مصاحبه آیت ا... هاشمی رفسنجانی در خصوص گذر از بحران مصاحبه کننده : خبرنگار شبکه 3
سقوط دولت بختیار، پایان
یک حکومت جهنمی
È با تشکر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید، برنامهای را تحت عنوان «تاریخ انقلاب» در شرف تهیه داریم که تاریخ دو سال اوّل بعد از پیروزی را بررسی میکند. برای این دو سال اسناد، مدارک و گفتههای کمی در صداوسیما و جاهای دیگر داریم. انشاءاللّه این برنامه تحوّلی ایجاب میکند و مصاحبههای مسؤولین طراز اوّل آن سالها را برای جامعه پخش میکند. هدف این برنامه این است که به جوانان بگوییم که این انقلاب بهراحتی بهدست نیامد. بحرانهای فراوانی را پشت سر گذاشتیم. چه خونهایی ریخته شد که این انقلاب با این استحکام در بین کشورهای منطقه و حتّی جهان بهوجود آمد. برای مقدمه خدمت شما عرض میکنم که بحث را از جایی شروع میکنیم که انقلاب پیروز شد و 23 بهمن است. آن جوّ و هیجان را ترسیم میکنیم. از لحاظ حکومتی، رژیم پهلوی رفته است و حکومت جدیدی آمد. یک سیستم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی متلاشی شد و سیستم نوپایی روی کار آمد. میخواهیم حضرتعالی آن فضا را ترسیم کنید که به چهصورت است؟
É بسماللّه الرحمن الرحیم. با سقوط دولت بختیار، پایان یک رژیم جهنمی عملا اعلام شد و حکومت جدیدی کشور را تحویل گرفت. آن روزها پیشبینی چگونگی حکومت برای ناظران داخلی و خارجی غیر
توده مردم، صاحبان اصلی
انقلاب اسلامی
نقش جریانهای متن
انقلاب در پیروزی
سابقه مبارزات جریانهای
فکری و سیاسی قبل
از انقلاب
وابستگی کمونیست، نقطه
اتحاد جریانهای چپ
گروههای غربی قبل از
پیروزی انقلاب
وابستگی شدید سلطنتطلبها
به آمریکا
ممکن بود. تصوّراتی داشتند. امّا واقعیّت نبود. کسانی که این کار بزرگ را کرده بودند، توده مردم بودند که رهبری به نام امام داشتند. عدّهای مبارز و پیشتاز و عمدتآ روحانی و شخصیّتهایی از بازار و دانشگاه همراه امام بودند. بدنه انقلاب و قدرتی که رژیم را ساقط کرده بود، اینها بودند. امّا جریانهای متن انقلاب هم کم و بیش سهم داشتند. جریانهای دیگری هم بودند که اگر سهمی در انقلاب نداشتند، برای خودشان اهداف مشخصی داشتند که اگر همه اینها را دستهبندی کنیم، چند گروه میشوند. گفتم که بدنه اصلی، تودههای مردم بودند که اکثریّت را تشکیل دادند. روحانیت و مردم متدیّنی هم که در دانشگاه و بازار بودند، نقش داشتند. جریان چپ وجود داشت که چپ رسمی مارکسیست و سوسیالیست بود. بین خودشان تفاوتهایی داشتند. قدری مستقل بودند. مثلا اگر حزب توده را در نظر بگیرید که خیلی صریح وابسته شوروی بود. گروههایی مثل فدائیان خلق، پیکان و ستاره سرخ هم بودند که مجموعآ ده تا بیست گروه بودند. سابقه مبارزه هم داشتند. افراد آنها در زندانها و بیرون همدیگر را شناخته بودند. مواضع همدیگر را یا قبول داشتند یا نداشتند، ولی همه در یک نقطه متحّد بودند که همه آنها وابسته به کمونیست بودند. جریان دیگر لیبرالها بودند که از نوع ملّیگراها و آزادیخواهان بودند که تعهد مذهبی خاصّی داشتند و نه مارکسیست و نه چپ بودند. آنها در گروههای غربی ارزیابی میشدند. چون بیشتر با کسانی سروکار داشتند که با غربیها زدوبند داشتند. آنهایی که در درون مستقل بودند، برای خودشان تفکّرات خاصّی داشتند. جریان نسبتآ نیرومندی از بقایای رژیم مثل سلطنتطلبیها و سرمایهداران وابسته بودند. کسانی که منافعی داشتند و منافع آنها تهدید میشد. میدانستند هر کس در انقلاب پیروز شود، اینها سهمی ندارند. اینها عمیقآ به آمریکا و غرب وابسته
افکار التقاطی
مجاهدین خلق
نزدیکی نهضت آزادی به
نیروهای خط امام
شعارهای مترقّی اسلامی
مجاهدین خلق
استحقاق خیالی غربگراها
برای حکومت
بودند. از پیش با آنها کار میکردند. پس باید این دو جریان را راست بهحساب آورد. بین اینها گروههای مسلمان و زندان رفته بودند، ولی نه کمونیست واقعی و نه مسلمان جدّی بودند که عمدهترین آنها فدائیان خلق و فرقان و گروههایی از این قبیل بودند. برای خودشان ایدئولوژی داشتند که ما آنها را التقاطی میشناختیم. یعنی بخشی از افکار دینی و افکار مارکسیستی را با هم توأم کرده بودند. البته مجاهدین خلق تقسیم شده بودند. یک عده رسمآ مارکسیست و عدّهای مسلمان بودند.
اینها به اسلام بیاعتقاد بودند، امّا اسلام سنتی را قبول نداشتند. برای خودشان تفکّراتی داشتند که آنها را اسلامی میدانستند. در این بین نهضت آزادی هم جزو طیف غرب گراها بود ولی به بدنه انقلاب و پیرو خط امام نزدیک بودند. در تمام دوران مبارزه با نهضت آزادی همراه بودیم. مختصر اختلافات فکری داشتیم که قابل تحمّل بود. ترکیب این بود. همه گروهها آینده را مال خودشان میدانستند. فدائیان هم عقیده با مارکسیستها فکر میکردند کارگران و محرومان سربازان اینها هستند. مجاهدین خلق هم فکر میکردند چون شعارهای اسلامی و مترقّی میدهند، طبقات جوان مسلمان سربازان آنها هستند که در اکثریّت بود. اینها حرفهای حدسی من نیست. حرفهایی است که در زندان و روزهای آخر پیروزی انقلاب و در بحثهای آزادی که داشتیم، میگفتند. مسایلی بود که همیشه مطرح بود. غرب گراها فکر میکردند آمریکا و انگلیس و غرب در ایران قدرت ریشهای دارند و ارتش و نیروهای مسلّح با آنها هستند و گروه متخصص کشور، یعنی روشنفکران را با خودشان میدانستند و میگفتند حکومت حقّ ماست. این افکار در اندیشههای بنیصدر، یزدی، قطبزاده و سنجابی تبلور یافت. سلطنت طلبها میگفتند بهسرعت بر میگردیم. بعد از انقلاب در ایران
برگشت شاه، تحلیل
سلطنتطلبها
قائل بودن حق تقدم برای
حکومت توسط جریانها
تحلیل اردوگاه چپ از
موقعیت روحانیت در ایران
تقویت پایگاه، هدف
همه گروهها
اوضاع آشفته ایران
در سال اوّل بعد
از پیروزی
آشوب میشود و کسی نیست که اوضاع را جمع کند و مردم پشیمان میشوند و خیلی زود با شاه به ایران برمیگردیم. در این فکر بودند که برگردند.
پس ترسیم کنید که همه گروهها برای خود حقّ تقدّم قایل بودند. این حقّ تقدّم در دلهای آنها نبود که ما کشف کرده باشیم. اگر رسالههای آنها را بخوانید و پلاکاردهای آنها را در راهپیماییها ببینید، خیلی صریح نشان میداد که چه میخواهند.
تحلیل اردوگاه چپ این بود که روحانیت در خرده بورژواری خاستگاه دارد و نمیتواند انقلابی باشد. آنها با دید مارکسیستی، دیالیکتیک و ماتریالیستی تحلیل میکردند که علمی بود. میگفتند دوره حکومت روحانیت گذشته است. غربیها هم بحث خودشان را داشتند. در اردوگاه غرب میگفتند بهخاطر مسایل اقتصادی و پیشرفت، در نهایت پیروز میشویم. علائم ضعف اردوگاه شرق هم آن روزها در جهان پیدا شده بود.
همه گروههایی که اسم بردم، غیر از گروه نهضت آزادی که با ما بودند و دولت تشکیل دادند، همه به فکر تقویّت پایگاه خود بودند که برای قدمهای بعدی آماده باشند. غیر از روحانیت که به رهبری امام و توده مردم و گروه متدیّن و نهضت آزادی که مسؤولیت پذیرفته بودند، همه به مشکلات اوایل انقلاب که خیلی هم فراوان بود، مثل تعطیلیها، آشوبها، اعتصابها، اعتراضها و راهپیماییها دامن میزدند. غیر از این پاشیدن شدن رژیم هم باعث شده بود که همه کارها تعطیل باشد. مستشاران خارجی و سرمایهداران از کشور رفته بودند. کارخانهها تعطیل بود. گروهها با اینکه میدانستند که چرا اینگونه است، همه را به گردن نقطه مرکزی رهبری انداختند و خودشان مشغول سربازگیری شدند. آنهایی که به فکر کارهای
غارت اسلحهخانهها،
سیاست دیگر جریانهای معاند
حزب جمهوری، پایگاه
سیاسی نیروهای مذهبی
فتنههای بیشمار دشمنان
در دو، سه ماه اوّل
بعد از پیروزی
شعارهای انحرافی
ضد انقلابیون
اوضاع کارگران در سالهای
اوّل بعد از پیروزی
مسلحانه بودند، بهدنبال جمع کردن سلاح و آموزش رفته بودند. بعضیها پشت پرده با هم هماهنگ بودند که تلاش مشترکی داشته باشند.
مجموعه این شرایط در تهران، جاهای حساس مرزی و نقاط مهمّ کشور حاکم بود. البته تنها کاری که کردیم و سابقه نداشتیم، حزب جمهوری اسلامی را تشکیل دادیم تا کسانی که سازمان ندارند و از لحاظ سیاسی هدایت نمیشوند، پایگاه سیاسی داشته باشند. بهسرعت در همه شهرستانها شعبهای از حزب را تشکیل دادیم که مردم جایی داشته باشند و بیصاحب نباشند. روحانیت هم وارد عمل شد. در چنین فضایی در دو سه ماه اوّل انقلاب فتنههای بسیار زیادی داشتیم. در مرکز حرکتهای مسلحانه داشتیم. دانشگاه پایگاه احزاب شده بود که بیشتر چپ بودند. در ارتش مشکلات فوقالعادهای داشتیم. ارتش تنها نیروی آماده بود. البته ژاندارمری و شهربانی بودند. ولی ارتش باعث دلگرمی کشور بود. با تبلیغات سنگین فشار آوردند که ارتش را ضعیف کنند. شعار انحلال سر دادند. شعار انحلال حفاظت و اطلاعات ارتش را فراگیر کردند. شعار بههم خوردن درجات ارتشیها را سر میدادند که همه مثل هم باشند. شعار لغو فرماندهی فردی و پیشنهاد فرماندهی شورایی را مطرح کردند. ارتش چون در دوران مبارزه طرف دار رژیم بود، در بین مردم بدنام بود. ارتشیها روحیه نداشتند. اینها هم اضافه شده بودند. همین ارتش میبایست نگه داشته شود و حفظ و تقویّت و تصفیه شود. شهربانی و ژاندارمری هم در سراسر کشور اینگونه بودند. گروهکهایی حمله میکردند و انبارهای سلاح اینها را میبردند. امکانات و ماشینهای فنی ارتش به یغما میرفت. کارخانه هم تعطیل بودند. کارگران را در کارخانهها و دانشآموزان را در مدارس تحریک میکردند. دانشگاه را که پایگاه خودشان میدانستند. همه این گروهها روزنامه و مجله
تأیید امام نقطه قوّت
همه جناحها
امام، ملجاء نیروهای مذهبی
آشوبهای محلی در بعضی
از استانها
همکاری دولت موقّت با
شورای انقلاب
داشتند و با شعار روی مرکز نظام فشار میآوردند. البته هیچ یک از گروهها خوشبختانه امام(ره) را نفی نمیکردند. نقطه قوّت انقلاب همین بود که همه گروهها در ظاهر هم که بود، قبول داشتند که امام(ره) رهبر انقلاب هستند. حرفهای خود را به پایین از امام میگفتند. خود این حالت سرمایهای برای ما بود که هر وقت مشکلی پیدا میکردیم، به امام مراجعه میکردیم و ایشان هم بهصورت صریح قضاوت میکردند و برای حلّ بسیاری از مشکلات کمک میشد.
در همین شرایط مسایل گنبد، کردستان، خوزستان، بلوچستان و با کمی فاصله مسایل آذربایجان را تحکیم کردند. در آنجاها زمینههای پیشین بود. در خوزستان اعرابی بودند که جریانات و تشکیلات خاصّی داشتند.
È در حرفهایتان فرمودید ما مرکز بودیم. منظور از «ما» چه کسانی است؟
É منظور از «ما» شورای انقلاب و دولت است که شورای انقلاب در قانون گذاری و سیاستها و دولت آقای بازرگان در مسایل اجرایی مرکزیّت داشت. از لحاظ قضایی دادگاههای انقلاب فعّال شده بودند و دادگستری فعالیّت آنچنانی نداشت.
È درست پس از پیروزی انقلاب در 23 و 24 بهمن اوّلین کار شاخصی که میبینیم اعدام سران و وابستگان رژیم بود. جوانان الان میگویند انقلاب با آرمانهای والا در همان اوّل چهره خشن خود را نشان داد و تعدادی را با محاکمه و حتّی محاکمه صحرایی محکوم به اعدام و خیلی صریح اجراء کرد.
سؤال این است که آیا انقلاب نمیتوانست با اینها با رأفت برخورد کند؟ آیا مستحق این مجازات بودند؟ میخواهم درباره
رأفت انقلاب با چهرههای
رژیم پهلوی
شیوه انقلابها در انهدام
نیروهای رژیم سابق
حفظ نهادهای رژیم پهلوی
در کنار تأسیس نهادهای
انقلابی
ترسیم چهره انسانی، یکی از
کارهای مهم انقلاب در
سالهای اوّل پیروزی
پیشینه این افراد بفرمایید. چه کسانی بودند؟
محاکمه آنها به چه صورتی بود؟ اگر خاطراتی از برخورد با این افراد در بعد از پیروزی انقلاب دارید، بیان فرمایید.
É اوّلا مسئله رفتار انقلاب با بقایای رژیم گذشته، چهره بسیار انسانی و مطلوبی را نشان میدهد. تمام انقلابات آن دوره - چه غربی و چه شرقی - را مرور میکردیم. همه آنها مدیران تا سطح متوسط رژیم گذشته را دستگیر و اعدام میکردند و به اردوگاههای کار میبردند. همه چیز را به نیروهای انقلاب میدادند. این سنت مرسوم هر انقلاب بود. میگویند در یکی از کشورها انقلاب شد و فرمانده انقلاب به افرادش گفت که چرا همه را جمع نکردید که به اردوگاه ببرید؟ گفت: ماشین نداشتیم. گفت، گلوله هم نداشتید؟ این قدر برای آنها مهمّ بود که یا بمیرند یا همه آنها در یک جا جمع شوند. ولی انقلاب اسلامی برخلاف آنها، تمام ارگانها و سازمانهای رژیم قبل را حفظ کرد. ارتش، ژاندارمری، شهربانی و ادارات را حفظ کرد. فقط افرادی را که جرم مشخّصی داشتند، قاتل و شکنجهچی بودند و فرمان تیراندازی داده بودند، اعدام شدند که جرم آنها مخفی نبود. برای همه علنی بود. نیروهای انقلاب آنها را در زندان میشناختند. مردم هم در بیرون با آنها آشنا بودند. ارتشیها و ساواکیها هم این افراد را میشناختند. واضح بود.
بنابراین انقلاب در این زمینه از خود یک چهره انسانی نشان داد. تدبیر درستی داشت. نمیتوانست به نیروهای قدیمی که بودند، تکیّه کند. در کنار اینها نهادهای انقلابی درست کرد. سپاه، کمیته، دادگاه انقلاب و نهادهای دیگر تأسیس شد و در جاهایی که نهادهای قدیمی مشکل داشتند، اینها عمل میکردند تا امنیت و کارهای کشور مختل نشود. ترسیم چهره انسانی یکی از فصلهای مهمّ کار انقلاب در این مقطع است. عده معینی بودند که
اختلاف نظر اعضای شورای
انقلاب با اعدامها
حکم مستقیم خلخالی
از امام(ره)
اطلاعت محض نیروها
از امام(ره)
استدلال بعضیها بر
طولانی شدن دادگاه
محاکمه عوامل رژیم پهلوی
روشن بود مردم از اینها نمیگذرند. میبایست اعدام میشدند. منتهی همان موقع هم اختلاف نظر بود. در خود شورای انقلاب بعضیها میگفتند اینها را بازداشت و در مدّت زمان طولانی محاکمه کنند و برای مردم پخش شود. بعضیها میگفتند اگر اعدام آنها معطل شود، توطئه میکنند. باید متلاشی شوند و شیرازه آنها از هم پاشیده شود. دیگران بترسند. گفتم که یکی از تهدیدات جدّی انقلاب از ناحیه سلطنت طلبها بود.
تفکّر صریح عمل کردن به تصمیم امام پیروز شد. مثلا آقای خلخالی مستقیمآ از امام حکم گرفت. بهشورای انقلاب نیامد که دستگاه قضایی به ایشان حکم دهند. بههمین خاطر از شورای انقلاب فرمان نمیبرد. چون منصوب امام بود، شخصآ عمل میکرد. ما هم دلیلی نمیدیدیم در کارهای او دخالت کنیم. در شورای انقلاب همیشه این بحث بود. جریانی معترض بود. میگفتیم تصمیم رهبری برای ما مهم است که مشروعیّت ما هم با ایشان است. وقتی ایشان تصمیمی میگرفت، همه نیروهای انقلاب مطیع بودند. بههمین خاطر ایشان حمایت میشد و تعدادی از آدمها را بهسرعت محاکمه کرد. محاکمات صحرایی نبود. پروندههای روشنی داشتند. مثلا نصیری در ساواک آنقدر آدم کشته بود که همه چیز روشن بود. آنهایی که درباره او میگفتند باید زنده بماند و محاکمه شود، بهخاطر این بود که افراد دیگر را معرفی کند و جنایات را بگوید که در تاریخ بماند. بیشتر از آن دید نگاه میکردند. معمولا کسانی که اعدام شدند - نمیخواهم بگویم همه - اگر میماند و در محاکمات رسمی و علنی محاکمه میشدند، غیر از حکم نداشتند.
Èشما با این افراد برخورد میکردید؟ خاطره خاصّی از آنها مثلا در زندان دارید؟
خاطراتی از سپهبد مقدّم
دلجویی سطحی سپهبد مقدم
از نیروهای مبارز زندانی
حُسن نیت سپهبد مقدّم
با انقلاب اسلامی
É یکی سپهبد مقدّم بود که در مقطعی رئیس ساواک بود. موقعی که آقای مطهری میخواستند در پاریس پیش امام بروند، جلسهای در منزل مطهری تشکیل شد. آقای مقدّم هم آمد که شرایط را بگوید تا آقای مطهری برای امام بگویند. بیشتر میخواست بگوید شما آماده نیستید و کمونیستها پیروز میشوند. میگفت با عجله به طرف انحلال دولت نروید. میخواست توضیح دهد. او را قبلا هم دیده بودم. در یکی از زندانها شاید 5 یا 6 سال پیش از پیروزی بود. اتاقش در ساختمان ساواک بود که الان وزارت اطلاعات است. من هم جزو افراد صریح و به اصطلاح شجاع مبارزه بودم. مشکلات زندان و بیرحمیهای بازجوها و شکنجهها و زورگوها را گفتم. گفتم با این شیوه خودتان را منهدم میکنید. چون کسی که از زندان بیرون میآید، با دوستان خود تصمیم میگیرد تا زنده است با شما مبارزه کند. دلجوییهای سطحی کرد و جواب حرفهای مرا نداد. البته بعدآ در جمعی حرفهای مرا تحلیل کرد که به من رسیده بود. عدّهای به او میگفتند: نباید اینها را نصیحت کنید. رژیم باید کارهای خود را انجام دهد. در مورد او که اعدام شد، همین مقدار یادم است. از افراد دیگر هم خاطراتی دارم. مهندس بازرگان و گروه ایشان معتقد بودند که نباید سپهبد مقدّم اعدام شود.
È مثل اینکه برایش پست هم در نظر گرفته بودند.
É بله، میگفتند: اطلاعات را به او بدهیم. لااقل مشاور اطلاعاتی ما باشد. مقدّم از خود حُسن نیت هم نشان داده بود. گفته بود: شاه وقتی میخواست برود، 330 میلیون تومان پیش من گذاشت و گفت اگر بختیار احتیاج داشت، به او بده. من به او ندادم و الان 100 میلیون تومان حاضر است که به شما میدهم. مهندس بازرگان معتقد بود که او بماند.
È در اوایل انقلاب میبینیم که اوّلین جرقه درگیریها در گنبد
تلاش گروهکها برای ایجاد
پایگاه قدرت در انقلاب
مسایل و عوامل حادثه
گنبد
رسوایی فدائیان خلق در
حادثه ترکمن صحرا
تأیید هیاتهای اعزامی از
مرکز مبنی بر دخالت
فدائیان در گنبد
زده میشود. در خصوص مسایل گنبد برخورد خاصّی داشتید؟ در جریان بودید؟ بازیگران این واقعه چه کسانی بودند؟ از کجا شروع شد؟ به چه چیزی دامن زدند؟ چون به اسم خلق ترکمن شروع کردند، امّا بیشتر چریکهای فدایی خلق بودند. چرا از نقاط مرزی شروع کردند؟
Éگروهکها در خیلی از نقاط برای خودشان برنامه داشتند. من در تحلیل اوّل صحبتم گفتم که میخواستند پایگاه قدرت درست کنند. حتّی در استانهای مرکزی، مثل گیلان و شهرهایی مثل مسجد سلیمان هم برنامههایی داشتند. من در همان روزهای داغ به اینجاها میرفتم و با بچهها برخورد میکردم. در گنبد اوّلا بهخاطر مسایل مرزی و حمایتهای افراطی شوروی، و ثانیآ بهخاطر ترکمنها که در زمان شاه احساس مظلومیّت میکردند، ثالثآ بهخاطر اراضی خوب شاپورها و درباریان که در آنجا زیاد بودند، در کلاله فرودگاه ساخته بودند و مردم احساس میکردند که فئودالی و بردگی در حال اتّفاق است، رابعآ گروهی از سیستان به خاطر خشکسالی به آنجا آمده بودند و حاشیهنشین و بسیار مظلوم بودند، زمینه شعار طرفداری از مظلوم، کارگر و کشاورز خیلی خوب بود. فدائیان خلق هم چنین سابقهای داشتند. گروه خلق ترکمن هم بودند. مجموعه اینها با هم شروع کردند. ولی آبروی فدائیان رفت و ماهیّت خودشان را نشان دادند. چون اینها بهصورت ظاهر خود را همراه انقلاب نشان میدادند. نمیخواستند بهعنوان محارب و ضد انقلاب معرفی شوند. زود میدانستند. در شعارها و سیاستهایشان نبود. منکر میشدند. ولی برای هیأتهایی که به آنجا رفته بودند، حتّی آقای طالقانی که گروهی را فرستادند، روشن شد. آقای صدر حاج سیّد جوادی که وزیر کشور بود، خودش رفت و یا هیأت فرستاد. همه چیز نشان داد که
محاصره شهرها از طریق
روستاها، تز مبارزات مسلحانه
گروهای مارکسیستی
سیاست مجاهدین خلق در
عدم دخالت مستقیم در
کارهای تند
افراط نیروهای مجاهدین خلق
در انقلابی بودن
فدائیان از زمینه موجود خلق ترکمن استفاده کردند و حادثه را بهوجود آوردند. ولی سیاست همان بود که گفتم میخواستند برای خودشان در گوشه و کنار پایگاه درست کنند و حاکم باشند و آرام آرام مرکز را محاصره کنند. اصلا تز مبارزات مسلحانه گروههای مارکسیستی محاصره شهرها از طریق در روستاها بود. یعنی روستاها نفوذ کنند که شهره محاصره شوند و محاصره مرکز از طریق شهرها صورت گیرد. اگرچه این تفکّر در اصل مال مائوسیستهاست، ولی آنها هم چنین تفکّری داشتند. هر جا زمینهای میدیدند، حضور پیدا میکردند.
Èدر اوایل انقلاب، پس از دو ماه، ترورهای گروه فرقان شروع شد که از شهید قرنی و شهید مطهری شروع کردند و بهجلو آمدند و شما هم مورد سوء قصد قرار گرفتید. در مورد این گروهک و افکار و عملکرد آنها توضیح دهید. اگر خاطرهای از سوء قصد به خود داشته باشید و بگویید، استفاده خواهیم کرد.
Éاینها را گروه وابسته به مجاهدین خلق میدانستیم. گرچه مجاهدین خلق بهگونهای عمل میکردند که کارهای تند را گروه فرقان بکند و بهحساب آنها نیاید. ولی ما قبول نداشتیم. فکر میکردیم حداقل این است که افرادی از کادر مجاهدین خلق در رهبری گروه فرقان نفوذ دارند و بهصورت نامرئی فرمان میدهند. بعضیها میگفتند نامرئی نست. وابستگی آنها مشخص است. قسمت اوّل برایم روشن است. ثانیآ بخشی از اینها قبل از انقلاب هم بودند و نام آنها آرمان مستضعفین بود که بچههای خوب و با روحیهای بودند. همان موقع هم حرفهای تندی علیه مقامات رسمی روحانی و شخصیّتها میزدند و ما را انقلابی نمیدانستند. بعد از انقلاب همانطور که در مقدّمه گفتم احساس کردند جریان روحانیّت و طرفداران
ناامیدی گروهکها بعد از
رفراندم
حذف فیزیکی نیروهای
بسیجکننده، سیاست گروهکها،
بعد از ناامیدی
شهادت سپهبد قرنی،
اوّلین اقدام منافقین
عقده نیروهای منافق از
شهید مطهری
مذاکره با بهرام آرا
امام، انقلاب را غصب کردند. خیلی صریح میگفتند که اینها اشغال کردند. این حرفها را میگفتند. تا مدّتها فکر میکردند مرکزیّت نظام به تدریج در مقابل حوادث تسلیم میشود و آنها میگیرند. بعد از رفراندم و رأی بسیار بالای مردم به نظام که آنها انتخابات و همه پرسی را تحریم کرده بودند، ناامید شدند. وقتی قانون اساسی تصویب و برای اجراء آماده شد و حاکمیّت هم با رأی بالای مردم دینی شناخته شد، تصمیم گرفتند حذف فیزیکی کنند و شخصیّتهایی را که مؤثّر و بسیج کننده میدانستند، از میان بردارند. فکر میکردند که اگر 200 یا 300 نفر از شخصیّتهای شناخته شده انقلاب را از سرراه بردارند، توده مردم بیصاحب میشوند و دست امام(ره) هم قطع میشود. در آن صورت نوبت آنها میشود. استراتژی آنها این بود. خیلی روشن میگفتند. مأیوس شده بودند که مردم را بهطرف خود بکشند. شروع کردند. اوّلین کاری که کردند، شهادت قرنی بود که آن موقع در کردستان خیلی مؤثّر بود. پیش چپیها خیلی بدنام بود. شهید قرنی ابهت ضد انقلابیون را در کردستان شکسته بود. وقتی برای حلّ مشکل به کردستان رفته بودم، دیدم خیلی با قرنی بد هستند. بعد از قرنی، سراغ شهید مطهری رفتند که میدانستند با ایشان رابطهای ندارند. از زمانی که بین شهید مطهری و دکتر شریعتی اختلافی بهوجود آمد و شهید مطهری علیه حرکتهای مشکوک ضد دینی مبارزه میکردند، آنها نسبت به او عقده داشتند. بچههایی که وارد عمل شده بودند، فکر میکردند، وجود شهید مطهری، مانع اجرای ایدئولوژی آنها میشود. سوّم هم سراغ من آمدند. چون پیش از انقلاب و از زمانی که بین آنها انشعاب افتاد، با آنها درگیر شدم. تا آن موقع کمک میکردم که هویّتی پیدا کنند. روزی آقای بهرام آرا و دیگران با من ملاقات کردند که مرا توجیه کنند. نتیجه آنها برعکس شد. به آنها گفتم: مگر علیه شاه
اختلاف نیروهای مذهبی با
نیروهای چپی
تلاش دشمنان برای
سربازگیری از دانشگاهها
خاطراتی از ترور
مبارزه نمیکنیم؟ گفت: بله. گفتم: پس مشترکیم. بیاید در نقطه مشترک همکاری کنیم. بقیه مطالب و مسایل را برای بعد بگذاریم. گفتم: علیه شاه مبارزه میکنید که فکر استالین را حاکم کنید و ما برای حاکمیّت فکر پیغمبر مبارزه میکنیم و این دو با هم سازگار نیست. اگر روزی بدانم نتیجه سقوط شاه آمدن افکار استالین و لنین به ایران میشود، مبارزه نمیکنم. این جمله او را خیلی تکان داد. سلاح هم داشت. جلوی من بود. من دیدم به اسلحهاش نگاه کرد. آخرین جمله را گفتم و خداحافظی کردم و او رفت. همان موقع عازم سفر اروپا بودم. از خانه او بیرون آمدم که با قطار بروم. بههمین دلیل بعدها در زندان با هم بحث داشتیم. در سفر خارج آنها را برای دانشجویان معرفی کردم. درگیری ما با آنها شروع شد. با من خیلی بد بودند. اوّل انقلاب به تبریز رفتم. یکی از اوّلین اقدامات آنها در دانشگاه تبلیغات منفی علیه من بود. بعدها در مقالات افکار آنها را میخواندم. بههر حال سراغ حذف نیروهای مؤثّر رفتند.
جریان سوء قصد هم اینگونه بود که در منزل نشسته بودم. بعد از نماز مغرب بود.
È چه تاریخی بود؟
É چهاردهم خرداد سال 58 بود. آقای مطهری 11 اردیبهشت شهید شدند. 25 روز بعد از ایشان سراغ من آمدند. موقعی بود که سخنرانی تندی علیه آمریکا کرده بودم که مراسمی در جلوی شیرودی بود. عصر در منزل بودم. بعد از نماز مغرب نشسته بودم و کارها را انجام میدادم. اف اف خانه زنگ زد. کسی پشت افاف گفت نامهای از آقای ناطق نوری آوردیم. پاسداران ابتدایی داشتیم. یک یا دو نفر بودند. آموزش ندیده بودند. بعد از شهادت شهید مطهری برای ما پاسدار گذاشته بودند. تا آن موقع نداشتیم. گفتم بیایند تو. به اتاق مهمانی رفتم و روی مبل نشستم. وقتی وارد شد روبروی من نشست. پا شد که نامهای را که در دست داشت به من بدهد. من بهحالت لم نشسته بودم. ایشان جلوی من ایستاد. در حالی که نامه را به من میداد، دیدم که با دست دیگر اسلحه را از زیر پیراهنش کشید. نامه و اسلحه را دیدم. دستم را دراز کردم و مچش را گرفتم. نمیتوانست به اسحله فرمان بدهد. از جا بلند شدم و با هم کلنجار رفتیم. او میخواست دستش را رها کند، من اجازه نمیدادم. رفیقش از بیرون دیده بود که داریم کلنجار میرویم. سه نفر بودند. یکی بیرون از حیاط سوار بر موتور بود و این دو نفر وارد حیاط شده و یکی وارد اتاق شده بود.
وقتی دید، بهداخل آمد. با فاصله کمی از ما ایستاد. اسلحه او هم در دستش بود. از همانجا تیری شلیک کرد که من افتادم. ولی اسلحه نفر اوّل در دست من بود. از سروصدا خانواده من فهمیدند که در مهمان خانه دعواست. از در دیگری وارد شد. او خودش را با چادر روی من انداخت. برای آنها که میخواستند تیر خلاصی بزنند، مشکل بود. تیر اوّل کمی ریه مرا پاره کرد. تیر دوّم را از زیر دست خانواده من زده بودند. مقداری از بینی و صورتم را زخم کرد و به کمد اصابت کرد. خیال کردند که به مغز من شلیک کردند. هر دو فرار کردند و اسلحه که در دست من بود، ماند. رفتند و با موتور فرار کردند.
È پاسداران شما دخالتی نکرده بودند؟
É پاسدارهای من که دو نفر بودند، اصلا وارد اتاق نشده بودند. از صدای تیر ترسیده بودند. محسن ما و پسر آقا جلال که بچه بودند و رفته بودند ساندویچ بخرند، وقتی برگشتند، دیدند دعواست، از ترس به پشت دیوارخانه همسایه پریده بودند. نمیدانستند داخل چه خبر است. ما را فوری با پیکان یکی از همسایگان به بیمارستان بردند. زود رسیدیم. عمل جراحی شد و نجات یافتیم.
È در این ترورهایی که گروه فرقان انجام داد، تروری بود که میخواستم نظر حضرتعالی را بدانم. ترور مقام معظم رهبری در
ماهیت مشترک
منافقین و فرقان
مسجد ابوذر بهنام منافقین ثبت شد. امّا در اسناد دادگستری که کتابی درباره غائله 14 اسفند چاپ کرده بودند، خواندم که این ترور را در کارنامه گروهک فرقان گذاشتند. میگفتند در جعبه بمب با ماژیک آبی نوشته بود: «هدیه گروهک فرقان» نظر شما چیست؟
É گفتم که منافقین و فرقان را یکی میدانستیم. حداقل آن این بود که فرماندهی گروه فرقان با منافقین بود. یا اینکه رسمآ از گروههای اینها بودند. منتهی دو اسم داشتند. به این دلیل آن موقع میگفتند کار منافقین است. همه اینها را بهحساب منافقین میگذاشتیم. قطعآ مؤثّر بودند. فرقان این قدر ظرفیت نداشت. یک گروه 10 یا 15 نفره بودند. منافقین 10 تا 12 سال با ما کار کرده بودند و همه ما را میشناختند. همه زندگی را میدانستند. مسیرهای ما در دست آنها بود. برای منافقین کشتن ما آسان بود. فرقان گروه کوچکی بودند.
È با تشکّر از شما، میخواستم بپرسم اجازه میفرمایید که جلسه بعد هم خدمت شما برسیم؟
É اگر چیز مهمّی ماند، یک جلسه دیگر بگذاریم.
È بحث کردستان، خوزستان و دخالت خلق عرب و انفجار لولههای نفت، بحث بنیصدر بهعنوان اوّلین رئیس جمهور ایران و کشاکش حزب جمهوری و خطّ امام و لیبرالها و غائله 14 اسفند، مانده است.
É اگر در یک ربع تمام میشود، برای جلسه بعد بگذارید.
È تمام نمیشود.
É پس در جلسه بعد بقیه مسایل را پی میگیریم.
È خیلی لطف کردید.