفی می‏شوند و مسلمانان مظلوم ایران که از حقوق مشروع خود و مسلمانان عراق دفاع می‏کنند، »جنگ‏طلب«! کارگردانان این به اصطلاح کنگره علمای دین، رسواتر از آن هستند که نیازی به معرفی آنها باشد. عضو ساواک جهنمی شاه ایران که پس از پیروزی اسلام در ایران، به اربابان شاه پناه برده و جاسوس شناخته شده دیگری که ماهیت سیاسی خودش را علی‏رغم نظر آیت‏اللَّه کاشف الغطا با شرکت در کنفرانس استعماری »بحمدون« روشن کرد و پس از آن همه جا در خدمت اهداف استعمارگران دیده شد، و چند نفر دیگر از همین قماش، آن اجتماع منحرف را می‏گرداندند و جمعی ساده و غافل هم فریب لباس و شعارهای آنها را خوردند و یا از قبل با آنها همراه بوده‏اند. اینها از صراحت آیه شریفه »فَاِنْ بَغَتْ اِحْداهُما عَلَی اْلاُخْری فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفی اِلی اَمْرِاللَّهِ« صرف نظر کرده‏اند و یا موضوع را معکوس فهمیده‏اند و یا معکوس جلوه داده‏اند. کیست که نداند آغازگر این جنگ شوم، بعث عراق بوده و کیست که نداند این عفلقی‏ها هستند که در جریان جنگ با تجاوز به مراکز غیرنظامی و اسارت غیرنظامیان و استعمال سلاح سمّی و آلوده کردن محیط زیست و ناامن کردن راههای هوایی و دریایی و شکنجه اسرا، ناقض مقررات بین‏المللی و متجاوز مضاعف است؟ و کیست که نداند بعث عفلقی ملحد است و ایران به اسلام و قرآن پایبند است. آیا در این زمینه، قرآن در سوره حجرات از مسلمانان نخواسته که با متجاوز عصیانگر بعث به جنگ برخیزند تا تسلیم حق شود؟! و آیا ایران چیزی غیرحق می‏خواهد؟! محاکمه و کیفر متجاوز و پرداخت غرامت و اعاده مسلمانان آواره عراقی که خواسته‏ها و شرایط ایران را تشکیل می‏دهد، خواسته‏های ناحق و غیر اسلامی است؟! آیا عفو از جرمهای بزرگ چنین مجرمانی با احکام و مصالح اسلام سازگار است؟! اگر کمی به این سؤالها توجه کنید، قبول خواهید کرد که کارگردانان اجتماع به اصطلاح اسلامی بغداد، به اسلام و مسلمین خیانت کرده‏اند. شرکت‏کنندگان یا نادانند و یا مغرض و مقصر! خداوند، مسلمانان را از شر علمای سوء نجات دهد و به علمای مخلص و مجاهد اجر عطا فرماید! »اَعُوُذُ باللَّهِ منَ الشَّیْطانِ الرَّجیم/ بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ اِنَّا اَعْطَیناکَ الْکَوْثَر/ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَر/ اِنَّ شانِئکَ هُوَالْاَبتَرُ«.