سخنرانی
  • صفحه اصلی
  • سخنرانی
  • سخنرانی آیت ا... هاشمی رفسنجانی پیرامون تفسیر در تاریخ پیامبر(ص)

سخنرانی آیت ا... هاشمی رفسنجانی پیرامون تفسیر در تاریخ پیامبر(ص)

  • دوشنبه ۹ تیر ۱۳۵۹

 

بسم‌اللّه‌الرحمن‌الرحیم

من قبلا از تأخیری که در آمدنم شده، عذر می‌خواهم. مقدار کافی وقت در نظر گرفتم، ولی متأسفانه هر قدم جلوی ما را می‌گیرند و مدعی می‌شوند که کاری داریم که اگر الآن نایستید چه می‌شود! همین طور قدم به قدم مرا معطل کردند که از گیلان از جای دیگر آمدیم. وضع ما این طوری است که هنوز نمی‌توانیم آن قدر مرتب باشیم. اما بحثی که بنا شده با برادران و خواهران داشته باشیم قرآنی است.

مقدمه کوتاهی برای شروع بحثم می‌گویم که در انتخاب بحث مؤثر است. برای امروز چیزی در نظر گرفته‌ام، به عنوان نمونه مطرح می‌کنم که با انتخاب خود شما روشی را برای آشنا شدن با قرآن انتخاب کنیم. من در سال  1351 ه .ش که زندان رفتم. کتاب" تاریخ قرون وسطای " آقای روسی (پطروس فسکی) در سلول به دستم رسید. فرصتی برای مطالعه بود، آنجا بحثی مطرح کرده، می‌دانید که قرون وسطای اروپا را نوشته و در حاشیه گاهی به مسائل خارج از اروپا رفته است، من جمله به عربستان و ظهور اسلام برمی‌گردد. در این کتاب می‌خواهد عامل پیشرفت اسلام را اشراف معرفی کند. می‌گوید، اشراف جزیرة‌العرب برای اینکه در منطقه اتحادی به وجود آورند، جهت مقابله با روم و ایران و نجات عربستان که تحت فشار دو دولت بود، متوسل به دین اسلام شدند و این دین را ابتکار و بعد هم ترویج کردند.

اشراف و اسلاماین کتاب خیلی خوب نوشته شده، یعنی طرز نوشتنش خوب است. ولی من به این نکته رسیدم (تا آنجا کتاب را با اشتیاق می‌خواندم و به حرف‌های کتاب اعتماد پیدا می‌کردم) مثل اینکه این آقا از اسلام و تاریخ اسلام چیزی نمی‌داند یا خیلی مغرض است. همانجا به فکر افتادم که این کار را بکنم؛ لااقل از خود قرآن. چون خود قرآن کاملا نشان می‌دهد که اشراف در مقابل اسلام ایستاده‌اند و نه اینکه اسلام را تأیید کرده‌اند و اصلا مانع اساسی اسلام در جزیره‌العرب قدرت اشراف بود و هر جا هم اسلام پیش می‌رفت، رو به روی اسلام این اشراف بوده‌اند. پیامبر(ص) که می‌خواست دست به تبلیغ بزند، نوعاً قدرت منطقه در مقابل اسلام می‌ایستاد و جنگی که پیش می‌آمد، بین اسلام و قدرت موجود بود. حالا قدرت سیاسی یا مالی که معمولاً آن موقع با هم بودند. من به انگیزه اینکه نظر اسلام در مورد اشراف چیست، خواندن دور قرآن را شروع کردم و در آن دوری که قرآن را ظرف 10 تا 15 روز در سلول خواندم، حدود هفتاد سوره به دست آمد که صفات مذموم اشراف را می‌گوید. یعنی نقطه مورد انتقاد قرآن در مورد اشراف و برخورد قرآن با اشرافی گری است. البته این اشرافی‌گری بعد مالی، سیاسی، قدرت طلبی و شخصیت‌های متنفذی است که در جامعه وجود دارند.

آن مطلب را جمع کردم، به صورت جزوه‌ای درآمد که البته جزوه تدوین شده به آن شکل نبود. فقط یاد داشت‌هایی بود. بعد از زندان بیرون آوردم، بنا داشتم روی آن کار کنم، هیچ وقت فرصت برایم در بیرون پیش نیامد که این کار را درست ادامه بدهم، چون کار با حوصله‌ای بود.

دوباره در سال 54 که زندان رفتم و معلوم بود که دیگر طولانی خواهد بود، به فکر افتادم همه قرآن را با همه مطالبی که در آن هست، مطالعه کنم. چون مطالعه‌ای که روی اشراف کرده بودم، به نظرم کارهای سازنده مفیدی برای بعد بود.

تفسیر موضوعیاز طرفی ما الآن کمبودی در مورد کارهای قرآنی داریم که تفسیر موضوعی است. فرض کنید مثلاً راجع به فلان موضوع قرآن چه می‌گوید، بنده اگر نیاز داشته باشم، اگر بخواهم یک کار سطحی بکنم، فرض کنید می‌روم المعجم المفهرس را برمی‌دارم و آیاتی را که الفاظ در آنجا آمده است، در می‌آورم. برای تحقیق راجع به آسمان، زمین، آب، هوا، جهاد، تقوا، علم، زن، مرد، سیاست داخلی و خارجی، مرجع‌هایی مثل تفصیل الآیات یاالمعجم المفهرس وجود دارد و آدم آیات نزدیک را پیدا و بعد مطالعه می‌کند. این برای یک محقق خیلی خوب نیست. برای کسی که می‌خواهد سخنرانی کند، خوب است. برای کسی که بخواهد مقاله بنویسد، خوب است. اما اگر بخواهد، واقعآ محقق باشد و همه چیزهایی که قرآن راجع به آن موضوع دارد، در بیاورد، آن مقدار کافی نیست. چون المعجم المفهرس که مفصل ترین مرجع برای این کار است، فقط الفاظ مربوطه را می‌آورد. اگر مطلبی مثلاً راجع به آسمان با اشاره یا با الفاظ دیگری آمده باشد، در المعجم نیست و این فهرست بندی نشان نمی‌دهد. یا کتاب تفصیل الآیات چند موضوع کلی را مطرح می‌کند. زن، مرد، تقوا، دین، سیاست و چیزهای این طوری. در صورتی که کم موضوعی است که قرآن درباره آن بحث نداشته باشد و امروز یک محقق اگر بخواهد، نظر قرآن را راجع به موضوعات مطروحه بداند، کار بسیار دشواری است. چون باید برای هر موضوع کوچک یکبار قرآن را مطالعه کند. تاریخ عمر و فرصت انسان، هیچ وقت چنین اجازه را به آدم نمی‌دهد. چیزی که الآن کمبود داریم، جزو کتاب‌ها، کتابخانه‌ها و مدرسه‌هایمان؛ تفسیر موضوعی قرآن است. می‌دانید قرآن تفسیرهای فراوانی دارد. از اول شروع کرده‌اند. درباره سوره‌های فاتحه، حمد، بقره، آل عمران، نور، یوسف، کهف و دیگر سوره‌ها تفسیرهای فراوانی داریم. مثلا نوشته‌های آقای بازرگان (باد و باران) درباره قرآن یک تفسیر موضوعی است، اما هیچ کامل نیست؛ یعنی، ایشان چند آیه را که توانسته‌اند پیدا کنند، تفسیر کرده‌اند و دنبال آنهایی رفتند که در جهت معلومات خودشان بود. تفسیرهای موضوعی یا مقالات فراوانی داریم که نوعاً نویسندگان سعی می‌کنند آیاتی که به نفع فکر خود و در جهت مقاله خودشان هست، جمع کنند؛ این عیبی ندارد. می‌خواهد مطلب خود را اثبات کند و از قرآن، روایت و گفته‌های این و آن استفاده می‌کند.

این روش تحقیق است، قرآن شناسی نیست. این می‌خواهد راجع به تقوا چیزی بنویسد، چیزی از قرآن می‌گیرد، چیزی از علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) می‌گیرد و چیزی هم از این دانشمند می‌گیرد و مجموعه این یک مقاله یا یک سخنرانی می‌شود.

تحقیق در زنداناما اگر بخواهیم، نظر اسلام و قرآن را راجع به تقوا بدانیم، باید همه مطالبی را که در قرآن در این خصوص مطرح شده، بدانیم و رسیدگی کنیم. زمینه چنین چیزی در نوشته‌های ما تا آنجایی که من برخورد کرده‌ام، تاکنون خالی است. فکر کردم این کار را در غیر زندان نمی‌شود، انجام داد؛ یعنی ، لااقل آدم مطلعی اگر خود را از جامعه جدا کند و برای یک مدت طولانی به خارج برود و جایی بنشیند، می‌تواند، ولی به هر حال چنین فرصتی در همه جاگیر نمی‌آید. این کار را در زندان شروع کردم و تقریبآ دو سال و نه ماه کار متمرکز و فشرده‌ای کردم.

از اول شروع به مطالعه قرآن کردم. البته اوایل تفسیر، کم داشتم. بعد تفسیر هم برایم آوردند، یک آیه را جلویم قرار می‌دادم، هر مطلبی راجع به آن به هر شکلی که استفاده می‌شد، تحت عنوان آیه یا آن مطلب یاد داشت می‌کردم. مثلا فرض کنید بسم الله الرحمن الرحیم "اَلمَ ذلک الکتاب لاریب فیه" الم در خود قرآن می‌آید که حروف مقطعه قرآن است. در رمز می‌آید چون احتمال است که اینها رموزی باشد که ما نمی‌دانیم. در حرف می‌آید، در قسم می‌آید که احتمال دارد اینها قسم باشد "ذلک الکتاب" در خود قرآن می‌آید. معلوم می‌شود در زمان پیغمبر(ص) چنین بحثی است که اصلاً آیا این قرآن چه طوری بود؟ آیات متفرقی بود؟ به آن کتاب می‌گفتند؟ جمع شد؟ آیات متفرق چطور نازل شد؟ کی به این شکل درآمد؟

از تعبیر کتاب که در قرآن آمده، چنین استنباط می‌شود که مسلمان‌های صدر اسلام این را به عنوان کتاب می‌شناختند. ما لفظ کتاب را که آنجا هست و واژه قرآن به عنوان اینکه این کتاب به نام قرآن در زمان پیغمبر(ص) شناخته شده بوده است، می‌نویسم. همین طور: " لاریب فیه هدی للمتقین" راجع به هدایت، تقوا، رابطه تقوا و هدایت و تأثیر قرآن در هدایت، همین جا بحث اینکه آیا بشر از خارج از محیط خود هدایت می‌شود یا نه؟ آیا خارج از معلومات خود بشر، هدایتی برای انسان هست یا نیست؟ مسائل این جوری در این آیه مطرح می‌شود. من این کار را از اول تا آخر قرآن کرده‌ام.

در حدود شاید (من الآن تعداد دقیقش را نمی‌دانم) چندین هزار عنوان الآن هست. تقوا، تردید، علم، هدایت، کتاب، قرآن و قسم و ... و وقتی که می‌گویم، این کتاب، " قرآن به صورت کتاب" اگر در سراسر قرآن 20 تا 30 بار این مضمون بیاید، اینجا جمع می‌شود. می‌گویم هدایت، خارج از محیط انسان می‌آید، ده‌ها آیه پشت سر این پیدا و جمع می‌شود. بنابراین هر مطلبی ولو با اشاره، ولو در ارتباط دو آیه با مرجع ضمیر را از آیات قرآن می‌فهمیدیم، چون آنجا امکانات کم بود در دفتر می‌نوشتم؛ یعنی ، دفتری دستم بود. مطلب را همین طور پشت سر هم می‌نوشتم. اینها از هم جدا نمی‌شد. هر آیه‌ای در فصل مربوط به خودش می‌رفت. حدود نود هزار فیش مربوط به این عنوان‌ها جمع شد که تقریبآ محصول روزی چهار ساعت کار از صبح خیلی زود تا نزدیک‌های ظهر ـ هر وقت که خسته می‌شدم ـ است.

یکی دو ماه آخر شروع به تفکیک این عناوین کردم که این دفعه از آخر قرآن شروع کردم برای اینکه نزول قرآن تقریبآ از آخر به اول است. البته دقیق نیست، ولی اگر بخواهیم، ترتیب نزول را حساب کنیم، بیشتر از آخر به اول می‌خورد تا از اول به آخر. بنابراین فکر کردم که تنظیم آن فیش‌ها طوری باشد که از آخر به اول طبیعی‌تر است که به این شکل آیات پشت سرهم قرار بگیرند. بعدآ برای تبیین مطلب، تاریخ، ترتیب نزول و فهم بهتر می‌شود.دو سه جزء را موفق شدم که در زندان تفکیک کنم و با خود فکر می‌کردم بیرون که آمدم، کاری قبول نمی‌کنم تا این کار را تمام کنم، چون فکر می‌کردم اگر این کار تمام شود و در اختیار محققین گذاشته شود، برای  هر یک از مسلمان‌ها یا غیر مسلمان‌ها که بخواهند برای نظر قرآن راجع به موضوعات مطروحه بحث کنند، کار را آسان کرده‌ام و آن وقت، نوشتن یک تفسیر موضوعی خیلی آسان است. چون راجع به هر موضوعی آیاتش پهلوی هم جمع شده است، هر کس این آیات را برمی‌دارد و از ارتباط این آیات مطلبی را درک و مطرح می‌کند. کار مادری است که می‌تواند برای کارهای قرآنی در آینده خیلی مفید باشد.

بیرون آمدم، دیدم آن فکر، خیالی بود و نمی‌شد که این کار را انجام بدهم، دیگر چنین فرصتی که حتی مراجعه کنم، پیش نیامد. بعد دوستانی که در اداره رادیو بودند، چون به این گونه مرجع برای کارهایشان نیاز داشتند، از من خواستند این دفترها را به آنها بدهم، آنها یک خدمت کردند؛ حدود بیست نفر از بچه‌های دانشجو و غیر دانشجو بودند. یک کار طولانی که من باید می‌کردم این بود که اینها را از هم جدا کنم که آنها این کار را انجام دادند. در حدود دویست زونکن و یک فهرست هم برای موضوعاتی که در آنجا آمده تهیه کردند. مثلاً راجع به آب، آسمان، باران، ابر، زمین، رزق، روزی، تقوا، فضیلت، آخرت، مرگ، برزخ، ملائکه، جاذبه و هر چه به ذهن شما بیاید، آیات مربوطه را از آن نوشته‌ها جمع کردند و حالا جداگانه شده است.

فکر کردم برای این جلسه شما یکی از دو کار را انجام بدهم؛ یا اینکه همان موضوعاتی که خودم جمع کردم، یکی از آنها را برداریم و به اینجا بیاوریم و به عنوان نمونه، شما می‌توانید یکی از آنها را انتخاب کنید که چه موضوعاتی بیشتر برای شما جاذبه دارد و نیاز دارید، که خودم احتمال می‌دادم باز همان اشراف باشد. یا ارزش‌ها که یکی از موضوعاتی که آنجا هست ارزش‌هاست، اصلا چیزهایی که در قرآن ارزش دارد، ارزش‌های متنوعی که هست، جمع شده است و خیلی چیزهای دیگر که ممکن است اگر فهرست آن را بیاورم، از آن انتخاب شود. به عنوان یک رویه برای کار در قرآن یکی از آن موضوعات را مطرح می‌کنیم و آیات مربوط به آن موضوع را در اینجا مورد بحث قرار می‌دهیم. در ابتدا خودم باز همان اشراف را برداشته و نیمه آماده کرده بودم که بیاورم که این قضیه نوار و قضیه درگیری‌های روزهای اخیر پیش آمد، فکر کردم، مسأله شایعه را بیاورم و ببینیم چیزی هست یا نه؟

بحث شایعهالبته این بحث برای رسیدگی به این گونه مسائلی که در جامعه است، ممکن است عنوان‌های مختلفی داشته باشد. چون شایعه منافق در رابطه با خیلی چیزها مطرح می‌شود، لذا برای اولین بار که به فکر افتادم و به آیات شایعه مراجعه کردم و یک نکته در آیات سوره نور نظرم را جلب کرد. در مورد یک حادثه که در زمان پیغمیر(ص) اتفاق افتاده است و آن حادثه وسیله‌ای به دست شایعه سازان داده و خیلی شبیه مسائلی است که ما امروزه در جامعه‌مان می‌گذرانیم. ده پانزده آیه پشت سر هم مربوط به آن حادثه است. البته در سراسر قرآن آیات مربوط به شایعه سازی خیلی جمع شد و اگر خواستیم این بحث را ادامه بدهیم، در جلسات بعد آن آیات را هم می‌آوریم و می‌خوانیم و در نهایت جمع بندی می‌کنیم. الآن به عنوان یک بحث روز که یکی از مشکلات انقلاب اسلامی است و این مشکل برای همه انقلاب‌های دنیاست و همیشه مشکلی در تاریخ نهضت‌های دنیا بوده و کارهای مثبت دنیا مخصوصآ در تاریخ ادیان که اساس آنها بر تقدیس و پاکی بوده و هرگونه آلودگی به آن صدمه می‌زد. مسأله شایعه و تهمت و امثال آن در تاریخ ادیان خیلی مورد دارد.

یک حادثه درتاریخامروز این آیات را مطرح می‌کنم و ضمن اینکه با سطح کار آشنا زندگی پیغمبر(ص)می‌شویم، ببینیم چه اندازه ما باید این جوری روی آیات با شماره کار کنیم، چقدر کار لفظی داریم، چقدر کار تاریخی می‌توانیم داشته باشیم، چقدر وقتمان را باید روی چیزهایی بگذاریم که آشنا شویم و در مباحث بعدی به آن برسیم. همه شما که نمی‌توانید قرآن داشته باشید. پس من آدرس می‌دهم: آیات 10 تا 25 سوره نور است. اول آیات را می‌خوانم: «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ اَنَّ اللّهَ تَوّابٌ حَکüیمٌ اِنَّ الَّذüینَ جآءُ بالْاِفْکِ عُصْبَةٌ مِّنْکُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ لِکُلِّ امِْریٍ مِّنْهُمْ مَّا اکْتَسَبَ مِنَ اْلاِثْمِ وَالَّذüی تَوَلّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظüیمٌ لَوْلا اِذْسَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ اْلمُؤمِنُونَ وَ اْلمُؤْمِناتُ باَنْفُسهِمْ خَیْرًا وَّ قالُوا هذا اِفْکٌ مُّبüینٌ»،[1]  پیش می‌رویم و می‌خوانیم و

معنا می‌کنیم. یک حادثه در تاریخ زندگی پیغمبر(ص)به وجود آمده که شیعه و سنی در اینکه این آیات مربوط به آن حادثه است، اختلاف دارند. ولی به نظر می‌رسد که اکثر مفسرین همانی را می‌گویند که اهل سنت می‌گویند و در شیعه یک نظر اضافی هم هست که بعدآ توضیح می‌دهم. در مورد عایشه، همسر پیغمبر(ص) است، که در جنگ بنی‌المصطلق همراه مجاهدین رفته بود و در موقع برگشتن از این جنگ که گویا در سال پنجم هجرت واقع شده و بعد از نازل شدن سوره حجاب است، چون در جنگ‌ها وقتی زن‌ها می‌رفتند، قبل از این که آیات حجاب نازل شود، مثل مردها می‌رفتند. اما بعد در هودج می‌نشستند و محجب بودند و جور دیگری می‌رفتند، معمولا پیغمبر(ص) و اصحاب دیگر هم بودند که بعضی‌ها زن‌هایشان را در سفر می‌بردند و آنجا کمک‌هایی می‌کردند، در پشت جبهه بودند. وقتی برمی‌گشتند، در یکی از منزل‌ها عایشه از قافله، برای کاری کناره‌گیری می‌کند، در لحظه‌ای که می‌خواست برگردد گویا گردنبندی داشته، گردنبندش پاره می‌شود و به زمین می‌ریزد و می‌خواهد جمع کند، معطل می‌شود و قافله حرکت می‌کند و هودج ایشان بدون اینکه توجه کند و به خیال اینکه کسی در هودج هست، مسؤول هودج آن را حرکت می‌دهد و می‌روند. بعد عایشه می‌آید و می‌بیند آنجا کسی نیست، این قدر با هوش بود که می‌دانست آنها می‌فهمند و برمی‌گردند. لذا در همان محلی که بود، ماند. خودش می‌گوید: "من روی زمین نشستم به انتظار اینکه بالاخره کسی برسد".

علت شایعهیکی از اصحاب پیغمبر(ص) به نام "صفوان" که از عقب می‌آمده، می‌رسد و می‌بیند زنی آنجاست و فوری می‌فهمد که عایشه است، پیاده می‌شود و عایشه را سوار شتر خود می‌کند و جلوی افسار شتر را می‌گیرد و می‌آید و به قافله می‌رسد. این قضیه که پیش می‌آید، گروه منافقی که در مدینه بودند و جزء مسلمان‌ها به حساب می‌آمدند؛ یعنی، جزء کفار نبودند که صفشان مشخص شود و داخل مسلمان‌ها بودند، اینها می‌بینند، سوژه خوبی علیه پیغمبر(ص) است و می‌توانند تحریکاتی را بین مسلمان‌ها شروع کنند.

مسأله همین جا است که این مخالفین و دشمنان و به تعبیر امروز ضد انقلاب، معمولا دنبال سوژه‌ها هستند. از کوچکترین چیز حرف می‌سازند. اینها سوژه خیلی مناسبی پیدا کردند، به محض اینکه عایشه با یک مرد پیدا شد، یکی از همان‌ها بلند شد و گفت: فکر نمی‌کنم که عایشه از دست این مرد سالم به در رفته باشد. بعد این را در بین رفقای خودشان مطرح کردند. یک جوری هم نگفتند که حالا به صورت قصد شود. چون حد می‌خوردند. به تعبیرهایی مبهم بین خودشان گفتند که بالاخره نمی‌شود، چیزی نباشد. لابد قراری و برنامه‌ای بوده و ... و چیزهایی هم اضافه کردند و قضیه را به شکلی در آوردند که عایشه با آن مرد رابطه نا مشروع داشته و با حساب یا بی‌حساب بود. این خبر را در مدینه و به سرعت در اطراف پخش می‌کردند. حالا ببینید که چه سوژه‌ای! و برای چه شخصیتی! و برای نهضت و اسلام به چه قیمت تمام می‌شود!

حادثه‌ای است که نمی‌شود، اصلش را انکار کرد. حرکتی بوده که دیده شده است و اثبات این مطلب که نظر سوئی در بین نبوده برای کسانی که اعتماد دارند، آسان است، اما برای کسانی که بخواهند تردید کنند و یا ساده باشند که بشود در آنها نفوذ کرد، قضیه کاملا مهیاست. خود عایشه داستان را نقل می‌کند و می‌گوید: "من اوایل نفهمیدم و فقط فهمیدم پیغمبر(ص) به من بی مهر شده و هر وقت خانه می‌آید سلام و جواب است و مثل گذشته به من توجه ندارد و من نگران بودم تا یک روز مریض بودیم که حرکت کردیم و با یکی از خانم‌ها به بیرون شهر رفتیم، آنجا به افراد دیگری برخورد کردیم که به همراه‌های من چیزی گفتند و من فهمیدم قضیه مربوط به من است. پرسیدم داستان چیست؟ آن خانم تعریف کرد که چنین چیزهایی درباره شما می‌گویند". عایشه به شدت ناراحت می‌شود و کنترلش را از دست می‌دهد و به خانه که می‌آید، گریه می‌کند. از پیغمبر(ص) اجازه می‌خواهد که به خانه پدرش برود و با پدرش زندگی کند که آنجا مقداری بیشتر تسلیش بدهند و مدتی هم طول می‌کشد. آن طوری که از روایت برمی‌آید، حدود یک ماه این داستان در مرحله شایعه و حالت ایذایی بود. حالا چرا وحی تأخیر کرده و این یک ماه کلمه تبرئه عایشه نیامده؟ مسأله‌ای است که باید تحقیق شود. بعد از مدتی آیات نازل می‌شود و این شایعه را می‌کوبد و شایعه پردازها را حسابی رسوا می‌کند. مردمی را که تحت تأثیر شایعه قرار گرفته‌اند و دروغی را زبان به زبان نقل کرده‌اند، می‌کوبد و اصولا معیاری به دست می‌دهد که درسی برای مسلمان‌ها می‌شود؛ یعنی، اعصاب مسلمان‌ها به قدر کافی کوفته و خسته شده بود. به جای اشک، خون گریه می‌کردند، کسانی که به پیغمبر(ص) و بیت پیغمبر(ص) آن طور با تقدس نگاه می‌کردند و این آلودگی برایشان هیچ قابل قبول نبود، به فکر، روح، جهاد و هستیشان ضربه می‌خورد. مجّسم کنید که چه حالی داشتند! یک ماه کوفتگی و خستگی و بعد اشتباهاتی که در این یک ماه پیش آمده و راهنمایی‌هایی که قرآن روی این موضوع می‌کند، می‌توانست یک درس اساسی برای مسلمان‌ها باشد که چگونه با این گونه مسائلی که پیش می‌آید، برخورد کنند. احتمال دارد یکی از فلسفه‌های این که وحی تأخیر می‌کند، این باشد که زمینه را برای گرفتن یک درس اساسی و برای یک تجربه تلخ که بتواند در آینده معیار باشد و مسلمان‌ها یادشان نرود و تحت تأثیر ضدانقلاب قرار نگیرند، می‌تواند، فراهم کند که مفید باشد. شاید علل دیگری دارد که از محتوای آیات چیزی بفهمیم.

تبرئه عایشه وجالب این است که وقتی که آیات نازل می‌شود و دامن عایشه که پاک شکست دشمنانبود، از این اتهام تبرئه می‌شود و دشمن‌ها خیلی سرشکسته می‌شوند، ضدانقلاب بی کار نمی‌نشیند، وقتی به محیط می‌آید، معکوس این را می‌زند. این دیگر در تاریخ است و در قرآن نیست و آن این است که معلوم بود در محیط مدینه علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) یعنی گروه علی(ع) با گروه معاویه و ابوبکر دو فکر حساب می‌شدند و بین آنها اختلافی دیده می‌شد. یعنی، دو خط مطرح بود. قضیه که به این شکل پیش آمد، شایعه پردازها به بدترین نوع در مدینه معرفی می‌شوند؛ یعنی، مذموم‌ترین و منفورترین افراد می‌شوند. ضد انقلاب شروع می‌کند تا با این شایعه علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) را بد نام کند؛ یعنی، گروه منافق بیکاری که در حاشیه کار نشسته و فکر می‌کند و طرح می‌ریزد و ایجاد زحمت می‌کند و می‌خواهد مزاحمت درست کند و دایمآ جنگ اعصاب راه بیندازد، این طوری حرکت کرده است.

الفاظ و اصطلاحاتحالا این آیات را می‌خوانیم و با الفاظ قرآن و روش و درس‌هایی که از قرآن درمورداین می‌گیریم، آشنا می‌شویم. بعد ببینیم این سبک می‌تواند، برایمان مفید شایعهباشد یانه؟ «اِنَّ الَّذüینَ جآءُ باْلاِفْکِ عُصْبَةٌ مِّنْکُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ لِکُلِّ امْرِئً مِّنْهُمْ مَّا اکْتَسَبَ مِنَ اْلاِثْمِ وَ الَّذüی تَوَلّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظüیمٌ»[2] ، اولا ارتباط این با آیات قبل این است که اول سوره اصلا راجع به

حدی است که به زنا کار میزنند و بعد حدی است که به مفتری می‌زنند، کسی که همسر خودش را به عمل منافی عفت متهم کند و نسبت ناروایی به کسی بزند، حدی که می‌خورد در آیات قبل تعیین شده است و کیفیت محاکمه و بررسی و قسم خوردن که در اختلاف زن و شوهر مطرح بوده است، در آیات بالاست. کاملا بامضمون آیات بعدی می‌خواند؛ یعنی، در رابطه با آن مطلب کلی که مطرح شده است. صحبت از اتهام و افترا و تهمت است. یکی از مصادیق اساسی آن اینجا می‌آید و از نظر ارتباط آیات قرآن و اینکه مضامین با هم خوب تنظیم شده و حتی یک مسأله روز که بین حوادث پیش آمده است، کاملا با مسائل کلی که در قرآن ـ اگر چه این حادثه هم نبود ـ بایست مطرح می‌شد، مرتبط می‌شود و این نشان می‌دهد که قبل از اینکه قرآن نازل شود، خداوند آن را تنظیم کرده است. یعنی، در تنظیم قرآن مسائل زیادی مطرح است که اصلا نحوه تنظیم آن چطور است.

 

یک نظر این است که این قرآن یک دفعه نازل شده است حالا یا بر قلب پیغمبر(ص) یا جای دیگری و بعد در تاریخ، به مقتضای مسائل روز، آیه مناسب آن نازل می‌شد و پیغمبر(ص) می‌فرماید: این آیه را در فلان جا بگذارید و آیاتی امروز نازل شده، آیاتی مثلا دو سال پیش نازل شده، اینها به دستور پیغمبر(ص) در نقاط معینی در ارتباط با هم جمع شده است. به هر حال این می‌فهماند که تنظیم این آیات پشت سرآن مسائل کلی و حدود الهی که آمده، یک نظم خاصی بوده که صاحب کتاب تنظیم کرده است. «اِنَّ الَّذüینَ جآءُ باْلاِفْکِ عُصْبَةٌ مَّنْکُمْ»، "انّ" که تأکید است. الذین را هم که می‌دانید موصول و جمع است، جمع مذکر موصول و جمع الذی است جآءُ باْلاِفْکِ، افک کجی و انحراف و دروغ‌هایی که می‌خواهد واقعیّت‌ها را از آنچه که هست منحرف کند و طور دیگری جلوه دهد، جآءُ باْلاِفْکِ یعنی کسانی که افک را انجام دادند، جاء یعنی آمد ولی با حروف تعدیه متعدی می‌شود و بدون حروف تعدیه نمی‌تواند مفعول بگیرد، جاء یعنی آمد. آورد که نیست. یعنی خودش آمد اما آن "ب" که بعدش آمده، معنای آمد را به آورد تبدیل می‌کند؛ یعنی، از فعل لازم به فعل متعدی تبدیل می‌شود، اگر گفتیم جآءُ اْلاِفْکِ؛ یعنی، دروغ آمد. اما اگر گفتیم؛ جآءُ باْلاِفْکِ؛ یعنی، دروغ را آورد و منظور این است که آنهایی که اقدام کردند و دروغ گفتند و آن هم نه دروغ معمولی، افک خیلی بیش از یک دروغ است، افک انحرافی را می‌رساند که نوعی تعدی در آن است که در آن دروغگو می‌خواهد واقعیت را به عمد منحرف کند، چیز دیگری جای واقعیت بگذارد، اینها از کلمه افک در می‌آید.

 

ابتکارات اینهایی که دست به این دروغ پردازی زدند، اینها عُصْبَةٌ مِّنْکُمْ. عصبة به سازمان‌هایمعنای جمعیت است، اما با جمعیت اختلاف دارد و چیز اضافی دارد. از کلمه جاسوسی دنیا!عصب گرفته شده و عصب و عصابت نوعی بستن است و ارتباط شدید را می‌رساند و گروهی که سازمان یافته باشند و روی نقشه و حساب با هم در رابطه قرار گرفته باشند، می‌تواند عصبه باشد، ما اگر تصادفآ پنج، شش نفر در اینجا جمع شویم، یک جمع به حساب می‌آییم اما عصبه نیستیم آن گروهی که با حساب و نظم و قرار، خودشان را سازمان داده باشند، می‌توانیم بگوییم عصبه‌اند. لذا از این آیه می‌فهمیم این شایعه پردازی که در زمان پیغمبر(ص) مطرح است، محصول فکر یک نفر نبوده و کار یک نفر نیست. کاری است که سازمان یافته بوده و گروهی برای شایعه پردازی آماده بودند. عجیب است که وقتی در تاریخ به 1400 سال پیش برمی‌گردیم، می‌بینیم، چیزهایی امروزه، سازمان‌های جاسوسی دنیا مرتکب می‌شوند که آدم خیال می‌کند از ابتکارات اینهاست، بعد می‌بیند در بین عرب‌های بدوی 1400 سال پیش هم بوده و چیز تاره‌ای نیست، تاریخ اصلا این طوری است. بشر این کج روی‌ها را همیشه داشته و خیلی ابتکاری نیست.

سازمان شایعهما در روزهای اول انقلاب اینجا اطلاع پیدا کردیم که چپی‌هایی که از خارج پراکنیآمده‌اند و با هم گروه‌های دیگر گروه تشکیل داده‌اند (جزء اطلاعاتی که بدست آمد، این بود) فقط کارشان شایعه پردازی است؛ یعنی، برای اینکه بنشینند و مطالعه کنند و ببینند که در چه جایی می‌شود، این تهمت را زد و چگونه پخش کرد. هم تولید تهمت و شایعه و هم توزیع آن که چگونه پخش کنند. شبکه‌های وسیعی هم برای این کار دارند و امکانات حسابی هم در اختیارشان است که می‌توانند تا کسی بخرند، تلفن‌های زیادی در اختیارشان هست و اطلاعات زیادی، باید از افراد کسب کنند، خصوصیات افراد را باید پیدا کنند، شایعه مناسبی را پیدا کنند و ...، از این کلمه عصبة این طوری در می‌آید.

دومش این است که عصبة منکم از این منکم بعدی می‌فهمیم که از کّفار هم نبودند و از داخل جمعیت خود مسلمان‌ها بودند که منافق می‌شوند. منافق آن کسی است که غیر از آنچه هست خودش را نشان می‌دهد، حالا این به صورت‌های مختلف است. گاهی فقط در عمل است و گاهی در عقیده هم هست که باید در بحث نفاق به منافق برسیم که ابعاد گوناگون نفاق را رسیدگی کنیم. به هر حال اینها گروه منافقی بودند که در داخل جمعیّت بودند و این کار را شروع کردند.

 همین جا، قرآن یک پرانتز باز می‌کند و مطلبی به عنوان یک بحث مطرح تسلیت برایمی‌شود که گفتم باید از آیات بفهمیم. قرآن پیش از بررسی مسائل، تسلیتی به مسلمان‌هامسلمان‌ها می‌دهد و شاید جواب آن سؤالی که در ذهن ما است که چرا یک ماه تأخیر افتاده و وحی نیامد؟ چرا روند شایعه را برهم نزد؟ جواب آن را هم می‌دهد: «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ»، از این حادثه‌ای که پیش آمد، خیلی هم دلزده نشوید، خیال نکنید که در مجموع، این برای شما بد شد. شری نبود، بلکه این خیری بود، این خودش بحث اساسی است که خیلی حوادث برای انسان پیش می‌آید که در یک سطح مزاحم و بداست، ولی در مجموع می‌تواند، نتیجه مطلوب داشته باشد و این دیدگاه وحی که از بالانگاه می‌کند و تاریخ و حرکت و جامعه را که در کلش نگاه می‌کند، می‌بیند هر چیزی در کجا قرار گرفته و اثرش روی قطعات دیگر چیست و در جمع بندی به کجا می‌رسد؟ زود می‌فهمد که این خیر است یا شر؟ اما بنده و شما که اینجا نشسته‌ایم و فقط این محدوده را می‌بینیم، ارزیابی برای ما آسان نیست. مگر در حد حدس ما، ممکن است، تجزیه و تحلیل کنیم و به محاسبه بگوییم، این مفید است یا مضر است، گاهی هم تجزیه و تحلیلمان بد در می‌آید، اما اینجا قرآن از همان اول دل مسلمان‌ها را محکم می‌کند که از این حادثه زیاد دلسرد نباشید.

این پایان حادثه است، یعنی وقتی این آیه نازل می‌شود که آخر کار است و بناست که دیگر پیغمبر(ص) پرده از روی حوادث بردارد و ذهن مردم را روشن و نتیجه‌گیری کند. بنابراین جزء نتیجه‌گیری‌ها هم این است که هم دشمن را مأیوس کنند که این دست و پا زدن‌ها در مجموع به نفعتان نیست و هم مسلمان‌ها را که در خط صحیحی حرکت می‌کنند، امیدوار کنند که این گونه حوادث که دشمن بوجود می‌آورد، اگر شما حرکتتان را صحیح انجام بدهید، در مجموع برایتان خوب است.

اما یک چیز اضافی که آنها داشتند و ما نداریم این است که آنها در زمان وحی بودند و راه آسمان باز بود و موقع مناسب خداوند مسأله را حل می‌کرد و پیغمبر(ص) مسأله را حل می‌کرد. ما چنین تضمینی هیچ وقت نداریم. ممکن است حوادثی برایمان پیش بیاید که برای همیشه تاریخ، نقاط مبهم آن را حل نکند و این نقطه برای پیغمبر(ص) است، منتها می‌توانیم قرآن را معیار قرار بدهیم و با راهنمایی‌ها، از این حادثه، در زندگی خودمان درس بگیریم.

درس‌هایی برایحالا درس‌هایی به ما می‌دهد، اولین درسی که می‌گیریم همین است که به مسلمانانحوادثی که در اجتماع پیش می‌آید، از همان اول به دیده یأس و شکست نگاه نکنیم، شما خط داشته باشید و حرکت صحیح کنید. راه خودتان را بروید و بدانید دشمن هیچ وقت بیکار نمی‌نشیند و ضربه می‌زند و جامعه صحیح و هدایت صحیح و رهبری صحیح این است که ضربه دشمن را ارزیابی کند و درست در موقع مناسب  ضربه را خنثی کند. اگر ما صالح باشیم، از هر حادثه‌ای می‌توانیم به نفع حرکت هدف خود استفاده کنیم و این برای یک جامعه متحرک و بالنده در راه ادب مهم است.

«اِنَّ الَّذüینَ جآؤُ باْلاِفْکِ عُصْبَةٌ مَّنْکُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ لِکُلِّ امْرِئً مِّنْهُمْ مَّا اکْتَسَبَ مِنَ اْلاِثْمِ وَ الَّذüی تَوَلّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظüیمٌ».[3]

بلافاصله بعدش مسأله دیگری مطرح می‌شود که حالا آنهایی که این کار را کرده‌اند «لِکُلِّ امْرِئً مِّنْهُمْ مَّا اکْتَسَبَ مِنَ اْلاِثْمِ»، آنها نتیجه‌ای نگرفته‌اند. باید به هر یک از آنها به اندازه سهمی که در این حادثه داشتند، کیفر بدهیم. منتها یکی از آنها که قضیه را رهبری کرده، مهمتراست «وَ الَّذüی تَوَلّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظüیمٌ»، آن یکی که رهبر این توطئه بوده و مسؤولیت بیشتری در این توطئه داشته است، کیفر عظیم‌تری هم باید داشته باشد، حالا من نمی‌خواهم به ریزه کاری‌هایی که در تفسیر به اینها می‌پردازند، بپردازم. در مجموع از این دو جمله استفاده می‌شود که اولا آنها بی کیفر نمی‌مانند و باید کیفرشان داد و به ما درس است که شایعه سازها را همین جوری رها نکنید و وقتی که پیدایشان کردید، باید احساس کنند که از این به بعد این کار دیگر آسان نیست و باید کیفر ببینند، مخصوصآ رهبر آنان که در محاسبه کیفر این مطلب از قرآن استفاده می‌شود که رهبری به اضافه آن کسی که مسؤولیت بیشتری دارد، خودش یک حساب دیگری دارد.

حالا می‌خواهد درسی به مسلمان‌ها بدهد که این درس می‌تواند برای ما مفید باشد «لَوْلا اِذْسَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ اْلمُؤمِنُونَ وَ اْلمُؤْمِناتُ باَنْفُسهِمْ خَیْرًا وَّ قالُوا هذا اِفْکٌ مُّبüینٌ»،[4]  قرآن از مسلمان‌ها گله دارد که چرا شما این قدر رشد،

نداشتید؟ یک خبر این جوری که گفتند و یک حرف این جوری که پخش شد شما که خودتان رامی‌شناسید و بی حساب که دور هم جمع نشده‌اید، شما با اعتماد، به خانواده پیغمبر(ص) پیوسته‌اید و جامعه‌ای که با حساب با هم کار می‌کند، باید یک اصل بر آن حاکم باشد و آن اصالة‌الصحة‌است.

حسن ظن وحتمآ شنیده‌اید که جزء اصولی است که در علم اصول مطرح است و یک سوءظنطرفش هم اصالة‌الراءة است، البته موارد استعمالشان جدا از هم است، گاهی هم تداخل می‌کنند. در شرایط و محیط‌هایی است که اصالة الصحة جاری نیست، در جمع منافق‌ها، فاسق‌ها، بدها و محیط‌های نامناسب کسی نیست آدم اصالة‌الصحة جاری کند. اما در محیطی که انسان خودش آن را پذیرفته و با آن جمعی که خود انسان براساس اعتماد با آنها کار می‌کند، باید اصل را بر صحت بگذارد و احتمالات نباید انسان را آن چنان  تحت تأثیر قرار بدهد که خود و راهش را گم کند و در دام توطئه‌گران بیفتد.

این سوء ظن و حسن ظن که بین ما از مسائل اخلاقی است در رابطه با مؤمن است، در رابطه با هرکسی که نیست، شما نباید به برادرتان سوءظن داشته باشید. البته سوءظن یک چیز اختیاری نیست، چیزی است که برای آدم پیش می‌آید. آن مسأله دیگری است. اما عملکرد را سوءظن نکنید؛ یعنی ، اگر شما دو نفر دانشجو، دو نفر در یک خانواده، دونفر زن و مرد همکار و به هر شکلی دارید، کار می‌کنید و فرض هم این است که مؤمن هستید و روی اصول با هم کار می‌کنید، اگر احیانآ در قلبتان چیزی راجع به دیگری آمد، این را حالا چه دیگری القا کند و چه به ذهنتان بیاید، روی آن عملی انجام ندهید تا برایتانروشن شود یا تحقیق کنید. از خودش بپرسید، دنبالش بروید، نمی‌شود از خودش پرسید، راه تحقیقش را بیابید، حتی در حد نقل که این مسأله مطرح است.

مسأله مهمش این است در این گونه مسائل آدم خیلی چیزها می‌شنود و دو جور هم می‌تواند بگوید: گاهی با حسن ظن می‌گوید و گاهی با سوءظن.

چیزی راجع به یکی از برادرها یا خواهرها می‌شنوم، خوب می‌توانم فعلا در ذهن خودم نگه دارم تا برایم روشن شود. حتی نباید شنیده خودم را با دیگری در میان بگذارم مگر برای تحقیق و ضرورت، چرا من بگویم و ذهن شما را هم خراب کنم که شاید دیگر ذهن شما درست نشد؟ چرا من به شما بگویم که شما هم که دوست دیگری دارید به او بگویید شما مورد اعتماد من هستید و او هم مورد اعتماد شماست و این سلسله سر دراز خواهد داشت. یک جا نمی‌ایستد، من به یکی گفتم و فردا دو نفر می‌دانیم و از فردا ممکن است دو نفر به دو نفر بگوییم و از پس فردا چهار نفر و بعد هم آن حرکت تصاعدی خاص که اصلا وحشت آور است که زود خانواده‌ها و جمعیت‌ها و افراد را از هم می‌پاشد. علت آن هم همین است که این تصاعد در حدی است که زود جامعه را پرمی‌کند و روی این حساب ببینید قرآن چه درس‌هایی می‌دهد: «لَوْلا اِذْسَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ اْلمُؤمِنُونَ وَ اْلمُؤْمِناتُ باَنْفُسهِمْ خَیْرًا وَّ قالُوا هذا اِفْکٌ مُّبüینٌ»[5] ،

وقتی که این مسأله زشت را شنیدید، چرا با اصل حسن ظن به مؤمن عمل نکردید؟ چرا با سوءظن و شایعه عمل کردید (حالا چه کردند، بعد معلوم می‌شود) چرا آن جوری حرکت کردید؟ اگر حرفتان بر حسن ظن بود باید فوراً در ذهن خود بگویید قضیه دروغ است تا تحقیق کنید و وقتی  روشن شد، باید به مقتضای حکمی که دارد، عمل کرد، اینجا هم مؤمنون دارد هم مؤمنات، معلوم می‌شود هم خانم‌ها در این مسیر شایعه قرار گرفته‌اند و هم آقایان و حکم هم روی صفت رفته است: اشخاص نیست، به عنوان مؤمن آمده است. یعنی این غیر مؤمنین نمی‌تواند باشد، رابطه من یا یک آدم غیر مؤمن ضرورتآ این نیست و رابطه دو مخالف ضرورتآ این نیست، رابطه دو مؤمن این است، این یک دروغ پردازی روشن است. مبین یعنی روشن و واضح. اینکه چرا گفته مبین؟ چون یک چیز اضافی دارد و مربوط به خانواده پیغمبر(ص) و خانواده رهبر است که در جاهای دیگر تقدیس و تطهیر شده و برای مردم اصالة‌الصحة خیلی قوی‌تر و خیلی مهمتر است و از طرفی دشمنی منافقین با پیغمبر(ص) روشن است و از طرفی سابقه تهمت زدن هم زیاد بوده است.

اضافه براین چیزهای معمولی عوامل زیادی نشان می‌داد که این قضیه دروغ است. کلمه مبین نشان می‌دهد که تنها یک سوءظن ساده و یک تهمت بی شایعه‌ای نبوده است، عواملی وجود داشت که نشان می‌دهد، این می‌تواند، دروغ باشد و این سادگی مسلمان‌ها بوده که زود این را پخش کردند.

معیار تهمتحالا چه کنیم؟! معیارش چیست؟ تاکی صبر کنیم؟ تاکی بگوییم؟ این را باز درقرآنقرآن تعیین کرد. چون آیات قبل در این حد تعیین شده است: «لَوْلا جآءُ وَعَلَیْهِ باَرْبَعَةِ شُهَدآءَ فَاِذْلَمْ یَاْتُوا بالشُّهَدآءِ فَاوُلئِکَ عِنْدَاللّهِ هُمُ اْلکاذبُونَ»[6] ، آیه جالبی

است. معیار اساس این گونه تهمت‌ها، هر تهمتی برای اثباتش در قرآن معیاری دارد. ببینید، قضیه چقدر ظریف است؟ این طور نیست که هر کاری را بشود، زود با یک معیار معین بگوید که صحیح یا باطل است؟ درجه فساد، درجه کشف و امکان کشف آن و مسائل زیادی به هم مربوط می‌شود. خطر این گونه شایعه‌ها و خطری که برای خانواده‌ها دارد آسانی تهمت زدن (چون خیلی جاها می‌شود به آسانی تهمت زد) محیط را آلوده کردن، اثر سوء این گونه تهمت‌ها... تیپ تهمت از آن تیپ‌هایی است که اگر زده شود، اثبات نفی آن آسان نیست؛ یعنی، اگر درباره کسی هر چند بسیار محترم این شایعه را پخش کردند، اینها دیگر برای همیشه در جامعه سرشکسته‌اند. چه جوری می‌شود، ثابت کنیم که نه. اینجا فقط وحی بوده که ثابت کرده است. حادثه‌ای با این قرینه اگر در ذهن مردم افتاد، دیگر آن خانواده نمی‌تواند، سربلند کند. قرآن اینجا معیار را سخت گرفته است. چنین حادثه‌ای باید چهار شاهد داشته باشد و شاهد هم باید دیده باشد و واقعآ شاهد باشد که اگر این چهار شاهد سه شاهد شدند، آنها را حد می‌زنند، خود شاهدان را حد می‌زنند که ادعا کرده و دروغ گفته‌اند، برای اینکه یعنی خداوند اینها را به عنوان دروغگو می‌شناسد. گرچه راست هم گفته باشند، برای اینکه قضیه این قدر کوچک نیست، چون واجب نیست که ما کسی را خراب کنیم. آنچه واجب است این است که نگذاریم یک آدم خوب به آسانی از دست برود. نگذاریم یک خانواده شریف به آسانی ساقط شود و نگذاریم یک جامعه به آسانی از این طریق ضربه بخورد، لذا اینجا معیار چهار شاهد است البته اگر ثابت شد، حدش را می‌زنند و اگر ثابت نشد، خود شاهدان به عنوان مفتری حد می‌خورند.

قرآن می‌گوید: «لَوْلا جآؤُ عَلَیْهِ باَرْبَعَةِ شُهَدآءَ» ببینید اینجا نیامدند، نیست و با حرف تعدیه متعدی شده است. حروف تعدیه چند تا هستند که فعل را متعدی می‌کنند که تا اینجا به دو تا برخورد کرده‌ایم. منتها در ادبیات عرب، این مسائل خیلی ریزه کاری دارد. یعنی مضامین با دقت باید از همین تعبیرها روشن شود آن بالا می‌گفت جآءُبالْاِفْکِ دروغ آوردند با باء متعدی شد. اینجا "جآؤُ عَلَیْهِ باَرْبَعَةِ شُهَدآءَ"؛ روی او باید چهار شاهد بیاوریم یعنی سوژه‌ای را اینجا بگذاریم و روی این باید شاهد بیاید، اینجا به دو مفعول متعدی شده است، یک مفعولش همان "ـه"در علیه است و یک مفعولش اربعه شهدا. فعل که لازم بوده و می‌خواسته متعدی شود، با دو حرف، دو مفعول گرفته است. «لَوْلا جآؤُ عَلَیْهِ باَرْبَعَةِ شُهَدآءَ» چرا اینهایی که می‌خواستند، چنین تهمت و ادعایی کنند، 4 شاهد نیاوردند؟! "فَاِذْلَمْ یَاْتُوا بالشُّهَدآءِ" چون نیاوردند (این یَاْتُوا هم همین است) أتی به معنی آمدن است. أتی به معنای آوردن است با "ب" متعدی شده است) پس اینها "عِنْدَاللّهِ هُمُ اْلکاذبُونَ" پیش خدا کاذب، حساب می‌شوند.

معیارهای الهیچرا عندالله گفته شده است؟ در این مورد اینها واقعآ دروغگو هم بوده‌اند. اگر فرض کنیم، کسی راست هم گفته، ولی شاهد نداشته و با معیار فقهی نتوانسته قضیه را اثبات کند. عندالله کاذب است، نه اینکه در واقعیّت. راست گفته، ولی دین خدا با معیارهای الهی؛ یعنی، با مقیاس‌هایی که در اختیار شما گذاشته‌ایم، باید این را دروغگو حساب کنید و حکم اقدام به دروغ اجرا کنید چون با آن معیار عمل نکرده است. معیار را به هم زده است.

«فَاِذْلَمْ یَاْتُوا بالشُّهَدآءِ فَاوُلئکَ عِنْدَاللّهِ هُمُ اْلکاذبُونَ». اینها دروغگواند پس این دو آیه‌ای که خواندیم، آیه بالا به مسلمان‌ها مسأله حسن ظن و پرهیز از سوءظن و اصالة‌الصحه و اینها را تأکید می‌کند. آیه دوم حکم این افک زن‌ها را و معیار اثبات ادعا در این مورد به خصوص را و معیار اینکه آیا در چه موردی می‌توانیم این را تأیید کنیم یا نکنیم، تعیین نموده است.

در رحمت برای«وَ لَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ اْلاخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فüیمآ اَفَضْتُمْ مسلمانانفüیهِ عَذابٌ عَظüیمٌ»[7] ، این آیه فقط یک تهدید است و ضمنآ در رحمتی را نشان

می‌دهد و می‌فرماید: اینکه شما از این شایعه نجات پیدا کردید و دچار خشم الهی نشدید و انتقام الهی شما را نگرفت، معلول این بود که مشمول رحمت و فضل خدا بودید، البته فضل و رحمت خدا گزاف و بدون دلیل نبوده است. آن جامعه‌ای که صلاح رحمت خدا را دارد، به خاطر اینکه در خط حرکت می‌کند و می‌خواهد خوب باشد و به خاطر این است که جامعه‌ای است که هدف‌گیری آن خوب است و می‌خواهد به راه خوب برود. چنین جامعه‌ای مورد رحمت خداست و فضل خدا شامل این می‌شود.

            والسلام علیکم و رحمة‌اللّه و برکاته

 

[1] ـ سوره نور (24)، آیه 12- 10

 

[2] ـ سوره نوره (24)، آیه  10

[3] ـ سوره نور (24)، آیه  11

[4] ـ سوره نور (24)، آیه  12

[5] ـ سوره نور (24)، آیه  12

[6] ـ سوره نور (24)، آیه  13

[7] ـ سوره نور (24)، آیه  14