سخنرانی آیت ا... هاشمی رفسنجانی پیرامون فلسفه تاریخ و انسان و اقتصاد
بسماللّهالرحمنالرحیم
«اَلْحَمْدُلِلّهِ وَ اَلصَّلوةُ عَلی رَسولِ اللّهِ وَ آلِهِ اَجْمعیüن»
بحثی که ما امروز داریم، فلسفه تاریخ یا راه تحلیل حوادث تاریخی است. این از مسائل خیلی مهم است؛ یعنی چیزی است که امروز ابزار فریب مردم، مخصوصآ جوانها شده است. طی یک حادثهای که اتفاق میافتد، یک قطعه تاریخی را باید چگونه تحلیل بکنیم تا علل و عوامل این را تبیین و عامل واقعی را پیدا کنیم؟
معیار صحیح برایاگر بتوانیم معیار صحیحی برای تحلیل تاریخ و تفسیر تاریخ بدست تحلیل تاریخ بدهیم و حوادث را تحلیل و تبیین کنیم، یکی از حربههای بزرگ مکتب مادیگرای قرن را از دست آن گرفتهایم. معمولا یکی از لغزشگاههای جوانهای ما همین جاست که دایمآ دارند با حوادث برخورد میکنند. طبعاً در حوادث بزرگ و کوچک جهانی و داخلی، تحلیلها و تفسیرهایی در روزنامهها و کتابها و جزوهها و سخنرانیها میشود و اگر با اصول و معیارهای غلطی که امروز رایج است و اکثرآ ـ متأسفانه ـ گویندهها و نویسندگان مذهبی خودمان هم در این دام میافتند، اگر این جوری تحلیل بکنیم، هم در درک واقعیات دچار اشتباه میشویم و هم دریچهای به انحراف از مقطع و تبیین است.
موضوع بحث را قبلا اعلام بکنم. میبینیم که حوادثی در جهان اتفاق میافتد. انقلابی میشود و حکومتی ضعیف یا قوی میشود، ملتی شکست میخورد یا پیروز میشود، حکومتی شکست میخورد یا پیروز میشود و جنگ یا صلحی اتفاق میافتد، سازشی اتفاق میافتد. حوادث را دارید میبینید. در سراسر تاریخ و اطراف ما دایمآ هست. هر حادثهای به هر حال باید یک جوری تبیین شود که معلوم شود علل و عواملی که این پدیده را به وجود آورد، چه بود؟
مثلا انقلاب ایران و این وضعی که پیش آمد و رژیم پهلوی سقوط کرد و انقلاب اسلامی پیروز شد. اصلا اسرائیل چه جوری به وجود آمد؟ چرا آمد و عوامل به وجود آورندهاش چه بود؟ چیزهایی از این قبیل که در سراسر دنیا هست، جنگ ویتنام، جنگ کامبوج، فرض کنید که این وضع موجود در پاکستان، این تفرقه، این تغییر وضع در افغانستان و از این قبیل و حتی حوادث کوچک داخلی که به وجود میآید. اینها باید علتی داشته باشد و باید علتش را تبیین کنیم و معیاری به دست بدهیم که با آن معیار بتوانیم حوادث را تبیین کنیم.
مارکسیسم ومارکسیسم، راه خاصی برای تبیین حوادث انتخاب کرد و حوادث را از تحلیل تاریخی همان دید خاص خود که صد در صد مادی و از نظر شؤون مختلف ماده، اقتصادی است، تبیین میکند و اوج منطق مارکسیسم هم در جذب بچهها تا حدود زیادی از بُعد شعارهای فریبندهاش است. همین تحلیل تاریخ و انتخاب این تحلیلی که حالا صحبت میکنیم و شما کم و بیش شنیدید و قطعآ مطالعه کردهاید، خیلی زیرکانه و رندانه بود. در برنامهها و مبارزه و کارهایی که در پیش دارند، اصولا یک بحث از همه اینها جلوتر میشود و آن هم این است که آیا حادثه و به معنای کلی، حرکت تاریخ، بدون علت میتواند انجام شود؟
یعنی حادثهای به وجود بیاید که بدون علت باشد؟ خود به خود به وجود آمده باشد؟ فکر میکنم به غیر از افراد کاملا بیسواد، مکتبی نباشد که بخواهد همه چیز را با تصادف و بدون علت که البته خود تصادف هم خالی از علت نیست، توجیه کند. علت یک چیز قطعی است. ما هم دقیقآ اصل علیت را عام و بدون استثنا میدانیم. یعنی، هیچ حادثه بزرگ، کوچک، تاریخی، طبیعی و هر شکلی که از پدیدهای به وجود میآید، نمیتواند بدون علت و عامل باشد. اصل عمومیت علیت کلی است و استثناپذیر نیست. اصلا در فطرت آدم هست. یعنی احتیاجی به استدلال ندارد. شما در ذهنتان، فکرتان، در زوایای وجودتان و در فطرتتان به علیت معتقد هستید و روی این مسأله نمیتوانید تردید کنید. آنهایی هم که در این خصوص بحثهایی کردهاند، وجدان و فطرتشان را ندیده گرفتهاند. والّا مسأله روشن است. بعد اگر توضیح خواستید، ممکن است توضیح بدهند. پس یک اصل علیت، واقعیت است و استثنا ناپذیر و قطعی است.
بنابراین هر حرکت تاریخی و در هر قطعهای از تاریخ را فرض کنید که پیش بیاید، یک علت یا علل دارد که اگر بخواهیم بفهمیم، باید حادثه را تعقیب کنیم تا به علتش برسیم.
مطلب دوم این است که آیا در حرکت موجودات و به خصوص حرکت تاریخ که مورد بحث ماست، باید روی یک عامل واحد تکیه کنیم؟ یعنی برای هر حادثه بیشتر از یک عامل واحد زیربنایی وجود ندارد؟ تمام حوادث همین یک عامل را دارند؟ حرکتهای مهم تاریخ متکی به همین یک عامل هستند یا عوامل متعددی در جاهای متعدد کار میکنند؟ این حادثه و آن حادثه متکی به یک عامل هستند. مثلا صلح اسرائیل و مصر عامل خاصی دارد. جنگ سوریه با اسرائیل هم عامل خاصی دارد. لزومآ مجبور نیستیم که بگوییم هر عاملی که زیربنای آن است، زیربنای این هم هست.
حرکتهای تاریخیبه وجود آمدن جبهه فلسطین عامل خاصی دارد. مسأله حزب بعث در کشورهای عربی عامل خاصی دارد. شکست مثلا سرمایهداری در کامبوج عامل خاصی دارد. پیروزی قابوس بر جبهه ظّفار عامل خاصی دارد، یا نه، یک حادثه و یک قضیه مثل هر یک از اینها که مثال زدیم میتوانند، چندین عامل و علت داشته باشند که در آن مؤثر باشند. این بحث سه شاخه دارد :
1 ـ میخواهیم زیربنای حرکت تاریخ را پیدا کنیم که همه جا حرکت تاریخ را به آن زیربنا برساند.
2- عوامل متعدد برای حوادث متعدد.
3- هر حادثهای در هر قطعهای از تاریخ ممکن است در همان یک قطعه چندین عامل و علت داشته باشد.
این سه فرضی است که الان مطرح است. میتوان فرضهای دیگر هم مطرح کرد. نمیخواهیم مطلب را زیاد پیچیده کنیم. این یک بحث است. یک بحث دیگر اینکه آیا همه حوادثی که اتفاق میافتد و بروز میکند، باید به اجبار، عامل مادی داشته باشد؟ یا اینکه صد در صد عوامل مادی نیست؟ ممکن است عوامل غیرمادی هم در حرکت تاریخ مؤثر باشد. این هم یک بحث است که ببینیم کمکم به کجا میرسیم و امروز این بحثمان چقدر پیش میرود.
نظریههای نظریه تک عاملی و تک علتی در حرکت تاریخ زیاد است. بعضی از مکاتب تک عاملیهستند که مثلا عامل جغرافیا را در حرکت تاریخ اصل میدانند. بعضیها هستند که عامل نژادی در بشر را عامل حرکت میدانند. بعضیها هستند، مثل فروید عامل جنسی را عامل حرکت میدانند. به تعبیر خودش عقدههای واپس زده جسمی که به طور ناآگاه در انسان عمل میکند و احیانآ عامل حرکت انسان و تاریخ هستند.
مشهورترین نظریه تک عاملی، نظریه مارکسیسم است که اینها حرکت تاریخ را به عامل اقتصاد که موتور اصلیاش ابزار تولید است، منتها میکنند و میخواهند تمام حرکات و قطعات تاریخ را به عامل اقتصاد منتها کنند که از ابزار تولید شروع میشود. ابزار تولید اثر خاص خود را روی بکار برنده ابزار تولید که کارگر باشد وروی مالک ابزار تولید که کارفرما باشد، میگذارد که از آنجا طبقه به وجود میآید.
عامل طبقه از نظر آنها میتواند حرکت تاریخ را توجیه کند. خصلتهایی که تحت تأثیر عامل طبقه و روابط طبقاتی در انسان به وجود میآید، انسان را به حرکت وا میدارند و به این سو و آن سو و به این طرف و آن طرف میبرد. البته میدانید که تعبیرهای مختلفی میشود. عامل طبقه میگویند، عامل اقتصاد میگویند. خصلتهای طبقاتی میگویند. ابزار تولید میگویند. با این توضیحی که میدهم و دادم، یک مقدار مطالب واضح شد.
در جاهای مختلف، تعبیرهای مختلفی میشود. پس این نظریه تک عاملی و تک علتی در حرکت تاریخ است که امروز رایجترین، قویترین و نیرومندترین نظر است. نظریه تک عاملی رایج است و طرفداران زیادی هم دارد. متأسفانه بسیاری از نویسندگان ما همانطور که در ابتدا هم گفتیم، تحت تأثیر همین نظریه هستند. زیاد میبینیم که اگر نگوییم قاطعانه لااقل مبالغهآمیز روی این مسأله تکیه کردهاند. میگویند، میخواهیم رسیدگی کنیم.
در مقابل نظریه تک عاملی نظریه دیگری میتواند مطرح شود که نظریه چند عاملی و چند علتی است. یعنی ما مطلب را در هر قطعهای از تاریخ و در هر حادثه تاریخی که نگاه کنیم، از این دیدگاه اجباری نداریم که حتمآ به یک عامل برسانیم. حالا عامل جنسی، جغرافیایی، فرهنگی یا اقتصادی باشد. نه نظریهای به صورت عامل معنوی مطرح میشود که من در پایان بحثم میخواهم به این نتیجه برسم که اسلام با واقعبینی کامل، طرفدار این نظریه است که نمیخواهیم تمام حوادث را به یک علت خاص منتها کنیم. حوادث متعددی در سراسر تاریخ و در سراسر دنیا اتفاق افتاد. نمیتوانیم یک حادثهای نظر اسلام درواحد مثل پیروزی یک انقلاب یا پیروزی یک قشر یا شکست یک قشر دیگر تحلیل تاریخرا با یک عامل توجیه کنیم. آن عامل هر چه که میخواهد، باشد، ما طرفدار نظریه تعدد عوامل، علل و حوادث عمومی در حوادث متعدد و تک هستیم. کمکم باید بحث را به نظریه اخیر ببریم که گفتیم خیلی طرفدار دارد. آن نظرات زیاد طرفدار ندارد. لااقل در جو ما مطرح نیست.
اگر به اروپا برویم و بخواهیم در آنجا صحبت کنیم، احیانآ هر یک از آن نظریات طرفدارانی دارد. بحثهایی هم در کتابها هست که ما فعلا در آنجا نیستیم و در کشور خودمان هستیم و این مسأله برای ما به این شکل مطرح است. فعلا به این یکی رسیدگی میکنیم. ضمنآ یکی از جاهایی که به عنوان مرجع برایتان معرفی میکنم که در همین فرصت کوتاه مراجعه کنید، کتاب معرفی کتاب«اقتصاد ما» است. به نظر من از کتابهای خوب است. متأسفانه بچههای جوان اقتصادماتحت تأثیر مارکسیستها این کتاب را کوبیدهاند. نوشته آقای محمدباقرصدر پسرعموی همین آقای امام موسی صدر است که الان مفقود است و ایشان یکی از علمای روشنفکر و فقیه است که در نجف زندگی میکند و در عراق است. این کتاب را سالها قبل نوشته است. با اینکه سالها قبل نوشته، اما بحثهایش هنوز زنده است. به هر حال بحثی است که مربوط به سالهای قبل است. ولی زنده و برای شما میتواند مفید باشد.
بحث ماتریالیسم تاریخی را که در جلد اولش است و خیلی هم هست و نسبتآ مفصل نوشته شد، با دقت بخوانید. راجع به بحثی که حالا میخواهیم بکنیم، یک مرجع است. کتاب زیادی میبینید. فراوان است. کتاب دیگری که باز در این جهت برای شما خیلی مفید است، کتابهای دو جلدی آقای جلالالدین فارسی که درسهایی از مارکسیسم است، از نظر تاریخی خیلی مفصلتر و طولانیتر این بحث را باز کرد. وقتی بخواهید به صورت دقیق مطالعه کنید، کتاب خیلی است. الان این دو کتاب به ذهن من آمد. برای اینکه سخن من از مرجع خالی نباشد، نام بردم. جوری نیست که مجموعهاش را در آن دو کتاب ببینید، یعنی الان که کتاب را معرفی کردم، خیالتان راحت نشود که میرویم کتاب را مطالعه میکنیم. اینجور که میگویم محصول مطالعات و فکر خودم است. آن کتاب را خواندم، قرآن را هم خواندم، کتابهای دیگر را هم خواندم و با برداشتی که از دین و جهانبینی اسلام دارم، یک بحث اینجوری را تنظیم میکنم.
بنابراین خواهش میکنم با دقت به این حرفها توجه کنید. بعد اگر سؤالی باشد، بررسی میکنیم. سراغ نظریه تک عاملی میرویم که اقتصاد را به طور کلی زیربنا و عامل اساسی، ریشهای و بنیادی حرکت تاریخ میداند.
تحلیل مارکسیستیابتدا تبیین کوتاهی از آن میکنیم که ذهن همه آماده باشد که اینها چه ازحرکت تاریخمیگویند. تا آنجایی که میشود، منصفانه توصیف میکنیم. یعنی جوری توصیف نمیکنیم که شما فکر کنید حتمآ میخواهیم رد کنیم. میخواهیم آنچه را اینها میگویند، به طور خلاصه بگوییم. اینها میگویند بشر از آن وقتی که آگاهی پیدا کرده و وضع موجود را درک کرد، یعنی انسانی دارای خصوصیاتی که الان هست ـ منتها در سطح نازلترش ـ خواست انسان اجتماعی بشود، در دورههایی از تاریخ گذشته، تحت عامل خاصی به وجود آمد که همان عامل اقتصاد است.
اولین دوره را میدانید. الان جامعه شناسی نوعآ این مسأله را محرز گرفته که از نظر من ادله آنها کافی نیست که محرز حساب شود. میتوانیم به عنوان یک احتمال، فرضیه و تئوری بپذیریم، اما فکر نمیکنم به عنوان یک عامل قطعی باشد. قطعی نیست. اولین دورهای که مشخص میکنند دوره کمون اولیه یا دوره اشتراکی اولیه بشر است که مدعیاند، بشر در آن دوره به زندگی جمعی و اجتماعی روی آورد. مالکیت خصوصی وجود نداشته است و هر چه آنها داشتند، با هم کار میکردند و با هم میخوردند و هیچ گونه اختصاصی وجود نداشته است. این دوره اشتراکی اولیه است.
عواملی دست اندرکار میشوند تا عاملی مؤثر شود. عواملی که میگوییم، تداعی خودمان است. آنها روی عامل واحد تکیه میکنند، عامل ریشهای عاملی است که این دوران اولیه را میشکند و تبدیل به دوران بعدی میکند. بعد از آن یک نوع مالکیت به وجود میآید که دوران بردهداری است. البته قبلش همراه با دوران کشاورزی و این چیزها خواهد بود که آن بردهداری نیست.
دورههای طولانی بردهداری تحت همان قالب شکننده تبدیل به فئودالیته میشود و فئودالیته میشکند و تبدیل به سرمایهداری میشود و سرمایه داری هم با جبر تاریخ خواهد شکست و در جاهایی هم شکسته و تبدیل به سوسیالیزم میشود که سوسیالیزم هم دو مرحله دارد: یک سوسیالیزم با همین لفظ است و مرحله بعد کمونیسم است که به قول آنها هنوز نیامده. اما چطور این حرکت به وجود میآید؟ چطور میشود که تاریخ این جوری حرکت میکند؟ آنها میگویند ابتدا بشر ابزار تولیدی نداشته است و شاید با دستش، دندانش، چنگالش و هر چیزی و به هر وسیلهای که پیدا میکرد، از برگ و میوه درخت و هر چه که پیدا میکرد، بر حسب احساس نیازی که میکرد و میخورد، با هم میخوردند. بعد در اثر حوادث و تصادفات، بشر به ابزار تولید دست پیدا کرد. سنگ تیز پیدا کرد. کمکم به فلز دست پیدا کرد. چوب تیز پیدا کرد و به کار برد، طبیعت وسیله کارش شد و کمکم انسان فن را یاد گرفته است. ابزار تولید که به وجود آمد، باعث شد که انسان وابستگی خاصی به این ابزار تولید پیدا کند و صاحبان ابزار تولید، رفته رفته کسانی را که ابزار تولید نداشتند، استثمار کردند که شکل اولش بعد از مدتی به صورت بردهداری در آمد. بردهداری با ابزار تولیدی خاصی سازگار بود. البته در اینجا یک بحث تز و آنتیتز و سنتز مطرح است که نمیخواهم در اینجا بگویم. این بحث باید در مبحث دیالکتیک مطرح شود. چون آنها میخواهند دیالکتیک را در تاریخ هم بیاورند.
اصول دیالکتیکاصل دیالکتیک در طبیعت و حرکت طبیعت مطرح بود. مارکس خواسته که بعد از او دیالکتیک را در تاریخ مونتاژ کنند. تز و آنتیتز و سنتز درست کردند که ابزار تولید در دست کارفرما و عملکردش با کارگر باشد، روابط اجتماعی در مرحلهای از کار ابزار تولید به وجود آمده است، روابط اجتماعی یعنی حقوق مالک، حقوق کارگر و مسائلی که در رابطه با تولید و توزیع در سطح اجتماع به صورت مقررات اجتماعی تنظیم میشود. اینها به وجود آمد. این روابط مناسب با ابزار تولید ابتدایی بود. یعنی در این تاریخ ابزار تولید جدیدی بدست آمد و روابطی براساس آن تنظیم شد و رفته رفته ابزار تولید تکامل پیدا میکند و بهتر و بهتر میشود.
کارگر با این ابزار تولید بهتر کار میکند. روابط با این ابزار تولید محکمتر است و همراه با ابزار تولید توقعات و سطحش بالاتر میرود. کارفرما میخواهد همان روابط قبلی را حفظ کند. روابط اجتماعی قدیم به نفع کارفرما بود. کارگر که همراه روابط اجتماعی جدید بود و همراه تولید، تکامل پیدا کرده، طرفدار روابط اجتماعی جدید میشود. یک درگیری در زیر و یک درگیری در سطح و روبنای اجتماعی است. آن درگیری که در پایین هست، این است که ابزار تولید نو با روابط اجتماعی قدیم سازگار نیست، تضاد پیدا میکنند و هر چه پیش میرود، تضاد آنها شدیدتر میشود. روبنای این درگیری به این شکل درمیآید که طبقه کارفرما که طرفدار روابط اجتماعی قدیم است، با طبقه کارگر که طرفدار روابط اجتماعی جدید است، درگیری پیدا میکنند.
پس هر دوی اینها تز و آنتیتز هستند. هم در زیر و هم در سطح و ظاهر که به اجتماع کشیده شد و درگیری اینها و تضادی که بین این دو هست، باعث میشود شکل جدیدی به وجود بیاید که اسم شکل جدید را سنتز میگذارند. محصول آن تضاد ـ که معمولا در دوران بعد است ـ هم به این شکل است. همین حرکت را در تبدیل کمون اولیه به بردهداری و در تبدیل بردهداری به فئودالیته و فئودالیته به سرمایهداری و سرمایهداری به سوسیالیزم تقریبآ با یک معیار ادامه میدهند. پس میبینید که موتور حرکت تاریخ در این دیدگاه همان ابزار تولید است و آن باید حرکت کند تا دنبال خودش افکار کارگر را عوض کند و کارگر به دنبال خودش حادثه بیافریند و تاریخ بسازد و روابط اجتماعی را به هم بزند.
در گوشه و کنار، مجموعه تاریخ دنیا همین جوری حرکت میکند و پیش میرود. این اساس کلی بحث است. البته خودتان کتابهایی را خواندهاید و یا میخوانید و میبینید که چطور توضیح میدهند. خیلی بیش از این نباید توضیح داد. در مقدمه یک درس نمیشود بیش از این توضیح داد. حتی سعی کردم که منصفانه روح مطلب را بگویم و کم نگذارم.
البته اگر آقایان مطالبی داشتند، میتوانند بگویند که در فلان نقطه حساس حرف اینها را نگفتی و باید به ما توضیح بدهی. البته در آن صورت فریب است. اگر تاریخ دنیا واقعآ اینجوری حرکت میکرد و اگر این عوامل، همین جوری عمل میکرد، به نظر میآید که ترتیب خوبی باشد. وقتی میخواهیم این تئوری را روی تاریخ دنیا پیاده کنیم، میبینیم فقط ادعا است.
نقد مارکسیسمچرا اینها آمدهاند این کار را کردهاند؟ چیزی که با واقعیت مطابق نیست، چرا آمدهاند این را انتخاب کردهاند؟ خیلی زرنگی و رندی در آن بکار رفته است. برای به ثمر رساندن مبارزه، برای تحریک مبارزات، برای امید دادن به مبارزات و برای اینکه مبارزه را یک چیز قطعی درست کنند که حتمآ به نتیجه میرسید، این طرح میتوانست مفید باشد.
مارکسیسمیعنی اگر کسی مطلبی را که من گفتم، به عنوان علم بپذیرد، علم مبارزه و علم مبارزه!تاریخ میشود. لذا اسمش را تاریخ علمی یا علم مبارزه و تعبیرهایی که امروز میشود، گذاشتند که تعبیرات دهن پرکنی است و بچههایمان را گول میزند. خودم در بحثهای دونفری زیاد با بچههایی مواجه شدم که فریب خوردند. وقتی نمیتواند توجیه کند، در آخرین حرفش میگوید: علم است، با علم نمیشود مبارزه کرد. میگویم چه علمی؟ میگوید: علم مبارزه، مارکسیسم علم مبارزه است.
آخر چه علمی است که مصداق ندارد و یا چند مصداق ناقص دارد؟ اینکه علم نمیشود. علم این است که اگر گفتیم دو ـ دو تا میشود چهار تا، هر جا که رفتید و دو - دو تا را پیش هم گذاشتید، چهار شود. علم استثنا پذیر نیست. قواعد علمی اصلا استثنا ندارد. اگر گفتید سرعت حرکت نور، مثلا سیصدهزار کیلومتر در ثانیه است، دیگر استثنا ندارد. تجربه کردهاند. آزمایش کردهاند، این قدر این را آزمایش کردهاند که دیدهاند این نظریه استثنا ندارد. این علم میشود. مثلا مقررات و قواعدی که در حرارت و صدا و تمام مسائلی که الان در فیزیک، شیمی و علوم دیگر به صورت قاعده و اصل قطعی درآمد و علم شد، همه بیاستثنا است. در یک مرحله فرضیهای برای تئوری است. وقتی قطعی شد، اسمش را علم میگذاریم و آن، موقعی است که نتوانیم یک نقطه خلاف در آن پیدا کنیم. بلکه باید ثابت کنیم که این مسأله در همه جا حق است.
میخواهیم رسیدگی کنیم و ببینیم که این جریان چه جوری علم عنوان شد؟ چطور علم تاریخ یا علم مبارزه شد؟ یک شعار شاعرانه است که یک نفر که در حال مبارزه است، میتواند بگوید، راهی که تو پیش گرفتهای، بالاخره به پیروزی منتها میشود. چون علم میگوید این طبقه با آن طبقه درگیر است و آن طبقه باید پیروز شود. حرکت کمی و کیفی است که وقتی به جهش میرسیم یک دفعه انقلاب میشود. باید آن را هم که یک چیز دیگر است، بحث کنیم. نیم ساعت را برای سؤال میگذاریم که آقایان سؤال کنند و ما جواب بدهیم.
از اول گفتم که نباید این علم باشد و نباید آن را به صورت علم دربیاوریم. اولین سؤالی که مطرح است این است که آیا کمون اولیه و اشتراکی در حد عمل است؟ البته این هیچ نفعی برای آنها ندارد که ثابت شود یا نشود. اتفاقآ مشکل درست میکند. اما میخواهم به صورت سؤال بگویم. باید علامت سؤال گذاشته بشود. آیا وجود کمون اشتراکی و دوره اشتراکی اولیه در بشر در سر حد علم قطعی است یا اینکه طبق شواهد و قرائنی که وجود دارد، میگوییم چنین دورهای بود؟
برای شناخت آن دورهها از چیزهای خاصی استفاده میکنند که تمامش حدسی است. قبلا بگویم که ما از نظر قرآن نمیتوانیم آن دوره را رد کنیم و بگوییم که حتمآ نبود و نمیتوانیم اثبات کنیم که قرآن آنجایی که اشاره به تاریخ دارد، حتمآ بود. آیاتی در قرآن هست که میتواند معنایش این باشد. یعنی اشاره به دوره اولیه باشد، به صورت یک احتمال در تفسیر قرآن هست. ولی میتواند معنای آن اصلا چنین نباشد و معنایش چیز دیگری باشد که اگر دیده باشید، در بحث آقای علامه طباطبایی در تفسیر المیزان چنین چیزی وجود دارد. ایشان آن احتمالات و احتمالات دیگر را هم میگوید: «کانَ النّاسُ اُمّةً وّاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبیّüینَ مُبَشِّریüنَ وَ مُنْذرüینَ وَ اَنْزَلَ مَعَهُمُ اْلکِتابَ بالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّاس فüیمَا اخْتَلَفُوا فüیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فüیهِ اِلاَّ الَّذüینَ اوُتُوهُ مِنْ بَعْد ما جآءَتْهُمُ اْلبَیِّناتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدیَ اللّهُ الَّذüینَ امَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فüیهِ مِنَ الْحِقَّ باِذْنِهِ وَ اللّهُ یَهْدüی مَنْ یَّشآءُ اِلی صِراطٍ مُّسْتَقüیمٍ»[1] ، از آن آیات است و آیات دیگری
هم شبیه این آیه است که بعضیها امت واحد را مطرح میکنند، مخصوصآ مفسرین جدیدمان که یک مقدار مارکسیسم زده هستند، اینها را امری قطعی میدانند و هیچ احتمالی هم در آن نمیدهند. قاطع میگویند که «کانَ النّاسُ اُمّةً وّاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبیّüینَ»، یعنی جامعه اشتراکی و کمون اولیه که از نظر تفسیری قطعی نمیدانیم.
بنابراین ما از نظر قرآن نمیخواهیم به جنگ آن نظریه برویم. اگر روزی آزمایشها و کاوشهای ما توانست ثابت کند که چنین دورهای وجود داشته است، هیچ منافاتی با قرآن ما ندارد و با آن کاملا میسازد. منتها الان بستر اثباتش را بررسی میکنیم تا ادلهای برای آن بیاوریم. اگر مطالعه کرده باشید، حتماً دیدهاید. مثلا میگویند همین الان در جنگلهای استرالیا و آمازون و جاهایی از این قبیل با جامعه افراد و قبایل وحشی برخورد میکنیم و زندگی آنها را همان طور میبینیم. آنهایی که وحشیترند، بیشتر در حد اشتراکیاند و هر چه به جلو و به طرف تمدن میآیند، اختصاصات زیاد میشود. این میتواند یک قرینه باشد که بگوییم جامعه اولیه این جوری بود. اما این چقدر علم است؟ این دلیل همین قدر میرساند که جامعهای که الان میبینیم، اینجوری است. علم که نمیتواند اینجوری استدلال کند.
پاسخ به شبهاتشاید این مورد به خصوص اینجوری شد. شاید اینها در اول جامعه متمدن بودند و جنگ پیش آمد و متفرق شدند. اگر یک جنگ اتمی بشود، مردم، مثلا در غارها و زیرزمینها و زیر کوهها به شکلی مخفی بشوند و بعد از اینکه شرایط حیات روی زمین آسان شود، بیرون بیایند و یا در گوشهای متفرق بشوند، ممکن است هر شکلی در روابط بعدی پیش بیاید، خیلی قطعی نیست که تأکید کنیم این است. یا مثلا بشر ابزاری را که آن دوره در کاوشهای زمین و مطالعه ابزاری به کار میبرد، وقتی مطالعه میکنیم، به ابزاری برخورد میکنیم که اینها علامت زندگی جمعی است. اینطور چیزها در این گوشه و آن گوشه و در این طرف و آن طرف هست.
بنابراین اینها قرینه است. یعنی میتواند به عنوان قرینهای این حدس یا این گمان و یا این ظن را حداکثر به وجود بیاورد که اینها در آن زمان به صورت اشتراکی زندگی میکردهاند. اما اگر بخواهیم پایه علم قرار بدهیم و بعد نتیجهگیریهای علمی کنیم و این را در حرکت تاریخ به این شکل تحلیل کنیم، متکی به یک علم نمیشویم. در حد حدس و گمان است. جامعهشناسی هم در بعضی از جاهایش قطعیتر است. چون به آمار و ارقام روز متکی است، انسان را به علم نزدیک میکند.
اما اینجا و در این گونه مسائل ادله کافی پیش نمیآید، از این میگذریم. میگوییم تمام است. گفتیم قرآن با این، مخالفتی ندارد. الان جنبه دینی برای ما به آن شکل جنبه فکری ندارد. میخواهم بگویم از لحاظ علمی و صحه علمی نمیتوانیم مهر علم را پایش بزنیم. خدا کند علمی شود. در آن صورت میگوییم معنای آیه «کانَ النّاسُ اُمّةً وّاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبیّüینَ مُبَشِّریüنَ وَ مُنْذرüینَ وَ اَنْزَلَ مَعَهُمُ اْلکِتابَ بالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّاس فüیمَا اخْتَلَفُوا فüیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فüیهِ اِلاَّ الَّذüینَ اوُتُوهُ مِنْ بَعْد ما جآءَتْهُمُ اْلبَیِّناتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدیَ اللّهُ الَّذüینَ امَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فüیهِ مِنَ الْحِقَّ باِذْنِهِ وَ اللّهُ یَهْدüی مَنْ یَّشآءُ اِلی صِراطٍ مُّسْتَقüیمٍ»[2] ، همین
است. چون میتواند این معنا باشد. بنابراین هیچ تعصبی در رد یا اثبات این مسأله از نظر دینی نداریم و مسأله فقط جنبه تحقیقاتی پیدا میکند که به هر شکلی بتوانید اثبات کنید.
اگر فرض کنیم. کمون اولیه بود، اولین سؤالی که مطرح است، این است که آیا خود آن کمون اولیه، حرکت تاریخی بود؟ یعنی بشر به قول شما از یک جای دیگر به اینجا رسید. خودش یک قطعه از تاریخ است. تاریخ بیمبدأ که نداریم. به یک نقطه میرسد که باید برسیم. عامل کمون اولیه که به عنوان یک مرحله از حرکت تاریخ، شکل گرفته، چه بوده است؟ تحلیل مادهگرا، در اینجا ساکت است. میگوید ما بشر را از آنجا شروع میکنیم. از آنجا شروع کنید. بعد که ابزار تولیدی وجود نداشته، شما میخواهید حرکت و موتور تاریخ را به ابزار تولید نسبت بدهید، باید مبدأ حرکت تغییر کمون اولیه ابزار تولیدی باشد که حرکت را شروع کنند.
ابزار تولید وبه معنای علمی به دنبال علت بروید. در اینجا مسامحه نداریم. خود آن ابزار مارکسیسمتولید چطور به وجود آمدند؟ ابزار تولیدی که میخواهد در کمون اولیه پیدا و مبدأ تحرک شود، تحت تأثیر چه عاملی به وجود آمده است؟ آیا فکر انسان است؟ آیا حدس انسان است؟ در خود انسان شعوری پیدا شده که به تیزی سنگ پی برده و از آن استفاده کرده است؟ هست یا نیست؟ اگر میخواهید ابزار تولید را در نقطه شروع، یعنی نقطه ساختمان و پیدا کردن سنگ زیربنای حرکت تاریخی، اصل قرار بدهید، باید به چیزی منتها بشود که آن یک چیز غیر از ابزار تولید است و به قول شما اساس تاریخ میخواهد از آنجا شروع بشود. با همان افکار سطحی انسان است که چنین چیزی فهمیده است. پس اینجا عامل فکر و عامل عقل و عامل دید انسان مقدم بر همه چیزها در حرکت مؤثر است.
شما میگویید یک تصادف است. ممکن است بگویند تحت تأثیر عوامل است. در اینجا عوام فریبی میشود. انسان در بحث که ظریف و دقیق شود، میفهمد عوام فریبی است. میگویند نه! عاملش میتواند یک تصادف باشد. چه تصادفی؟ میگویند راه میرفت. پایش به سنگ خورد و زخم شد و تیزی پایش را برید و فهمیده این سنگ میتواند ببرد. قبول است که تصادف بود. اما این را فهمیده که سنگ میتواند ببرد. این یک قانون است. مبدأ را باید در آنجا قرار داد. تا قبل از خوردن به سنگ چیزی نیست. من دارم راه میروم، سنگی بود و پای من به سنگ خورد. اما باید روی حالت روانی که در من بود که به محض تصادف فهمیدم سنگ این خاصیت را دارد، به عنوان یک عامل حساب کنید. باید روی آن به عنوان نقطه شروع حرکت انسان حساب کنیم و همین جا ما را از آن محدوده تنگ موتور بودن ابزار تولید درمیآورد.
باید اینها را خیلی مختصر بگویم و رد شوم. چون اگر بخواهیم روی هر یک از اینها بایستیم، لااقل شاید ده، بیست جلسه باید همین طور ادامه بدهیم که شما الان دارای چنین فرصتی نیستید. من هم فرصت ندارم. بحثهای دیگر هم زیاد است که میتوانیم در سؤال و جوابها بسط بدهیم و بازکنیم.
سؤال بعدی که برای ما پیش میآید، این است که اصولا این حرکت تاریخ به این شکلی که شما میگویید، از کجا ثابت شد؟ غیر از کمون اولیه که از آن رد میشویم، دوره بردهداری، فئودالیته، سرمایهداری و سوسیالیزم، به عنوان حرکت عام تاریخ در همه جای زندگی بشر بود. این را چه کسی گفته است؟ اول بار خود مارکس چنین چیزی مطرح کرد. چون میخواست با تاریخ اروپا حرف بزند. بعد این قدر به او انتقاد شد که اواخر عمرش در نوشتههایش میبینید که تاریخ را تقسیم به اروپایی و آسیایی میکند که اصلاً چنین چیزی وجود ندارد.
ایرادهای مارکسیسمجاهایی در دنیا هست که اصلا دوره سرمایهداری را به خودش ندیده است. سرمایهداری صنعتی که این آقایان ادعا میکنند، در جاهایی از دنیا هست که بهطور مکرر رفته و برگشته است. جاهایی در دنیا هست که این دو با هم بودند، بردهداری و فئودالیته با هم بودند. دوره خاص به آن شکل نبود. هم فئودالیته و هم بردهداری بود. به یک شکل نبود. به علاوه، قطعات کوچک تاریخ که مهمتر است و حوادث تاریخی که در یک محیط واقع میشود، بطور جدا جدا اصلا با این مسائل قابل توجیه نیست. اگر بخواهم همه جای تاریخ را برای شما بگویم، در این بحث کوتاهی که داریم، نمیشود.
پیشنهاد میکنم فعلا شما همان درسهای مارکسیسم را بخوانید. با حوصله بخوانید که در آنجا قطعاتی از تاریخ را نشان دادهاند. نمونه زندهاش را خودمان میگوییم که بتوانیم بهتر و زود رد بشویم. با این تعریفی که فئودالیته باید به سرمایهداری برسد، سرمایهداری صنعتی که با ماشین باشد و در هر قشر، کارگر زیاد باشد، یعنی همان تعریفی که دیدید، داریم میبینیم که کشوری مثل چین، وقتی که کمونیسم شد، اصلاً به دوران سرمایهداری صنعتی نرسیده بود و هنوز هم خاصیت کشاورزیاش میچربد.
در کنار چین و شوروی، مغولستان بود که اصلا از دوره ایلیاتی به کمونیستی منتقل شد، اگر افغانستان هم بشود، اصلا صنعت به خود ندیده است. در کشورهای عربی، عدن از نظر سرمایهداری و صنعت از همه ضعیفتر بود و اصلا صنعت در آن نبود. از سوزن تا هواپیمایش را هنوز هم از خارج وارد میکنند. کمونیست شدن و سوسیالیزم شدن حبشه با تصمیم آدمی به نام سرهنگ ماریان منجس از بقیه جلو زده است. اصلا این دورهها را هم ندید والان کشاورزی و مادون کشاورزی است و کشاورزی مدرن به حبشه نرسیده است. خود شوروی، اصلا دوره صنعتی را به آن شکل در دورانش ندید. آن موقع که تزارها سرنگون شدند، در بین کشورهای اروپایی، روسیه تزاری از نظر صنعت از همه جا عقبتر بود. البته کشاورزی قویای داشت. همان موقع آلمان و انگلستان از نظر سرمایهداری خیلی قویتر بودند.
صنعت در ژاپندر مقابل، ژاپن را میبینید، کشوری که از نظر صنعت، الان فوق صنعتی و فوق مدرن است. آنهایی که به توکیو رفتند، میدانند که اصلا یک شهر چند طبقهای است. خیابانهایش چند طبقه هستند. راهرو ماشینهایش چند طبقه در زیرزمین، وسط زمین و روی زمین است. پلها همین جور پشت سرهم بالا و پایین دارند. قطار، ترن و توربوترن زیر اینها حرکت میکند. ساختمان کوچکی، ترافیک شهر یازده میلیونی توکیو را با سیستم کامپیوتری اداره میکند. یک ساختمان کوچک که مجموعآ شاید به اندازه ساختمان حزب ما نباشد. وسط دریا را با اشکال مختلف برای مسکونی کردن استفاده میکنند. ترنهایشان هر سه دقیقه در ایستگاهها میایستند و انسانها را نقل و انتقال میدهند. شهر هیروشیما را به شکلی ساختهاند که در آنجا آدم نهایت صنعت را میبیند. اخیرآ حتی زبالههایشان را در منطقههای زیادی با سیستم تنفس، از داخل خانهها با لولهکشیهای خاصی که کردهاند، به نقطهای میکشند و همانجا تبدیل به کود و مواد دیگر میکنند و با لوله به جاهایی هدایت میکنند که باید عرضه بشود. دارید میبینید که آمریکا و اروپا را قبضه کرده است.
آن کشور که به اوج سرمایهداری رسید، در انتخابات گذشتهاش، حزب کمونیستش از مثلا 28 کرسی، ده کرسیاش را از دست داد و هیجده کرسی دارد. به جای اینکه پیش برود، عقب رفت. طبقه کارگر میبینید مسأله مهم این است که گفته میشود کشورهای در اوج سرمایهداری و در اوج صنعت همان جور ماندهاند. با عوامل دیگری که به کار گرفتهاند، با تجربههای دیگری که به کار گرفتهاند، با بیمههای اجتماعی، با حق کارگر، با راضی کردن کارگر، با گول زدن کارگر و با فریبکاری و تبلیغات که عوامل علی حده هستند، به قول شما تاریخ را متوقف کردند.
قبل از انقلاب شوروی، این کشور به این شکلی که میگویند، نبود. مهمتر از همه که الان اشکال عمده ما است، جاهایی است که انقلاب شد. عامل طبقه هیچ اثری نداشته و یا اثر معدودی داشته است. اکثرآ روشنفکران و آگاهان بودند که پیشقراول مبارزه شدند. البته آنها توجیه میکنند. اینها از طبقه خود بریدهاند که اگر بخواهیم از آن راه پیش برویم، خود آن اشکالی جداگانه پیش میآورد. عامل طبقه در خود شوروی هم مؤثر نبود. بسیاری از کشورهای اقمار شوروی در اروپای شرقی یا در جنگ شکست خوردند و تسلیم شدند یا در تقسیم، سهم کمونیستها شدند یا حزب کمونیستشان، قدری که ترقی کرد و اکثرآ هم با روشنفکران کار میکرد، با کمک شوروی، یک دفعه با یک کودتا کشور را گرفتهاند.
بنابراین این شکل حرکت در زمان خود ما ـ به سراغ تاریخ نمیرویم که آقایان بگویید ممکن است باشد یا نباشد ـ درک داریم، مطالعه میکنیم، تاریخ محسوس خودمان را میبینیم که این جوری نبود که دو طبقه در مقابل هم صف بکشند و طبقه کارگر با ابزار تولید متکامل بر طبقه کارفرما پیروز شود. یعنی با آن حرکت کمی و کیفی که آنها مطرح میکنند، نبود. میتوانید موارد نقص را در کتابهایی که اشاره کردم، ببینید که وجود دارد.
اشکال اساسی دیگری که بر اینها وارد است، این است که با این تحلیل اشکال اساسیتاریخی، مرحله سکون در حرکت انسان محال است و خود آنها معتقد نیستند مارکسیسمو اصلا طبیعت یکپارچه حرکت است ـ چه تاریخش و چه انسانش ـ و لحظههایش از نظر فلسفی نمیتواند مساوی باشد. این مسأله بزرگترین گیرش در آنجا این است که گاهی سکوت میکنند و گاهی میگویند: امروز تضاد با طبیعت مطرح است. یعنی تضاد انسان با طبیعت نه با افراد خودش. حرکت تاریخ چه میشود؟ طبقه چه میشود؟ طبقهای که عامل حرکت بود، چه میشود؟
موتور تاریخ که ابزار تولید است، باز تکامل میکند یا نه؟ قطعآ میکند. چون فکر بشر متوقف نمیشود. اگر ابزار تولید تکامل میکند، باید به دنبالش تغییر بیاورد. ایراد دیگری که باز به اینها وارد است، این است که تازه دنیا را از حرکت کمون اشتراکی اولیه برگردانده و دوباره به حرکت کمون اشتراکی و کمون اولیه میبرند. منتها در جواب میگویند نه، کمون طبیعی بوده و این بعد ناگهانی است. البته انتخاب هم با فکر مادیگری نمیسازد. بشر نمیتواند انتخاب بکند.
آن ادعا با این بنیان نمیسازد که بخواهد انتخاب کند. این با حرکت جبری و بدون اختیار انسان پیش میرود. اگر اختیار را آوردید و سهمی به اختیار دادید، این بنا به هم میریزد که اگر در بحثهای بعدی پیش آمد، مطرح میکنیم. پس این مجموعه، از اولش آن جوری که عرض کردم، علم نبود. این چه علمی است که اگر ادعا کنیم علم است، نمیتوانم مورد مشخصی را به قول آقای مهندس مهدی بازرگان بگوییم که اینها وقتی میخواهند تحلیل بکنند، به تاریخ برمیگردند.
بالاخره در هر انقلابی میتوان چند دعوای زن و شوهر و ارباب و رعیت پیدا کرد و به درگیری بین دو طبقه ربطش داد. از همه جا میگذریم و از انقلابی که در داخلش هستیم، میگوییم. بالاخره یک قطعه از تاریخ هست یا نیست؟
مردم ایران، خاندانی مثل خاندان پهلوی را کندند و فعلا به جایش چیز دیگری را گذاشتهاند. اینکه بعد چه بشود، نمیدانیم. این حرکت تاریخ را چطور توجیه میکنید؟ شما که بودید و دیدید. البته کارگرها شریک بودند، زحمت میکشیدند و اعتصابهایشان خیلی مؤثر بود. اما این موتور تاریخ را فقط کارگر به حرکت درآورد، یا در این کشور کسان دیگری هم بودند؟ فکر نبود؟ مکتب نبود؟ روحیه دین نبود؟ ظلم آنها عامل نبود؟ عوامل و تعصبهای دیگری نبود؟! خود طبقه حاکم یعنی بسیاری از پولدارها و کارفرماها نبودند؟ خیلی چیزها بود.
ما روی یک عامل تکیه نمیکنیم. ضمنآ تأکید میکنم که اسلام عوامل متعدد را به حساب میآورد. من همیشه روی عامل طبقه، عامل خصلتهای انسان، عامل ابزار تولید و عامل اقتصاد و نفع طلبی به عنوان یک عامل قوی حساب میکنم. هیچ وقت نقض نکنید. من این مقدارش را به عنوان یک عامل قبول دارم و شما هم هر چقدر میخواهید درجهاش را بالا ببرید.
مذهب و مارکسیسمچند درصدش را شما بدهید. در جاهای مختلف فرق میکند. در سلسله عوامل یک واحد و یک عامل همه جا حضور دارد. نمیتوانیم ندیده بگیریم.
اشکال ما این است که اینجوری تحلیل کردن، زیربنا و رو بنا درست کردن، همه چیز را به ابزار تولید بستن، موتور حرکت تاریخ را منحصرآ ابزار تولید دانستن، خصلت طبقاتی و عامل طبقاتی را فرع بر آن دانستن، عامل نزدیک حرکت تاریخ را همه جا نشان دادن و فرهنگ و دین و مذهب و هنر واخلاق و تمام چیزهایی را که در زندگی انسان پیش میآید، روبنای همان دانستن و فکر و شکل و حرکت و اخلاق و جمع انسان را ندیده گرفتن و همه را روبنای حرکت اقتصاد دانستن، علم نیست. اینها مکتب است.
به قول مائو ـ ندیدم کجا نوشته است، از خودش در جایی نقل کردهاند ـ بهترین دلیل بر شکست ماتریالیسم تاریخی، این است که میبینید. وقتی با شوروی دعوا داشتند و شوروی به سوسیالیزم رسید و دوباره دارد به امپریالیسم برگشت میکند. لذا اسمش را سوسیال - امپریالیسم گذاشتند اگر چینی و تئوریسینهای چینی راست میگویند که شوروی به امپریالیسم برگشت کرد، این دیگر قابل توجیه نیست. حرکت قهقرایی تاریخ است. به آن شکلش هم دروغ میگویند. اینها یا تئوریسین هستند یا نیستند. اگر هستند و راست میگویند، پس نقد میشود و اگر نیستند، پس با فکر همینها دارد این تاریخ و این قصور برتاریخ، به دنیا عرضه میشود.
به هر حال ما تا اینجا به این مرحله رسیدیم که از نظر اسلام که دیگر وارد آن نمیشوم، انسان محور قرار میگیرد. انسان محور تاریخ است و همه این عواملی که اسم بردیم و خیلیها که اسم نبردیم و در مراحل بعد میگوییم، همه به عنوان عوامل دیگر از طریق انسان عمل میکنند و تاریخ را میسازند.
همه اینهایی که آقایان مارکسیستها میگویند و همه اینهایی که دیگران میگویند، حتی حرف فروید ـ یعنی عامل جنسی و حتی عامل نژادی و عامل جغرافیایی ـ به عنوان بخشی از عوامل سازنده تاریخ هستند که میتوانیم رویشان حساب کنیم. انشاءاللّه لااقل در یک جلسه دیگر که من نمیدانم کی فرصت پیدا میکنم شما را ببینم، این بحث را ادامه خواهیم داد.
و السلام علیکم
[1] ـ سوره بقره (2)، آیه 213
[2] ـ سوره بقره (2)، آیه 213