سخنرانی آیت ا... هاشمی رفسنجانی پیرامون کفر و انواع آن
بسماللّهالرحمنالرحیم
مقدمه و خلاصهای ازبحث در مورد ارزش انسان بود و در درس گذشته در مورد ارزش انسان گفتیم ارزشهای انسانکه آن بعد اصیلی که در وجود ما به اسم انسان مینامیم، آن بعد معنوی است و آن نیروی روحی و جوهر مجردی است که به نام روح و حقیقت انسانیت در ما وجود دارد که انسان ترکیبی از جسم و روح و تن و روان است. اما آنچه که انسانیت ما را تشکیل میدهد، جاوید است و بعد از تحقق، همیشه هست و تمام نمیشود و کمال واقعی از اوست و تکامل واقعی را او دارد، آن بعد معنوی و جوهر مجرد به نام روح است.
بخش اخیر درس گذشته و ارزشهایی که برای انسان مطرح است، ضمن اینکه گفتیم یکسری ارزشها است که به جسم انسان مربوط میشود. ارگانیسم پیچیده انسان آن وضع خاص جسمی که ما را قادر به اعمال سازنده میکند که البته سازنده واقعی همان روح است، به کار میافتد. عمل با دست، استقامت قامت و تکلم با زبان و خیلی از این گونه چیزها جزء چیزهایی بود که ارزشهای انسان به حساب میآمد. اما در آخر بحث، ارزش واقعی را مطرح کردیم، که بعد معنوی ماست. چون اگر آن نباشد، اگر آن قدرت روحی و جوهر مجرد نباشد، از این ارگانیسم هیچ استفادهای نمیشود. نه دست، آن قدرت عمل را دارد و نه زبان، آن قدرت گفتن را دارد و نه استقامت، مسألهای را حل میکند. حالا یک بحث کاملاً جدیدی مطرح میشود که من بخشی از آن را جزو سؤالات گذشته برده بودم و آن این است که آیا ارزش مشروط است؟ و اگر مشروط است، این ارزش چیست؟ به چه مشروط است؟ آیا در وجود انسان چیزهای ضد ارزش به وجود میآید که این ارزشها را خنثی کند و یا انسان را زیر فکر ببرد و وجودش را با همه استعدادی که داشته، ضد ارزش کند؟ اینها مهم است. یعنی این قسمتی که از امروز وارد میشویم، چیزهایی است که جنبه سازندگی دارد و به عمل، نزدیک میشویم.
از بحثهایی که فقط دانستنی بود و از مقدمات به نقطهای باید برسیم که در زندگی و برنامه ما تأثیر سازنده داشته باشد. امروز داریم به این نقطه وارد میشویم. اولین چیزی که عرض میکنم این است که آن ارزش مطلق نیست. مشروط است. یعنی این جور نیست که به هر حال برای انسان بماند. این ارزش واقعی انسان که روی انسانیت تکیه کردیم، این طور نیست که به هر حال برای انسان بماند. در شرایطی تحصیل نشده است؛ در مرحله استعداد است و در حالی که تحصیل هم شد و از استعداد به مرحله وجود رسید و تحقق پیدا کرد، باز هم حالت شرطی این ارزش محفوظ است؛ یعنی، دوام و بقایش تضمین شده نیست. این دو مطلب را باید از هم جدا کنیم. از بحثهای اصولی است که الان بعد سیاسی هم به خود گرفته، در مبارزات ما و همین حالا در رابطه با دیگران این مسأله همیشه مطرح است. باید این مسأله را حل کرد.
کفر و ایماناز نظر ما با معیارهای قرآن مطلب برایمان باید روشن شود و تکلیف خودمان و جامعهمان را از این جهت مشخص کنیم. مسأله کفر و ایمان را میخواهم اینجا مطرح کنم. «اِنَّ الَّذüینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ اُولئکَ هُمْ خَیْرُ اْلبَرِیَّةُ»[1] . آیهای که اینجا قرائت شد، در مورد کفر است. کفر و ایمان مطرح
میشود و تأثیری که کفر و ایمان در نقد ارزشهای انسان یا در نابودی ارزشهای انسان دارد. در بحثهایی که ما با برادران مجاهدین و اسلامی دارای آن طرز فکر داشتیم، یکی از مسائل اصولی که بین ما مطرح بود و آنها از ما قبول نکردند، مسأله ارزش عمل بود که آنها معتقد بودند ما باید برای عمل منهای ایدئولوژی، یک ارزش اصولی قائل شویم و اصالت ارزش عمل مطرح بود. از نظر ما با توجه به آیات قرآن و چیزهایی که حالا این روزها تعقیب خواهیم کرد، مطلب روشن بود که نه، ما برای عمل مجرد، آن ارزشی که مربوط به انسان میشود؛ یعنی، بخواهد انسان را با ارزش کند، نمیتوانیم قائل شویم.
قبل از عمل باید به سراغ ایمان برویم. ایمان و کفر در سرنوشت ارزش انسان و در سرنوشت خود انسان، تأثیر غیر قابل اجتنابی دارد که هیچ چیز نمیتواند جای این دو عنوان را پرکند. اول از ایمان و بعد از کفر صحبت میکنیم. آیات ایمان و کفر در قرآن خیلی زیاد است و این سری آیات اگر بخواهید به صورت تتبع و تحقیق جمع کنیم، مدتها وقت میگیرد و من به این شکل نخواهم پرداخت؛ یعنی، همه آیات مربوطه را نمیآوریم. آن سری آیاتی که از هر دستهای، دستهبندی میکنم بعضی از آیاتش را برای نمونه میآورم و بعضی آیاتش را از شما میخواهم که خودتان در قرآن پیدا کنید. مطلب برای شما روشن است. فقط ترجمه آیه را که بفهمید، اصل مطلب فهمیده میشود. از سراسر قرآن، بدست میآید که آن ارزشی که برای انسان مطرح است، به خصوص برای انسان مؤمن، ایمان و عمل است.
کفر نقطه نقطه مقابل آن آیاتی است که این آیات را تأیید میکند. ولی به نقطه مقابلش مقابل ایماننیز توجه دارد. این است که کفر، همان ضد ایمان و نقطه مقابل ایمان، مانع از این است که ارزش انسانی به انسان ملحق شود. یعنی کفر اگر در وجود کسی جا بیفتد و انسان کافر شود، این حالت، مانع این است که ارزشهای انسانی که برای ما در حال استعداد است، پیش از تحصیل چون مشروط است به عنوان یک مانع جلوی راه تحصیل و تحقق ارزش را به طور کلی میگیرد و نمیگذارد ارزش محقق شود. کفر البته درجات و مراحلی دارد و ایمان هم درجات و مراحلی دارد. یک چیز یکنواختی نیست و هر درجهاش زمینهای برای یک درجه از ارزش است و این درجات با هم مخلوط نمیشوند. حدود هم محفوظ است و نهایتی هم برای این دیده نمیشود؛ یعنی، تا آنجایی که ما با قرآن کار میکنیم، نمیفهمیم که این یک حد پایان دارد و حتی شخصی مثل علیبنابیطالب(ع) که ما معتقدیم انسان کامل زمان بوده است، یا شخص خود پیغمبر(ص)، اینها هم ظرفیت استعدادشان هیچ وقت به مرحله اشباع نرسید چون حرکت تکاملی انسان بیپایان است. ما نقطه آغازمان هر جا باشد، نقطه انتها و منتهای حرکتمان خداست و خدا نقطه مشخصی نیست که از نظر زمانی و مکانی بتوانیم حد تعیین کنیم؛ کمال مطلق، ارزش مطلق و ارزش بیپایان است. انسان در آن مسیر که حرکت میکند، راه بیپایان را در اختیار دارد و استعداد بیانتهایی در وجودش هست که این استعداد و این راه همیشه میتواند به مرحلهای از تحقق برسد.
به آیهای که مطرح میکنم، توجه کنید. من اول این آیه دوم را که نوشته شده، معنا میکنم. چون ایمان را جلو انداختم. «اِنَّ الَّذüینَ امَنُوا» اِنّ الذِّیüنَ را که در جاهای دیگر معنا کردیم. «وَ عَمَلوا الصالحاتِ» این را هم فعلاً جدا میکنیم، چون بحثمان در عمل نیست. البته عمل هم شرط ارزش است ولی الان من روی این قسمت بحث نمیکنم. «اولئکَ هُمْ خیرُالبریة» آن کلمه خیر و آن کلمه برّیه، اولئک اسم اشاره به دور است. به خاطر اینکه مقام عظیم و ارزش والا را میرساند این حالت را با اولئک آورده و "هم" یک نوع انحصاری را میسازد که جلوی خیر آمده. «اولئکَ خَیْرٌ البرّیة» مطلب تمام بود. آنها بهترین برّیه هستند "هم" که اضافه شده، هم ترکیب را میرساند و هم یک نوع انحصار را. خیر افعل التفضیل است. گرچه به صیغه "افعل" نیامده، افعل التفضیل همه جا به صیغه افعل میآید، ولی اینجا به آن صیغه نیست. خیر و شر افعل التفضیل هستند منتها بدون آن صیغه که به معنای بهتر و والاتر و بالاتر معنا میدهد. آنها بهترین بریه هستند. بریه هم از برَءَ است که به معنی خلق است. خداوند که میگوییم "بارئ" است، به معنای خالق است، از همین ریشه گرفته شده است. برّیه به معنای خلیقه است. یعنی مخلوق معنای اسم مفعول این صیغه را میدهد. آنها یعنی مومنین که عامل هم باشند ـ شرط عمل هم در آنها هست ـ بهترین مخلوقاتند. نظیر این را در بالا میبینیم. «اِنَّ الَّذüینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ اُولئکَ هُمْ خَیْرُ اْلبَرِیَّةُ»[2] . اکثر این موضوعاتش مشترک است که
حالا ترجمه که میخواهم بکنم «اِنّالذّیüنَ» فقط «کَفَروا» را با «آمَنوا» جداگانه معنی میکنم. یعنی به تفکیک در مورد ایمان و کفر توضیح میدهم.
کفار و مشرکینخداوند دو تیره از کفار، یعنی آنهایی را که کفر ورزیدند، در اینجا آورده است :
1- کفار اهل کتاب
2- مشرکین
البته اهل کتاب هم میتواند مشرک باشد. ولی در قرآن به این نحو آمد و معمولاً شما در قرآن، اهل کتاب را با مشرک در مقابل هم میبینید و بعضی از آیات هم نشان میدهد که در خود اهل کتاب هم عقیده شرک هست. یعنی مسیحیت که الان اهل کتابند اگر قائل به ثلیث باشند، مشرک هستند. ولی در صدر اسلام اصطلاحاً به یهود و نصارا (مسیحیت) در آن منطقه و سابعین که یک گروه دیگر بودند اهل کتاب میگفتند و به احتمالی هم مجوس یعنی گبرهای خودمان. حالا توضیح میدهم. الان نمیخواهم آیات را معنی کنم. اینها نتیجه آن حالت است که توضیح داده میشود. پس کفار از اینجا جدا میشوند :
1- اهل کتاب
2- مشرکین
این جزای اینهاست. منتها این جزای سوء و این جزای خیر آنهاست. «اِنَّ الَّذüینَ کَفَرُوا مِنْ اَهْلِ اْلکِتاب وَالْمُشْرِکüینَ فüی نارِجَهَنَّمَ خالِدüینَ فüیهآ اُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ»،[3] تفاوتش در کلمه شر است که نقطه مقابل خیر است. حالا مفردات
این را معنا میکنیم که در مورد اهل کتاب چه میگویند. اهل کتاب یعنی کسانی که دارای یک کتاب و شریعت آسمانی هستند، کتاب در اینجا یعنی کتاب آسمانی. اصطلاحاً کّفار اهل کتاب به این تیپ گفته میشود و مشرکین در قرآن در آن زمان اصطلاحاً به آنهایی گفته میشد که بتپرست بودند که محل نزول قرآن که جزیرةالعرب بود و خیلی فراوان بودند و مرکز بتهایشان هم مکه بود. لذا قرآن هر دوی آنها را با هم نام برده است. البته میدانید که اهل کتاب با مشرکین برای ما تفاوتهای زیادی دارند. به اهل کتاب، اهل ذمه هم میگویند و ذمه در جامعه اسلامی میتوانند، زندگی کنند. یعنی با تعهدی که میسپارند باید مقررات را مراعات کنند. الان در مجلس اقلیت کمونیست نداریم. کمونیستها را هنوز به عنوان یک کافر آن جوری حساب نکردهایم. اگر روزی بنا باشد، محاسبه شود و کمونیستها بخواهند فلسفهشان را به تمام معنا حفظ کنند، آنها در تیپ کّفار مطلق نه اهل کتاب قرار خواهند گرفت. یا اقلیت بهاییها را الان نمیآوریم و اگر احیاناً کفار نوع دیگری باشد که نمیآوریم علتش این است که اهل کتاب شرایط خاصی برای ما دارند. حتی در نجاستشان هم مسأله خیلی روشن نیست. یعنی بسیاری از علمای اسلام قائل به طهارت اهل کتاب هستند که مسیحیت و همینهایی که گفتیم، هستند. میدانید که مسیحیت، انجیل و یهودیت، تورات دارند و زرتشتیها و گبرها در قرآن به نام مجوسی آمدهاند، از قرآن خیلی روشن نیست که اینها کتاب آسمانی داشته و اهل کتاب باشند. اما روایات تأیید کرده که اینها را در زمان پیغمبر(ص) به عنوان اهل کتاب شناخته بود. وقتی که مسلمانها ایران را گرفتند، مسؤولین امور این منطقه با مجوس به عنوان اهل کتاب رفتار کردهاند. پس اینها اهل کتاب حساب میشوند. الان فقهای ما اینها را به عنوان اهل کتاب میشناسند. مشرک یعنی کسی که از ماده شرک است. همین شریکی که ما در فارسی به کار میبریم اسم فاعلش از باب افعال مشرک میشود. اگر باب ثلاثی مجردش را بگیریم شرک = یشرِک، اسم فاعلش شارک میشود. اگر استعمال شود. ولی شریک استعمال میشود که صیغه مبالغه از فعیل است و صفت مشبه بالفعل است و همان معنای فاعل و شارک را میدهد. یعنی شریک جای شارک را در فعل ثلاثی مجرد میگیرد. اما باب افعال آن میشود: اشرک (ماضی) یشرک (مضارع) و اسم فاعلش میشود مشرک. شَرَک یعنی شریک شدن. اشرک معنای متعددی میگیرد؛ یعنی شریک قرار دادن و شریک قائل شدن.
پس، مشرکین که جمع مشرک است، به معنای کسانی است که برای خداوند (مشرک رسمی و معمولی و حد روشن شرک همان بود) شریک در خلقت یا شریک در عبادت قرار بدهد، شرک در عبادت و شرک در آفرینش که مثلاً زرتشتیها به این معنا مشرک هستند، ولو اینکه اهل کتاب هم باشند و یک کتاب قدیمی داشته باشند. زرتشت اگر کتاب آسمانی داشته و پیغمبر(ص) بوده، ولی آنها به دلیل اینکه برای مبدأ جهان دو عنصر جداگانه قرار دادهاند و به اصطلاح ثنویین هستند؛ یعنی خدای خیرات و خدای شرور، یعنی میگویند یک قدرت و یک منبع آفرینش خیرها را آفریده و مبدأ قدرت دیگری شرور را آفریده و دو خدایی هستند. این شرک است. البته حالا که ما با زرتشتیها صحبت میکنیم، این را قبول ندارند. همان طوری که مسیحیها الان در بحثهایی که با آنان میشود، اب وابن و روحالقدس را که تثلیث مسیحیت است، به آن شکل قبول نمیکنند. میگویند سه تا در عین وحدت. اینها هم میگویند دو مبدأ در عین وحدت که چیزی برای خودشان درست میکنند. اگر آن جوری که کتابهای قدیمیشان است، بگویند و خدای خیر و خدای شر را از هم جدا کنند، مشرک میشوند و در تیپ مشرکین قرار میگیرند. به هر حال صفتی که خداوند برای کّفار میگوید، هم کفار اهل کتاب را شامل میشود و هم کفار مشرک را که کتاب و شریعت آسمانی ندارند.
گفتم درجه کفر همین است که انسان برای خدا در آفرینش شریک قرار دهد یا شریک در عبادت و کسی، موجودی و چیزی را به عنوان واسطهای در آفرینش مستحق عبادت بداند. لذا مشرکین یک جور نبودند. بعضیها این بتها را میپرستند، آیاتی از قرآن را میخوانم. ممکن است خیلی بتوانید پیدا کنید : «اَلالِلّهِ الِّدینُ الْخالِصُ وَ الَّذیüنَ اتَّخَذُو امِنْ دُونِهِ اَوْلِیآءَ ما نَعْبُدُهُمْ اِلّا لِیُقَرِّبُونآ اِلَی اللّهِ زُلْفی اِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فüی ما هُمْ فüیهِ یَخْتَلِفوُنَ اِنَّ اللّهَ لا یَهْدüی مَنْ هُوَ کاذبٌ کَفّارٌ»[4] . میگفتند ما اینها را عبادت میکنیم که اینها ما را به خدا نزدیک
کنند. یعنی به عنوان واسطه نه به عنوان خالق، نه به عنوان اصل، به عنوان کسی که بین انسان و خدا واسطه میشود، بتها را میپرستند که باز هم شرک است، اینها شرک در عبادت است و ظاهراً در زمان قرآن در جو جزیرةالعرب مشرک به معنای مشرک در آفرینش نبوده است. هر چه بود، مشرک در عبادت بود، چون قرآن آیاتی دارد که صریحاً میگوید اگر از اینها بپرسید که: «وَ لَئِنْ سَاَلْتَهُمْ مَّنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ اْلاَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ قُلْ اَفَرَاَیْتُمْ مّا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ اِنْ اَرادَنِیَ اللّهُ بضُرٍّ هَلْ هُنّز کاشفاتُ ضُرِّهِ اَوْ اَرادَنüی برَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبیَ اللّهُ عَلَیْهِ یَتَوَ کَّلُ اْلمُتَوَکِّلُونَ»،[5] میگویند خدا.
آنهایی که مربوط به آفرینش است، اگر بپرسید، میگویند «وَ لَئِنْ سَاَلْتَهُمْ مَّنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ اْلاَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ قُلْ اَفَرَاَیْتُمْ مّا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ اِنْ اَرادَنِیَ اللّهُ بضُرٍّ هَلْ هُنّز کاشفاتُ ضُرِّهِ اَوْ اَرادَنüی برَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبیَ اللّهُ عَلَیْهِ یَتَوَ کَّلُ اْلمُتَوَکِّلُونَ»[6] . میگویند خدا. پس معلوم است در
آفرینش شریک قائل نبودند، در عبادت شریک قائل بودند.
پس مشرک هم شامل شرک در آفرینش است و هم شامل شرک در عبادات، دو تیره از کفار هستند که اهل کتاب و مشرکین میباشند. تیرههای دیگری هم هست که هم در طول و هم در عرض اینهاست که آنها نیامده است. مثلاً مرتد، خودش در کفر عنوانی دارد. یکی از مصادیق شدید کفر است؛ یعنی، کسی که اول کافر نبوده، بعد کافر شد، البته این هم دو گونه است :یک نوع اینکه از خانواده مسلمان بوده و کافر شد گرچه هیچ وقت خودش مسلمان نشده، اما چون خانوادهاش مسلمان بودند، این خودش ارتداد است.
دوم کسی که شخصاً مسلمان بوده و شخصاً کافر شده است. این هم یک نوع ارتداد است که چون در ارتداد بحث نداریم، به آن نمیپردازم. این هم کافر است، اما میتواند هر دو جور کافر باشد، یعنی هم میتواند از اهل کتاب و کافر باشد و هم میتواند مشرک و کافر باشد. مصادیقش ممکن است در هنگامی باشد که شکل دیگری داشته باشد. مثلاً مسلمان بوده و حالا یهودی شده، نمیشود که بگوییم اهل کتاب به آن معنا و مسیحی هم نمیشود و مشرک هم نمیشود، منکر معاد میشود. آخرت را منکر میشود. این کافر است. مرتد هم هست. ولی اهل کتاب که بگوییم، منظورشان اینها نیست. ممکن است از باب دیگر این را ملحق کنیم که این هم بحث فقهی دیگری دارد. پس کّفار حالا هر که هستند "شرّالبریة". اینها بدترین هستند. یعنی اینها بدترین خلیقه و مخلوقات هستند. اگر این صحیح باشد که صحیح است ـ اگر خلیقه به معنای مخلوق باشد که هست و برّیه هم به معنای مخلوق است ـ استفاده میشود که چیزی بدتر از انسان کافر نیست. یعنی شما مخلوقی پیدا نمیکنید که از انسان کافر بدتر باشد. اگر فرض کنیم که این بریه منوط به همین جهان خودمان است، یعنی کاری به خارج از عالم و اطراف خودمان ندارد، لااقل میفهمیم که در این زمین و در اطراف ما، بدترین نوع موجود در دنیا انسان کافر است و از آن آیه دیگر میفهمیم بهترین نوع مخلوق در جهان، انسان مؤمن است.
ما در بحث گذشته این آیه را نیاوردیم و میتوانیم این آیه را هم در تیپ آن آیاتی بیاوریم که مزیت انسان را بر ملائکه نشان میداد. اگر اینجا ملائکه مؤمن عامل هم مشمول این هستند که البته بعید است و این نظر به انسانها دارد، ولی به هر حال اگر به صورت ظاهر جزو آن آیات اطلاقش کنیم، میتوانیم این را در سری آیات بحث گذشته که امتیاز و ارزش انسان را در مقابل ملائکه مشخص میکند، استدلال کنیم. از این دو آیه که در مقابل هم آوردیم و مخصوصاً کلمه خیر، این خیر را یادداشت کنید و به المعجم المفهرس مراجعه کنید، آنجایی که کلمه خیر در آیات آمده، شما در بحث ارزشها اگر بخواهید در قرآن مطالعه کنید، از آیاتی که معمولاً با این شر و یا خیر آمده، آن آیه را میتوانید در آن موضوع ارزش و ضد ارزش، ارزشهای انسان یا هر چیز دیگری استفاده کنید؛ یعنی بابی برای مطالعه ارزشها در قرآن از همین کلمه خیر باز میشود که پیدا کردنش در کشف الایات یا المعجم المفهرس خیلی آسان است. ممکن است دهها آیه پیدا و مطالعه کنید و اما کفر و ایمان را بررسی اجمالی بکنیم.
انواع کفردر مورد کفر تا آنجا که من یادم هست با پنج نوع کفر - نه این مصادیقی که گفتیم اهل کتاب و اینها، یک تقسیم دیگر است ـ در آیات قرآن برخورد میکنید که همه را نمیتوانید یک نوع معنا کنید.
1- کفر به معنای جحد و انکار یعنی، آدم چیزی را منکر شود. انکار هم دو جور است: یک انکار با اطلاع و علم که یک نوع تعصب و لجاجت در آن خوابیده است؛ چیزی را آدم بداند و در عین دانستن باز هم منکر شود. این بدترین نوع کفر است «وَ جَحَدُوا بهاوَ اسْتَیْقَنَتْهآ اَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَّ عُلُّوًا فَاْنظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ اْلمُفْسدüینَ»،[7] من الان شماره آیه یادم نیست. کشف الآیات را نگاه و
خودتان پیدا کنید. این مصداق کفر است که چیزی را آدم بداند، در عین اینکه یقین دارد مطلب حق است و این را منکر شود و بعضیها میخواهند بگویند که آن کفری که در قرآن در مورد آن خیلی شدت نشان داده و بسیاری از صفاتی که در قرآن برای کفار در موارد خیلی سخت آمده که حالا نمونهاش را میگوییم، این جور کفر است؛ یعنی کفری که با لجاجت توأم باشد حق پوشی همراه داشته باشد. مانند کفرهایی که با قصور یا با بی اطلاعی یا عوامی و جهل انسان به آنها کشیده میشود. خواستند بگویند که شامل این نیست. مثلاً ببینید در اوایل سوره بقره میگوید: «اِنَّ الَّذüینَ کَفَرُوا سَوآءٌ عَلَیْهِمْ ءَاَنْذَرْتَهُمْ اَمْ لَمْ تُنْذرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی اَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَّ لَهُمْ عَذابٌ عَظüیمٌ»[8] . قرآن آنجا به پیامبر میگوید که فرقی نمیکند که تو کفار را انذار
کنی، تنبیهشان کنی یا نکنی، اینها ایمان نمیآورند و خداوند چشم و گوش اینها را مهر زده و روی چشمانشان پرده کشیده است. اینها ایمان نمیآورند و بعد هم صفاتی برایشان گفته میشود.
میدانیم بسیاری از کّفار هستند که ایمان میآورند. در زمان خود پیامبر(ص) بسیاری از کسانی که بعداً در خدمت پیغمبر(ص) از بهترین افراد شدند، همان کّفار قبل بودند. پس این طور نیست که کّفار ایمان نیاورند. لذا بسیاری از مفسرین میگویند کفاری که در این آیه آمدهاند، همان کفار متعصب هستند که با اطلاع و با توجه به حقانیت دعوت پیغمبر(ص) بر کفر تأکید دارند و روی کفرشان اصرار میورزند. اصرار و لجاجت در کفر درجه شدت را میرساند. کفر نوع دوم را گفتم کفری است که با انکار همراه هست اما نه از ریشه لجاجت و یکدندگی و تعصب کور، بلکه از روی اشتباه و جهل، انسان حقایق را نفهمیده و منکر است؛ مثلاً پیش خود فکر کرده که چطور میشود که آدم که مرد و گم شد و خاک شد و خاکش را باد در دنیا پخش کرد، دوباره زنده شود و به قیامت بیاید.
کفران نعمتیک نوع کفر دیگر در قرآن داریم که به معنای کفران است و نوع کفران از این کفر نیست و در قرآن هم خیلی فراوان است و شاید دهها آیه که با تعبیر کفر و ماده کفر آمده، از همین کفران نعمت باشد که نعمتی که خداوند به انسان داده، استفاده نشده است. البته خود کفر هم کفران دارد، اینها بیارتباط با هم نیست؛ یعنی کسی که خدا نعمت عقل و تشخیص و درک به او داده و این نعمت را به کار نبرده و در جهل و گمراهی زندگی میکند و حاضر نیست واقعیتهای آفرینش را درست تحلیل کند و درست بفهمد، این کفران نعمت است. اصولاً عامترین معنای کفر که میتواند ریشه همه اینها باشد، به معنای پوشیدن است. یعنی روی چیزی را بستن که چهره چیزی را بپوشاند. واقعیت چیزی را مخفی کردن و مانع از بروز حقیقتی شدن، عامترین معنای کفر است که چون عقل انسان از حضور در زندگی مانع شده، میتوان به این کافر گفت. به خاطر اینکه انسان مانع ظهور حق شده و نگذاشته حقایق جهان آفرینش درست ارائه شود و جهانبینی غلطی داشته که باعث پوشیدن حق شده و میتوان به او کافر گفت. به دلیل اینکه نعمت خدا را ندیده گرفته و کفران نعمت کرده است. به این هم میتوانیم کافر بگوییم.
کفر به معنای برائتیک معنای دیگر که برای کفر آمده، به معنای برائت و بیزاری جستن است. یعنی آدم از کسی تبرّی کند. در قرآن خیلی فراوان آمده که همین هم به معنای کفر آمده است. مثلاً در رابطه ابراهیم با کّفار زمانش آیهای هست که میگوید : «قَدْ کانَتْ لَکُمْ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فüی اِبْراهüیمَ وَ الَّذüینَ مَعَهُ اِذْقالُوا لِقَوْمِهْمِ اِنّا بُرَاؤُا مِنْکُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ کَفَرْنابکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ اْلعَداوَةُ وَ الْبَغْضآءُ اَبَدًا حَتّی تُؤْمِنُوا باللّهِ وَحْدَهُ اِلّا قَوْلَ اِبْراهüیمَ لِاَبüیهِ لَاَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ ما اَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللّهِ مِنْ شَیْءٍ رَّبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ اِلَیْکَ اَنَبْنا وَ اِلَیْکَ اْلمَصüیرُ»[9] . ابراهیم و قومش
با دشمنانشان و کفار گفتند که ما با شما در دو صف قرار گرفتیم. تعبیرشان این است: «کُفْرِنا بَکُمْ» ما به شما کافر شدیم. کافر شدن ابراهیم و مؤمنان ابراهیم نسبت به کفار یعنی چه؟ یعنی چه شدیم به شما؟ آن کفر مربوط بحث ما که نیست. کفرنا یعنی تبرئنا منکم: یعنی از شما تبری جستیم و ما رابطه خود با شما را قطع کردیم. پس، همین معنای لطیف که در آن آیه میفهمید، در کفر هم هست؛ یعنی یک معنای بسیط یک بعدی در آن نبینید. همه اینها در کفر خوابیده است؛ یعنی در رابطهای که بین ما و خداست، بگوییم به خدا کافریم. انسان که حق را پوشانده، کافرست. عقلش را پوشانده کافر است. نعمت خدا را کفران کرده، کافر است و برائتی که باعث قطع رابطه بین او و خدا شده، کفر است، اگر با یک بعد ساده به کفر نگاه کنید که اتفاقاً من دیدم مجاهدین خلق (منافقین) در کتابهایشان گرفتار این نوع سادهنگری شدهاند این برای انسان یک راه گمراهی میشود. آنها میگویند که کفر این است که اصلاً آدم چون حق را کفربه معنایپوشانده، این حق پوشی به طور کلی کفر است. امپریالیسم هم کافر است برای پوشاندناینکه حق دیگران را تضییع میکند. اصلاً کفر را یک جوری معنا میکنند که این کفر اصطلاحی قرآن را که اینجا من آوردم در آن نیست. «اِنَّ الَّذüینَ کَفَرُوا مِنْ اَهْلِ اْلکِتاب وَالْمُشْرِکüینَ فüی نارِجَهَنَّمَ خالِدüینَ فüیهآ اُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ»[10] ، یک
جوری درست میکنند که مسلمانهای معمولی را هم که حاضر نیستند در حد عالی مبارزه کنند، شامل شود.
یک معنای خاص آن هم از ریشه ستر و پوشاندن است که میخواهند تعبیر کنند، ولی چیز بدی در میآید. البته اگر با یک بعد نگاه کنیم و از هم تفکیک نکنیم؛ مثلاًشیطان به اولیاء خود همین تعبیر را دارد. در آیاتی از قرآن است که شیطان به آنها میگوید: اِنّی کفرت بکم: یعنی چه؟ شاید این تعبیر در جاهای متعددی آمده یا در روز قیامت وقتی که اهل ضلال را در صحنه قیامت میآورند، آنهایی که گمراه شدهاند و آنهایی که گمراه کردهاند به مشاجره میافتند و با هم دعوا میکنند. آن یک گروه به اینها میگویند ما به شما کافر شدیم. یا شیطان به آنهایی که دنبالش رفته اند، میگوید: من به کسی که برایم شریک قرار داد و شریک خدا در اطاعت قرار داد، کفر میورزم؛ یعنی، این راه شما را قبول ندارم. این اظهار برائت است. اظهار تبری است و اظهار مخالفت و قطع رابطه و اعلام مخالفت است. پس میبینید این همه تعبیر کفر در قرآن آمده است و این را از این جهت گفتم که در مطالعه قرآن بدون اطلاع کافی و بدون بررسی جوانب معنا و بدون توجه به مصداق و بدون با هم سنجیدن آیات دچار تفسیرهای ساده و سطحی و ابتدایی میشوید.
یکی از بدبختیهای این دوره ما مخصوصاً دوره قبل همین بود؛ یعنی از مشکلات کار ما این بود که فرصت اینکه بحثها و کلاسها و رسیدگیها همه جانبه و کامل شود، نبود و دسترسی به اساتید نبود و جوانها حتی در خانههای تیمی در زندانها به خود حق میدادند که قرآن را این جوری مطالعه کنند و از روی آن، عقایدشان را آن جوری تنظیم میکردند. در زندان یک کتاب «مفردات راغب» با یک قرآن در اختیار بچهها بود، بچهها خیال میکردند با این دو کتاب اصول فکری و دینشان را با قرآن تنظیم میکنند. البته از یک جهت خوب بود که اینها با قرآن آشنا میشدند. با مواعظ قرآن، با نصیحتهای قرآن، با معارف روشن قرآن و با آیات قرآن آشنا میشدند. مشکلش هم این بود که خیال میکردند مفردات راغب، برای تفسیر قرآن کافی است «مفردات راغب» کتاب خوبی است، از کتابهایی است که اگر ندارید، بروید بگیرید. چون هر کلمه مشکلی که در قرآن هست، آنجا توضیح داده، تفسیری نوشته و ریشهاش را در آورده و برای انسان مفید است. اما بدون مراجعه به اهل نظر به این آسانی در قرآن با اصول فکری و علمی و اعتقادیتان نمیتوانید تصمیم نهایی را در این سطح از مطالعه بگیرید. یعنی محققاً تفسیر از آن کارهایی است که نیاز به استاد و کار بیشتر دارد.
کفر به معناییک معنای دیگر کفر که البته با باب تفعیل بیشتر به کار میرود، از کفاره و تکفیرسیئاتتکفیر سیئات میآید که باز از همین ماده کفر استفاده میشود. اما نقطه مقابل این در میآید. وقتی که میگوییم تکفیر، معنایش نسبت کفر دادن است که این اصطلاح معمولی است که وقتی میگویند فلانی را تکفیر کردند، یعنی به کفر نسبتش دادند و گفتند کافر است. همین تکفیر که با معنای کفاره میآید، به معنای جبران و اصلاح هم میآید. یعنی درست نقطه مقابل است یک نوع اصلاح عیب و رفع معایب است که: «وَ اَقِمِ الصَّلوةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفًا مِّنَ اللَّیْلِ اِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِئّاتِ ذلِکَ ذکْری لِلذّا کِرüینَ».[11]
عین همین تعبیر آمده است که توبه کفر، سیئات است که اینجا اصلاً به معنای نقطه مقابل کفر است. البته شاید معنای پنجمی که میخواستم بگویم این هم نباشد. معنای دیگری باشد که الان در ذهنم نیست. همین جوری از خاطره خودم استفاده کردم. اگر خواستید میتوانید پیدا کنید. اگر جلد اول تفسیرالمیزان را داشته باشید در همین آیات اوایل سوره، روایتی نقل شده که مواردی از کفر را با آیات مربوط خود آورده است.
نتیجه بحثپس، از این دو آیهای که فعلاً خواندیم تا آیات بعد مشابه را بیاوریم و توضیحات بیشتری بدهیم و بعد نتیجهگیری کلی کنیم این شد که مؤمن عامل از بهترین مخلوقات است. لااقل مخلوقات دور ما و کافر ـ همه نوعش، کافر قرآن، کافر نعمت، قطع رابطه کن، کافر فقهی که منکر خداست، یا منکر توحید که مشرک میشود که خدای واحد را قبول ندارد یا منکر معاد یا منکر رسالت پیامبر ما که اهل کتاب این جورند ـ بدترین مخلوقاتند. البته یک بحث دیگری خواهیم داشت که ارزشهای معمولی که در وجودشان بود، کجا رفته و چرا بدترین مخلوقاتند؟ چرا از سنگ بدترند؟ چرا از زباله و آشغال بدترند؟ این بحثی است که اگر قدری پیش برویم بقیه چیزهایش روشن میشود.
با فرصت کمی که داریم سؤالات رسیده را جواب دهم.
س ـ اگر شخصی نمازش را در وقت و بیوقت بخواند و از این موضوع واقعاً رنج ببرد، ولی هر چه هم رابطه با خدا برقرار کند و از خدا بخواهد که هدایتش کند و حتی نماز شب را بدون حضور قلب بخواند و قلباً خیلی خدا را دوست داشته باشد و گناهی هم مرتکب نشود، ولی هر چه هم تلاش کند این مرضش درمان نشود، این از چه ناشی میشود؟ آیا این مرض یک نوع کفر نیست؟
ج ـ نه، این اصلاً کفر نیست. کفر به آن معنا نیست. حتی فسق هم نیست، چون با نماز بیوقت و با وقت فضیلت را از دست داد. دیگر گناه هم نکرده است. البته نماز سر وقت خواندن خیلی خوب است.
قصاص قبل از جنایتس ـ آیا قصاص قبل از جنایت یک اصل اسلامی است؟ نظرتان را در مورد محاکمه کودتاچیان توضیح دهید که آیا آنها مستحق اعدام هستند یا خیر؟
ج ـ کسی که علیه حکومت اسلامی قیام کرده باشد، مجازاتش اعدام است، حتی اگر وارد عمل هم نشده باشد. اینها وسایلشان را تهیه کردند. تصمیمشان را گرفته اند. اسلحهشان را تهیه کردهاند و تصمیم بر بمباران داشتند. به عنوان قیام علیه حکومت حق، جزایشان اعدام است و قصاص قبل از جنایت نیست. به خاطر کشتنشان نیست، به خاطر توطئهای که کردهاند، حکمش در اسلام اعدام است.
مقایسه درجهس ـ آیا درجه کفر از شرک بالاتر است یا خیر؟
کفر و شرکج ـ نه، کفر درجاتی دارد که شرک بدترین نوع کفر است؛ به این بحث خواهیم رسید که انواع شرک را توضیح دهیم. اهل کتاب هم کافرند، اگر مشرک باشند، حتی قائل به طهارتشان هستیم و خیلی چیزها دارند. شرک رابطه اجتماعیش را قطع میکند. آیات شرک را جداگانه بررسی میکنیم و خواهیم دید که شرک شدیدتر است.
س ـ چرا قرآن فرموده آن عدهای از مشرکین که کافر شدهاند در آتش جهنمند؟ لطفاً توضیح دهید؟
ج ـ نه، اشتباهتان همین بوده. خیال کردید که آن عده را میگویند. این مشرکین اهل کتاب، همان کفار هستند. دو مصداقش را ذکر کرده است. نه اینکه آن عده را جدا کرده مصداق آن کفر همین دو گروه هستند.
س ـ آیا در تهران مدرسه علمیه هست؟ اگر هست معرفی کنید؟
ج ـ بله هست، همین مدرسه شهید مطهری. مدرسه مروی هست. در بازار 7-8 مدرسه هست. در تهران خیلی مدرسه داریم.
س ـ شما گفتید کفار "شرّالبریة" یعنی بدترین مخلوقاتاند و صفت عالی آوردید، در صورتی که صفت تفصیلی میشود. آیا این صحیح است؟
ج ـ شر یعنی بدتر و چون طرفمان جمع مخلوقات است، گفتیم بدترین مخلوقات.
کفار و اهل کتابس ـ چطور در آیه «اِن الذّیüنَ کَفَروا» کفار را اهل کتاب آورد؟
ج ـ جواب را دادم. دو تیپ کفار را میگوید. کافر اهل کتاب. اهل کتاب به دین ما کافرند و جزء کفار محسوب میشود.
س ـ آیا کسانی که نسبت به مظهر حق بیزاری و دوری انتخاب کنند کافرند؟ مانند کسانی که الان نسبت به امام موضعهای منفی میگیرند.
ج ـ نه، اینها کافر اصطلاحی نیستند. یعنی حکم کافر را ندارند. به معنای "کفرنابکم" که تبرئه و جدایی و بیزاری است، که دیگر این احکام را ندارد. یعنی نجس باشند، بدترین مخلوقات باشند، اهل قطعی جهنم باشند، اینها نیست. این مسائلی است که مخصوص کّفار یعنی به معنای کافران فقهی است که گفتم.
س ـ چرا بحث روایی نمیکنید؟
ج ـ عیبی ندارد. اگر بخواهید از قرآن عبور میکنیم. اگر خانمها و آقایان موافق باشند میتوانیم برای این آیاتی که میخوانیم، روایت هم بیاوریم. ولی من چون بیشتر با قرآن دارم با شما صحبت میکنم، بحث روایی نمیآورم. حالا اگر شما مایل باشید در هر بحثی یکی دو روایت هم میآوریم که بیشتر آشنا شوید.
علی و شیعیان علیس ـ بعضی از مفسرین میگویند وقتی آیه «اِن الذّیüنَ آمَنوا و بهترین مخلوقاتعَمِلوا الصالِحات» نازل شد، پیامبر(ص) فرمودند: "یا علی اَنْت وَ شَیْعَتُکَ خَیْرُ البرّیه".
ج ـ همین مضمون در چند جا آمده از جمله این که علیبنابیطالب(ع) در حال موت پیغمبر(ص) خودشان میفرمایند: من پیغمبر(ص) را به سینه خودم تکیه داده بودم و پیغمبر(ص) به من نگاه کردند و فرمودند: «اَنْت وَ شَیْعَتُک خَیْرُ البرّیة» که مصداق آیه است. یعنی بهترین مصداق این آیه علیبنابیطالب(ع) و شیعه ایشان است.
کمونیستها و س ـ آیا کمونیستها منکر خدا نیستند؟ پس نمیتوان آنها را کافر کافرهادانست؟ چنانچه مشرکین شریکی برای خدا قرار میدهند، پس به تمام معنا کافرند؟
ج ـ بله، میگویم آنهایی که خدا را منکرند به کلی کافرند و مصداق کفرند، مثل دهریهای قدیماند که میگفتند: «ما یَهْلِکنا إِلّاالدهر» اینها هم «الاالمادة» میگویند. ولی کمونیستها از این هم بدترند.اولاً اینها هم نجس روحیاند و هم نجس جسمی. واقعاً نجسند و زندگی با اینها خیلی خسارت بار است. در جامعه، اینها واقعاً اسباب زحمتند. در گروه مجاهدین وارد شدند و سازمانی را منفجر و برای همیشه منحرف کردند و در جامعه ما هم دارید میبیند چه میکنند.
س ـ آیا کافرانی که خدا به چشمها و گوشهایشان مهر زده است، باز مجازات خواهند شد؟
ج ـ بله، آن خود مجازات است. این بحث را بعداً میکنیم که آیاتی که میگوید ما چشمها و گوشهایشان را مهر زدهایم، اینها مجازات کفر است و مجازات آن کفر لجاجتی و تعصبی است که این بحث را انشاءالله در جای خود میکنیم. بحث کاملی است که در یک سؤال نمیگنجد. ولی به هر حال آن خود مجازات است و از مجازات کفر سابقشان هم معاف نیستند. یعنی بعد که کافر شده و لجاجت ورزیدند، به این مرحله رسیدند.
افضلیت ملائکهس ـ «شهید اللّه إِنَّهُ لااله الا هُو وَ المَلائِکَتِه وَالعلم قائماً بالقسط» به برانسانفرموده امام موسی بن جعفر(ع) «اول العلم» به ائمه گفته میشود. اگر چنین باشد، پس در نتیجه ملائکه بر انسان و حتی برائمه افضلیت دارند. زیرا ملائکه قبل از صاحبان علم آمدهاند.
ج ـ اینکه قبل آمده که دلیل افضلیت نمیشود؛ یعنی قبل از انسان ملائکه شهادت دادند و ملائکه قبل از انسان بودهاند و شهادت دادهاند.
س ـ لطفاً توضیح دهید که چرا حزب جمهوری اسلامی از اسم و عکس شهدا بهرهبرداری تبلیغاتی میکند؟ آیا شهیدی که در میدان شهدا جان میداد، حزب را میشناخت که امروز از آن استفاده میکند؟
ج ـ اگر بخواهد بگوید که مثلاً شهدای میدان ژاله از حزب جمهوری بودند، این بهرهبرداری غلط است. ولی اگر ترویج شهدا را بکند و در نتیجه به خاطر ترویج استفاده کند، این ضرری ندارد. هر کار خوبی که بخواهد بکند، بهرهبرداری هم میشود. امروز اگر بخواهد به خانوادههای شهدا کمک بکند، ممکن است شما بگویید بهرهبرداری کردید. پوستر شهید و انقلاب است. آن کسی که این کار را میکند، اگر از این خدمتش هم بهرهبرداری کند، حالا اگر نیتش خیر باشد، به قصد ترویج شهادت و روح شهید و به قصد خدمت به خانواده شهید بکند، پیش خداوند اجر معنوی هم دارد. ولی اگر برای اجر مادی بخواهد کار کند، درست نیست. بکند، البته اگر حزب حق باشد، ترویج آن هم ترویج حق است و وظیفهاش است که سعی کند خود را هم پیش مردم موجه نشان بدهد که بتواند خدمت بیشتری بکند. هر انسانی این طور است. آدم باید اول خود را آبرومند کند که بتواند خدمت کند. بیآبرو شدن که حسن نیست.
س ـ چرا حزب جمهوری اسلامی در مقابل شهادت شیخ قایم اسلامی بیتفاوت بود؟
ج ـ من خودم مخالف این کار بودم. گرفتار بودم. بعد که دیدم روزنامه خبرش را ننوشته، به روزنامه اعتراض کردیم. بایست راه ایشان را ترویج میکرد و این طور درست نبوده است. اگر چنین چیزی هست، من هم مخالفم.
س ـ خواهشمندم کتابی برای راهنمایی فرد مسیحی که مسلمان شده به زبان انگلیسی معرفی کنید.
ج ـ من الان نمیتوانم. به کتابخانه حزب مراجعه کنید، آنها همه نوع کتاب دارند و از این نوع کتابها زیاد است. اسم کتاب الان خاطرم نیست. مدتی است که کتابهای متفرقه نمیخوانم. کتابهایی هم که در ذهنم بود، الان رفته است.
س ـ از کدام تفسیر قرآنها استفاده کنیم؟
ج ـ فکر میکنم در سطح شما ترجمه تفسیر المیزان مفید باشد، کتاب خوبی است. همه نوشتههایش قابل اعتماد است و چیزهای مفیدی دارد.
والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته