خاطرات روزانه آیتالله هاشمی رفسنجانی/ سال ۱۳۷۵ / کتاب «سردار سازندگی»
چرا امام کاشانی به نماز جمعه رفت که نوبت هاشمی بود؟!
جمعه 17 اسفند 1375 //27 شوال 1417 // 7 مارس 1997
در منزل بودم. مقداری برای خطبههای جمعه مطالعهکردم. قرار بود من اقامه کنم؛ معلوم شد، آقای امامیکاشانی هم به خیال اینکه نوبت ایشان است، آماده شده است. خوشحال شدم و به ایشان واگذارکردم. به خاطر اینکه بناست، هفته آینده یمن برود، او هم خوشحال شد. ضمناً دربارة مسائل ترکیه و زلزله- که چگونه مطرح کند- و نیز برای مذاکرات در یمن، تلفنی مشورت کرد.
از آن به بعد، برای کنگره فردا، دربارة سیدجمالالدین اسدآبادی مطالعه کردم و نیز برای مصاحبهای که بناست، فردا با خبرنگار آمریکایی داشته باشم. ظهر بچهها جمع شدند. عفت با فائزه، به خاطر اینکه دیشب، آخرشب، همراه سارا، مونا، حسن و علی، به بهشتزهرا سرقبر مرحوم [حسن] لاهوتی رفته بودند، اوقات تلخی کرد.
عصر همشیره فاطمه و دخترش نصرت، برای دیدار و نیز کسبنظر من در اجرای وصیتنامه مرحوم آقامیرزا احمد -که وصی هستم- آمدند. آقای حسین امین آمد. برای پروندهای که به نام «موقوفه سالارالدوله»، علیه دهها مالک مطرح است، استمداد کرد. از آشیخ محمد [هاشمیان، امامجمعه رفسنجان] و حمید بهرامی، گلهداشت که در این مورد، دخالت و اعمال نفوذ میکنند. گفتم در کار دادگاه دخالت نمیکنم، ولی تذکر دادهام که از حق و عدالت منحرف نشوند.
در گزارشها، خبر تسلیمشدن آقای [نجمالدین] اربکان، [نخستوزیر ترکیه]، در مقابل فشارهای شورای امنیت ملی ترکیه، مورد توجه است که میخواهند مانع از اقدامات اسلامگرایانه او بشوند.