امام برای اداره کشور به هاشمی دل بسته بود
حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی (مدیر مسئول روزنامه اطلاعات)
آیتالله هاشمیرفسنجانی از علمایی بودند که پیش از آغاز نهضت، با امام (ره) مرتبط بودند و علاوه بر ارتباط استاد و شاگردی، رابطه عاطفی و معنوی خاصی بین آنها برقرار بود. امام در ایشان شخصیتی را دیده بود که آینده درخشانی دارد. استعداد سرشار، آگاهی، تیزهوشی و درک روشن اجتماعی داشت و در کنار آن، از شجاعت و شهامت ویژهای برخوردار بود. امام ایشان را در زمره شاگردان آیندهدار خود دانستند و روی بُعد تربیتی، معرفتی و آموزشی آقای هاشمی سرمایهگذاری کردند. تنها موردی که امام به مناسبت رحلت پدر یکی از شاگردان، درس خود را تعطیل و نماز میت آن مرحوم را خواندند، درگذشت پدر آقای هاشمی بود و این از موارد نادری است که در زندگی آموزشی و تدریس امام اتفاق افتاد. این سطح رابطه و ارادت بینظیر آقای هاشمی به امام(ره)، حساسیت رژیم را برانگیخت و از اقدامات غیرعادیای که در واکنش به این مسئله انجام داد، برداشتن معافیت سربازی ایشان و چند نفر از یاران نهضت بود. امام(ره) از این پدیده به عنوان یک فرصت یاد کردند. آقای هاشمی در این دوران با فرماندهان و عناصر نظامی رابطه برقرار کردند و تأثیرگذار ظاهر شدند. برای درجهداران و ارتشیها جلسات سخنرانی و آموزش دینی برگزار کردند و فعالیت معنوی و طلبگی را ادامه دادند. موارد استثنایی و جالبی در آغاز زندگی مبارزاتی آقای هاشمی اتفاق افتاد. بعد از دستگیری امام و برای تداوم نهضت، برنامههایی تدارک دیده شد.
یکی از آنها، تأسیس ارگانی بود که بیانکننده اهداف و آرمانهای نهضت روحانیت باشد. مرسوم بود همه تشکلهای مبارزاتی در آن مقطع، نشریهای منتشر میکردند. امام تشخیص دادند، ضرورت دارد در حوزه هم نشریهای وجود داشته باشد که ارگان فعالیتهای مبارزاتی روحانیت باشد. گاهنامه «بعثت» با نظر ایشان و همراهی آقای هاشمی و چند نفر از یاران، تأسیس شد و مطالب متناسب با حرکت مبارزاتی و پاسخگویی به نیازهای جامعه آن روز را منتشر میکرد...
بعد از تبعید امام به ترکیه که مصادف با فعالیتهای تاجگذاری بود، تصمیم گرفته شد روحانیت هم همراه با گروهها و تشکلهای مبارز دیگر به موضعگیری بپردازد. در آن مقطع، بسیاری تشکلها به دلیل اینکه امر تاجگذاری مربوط به شخص شاه بود، از اتخاذ موضع رسمی ابا داشتند؛ چون به عنوان اقدام علیه سلطنت، محکومیت سنگینی در پی داشت. فقط روحانیت بود که به پیشنهاد آقای هاشمی، تصمیم به تدوین یک بیانیه اعتراضی گرفت. بیانیهای نوشتند و آن را در اختیار ما قرار دادند؛ چون امکانات تکثیر در اختیار نگارنده و دوستانی بود که نشریه بعثت را منتشر میکردیم، اعلامیه در قم تکثیر شد و برای توزیع مناسب آن و جلوگیری از دستگیرنشدن، به فکر استفاده از خدمات پست افتادیم. در تهران با راهنمایی آقای هاشمی، در منزل یکی از روحانیون اصفهان که فراری بود و در تهران اقامت داشت، پاکتهای ضخیمی که داخل آن مشخص نبود، تهیه کردیم و بیانیه در آن قرار داده شد تا به آدرسها فرستاده شود. دراینبین، یکی از دوستان برای اینکه نشان دهد فعالیتهایی انجام میشود، تعدادی بیانیه را به صورت دستی به علاقهمندان نهضت داده بود و آنها هم با بیاحتیاطی آن را توزیع کرده بودند. بلافاصله این افراد دستگیر شده و زیر شکنجه، این دوست همراه ما را لو داده بودند. ایشان هم طبیعتا زیر شکنجه، گفته بود آقای رفسنجانی کسی را فرستادند و این کار صورت گرفت. آقای هاشمی دستگیر شد. نگارنده برای احتیاط نام خود را موسوی معرفی کرده بودم و آن فرد نتوانسته بود نام من را هم به ساواک بدهد. آقای هاشمی هم زیر شکنجه طاقت آورده بود و از هویت من ابراز بیاطلاعی کرده بود. ایشان از درون زندان به نگارنده پیغام داد به هر قیمتی که شده از کشور خارج شوم؛ چون ممکن است مقاومتها شکسته شود و اگر گرفتار شوم همه افرادی که در مسیر فعالیتهای مخفیانه بودند لو میرفتند. تصمیم به خروج از کشور گرفتم و با راهنمایی مرحوم آقای منتظری و آیتالله مصباحیزدی، راهبلدی انتخاب کردم تا با تدابیری، به سلامت از کشور خارج شوم. بعد از رسیدن به عراق، اطلاعات را در اختیار بازجوها قرار دادند. این اتفاق در سال ۴۶، یعنی نیمقرن پیش رخ داد. از آن زمان رابطه خاصی بین من و آقای هاشمی برقرار شد....
از ویژگیهای آقای هاشمی در آن روزها، توجه به آینده بود، ویژگیای که بعد از انقلاب نیز آن را حفظ کردند. در کنار فعالیتهای مبارزاتی، ایشان برای کادرسازی و ساماندهی اجتماعی و تدارک نیروهایی که ضرورت داشت برای برآوردهکردن نیاز آینده جامعه تربیت شوند، دیدگاههایی داشتند. به موازات دبیرستان علوی که در انتخاب دانشآموز و آموزش آنان شیوه خاصی داشت، پیشنهاد تأسیس مدرسهای برای دختران با نام مدرسه رفاه را دادند. در واقع آقای هاشمی با کمک خیرین بازار و عناصر روشنبین که در کانونهای اقتصادی حاضر بودند، مرکزی برای تربیت کادرهای زنانه سازماندهی کردند. در این میان عدهای از روحانیون که مخالف تحصیل بانوان بودند نزد امام سعایت کرده بودند که هاشمی از وجوه شرعیه، مدارس دخترانه تأسیس میکند، امام چون از ماهیت اطلاع نداشتند در پاسخ تأکید کرده بودند یادآوری کنید از وجوه شرعیه استفاده نشود.
آقای هاشمی متوجه شد و نامهای به امام نوشت، نامه به عراق آورده شد و من آن را به امام رساندم. آقای هاشمی در نامه گفته بود در آینده به نیروهایی نیاز داریم که در بخش بانوان در کنار نیروهای اصلی انقلاب فعال باشند تا اگر رژیم تغییر کرد، برای تأسیس حکومت و فعالیتهای اجرائی از قبل تربیت شده باشند؛ امام وقتی متوجه شدند نامهای خیلی صمیمانه به آقای هاشمی نوشتند که در ابتدای آن آمده بود: «وَ لَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْر»؛ یعنی اگر غیب میدانستم، خیرات زیادی نصیب من میشد و چون مطلع نبودم آن نظر را دادم. حال که به اصل موضوع پی بردم شما مجاز به ادامه راه هستید. به آن آقای روحانی هم که استفتا کرده بود بگویید نظر من را منعکس نکند. اینها نمونههایی از شیوه ارتباطی آقای هاشمی با امام و اعتماد مثالزدنی آن رهبر بزرگ به همراه توانای خود است.
در مقطعی آقای هاشمی برای آگاهی از تشکلهای اسلامی خارج از کشور مسافرتی به اروپا و آمریکا داشتند. ابتدا به ملاقات محمد، برادر خود رفتند که در آمریکا مشغول تحصیل بود و با راهنمایی او با تشکلهای اسلامی آمریکا دیدار کردند. سپس با هماهنگی انجامشده با انجمنهای اسلامی اروپا، به آن قاره سفر کردند و با تشکلهای دیگر آشنا شدند. در همین مسیر از طریق سوریه و با لباس مبدل به عراق آمدند. آنجا در منزل مرحوم حاجآقا مصطفی با هم ملاقاتی داشتیم، موقتا معمم شدند و خدمت امام رسیدند، صحنه ملاقات ایشان با امام هنوز در خاطرم هست، لحظات تکاندهندهای بود. امام به مجرد ورود آقای هاشمی بلند شدند و ایشان را در آغوش گرفتند؛ بهمثابه پدری که فرزند دلبند خود را بعد از سالها دوری در آغوش میگیرد، لحظاتی طولانی در آغوش هم بودند و هقهق گریه بلند بود. وقتی کنار هم نشستند آقای هاشمی اولین جملهای که گفت در ستایش روشنبینی امام درباره مجاهدین خلق بود که با آگاهی و درک دقیق نسبت به ماهیت سازمان، از حمایت خودداری کرده بودند. آقای هاشمی گفت این باعث افتخار روحانیت است که نمیتوانند رهبر آن را فریب دهند. ایشان اطلاعات دیگری از فعالیتهای دانشجویی و مبارزاتی ایرانیان مقیم آمریکا و اروپا به امام ارائه داد و همچنین آخرین وضعیت گروههای داخل کشور را امیدوارانه و با اشتیاق برای امام تعریف کرد. من شاهد بودم که امام بعد از آن ملاقات بیش از پیش به تداوم نهضت و ادامه راهی که دوستان در داخل کشور دنبال میکردند امیدوار شد. لحظات شیرین و تکاندهندهای بود، این ملاقات در کنار ملاقات عاشقانهای که شهید استاد مطهری در کربلا با امام داشتند، در خاطرم مانده است. آقای هاشمی در آن جلسه به امام گفت سفرم برای ساواک لو رفته و ایادی رژیم از ارتباطات و مراجعات اروپا و آمریکا آگاه شدهاند، اگر به ایران بروم حتما دستگیر میشوم اما ترجیح میدهم بروم و دستگیر شوم. بههرحال مرا آزاد خواهند کرد و با این شرایط در داخل بهتر میتوانم تأثیرگذار باشم تا در خارج از کشور، دچار تشتت و ذهنیت دور از صحنه مبارزه باشم و عمرم تلف شود. پس از آن به زیارت کاظمین، سامرا و کربلا رفتیم و برگشتند و پیشبینی درباره دستگیری و شکنجههای سخت ساواک، به حقیقت پیوست که در خاطرات زندانیان آن مقطع بارها منعکس شده است.
دیگر ایشان را ندیدم و گاهی ارتباطات به صورت مکاتبهای وجود داشت تا اینکه در سفر تاریخی ۱۲ بهمن سال ۵۷ در کنار امام، در فرودگاه و مدرسه رفاه و علوی ایشان را ملاقات کردم. حقیقت این است که قبل از انقلاب ایشان تنها نیرویی بود که صد درصد مورد اعتماد و امید امام بود؛ به بیانی، امام به ایشان وابسته بود. او از نظر امام، واجد شرایطی بود که به عنوان ذخیره انقلاب، برگزیده شده بود. در این زمینه یکی از موضوعاتی که میتواند گواه باشد، شهادتی است که حضرت آیتالله وحید خراسانی داده است؛ میگویند وقتی اولینبار در مدرسه علوی به زیارت امام رفتم دیدم، هر چند دقیقه یک بار، یک روحانی جوان و ریزنقش اجازه میگرفت و داخل میشد و نکتهای به امام میگفت، هر پیشنهادی که میداد امام میپذیرفتند، سؤال کردم ایشان چه کسی است گفتند: ایشان حاج شیخ اکبر رفسنجانی، یار مورد اعتماد امام است. همین ویژگی بود که آقای هاشمی را در صف اولین ترورهای مخالفان انقلاب قرار داد و اگر شجاعت و دلاوری همسر ایشان نبود، آن سوءقصد به شهادت ایشان میانجامید. امام با شعف و شادمانی بعد از ناکامماندن ترور، تأکید کردند نهضت زنده است تا هاشمی زنده است.
آقای هاشمی بعد از فائقآمدن بر فتنه حرکتهای مسلحانه، ماجرای بنیصدر، انفجار دفتر حزب جمهوری، مدیریت شایسته جنگ، ریاست مجلس و دهها فعالیت دیگر، وقتی نوبت به سازندگی کشور رسید، باز هم خود را در معرض رأی مردم قرار داد و هشت سال دوران حساس بعد از جنگ را با آن حجم آسیبهایی که کشور دیده بود، اداره کرد و کشور را به پیش برد. به عنوان یک شاهد زنده میگویم امام برای بعد از رحلت خود، به دو نفر امید بسته بود که بتوانند کشور را اداره کنند؛ یکی آقای هاشمی و دیگری مقام معظم رهبری. در لحظاتی بعد از عمل امام، این دو شاگرد امام به ملاقات ایشان رفتند، آن رهبر بزرگ دست این دو یار همیشگی را در دست هم قرار داد و تأکید جدی و عاشقانهای داشت که امیدم به شماست، تا شما با هم باشید، این کشور آسیب نمیبیند و توصیه و تأکید و سفارش این بود که هیچگاه از هم جدا نشوند. الحق آقای هاشمی این وصیت امام را تا آخرین لحظه حیات وفادارانه پاس داشت و یار غمخوار و دلسوز مقام معظم رهبری بود، ایشان هم در پیام خود به این نکته به زیبایی عنایت داشتند که «با فقدان هاشمی اینجانب هیچ شخصیت دیگری را نمیشناسم که تجربهای مشترک و چنین درازمدت را با او در نشیبوفرازهای این دوران تاریخساز به یاد داشته باشم». وَسَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیّاً.