سخنرانی
  • صفحه اصلی
  • سخنرانی
  • سخنرانی آقای هاشمی در مراسم برزگداشت آیت‏الله کاشانی پیرامون ارزشهای قرآنی و خصوصیات علمی، جهادی و معنوی آیت‏الله کاشانی

سخنرانی آقای هاشمی در مراسم برزگداشت آیت‏الله کاشانی پیرامون ارزشهای قرآنی و خصوصیات علمی، جهادی و معنوی آیت‏الله کاشانی

  • سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۶۲

 سخنرانی در مراسم برزگداشت آیت‏الله سیدابولقاسم کاشانی

 اَلْحَمْدُلِلَّهِ ربِّ الْعالَمین وَ اَلصَّلوةُ وَالسَّلامِ عَلی رَسولِ المسددوالمصطفی الامجد حبیب‏اله العالمین ابی‏القاسم محمد وعلی آله الطیبین الطاهرین المعصومین المظلومین ولعنه الدائمه علی اعدائم أَجْمَعینْ.

 قال الحکیم فی کتابه: »اعوذبالله من الشیطان الرجیم »فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما و قال ایضاً ان اکرمکم عندالله اتقیکم« و قال تعالی »هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون«.

 یکی از امتیازات قانون مقدس اسلام و قانونگذار بزرگ اسلام این است که در بین جمعیت‏های دنیا امتیازات حقوقی و حرف‏هایی را که بر پایه‏های غلط و نادرست و برخلاف فطرت بشر گذارده بودند، لغو کرد. در جامعه‏ای اسلام طلوع کرد که بسیاری از امتیازات که بر مبناهای غلط بود در بین مردم حکومت می‏کرد. کسانی که مثلاً ثروتمند بودند یا قدرت مادی داشتند یا طایفه داشتند یا یکی از این عناوینی که هنوز هم که هنوز است روزگار نمی‏تواند آنها را فراموش کند و در بسیاری از جوامع و ملل حتی آنهایی که ادعای تمدن دارند، باز پیداست که اثر دارد، در آن جوامعی که اسلام طلوع کرد که این امتیازات موجود بود و اسلام آمد و گفت این همه امتیازات دروغ که جامعه بشر در خود ایجاد کرده، صحیح نیست و باید اینها را لغو کرد. فرمود که همه مردم از آدم به دنیا آمده‏اند و آدم هم از خاک آفریده شده، بنابراین در اصل ذات بین مردم اختلافی نیست. باید حساب کرد و امتیازات را روی مطالب درست و مبانی صحیح به جامعه داد. افرادی که بتوانند آن مبانی درست را تحصیل کنند، آنها هم می‏توانند افتخار این امتیازات را داشته باشند.

 آنچه انسان از قرآن که متن قانون اسلام است و تحریف و تغییری در آن رخ نداده می‏فهمد، این است که در بعضی از جاها خداوند (قانونگذار اسلام) به مردم امتیازاتی داده است. از قرآن استفاده می‏شود که در سه مورد قرآن مایل است به افراد امتیاز بدهد که از سایرین یک جهت ممیزی داشته باشند؛ یکی از این موارد، مورد علم است. خدا در قرآن کریم می‏گویم آن مردمی که با لباس علم در دنیا جلوه کرده‏اند و متجلی به این زنیت شده‏اند و این زنیت را دارند. اینها یک امتیازی بر سایرین دارند. »هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون«؛ آیا آنهایی که می‏دانند و نمی‏دانند مثل هم هستند؟ این استفهام انکاری است؛ یعنی مثل هم نیستند و این یک امتیاز است. امتیاز دیگری که از قرآن استفاده می‏شود، امتیاز مجاهدت و سربازی و فداکاری است، یعنی مردم که در راه عقیده و در راه آن دفاع و مجاهده و سربازی می‏کنند، اینها هم دارای یک فضیلت و امتیاز هستند که دیگران ندارند و لذا قرآن می‏گوید:

 »فضل‏الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما«.

 امتیاز دیگری که باز از متن قانون اسلام استفاده می‏شود امتیاز تقواست که خدا می‏گوید: »ان اکرمکم عندالله اتقیکم«. آنچه انسان از متن قرآن به دست می‏آورد این است که در این سه مورد و شاید هم موارد دیگری باشد که فعلاً در نظر بنده نیست. خداوند برای بندگانش امتیاز قایل شده است. کسی که در جامعه بتواند یک یا دو یا هر سه این امتیازات را به دست آورد پیش خداوند خیلی محترم است و جامعه اسلامی هم حق دارد، بلکه وظیفه دارد برای او درجه‏ای قایل شود و به سینه او مدال افتخاری را بچسباند اگر یک مقام را دارد یک مدال و اگر دو تا از این امتیازات را به دست آورد دو مدال افتخار و اگر به هر سه درجه نایل بشود باید هر سه مدال را به سینه او چسباند و تمام فضایل بشری را او به دست آورده است.

 یکی از افرادی که می‏شود واقعاً در این قسمت به عنوان قهرمان امتیاز یاد کرد مرحوم آیت‏الله‏العظمی سید ابوالقاسم کاشانی است. فعلاً دور از هر تعصب و دور از هر علاقه و ارادتی که چه خودم و چه مستمعین ما به این مرد بزرگوار دارند روی واقعیت صحبت می‏کنیم. ما فعلاً مشغول رسیدگی هستیم که ببینیم این مرد تا چه حدی توانسته این امتیازات را به دست آورد و مفتخر به این افتخارات بشود و تا چه حدی توانسته بر قله‏های امتیاز که خداوند در دنیا قرار داده، بالا برود. گفتم یکی از این امتیازات مسأله علم است، سواد است، مسأله دانایی و دانش است. گرچه من نمی‏خواهم دانش و امتیازی که از این راه می‏گویم منحصر به علوم دینی و مذهبی کنم ولی آنچه مسلم است در رأس این امتیاز دانش، امتیاز دینی است، یعنی کسی که بتواند در علوم دین تبحر پیدا کند و دانش‏اش در قسمت علوم مذهبی باشد، این شخص بهترین مدال افتخار را از این راه می‏تواند بگیرد. آیت‏الله کاشانی به طوری که رفقای ایشان اظهار می‏دارند، آن طوری که نمره‏ها و درس‏های ایشان می‏گویند و تا حدی که خود بنده هم از محضر ایشان فهمیده‏ام و استفاده کرده‏ام، در این قسمت یعنی در علوم مذهبی و دینی حداکثر ممکن، البته نمی‏خواهم بگویم در تمام دوره‏های اسلامی ایشان شخص اول عالم بود. یعنی آن قدری که برای یک نفر معمم در شرایط موجود زمان ایشان و در شرایط موجود در وضع شخصیه ایشان ممکن بود به شاخصیت رسید و این مقام را به دست آورد.
 در مشهد مقدس خدمتشان رسیدم و جمله‏ای از زبان شریف خودشان شنیده‏ام؛ در یک مجلس عمومی که یک عده از علمای مشهد در خدمتشان بودند صحبت از تحصیل و مبارزه بود، ایشان گفت: من در سن 35 سالگی بودم، هنوز یک موی سفید در سر و صورتم پیدا نمی‏شد، مرحوم آیت‏الله شیرازی به من امر فرمود که تو برو و رساله‏ای علمیه بنویس، به من گفت تو رساله بنویس و در اختیار مردم بگذار. از طرفی هم مکرر شنیدم که مرحوم آیت‏الله شیرازی گاهی احتیاطات را به ایشان ارجاع می‏کردند. واقعاً برای اهل فن این مسأله پیداست که چقدر عظمت دارد که کسی در سن 35 سالگی به این مقام عظیم که بزرگترین مقام روز است و بعد از مسأله امامت بالاترین افتخار است که برای یک فرد ایجاد می‏شود که حق فتوا دادن برای او ثابت باشد و بتواند با نظر خود در امور فردی و اجتماعی مردم دخالت کند، این مقام علم ایشان. یادم هست یک روز موقعی که این مرد در درس مرحوم آیت‏الله بروجردی که خداوند روح شریفش را با اجداد طاهرینش محشور کند حاضر بودند و یک روز که بحث در مسأله شرایط امام جماعت بود در درس ایشان بودم و درس ایشان را ضبط کرده بودم، کاملاً ابعاد مطلب را دیده بودم. در همان روزها اتفاق افتاد که به تهران مسافرت کرده، در تهران برای این که خدمت ایشان برسم و مثل اینکه می‏خواستم دوره اول مجله مکتب تشیع را که تازه از چاپ در آمده بود به ایشان بدهم و نظر ایشان را بخواهم، در آن روز خدمتشان رسیدم. بعد از آشنایی، ایشان فرمودند تحصیلت در چه درجه است؟ گفتم: درس آیت‏الله بروجردی می‏روم.

 فرمود: بحث آقا در چه مسأله بود؟ گفتم: پریروز در مسأله شرایط امام جماعت صحبت فرمودند. مسأله‏ای که تازه بلکه همان روزها در آن بحث کرده و مطالعه کرده بودم. به نظرم آمد که آیت‏الله کاشانی به تازگی در آن مسأله ذکری نداشتند، از زمان سابق مطالبی به خاطرشان آمد، یادم هست ایشان درست، روشن و واضح تمام مطالب دستش بود و واقعاً آن قدری که یک نفر استاد لازم است در مجلس درس مطالب را بگوید و حاضر باشد، آن هم با مطالعه فوری؛ ثابت می‏شود این درجه را پیدا کرده است، ایشان در آن مجلس برای خود آماده داشتند و خوب صحبت کردند و درست مدارکی که من تازه دیده بودم ایشان از زمان سابق به طور ثابت در ذهن مقدس‏شان بود. البته باز درجه علمی ایشان با یک جمله و دو جمله که من بگویم برای شما خیلی ثابت نمی‏شود، اگر می‏خواهید مطلب خوب برایان روشن شود از همدرس‏ها و همدوره‏های ایشان مراتب تحصیلی و مخصوصاً استعداد سرشار و زحماتی را که کشیده‏اند خودتان سئوال کنید به واقعیت مطلب می‏رسید.

 پس در قسمت علمی که »هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون«، »یرفع الله الذین امنوامنکم و الذین اوتوا العلم درجات« باشد، می‏شود گفت که این مرد بزرگ این افتخار را کسب کرده و از حیث سایر مردم این امتیاز را دارد. این یک عظمت بود. اما عظمت دوم و امتیاز دوم که می‏شود برای مرحوم آیت‏الله کاشانی قایل شد و واقعاً در این قسمت سرآمد مردان روزگار است، مسأله جهاد و سربازی است. در اسلام بعد از مقام علم، رتبه‏ای که به مردم می‏دهد و برجستگی برای مردم درست می‏کند، رتبه جهاد و سربازی است. در اول منبر گفتم؛ خداوند می‏گوید:

 »فضل‏الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما«، »فضل‏الله المجاهدین باموالهم و انفسهم علی‏القاعدین درجه« و این طور خداوند با صراحت لهجه برای اینها مقام و عظمت قایل می‏شود، مجاهدت و جهاد مرحوم آیت‏الله کاشانی برای احدی مخفی نیست، اگر دشمنان او بخواهند علم او را منکر شوند ولی جهاد او در تاریخ گم نمی‏شود. بروید صفحات تاریخ جنگ اول جهانی که در عراق شعله کشیده بود بخوانید، بروید صفحات تاریخ را ورق بزنید دست تاریخ با زبان گویا برای ما اثبات می‏کند که یکی از رهبران بزرگ در زمان جنگ اول جهانی که برخلاف استعمار قیام کرده بود، آیت‏الله کاشانی بود. آن روز که می‏خواستند در مجاهدات و در جهاد علیه دول زورگو و قلدرها وارد میدان شوند، برای ایشان وسایل ریاست جور بود ولی پشت پا به همه چیز زدند؛ در میدان جنگ در خدمت پدر بزرگوارش وارد میدان جنگ شد، خیلی جنگید، نبرد کرد، لباس رزم پوشید، در آنجا رهبری به عهده او و پدرش بود و بسیاری از افکار او در آن میدان جنگ مورد استفاده سربازها واقع می‏شد.

 مرحوم پدرش بعد از جنگ دنیا را وداع گفت، ولی او به عشق این که بتواند شاید درجه شهادت در راه خدا را پیدا کند و به این افتخار بزرگ برسد که سرآمد تمام افتخارات بشر است که در میدان جنگ در راه خدا در خون بغلطد، به جهاد خود ادامه داد؛ این قدر به گرده انگلیس‏ها فشار آورد، این قدر مبارزاتش عمیق و اساسی بود که انگلیس‏ها او را به عنوان سرسخت‏ترین دشمن می‏شناختند و دستور اعدام او به سربازان انگلیسی از مرکز قوا داده شده بود.

 وقتی که مذاکره‏ای بین انگلیس‏ها و مردم دیگر انجام شد که در عراق قرار داد صلح منعقد شود، شروطی قرار دادند که در رأس آن این بود که باید آیت‏الله کاشانی تسلیم آنها بشود، این قدر آنها به عظمت جهاد و عمق مبارزات ایشان پی برده بودند.

 در قیامی که عشایر عراق علیه قرارداد ظالمانه انگلستان کردند باز هم ایشان در بین جمعیت دیده می‏شد، در همان جا لباس رزم بر تن ایشان بود و مثل یک سرباز ورزش کرده و تمرین دیده در میدان می‏جنگید و مردم را وادار به جنگ می‏کرد و فضایل جهاد را برای مردم می‏گفت.

 آن قدر به انگلیس‏ها فشار آوردند که عده زیادی از سربازان انگلیسی که در ایران برای انعقاد قرارداد با وثوق‏الدوله و فشار بر مملکت ایران متمرکز شده بودند ناچار به عنوان کمک به طرف عراق حمله کردند و ایران از دست ظلم اینها راحت شد و در عراق هم نتوانستند طرفی ببندند و نتوانستند در آنجا نتیجه‏ای از زور بگیرند و بالاخره در هر دو جبهه شکست خوردند. ولی نقشه ماهرانه انگلیس‏ها در عراق کار را بر آیت‏الله کاشانی تنگ کرده بود، ایشان ناچار شد با فرار از راه پشتکوه به تهران بیاید. مبارزات جوانمردانه ایشان آن روز بر زبان همه مردم مورد گفتگو بود و با تجلیل فراوان وارد ایران شد، مردم ایران با استقبال فراوان، آغوش باز ایشان را پذیرفتند، مورد احترام و تجلیل اجله علمای تهران واقع شد. همان طوری که از شخصی مثل ایشان انتظار می‏رفت، باز در تهران مبارزات را شروع کرد و علیه آنها سخن گفت، حرف زد، عمل کرد، مظالم اینها، استعمار اینها، جنایات اینها، چپاول‏های این دول استعمارگر را برای مردم گفت و احساسات مردم را علیه این دولت استعمارگر تحریک کرد.

 مبارزات ایشان در روزنامه‏ها، جراید و قسمتی از کتب تاریخ ایران هم موجود است - همه نوشته‏اند - در قیامی که برای گرفتن ثروت نفت از دست این مال مردم خور و خون ملت خور (مردم ظالم) شد، آیت‏الله کاشانی بزرگترین رهبر این انقلاب بود و انقلاب کرد. متأسفانه رفقای ایشان در این قسمت تا آخر همراه ایشان نیامدند و نگذاشتند افکار بلندش درست به نتیجه برسد. آنها که به ایشان مربوطند می‏دانند تا آخر عمرش و تا آخرین نفسی که کشید، یک نفس هم موافق این دولت زورگو نکشید. هر جا صحبت می‏شد او مبارزه می‏کرد؛ هر جا صحبت از اینها می‏شد اظهار تنفر و انزجار می‏کرد، می‏گفت اینها هیچ جا برای هیچ ملتی خدمت نمی‏کنند، حاضر نبود با یک نفر از آنها بعنوان رفیق در مجلس خصوصی، مجلس را تشکیل بدهد؛ حاضر نبود یک ساعت با آنها نرم صحبت کند؛ همیشه در حال جنگ بود، او را خانه‏نشین کرده بودند، مگر حاضر بود دست از مبارزاتش بردارد. بنده خودم این جمله را از زبانشان شنیدم که گفت: من نمی‏دانم لیاقت کشته شدن در راه خدا را دارم یا ندارم ولی آرزوی من این است که در راه مبارزاتی که برای نجات دادن مردم مسلمان از دست این مردم ستمگر شروع کرده‏ام جان بدهم و در خون خودم آغشته بشوم، نمی‏دانم این درجه برای من هست یا قابلیت ندارم.

 به هر حال ایشان حاضر نبود که با تهدید و تطمیع‏ها و با ارعاب‏ها و با هر وسیله‏ای که برای از میدان بیرون کردن ایشان اعمال می‏شد به آسانی از میدان بیرون برود. زندگی این مرد در راه مبارزه سرتا پا مملو از زحمت و مرارت و خون دل است. شما می‏دانید ایشان چقدر در مدت عمرش زحمت تبعید کشیده است؛ 4 سال تمام در هندوستان تبعید شده بود و دو سال تمام در بیروت تبعید شده بود، دو سال و نیم در رشت و کرمانشاه (باختران) و در اراک تبعید بود، مدت زیادی در بهجت آباد قزوین محصور بود، مدتی او را در خانه‏اش محصور کردند، رفقایش را علیه او شوراندند، ملت گاهی با او مخالفت کردند، تمام نقشه‏ها برای اسقاط ایشان اجرا شد ولی آنچه نتیجه نگرفتند همین بود که یک جو از اراده فولادین این مرد نشد کم بشود، روز به روز بر اراده محکمش افزوده می‏شد، روز به روز اراده‏اش تقویت می‏شد. می‏گفت:

 "اگر من نتوانم کاری از پیش ببرم، این دلیل نمی‏شود که من ساکت بنشینم و اعمال اینها را تأیید کنم و با قلم و صحبت عملاً زیر تمام مظالم اینها را امضاء کنم و با عملم بفهمانم که عمل اینها درست است."

 حتی یادم هست که یک روز بنده خودم برای اینکه از ایشان سفارشی بگیرم برای یکی از افرادی که می‏خواست در شرکت نفت شرکت کند خدمتشان رفتم. آیت‏الله به من فرمود: "فلانی تو می‏دانی از سوابق من، من بنا ندارم کسی که به من کاری ارجاع کند او رد کنم و به او جواب منفی بدهم، به خدا اگر کلیمی، یهودی، نصرانی هم به من مراجعه کند و خدمتی بخواهد که از من ساخته باشد کوتاهی نمی‏کنم، ولی چه کنم که من نمی‏توانم، اگر به این دستگاهی که معتقدم از انگلستان سرچشمه می‏گیرد و می‏دانم عمال انگلستان در آنجا حکومت می‏کنند، سفارش بکنم، تقریباً معنایش تسلیم است، از آنها تقاضا کنم که این فرد را بفرستید، این معنایش این است که این مؤسسه درست است و این فرد را هم من فرستاده‏ام که در آنجا خدمت کند و این با مبارزات من سازش ندارد."

 او را خانه‏نشین کرده بودند ولی مبارزه خود را نمی‏توانست تعطیل کند؛ یعنی وجدان او، دین او، اعتقاد او، شخصیت او به او اجازه نمی‏داد که بتواند به آسانی دست از مبارزات چندین ساله بردارد. شما خودتان خوب یادتان هست ایشان در موقعی که خانه‏نشین می‏شود و در الجزایر دولت خونخوار فرانسه مشغول کشتن و چپاول بود، در ایران ما، کسی جرأت نمی‏کرد یک کلمه علیه مظالم انگلستان یا مظالم فرانسه صحبت کند، تمام مقامات مرعوب بودند ولی آیت‏الله کاشانی برای آن مبارزاتی که مردم الجزایر می‏کردند خیلی ارزش قایل بود همه جا می‏گفت، همه جا می‏ستود؛ فاتحه‏ای که این مرد بزرگ برای کشتار دستجمعی مردم الجزایر گرفت، انصافاً باید یکی از ادله شهامت ایشان باشد، فاتحه گرفت به نفع الجزایر ابراز احساسات کرد و ابراز تنفر از طایفه خونخوار دولت فرانسه که در الجزایر مشغول کشتن و چپاول بودند.

 گاهی که لازم می‏شد تلگراف‏ها مخابره می‏کرد، اقدامات می‏کرد، طومارها تهیه می‏کرد و خلاصه تاریخ دنیا برای ما این مطلب را خوب روشن می‏کند که در مبارزه و جهاد برای دول اسلامی و برای حفظ استقلال اسلام و مدارک اسلامی یک روز و یک ساعت هم کوتاهی نکرد. بنابراین باید گفت یکی از مدال‏های بزرگی که با منطق قرآن به سینه این مرد می‏خورد و از افتخارات و امتیازی که دنیا برای او از راه اسلام کسب کرده، این امتیاز سربازی و مجاهده است. پس باید گفت: »فضل الله المجاهدین علی القاعدین« یکی از جملاتی است که شامل آیت‏الله بزرگوار مرحوم مغفور کاشانی هم می‏شود و این مرد مشمول این آیه شریفه هم است این دو افتخار. افتخار علم و افتخار جهاد در راه خدا و مبارزه و سربازی در راه وطن اسلامی و مرزهای اسلام را حفظ کردن.

 اما افتخار سوم که مسأله تقوا می‏باشد. گفتم خداوند در قرآن می‏گوید: »ان اکرمکم عندالله اتقیکم«؛ قرآن اجازه نمی‏دهد یک نفر فاسد لاابالی را همدوش یک نفر عادل متقی پاک در جامعه انسانی جلوه بدهد و اینها را یک جور نام ببرد و معرفی کند و لذا در ابواب مختلف فقه و دستورات اسلام شهادت عادل که همان متقی است مورد قبول است، شخص فاسد حق ندارد پیشنماز مردم مسلمان بشود ولی عادل که همان با تقواست می‏تواند همان امتیاز را داشته باشد. از شخص فاسد نمی‏شود تقلید کرد و او حق افتاء و فتوا دادن ندارد ولی شخص عادل این حق را دارد، شخص عادل می‏تواند فتوا بدهد و می‏تواند قضاوت کند، می‏تواند امام جماعت باشد، می‏تواند شهادت بدهد، می‏تواند استماع صیغه طلاق کند و هزارها مورد دیگر که برای شخص عادل محکم است.

 ولایت‏هایی که به مؤمنین داده‏اند اینها همه نتیجه تقواست و خداوند این امتیاز را به سینه مردمی که در راه تقوا قدم برداشته‏اند نصب کرده است. بایستی بگویم آیت‏الله کاشانی این افتخار را هم بر سینه خود زده است و از دور مثل سه ستاره بزرگ بر سینه این مرد می‏درخشد، مدال افتخار سربازی، مدال افتخار علم و مدال افتخار تقوا و پرهیزگاری این مرد.

 اگر بخواهیم به عنوان نمونه از تقوای این مرد یاد کنم البته پیداست ایشان گناه نمی‏کرد، عبادات واجب را هم که انجام می‏داد. آنچه مهم است و در دستگاه و اجتماع بیشتر می‏شود به آن اهمیت داد و توجه داشت این است که ایشان اگر راستی به ریاست علاقه‏مند بود و راستی می‏خواست برای خاطر حکومت بر مردم، این زحمات را بکشد و این اعمال طاقت فرسا را انجام بدهد، رسم و روش دیگری برای خود می‏گرفت. گفتم؛ این مرد کی بود که حکومت شرعی وقت از او می‏خواست که رساله بنویسد، اگر رساله می‏نوشت و به دست مردم می‏داد مثل سایر علما و سایر مراجع فتوا و تقلید بر سر مردم حکومت می‏کرد و در قلوب مردم جا داشت، برتمام قلوب مردم حکومت می‏کرد، مردم مثل جانشان به او علاقه داشتند؛ چه ریاستی بهتر از این؟ او گفت: این احساساتی که از راه مشاهده مظلومیت ملت بیچاره مسلمان می‏فهمم، احساس می‏کنم با رساله نوشتن خاموش نمی‏شود، من باید اقدام کنم، بجنگم و در میدان جنگ رفتن و با این مردم دغل مبارزه کردن، پنجه در پنجه مردم سیاستمدار حیله‏گر رساله را از اذهان مردم ساقط کنند و نگذارند مردم به وظایف خود عمل کنند، لذا رساله نمی‏نویسم. از یک ریاست فقط به عنوان ادای وظیفه صرفنظر کرد. تازه وقتی که آمد در دستگاه سیاست، جلو افتاد و قدرت سیاسی روز با او موافق شد، مگر از این ریاست یک جو به نفع خود و خانواده‏اش استفاده کرد؟

 شما خود خوب می‏دانید در دنیای ما مردم اگر یک سال بتوانند ریاست کنند، یک قرن زندگی مرفه بعد از آن دارند. با همه جا مرتبط می‏شوند، با داخل و خارج ارتباط برقرار می‏کنند، دوستان زیاد در دستگاه حکومت پیدا می‏کنند، اموال زیاد ذخیره می‏کنند و خلاصه برای خود از اطراف می‏گیرند و می‏کشند و این ملت بیچاره را به نفع خود می‏دوشند. ولی این آیت‏الله کاشانی مظهر تقوا و دیانت، مدتی بر سر این مردم بود، ریاست مجلس را گرفت، رئیس بود، ولی یک ذره برای خودش استفاده نکرد. این مرد در آنجا خودش یکی از ثروتمندان دنیاست، عظمت تقوا را ببین ولی این قدر این مرد عزّت نفس داشت و از لحاظ دینی و تقوا بزرگ بود که این بیت‏المال را مثل پدر بزرگش علی‏بن‏ابیطالب(ع) مال مردم می‏دانست، می‏گفت: سرمایه دولت، سرمایه مردم است، این چیزی نیست که از من و انصار من باشد، نمی‏شود استفاده کرد.

 مرحوم آیت‏الله کاشانی که بازنشسته شد و در خانه خود گوشه‏نشین شد، این قدر اندوخته نداشت که بتواند زندگی شخصی خود را اداره کند. از منابع موثقی شنیدم و اطلاع دارم که آیت‏الله بروجردی اخیراً گاهی به مخارج ایشان کمک می‏کرد. ایشان برای اداره زندگی شخصی خود مجبور شد خانه شخصی و مسکونی خود را گرو بگذارد، شما این افتخار تقوایی را در کجای دنیا می‏توانید پیدا کنید؟ کسی که مدتی در دنیا بر مملکتی حکومت کرده و بسیاری از مردم بینوا در سایه قدرت ایشان به نوا رسیده‏اند و بسیاری از مردم بیچاره، چاره پیدا کرده‏اند اما خودش خواست دست خالی از این مملکت بیرون برود، خودش خواست باز با دست خالی، جیب خالی تشکیلات را بگذارد.

 خوب به خاطر دارم - این جمله فراموش شدنی نیست - آن روزی که در مشهد مقدس صحبت می‏فرمود به مدرسه نواب آمد، علما و طلاب ایشان را دعوت کردند به عنوان این که از مدرسه بازدید عمومی کند، بنا شد ایشان چند کلمه‏ای صحبت کند، یکی از جملاتی که خوب به خاطرم مانده این است که ایشان گفت: رفقا! دوستان! طلاب عزیز! شما خیال نکنید که من ریاست مجلس را که پذیرفتم، برای من مقامی بود. ایشان این موقع دست برد لنگ نعلین خود را برداشت و گفت ریاست مجلس در نظر من به قدر این تای نعلین ارزش نداشت، من ریاست مجلس را پذیرفتم تا شاید بتوانم از این رهگذر به ملت بیچاره خدمتی بکنم، شاید بتوانم محروم‏های اجتماع را در اجتماع وارد کنم و این قدر محیط آلوده بود و این قدر همکاران من بد نیت بودند و سوءنیت داشتند، این قدر آنهایی که باید به دست آنها کار انجام بشود نادرست بودند که کار و خدمت کردن در این مملکت بسیار مشکل شد و نتوانستم درست انجام وظیفه کنم.

 راست گفت اگر ریاست مجلس برای او ارزش داشت خوب بود از این ریاست خود چیزی استفاده می‏کرد، خوب بود برای زندگی شخصی خودش هم فکری می‏کرد، آخر چرا بکند؟ او پسر علی‏بن‏ابیطالب(ع) است، او کسی است که در مکتب علی‏بن‏ابیطالب(ع) درس خوانده و از طرفی هم ولد آن حضرت است، پسر آن حضرت است اگر بکند از او انتظار این معنا نیست. مگر نه این است که علی‏بن‏ابیطالب(ع) وقتی که می‏خواست از دنیا برود یک جو از مال بیت‏المال را برای خود ذخیره نکرده بود، مگر نه این است که علی‏بن‏ابیطالب(ع) نمی‏گذاشت هیچ یک از دوستانش، از اقوامش، از رفقایش، از برادرانش در مال مردم دخالتی کنند و استفاده‏ای کنند، او پسر همان مرد است و او از بچه‏های همان مرد است، باید چنین باشد، این شاگر همان مرد است و خلاصه مطلب این که اگر می‏خواهید تقوا ببینید به سراغ این قسمت بیایید. در اینجا دقت کنید تقوا فقط روزه گرفتن، تشنگی کشیدن، گرسنگی خوردن نیست، البته اینها باید باشد اما آنچه مهم است گذشت است، آنچه می‏شود پرهیزگاری نامید و آنجا که می‏شود گفت عظمت روح است و آنجا که می‏شود گفت تقوا واقعاً، این است که انسان در بحر اموال مردم غوطه بخورد و نگاه چپ به اموال مردم نکند، مدتی ریاست کند در تمام عمری که ریاست کرده یک نقطه ضعف نداشته باشد، این چنین مردی است.

 البته در جامعه‏ای که اغلب افرادش و بسیاری از منابع قدرت، همه اینها ناپاک باشند خیلی مشکل است که بتواند در بین این مردم حکومت کند و با این مردم بسازد. همان دستگاهی که عقیل برادر علی‏بن‏ابیطالب(ع) را از خدمتش می‏رماند و به طرف معاویه می‏کشاند، همان دستگاه دوستان حضرت آیت‏الله کاشانی را از دورش متفرق کرد، همان دستگاه به کار افتاد و آنها که بایست کمک به ایشان کنند و ایشان را نگاه دارند، از دورش متفرق شدند، نه تنها متفرق شدند بلکه برایش میدان جنگ تشکیل دادند، وقت عزیزش را صرف این مطلب کردند. عوض این که همت آیت‏الله کاشانی مصروف به مبارزه با اجانب شود، مدتی وقت عزیزش را گرفتند تا در اوج قدرت با داخل مبارزه کند، اینها بدبختی محیط است.

 همان قدرتی که طلحه و زبیر را از خدمت علی(ع) به بصره فرستاد و با نقشه کشیدن و تجمع دور عایشه، عایشه را تحریک کرد که جنگ جمل را در مقابل علی(ع) صحنه سازی کند، نظیر آن قدرت تشکیلاتی را در مقابل آیت‏الله کاشانی علم کرد که نگذارد آیت‏الله کاشانی آن طور که باید مبارزه کند.

 در اینجا باید از بی‏زبانی، بی‏وفایی ما مردم گله کرد، آری ما مردم، ما مسلمانان که آیت‏الله کاشانی را در صحنه سیاست تنها گذاشتیم، دورش را نگرفتیم، با او موافقت نکردیم، همکاری نکردیم تا خانه‏نشین شد، در خانه نشست و تنها شد و آنچه توانستند دشمنان علیه او ظلم و بیداد به راه انداختند و آنچه توانستند انتقام کینه‏هایی که از مدت‏های طولانی در قلوب کینه توز انگلستان و عمال استعمار انباشه شده بود، یکی پس از دیگری بر سر او خالی کردند، قدرتش را گرفتند و آن تهمت‏ها را زدند، حرف‏ها گفتند، ما مردم فقط شنیدیم و آرام نشستیم و در مقابل ایشان هیچ اظهاری برعلیه مخالفینش نکردیم. این بی‏وفایی ما مردم بود که ایشان را شکست داد و چه خوب است بعد از این پند گرفت که باز تاریخ تکرار نشود، باز اگر خدا خواست صبح یک روزی، زمامداری، شخصی با چنین قدرتی، با چنین فکری، با چنین نیروی تقوایی و با چنین نیروهای مجاهدی بر مردم مسلط شد و در قلوب مردم آشکار شد و در بین مردم ظهور کرد، این دفعه دیگر نگذاریم تاریخ تکرار بشود و دور او را بگیریم و با عمال اجانب و استعمارگران بجنگیم.

 اگر در زمان آیت‏الله کاشانی نقشه مبارزه درست انجام شده بود، امروز بسیاری از ثروت‏های مملکت ما مصون مانده بود و امروز شاید وضع اقتصادی ما خیلی بهتر از این بود که فعلاً داریم ولی چه کنیم بالاخره روزگار ظلم چند روزی باید در دنیا جولان کند: »ان للحق دوله و للباطل دوله«؛ بگذارید این ستمگران و بیداد گران و استعمارچیان چند روزی به میل خود در دنیا اسب تازی کنند، ممالک ضعیف و بیچاره را لگدمال کنند، ثروتشان را ببروند، حیثیت‏شان را ببرند، به ایمان مردم لگد بزنند ولی ظلم دوام و بقاء ندارد، یک روزی هم انتظار می‏رود مثل مردم الجزایر سایر مردم دنیا هم قیام کنند و ممالک ضعیف و خفته بیدار شوند و این ظلم‏ها را دور کنند و در مقابل آنچه بر سر مردم آورده‏اند در دستشان بگذارند و نتیجه یک عمر ظلم و چپاول و جنایت گریبانگیر خود آنها بشود. البته عدل خدا این را تقاضا می‏کند ولی تا کی ان‏شاءالله امیدواریم که این نزدیک باشد و بالاخره روزی دست ظالم از ظلم کوتاه شود و مظلومان خود استقلال و حیثیت و تشکیلاتی پیدا کنند.

 آیت‏الله کاشانی! امیدواریم الان که با اجداد طاهرینت محشوری، الان که در صف انبیاء و اولیاء و بندگان پاک خداوند به راحت و با خاطر آرام زندگی می‏کنی و حیات جاودانی را از سر گرفته‏ای، از آنجا که روح پاکت قطعاً متوجه ایران عزیز است، از آنجا متوجه این مملکت شیعه باشی و از خداوند بزرگ بخواهی که توجه بیشتری بکند.

    والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته