سخنرانی در مراسم برزگداشت آیتالله سیدابولقاسم کاشانی
اَلْحَمْدُلِلَّهِ ربِّ الْعالَمین وَ اَلصَّلوةُ وَالسَّلامِ عَلی رَسولِ المسددوالمصطفی الامجد حبیباله العالمین ابیالقاسم محمد وعلی آله الطیبین الطاهرین المعصومین المظلومین ولعنه الدائمه علی اعدائم أَجْمَعینْ.
قال الحکیم فی کتابه: »اعوذبالله من الشیطان الرجیم »فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما و قال ایضاً ان اکرمکم عندالله اتقیکم« و قال تعالی »هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون«.
یکی از امتیازات قانون مقدس اسلام و قانونگذار بزرگ اسلام این است که در بین جمعیتهای دنیا امتیازات حقوقی و حرفهایی را که بر پایههای غلط و نادرست و برخلاف فطرت بشر گذارده بودند، لغو کرد. در جامعهای اسلام طلوع کرد که بسیاری از امتیازات که بر مبناهای غلط بود در بین مردم حکومت میکرد. کسانی که مثلاً ثروتمند بودند یا قدرت مادی داشتند یا طایفه داشتند یا یکی از این عناوینی که هنوز هم که هنوز است روزگار نمیتواند آنها را فراموش کند و در بسیاری از جوامع و ملل حتی آنهایی که ادعای تمدن دارند، باز پیداست که اثر دارد، در آن جوامعی که اسلام طلوع کرد که این امتیازات موجود بود و اسلام آمد و گفت این همه امتیازات دروغ که جامعه بشر در خود ایجاد کرده، صحیح نیست و باید اینها را لغو کرد. فرمود که همه مردم از آدم به دنیا آمدهاند و آدم هم از خاک آفریده شده، بنابراین در اصل ذات بین مردم اختلافی نیست. باید حساب کرد و امتیازات را روی مطالب درست و مبانی صحیح به جامعه داد. افرادی که بتوانند آن مبانی درست را تحصیل کنند، آنها هم میتوانند افتخار این امتیازات را داشته باشند.
آنچه انسان از قرآن که متن قانون اسلام است و تحریف و تغییری در آن رخ نداده میفهمد، این است که در بعضی از جاها خداوند (قانونگذار اسلام) به مردم امتیازاتی داده است. از قرآن استفاده میشود که در سه مورد قرآن مایل است به افراد امتیاز بدهد که از سایرین یک جهت ممیزی داشته باشند؛ یکی از این موارد، مورد علم است. خدا در قرآن کریم میگویم آن مردمی که با لباس علم در دنیا جلوه کردهاند و متجلی به این زنیت شدهاند و این زنیت را دارند. اینها یک امتیازی بر سایرین دارند. »هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون«؛ آیا آنهایی که میدانند و نمیدانند مثل هم هستند؟ این استفهام انکاری است؛ یعنی مثل هم نیستند و این یک امتیاز است. امتیاز دیگری که از قرآن استفاده میشود، امتیاز مجاهدت و سربازی و فداکاری است، یعنی مردم که در راه عقیده و در راه آن دفاع و مجاهده و سربازی میکنند، اینها هم دارای یک فضیلت و امتیاز هستند که دیگران ندارند و لذا قرآن میگوید:
»فضلالله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما«.
امتیاز دیگری که باز از متن قانون اسلام استفاده میشود امتیاز تقواست که خدا میگوید: »ان اکرمکم عندالله اتقیکم«. آنچه انسان از متن قرآن به دست میآورد این است که در این سه مورد و شاید هم موارد دیگری باشد که فعلاً در نظر بنده نیست. خداوند برای بندگانش امتیاز قایل شده است. کسی که در جامعه بتواند یک یا دو یا هر سه این امتیازات را به دست آورد پیش خداوند خیلی محترم است و جامعه اسلامی هم حق دارد، بلکه وظیفه دارد برای او درجهای قایل شود و به سینه او مدال افتخاری را بچسباند اگر یک مقام را دارد یک مدال و اگر دو تا از این امتیازات را به دست آورد دو مدال افتخار و اگر به هر سه درجه نایل بشود باید هر سه مدال را به سینه او چسباند و تمام فضایل بشری را او به دست آورده است.
یکی از افرادی که میشود واقعاً در این قسمت به عنوان قهرمان امتیاز یاد کرد مرحوم آیتاللهالعظمی سید ابوالقاسم کاشانی است. فعلاً دور از هر تعصب و دور از هر علاقه و ارادتی که چه خودم و چه مستمعین ما به این مرد بزرگوار دارند روی واقعیت صحبت میکنیم. ما فعلاً مشغول رسیدگی هستیم که ببینیم این مرد تا چه حدی توانسته این امتیازات را به دست آورد و مفتخر به این افتخارات بشود و تا چه حدی توانسته بر قلههای امتیاز که خداوند در دنیا قرار داده، بالا برود. گفتم یکی از این امتیازات مسأله علم است، سواد است، مسأله دانایی و دانش است. گرچه من نمیخواهم دانش و امتیازی که از این راه میگویم منحصر به علوم دینی و مذهبی کنم ولی آنچه مسلم است در رأس این امتیاز دانش، امتیاز دینی است، یعنی کسی که بتواند در علوم دین تبحر پیدا کند و دانشاش در قسمت علوم مذهبی باشد، این شخص بهترین مدال افتخار را از این راه میتواند بگیرد. آیتالله کاشانی به طوری که رفقای ایشان اظهار میدارند، آن طوری که نمرهها و درسهای ایشان میگویند و تا حدی که خود بنده هم از محضر ایشان فهمیدهام و استفاده کردهام، در این قسمت یعنی در علوم مذهبی و دینی حداکثر ممکن، البته نمیخواهم بگویم در تمام دورههای اسلامی ایشان شخص اول عالم بود. یعنی آن قدری که برای یک نفر معمم در شرایط موجود زمان ایشان و در شرایط موجود در وضع شخصیه ایشان ممکن بود به شاخصیت رسید و این مقام را به دست آورد.
در مشهد مقدس خدمتشان رسیدم و جملهای از زبان شریف خودشان شنیدهام؛ در یک مجلس عمومی که یک عده از علمای مشهد در خدمتشان بودند صحبت از تحصیل و مبارزه بود، ایشان گفت: من در سن 35 سالگی بودم، هنوز یک موی سفید در سر و صورتم پیدا نمیشد، مرحوم آیتالله شیرازی به من امر فرمود که تو برو و رسالهای علمیه بنویس، به من گفت تو رساله بنویس و در اختیار مردم بگذار. از طرفی هم مکرر شنیدم که مرحوم آیتالله شیرازی گاهی احتیاطات را به ایشان ارجاع میکردند. واقعاً برای اهل فن این مسأله پیداست که چقدر عظمت دارد که کسی در سن 35 سالگی به این مقام عظیم که بزرگترین مقام روز است و بعد از مسأله امامت بالاترین افتخار است که برای یک فرد ایجاد میشود که حق فتوا دادن برای او ثابت باشد و بتواند با نظر خود در امور فردی و اجتماعی مردم دخالت کند، این مقام علم ایشان. یادم هست یک روز موقعی که این مرد در درس مرحوم آیتالله بروجردی که خداوند روح شریفش را با اجداد طاهرینش محشور کند حاضر بودند و یک روز که بحث در مسأله شرایط امام جماعت بود در درس ایشان بودم و درس ایشان را ضبط کرده بودم، کاملاً ابعاد مطلب را دیده بودم. در همان روزها اتفاق افتاد که به تهران مسافرت کرده، در تهران برای این که خدمت ایشان برسم و مثل اینکه میخواستم دوره اول مجله مکتب تشیع را که تازه از چاپ در آمده بود به ایشان بدهم و نظر ایشان را بخواهم، در آن روز خدمتشان رسیدم. بعد از آشنایی، ایشان فرمودند تحصیلت در چه درجه است؟ گفتم: درس آیتالله بروجردی میروم.
فرمود: بحث آقا در چه مسأله بود؟ گفتم: پریروز در مسأله شرایط امام جماعت صحبت فرمودند. مسألهای که تازه بلکه همان روزها در آن بحث کرده و مطالعه کرده بودم. به نظرم آمد که آیتالله کاشانی به تازگی در آن مسأله ذکری نداشتند، از زمان سابق مطالبی به خاطرشان آمد، یادم هست ایشان درست، روشن و واضح تمام مطالب دستش بود و واقعاً آن قدری که یک نفر استاد لازم است در مجلس درس مطالب را بگوید و حاضر باشد، آن هم با مطالعه فوری؛ ثابت میشود این درجه را پیدا کرده است، ایشان در آن مجلس برای خود آماده داشتند و خوب صحبت کردند و درست مدارکی که من تازه دیده بودم ایشان از زمان سابق به طور ثابت در ذهن مقدسشان بود. البته باز درجه علمی ایشان با یک جمله و دو جمله که من بگویم برای شما خیلی ثابت نمیشود، اگر میخواهید مطلب خوب برایان روشن شود از همدرسها و همدورههای ایشان مراتب تحصیلی و مخصوصاً استعداد سرشار و زحماتی را که کشیدهاند خودتان سئوال کنید به واقعیت مطلب میرسید.
پس در قسمت علمی که »هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون«، »یرفع الله الذین امنوامنکم و الذین اوتوا العلم درجات« باشد، میشود گفت که این مرد بزرگ این افتخار را کسب کرده و از حیث سایر مردم این امتیاز را دارد. این یک عظمت بود. اما عظمت دوم و امتیاز دوم که میشود برای مرحوم آیتالله کاشانی قایل شد و واقعاً در این قسمت سرآمد مردان روزگار است، مسأله جهاد و سربازی است. در اسلام بعد از مقام علم، رتبهای که به مردم میدهد و برجستگی برای مردم درست میکند، رتبه جهاد و سربازی است. در اول منبر گفتم؛ خداوند میگوید:
»فضلالله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما«، »فضلالله المجاهدین باموالهم و انفسهم علیالقاعدین درجه« و این طور خداوند با صراحت لهجه برای اینها مقام و عظمت قایل میشود، مجاهدت و جهاد مرحوم آیتالله کاشانی برای احدی مخفی نیست، اگر دشمنان او بخواهند علم او را منکر شوند ولی جهاد او در تاریخ گم نمیشود. بروید صفحات تاریخ جنگ اول جهانی که در عراق شعله کشیده بود بخوانید، بروید صفحات تاریخ را ورق بزنید دست تاریخ با زبان گویا برای ما اثبات میکند که یکی از رهبران بزرگ در زمان جنگ اول جهانی که برخلاف استعمار قیام کرده بود، آیتالله کاشانی بود. آن روز که میخواستند در مجاهدات و در جهاد علیه دول زورگو و قلدرها وارد میدان شوند، برای ایشان وسایل ریاست جور بود ولی پشت پا به همه چیز زدند؛ در میدان جنگ در خدمت پدر بزرگوارش وارد میدان جنگ شد، خیلی جنگید، نبرد کرد، لباس رزم پوشید، در آنجا رهبری به عهده او و پدرش بود و بسیاری از افکار او در آن میدان جنگ مورد استفاده سربازها واقع میشد.
مرحوم پدرش بعد از جنگ دنیا را وداع گفت، ولی او به عشق این که بتواند شاید درجه شهادت در راه خدا را پیدا کند و به این افتخار بزرگ برسد که سرآمد تمام افتخارات بشر است که در میدان جنگ در راه خدا در خون بغلطد، به جهاد خود ادامه داد؛ این قدر به گرده انگلیسها فشار آورد، این قدر مبارزاتش عمیق و اساسی بود که انگلیسها او را به عنوان سرسختترین دشمن میشناختند و دستور اعدام او به سربازان انگلیسی از مرکز قوا داده شده بود.
وقتی که مذاکرهای بین انگلیسها و مردم دیگر انجام شد که در عراق قرار داد صلح منعقد شود، شروطی قرار دادند که در رأس آن این بود که باید آیتالله کاشانی تسلیم آنها بشود، این قدر آنها به عظمت جهاد و عمق مبارزات ایشان پی برده بودند.
در قیامی که عشایر عراق علیه قرارداد ظالمانه انگلستان کردند باز هم ایشان در بین جمعیت دیده میشد، در همان جا لباس رزم بر تن ایشان بود و مثل یک سرباز ورزش کرده و تمرین دیده در میدان میجنگید و مردم را وادار به جنگ میکرد و فضایل جهاد را برای مردم میگفت.
آن قدر به انگلیسها فشار آوردند که عده زیادی از سربازان انگلیسی که در ایران برای انعقاد قرارداد با وثوقالدوله و فشار بر مملکت ایران متمرکز شده بودند ناچار به عنوان کمک به طرف عراق حمله کردند و ایران از دست ظلم اینها راحت شد و در عراق هم نتوانستند طرفی ببندند و نتوانستند در آنجا نتیجهای از زور بگیرند و بالاخره در هر دو جبهه شکست خوردند. ولی نقشه ماهرانه انگلیسها در عراق کار را بر آیتالله کاشانی تنگ کرده بود، ایشان ناچار شد با فرار از راه پشتکوه به تهران بیاید. مبارزات جوانمردانه ایشان آن روز بر زبان همه مردم مورد گفتگو بود و با تجلیل فراوان وارد ایران شد، مردم ایران با استقبال فراوان، آغوش باز ایشان را پذیرفتند، مورد احترام و تجلیل اجله علمای تهران واقع شد. همان طوری که از شخصی مثل ایشان انتظار میرفت، باز در تهران مبارزات را شروع کرد و علیه آنها سخن گفت، حرف زد، عمل کرد، مظالم اینها، استعمار اینها، جنایات اینها، چپاولهای این دول استعمارگر را برای مردم گفت و احساسات مردم را علیه این دولت استعمارگر تحریک کرد.
مبارزات ایشان در روزنامهها، جراید و قسمتی از کتب تاریخ ایران هم موجود است - همه نوشتهاند - در قیامی که برای گرفتن ثروت نفت از دست این مال مردم خور و خون ملت خور (مردم ظالم) شد، آیتالله کاشانی بزرگترین رهبر این انقلاب بود و انقلاب کرد. متأسفانه رفقای ایشان در این قسمت تا آخر همراه ایشان نیامدند و نگذاشتند افکار بلندش درست به نتیجه برسد. آنها که به ایشان مربوطند میدانند تا آخر عمرش و تا آخرین نفسی که کشید، یک نفس هم موافق این دولت زورگو نکشید. هر جا صحبت میشد او مبارزه میکرد؛ هر جا صحبت از اینها میشد اظهار تنفر و انزجار میکرد، میگفت اینها هیچ جا برای هیچ ملتی خدمت نمیکنند، حاضر نبود با یک نفر از آنها بعنوان رفیق در مجلس خصوصی، مجلس را تشکیل بدهد؛ حاضر نبود یک ساعت با آنها نرم صحبت کند؛ همیشه در حال جنگ بود، او را خانهنشین کرده بودند، مگر حاضر بود دست از مبارزاتش بردارد. بنده خودم این جمله را از زبانشان شنیدم که گفت: من نمیدانم لیاقت کشته شدن در راه خدا را دارم یا ندارم ولی آرزوی من این است که در راه مبارزاتی که برای نجات دادن مردم مسلمان از دست این مردم ستمگر شروع کردهام جان بدهم و در خون خودم آغشته بشوم، نمیدانم این درجه برای من هست یا قابلیت ندارم.
به هر حال ایشان حاضر نبود که با تهدید و تطمیعها و با ارعابها و با هر وسیلهای که برای از میدان بیرون کردن ایشان اعمال میشد به آسانی از میدان بیرون برود. زندگی این مرد در راه مبارزه سرتا پا مملو از زحمت و مرارت و خون دل است. شما میدانید ایشان چقدر در مدت عمرش زحمت تبعید کشیده است؛ 4 سال تمام در هندوستان تبعید شده بود و دو سال تمام در بیروت تبعید شده بود، دو سال و نیم در رشت و کرمانشاه (باختران) و در اراک تبعید بود، مدت زیادی در بهجت آباد قزوین محصور بود، مدتی او را در خانهاش محصور کردند، رفقایش را علیه او شوراندند، ملت گاهی با او مخالفت کردند، تمام نقشهها برای اسقاط ایشان اجرا شد ولی آنچه نتیجه نگرفتند همین بود که یک جو از اراده فولادین این مرد نشد کم بشود، روز به روز بر اراده محکمش افزوده میشد، روز به روز ارادهاش تقویت میشد. میگفت:
"اگر من نتوانم کاری از پیش ببرم، این دلیل نمیشود که من ساکت بنشینم و اعمال اینها را تأیید کنم و با قلم و صحبت عملاً زیر تمام مظالم اینها را امضاء کنم و با عملم بفهمانم که عمل اینها درست است."
حتی یادم هست که یک روز بنده خودم برای اینکه از ایشان سفارشی بگیرم برای یکی از افرادی که میخواست در شرکت نفت شرکت کند خدمتشان رفتم. آیتالله به من فرمود: "فلانی تو میدانی از سوابق من، من بنا ندارم کسی که به من کاری ارجاع کند او رد کنم و به او جواب منفی بدهم، به خدا اگر کلیمی، یهودی، نصرانی هم به من مراجعه کند و خدمتی بخواهد که از من ساخته باشد کوتاهی نمیکنم، ولی چه کنم که من نمیتوانم، اگر به این دستگاهی که معتقدم از انگلستان سرچشمه میگیرد و میدانم عمال انگلستان در آنجا حکومت میکنند، سفارش بکنم، تقریباً معنایش تسلیم است، از آنها تقاضا کنم که این فرد را بفرستید، این معنایش این است که این مؤسسه درست است و این فرد را هم من فرستادهام که در آنجا خدمت کند و این با مبارزات من سازش ندارد."
او را خانهنشین کرده بودند ولی مبارزه خود را نمیتوانست تعطیل کند؛ یعنی وجدان او، دین او، اعتقاد او، شخصیت او به او اجازه نمیداد که بتواند به آسانی دست از مبارزات چندین ساله بردارد. شما خودتان خوب یادتان هست ایشان در موقعی که خانهنشین میشود و در الجزایر دولت خونخوار فرانسه مشغول کشتن و چپاول بود، در ایران ما، کسی جرأت نمیکرد یک کلمه علیه مظالم انگلستان یا مظالم فرانسه صحبت کند، تمام مقامات مرعوب بودند ولی آیتالله کاشانی برای آن مبارزاتی که مردم الجزایر میکردند خیلی ارزش قایل بود همه جا میگفت، همه جا میستود؛ فاتحهای که این مرد بزرگ برای کشتار دستجمعی مردم الجزایر گرفت، انصافاً باید یکی از ادله شهامت ایشان باشد، فاتحه گرفت به نفع الجزایر ابراز احساسات کرد و ابراز تنفر از طایفه خونخوار دولت فرانسه که در الجزایر مشغول کشتن و چپاول بودند.
گاهی که لازم میشد تلگرافها مخابره میکرد، اقدامات میکرد، طومارها تهیه میکرد و خلاصه تاریخ دنیا برای ما این مطلب را خوب روشن میکند که در مبارزه و جهاد برای دول اسلامی و برای حفظ استقلال اسلام و مدارک اسلامی یک روز و یک ساعت هم کوتاهی نکرد. بنابراین باید گفت یکی از مدالهای بزرگی که با منطق قرآن به سینه این مرد میخورد و از افتخارات و امتیازی که دنیا برای او از راه اسلام کسب کرده، این امتیاز سربازی و مجاهده است. پس باید گفت: »فضل الله المجاهدین علی القاعدین« یکی از جملاتی است که شامل آیتالله بزرگوار مرحوم مغفور کاشانی هم میشود و این مرد مشمول این آیه شریفه هم است این دو افتخار. افتخار علم و افتخار جهاد در راه خدا و مبارزه و سربازی در راه وطن اسلامی و مرزهای اسلام را حفظ کردن.
اما افتخار سوم که مسأله تقوا میباشد. گفتم خداوند در قرآن میگوید: »ان اکرمکم عندالله اتقیکم«؛ قرآن اجازه نمیدهد یک نفر فاسد لاابالی را همدوش یک نفر عادل متقی پاک در جامعه انسانی جلوه بدهد و اینها را یک جور نام ببرد و معرفی کند و لذا در ابواب مختلف فقه و دستورات اسلام شهادت عادل که همان متقی است مورد قبول است، شخص فاسد حق ندارد پیشنماز مردم مسلمان بشود ولی عادل که همان با تقواست میتواند همان امتیاز را داشته باشد. از شخص فاسد نمیشود تقلید کرد و او حق افتاء و فتوا دادن ندارد ولی شخص عادل این حق را دارد، شخص عادل میتواند فتوا بدهد و میتواند قضاوت کند، میتواند امام جماعت باشد، میتواند شهادت بدهد، میتواند استماع صیغه طلاق کند و هزارها مورد دیگر که برای شخص عادل محکم است.
ولایتهایی که به مؤمنین دادهاند اینها همه نتیجه تقواست و خداوند این امتیاز را به سینه مردمی که در راه تقوا قدم برداشتهاند نصب کرده است. بایستی بگویم آیتالله کاشانی این افتخار را هم بر سینه خود زده است و از دور مثل سه ستاره بزرگ بر سینه این مرد میدرخشد، مدال افتخار سربازی، مدال افتخار علم و مدال افتخار تقوا و پرهیزگاری این مرد.
اگر بخواهیم به عنوان نمونه از تقوای این مرد یاد کنم البته پیداست ایشان گناه نمیکرد، عبادات واجب را هم که انجام میداد. آنچه مهم است و در دستگاه و اجتماع بیشتر میشود به آن اهمیت داد و توجه داشت این است که ایشان اگر راستی به ریاست علاقهمند بود و راستی میخواست برای خاطر حکومت بر مردم، این زحمات را بکشد و این اعمال طاقت فرسا را انجام بدهد، رسم و روش دیگری برای خود میگرفت. گفتم؛ این مرد کی بود که حکومت شرعی وقت از او میخواست که رساله بنویسد، اگر رساله مینوشت و به دست مردم میداد مثل سایر علما و سایر مراجع فتوا و تقلید بر سر مردم حکومت میکرد و در قلوب مردم جا داشت، برتمام قلوب مردم حکومت میکرد، مردم مثل جانشان به او علاقه داشتند؛ چه ریاستی بهتر از این؟ او گفت: این احساساتی که از راه مشاهده مظلومیت ملت بیچاره مسلمان میفهمم، احساس میکنم با رساله نوشتن خاموش نمیشود، من باید اقدام کنم، بجنگم و در میدان جنگ رفتن و با این مردم دغل مبارزه کردن، پنجه در پنجه مردم سیاستمدار حیلهگر رساله را از اذهان مردم ساقط کنند و نگذارند مردم به وظایف خود عمل کنند، لذا رساله نمینویسم. از یک ریاست فقط به عنوان ادای وظیفه صرفنظر کرد. تازه وقتی که آمد در دستگاه سیاست، جلو افتاد و قدرت سیاسی روز با او موافق شد، مگر از این ریاست یک جو به نفع خود و خانوادهاش استفاده کرد؟
شما خود خوب میدانید در دنیای ما مردم اگر یک سال بتوانند ریاست کنند، یک قرن زندگی مرفه بعد از آن دارند. با همه جا مرتبط میشوند، با داخل و خارج ارتباط برقرار میکنند، دوستان زیاد در دستگاه حکومت پیدا میکنند، اموال زیاد ذخیره میکنند و خلاصه برای خود از اطراف میگیرند و میکشند و این ملت بیچاره را به نفع خود میدوشند. ولی این آیتالله کاشانی مظهر تقوا و دیانت، مدتی بر سر این مردم بود، ریاست مجلس را گرفت، رئیس بود، ولی یک ذره برای خودش استفاده نکرد. این مرد در آنجا خودش یکی از ثروتمندان دنیاست، عظمت تقوا را ببین ولی این قدر این مرد عزّت نفس داشت و از لحاظ دینی و تقوا بزرگ بود که این بیتالمال را مثل پدر بزرگش علیبنابیطالب(ع) مال مردم میدانست، میگفت: سرمایه دولت، سرمایه مردم است، این چیزی نیست که از من و انصار من باشد، نمیشود استفاده کرد.
مرحوم آیتالله کاشانی که بازنشسته شد و در خانه خود گوشهنشین شد، این قدر اندوخته نداشت که بتواند زندگی شخصی خود را اداره کند. از منابع موثقی شنیدم و اطلاع دارم که آیتالله بروجردی اخیراً گاهی به مخارج ایشان کمک میکرد. ایشان برای اداره زندگی شخصی خود مجبور شد خانه شخصی و مسکونی خود را گرو بگذارد، شما این افتخار تقوایی را در کجای دنیا میتوانید پیدا کنید؟ کسی که مدتی در دنیا بر مملکتی حکومت کرده و بسیاری از مردم بینوا در سایه قدرت ایشان به نوا رسیدهاند و بسیاری از مردم بیچاره، چاره پیدا کردهاند اما خودش خواست دست خالی از این مملکت بیرون برود، خودش خواست باز با دست خالی، جیب خالی تشکیلات را بگذارد.
خوب به خاطر دارم - این جمله فراموش شدنی نیست - آن روزی که در مشهد مقدس صحبت میفرمود به مدرسه نواب آمد، علما و طلاب ایشان را دعوت کردند به عنوان این که از مدرسه بازدید عمومی کند، بنا شد ایشان چند کلمهای صحبت کند، یکی از جملاتی که خوب به خاطرم مانده این است که ایشان گفت: رفقا! دوستان! طلاب عزیز! شما خیال نکنید که من ریاست مجلس را که پذیرفتم، برای من مقامی بود. ایشان این موقع دست برد لنگ نعلین خود را برداشت و گفت ریاست مجلس در نظر من به قدر این تای نعلین ارزش نداشت، من ریاست مجلس را پذیرفتم تا شاید بتوانم از این رهگذر به ملت بیچاره خدمتی بکنم، شاید بتوانم محرومهای اجتماع را در اجتماع وارد کنم و این قدر محیط آلوده بود و این قدر همکاران من بد نیت بودند و سوءنیت داشتند، این قدر آنهایی که باید به دست آنها کار انجام بشود نادرست بودند که کار و خدمت کردن در این مملکت بسیار مشکل شد و نتوانستم درست انجام وظیفه کنم.
راست گفت اگر ریاست مجلس برای او ارزش داشت خوب بود از این ریاست خود چیزی استفاده میکرد، خوب بود برای زندگی شخصی خودش هم فکری میکرد، آخر چرا بکند؟ او پسر علیبنابیطالب(ع) است، او کسی است که در مکتب علیبنابیطالب(ع) درس خوانده و از طرفی هم ولد آن حضرت است، پسر آن حضرت است اگر بکند از او انتظار این معنا نیست. مگر نه این است که علیبنابیطالب(ع) وقتی که میخواست از دنیا برود یک جو از مال بیتالمال را برای خود ذخیره نکرده بود، مگر نه این است که علیبنابیطالب(ع) نمیگذاشت هیچ یک از دوستانش، از اقوامش، از رفقایش، از برادرانش در مال مردم دخالتی کنند و استفادهای کنند، او پسر همان مرد است و او از بچههای همان مرد است، باید چنین باشد، این شاگر همان مرد است و خلاصه مطلب این که اگر میخواهید تقوا ببینید به سراغ این قسمت بیایید. در اینجا دقت کنید تقوا فقط روزه گرفتن، تشنگی کشیدن، گرسنگی خوردن نیست، البته اینها باید باشد اما آنچه مهم است گذشت است، آنچه میشود پرهیزگاری نامید و آنجا که میشود گفت عظمت روح است و آنجا که میشود گفت تقوا واقعاً، این است که انسان در بحر اموال مردم غوطه بخورد و نگاه چپ به اموال مردم نکند، مدتی ریاست کند در تمام عمری که ریاست کرده یک نقطه ضعف نداشته باشد، این چنین مردی است.
البته در جامعهای که اغلب افرادش و بسیاری از منابع قدرت، همه اینها ناپاک باشند خیلی مشکل است که بتواند در بین این مردم حکومت کند و با این مردم بسازد. همان دستگاهی که عقیل برادر علیبنابیطالب(ع) را از خدمتش میرماند و به طرف معاویه میکشاند، همان دستگاه دوستان حضرت آیتالله کاشانی را از دورش متفرق کرد، همان دستگاه به کار افتاد و آنها که بایست کمک به ایشان کنند و ایشان را نگاه دارند، از دورش متفرق شدند، نه تنها متفرق شدند بلکه برایش میدان جنگ تشکیل دادند، وقت عزیزش را صرف این مطلب کردند. عوض این که همت آیتالله کاشانی مصروف به مبارزه با اجانب شود، مدتی وقت عزیزش را گرفتند تا در اوج قدرت با داخل مبارزه کند، اینها بدبختی محیط است.
همان قدرتی که طلحه و زبیر را از خدمت علی(ع) به بصره فرستاد و با نقشه کشیدن و تجمع دور عایشه، عایشه را تحریک کرد که جنگ جمل را در مقابل علی(ع) صحنه سازی کند، نظیر آن قدرت تشکیلاتی را در مقابل آیتالله کاشانی علم کرد که نگذارد آیتالله کاشانی آن طور که باید مبارزه کند.
در اینجا باید از بیزبانی، بیوفایی ما مردم گله کرد، آری ما مردم، ما مسلمانان که آیتالله کاشانی را در صحنه سیاست تنها گذاشتیم، دورش را نگرفتیم، با او موافقت نکردیم، همکاری نکردیم تا خانهنشین شد، در خانه نشست و تنها شد و آنچه توانستند دشمنان علیه او ظلم و بیداد به راه انداختند و آنچه توانستند انتقام کینههایی که از مدتهای طولانی در قلوب کینه توز انگلستان و عمال استعمار انباشه شده بود، یکی پس از دیگری بر سر او خالی کردند، قدرتش را گرفتند و آن تهمتها را زدند، حرفها گفتند، ما مردم فقط شنیدیم و آرام نشستیم و در مقابل ایشان هیچ اظهاری برعلیه مخالفینش نکردیم. این بیوفایی ما مردم بود که ایشان را شکست داد و چه خوب است بعد از این پند گرفت که باز تاریخ تکرار نشود، باز اگر خدا خواست صبح یک روزی، زمامداری، شخصی با چنین قدرتی، با چنین فکری، با چنین نیروی تقوایی و با چنین نیروهای مجاهدی بر مردم مسلط شد و در قلوب مردم آشکار شد و در بین مردم ظهور کرد، این دفعه دیگر نگذاریم تاریخ تکرار بشود و دور او را بگیریم و با عمال اجانب و استعمارگران بجنگیم.
اگر در زمان آیتالله کاشانی نقشه مبارزه درست انجام شده بود، امروز بسیاری از ثروتهای مملکت ما مصون مانده بود و امروز شاید وضع اقتصادی ما خیلی بهتر از این بود که فعلاً داریم ولی چه کنیم بالاخره روزگار ظلم چند روزی باید در دنیا جولان کند: »ان للحق دوله و للباطل دوله«؛ بگذارید این ستمگران و بیداد گران و استعمارچیان چند روزی به میل خود در دنیا اسب تازی کنند، ممالک ضعیف و بیچاره را لگدمال کنند، ثروتشان را ببروند، حیثیتشان را ببرند، به ایمان مردم لگد بزنند ولی ظلم دوام و بقاء ندارد، یک روزی هم انتظار میرود مثل مردم الجزایر سایر مردم دنیا هم قیام کنند و ممالک ضعیف و خفته بیدار شوند و این ظلمها را دور کنند و در مقابل آنچه بر سر مردم آوردهاند در دستشان بگذارند و نتیجه یک عمر ظلم و چپاول و جنایت گریبانگیر خود آنها بشود. البته عدل خدا این را تقاضا میکند ولی تا کی انشاءالله امیدواریم که این نزدیک باشد و بالاخره روزی دست ظالم از ظلم کوتاه شود و مظلومان خود استقلال و حیثیت و تشکیلاتی پیدا کنند.
آیتالله کاشانی! امیدواریم الان که با اجداد طاهرینت محشوری، الان که در صف انبیاء و اولیاء و بندگان پاک خداوند به راحت و با خاطر آرام زندگی میکنی و حیات جاودانی را از سر گرفتهای، از آنجا که روح پاکت قطعاً متوجه ایران عزیز است، از آنجا متوجه این مملکت شیعه باشی و از خداوند بزرگ بخواهی که توجه بیشتری بکند.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته