پیام ها
  • صفحه اصلی
  • پیام ها
  • پیام آیت الله هاشمی رفسنجانی برای فیلم انتخاباتی(در دل لعل)

پیام آیت الله هاشمی رفسنجانی برای فیلم انتخاباتی(در دل لعل)

تاریخ چگونه قضاوت خواهد کرد؟ قدرت یا ضعف؟

  • تهران
  • چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۴

بسم الله الرحمن الرحیم

دردانه عزیزم!

ایام غریبی است سخت‌ترین لحظه‌های زندگیم را می‌گذرانم.

همیشه نوشته‌ام یا به ضرورت یا به دل .

اما این بار تفاوت دارد.

شرح احوال است احوال شخصی.

کلمات زندان احساسند و زندانی همیشه در پشت میله‌ها به رنجوری می‌افتد.

تاریخ چگونه قضاوت خواهد کرد؟ قدرت یا ضعف؟ چشم‌های مردم مهربان و دل‌هایشان سرشار از یقین است.

به راستی ارزش آن را دارند که نامشان بربلندترین قله ارزش‌های بشری حک شود.

ایمان داشتن و باور کردن مردم بزرگترین پشتوانه‌ تو خواهد بود.

پس چرا تردید؟ خود را از این تردید چگونه رها کنم؟ صدایت می‌کنند، در لحن و کلامشان آهنگی است که رهایت نمی‌کند.

دیروز یکی می‌گفت: تدبیر می‌خواهیم و عقل، دیگری با لحنی هراس‌آلود می‌گفت: انصاف می‌خواهیم. همین جوانی که آن گوشه نشسته بود و هیچ نمی‌گفت و می‌شد در دریای چشمانش امواج بی‌شمار خواسته‌های بحق را دید.

این روزها انگار وزن کلمات را جور دیگری احساس می‌کنم.

انگار مردم آهنگ کلمات را جور دیگری ادا می‌کنند. انصاف و تدبیر وعقل و معاش و زندگی و آزادی را می‌شود هزار جور گفت.

اما این بار انگار آنها و من یکجور آن را می‌فهمیم. یادم باشد این حرف را جایی بنویسم.

دیروز مردی با شهامت برخاست وگفت: آقای هاشمی می‌دانی اداره کردن ایران یعنی چه؟ زنگ صدایش بی‌رعشه بود و صادق.

گویی به نمایندگی از چندهزار سال تاریخ این مرز وبوم سخن می‌گفت.

او گفت و گفت و بسیار گفت. جوری می‌گفت که من کلامش را می‌دیدم.

تیرماه پارسال بود.

بازدیدی بود از یک کارخانه.

مهندس جوانی باشوروشوق همه چیز را توضیح می‌داد.

یکباره گفت: آقای هاشمی شما اهل موسیقی هم هستید؟ تعجب کردم، گفتم: کم. گفت‌: چرا هستید. گوشتان را بیاورید.

و گوش خود را نزدیک دستگاه برد.

من هم همین کار را کردم.

گفت: می‌شنوید گفتم: ‌چی را؟ گفت: موسیقی. ما در این کارخانه اسمش را گذاشته‌ایم سمفونی زندگی.

و زندگی را با چنان لبخندی و همراه برقی در چشمهایش گفت که غبطه خوردم.

ظلم است، ظلم بزرگی است، اگر به فردای این کشور فکر نکنیم.

فردا ممکن است ما نباشیم، ولی فرزندانمان که هستند. آینده که هست.

ستون‌های فردا را باید امروز بنا کنیم.

فردا دنیا شتابی دارد که باید آهنگ آن را از امروز شروع کنیم.

تردیدها رهایم نمی‌کنند. چه کنم؟ آخر همیشه آرزو و امید داشتم در زمان حیاتم ببینم که دستهایی تواناتر، این امانت را از ما تحویل بگیرند و ما بنشینیم و ببینیم و خدا را و مردم را شکر کنیم.

اما تردید دارم که با این وضع این آرزو به عمل برسد. لحظه‌ها سخت شده.

با خودم می‌گویم: تو در لحظه‌های سخت و دشوار بسیاری بوده‌ای؟ چرا این بار خود چنین سخت و دشوار شده‌ای؟ نکند تحملت کم شد؟ طاقت درگیری نداری؟ به موانع فکر می‌کنی، به نامهربانی‌ها، به جفاها؟ به تلخی‌ها.

خب بله.

همه اینها هست و بسیاری چیزهای دیگر.

دوباره فکر کن.

چیزی را جا نینداختی، چرا خدا را و صبر و تحمل را...؟ معیشت مردم؟ خواسته اهل دین؟ خواسته روشنفکران؟ تراز زندگی جدید؟ حفظ سنت‌ها؟ توسعه عدالت؟ فقر مردم؟ واژه‌ای که از آن بیزارم.

می‌شود پلی شد میان همه اینها... می‌شود پلی شد میان ارزش‌ها و دنیای جدید.

می‌شود پلی شد میان اصول و عمل.

می‌شود پلی شد میان عدالت و توسعه.

این روزها بچه‌ها مراعات مرا می‌کنند.

این را از رفتار و گفتارشان می‌شود فهمید.

و از چشمانشان. دیروز فاطمه مرا می‌پایید، صدای او بی‌تابم می‌کند.

خدایا من در مقابل گریه دیگران چه ناتوانم. مهدی این روزها زیاد به خانه ما می‌آید.

وقتی خبرها را می‌گوید، زیرچشمی مرا می‌پاید. مثل اینکه می‌خواهد تاثیر آن را در من پیدا کند.

سه‌شنبه دیروقت بود. من داشتم یادداشتهایم را می‌نوشتم. پشت سرم ایستاده بود.گفتم: کاری داری، بغض کرد و گفت:‌نه. گفتم: خبری شده، رویش را برگرداند و رفت.

از مادرش پرسیدم مهدی طوریش شده؟ برگشت و گفت: نه، این روزها کارش زیاد شده. خیلی‌ها به او مراجعه می‌کنند تا بفهمند بالاخره چه خواهد شد.

خانم‌های ایرانی در خانواده واقعاً حکم یک تکیه‌گاه محکم را دارند.

در لحظه‌های خطر و سختی عجیب آرامش و وقاری دارند. زنان این دیار دریادلند.

می‌دانم حرف آنها چیست.

جمعه محسن نشست همه را گفت.

کلامش خیلی چرخید. گفت: خبر دارد می‌خواهند این بار هم حرمت‌شکنی کنند.

نگران بود. گفت: چند دستگی‌ها بالا گرفته و هرکس حرفی دارد.

گفت: شما اگر بیایید با این همه تفرقه و تشتت چه می‌خواهید بکنید؟

گفت: مردم اوضاع را رصد می‌کنند و تصمیم‌گیری برایشان دشوار شده. حالش را درک می‌کنم، ولی می‌داند که آدمی از آن خویشتن نیست.

باید خاطره ملاقات آن روز را با امام دوباره برایش بگویم. درست مثل روزی که هم سن و سال او بودم. خدمت امام رفتیم. بعضی‌ها از این جنس حرف‌ها زدند و ایشان گفتند: ‌همین‌هاست که وظیفه ما را سنگین می‌کند.

خدایا! مردم خسته‌اند، خسته از این همه نزاع کم‌حاصل و بی‌حاصل.

اگر اینها می‌خواهند ترجمان حرف مردم باشند که حرف مردم روشن است.

چرا تحمل همگی کم شد؟ چرا نمی‌گذاریم حرف‌ها به عمل درآید؟

چرا نیت‌ها را به سنگ تهمت می‌زنیم؟

مرام ایرانی مسلمان که نباید این باشد.

اندیشمندان و صاحبان قلم و هنرمندان آینه‌های احوال مردم‌اند.

آینه‌ها در بی‌غباری آینه‌اند.

هرچه شفاف‌تر زیباتر.

این چه غباری است که از کشاکش ایام بردل و جان ما نشسته؟! کاش می‌شد این غبار را یک بار دیگر شست تازلال‌تر همدیگر را ببینیم.

خبرنگاری دیروز پرسید: آقای هاشمی بالاخره چکار می‌کنید؟ نگاهش کردم، چشمانش را به زیر انداخت. گفتم: می‌دانم سخت است، ولی معمولاً از کارهای سخت استقبال کرده‌ام.

گفت: اگر این را بلند بگویید مردم می‌فهمند.

گفتم: می‌دانم مردم خوب می‌‌‌فهمند.

خیلی خوب و این، کار را سخت‌تر می‌کند.

گفت: این بار باید میثاق ببندید.

میثاق.

زنگ صدایش در تالار پیچید.

دیروز همسرم هیچ نگفت.

او با یک حس فطری دریافت در کشاکش طوفان چنین تصمیم بزرگی، باید همه حواسم خلاص و رها باشد. او فقط مراقب است و نگران.او می‌داند من از آن خود نیستم. امروز گویا حس غریبی به او می‌گوید باید حرف آخر را بزند. سختی‌های این سالها رد و بدل کردن کلمات را میان ما آسان کرده.

روزی در جمع یاران به بهشتی گفتم:‌این تهمت‌های تلخ آزارت نمی‌دهد؟ نگاهم کرد و گفت: این آسیاب به نوبت است. نوبت توهم خواهد رسید.

چقدر این روزها به ‌شما سخت می‌گذرد. من تا نیمه راه آمدم.

مشیت این بود که بمانم تا نوبت من برسد تا در سنگ زیر و بالای آسیاب صدای شکستن‌های خود را بشنوم و بچشم.

دلم که می‌گیرد، یاد امام آرامم می‌کند و چشمهایش که هنوز هزار حرف نگفته دارد.

چه آسان می‌توان برلبان این مردم شریف لبخند شادی نشاند و چه آسان‌تر می‌توان لبخند را از آنان گرفت.

کاش عده‌ای باور کنند که شادی و لبخند لازمه زندگی است و دنیای بدون شادی تحمل‌ناپذیر است.

سیاستمداران به وقت غرور اشتباهات زیادی می‌کنند که تاوان آن را ملت‌ها باید بپردازند. تاوانی بسیار گران و سنگین.

غرور ملتی را چه آسان می‌توان شکست!!! آنگاه که مصلحت و خیر مردم خود را نبینی.

رمز آبادانی در گره خوردن همت‌های بلند و افکار نو است.

ایرانی یعنی دستانی توانا و افکاری بلند، همت‌های استوار و اراده‌هایی خستگی‌‌ناپذیر.

تاریخ این خاک گواه بسیار براین حرف دارد. آنانی که دل در خدمت به این مردم دارند، فقط باید سدها و موانع را بردارند.

این اقیانوس اگر به تلاطم درآید، تاریخ یکبار دیگر ایران را برتارک جهان خواهد دید.

خدایا تو را گواه می‌گیرم که هیچگاه ملتی چنین صبور و همراه در تاریخ نبوده است.

این مردم حق بسیاری دارند و بسیار حق دارند.

خدایا آنچه که می‌گویند و آنچه که می‌خواهند حق است.

خدایا کمک کن ما شرمنده چنین ملتی نشویم.

خدایا این مرز و بوم بر دریای نعمت تو خفته است.

برما ببخش اگر نتوانیم دین‌مان را به این مردم ادا کنیم.

تو می‌دانی که می‌‌خواهیم ادا کنیم. بر سر هر انتخاب یک دوراهی سهمگین است: خود یا خدا. چه امتحان سخت و دشواری است! شیطان برسر این دوراهی چه‌ها که نمی‌کند.

اگر شیطان بر دروازه دل و گوش و چشم تو نشست، خود را و خواسته خود را خدا می‌بینی. آبرو کجا می‌آید، کجا می‌ریزد، می‌شود کاری کرد، بی‌آنکه واهمه ریختن آن باشد.

بعضی حرف‌ها را تنها با تو می‌توان زد.

خدایا من متاعی جز آبرو ندارم و عزیزتر از آن دیگر هیچ.

من با عزیزترین عزیزم به میدان آمده‌ام. خدایا تو بر ما منت اسلام نهادی. از تو می‌خواهم برما منت فهم درست آن عطا کنی تا بتوانیم پیرایه جهل و دگر‌اندیشی را از آن بزداییم.تا بتوانیم محبت و رأفت پیام تو و رسولت را دریابیم.

خدایا دشمن به کفر و دوست به جهل یکسره می‌کوشند تا شیرینی شفای دین تو را به تلخی بدل سازند و پیرایه بر پیرایه می‌بندند تا مردم را از دین تو گریزان سازند.

خدایا تو بر ما دین و دنیا عرضه کردی و گفتی دنیایتان را هم در دین ببینید. چه تلخ است دیدن کسانی که دنیا می‌نهند و دین نمی‌یابند، و چه تلخ‌تر کسانی که دین به دنیا می‌فروشند، و چه هولناک‌تر کسانی که دین و دنیا را یکسره وامی‌نهند و در برزخ تاریک قهر با خدا لانه می‌کنند. به تو پناه می‌برم. می‌گویند شیطان در شب زاد و ولد می‌کند. تاریکی‌ها همیشه آبستن حوادثند.

دشمنان این سرزمین آرامش آن را نمی‌خواهند.

چشمانی بیدار همیشه باید مراقب باشد.

خاک دیار ما بسیار گرانبهاست و برای همین چشم طمع بسیاری در طول تاریخ برآن بوده است.

دوست دارم از آینده بنویسم. ترسیم آینده زیباتر است. ولی ما را از گذشته گریزی نیست.

در هر قدم گذشته حرفی است برای گفتن و در هر قدم آینده هزار حرف است.

شب آرام‌آرام به پایان می‌رسد و روز دیگری برای ایران آغاز می‌شود.

روز دیگری با هزاران امید، هزاران آرزو و هزاران چشم منتظر. وسوسه‌ها و تردیدها در ظلمت است. روز حجت آشکاری است.

جان ما به آفتاب یقین گرم می‌شود. یقین به اسلام، یقین به ایران، یقین به مردم.

 

اکبر هاشمی رفسنجانی

رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام

ویدئوها