نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی
خطبه اول بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی آلِهِ الْأَ ئِمَّةِ الْمَعْصوُمینَ. أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِالرَّجیم، »إِنَّ اَکْرَمَکُم عِنْدَاللَّهِ اَتْقیکُمَ« در بحث عدالت اجتماعی اسلام در رابطه با نژادهای بشری، فصلهایی از ظلمهای نژاد سفید که در اروپا و امروز در آمریکا متمرکز است، در 5 قرن گذشته گفتیم، و در هر فصلی اشارهای به عدالت اسلام کردیم. در این خطبه فصل دیگری از این موضوع را مطرح میکنم که به نظر من از فصول بسیار مهم این بحث است، و به عنوان یک ریشه و یک پایه در سیاست تداوم مظالم سفیدپوستهای استعمارگر نسبت به نژادهای دیگر به کار گرفته شده و در حال حاضر، همین حربه در دست زورگویان است. در فصول گذشته تهاجم فرهنگی، معنوی، فن ی و علمی از راه امتیازات، لشگرکشی، قراردادها و غارت اموال و ذخایر ملی و افتخارات هنری را گفتیم. این فصلی که در این خطبه مطرح میکنم، عنایت خاصی بر روی این مسأله دارم، و از مردم شریف، مسلمان و انقلابیمان میخواهم، تا آن روزی که این بحث در خطبهها مطرح است، دقت شایانی بکنند و اگر نظراتی هم دارند و یا نسبت به نظر مطروحه نظر مخالفتی دارند، میتوانند به وسیله نامه و تلفن به بنده اطلاع دهند. مخصوصاً از علماء و فضلا میخواهم که روی این نکتهای که عرض میکنم تأمل کنند. از صفحههای بسیار بسیار زشت تاریخ بشریت، در این 5 قرن تاریخ غرب و روابط بینالمللی، این ظلمی است [t1]که الآن میخواهم مطرح کنم و آن اخلال در سیاست و مدیریت ملتهای غیراروپایی و نژادهای غیرسفید است که از طرف استعمارگران سفیدپوست به عنوان هدف و وسیله در این 5 قرن تحقق پیدا کرده است. برای اینکه اینها به اهداف غارتگرانه و دزدیهای طراحی شدهشان دست پیدا کنند، نیاز داشتند که سر رشته مدیریت کشورهای تحت سلطه را در اختیار داشته باشند، و اداره آن کشور را به طور مستقیم و یا غیرمستقیم در اختیار بگیرند تا بتوانند اهدافشان را در آنجا پیاده کنند. برای این منظور هرچه که برایشان امکان داشته به کار گرفتهاند. و باید گفت که در این کار موفق بوده و متأسفانه امروز هم موفق هستند. و الآن این سیاست قدرتهای فائقه دنیا در جهان سوم و نسبت به مردم مظلوم اکثریت جهان، کاملاً رواج دارد و این سیاست پیروز است. اهتمام به این مسأله برای ما و ملت، مردم انقلابی ما و مستمعینی که ما در دنیا داریم، بسیار مهم است و مخصوصاً بعد از این بحث، وقتی که بر روی معارف اسلام تکیه میکنیم، میتواند بسیار راهگشا باشد، و در حقیقت این یک افشاگری در یک نقطه سیاه از تاریخ استعمار غرب و اخیراً شرق است. برای سلطه بر یک ملت، یک کشور و یک منطقه، برای استعمارگران روشن بود که نمیتوانند بدون نفوذ در مدیریت و ادارهکنندگان و امرا و ملوک آن منطقه، کاری انجام دهند. اگر سلطه سیاسی آنها تضمین نمیشد، سلطههای فرهنگی و اقتصادی و سایر سلطههای استعمارگران از بین میرفت. البته انواع سلطهها، روابط متقابل دارد، یعنی سلطه فرهنگی سلطه سیاسی را تحکیم میکند و سلطه اقتصادی هم سلطه سیاسی را تحکیم میکند. اما آن فرمولی را که ابتدا انسان، اگر بخواهد در نظر بگیرد، آن فرمول عبارت است از سایه شوم مدیران نالایق جوامع، که در زیر سایه شوم آنهاست که میشود آن سلطهها را تضمین کرد. این مسأله چیز مبهمی نیست و فکر میکنم در فطرت بشر، اولین چیزی که انسانهای اجتماعی میتوانند بفهمند، این مسأله است که تا زمانی که مدیریت، ریاست، امارت و حکومت بر جامعه قبضه نشود، نمیتوان یک کار جدی و تضمین شده انجام داد. این موضوع را همه میفهمند. لذا میبینیم که همه جریانها و گروهها و انسانهای سلطه جو در دنیا به دنبال کسب قدرت سیاسی هستند. طبیعی است که اسلام به این نکته توجه داشته باشد. اسلام که آن دقایق زندگی و ظریفترین مسایل روانی جامعه را کشف کرده و بر روی آن برنامهریزی کرده، در مورد این مسأله روشن و مشهود نمیتواند بیتفاوت باشد. برای این منظور، اسلام توصیههای خاصی دارد که من در طول چند خطبه آینده به آنها اشاره خواهم کرد. اسلام خودش به این موضوع توجه دارد. مثلاً ما جملاتی به صورت قصار داریم از قبیل: »اَلْنَّاسُ عَلی دینِ مُلُوکِهِم صِنعانْ مِنْ اُمَّتی اِذا صَلَها، صَلَحَتْ اُمَّتی وَ اِذا فَسَدا فَسَدَتْ اُمَّتی« که روایت اول محور صلاح جامعه را، در صلاح اجرا و احکام با هم میداند و این واقعیت را برای مردم روشن میکند که حتی افکار مردم با دین و تفکر زمامداران رابطه تنگاتنگ و مستقیمی دارد. گویی یک روایت از رسول اکرم(ص) است که میفرمایند: »اِذا کانَ اُمَرالُکُمْ خیارُکُمْ وَ سُمَعائُکُمْ اَغْنیاءُکُمْ وَ اَمْرْکُمْ شُورا بَیْنَکُمْ فَظَهَرَ اْلأَرْضُ خَیْرٌ لَکُمْ مِنْ بَطْنِها«. وقتی که زمامداران شما افراد صالحتان بودند و پولداران شما سخاوتمندان و بخشندگانتان، نه حریصها و محتکرانتان، و وقتی امور زندگی را با مشورت با یکدیگر انجام دادید و حاکمیت مشورت در جامعه شما بود، آن موقع پشت و روی زمین برای شما بهتر از شکم زمین است و آن روز شما صلاحیت دارید که روی این زمین زندگی کنید، یعنی زندگی از مرگ برای شما شایستهتر است، والاّ باید بمیرید. نقطه مقابل آن، این است: »وَ اِذا کانَ اُمَرائُکُمْ شَرارُکُمْ وَ بُخَلائُکُمْ اَغْنیاءُکُمْ وَ اُمُورُکُمْ عَلی نِسائُکُمْ قُبَطْنَ اْلأَرْضَ خَیْرٌ لَکُمْ مِنْ ظَهْرِها«. اگر ثروتمندانتان، بخیل و پول دوست و زمامدارانتان، افراد ناصالح و تصمیم گیرنده اصلی در کشورتان زنها بودند، آن روز شما برای زندگی در شکم زمین صلاحیت بیشتری دارید، یعنی اگر شما بمیرید، بهتر از این است که زنده باشید، و اینطور جامعهای رو به صلاح نیست. منظورم از این روایات این بود که ببینید، اسلام در تعلیمات عادی و روزمره خود توجه داشته که آن اهرم اصلی حرکت جوامع، که زمامداران هستند، اگر ناصالح باشند جامعه نمیتواند به طرف صلاح برود. به خصوص در شیعه که مسأله رنگ دیگری پیدا کرده و کسانی که با معارف تشیّع آشنا هستند، میدانند که شیعه، حکومت را یک مسأله آسمانی میداند، یعنی همان ولایتی که از طرف خدا برای پیغمبر اکرم(ص) به عنوان مسؤول زمامداری مردم جعل میشود، در تفکرات شیعه و در ائمه منصوص بعد از پیغمبر است. این ولایت فقیه که امروز در قانون اساسی و زندگی ما این قدر جا پیدا کرده، سایه همان تفکر شیعه است که اصلاً برای ولایت و حکومت ریشه آسمانی قایل است و در سایه فِرَق اسلام تحقیقاً بر روی صلاحیت زمامدار و خلیفه و مدیر جامعه تکیه شده است. این مطالب را تا اینجا به خاطر داشته باشید، تا در آینده این بحث را ادامه دهیم. غربیهابرای رسیدن به اهدافشان نیاز دارند که زمامداری و مدیریت جوامع را در کشورهای تحت سلطه خودشان، برعهده داشته باشند. حالا چطور جزیره نشینان انگلیس و یا آمریکاییها از آن طرف اقیانوس اطلس میخواهند در اعماق چین و یا هندوستان و یا کشورهای عربی یا افریقا، با این فاصله و تفاوتی که بین نژادها و زبان، فرهنگ و سنن هست، سلطه داشته باشند، و چگونه میخواهند مدیریت این جوامع را به دست گیرند، مسأله بسیار مهمی است. اینها در آنجاهایی که استعمار رسمی بوده، مثل فلسطین، عربستان، عراق، هند، ویتنام و غیره قضیه برایشان آسانتر بوده، و مدیر را خودشان میگذاشتند. بسیاری از کسانی که در این گونه کشورها حاکم بودند، مثلاً ورقه حاکمیت خودشان را از ملکه انگلستان میگرفتند و میبایستی امضای ملکه انگلستان برپای سند حکومت آنها باشد. سلطه بر این گونه مناطق سخت نبوده و در کشورهایی مثل ایران که مستقل بوده، آنها میخواستند مدیریت را در دست داشته باشند لذا دچار مشکلاتی میشدند. در بحثهای آینده اشاره خواهیم کرد که آنها چگونه این مشکلات را حل کردهاند. در مورد حکومتهای شرقی، به خصوص ابرقدرت شرق و مارکسیستها، نمیخواهیم خیلی بحث کنیم و علت آن هم این است که اولاً آنها جدید الولاده هستند و خودشان هم هنوز مشکلاتی دارند، و ثانیاً چون آنها مرامشان را برپایه مادیت و نفی همه ارزشهای معنوی گذاشتهاند، بنابراین، آن کسی که از طریق مارکسیستها به حکومت میرسد، یک آدمی است که خدا و معنویات و اخلاق را قبول ندارد و همه چیز را روی کاکل ماده میچرخاند و معتقد است هرچه هست، آثار ماده است و تاریخ را هم مادی میداند و حرکت تاریخ را هم جبری میداند. وقتی بخواهند یک چنین فردی را از طریق یک حزب و یا کودتا به حکومت برسانند معلوم است که در او فضیلتی نمیتواند باشد. بنابراین آنها همواره در اقمار خود کسانی را به حکومت میرسانند که از این پلکان مادیت بالا آمده باشند و تبلورشان مانند همین تیپ حاکمان افغانستان است که این قدر ملت خودشان را به دست سربازان روسی به خاک و خون میکشند و خیال میکنند که برای اجرای عدالت آمدهاند. چنین چیزی، از آن ایدئولوژی ناشی میشود و زیاد هم بحث روی اینها نیست، چون این نژاد سفیدی که ما الآن مطرح میکنیم، بیشتر در مورد غربیها مطرح است. (البته نژاد سفید آنها هم، همین مظالم را در بخشی از دنیا انجام دادهاند). غربیها در جاهایی که خودشان در مستعمراتشان حاکم نصب میکنند، دستشان بازتر است، امّا در کشورهای تحت نفوذ که من مَثَلش را در طول تاریخ، به ایران خودمان میزنم و کشورهای به ظاهر مستقلی مثل مصر، عربستان، یمن و سودان که مَثَلهای زنده روز است، چگونه میخواستند مدیریت را در اختیار بگیرند؟ مشکلی که اینها داشتند این بود که اگر میخواستند افراد صالحی در این گونه کشورها بر سرکار باشند، یک آدم صالح و یا چند مدیر صالح در هیچ کشوری حاضر نیستند که منافع کشور و ملت خودشان را در اختیار بیگانگان بگذارند و این چیز خیلی روشنی است. البته گاهی هم به افراد لااقل ظاهر الصلاح نیاز دارند. ولی باز هم مشکل مذکور وجود دارد؛ یعنی یک آدمی که کمی بوی صلاح در وجودش باشد، به هر قیمت حاضر نیست که منافع مردم، بستگان، فامیل، ملت و هم دینان خودش را در اختیار آمریکا، انگلستان، روس و یا قدرت دیگری بگذارد. بنابراین طبعاً کسی که در این جریان قرار گرفته و تحت نفوذ آنهاست، خود به خود کسی است که در اثر جاهطلبی و سودجویی خودش، آن قدر عواطفش نسبت به بیگانه قوی میشود که آماده میشود برای آنها فداکاری کند و برای حکومت و جاهطلبی خودش، منافع خلق خود را فدای منافع بیگانه میکند. این مسیر خیلی طبیعی است که زمامداران در کشورهای تحت سلطه، نوعاً کسانی باشند که با منافع خلق خودشان بازی کنند و به خاطر یک دستمال، قیصریه را به آتش میکشند و حاضرند با بدبخت کردن ملت خودشان، فامیل و باند خودشان را نگاه بدارند. یک چنین تیپی در این جریانها، به دست استثمارگران میافتد. تاریخ جهان سوم و نسلها و نژادهای غیرسفید متأسفانه در این 400 الی 500 سال نشان میدهد که این تاریخ سیاه، مملو از این صفات ننگین است که حکومتهای دست نشانده در رابطه با ملتهای خودشان و بیگانگان و ایادی آنها، کار کردهاند و بسیار تاریخ زشتی است و این تاریخ هم تاریخی نیست که گم شده باشد. تاریخ مدوّنی است و بسیاری از کتابها، روزنامهها و تاریخ زندگی مردم و صحنههای برخوردها، این مسایل را دارد. تاریخ ما از این صحنهها غنی است و شاید برای همیشه در تاریخ بشریت زنده بماند و از افکار مردم محو نشود. پس ببینید، آدم به طور تحلیلی، میتواند به این نتیجه برسد که در کشورهای تحت نفوذ استعمار و استکبار، کسانی که مصدر امر قرار میگیرند، نوعاً کسانی هستند که با منافع ملت خودشان خیلی آشنا نیستند بلکه با منافع بیگانه آشناتر هستند. البته این حرف معنایش این نیست که هرکس در چنین رژیمی بود، در همه سطوح زمامداری فاسد باشد. خیلیها به امید خدمت میآیند و بعد هم یا خدمتی ارائه میدهند یا نه. شاید خیلیها به عنوان یک شغل فعالیت کرده و خیانت نمیکنند، حتی الامکان یک کار کوچکی میکنند. اما طبیعت حکومتهای تحت سلطه این است که زمامدارانشان نسبت به منافع ملتشان خیلی وفادار نباشند. شما اگر امروز میبینید. مثلاً حکام مصر، بغداد و اردن مینشینند و سازمان فلسطین را به دنبال خودشان یدک میکشند و علیه منافع عرب آن طور رفتار میکنند، شما اگر امروز میبینید در لبنان فالانژها و جریان حاکم بر لبنان با حضور اسرائیل در کشورش، تا حضور مسلمانها و مردم مظلوم لبنان، موافقتر است، شما اگر امروز میبینید کشورهایی مثل سودان و امثال اینها در آفریقا، پل پیروزی غرب میشوند و حکومتهایی مثل افغانستان، مردمشان را با سربازن قزاق روس قتل عام میکنند، اینها ریشهاش همان است که عرض میکنم. یعنی یک جریان حاکم پیدا میشود که خودش و باندش و سرنوشتش را به منافع فلان جریان استکباری دنیا میبندد و برای حفظ این منافع معدود خودش، با منافع مردم و ملتش این گونه رفتار میکند. این نمونهها در این پانصد سال، تقریباً نمونه جاری بدتاریخ بشریت است که مسؤول اصلی آن، همین نژاد سفیدی است که درونش سیاهتر از ذغال است و امروز هم، کانون اصلی، همان کاخ سفید است که درونش برخلاف ظاهرش، سیاهتر از هر سیاهی است و ظلمتکدهای است که اسم آن را کاخ سفید گذاشتهاند. واقعاً از آن مثلهای »برعکس نهند نام زنگی - کافور« همین جا است. من نمیدانم چرا آن کاخ از اول سفید شد و چرا تصادفاً رنگ آن سیاه نشد که با درون زشتش تناسب داشته باشد. اینها جریان زندگیشان در دنیا، این جوری است. این فرمول که من میگویم، باید بیشتر درس برای ملت خودمان باشد. آن فرمول این است که چه کسانی در جریانهای بومی و داخلی میآیند با آن جریان حاکم استکبار همکاری کنند. چه کسانی هستند که این کارها را انجام میدهند؟ مشکل کار، کشف این رابطه است و تحلیل صحیحی است که انسان گمراه نشود و بفهمد که آن جریانی که بالقوه این خطر برایش هست کدام است و آن جریان را کشف کند و مواظب باشد که این جریان هیچ جا بروز نکند. آنچه که من تابه حال در تاریخ مطالعه کردهام و سرنوشت این ملتهای اسیر را خواندهام، تقریباً میتوان آن را به صورت یک قانون در آورد. گرچه این طور چیزها قانون صد در صد، مثل ریاضی نیست، اما یک قانون اجتماعی شده است و باند سرمایهدار و آنهایی که عاشق سرمایهداری و شیفته مال و منال دنیا شدهاند، اینها هستند که این خط کثیف استکباری را میتوانند روی دوش خودشان بگیرند و این جریان را در کشورها ادامه دهند. شما اگر تاریخ این کشورها را نگاه کنید و یا این مسأله حکومت هزار فامیل را که تقریباً برای ما در تاریخ اسم شده، این امر برخاسته از همین مسأله است. آنهایی که میخواهند ملت خودشان را غارت کنند و از استثمار طبقه کارگر و محروم خودشان، سفره خودشان را میخواهند رنگین کنند، مسلّم است که اینها چنین زمینه وجودی را دارند و این زمینه وجودی مورد سوء استفاده استثمارگران غربی میتواند قرار بگیرد. در تاریخ، ما هرکجا میبینیم که حکومتی طولانی شد و در اختیار غربیها قرار گرفت و طولانی ماند، اگر دقت کنیم میبینیم که باند سرمایهدار، با آن حکومت همکاری داشتهاند. البته ابتدا لازم نیست یک سرمایهدار بیاید، بلکه ممکن است اینها یک نظامی جاهطلبی را پیدا کنند و با یک حرکت کودتا مآبی یک جریانی در کشور راه اندازند و بعد آنهایی که میپیوندند و آن را بزرگ میکنند، سرمایهدارها هستند. اگر هم ابتدا سرمایهدار نباشند، بعد که به مصادر حکومت رسیدند و منافع مردم را غصب کردند، رفته رفته به قشر سرمایهدار تبدیل میشوند و به خانه، ماشین، مزرعه، حساب بانک، شهوات، جلسات شبانه، مسافرتها، لذات و به عیش و نوش و ارتباطاتشان وابسته میشوند. بدین ترتیب یک جریان درست میشود، جریانی که امکانات را قبضه کرده و طبیعیترین رفیق، همراه و دوست قسم خورده سلطه بیگانه و جریانات استکباری داخلی میشوند. و تاریخ دنیا این مسأله را ثابت میکند. این خانوادههایی که در کشورهای عربی هستند مثل عراقِ و اردن و بسیاری از کشورهای جنوب خلیج فارس و جاهایی دیگر که انسان مشاهده میکند، همینها هستند که استکبار روی دوش اینها دارد مردم را این جوری به این روز در میآورد. خانواده پهلوی در کشور ما، بهترین مثال این جریان است و باند سرمایهدار طی این پنجاه و شصت سال گذشته که ما میتوانیم روی اینها حساب کنیم، بهترین مثال این جریان است. اینها هستند که اگر نباشند، چنین وسیله حامل سیاست دنیای استکباری در کشورها کمتر پیدا میشود. هیچ وقت طبقه کارگر، کاسبهای معمولی - من تجار بسیار بزرگ را نمیگویم - سرباز، درجهدار، افسر معمولی و تیپ انسانهای متوسط تن به چنین کاری نمیدهند. اینها بیشتر روابط عاطفیشان، منافع و زندگیشان با توده مردم بوده و از خود مردم هستند. مشکل است که اینها به صورت باندی بتوانند در خدمت یک جریان دشمن ملت قرار گیرند. البته فردی میشود، فرد را از همه جا میشود پیدا کرد و او را خرید و از او سواری گرفت. اما این را به صورت یک جریان که تداوم و ثبات بیشتری دارد، به این آسانی نمیشود پیدا کرد. بنابراین نتیجه میگیریم که همیشه و در همه جا این قانونی که میگویم، قانون اجتماعی است؛ اما قوانین اجتماعی استثنا دارد و میتواند داشته باشد. معمولاً در کشورهای تحت نفوذ غربیها و در اقمار غربیها، باند خاصی پیدا شدهاند که این باند به صورت یک جریان ریشهدار در جامعه، سیاست آنها را اجرا کردهاند و از طریق اینها، فسادها ریخته شده است. مهمترین جریانی که انسان میتواند نام ببرد، جریان سرمایهداری است. این گفته، معنایش این نیست که تنها هر سرمایهداری را که پیدا کردید بگویید این نوکر آمریکا یا غرب است. نه، چنین نیست. چون، اصلاً با بینش اسلامیمان، قضاوت را درباره انسان به صورت جبری نمیتوانیم داشته باشیم. این کمونیستها هستند که طبقه درست میکنند به طوری که میگویند این طبقه فاسد و آن طبقه سالم است. و اصلاً میگویند غیر از این محال است، یک طبقه است. و اگر یک آدم خوبی دیدند، میگویند از طبقه بریده است. ما این طور تحلیل نمیکنیم. به طور معمولی میشود انسانهای پولداری آدمهای خوبی هم باشند. مثلاً حضرت خدیجه را در خدمت پیغمبر داریم. کسی که اولین زن مسلمان تاریخ اسلام است. این مسأله دیگر برای ما عینی است و نمیتوانیم این حرف را بزنیم. ممکن است آدمهایی خوب باشند و پولدار هم باشند و پول حلال هم داشته باشند و به طور صحیح هم از پولشان استفاده کنند و یا حتی از پولشان هم بد استفاده کنند اما در این جریانهای کثیف قرار نگیرند. این طور چیزی میشود. اما اگر کل قضیه درست نباشد، از لحاظ نوع ما میتوانیم قضاوت کنیم که تاریخ این نیم قرن اخیر، مخصوصاً در دنیا، چنین چیزی بوده است و وقتی به عقب باز گردیم میبینیم بدتر است. در دوران قبل، وقتی اینها در جاهایی وارد میشدند، میرفتند و سراغ رؤسای عشایر، خوانین، کدخدا و مالکین بزرگ را میگرفتند و منافعشان را به هم پیوند میزدند. شما این تاریخ ایران خودمان را حساب کنید، مثلاً پارلمان دوران بعد از مشروطیت را ببینید. در پارلمانهای کشورهای ظاهراً مستقل و آزاد چه کسانی جمع میشدند؟ در محیط عشایر در روستاها زمانی که اقدام به رأیگیری میکردند، چه کسی رأی میآورد؟ وقتی که پسر خان و رئیس عشیره آنجا بود، مردم که به کارگر و کشاورز رأی نمیدادند و اصلاً اینها مطرح نمیشدند و کسی اسم اینها را در انتخابات ثبت نمیکرد. آنها در پارلمان جمع میشدند، منتها در پارلمان هم خبری نبود! اما جمع میشدند و اسمش هم همان بود. آنهایی که انتصابی بودند، تکلیفشان روشن بود که میخواستند مجلس سنا را تشکیل دهند. بعد هم در انتخاب وزیر، وکیل، مدیرکل، رؤسای دوایر و کارخانجات، هرجا هرکس میخواست انتخاب شود، همان رویّه تا آخر پیدا میشد. یک جریان به هم پیوسته ریشه داری بود که همه جا دست داشتند و ژاندارم هم سرنیزهاش در اختیار آنها بود و تا اعماق جنگلها هم نفوذ داشتند و تا زیرزمین و معدنها، اسلحه ژاندارمری همراه اراده خان بود و یک چنین جریانی کشور را میگرداند و در کنار خودش، قدرت آمریکا و سیاستهای امپریالیستی یا اروپا و یا جای دیگر را داشت. ببینید آیا در چنین وضعی میشود یک جامعه رو به صلاح برود؟ من این را میخواهم بگویم که مسؤولیت اساسی نکبت دنیا و بدبختی ملتهای دنیا، زیر سر این سیاست شوم است که ریشه آن در کاخهای به ظاهر سفید در دنیای غرب است. اینها مسؤول هر چه نکبت در دنیا هستند. به این طریق، صورت ظاهرش را هم این طور ترتیب میدادند که یک محمدرضا شاهی اینجاست که سلطنت میکند و یک پارلمانی هم برایش قانون میگذارد و یک ابزاری هم در خدمتش است و رؤسای گردن کلفت قبایل، ایلها، خوانین، پولدارها، تجار واردکننده و صادرکننده و کارخانه دارها به صورت یک باند که همه چیزشان به هم بسته این نظام را شکل میدادند و فقط کسی که در آن نظام بیگانه بود، ملت بود و آن توده اصلی مردمی که از آنها در حد یک حیوان بار بکشند و غذا به او بدهند. اینها این طور نسبت به مردم نظر داشتند. بنابراین اگر ما هوشیارانه برخورد کنیم، یکی از مواضع قطعی که باید در انقلاب گرفته شود، نفی حاکمیت سرمایه است. البته سرمایه داشتن غیر از حاکمیت سرمایه است. ما میتوانیم پولدار داشته باشیم و به مردم میدان دهیم تا فعالیت اقتصادی کنند، میتوانیم کارهای عمده کشور را مثل تولید و توزیع به بخش خصوصی بدهیم و این امر، صحیح، مفید و مؤثر است و باید انجام دهیم. اما یک نظام، لازم دارد که حاکمیت سرمایه در آن نباشد. سرمایهدار هست، اما سرمایهدار حاکم نیست. تصمیم پارلمان نباید تحت تأثیر نظرات سرمایهداری باشد و نباید تصمیمات اجرایی کشور، هیأت دولت و مدیران در مسیر منافع سرمایهداری باشد. اگر چنین باشد، آمریکا، اروپا و روسیه و هیج جای دیگر باندی پیدا نمیکنند که بخواهند در آن نفوذ کنند و آن باند را در خدمت بگیرند. البته وقتی که شرایط عوض شود، اینها از رؤسای گروهکها به عنوان همان خان استفاده میکنند. اما به هرحال در آن وقت، آن گروهک به یک جریان تبدیل میشود که آن بخش را یک جای دیگر بحث میکنیم. این بحثی که من کردم شامل خود اروپا و آمریکا هم میشود. حالا ان شاءاللَّه بعداً میرسید و من یک بخشی را به آنها اختصاص میدهم که شما ببینید که آیا امروز واقعاً مردم آمریکا حاکم هستند، یا همین باندی که عرض میکنم، حاکم کماند. اگر مردم آمریکا، حاکم بر آمریکا بودند، دیگر در آفریقا و آسیا این مسایل نبود. اگر مردم اروپا، کارگران کارخانههای اروپا، رأیشان رأی واقعی بود، ما امروز در سراسر دنیا این بدبختها را نداشتیم. من نمیدانم که شماها آن فیلم »سلطه« را در تلویزیون دیدید یا نه؟ دنیا گرفتار باند سرمایهداری و شرکتهای بینالمللی چند ملیتی است. خود آمریکاییها و اروپاییها اسیرند و به تبع آنها، کشورهای دیگر هم اسیرند و این وظیفه انقلاب است که خودش را از شر این دام خطرناک نجات بدهد. معمول انقلابهای دنیا این است، از اینجا که جدا میشوند، به دام روسها میافتند که آنها هم بدتر از اینها هستند. گفتم اگر آدم بخواهد مثلاً حکام افغانستان را در مقابل حکام مصر بگذارد، باز هم حکام مصر بهترند. برای اینکه آنها تا این قدر پیش نرفتند که ملتشان را، آن هم با یکصد هزار سرباز روسی، این جوری به خاک و خون بکشند. اگر آدم بخواهد حتی نُمیری را در مقابل کارمَل بگذارد، باز هم باید گفت رحمت به نمیری؛ چون فالانژها را از آنجا فراری میدهد و این قتل عام را در ملتش نمیکند. مشکل انقلابهای دنیا این است که تا میآیند. از این دام خطرناک درآیند، پایشان به دام دیگری میافتد. یک انقلاب آزاد و جدی موقعی میتواند روی پای خودش بایستد و از انقلابش نتیجه بگیرد، که اگر خودش را از باند سرمایهدار نجات میدهد، در باند کمونیسم گرفتار نشود. و این، ظرافت، مواظبت و سرمایه معنوی بسیاری میخواهد. در کشور ما این سرمایه هست. اگر انقلاب ما گرفتار نشد، علتش این است که این سرمایه اصلی را دارد؛ یعنی ما اسلام را فوق همه اینها داریم. حالا در این بحث به خصوصی که دارم، که بحث زمامداران صالح است، بهترین معارف را ما در خود این زمینه داریم. ما روی افرادمان به عنوان انسانهای صالح حساب میکنیم. تقوا را ملاک قرار دادهایم و باید برای افراد شایسته ملاک قرار بدهیم. اگر میخواهیم وکیل، وزیر و مدیر کارخانه انتخاب کنیم، اول باید ببینیم که تقوا دارد یا نه؟ ما باید صلاحیتهای فرهنگی، فنی و تعهدی، همه اینها را با هم بسنجیم و اگر ما این محور را حفظ کنیم، اگر آن روز یک پولدار صالح هم در تشکیلات ما وجود داشته باشد، برای ما هیچ ضرر ندارد. اگر این شرایط را مراعات کردیم، مصداق همان روایتی است که خواندم که میگوید: »اِذا کانَ اَغْنیائُکُمْ سُمَحائُکُمْ ...« غنی هست اما سخاوت دارد، و محتکر و بخیل و ممسک نیست. یعنی اصل غنا را میپذیریم، اما غنی عاری از بخل و امساک و انحصار طلبی، استثمارگری و خون مردم را به شیشه کردن. اگر ما این محور را که محور تقوا، تعهد و صلاحیتهای روحی است، حفظ کنیم - الحمدللَّه این پنج الی شش سال در حدود امکاناتمان حفظ کردهایم - راه نفوذ آن سرطان استکباری را بستهایم. به طوری که نه از طریق آن باندهای مادی مخرب و ضددین میتوانند نفوذ کند - چون اینها اصل صلاحیت را ندارند - و نه از طریق انسانهای سودپرستی که با دستمالی قیصریه را به آتش میکشند؛ آنها که ملتشان را به خاطر یک تجارت انحصاری با فلان کمپانی غربی میفروشند. نه از این طریق و نه از آن طریق میتوانند نفوذ کنند و بدین ترتیب راه برای استعمار بسته میشود. ان شاءاللَّه در خطبههای بعد، در همین زمینه یک مقدار وضع خود دنیای اروپا و آمریکا را برایتان مجسم میکنم تا آن چیزی که در ذهن بعضی از جوانهای خام ما هست و خیال میکنند که آنجا مهد آزادی و دموکراسی است، این مسأله درهم شکسته شود و در مملکت خودمان هم راه برای حکومت واقعی مردم باز شده جلوی اعاده سلطه باندهای خودخواه و سودپرست گرفته شود. أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم/ »بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِالرَّحیم/ وَالْعَصْرِ/ اِنَّ الإنْسانَ لفَی خُسْرٍ/ اِلاَّ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَتَواصَوْا بالْحَقِّ وَتَواصَوْا بالصَّبْرِ«. خطبه دوم بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمنینَ وَ عَلی الصِّدیقة الطاهِرة وَ عَلی سبْطِیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الْهادی الْمهْدی(عج). در رابطه با مناسبتهای هفته، دو بحث اساسی دارم که فکر میکنم همه وقت من را خواهد گرفت. قبل از ورود در این بحثها، سالگرد شهادت شهدای فتح شکوهمند خیبر را که در سال گذشته رخ داد، به خانوادههای عزیزشان و همچنین شهادت همه شهدای انقلاب، جنگ تحمیلی و تروریسم کور را، که در این کشور رخ داده، به خانوادهها و بازماندگان این شهدا تسلیت و تبریک عرض میکنیم. همچنین رحلت بانوی بزرگوار اسلام حضرت زهرا را به پیشگاه پدر بزرگوارشان، پیغمبر عظیم الشأن، و شوهر عظیم الشأن ایشان، حضرت علیبن ابیطالب و فرزند برومندشان، امام بزرگوارمان، و همه ملتمان تسلیت میگوییم. دو بحث، یکی مربوط به جریان گزارش هیأت سازمان ملل در مورد اسرا، و قسمت دیگر هم در زمینه وضع جاری لبنان است. من فکر میکنم لازم است که از این تریبون مقدس، توجه ملتهای اسلامی را به آنچه که الآن در لبنان میگذرد، به طور مرتب جلب کنیم. در مورد قسمت اول باید بگویم که هیأت سازمان ملل به ایران آمدند و در مورد اسرا مطالعاتی انجام داده و برگشتند و گزارشی دادند که این گزارش، هنوز هم در دنیا مطرح است و تبعاتی نیز، چه خوب و چه یک مقدار ناروا، خواهد داشت. ما باید این موضوع را قدری باز کنیم. در همین مقطع، این گزارش از مسایل مهم کشور ماست. اگرچه این، یک مسأله است که من مطرح میکنم، اما این، نمونه مسایل جاری ماست که ملت ما باید در برخورد با این گونه مسایل هوشیار باشد و راه و خط خودش را بداند و بتواند کف دست تبلیغ چیهای دنیا را هم بخواند. اگر ما این هوشیاری را داشته باشیم، کم کم اینها از زحمتهایی که برای گمراه کردن افکار عمومی میکشند، مأیوس میشوند. اصل مطلب این است که الآن در مقطع فعلی، علیه ما برنامه ریزی شده که یک فشار تبلیغاتی همه جانبه با همه ابزار امپریالیسم خبری وارد شود تا اینکه ما را در مواضعی که اتخاذ کردیم مردد کند و نهایتاً در جنگ و در برخورد با جریانهای ظالمانه بینالمللی کوتاه بیاییم. هدف حرکت موجود این است که اگر نتوانند ما را شکست دهند، ما را در محیط خودمان محبوس و محدود کنند. خوب، معلوم است که هرچیزی هم که، پیدا کنند، از آن استفاده میکنند. وقتی که استراتژی حرکت تبلیغاتی دنیا این است، اینکه چی انتخاب کنند و چگونه بگویند، دیگر به حوادث روزگار بستگی دارد. یک چیزی که اینها خودشان راه انداختند و کم کم هم خودشان را به دست خودشان رسوا کردند، همین جریان اسرا و مسایل اردوگاهها بود. پیشتاز حرکت، صلیب سرخ جهانی بود که متأسفانه ما نمیخواستیم این جور شود و آبروی صلیب سرخ این قدر برود که به صورت یک جریان جاسوسی در دنیا معرفی شود. به هر حال، همین جریانهای جاسوسی هم، گاهی در گوشه و کنار میتوانند برای رفع بعضی از ظلمها خدمت کنند. اگر صلیب سرخ فکر میکرد این مقدار بیآبرو میشود، شاید اقدام نمیکرد. موضوع از این قرار است که صلیب سرخ به ایران آمد و به یکی از اردوگاههای ما رفت (اردوگاه گرگان) و آنجا صحنه سازی کردند و چند تا اسیر عراقی را به جان هم انداختند. بعثیها که عامل آنها بودند با مؤمنین درگیر شدند و چند نفر اسیر مظلومِ مؤمن را با سنگ و چوب و آهن و میله کتک زدند به طوری که واقعاً با شکنجه، اینها را شهید و مثله کردند تا حدی که خود صلیب سرخیها از مأموران ما که آنجا بودند خواستند که: »دخالت کنید و تیراندازی کنید که این آشوب بخوابد«. تیراندازی هم شد. خوب طبیعتاً دو سه نفر هم در تیراندازی کشته شدند که بعضیهایشان هم از بعثیها بودند. ما هم آن زمان گفتیم که مسؤول این جریان صلیب سرخ است و به ما مربوط نیست. ما حد حفاظت را مراعات کردیم، اما کسی به حرف ما گوش نداد. بعداً روشن شد که خود سازمان ملل این را تأیید کرده، که خواهم گفت. بعد از این ماجرا صلیب سرخ بیرون رفت و این جریان را به این شکل در بوق کرد که: »در ایران اسرای عراق را به صورت دسته جمعی میکشند«. آن ابزاری هم که در سراسر دنیا در اختیار دارند یعنی امپریالیزم خبری، این امپراتوری کثیف تبلیغی که امروز در اختیار استعمارگران است و همه آن چیزهایی که در اختیارشان بود به کار افتاد و به صُوَر مختلف گفتند که »ایران دارد اسرا را میکشد«. حتی بعد هم فلان انجمن کارگری که به صورت ظاهر درست کرده بودند، یک نامه نوشت و در روزنامه چاپ کردند و با این قبیل کارها یک موج تبلیغاتی درست کردند. خوب ما هم حرفمان را زدیم و گفتیم اینها دروغ میگویند، فیلم نشان دادیم که بگوییم قضیه این است. ولی آنها میخواستند ما را تحت فشار قرار دهند و این یک دریچهای برای اعمال فشار بر ما، روی جنگ بود. برای اینکه این فشار را تکمیل کنند، سراغ سازمان ملل رفتند و از سازمان ملل خواستند که به اینجا بیاید، رسیدگی کند و گزارش دهد. آنها حدس میزدند که ما مطلقاً بازدید سازمان ملل را نمیپذیریم، (خوب، ما خیلی به این مجامع بینالمللی اعتقاد نداریم) و وقتی که نپذیرفتیم، میگویند: »خوب، این هم سند«. وزارت خارجه ما حرکت خوبی انجام داد، گفت: ما این بازدید را میپذیریم ولی مشروط به اینکه، اینها اول به عراق بروند. ما هم حرف داریم، از جمله اینکه آنجا شکنجه میدهند، ما در آنجا اسیرانی داریم که اسمشان را به ما ندادهاند، مثلاً وزیر نفت ما و همراهانشان و تیم بهداشتی را، اینها در شهر گرفته و بردهاند شکنجه دادهاند. اسمشان را به ما نمیدهند، ما از سلامتی آنها خبر نداریم. و دیگر اینکه ما در آنجا هزارها اسیر غیرنظامی داریم که از روستاها، خرمشهر و جاهای دیگر گرفته و بردهاند. خوب، بروید اینها را هم ببینید، بعد به ایران بیایید. کم کم اینها مدتی معطل کردند، بالاخره تسلیم این واقعیت شدند. (فکر نمیکردند که داخل اردوگاههای ما وضع به این خوبی است). با زحمت این شرط را پذیرفتند، به عراق رفتند و همان جایی که رفتند، وضعِ بد رفتار عراقیها با اسرای ما، ناظران سازمان ملل را سخت تحت تأثیر قرار داد که در گوشهای از گزارششان این مسایل را گفتند که بعداً ما این را باز میکنیم. ناظران سازمان ملل، پس از عراق، به ایران آمدند. اینها واقعاً فکر نمیکردند که در ایران به چنین چیزهایی برخورد میکنند. اولاً ما دستشان را باز گذاشتیم، انتخاب اردوگاه را با خود آنها گذاشتیم، نگفتیم شما اول کجا بروید و چه موقع بروید. همین جوری مثلاً خودشان میگفتند ما میخواهیم به فلان اردوگاه برویم، هواپیما و ماشین در اختیارشان بود و میرفتند و بیاطلاع قبلی وارد اردوگاه میشدند. آنجا که میرفتند، ما مأمورین خودمان را همراهشان نمیکردیم تا آزادانه با هرکس که میخواهند صحبت کنند. اینها با صدها نفر اسیر به صورت محرمانه در اتاق دربسته ملاقات کردند و از آنان حرف شنیدند. هرکس را که خودشان خواستند انتخاب کردند و ما چیزی نگفتیم. در بین ملاقاتیها بعثی بود، مؤمن هم بود. همچنین رفتند و آشپزخانه، خوابگاه، کتابخانه، تلویزیون و رادیو، میدان ورزش و هرچه که آنجا بود، یعنی همان مقداری که ما داشتیم، همه را دیدند. البته ما نمیگوییم برای اینها بهشت ساختهایم. ما در شرایط جنگی، همان چیزهایی که برای سربازهای خودمان در پایگاههای نظامیان، از لحاظ غذا و امکانات تهیه کردهایم، برای آنها هم تهیه کردیم و آنجا هست. آنها هم رفتند و همه چیز را دیدند. به خصوص در اردوگاه گرگان خیلی وقت صرف کردند، با طرفین و همه اینها مذاکره کردند و از اینجا که رفتند به صورت ظاهر، سخت تحت تأثیر محبت و انسانیت جمهوری اسلامی بودند. ما منتظر بودیم که اینها، طبق قرار، در ظرف یک هفته گزارششان را از آنچه که دیدهاند، بدهند. البته ما اطلاعاتی داریم که فعلاً بنا نداریم این اطلاعات را رو کنیم که آنها در عراق چه دیدهاند و چه نظراتی داشتهاند که یک هزارم آن را هم نگفتهاند و یا در مورد ایران چه نظراتی داشتند و این نظرات را منعکس نکردند. ما اینها را فعلاً مطرح نمیکنیم، به موقعش مطرح خواهیم کرد. این قرار یک هفتهای آنها یک ماه شد. حالا علت اینکه یک چنین گزارشی را اینها این جور تأخیر انداختند چه بود، به ما لااقل نگفتند که این تأخیر برای چه بود. ما حدس میزنیم که ایادی آمریکا و دشمنان ما وارد عمل شدند که جلوی گزارش را بگیرند، اما دیدند نمیشود جلوی گزارش را به کلی گرفت. این مدت برای این بود که یک شکلی در بیاورند که عراق را آن طوری که هست معرفی کنند و ما را هم آن طوری که هستیم معرفی کنند و همه این یک ماه در پشت پرده، بحث بر سر کیفیت تنظیم این سند بود. یک سند 80 صفحهای درست کردند، اما مطالب اساسی را نگفتند. حالا ما از سازمان ملل گله داریم که چرا باید اجازه دهد که ملعبه دست اینها قرار بگیرد. ولی یک مقدار گفتند، همین مقدار که کمی از واقعیات داخل اردوگاههای عراق را گفتند ما ممنونیم. کار بدشان را میگوییم، کار خوبشان را هم بگوییم. این مقدار ممنونیم که یک دریچه باز کردند، اما از اینکه همه حقیقت را نگفتند و نقاط مثبت جمهوری اسلامی را در اردوگاهها نگفتند، گله داریم و یک روزی هم شکایت خواهیم کرد و روی این مسأله افشاگری خواهیم کرد؛ یعنی وقتی که آن سند واقعی را به دست آوردیم. اما ببنید اینها چه کردند. اینها آمدند و ایران و عراق را با ضمیر تسمیه در کنار هم گذاشته و نصحیت کردهاند. (خوب، این دیگر ترفند سیاسی بسیار زشتی است که به ساحت سازمان ملل نمیسازد. و سازمان ملل باید خودش را از این گناهی که مرتکب شده، تبرئه کند). گفتند: »در عراق فشار روی اسرا هست، در ایران هم هست«. اما وقتی که موضوع را باز کردند، شما ببیند این دو فشار چگونه است. اینها با صراحت گفتند در عراق شکنجه با شوک الکتریکی هست، با باتون هست، بازدن روی زخمهای اسیر مجروح هست و حبس کردن در اتاقهای انفرادی نیز هست. و چیزهای دیگر هم گفتند که بدتر از اینهاست. در مورد ما گفتند در ایران فشار ایدئولوژیکی هست. یعنی چیزی که الآن اینها به ما نسبت دادهاند، این است که ما تبلیغات شدیدی روی اسرا برای تربیت شان داریم. نقطه عیب دیگری که به ما گرفتند، این است که در ایران حرمت افسرها را به اندازه حرمت سربازها کردهاند. درجه دارها را به همان اندازه احترام میکنند که به افسران دارند، احترام مقامات فرماندهی را در ایران حفظ نمیکنند. این هم یک نکته دیگر است. تا این مقداری که به ما گزارش شده است، من الآن عیب دیگری یادم نیست. شاید هم چیزهای دیگری باشد که هنوز به ما نرسیده است، چون من متن آن را هنوز نخواندهام. خوب این قاضیان بینالمللی که اینجا آمدند، این داوران بینالمللی، چگونه به خودشان حق میدهند که این جوری حرف بزنند؟ واقعاً حالا اگر فرض کنیم که فشار تبلیغاتی هست، (فشار تبلیغاتی که نیست، من حالا توضیح میدهم فشاری که اینها میگویند، چیست) آیا فشار تبلیغاتی مثل شکنجه جسمی است که در اردوگاهها میدهند؟! اینکه ما کتابخانه درست کنیم ، اینکه تلویزیون و رادیو در اتاقهاباشد، اینکه اجازه دهیم مؤمنینِ اسرا سرود درست کنند و بخوانند، اینکه مقاله بنویسند و روزنامه دیواری داشته باشند، شما اسم اینها را فشار تبلیغاتی میگذارید؟! یا میگوئید آزادی تبلیغاتی؟ شما خودتان ده روز به یک زندان بروید، در یک اردوگاه اسیر شوید و ببینید رادیو، روزنامه و تلویزیون برای شما چه ارزشی دارد. برای یک نفر اسیر، تلویزیون مائده آسمانی است که میخواهد وقتش را پر کند، این تنها کمکی است که میشود به اسیر و زندانی کرد، تا وقت او را یک جوری پر کنیم که احساس شکنجه نکند و بتواند با یک چیزی وقتش را پر کند. شما اسم اینها را شکنجه میگذارید؟! خوب، از تلویزیون ما همین برنامههایی پخش میشود که مردم ما میشنوند، آیا همه ملت ما تحت شکنجه تبلیغاتی هستند؟! خیر، اینطور نیست. اگر نخواستند، تلویزیون یا رادیو را میبندند. چه کسی به اسیر عراقی میگوید مجبوری به تلویزیون گوش بدهی؟ این حرفها نیست! ملت ما، بعضیهایشان اصلاً با برنامههای ما موافق نیستند. تلویزیون را گوش نمیدهند. آنهایی هم که مایلند، گوش میدهند. روزنامه را هم همین طور برخورد میکنند. آنها نیز میدانند که در اردوگاههای ما این جوری است. خوب، این بیانصافی سازمان ملل نیست؟ تبلیغات اسلام به عنوان یک کشف هیأت سازمان ملل نیست که در ایران کشف کرده باشد. ما این را منکر نشدیم و شما کشف نکردید. ما از اول این موضوع را گفتیم، همین حالا ببینید، اگر بنده هم بیایم در سازمان ملل، خود شما را همانجا تبلیغ خواهم کرد. این کاری است که شما همیشه در تمام عمرتان انجام میدهید. پس این همه رادیوها، این همه روزنامهها، این همه فیلمها و این همه کارهایی که شما انجام میدهید، مردم سراسر دنیا را بمباران تبلیغاتی میکنید، پس شما فشار ایدئولوژیکی دارید وارد میکنید. خوب قبل از همه که شماها هستید!! ما یک گوشهای از دنیا میتوانیم تبلیغ کنیم. اگر این حرف را کاخ سفید بزند، آدم خیلی ناراحت نمیشود. اما این حرف را فرستادههای سازمان ملل بزنند و تبلیغ عقیده و تربیت اخلاقی و تشویق انسانها به فضیلت و فداکاری را در کنار شکنجه جسمی، شلاق زدن، کارد زدن و داغ کردن و چیزهایی مثل این قرار دادن؟! چقدر شما نادانید!! چقدر شما بیانصافید!! مگر نمیخواهید در آینده هم سازمان ملل بتواند مردم را تخدیر کند؟! خوب این تخدیرهای شما با این گونه قضاوتها، عده زیادی از مردم را هم باز با ماهیت شما آشنا میسازد! حالا یک چنین چیز مبهمی گذاشتهاند. (البته چیزهایی که در گزارش آورده بودند، برای آدمهای هوشیار قابل درک است و من عرض کردم، این مقدار از آنان ممنونیم). خواننده وقتی این سند را میخواند، اول میبیند که عراق و ایران هر دو نصیحت شدهاند ولی پایینترش را که میخواند، میگوید بلی در عراق شکنجه جسمی است و در ایران شکنجه روحی است. در اینجا به افسرها احترام لازم گذاشته نمیشود، سربازها را با افسرها یکسان حساب میکنند. و از این چیزها میگوید. خوب! آن آدمهای حسابی، میفهمند که این ترفند سیاسی است که به کار برده شده. اما رسانههای جمعی دنیا، آنها که همه گزارش را نقل نمیکنند. بعد از این مرحله، گزارش به دست رسانههای جمعی دنیا میرسد. آنها دیگر از اینها بیانصافتر و ظالمتر و بدبرخوردتر هستند، آنها اصلاً تیتر کردند که: »هیأت سازمان ملل، ایران و عراق را با هم، به خاطر شکنجه محکوم کرد«. خوب، این شکنجه است، آن هم شکنجه! ولی دیگر بقیه را هم شرح ندادند. تنها در بین این رسانههایی که به دست ما رسید و ما گوش دادیم، از میان همه این رهبران دنیای غرب، تنها کسی که فقط یک کمی، مرد بود، خانم تاچر بود که مردانگی داشت، به طوری که رادیو بی بی سی این مقدار گفت که: »در همین سند سازمان ملل، این قدر چیزهایی هست که برای چند سخنرانی علیه عراق، سخنرانان ایران بتوانند از آن استفاده کنند«. این تعبیر رادیو بی بی سی بود و واقعاً هم همین طور است. من میدانم، که اینها یک مقدار حرفها را در این گزارش گنجاندهاند، اما به هرحال وجدان جمعی دنیا را این رسانهها درست میکنند و این رسانههای بیانصاف و ظالم در قضاوت، رادیوها، تلویزیونها، کسانی که با ما ادعای دوستی هم میکنند، همه اینها همین رویّه را رفتند. خود عراقیها که خفه شدند و سه چهار روز راجع به این گزارش اصلاً حرف نزدند. کشورهای جنوب خلیج فارس هم با همان بزدلی که دارند و هنوز از این طرف و آن طرف میترسند، چند روز نگفتند، بعد هم بد گفتند، و خوب نگفتند. البته ما به این مسایل خیلی امید نبسته بودیم که یکدفعه رنجیده باشیم، بلکه ما میخواهیم افشاگری کنیم، ما میخواهیم بگوییم این سازمان ملل است، این صلیب سرخ است، این حکومتهای مدعی آزادی و دموکراسی هستند، و این هم رسانههای غربی است. ملت ما باید این طور چیزها را بداند. وقتی که یک چیزی از زبان اینها با آن بیان مؤدبشان که آدم ظاهراً خیال میکند خیلی بیطرف حرف میزنند، میشنوید، اول یک علامت سئوال روی آن بگذارید، بعد یک قدری دنبال قضیه بروید و بفهمید که اینها چه میگویند، اصلاً چرا این جوری میگویند؟ اصل مسأله همین است که اینها از هرچیز، بنا دارند علیه ما فشار سیاسی درست کنند که ما را در فشار سیاسی قرار دهند، تا در جنگ کوتاه بیاییم و نادانی آنها هم این است که خیال کردهاند از این راه میشود ما را وادار کرد که کوتاه بیاییم. خوب، ما که الآن شش سال است که تحت این فشار تهاجم تبلیغاتی شما هستیم، کجا یک قدم عقب گذاشتهایم؟ کجا تا به حال کوتاه آمدهایم؟ شما دیدید که هر ضربه مادی، اقتصادی، روحی، تبلیغی و نظامی که توانستید به ما زدید، ما هم تا به حال مثل کوه محکم ماندیم. پس راه موفقیت شما در اینها نیست. اگر میخواهید در دل جمهوری اسلامی نفوذ کنید، از راه حقیقت وارد شوید.اول بپذیرید که حزب بعث عراق و صدام متجاوز است. البته پذیرفتید، به طوری که همین دیروز (پنج شنبه) یکی از شخصیتهای سیاسی آمریکا، برژنیسکی، این مطلب را اعلام کرد و عربها علیه او حرف زده بودند و از آمریکا گله کرده بودند. همین شخص به عربها جواب داد که »شما چرا از ما گله میکنید؟ شما از خودتان گله کنید که رفتید جنگ را شروع کردید، حالا در جنگتان گیر کردهاید.« میدانند که آنها جنگ را شروع کردهاند. شما باید اعلام کنید که حزب بعث متجاوز است. اعلام کنید که متجاوز را مثل باند هیتلر که در دنیا محاکمه شدند و مثل نازیهای آلمان که محاکمه شدند، باید محاکمه کنید. شما این را بپذیرید. این اولین قدم به طرف ماست. آن وقت ملت و رزمندگان ما، گوششان را باز میکنند تا ببینند حرفهای بعدی شما چیست. راه ختم جنگ در منطقه این است. از این مهلت که ما دادیم تا شما فکر کنید، عراقیها فکر کنند، ارتش عراق و خود حزب بعث و حامیان مرتجعش در منطقه فکر کنند، از این مهلت سوء استفاده نکنید. هی نروید تحلیل دروغ بکنید و بگویید که ایران در میدانهای جنگ به بن بست رسیده، برتری نظامی عراق، ایران را زمینگیر کرده. و از این حرفها بزنید. و از آن طرف هم عراقیها و این قارونهای خلیج فارس را گول بزنید که پولهایشان را باید در این راه خرج کنند، یا به عبارت بهتر از بین ببرند. نه، اینها نیست. شما فهمیدید که ما در حرفهایمان صریح و صادق هستیم. ما مهلت دادیم، دوباره یک مهلت دیگر هم دادیم و باز مهلت میدهیم که شما این مسایل را بفهمید. آن لحظهای که بفهمیم دیگر مهلتها دارد به ضررمان تمام میشود و شما هم میخواهید سوء استفاده کنید، آن موقع آن کاری که باید بکنیم، میکنیم و آن وقت شما همه پشیمان میشوید. آن آرامشی که به جبههها حاکم است هیچ عاملی جز اراده ما ندارد، یعنی ما این جور میخواهیم. ما فکر کردیم مصلحت اسلام، ملت و ما و مصلحت ملت عراق و منطقه، همین است که این جوری بجنگیم و در همه حال برخورد و اعصابمان مسلطیم، برنامههایمان را هم میدانیم و شرایط جهانی را هم میسنجیم. راهمان را هم انتخاب کردیم، در دنیا ماجراجو و جنگ طلب نیستیم، در دنیا حق طلبیم. اما از متجاوز و ستمگر و جنگ افروز و جریانی که مسؤول این همه خون و این همه جان و اموال این ملتها هست، نمیگذریم و بالاخره این حق را از آنان خواهیم گرفت. در مورد لبنان، که من خطبه عربی را هم در همین زمینه نوشتهام، لازم است بحث مختصری کنم. اخیراً در صحنه لبنان، تحول چشمگیری به وجود آمده است. همه ترفندها و بازیهای سیاسی و نظامی اسرائیل و حامیان غربی و دوستان عرب او، نتوانست در لبنان، اسرائیل و باند فالانژ را نجات دهد. ملت مسلمان لبنان، مردم آزاده لبنان، هم زنها و هم مردها موفق شدند، در اولین حرکاتشان در لبنان، نشان دهند که با اتکا به اسلام، قدرت شکست اسرائیل را دارند، و کار بسیار عظیمی انجام دادهاند. من حماسه لبنان را بعد از حماسه انقلاب اسلامی ایران، در منطقه، مهمترین رویداد تاریخی این ده ساله اخیر، از لحاظ تأثیر آن بر جهان و آینده میدانم. تعداد معدودی مسلمانِ محروم و مظلوم روستایی و شهری، در لبنان موفق شدند که آمریکاییها و انگلیسیها و فرانسویها و ایتالیاییها را، مثل سگ زخم خورده، از طرف بیروت داخل دریا بریزند و آن جور ذلیلانه آنها را بیرون کنند، که تا به حال، چنین کاری در دنیا اتفاق نیفتاده بود و ما هیچ کجا ندیدیم. در ویتنام شبیه این کار شد، اما این جوری نبود و با این خصوصیاتی که آنجا اتفاق افتاد، نبود. بعد از آن هم علی رغم اینکه در دولت خودشان، در ارتش خودشان و در پلیس خودشان برای آنها ایجاد مزاحمت میکردند و راههایشان را میبستند، اسلحهشان را مصادره میکردند و خانههای آنها را میگرفتند، با همه این مسایل موفق شدند در جنوب لبنان ارتش اسرائیل را، برای اولین بار در تاریخ تأسیس اسرائیل، وادار کنند که با خفّت و اعتراف به شکست، از بخشی از اراضی جنوب لبنان بیرون برود. این مسأله میتواند در تاریخ بشریت برای آینده بسیار مهم باشد. بدون اینکه هیچ امتیازی اسرائیل بگیرد، صیدا و منطقه بیروت را خالی کرد، کنار رفت و اعتراف کرد. این مردم موفق شدند ترسی در دل اسرائیلیها بیندازند که همین دیروز (پنج شنبه) یک واحد از نیروهای ذخیره اسرائیل در مقابل دفتر نخست وزیر اسرائیل اجتماع کردند و شعار دادند که زودتر این سربازهای ما را از جنوب لبنان بیرون بیاورید، ژنرالهای ارتش اسرائیل کلاه سر ما گذاشتند و ما داریم در آنجا قتل عام میشویم. این کار، کار کوچکی نیست که گروهی از مردم مؤمن و مسلح لبنان انجام دادند. اما آنچه که اینجا مهم است، این است که اسرائیلیها وقتی که میخواستند بیرون بروند، یک مدت تبلیغات کرده بودند که ما حافظ امنیت منطقه هستیم و اگر بیرون رفتیم، لبنان در جنگ داخلی، به کلی ویران میشود!. اینها چنین تبلیغاتی کرده بودند. بعضی از محافظهکارهای آنجا را هم ترسانیده بودند. اسرائیل بیرون رفت. از آنجا که بیرون رفت، آب از آب تکان نخورد. اما خود اسرائیلیها و عواملشان چند انفجار زشت در این منطقه انجام دادند، و با این کار زشتشان، در دنیا منطق آنهایی را که سفارت آمریکا و مقر آمریکا و فرانسه و اسرائیل را منفجر کرده بودند، موجه جلوه دادند. وقتی که در مقابل مسجد جامع طرابلس، ماشین پر از مواد منفجره را منفجر میکنند و نمازگزار و همسایه مسجد را به خاک و خون میکشند و آن جنایت فجیع را انجام میدهند، دیگر چه کسی میتواند بگوید که چرا چریکهای مسلمان لبنان، مقر تفنگداران فرانسه را منفجر کردند؟ مگر خون فرانسویها را از خون نمازگزاران طرابلسی رنگینتر است؟ مگر ارتش اسرائیل که متجاوز است، اگر مقر او منفجر شد این ترور میشود، اما منفجر کردن مدرسه صور، این شهر مظلوم و گرفتار، حمایت از امنیت میشود؟! با کارهایی که اسرائیلیها کردند، هم آبروی خودشان را بردند و هم اینکه چیزی از پیش نبردند. گروه مجاهدی را که مثل آب روان در هر نقطهای حاضر است، نمیشود با یک انفجار از پا درآورد. در کاخ شیشهای استکبار غرب، میشود انفجار انجام داد و نتیجه گرفت، اما در آنجا نه. بنابراین، اسرائیل با آن انفجارهایی که کرد، نتیجه نگرفت و ضرر هم کرد، ضرر حیثیتی. در کل دنیا، آمریکا، فرانسه، آلمان و ارتجاع عرب هم ضرر کردند چون همه اینها پشت همین جریان بودند. و منطقشان کوبیده شد. حال، این روزهای اخیر، چیز جدیدی را شروع کردهاند. اسرائیلیها، امروز سراغ همان سیاستی رفتند که در ابتدای تأسیس اسرائیل، علیه روستاهای فلسطین داشتند و دارند آن سیاست را اعمال میکنند. این کار را تقریباً از روز پانزدهم بهمن شروع کردهاند و تا کنون هم ادامه دارد. بدین صورت که معمولاً روزی یکی دو تا روستا را با ستونی از تانک، نفربر زرهی و اسلحه سنگین محاصره میکنند، وارد روستا میشوند و به بهانه اینکه میخواهیم چریک در خانهها پیدا کنیم، خانههای مردم را تفتیش میکنند و هرجا را که از آن بوی اسلام بفهمند، منفجر کرده با بولدزر صاف میکنند و مرتب این جنایت را تکرار میکنند. اتفاق افتاده است که در جریانهایی که پیش آمده، کودکی زیر چرخهای تانک له شده یا یک خانمی که حاضر نبوده از خانهاش بیرون بیاید، آنجا و در زیر آوار خانه دفن شده است. خبرنگارهای غربی روزهای اول، فیلم میگرفتند و خبر میدادند، بعد اسرائیلیها آنها را هم ممنوع کردند. نیروهای سازمان ملل متحد هم همان جا ایستادهاند و نگاه میکنند و از این ملتهای مظلوم دنیا حقوق میگیرند که مثلاً برای حفاظتشان آمدهاند، اما خفه شدهاند، یک گلوله شلیک نکردند. ارتش لبنان هم که تا آن نزدیکی آمده هیچ گونه نفسی نمیکشد. اسرائیل میخواهد حادثه دیریاسین را در جنوب لبنان پیاده کند و سیاستش این است که آن قدر برگُرده روستاها فشار بیاورد که مسلمانان مجاهد وقتی که ببینند ملتشان تحت فشار هستند، دست از مبارزه بردارند. دستشان به رزمندهها نمیرسد، سراغ بیوهزنها و بچهها در خانهها میروند. در این دنیای مغرور و دنیای بیانصاف و دنیای مدعی حقوق بشر، در این شرایط، اسرائیل هر روز این کار را تکرار میکند. اینهایی که برای فلان زندانی در یک گوشهای از دنیا قطعنامه صادر میکنند، برای این همه جنایت در جنوب لبنان خفه شدهاند. اینها رفتهاند و در رسانههای جمعیشان هم نقل نمیکنند، که مبادا در افکار عمومیشان تأثیر بگذارد! ببینید دنیا چه وضعی پیدا کرده است! ببینید این مدعیان عدالت، مدعیان حقوق بشر، مدعیان دموکراسی، مدعیان صلح، مدعیان تضمین امنیت توسط سازمان ملل و مدعیان نفی استثمار و استعمار، امروز چه میکنند! ببینید شرقیها چه میکنند و غربیها چه میکنند! البته اشتباه هم میکنند، چون خیال میکنند اینجا نتیجه میگیرند. اینها در گذشته با عدهای طرف بودند که حداکثر ناسیونالیست بودند، وطن دوست بودند، اما امروز با مسلمانانی طرف هستند که در ماشین پر از مواد منفجره مینشینند و ماشین را به ساختمان میزنند و خودشان همراه مواد منفجره به هوا میروند. آن مردمی که هنگام حرکت به طرف قتلگاه و قربانگاهشان، آیه قرآن بر لب دارند و تبسم میکنند و عشق ملاقات خدا، موتور حرکت آنهاست، مگر میشود با تخریب منزل و بردن بولدزر در کوچهها، اینها را از میدان بیرون کرد؟! آمریکاییها این آزمایش را در ایران کردند، چه نتیجهای گرفتند که حالا دنبال تکرار جنایت رفتند؟!. مردم مسلمان دنیا و حق خواهان دنیا بدانند که امروز مسؤول این جنایات در جنوب لبنان، فقط اسرائیل نیست. اگر این رسانههای جمعی دنیا، سازمان ملل، صلیب سرخ، سربازان سازمان ملل، آمریکا، انگلیس، روسیه و این جهان سوم، اگر اینها به اسرائیل عتاب میکردند و آب دهان به صورت این جنایتکارها میانداختند، آنها حاضر نبودند این قدر دست خودشان را به جنایت آلوده کنند. ما در اصل کاخ سفید را مسؤول این جنایات میدانیم، و آنهایی را هم که ساکت هستند، هرچند بین مسلمانان کشورهای عربی اسلامی، آنها را هم به خاطر رضایت ذلت بارشان شریک جرم میدانیم. و ان شاءاللَّه این ملت لبنان، حماسهای را که شروع کردهاند، به پایان خواهند رساند و نتیجه خواهند گرفت و پیروز خواهند شد و درسی نیز برای سایر مسلمانان میشود. من قسمتی از درسهایی را که از این حوادث لبنان گرفته شده، در بخش خطبه عربی آوردهام که برای برادران و خواهران عربمان میخوانم. ترجمه خطبه عربی بسم اللَّه الرحمن الرحیم برادران و خواهران مسلمان جهان! دیدید که مسلمانان فداکار و قهرمان در جنوب لبنان چه حماسهای آفریدند و باعث افتخار و روسفیدی مسلمانان و مظلومان جهان و خفّت و خواری مستکبران و متجاوزان و رسوایی محافظهکاران و سازشکاران شدند. آن روز که اسرائیل، جنوب لبنان را اشغال کرد، مراکز قدرت در دنیای عرب ذلیلانه با این موضوع برخورد کردند و برای نجات لبنان، به مراکز اصلی و ریشه اساسی تجاوز و توطئه، یعنی آمریکا و دیگر قدرتهای استعماری غرب، دست طلب دراز کردند و سربازان آنها را که پشتوانه اصلی اسرائیلاند، به لبنان کشاندند. ما همان روز اعلان کردیم که اسرائیل جز در مقابل زور، آن هم زورِ خود مردم مسلمان، تسلیم نمیشود و گفتیم که جنوب لبنان میتواند برای اسرائیل تبدیل به دام و باتلاق شود. و امروز شاهد درستی آن پیش بینی هستیم. ولی باید اعتراف کنیم که آن روز، ما تا این حد به لیاقت و صلاحیت فرزندان اسلام در لبنان آشنا نبودیم و امروز خیلی بیشتر از آنچه که انتظار داشتیم، مشاهده میکنیم. و لذا به خود حق میدهیم که برای آینده اسلام و مسلمین در منطقه و حتی داخل اراضی اشغالی فلسطین خوش بین و امیدوار باشیم. درسی که مردم لبنان به مسلمین جهان و مخصوصاً اعراب دادند و هشداری که متجاوزان امپریالیسم و صهیونیسم دادند، میتواند برای دوستان و دشمنان آموزنده باشد. دشمنان فهمیدند که نیروی اسلام، برای حرکت مسلمین آن قدر عظیم و مایهدار است که با اتکا به خدا میتوانند نیرومندترین ارتشهای متجاوز را شکست دهند. گرچه انقلاب ایران هم، این درس را قبلاً داده بود. مسلمانان لبنان نشان دادند که شاگردانِ مجاهدانِ جان برکف مسلمان ایراناند. اگر مسلمانان به جای تکیه بر افکار ملیگرایی و ناسیونالیستی قومی و نژادی، براسلام و ایمان تکیه کنند، نیرومندتر و موفقتر خواهند بود. اگر در مسأله فلسطین، از اول به جای طرح مسأله عربیت، بر اسلامیت مبارزه، تکیه میشد، اسرائیل نمیتوانست ریشه کند و مصایب مردم فلسطین تا این اندازه وسیع و طولانی نبود. اگر در آینده، اسلام را محور مبارزه با صهیونیسم قرار دهیم، امید به جذب نیروهای مخلص و مقاوم، و پایداری در میدان مبارزه تا شکست نهایی اسرائیل تضمین خواهد شد. به نیروی ملتها که در مردم وجود دارد، باید بیش از نیروی دولتها تکیه کرد. در لبنان، نیروی اصلی متعلق به مسلمانان است، ضعف و زبونی در سالهای گذشته، باعث حاکمیت کفر در لبنان بوده و آینده لبنان از آن مسلمانان است. سران غیرمسلمان لبنان به اجانب و مخصوصاً استعمار غرب وابستهاند و اشغال لبنان را توسط غربیها یا اسرائیل، بر حاکمیت اکثریت ملت، که مسلمانند، ترجیج میدهند. دولتهای مرتجع عربی، شعار مبارزه با اسرائیل را برای فریب مردمشان مطرح میکنند و هنگام مبارزه واقعی، شانه خالی میکنند و رسوا و افشا میشوند. اسرائیل و حامیانش که با تهمت »تروریسم« ملتها را بدنام میکنند، هنگام شکست، خودشان مرتکب زشتترین ترورها میشوند. همان گونه که پس از فرار اسرائیل در لبنان شاهد بودیم. رسانههای غربی، مبارزات مردم مظلوم را به عنوان »تروریسم« بدنام میکنند و ترورهای صهیونیسم و امپریالیسم را حق به جانب و دفاع معرفی میکنند. درسهای فراوان دیگری از مردم لبنان میتوان گرفت، که در این بخش خطبه نمیگنجد و هنوز روشن نیست و در آینده روشن خواهد شد. أَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ/ بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ »قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ/ اَللَّهُ الصَّمَدُ/ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یوُلَدْ/ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَدٌ«.