مصاحبه
  • صفحه اصلی
  • مصاحبه
  • مصاحبه آیت ا... هاشمی رفسنجانی در خصوص گذر از بحران مصاحبه کننده : خبرنگار شبکه

مصاحبه آیت ا... هاشمی رفسنجانی در خصوص گذر از بحران مصاحبه کننده : خبرنگار شبکه

  • ساختمان قدس
  • دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۱

È دو هفته قبل که خدمت شما بودیم، در خصوص چند مسأله که بعد از پیروزی انقلاب پیش آمده بود، صحبت کردیم. بحث شرایط بعد از پیروزی انقلاب و توطئه ضد انقلابیون و سلطنت طلب و اعدام سران رژیم و گروهک فرقان بود که در این موارد جمع‌بندی داشتیم. در این جلسه می‌خواستیم محورهای مختلفی را مورد بررسی قرار بدهیم. به‌ترتیب بحث غائله کردستان و بحث غائله خوزستان و خلق عرب، بحث ریاست‌جمهوری بنی‌صدر و کشمکشی که با نیروهای خطّ امام داشت و بحث خلق مسلمان در تبریز و آقای شریعتمداری بود. کردستان چه زمینه‌هایی داشت؟ بازیگران غائله کردستان چه کسانی بودند؟ عملکرد دولت و نظام جمهوری اسلامی در آن زمان به چه صورت بود؟ نقاط عطف بحث کردستان چه بود؟

É بسم‌اللّه الرحمن الرحیم. کردستان از سابق زمینه داشته است. در گذشته‌ها یک بار دولتی را اعلام کرده بودند و بقایای آن دولت بود. تعصّبات مردم کرد را هم تحریک کرده بودند. در ماه‌های آخر مبارزات، فضایی به‌وجود آمده بود که عوامل گذشته در کردستان خیلی فعّال شده بودند. چپی‌ها (کمونیست‌ها) هم به این مسأله دامن می‌زدند. تقریبآ اکثر گروه‌های کمونیستی در کردستان برای خودشان جای پایی درست کرده بودند. چون آنجا را مناسب می‌دیدند. گروه‌هایی از خارج از کردستان ایران مثل آقای جلال طالبانی هم در این جهت کار می‌کردند. احتمالا کمونیست هم دنبال این مسایل بود که جای پایی در ایران برای خود درست کند. عوامل زیادی در کردستان زمینه پیدا کرده بود که در آن فضا که هنوز دولت مستقر نبود، برای خود کاری کنند. حداقل روی خودمختاری فکر می‌کردند. ولی خیلی‌ها به‌فکر بودند که اینجا را نقطه‌ی آغاز حکومت مستقل کرد در منطقه کنند. در عراق، ترکیه و سوریه این تفکّر وجود داشت. غائله کردستان خیلی زود شروع شد. فکر می‌کنم اشکال کار هم این بود که دولت موقّت بهای لازم را به کردستان نداد و در مورد کردستان اشتباهاتی کرد. یک اشتباه این بود که خیلی زود یک استاندار توده‌ای را در آنجا گذاشتند. استاندار توده‌ای از طرف دولت مرکزی است. شاید آنها فکر می‌کردند که زبان آنها را بهتر می‌فهمد و می‌تواند مسایل را مسالمت‌آمیز حل کند. ولی او خیلی امکانات برای آنها تهیّه می‌کرد. نبایستی این کار را می‌کرد. چون از طرف دولت مرکزی و دولت بازرگان حمایت نشد و بلکه عزلش کردند، این هم باعث شد که همان مقدار قاطعیتی که به خرج داده بود، بهانه به‌دست آنها بدهد و بگویند که اینها خشونت و رفتار تند کردند. افکار عمومی و جوان‌ها را تحریک کرده بودند. در مجموع فکر می‌کنم عوامل داخلی، خارجی و شرایطی که در آنجا بود و توقعاتی هم که مردم کردستان به‌طور طبیعی می‌توانستند داشته باشند، سبب شد که جلو افتاد و شورشی در آنجا به‌وجود آمد. مسلحانه شد و چند سال وقت نیروهای مسلّح و دولت را گرفت و هزینه‌های فراوانی هم برای نجات کردستان پرداختیم.

Èآیا با عزالدّین حسینی و قاسلمو که رهبران کومله و دمکرات بودند، برخورد یا جلساتی برای حلّ مسأله داشتید؟ چون در آن زمان آقای داریوش فروهر در رأس هیأت صلحی به مهاباد و نقده و سنندج رفته بودند.

Éاینها چند شخصیّت داشتند. بعضی‌ها را در زمانی که در زندان بودیم، می‌دیدیم. ما اوّل به‌صورت هیأتی به‌کردستان رفتیم. آیت‌اللّه طالقانی، بهشتی، من و جنّتی برای حلّ مسأله به آنجا رفتیم. ارتباطی هم با همه‌ی اینها داشتیم. به‌نظر ما شیخ عزالدّین حسینی از همه بدتر بود. قیافه‌ی روحانی داشت. ولی خیلی با عناد برخورد می‌کرد. قاسلمو کمی معتدلتر بود. مفتی‌زاده چون مذهبی بود و دنبال مسایل مذهبی بود، خیلی نمی‌خواست به کمونیست‌ها میدان بدهد و کار به‌جایی رسید که در مسجد مفتی‌زاده جلسه خوبی شد و در آنجا من منبر رفتم و سخنرانی کردم. مردم هم برای حمایت از هیأتی که رفته بود، جمع شده بودند. در مجموع شاید شدیدترین فرد همین عزالدّین حسینی بود و قاسلمو با سابقه‌دارتر بود. توده‌ای‌ها بودند. فداییان خلق هم خیلی مؤثّر بودند.

Èادعای اصلی و شعار و خواسته اصلی آنها چه بود؟ شما با اینها روی چه موضوعاتی گفت‌وگو می‌کردید؟

Éآن موقع که ما رفته بودیم، اینها سپهبد قرنی را زده بودند. اینها خیلی مسایل فرعی را پیش می‌آوردند. باقیمانده خمپاره‌ها را جلوی هیأت می‌آوردند و می‌گفتند که اینها را بر سر مردم زدند. یک مقدار بحث‌های این‌گونه وقت ما را گرفت. ولی بیشتر می‌گفتند که کُرد در گذشته مظلوم بوده و حالا شما باید جبران کنید. خود مختاری را مطرح می‌کردند. مسایل زبان را مطرح می‌کردند. خواسته‌های این‌گونه بود. بیشتر بهانه‌جویی بود. اینکه مدیران محلّی همه کرد باشند و در مدرسه‌ها فقط زبان کردی بخوانند.

Èتحریکات عراق در این قضیه چه مقدار بود؟

Éالان درست یادم نیست که آن‌موقع توجّهی به این مسأله کرده باشیم. آن قدر در درون ایران و کردستان مسأله بود که عراق اگرچه تحریک می‌کرد، ولی بیش از اینها نمی‌توانست کاری بکند. بعدآ هیأت‌های دیگری تعیین کردیم که رفتند. آقای فروهر و صباغیان و عدّه دیگری رفتند وبد عمل کردند. امتیازاتی دادند. به‌جای اینکه آنها احساس کنند که در دولت قاطعیّت است، احساس می‌کردند که می‌توانند باج بگیرند. بالاخره به‌جایی رسید که ارتش و سپاه می‌بایست مسأله را حلّ می‌کردند که حلّ کردند. آن موقع‌ها بنی‌صدر هم مسایل خودگردانی را مطرح می‌کرد. البته بنی‌صدر آن موقع هنوز رئیس جمهور نبود. همان موقع بحث خودگردانی را مطرح می‌کرد و اینها یک مقدار تشویق می‌شدند. آقای فروهر زیاد به اینها توجّه می‌کرد.

Èدر مورد بحث خوزستان که بحث خلق عرب بود، بیشتر پایگاهشان در مناطق عرب‌نشین مثل سنگرد، بستان و خرمشهر بود. اینها چه کسانی بودند؟ آیا شما با اینها برخوردی داشتید؟ آیا سفری به‌خوزستان در این زمینه داشتید؟ آیا تحریکات عراق بود که به اسم خلق عرب آمده بود؟ تحلیل شما از قضایای خلق عرب به چه‌صورت بود؟

Éخلق عرب از قبل زمینه‌هایی داشت. تحریکات عراق محسوس بود. عوامل عراقی بودند. نشان خاصّی از اینکه شوروی‌ها آنجا فعّال باشند، ندیدیم. ولی به‌دلیل منافعی که عراق برای خود تعریف کرده بود و شوروی هم پشت عراق بود و اهمیّتی که خوزستان از جهت منابع نفتی و سواحل دریا دارد که برایشان بسیاربسیار مهمّ بود، احتمال دخالت‌های آنها را هم می‌دادیم. منتهی احتیاط می‌کردند. آن موقع فلسطینی‌ها برای تبریک و کمک

به انقلاب و آموزش کارهای امنیتی به ایران آمده بودند. در خوزستان دفتر باز کرده بودند که امام گفتند، ببندند. منتهی آنجا نقطه قوّت آنها در شخصیّتی مثل شبیر خاقانی بود. او روحانی متنفذی بود. در انقلاب هم موقعیتش قوی شده بود و خیلی شجاع هم بود. در برخوردهایش خیلی صریح بود. از افکار ناسیونالیستی عربی حمایت می‌کرد. به این مسایل دامن می‌زد. در مجموع در خوزستان کسانی بودند که تمایلات قومی داشتند و عراق از آن زمینه خوب استفاده می‌کرد. بخشی از روحانی‌ها هم که عرب بودند، از آنها حمایت می‌کردند و قضیه یک مقدار داشت جدّی می‌شد. آنجا آقای احمد مدنی قاطع بود و مثل استاندار کردستان نبود. تمایلی به اینها نشان نمی‌داد و اگر دولت مرکزی او را کنترل نمی‌کرد، آنها را سریع‌تر و شدیدتر سرکوب می‌کرد. فرمانده نیروی دریایی هم بود.

È آیا شما سفری به آنجا نداشتید؟

É من هم سفری به آنجا داشتم. در زمان طلبگی به آبادان می‌رفتم و در آنجا منبر می‌رفتم، به‌خاطر همین سوابق سفر می‌کردم. آنجا روحانیون قوی و خوبی داشتیم و در مبارزات بودند و مردمی هم بودند. آنها هم مواظب بودند. اکثریّت اعراب نبودند. بخشی از اینها بودند. در مجموع برای توجیه روحانیت سفر کرده بودم.

È می‌خواستیم بحث بعدی را به بنی‌صدر اختصاص بدهیم. امّا بهتر است بحث خلق مسلمان را تمام کنیم و بعد به‌بحث بنی‌صدر بپردازیم. بحث خلق مسلمان از کجا شروع شد؟ آن هم در یکی از استان‌های مرزی بود و قومیّتی بر اینها حاکم بود. با این فرق که خلق ترک بیان می‌کردند. شیعه بودند. در جای دیگر سنی‌ها را داشتیم. امّا در تبریز و آذربایجان، خلق ترک یا خلق مسلمان که حول و حوش آقای شریعتمداری تشکیل شده بود؟ به این قضایا دامن می‌زد. تحلیل شما در این قضیه چیست؟

É آقای شریعتمداری از دوران مبارزه و از سال‌ها قبل با امام تباینی داشتند. ایشان اوایل وارد مبارزه شدند. بعد دیدند که خیلی عقب افتادند و امام خیلی جلو افتادند. دیگر خیلی همراه مبارزه نیامدند. یک ارتباطات غیر رسمی با دستگاه و حکومت داشتند و حکومت هم ملاحظه‌ی ایشان را می‌کردند. در حوزه هم طلبه‌ها مبارز از دست ایشان راضی نبودند. این سابقه بود. بعد که انقلاب پیروز شد، شاید ایشان توقّع داشت حداقل در منطقه آذربایجان به ایشان بهای بیشتری داده شود و تصمیماتی که آنجا گرفته می‌شود، زیر نظر ایشان باشد، شاید بیشتر از آذربایجان، توقّع داشت در امور مملکت سهمی در تصمیم‌گیری‌های اصولی داشته باشد. در تشکیل شورای انقلاب و دولت و بقیه مسایل از ایشان استفاده نشده بود. با عدّه‌ای از لیبرالها رفیق شد. چون در زمان مبارزه با آنها بیشتر انس داشت، افرادی مثل مقدّم و امثال اینها هم بودند. در مجلس خبرگان هم بود. اتفاقی که افتاد، این‌گونه بود که وقتی حزب جمهوری اسلامی را تشکیل دادیم، یک‌دفعه حزب سراسری شد. دوستان آقای شریعتمداری گفتند که چرا شما حزب تشکیل نمی‌دهید؟ آن موقع احزاب خیلی فراوان بود. بهار حزب بود. دوستان ایشان و بعضی از رفقای ما که الان هم هستند، به ایشان پیشنهاد تأسیس حزب کردند.

È یکی از اسامی را ما داریم که آقای سیّدفتا خسروشاهی از اعضای مؤسس بوده است.

É اسامی اعلام شده است و می‌توانید اسامی را بگیرید. آنهادر زمان مبارزه هم با آقای شریعتمداری رفیق بودند. آقای شریعتمداری یک گروه داشتند که مکتب اسلام را اداره می‌کردند. انسان‌های خوبی هم بودند. یک مجله مذهبی بود. سیاسی نبود. به‌هر حال اینها از ایشان خواستند که بر محور ایشان حزب خلق مسلمان تأسیس شود. طبیعی هم بود که آذربایجانی‌ها علاقه نشان دهند و حزب خیلی سریع در آذربایجان رشد کرد. خواسته‌هایی را مطرح کردند. خیلی زود تبدیل به درگیری‌ها شد. نمی‌توانم بگویم که آقای شریعتمداری نظر سویی داشتند، حتّی بعضی از رفقای ایشان که در حزب بودند، می‌خواستند در یک سازمان جدید، جایگاهی برای خودشان از طریق آراء مردم کسب کنند. حدّ خوشبینانه این است. ولی چون آنجا درگیری پیش آمد و مخالفت‌های بدی شد، حزب حالت خطرناکی پیدا کرد. خطر بیش از یک حزب مخالف کوچک نبود. حزب خطرناکی شد و این مسایل برایشان پیش آمد.

Èخواسته‌های این حزب چه بوده است؟

Éآنها خواسته‌های ملّی مطرح می‌کردند. دنبال تجزیه‌طلبی و اینها نبودند. بالاخره جمعیّت زیادی و افکار خودشان را داشتند. خیلی هم مهلت پیدا نکردند که خیلی چیزها را رد کنند.

Èبحث کودتای آنها به‌چه صورت بود؟ شرکت در کودتا چقدر جدّی بود؟

Éآنچه که پرونده می‌گفت، جدّی بود. من زیاد در محتوای پرونده وارد نشدم. آقای ری‌شهری و دیگران جدّی می‌گفتند که ایشان تا آن حدّی که مطلع بود، برنامه‌ی انفجار جماران بود. پول هم داد. ایشان هم عذرخواهی و اعتراف کرد. امام هم عفو کردند. پرونده روشنی دارد. شما می‌توانید همه‌ی آن پرونده را بخوانید. آن پرونده وجود دارد. داماد ایشان در آن جریان خیلی مؤثّر بود. ارتباطات را بیشتر دامادش شکل می‌داد.

È مطمئنآ آقای بنی‌صدر در کشمکش زیادی با نیروهای خط امام بود و مطمئنآ شما و شهید بهشتی و شهید باهنر و شهید رجایی زیاد با ایشان درگیری داشتید. می‌خواستم درباره شخصیّت ایشان بفرمایید. از کجا ایشان را شناختید؟ چگونه وارد نظام جمهوری اسلامی شد و چگونه به‌ریاست جمهوری رسید؟ کاندیداری شما جلال الدّین فارسی به‌نحوی از دور خارج شد. چطور شد که نتوانستید جایگزین پیدا کنید.

É آقای بنی‌صدر در زمان دانشجویی دانشجوی مبارزی بود. در پاریس بود و مبارزه می‌کرد. جزو 4، 5 نفری بود که در میان مبارزین شناخته شده بود. کم و بیش طرفدارانی هم داشت. افرادی مثل قطب‌زاده، یزدی و حبیبی انسان‌های شاخص مبارزات مذهبی و ملّی بودند. ایشان جزو جبهه‌ی ملّی هم بود. آقای قطب‌زاده جزو نهضت آزادی بود. منتهی یک انسان تکرویی بود. در آنجا هم منزوی شده بود. به‌خاطر اینکه با همه مخالفت می‌کرد. روی نظرات شخصی خود زیاد پا فشاری می‌کرد. سفری به اروپا برای رفع اختلافات آنها رفتم. تلاش کردم که اختلاف میان او و قطب‌زاده و دیگران را حلّ کنم که نشد. وقت زیادی صرف کردم. تا پیروزی انقلاب جز همین حالت یکدندگی کسی از آقای بنی‌صدر نقطه‌ی منفی نداشت. البته نهضت آزادی با او مخالف بودند. طبیعی بود که وقتی امام به تهران آمدند، ایشان هم بیایند. اوّل نهضتی‌ها نمی‌خواستند او را در جمع مسؤولین سطح بالا بپذیرند. درگیر بودند. ولی ما دیدیم که جزو پیشتازان مبارزه است. پیشنهاد کردیم که به شورای انقلاب بیاید. قرار شورای انقلاب این‌گونه بود که ما پیشنهاد بدهیم و امام تأیید کنند. علی‌رغم میل نهضتی‌ها ایشان به شورا آمد. تا اینجا مسأله‌ای نبود. سخنرانی‌هایش را در دانشگاه‌ها شروع کرد و در آن

شرایط توانست جایی برای خود باز کند. علّتش این بود که سابقه داشت  و مشهور هم بود. می‌توانست سخنرانی‌های تحلیلی و نسبتآ عمیقی ارائه بدهد و می‌داد. به‌علاوه با دولت موقّت هم مخالف بود. حالت مخالفت با بعضی از کارهای دولت موقّت گرفته بود و این خیلی مؤثّر بود. امثال ما نمی‌توانستیم با دولت مخالفت کنیم. ما هم اختلافاتی داشتیم، ولی تأیید می‌کردیم. من همان موقع به قم رفتم و در مدرسه‌ی فیضیه در حضور امام سخنرانی کردم. موقعی بود که از دولت موقّت خیلی انتقاد می‌شد. من سی مزیّت مثبت برای اینها ذکر کردم وگفتم که اشکالاتی هم دارند. بنی‌صدر این‌گونه نبود. در همه جا به صورت شعاری برای مردم حرف‌های خیلی بزرگ می‌زد که مثلا چه‌کار می‌کنیم و یا چه کار باید بکنیم. جوانان و مردم را جذب کرده بود.

ضمنآ سابقه مذهبی هم داشت. ادبیات مذهبی هم داشت. مذهبی‌ها هم به او علاقه‌مند بودند. انسانی بود که قبلا که هیچ مسؤولیتی نداشت. در شورای انقلاب هم کسی نمی‌دانست که چه کسانی عضو هستند. چون مخفی بود. حرف‌های بزرگ می‌زد و اطلاعات خوبی داشت. سابقه هم داشت. عدّه‌ی زیادی از شخصیّت‌های روحانی را جذب کرده بود. روحانی زاده هم هست. پدرش از علمای همدان بود. این مجموعه را در نظر بگیرید. بخش قابل توجهی از بیت امام هم با بنی‌صدر خوب و با آقای بهشتی بد بودند. فرض کنید نوه‌ی امام، حسین آقا که خیلی انسان فعّالی بود، چون پسر شهید حاج آقامصطفی بود و یک موقعیّت عاطفی داشت. آقای پسندیده برادر بزرگ امام چون سابقه‌ی جبهه ملّی داشت و روابطش با بنی‌صدر خوب بود. بعضی از آقایان اصفهان و جامعه روحانیت به او متمایل بودند. به‌علاوه از همان اوّل مخالفت‌هایی با آقای بهشتی شروع شده بود. عدّه‌ای که درست بازی نگرفته شده بودند، طبعآ به آقای بهشتی انتقاد داشتند. با تشکیل حزب و موقعیت ممتاز، که ایشان داشت، محسود دیگران قرار گرفته بود. ایشان را به انحصارگری متهم می‌کردند. اینکه چرا بنی‌صدر توانست این همه پیش برود؟ علّت این بود که نامزد ما آقای بهتشی بودند. همه چیز را مهیا کرده بودیم که آقای بهشتی رئیس جمهور شود. عدّه‌ای برنامه‌ریزی کردند و کاری کردند که امام با حضور روحانی در انتخابات ریاست جمهوری مخالفت کردند. یک‌بار من و آقای خامنه‌ای به قم رفتیم و خیلی هم با امام بحث کردیم که شاید ایشان اجازه بدهند و آقای بهشتی بیایند. امّا قبول نکردند. پس نامزد اصلی ما از دست رفت. بعد حزب مدّتی روی جلال الدین فارسی کار کرد. همان عواملی که آقای بهشتی را از میدان در کرده بودند، باز از همان راه وارد شدند و فارسی را هم از میدان در کردند. چون آن موقع بیشتر علی آقای تهرانی  میدان‌داری می‌کرد. ما هم گرفتار مسایل بودیم. وقت آقای بهشتی در حزب، شورای انقلاب و قوه قضائیه کاملا پر بود. من هم به وزارت کشور رفته بودم. شورای انقلاب هم دولت و هم مجلس را داشت. دیگران هم این‌گونه بودند. آیت‌الله خامنه‌ای هم در ارتش گرفتار شده بودند. آنها فارغ بودند و کار می‌کردند و شبکه درست کردند و گروه زیادی با آنها همکاری می‌کردند از قبیل سلامتیان، امیر حسینی‌های ساوه و دیگران. منافقین برای بنی‌صدر خیلی کار کردند و دفترش را منافقین داشتند. آنها هم شبکه‌ای خیلی قوی در کشور داشتند. جبهه ملی‌ها هم چهره زیادی داشتند و آقای فارسی را از میدان در کردند. روزهای آخر به دکتر حبیبی رسیدیم. دکتر حبیبی هم دنبال این‌گونه مسایل نبود و آمادگی نداشت. تا توجیه شود، به ریاست‌جموری رسیدیم و ایشان رأی کمی آورد. به هر حال این‌گونه شد. ایشان در این چند ماه شعار زیادی داده بود. چون استفاده بنی‌صدر از مشکلات اقتصادی مردم در چند مدّت اول انقلاب زیاد شده بود. برای اینکه بیکاری شدید بود و سرمایه‌داران فرار کرده بودند و کارخانه‌ها تعطیل شده بود و همه کارها تعطیل بود. محاصره‌ها شروع شده بود. در کشور برای مردم مشکلات زیادی بود. بنی‌صدر هم حرفهای بزرگ رفاهی برای مردم می‌زد و تأثیرات خودش را گذاشت و رأی آورد.

È بعد از پیروزی آقای بنی‌صدر در انتخابات ریاست‌جمهوری، روشی را در پیش گرفت که تقریبآ هیچ کس و هیچ چیز را قبول نداشت و در ظاهر شاید فقط از امام اطاعت می‌کرد. ما دیدیم که ایشان روی نخست‌وزیری کشمکش زیادی با مجلس داشت و در بسیاری از مسایل از خود سلب مسؤولیت می‌کرد و می‌گفت که دیگران نمی‌گذارند ما کار کنیم. در نهایت می‌بینیم که کار به  14 اسفند 59 در دانشگاه تهران می‌کشد که فکر می‌کنم نقطه عطفی بود که هر آنچه به اصطلاح نگاه چپ و مناطق و خط بنی‌صدر بودند، شکافشان با نیروهای خط امام شکافشان مشخص می‌شود و رودرروی هم قرار می‌گیرند. در مورد این روند توضیح بفرمایید.

É همانطور که گفتم، ایشان تا موقعی که مسؤول نبود، شعار می‌داد و شعارشان هم پذیرفته شد و جامعه باور کرد. وقتی که انتخاب شد، بلافاصله ما شورای انقلاب را تحویل او دادیم. آقای بهشتی رئیس شورای انقلاب بودند که می‌بایست تا زمان تشکیل مجلس می‌ماند. شورای انقلاب هم نقش دولت و هم نقش مجلس را داشت. یعنی همه چیز در دست شورای انقلاب بود. آقای بهشتی پیشنهاد کردند و ما هم پذیرفتیم. ایشان رئیس شورای انقلاب شد. باز ما پیشنهاد کردیم - چون مسایل جنگ مشکلات بدی را برای ما پیش می‌آورد - ایشان فرمانده کلّ قوا و جانشین امام شد. پس همه نیروهای مسلّح، دولت، شورای انقلاب و همه چیز در اختیار او بود. مجلس هم نبود. لذا می‌بایست به مردم جواب می‌داد. دید که نمی‌تواند جوابگو باشد و به آسانی نمی‌تواند مشکلات مردم را حل کند. این همه آثار منفی که از رژیم سابق مانده بود و چند ماه مبارزه و گروهکها و مسایل کردستان مسأله درست کرده بود. نمی‌توانست کار درستی انجام دهد، لذا این رویه را پیش گرفت. لذا مسایل را به بیرون منتقل کرد، یعنی برون‌فکنی کرد که مثلا سپاه یا دادگاه انقلاب نمی‌گذارد. حتّی در جلسات خصوصی‌تر می‌گفت که امام نمی‌گذارد. حزب جمهوری نمی‌گذارد. کارش این شده بود. روزنامه انقلاب اسلامی را درست کرده بود و با روزنامه میزان نهضت‌آزادی کنار آمدند. کارشان این بود که همه مشکلات را به گردن جاهای دیگر بیندازند. البته به شخص امام ظاهرآ چیزی نمی‌گفتند. امّا در باطن می‌گفتند که امام نمی‌گذارد. در دفترش هم منافقین بودند. منافقین هم در تبلیغات بسیار فعال بودند. به‌خصوص تبلیغات منفی. گروهکهای دیگر هم مجله و روزنامه داشتند و خیلی کمک می‌کردند. نقطه اصلی رقیب او، حزب جمهوری اسلامی و ما بودیم. فرمانده سپاه هم به او تمایل داشت (آقای ابوشریف). صدا و سیما هم عمدتآ با او بود. در مجموع با این مسایل می‌خواست مجلس را بگیرد. مسأله مهم این بود. خیلی صریح هم می‌گفت که اگر مجلس و رئیس‌جمهور با هم باشند، می‌توان کشور را اداره کرد، والّا نمی‌توان این کار را کرد. اینها شعاری بود که مردم فریب می‌خوردند. لذا یک کنگره با نام «هماهنگی رئیس‌جمهور و مردم» گذاشتند و از سراسر کشور هم دعوت کردند و خیلی‌ها هم در آنجا سخنرانی کردند. هدفشان این بود که مجلس را قبضه کنند.

برای مدت کوتاهی فضا به دستمان آمده بود که نشان دهیم اینها چه جور انسانهایی هستند. ما دیگر جایی مسؤول نبودیم که بگوید اینها نمی‌گذارند. امّا او می‌گفت. حزب جمهوری اسلامی فعالیت کرد و مجلس را از دست او گرفت. مردم در همین مدت کوتاه فهمیدند که شعارهای بنی‌صدر جدّی نبوده است و اگر یک مقدار بیشتر طول می‌کشید، خیلی ضعیفتر از این می‌شد. فقط کافی بود که یک مدّت کوتاه مسؤول باشد تا مردم بفهمند حرفهایش شعار است. انتخابات خیلی طبیعی انجام شد و با ائتلاف خوبی که بین حزب، روحانیت مبارز و مجاهدین انقلاب اسلامی، درست کرده بودیم، اکثریت کرسی‌های مجلس را گرفتیم. وقتی مجلس تشکیل شد، اوّلین نقطه تماس ما، مسأله دولت بود که ایشان می‌بایست دولت را به مجلس معرفی کند. او حق داشت که نخست‌وزیر معرفی کند و ما هم بایستی رأی اعتماد می‌دادیم. دو موضع قانونی بود. مجلس از این جهت قوی‌تر بود. او بایستی می‌گفت و ما رأی می‌دادیم. لذا در تشکیل کابینه دچار مشکل شد و ما هم دچار مشکل شدیم و مملکت هم دچار مشکل شد. کارش به جایی رسید که صریحآ می‌گفت که آرای من از امام بیشتر است.

در جنگ هم خیلی اذیت کرد. او نمی‌خواست به مردم و سپاه میدان بدهد. ارتش هم آن‌موقع شرایطی نداشت که بتواند تنهایی با عراقی‌ها بجنگد لذا اوقات باارزش ما در جنگ تلف شد. امام لاقل روی جنگ بسیار حساس بودند. مجموعه اینها باعث شد که بنی‌صدر خودش را نشان دهد و همه او را شناختند.

È فکر می‌کنم 14 اسفند 59 نقطه عطف بود که تکلیف بنی‌صدر مشخص شد و بعد از آن پی‌گیری‌های قضایی که انجام شد، عزل شد.

É آن نقطه روشنتری بود. والا ما مسایل زیادی در آن دوره داشتیم. ما خیلی ملاحظه کردیم. پنج نفر از ما یعنی بهشتی، اردبیلی، باهنر، من و آقای خامنه‌ای نامه‌ای به امام نوشتیم. آن موقع امام هم سکته قلبی کرده بودند و مشکل ما این بود که نگران حال امام هم بودیم. ما آن نامه را به امام ندادیم. من این نامه را در کتاب خاطرات نوشتم. حرفهایی که با بنی‌صدر داشتیم، در آن نامه است. دو نامه است. یکی را خودم نوشتم و یکی را 5 نفری نوشته بودیم. یکی از مواردی بود که امام را یک مقدار قانع کرد. امام حاضر نبودند که به این آسانی با بنی‌صدر برخورد کنند. بالاخره رئیس‌جمهور و جانشین ایشان در ارتش و نیروهای مسلّح بود و ما هم دلمان نمی‌خواست که این‌گونه شود. دلمان می‌خواست که بنی‌صدر دست از تک‌روی و دیکتاتوری بردارد و خودش را با شرایط کشور منطبق کند. او هم حاضر نبود.

È اگر مایل هستید یک جمع‌بندی کلی کنید و صحبتی در جهت ضبط در تاریخ بفرمایید.

É از مجموعه مسایلی که در این دو جلسه شما پرسیدید و من جواب دادم، می‌توان فهمید که واقعآ کار مشکلی بود که ما بدون تشکیلات، برنامه و سوابق حکومت‌داری و مملکت‌داری و با این همه دشمن در خارج و داخل و توطئه‌هایی که بود، بتوانیم انقلاب را روی ریل بیندازیم و کشور را به شرایط عادی برسانیم. حقیقتآ لطف خداوند و معجزه الهی بود که این مشکلات را پشت سر گذاشتیم. البته شخصیت امام در حلّ مشکلات خیلی کمک می‌کرد. ولی انصافآ نیروهای جوان انقلاب خیلی فعال و فداکار و باگذشت به میدان آمدند. توانستیم سازمانی برای کشور درست کنیم، بدون اینکه تسویه وسیعی مثل انقلابهای مارکسیستی کنیم. ارتش و نیروهای انتظامی را حفظ کردیم. اکثریت بدنه دولت را حفظ کردیم. بالاخره دادگستری از هم نپاشید و دادگاه انقلاب آمد و نقاط ضعف را برطرف کرد. سپاه و جهاد و دیگر نهادها آمدند و مشکلات را حل کردند. جنگ را پشت سر گذاشتیم. در این دنیای بسیار بد و فشاری که از طرف شرق، غرب و ارتجاع روی انقلاب بود، ایران را از این طوفانهای بسیار مخرّب بیرون آوردیم. عمدتآ امام این کارها را کردند و ما هم کمک کردیم. وقتی انسان به پشت سر نگاه می‌کند، می‌بیند روزهای سرنوشت‌سازی بر این کشور گذشت و بحمدلله شرایط مناسبی پیش آمد. آنها به خیال خودشان جنگ را تحمیل کردند که پدر همه اینها بود و گفتند که چیزی باقی نمی‌گذارد و یا انقلاب در جنگ شکست می‌خورد و یا مشکلات بعد از جنگ انقلاب را از پای در می‌آورد. در هر دو بخش انقلاب قدرت و صلابت خود را نشان داد. در جنگ دشمن را شکست داد و بعد از جنگ هم کشور را که خیلی خراب شده بود، ساخت. ان‌شاءالله نسلهای بعدی قدر این دوره را می‌دانند و نمی‌گذارند این دستاوردها پایمال شود.

Èاین هم نیاز دارد که حضرت‌عالی خاطراتتان را در این مدت مکتوب بفرمایید تا نسلهای آینده ببینند و خودشان قضاوت کنند. چون در چند نسل آینده این اسناد و مدارک است که حرف می‌زند.

Éمن از سال 60 به بعد خاطرات را نوشتم. آن دو سال غفلت کردم. در حال جمع‌کردن آنها هستیم.

Èخسته نباشید و خیلی ممنون.

Éموفق باشید. 

È دو هفته قبل که خدمت شما بودیم، در خصوص چند مسأله که بعد از پیروزی انقلاب پیش آمده بود، صحبت کردیم. بحث شرایط بعد از پیروزی انقلاب و توطئه ضد انقلابیون و سلطنت طلب و اعدام سران رژیم و گروهک فرقان بود که در این موارد جمع‌بندی داشتیم. در این جلسه می‌خواستیم محورهای مختلفی را مورد بررسی قرار بدهیم. به‌ترتیب بحث غائله کردستان و بحث غائله خوزستان و خلق عرب، بحث ریاست‌جمهوری بنی‌صدر و کشمکشی که با نیروهای خطّ امام داشت و بحث خلق مسلمان در تبریز و آقای شریعتمداری بود. کردستان چه زمینه‌هایی داشت؟ بازیگران غائله کردستان چه کسانی بودند؟ عملکرد دولت و نظام جمهوری اسلامی در آن زمان به چه صورت بود؟ نقاط عطف بحث کردستان چه بود؟

É بسم‌اللّه الرحمن الرحیم. کردستان از سابق زمینه داشته است. در گذشته‌ها یک بار دولتی را اعلام کرده بودند و بقایای آن دولت بود. تعصّبات مردم کرد را هم تحریک کرده بودند. در ماه‌های آخر مبارزات، فضایی به‌وجود آمده بود که عوامل گذشته در کردستان خیلی فعّال شده بودند. چپی‌ها (کمونیست‌ها) هم به این مسأله دامن می‌زدند. تقریبآ اکثر گروه‌های کمونیستی در کردستان برای خودشان جای پایی درست کرده بودند. چون آنجا را مناسب می‌دیدند. گروه‌هایی از خارج از کردستان ایران مثل آقای جلال طالبانی هم در این جهت کار می‌کردند. احتمالا کمونیست هم دنبال این مسایل بود که جای پایی در ایران برای خود درست کند. عوامل زیادی در کردستان زمینه پیدا کرده بود که در آن فضا که هنوز دولت مستقر نبود، برای خود کاری کنند. حداقل روی خودمختاری فکر می‌کردند. ولی خیلی‌ها به‌فکر بودند که اینجا را نقطه‌ی آغاز حکومت مستقل کرد در منطقه کنند. در عراق، ترکیه و سوریه این تفکّر وجود داشت. غائله کردستان خیلی زود شروع شد. فکر می‌کنم اشکال کار هم این بود که دولت موقّت بهای لازم را به کردستان نداد و در مورد کردستان اشتباهاتی کرد. یک اشتباه این بود که خیلی زود یک استاندار توده‌ای را در آنجا گذاشتند. استاندار توده‌ای از طرف دولت مرکزی است. شاید آنها فکر می‌کردند که زبان آنها را بهتر می‌فهمد و می‌تواند مسایل را مسالمت‌آمیز حل کند. ولی او خیلی امکانات برای آنها تهیّه می‌کرد. نبایستی این کار را می‌کرد. چون از طرف دولت مرکزی و دولت بازرگان حمایت نشد و بلکه عزلش کردند، این هم باعث شد که همان مقدار قاطعیتی که به خرج داده بود، بهانه به‌دست آنها بدهد و بگویند که اینها خشونت و رفتار تند کردند. افکار عمومی و جوان‌ها را تحریک کرده بودند. در مجموع فکر می‌کنم عوامل داخلی، خارجی و شرایطی که در آنجا بود و توقعاتی هم که مردم کردستان به‌طور طبیعی می‌توانستند داشته باشند، سبب شد که جلو افتاد و شورشی در آنجا به‌وجود آمد. مسلحانه شد و چند سال وقت نیروهای مسلّح و دولت را گرفت و هزینه‌های فراوانی هم برای نجات کردستان پرداختیم.

Èآیا با عزالدّین حسینی و قاسلمو که رهبران کومله و دمکرات بودند، برخورد یا جلساتی برای حلّ مسأله داشتید؟ چون در آن زمان آقای داریوش فروهر در رأس هیأت صلحی به مهاباد و نقده و سنندج رفته بودند.

Éاینها چند شخصیّت داشتند. بعضی‌ها را در زمانی که در زندان بودیم، می‌دیدیم. ما اوّل به‌صورت هیأتی به‌کردستان رفتیم. آیت‌اللّه طالقانی، بهشتی، من و جنّتی برای حلّ مسأله به آنجا رفتیم. ارتباطی هم با همه‌ی اینها داشتیم. به‌نظر ما شیخ عزالدّین حسینی از همه بدتر بود. قیافه‌ی روحانی داشت. ولی خیلی با عناد برخورد می‌کرد. قاسلمو کمی معتدلتر بود. مفتی‌زاده چون مذهبی بود و دنبال مسایل مذهبی بود، خیلی نمی‌خواست به کمونیست‌ها میدان بدهد و کار به‌جایی رسید که در مسجد مفتی‌زاده جلسه خوبی شد و در آنجا من منبر رفتم و سخنرانی کردم. مردم هم برای حمایت از هیأتی که رفته بود، جمع شده بودند. در مجموع شاید شدیدترین فرد همین عزالدّین حسینی بود و قاسلمو با سابقه‌دارتر بود. توده‌ای‌ها بودند. فداییان خلق هم خیلی مؤثّر بودند.

Èادعای اصلی و شعار و خواسته اصلی آنها چه بود؟ شما با اینها روی چه موضوعاتی گفت‌وگو می‌کردید؟

Éآن موقع که ما رفته بودیم، اینها سپهبد قرنی را زده بودند. اینها خیلی مسایل فرعی را پیش می‌آوردند. باقیمانده خمپاره‌ها را جلوی هیأت می‌آوردند و می‌گفتند که اینها را بر سر مردم زدند. یک مقدار بحث‌های این‌گونه وقت ما را گرفت. ولی بیشتر می‌گفتند که کُرد در گذشته مظلوم بوده و حالا شما باید جبران کنید. خود مختاری را مطرح می‌کردند. مسایل زبان را مطرح می‌کردند. خواسته‌های این‌گونه بود. بیشتر بهانه‌جویی بود. اینکه مدیران محلّی همه کرد باشند و در مدرسه‌ها فقط زبان کردی بخوانند.

Èتحریکات عراق در این قضیه چه مقدار بود؟

Éالان درست یادم نیست که آن‌موقع توجّهی به این مسأله کرده باشیم. آن قدر در درون ایران و کردستان مسأله بود که عراق اگرچه تحریک می‌کرد، ولی بیش از اینها نمی‌توانست کاری بکند. بعدآ هیأت‌های دیگری تعیین کردیم که رفتند. آقای فروهر و صباغیان و عدّه دیگری رفتند وبد عمل کردند. امتیازاتی دادند. به‌جای اینکه آنها احساس کنند که در دولت قاطعیّت است، احساس می‌کردند که می‌توانند باج بگیرند. بالاخره به‌جایی رسید که ارتش و سپاه می‌بایست مسأله را حلّ می‌کردند که حلّ کردند. آن موقع‌ها بنی‌صدر هم مسایل خودگردانی را مطرح می‌کرد. البته بنی‌صدر آن موقع هنوز رئیس جمهور نبود. همان موقع بحث خودگردانی را مطرح می‌کرد و اینها یک مقدار تشویق می‌شدند. آقای فروهر زیاد به اینها توجّه می‌کرد.

Èدر مورد بحث خوزستان که بحث خلق عرب بود، بیشتر پایگاهشان در مناطق عرب‌نشین مثل سنگرد، بستان و خرمشهر بود. اینها چه کسانی بودند؟ آیا شما با اینها برخوردی داشتید؟ آیا سفری به‌خوزستان در این زمینه داشتید؟ آیا تحریکات عراق بود که به اسم خلق عرب آمده بود؟ تحلیل شما از قضایای خلق عرب به چه‌صورت بود؟

Éخلق عرب از قبل زمینه‌هایی داشت. تحریکات عراق محسوس بود. عوامل عراقی بودند. نشان خاصّی از اینکه شوروی‌ها آنجا فعّال باشند، ندیدیم. ولی به‌دلیل منافعی که عراق برای خود تعریف کرده بود و شوروی هم پشت عراق بود و اهمیّتی که خوزستان از جهت منابع نفتی و سواحل دریا دارد که برایشان بسیاربسیار مهمّ بود، احتمال دخالت‌های آنها را هم می‌دادیم. منتهی احتیاط می‌کردند. آن موقع فلسطینی‌ها برای تبریک و کمک

به انقلاب و آموزش کارهای امنیتی به ایران آمده بودند. در خوزستان دفتر باز کرده بودند که امام گفتند، ببندند. منتهی آنجا نقطه قوّت آنها در شخصیّتی مثل شبیر خاقانی بود. او روحانی متنفذی بود. در انقلاب هم موقعیتش قوی شده بود و خیلی شجاع هم بود. در برخوردهایش خیلی صریح بود. از افکار ناسیونالیستی عربی حمایت می‌کرد. به این مسایل دامن می‌زد. در مجموع در خوزستان کسانی بودند که تمایلات قومی داشتند و عراق از آن زمینه خوب استفاده می‌کرد. بخشی از روحانی‌ها هم که عرب بودند، از آنها حمایت می‌کردند و قضیه یک مقدار داشت جدّی می‌شد. آنجا آقای احمد مدنی قاطع بود و مثل استاندار کردستان نبود. تمایلی به اینها نشان نمی‌داد و اگر دولت مرکزی او را کنترل نمی‌کرد، آنها را سریع‌تر و شدیدتر سرکوب می‌کرد. فرمانده نیروی دریایی هم بود.

È آیا شما سفری به آنجا نداشتید؟

É من هم سفری به آنجا داشتم. در زمان طلبگی به آبادان می‌رفتم و در آنجا منبر می‌رفتم، به‌خاطر همین سوابق سفر می‌کردم. آنجا روحانیون قوی و خوبی داشتیم و در مبارزات بودند و مردمی هم بودند. آنها هم مواظب بودند. اکثریّت اعراب نبودند. بخشی از اینها بودند. در مجموع برای توجیه روحانیت سفر کرده بودم.

È می‌خواستیم بحث بعدی را به بنی‌صدر اختصاص بدهیم. امّا بهتر است بحث خلق مسلمان را تمام کنیم و بعد به‌بحث بنی‌صدر بپردازیم. بحث خلق مسلمان از کجا شروع شد؟ آن هم در یکی از استان‌های مرزی بود و قومیّتی بر اینها حاکم بود. با این فرق که خلق ترک بیان می‌کردند. شیعه بودند. در جای دیگر سنی‌ها را داشتیم. امّا در تبریز و آذربایجان، خلق ترک یا خلق مسلمان که حول و حوش آقای شریعتمداری تشکیل شده بود؟ به این قضایا دامن می‌زد. تحلیل شما در این قضیه چیست؟

É آقای شریعتمداری از دوران مبارزه و از سال‌ها قبل با امام تباینی داشتند. ایشان اوایل وارد مبارزه شدند. بعد دیدند که خیلی عقب افتادند و امام خیلی جلو افتادند. دیگر خیلی همراه مبارزه نیامدند. یک ارتباطات غیر رسمی با دستگاه و حکومت داشتند و حکومت هم ملاحظه‌ی ایشان را می‌کردند. در حوزه هم طلبه‌ها مبارز از دست ایشان راضی نبودند. این سابقه بود. بعد که انقلاب پیروز شد، شاید ایشان توقّع داشت حداقل در منطقه آذربایجان به ایشان بهای بیشتری داده شود و تصمیماتی که آنجا گرفته می‌شود، زیر نظر ایشان باشد، شاید بیشتر از آذربایجان، توقّع داشت در امور مملکت سهمی در تصمیم‌گیری‌های اصولی داشته باشد. در تشکیل شورای انقلاب و دولت و بقیه مسایل از ایشان استفاده نشده بود. با عدّه‌ای از لیبرالها رفیق شد. چون در زمان مبارزه با آنها بیشتر انس داشت، افرادی مثل مقدّم و امثال اینها هم بودند. در مجلس خبرگان هم بود. اتفاقی که افتاد، این‌گونه بود که وقتی حزب جمهوری اسلامی را تشکیل دادیم، یک‌دفعه حزب سراسری شد. دوستان آقای شریعتمداری گفتند که چرا شما حزب تشکیل نمی‌دهید؟ آن موقع احزاب خیلی فراوان بود. بهار حزب بود. دوستان ایشان و بعضی از رفقای ما که الان هم هستند، به ایشان پیشنهاد تأسیس حزب کردند.

È یکی از اسامی را ما داریم که آقای سیّدفتا خسروشاهی از اعضای مؤسس بوده است.

É اسامی اعلام شده است و می‌توانید اسامی را بگیرید. آنهادر زمان مبارزه هم با آقای شریعتمداری رفیق بودند. آقای شریعتمداری یک گروه داشتند که مکتب اسلام را اداره می‌کردند. انسان‌های خوبی هم بودند. یک مجله مذهبی بود. سیاسی نبود. به‌هر حال اینها از ایشان خواستند که بر محور ایشان حزب خلق مسلمان تأسیس شود. طبیعی هم بود که آذربایجانی‌ها علاقه نشان دهند و حزب خیلی سریع در آذربایجان رشد کرد. خواسته‌هایی را مطرح کردند. خیلی زود تبدیل به درگیری‌ها شد. نمی‌توانم بگویم که آقای شریعتمداری نظر سویی داشتند، حتّی بعضی از رفقای ایشان که در حزب بودند، می‌خواستند در یک سازمان جدید، جایگاهی برای خودشان از طریق آراء مردم کسب کنند. حدّ خوشبینانه این است. ولی چون آنجا درگیری پیش آمد و مخالفت‌های بدی شد، حزب حالت خطرناکی پیدا کرد. خطر بیش از یک حزب مخالف کوچک نبود. حزب خطرناکی شد و این مسایل برایشان پیش آمد.

Èخواسته‌های این حزب چه بوده است؟

Éآنها خواسته‌های ملّی مطرح می‌کردند. دنبال تجزیه‌طلبی و اینها نبودند. بالاخره جمعیّت زیادی و افکار خودشان را داشتند. خیلی هم مهلت پیدا نکردند که خیلی چیزها را رد کنند.

Èبحث کودتای آنها به‌چه صورت بود؟ شرکت در کودتا چقدر جدّی بود؟

Éآنچه که پرونده می‌گفت، جدّی بود. من زیاد در محتوای پرونده وارد نشدم. آقای ری‌شهری و دیگران جدّی می‌گفتند که ایشان تا آن حدّی که مطلع بود، برنامه‌ی انفجار جماران بود. پول هم داد. ایشان هم عذرخواهی و اعتراف کرد. امام هم عفو کردند. پرونده روشنی دارد. شما می‌توانید همه‌ی آن پرونده را بخوانید. آن پرونده وجود دارد. داماد ایشان در آن جریان خیلی مؤثّر بود. ارتباطات را بیشتر دامادش شکل می‌داد.

È مطمئنآ آقای بنی‌صدر در کشمکش زیادی با نیروهای خط امام بود و مطمئنآ شما و شهید بهشتی و شهید باهنر و شهید رجایی زیاد با ایشان درگیری داشتید. می‌خواستم درباره شخصیّت ایشان بفرمایید. از کجا ایشان را شناختید؟ چگونه وارد نظام جمهوری اسلامی شد و چگونه به‌ریاست جمهوری رسید؟ کاندیداری شما جلال الدّین فارسی به‌نحوی از دور خارج شد. چطور شد که نتوانستید جایگزین پیدا کنید.

É آقای بنی‌صدر در زمان دانشجویی دانشجوی مبارزی بود. در پاریس بود و مبارزه می‌کرد. جزو 4، 5 نفری بود که در میان مبارزین شناخته شده بود. کم و بیش طرفدارانی هم داشت. افرادی مثل قطب‌زاده، یزدی و حبیبی انسان‌های شاخص مبارزات مذهبی و ملّی بودند. ایشان جزو جبهه‌ی ملّی هم بود. آقای قطب‌زاده جزو نهضت آزادی بود. منتهی یک انسان تکرویی بود. در آنجا هم منزوی شده بود. به‌خاطر اینکه با همه مخالفت می‌کرد. روی نظرات شخصی خود زیاد پا فشاری می‌کرد. سفری به اروپا برای رفع اختلافات آنها رفتم. تلاش کردم که اختلاف میان او و قطب‌زاده و دیگران را حلّ کنم که نشد. وقت زیادی صرف کردم. تا پیروزی انقلاب جز همین حالت یکدندگی کسی از آقای بنی‌صدر نقطه‌ی منفی نداشت. البته نهضت آزادی با او مخالف بودند. طبیعی بود که وقتی امام به تهران آمدند، ایشان هم بیایند. اوّل نهضتی‌ها نمی‌خواستند او را در جمع مسؤولین سطح بالا بپذیرند. درگیر بودند. ولی ما دیدیم که جزو پیشتازان مبارزه است. پیشنهاد کردیم که به شورای انقلاب بیاید. قرار شورای انقلاب این‌گونه بود که ما پیشنهاد بدهیم و امام تأیید کنند. علی‌رغم میل نهضتی‌ها ایشان به شورا آمد. تا اینجا مسأله‌ای نبود. سخنرانی‌هایش را در دانشگاه‌ها شروع کرد و در آن

شرایط توانست جایی برای خود باز کند. علّتش این بود که سابقه داشت  و مشهور هم بود. می‌توانست سخنرانی‌های تحلیلی و نسبتآ عمیقی ارائه بدهد و می‌داد. به‌علاوه با دولت موقّت هم مخالف بود. حالت مخالفت با بعضی از کارهای دولت موقّت گرفته بود و این خیلی مؤثّر بود. امثال ما نمی‌توانستیم با دولت مخالفت کنیم. ما هم اختلافاتی داشتیم، ولی تأیید می‌کردیم. من همان موقع به قم رفتم و در مدرسه‌ی فیضیه در حضور امام سخنرانی کردم. موقعی بود که از دولت موقّت خیلی انتقاد می‌شد. من سی مزیّت مثبت برای اینها ذکر کردم وگفتم که اشکالاتی هم دارند. بنی‌صدر این‌گونه نبود. در همه جا به صورت شعاری برای مردم حرف‌های خیلی بزرگ می‌زد که مثلا چه‌کار می‌کنیم و یا چه کار باید بکنیم. جوانان و مردم را جذب کرده بود.

ضمنآ سابقه مذهبی هم داشت. ادبیات مذهبی هم داشت. مذهبی‌ها هم به او علاقه‌مند بودند. انسانی بود که قبلا که هیچ مسؤولیتی نداشت. در شورای انقلاب هم کسی نمی‌دانست که چه کسانی عضو هستند. چون مخفی بود. حرف‌های بزرگ می‌زد و اطلاعات خوبی داشت. سابقه هم داشت. عدّه‌ی زیادی از شخصیّت‌های روحانی را جذب کرده بود. روحانی زاده هم هست. پدرش از علمای همدان بود. این مجموعه را در نظر بگیرید. بخش قابل توجهی از بیت امام هم با بنی‌صدر خوب و با آقای بهشتی بد بودند. فرض کنید نوه‌ی امام، حسین آقا که خیلی انسان فعّالی بود، چون پسر شهید حاج آقامصطفی بود و یک موقعیّت عاطفی داشت. آقای پسندیده برادر بزرگ امام چون سابقه‌ی جبهه ملّی داشت و روابطش با بنی‌صدر خوب بود. بعضی از آقایان اصفهان و جامعه روحانیت به او متمایل بودند. به‌علاوه از همان اوّل مخالفت‌هایی با آقای بهشتی شروع شده بود. عدّه‌ای که درست بازی نگرفته شده بودند، طبعآ به آقای بهشتی انتقاد داشتند. با تشکیل حزب و موقعیت ممتاز، که ایشان داشت، محسود دیگران قرار گرفته بود. ایشان را به انحصارگری متهم می‌کردند. اینکه چرا بنی‌صدر توانست این همه پیش برود؟ علّت این بود که نامزد ما آقای بهتشی بودند. همه چیز را مهیا کرده بودیم که آقای بهشتی رئیس جمهور شود. عدّه‌ای برنامه‌ریزی کردند و کاری کردند که امام با حضور روحانی در انتخابات ریاست جمهوری مخالفت کردند. یک‌بار من و آقای خامنه‌ای به قم رفتیم و خیلی هم با امام بحث کردیم که شاید ایشان اجازه بدهند و آقای بهشتی بیایند. امّا قبول نکردند. پس نامزد اصلی ما از دست رفت. بعد حزب مدّتی روی جلال الدین فارسی کار کرد. همان عواملی که آقای بهشتی را از میدان در کرده بودند، باز از همان راه وارد شدند و فارسی را هم از میدان در کردند. چون آن موقع بیشتر علی آقای تهرانی  میدان‌داری می‌کرد. ما هم گرفتار مسایل بودیم. وقت آقای بهشتی در حزب، شورای انقلاب و قوه قضائیه کاملا پر بود. من هم به وزارت کشور رفته بودم. شورای انقلاب هم دولت و هم مجلس را داشت. دیگران هم این‌گونه بودند. آیت‌الله خامنه‌ای هم در ارتش گرفتار شده بودند. آنها فارغ بودند و کار می‌کردند و شبکه درست کردند و گروه زیادی با آنها همکاری می‌کردند از قبیل سلامتیان، امیر حسینی‌های ساوه و دیگران. منافقین برای بنی‌صدر خیلی کار کردند و دفترش را منافقین داشتند. آنها هم شبکه‌ای خیلی قوی در کشور داشتند. جبهه ملی‌ها هم چهره زیادی داشتند و آقای فارسی را از میدان در کردند. روزهای آخر به دکتر حبیبی رسیدیم. دکتر حبیبی هم دنبال این‌گونه مسایل نبود و آمادگی نداشت. تا توجیه شود، به ریاست‌جموری رسیدیم و ایشان رأی کمی آورد. به هر حال این‌گونه شد. ایشان در این چند ماه شعار زیادی داده بود. چون استفاده بنی‌صدر از مشکلات اقتصادی مردم در چند مدّت اول انقلاب زیاد شده بود. برای اینکه بیکاری شدید بود و سرمایه‌داران فرار کرده بودند و کارخانه‌ها تعطیل شده بود و همه کارها تعطیل بود. محاصره‌ها شروع شده بود. در کشور برای مردم مشکلات زیادی بود. بنی‌صدر هم حرفهای بزرگ رفاهی برای مردم می‌زد و تأثیرات خودش را گذاشت و رأی آورد.

È بعد از پیروزی آقای بنی‌صدر در انتخابات ریاست‌جمهوری، روشی را در پیش گرفت که تقریبآ هیچ کس و هیچ چیز را قبول نداشت و در ظاهر شاید فقط از امام اطاعت می‌کرد. ما دیدیم که ایشان روی نخست‌وزیری کشمکش زیادی با مجلس داشت و در بسیاری از مسایل از خود سلب مسؤولیت می‌کرد و می‌گفت که دیگران نمی‌گذارند ما کار کنیم. در نهایت می‌بینیم که کار به  14 اسفند 59 در دانشگاه تهران می‌کشد که فکر می‌کنم نقطه عطفی بود که هر آنچه به اصطلاح نگاه چپ و مناطق و خط بنی‌صدر بودند، شکافشان با نیروهای خط امام شکافشان مشخص می‌شود و رودرروی هم قرار می‌گیرند. در مورد این روند توضیح بفرمایید.

É همانطور که گفتم، ایشان تا موقعی که مسؤول نبود، شعار می‌داد و شعارشان هم پذیرفته شد و جامعه باور کرد. وقتی که انتخاب شد، بلافاصله ما شورای انقلاب را تحویل او دادیم. آقای بهشتی رئیس شورای انقلاب بودند که می‌بایست تا زمان تشکیل مجلس می‌ماند. شورای انقلاب هم نقش دولت و هم نقش مجلس را داشت. یعنی همه چیز در دست شورای انقلاب بود. آقای بهشتی پیشنهاد کردند و ما هم پذیرفتیم. ایشان رئیس شورای انقلاب شد. باز ما پیشنهاد کردیم - چون مسایل جنگ مشکلات بدی را برای ما پیش می‌آورد - ایشان فرمانده کلّ قوا و جانشین امام شد. پس همه نیروهای مسلّح، دولت، شورای انقلاب و همه چیز در اختیار او بود. مجلس هم نبود. لذا می‌بایست به مردم جواب می‌داد. دید که نمی‌تواند جوابگو باشد و به آسانی نمی‌تواند مشکلات مردم را حل کند. این همه آثار منفی که از رژیم سابق مانده بود و چند ماه مبارزه و گروهکها و مسایل کردستان مسأله درست کرده بود. نمی‌توانست کار درستی انجام دهد، لذا این رویه را پیش گرفت. لذا مسایل را به بیرون منتقل کرد، یعنی برون‌فکنی کرد که مثلا سپاه یا دادگاه انقلاب نمی‌گذارد. حتّی در جلسات خصوصی‌تر می‌گفت که امام نمی‌گذارد. حزب جمهوری نمی‌گذارد. کارش این شده بود. روزنامه انقلاب اسلامی را درست کرده بود و با روزنامه میزان نهضت‌آزادی کنار آمدند. کارشان این بود که همه مشکلات را به گردن جاهای دیگر بیندازند. البته به شخص امام ظاهرآ چیزی نمی‌گفتند. امّا در باطن می‌گفتند که امام نمی‌گذارد. در دفترش هم منافقین بودند. منافقین هم در تبلیغات بسیار فعال بودند. به‌خصوص تبلیغات منفی. گروهکهای دیگر هم مجله و روزنامه داشتند و خیلی کمک می‌کردند. نقطه اصلی رقیب او، حزب جمهوری اسلامی و ما بودیم. فرمانده سپاه هم به او تمایل داشت (آقای ابوشریف). صدا و سیما هم عمدتآ با او بود. در مجموع با این مسایل می‌خواست مجلس را بگیرد. مسأله مهم این بود. خیلی صریح هم می‌گفت که اگر مجلس و رئیس‌جمهور با هم باشند، می‌توان کشور را اداره کرد، والّا نمی‌توان این کار را کرد. اینها شعاری بود که مردم فریب می‌خوردند. لذا یک کنگره با نام «هماهنگی رئیس‌جمهور و مردم» گذاشتند و از سراسر کشور هم دعوت کردند و خیلی‌ها هم در آنجا سخنرانی کردند. هدفشان این بود که مجلس را قبضه کنند.

برای مدت کوتاهی فضا به دستمان آمده بود که نشان دهیم اینها چه جور انسانهایی هستند. ما دیگر جایی مسؤول نبودیم که بگوید اینها نمی‌گذارند. امّا او می‌گفت. حزب جمهوری اسلامی فعالیت کرد و مجلس را از دست او گرفت. مردم در همین مدت کوتاه فهمیدند که شعارهای بنی‌صدر جدّی نبوده است و اگر یک مقدار بیشتر طول می‌کشید، خیلی ضعیفتر از این می‌شد. فقط کافی بود که یک مدّت کوتاه مسؤول باشد تا مردم بفهمند حرفهایش شعار است. انتخابات خیلی طبیعی انجام شد و با ائتلاف خوبی که بین حزب، روحانیت مبارز و مجاهدین انقلاب اسلامی، درست کرده بودیم، اکثریت کرسی‌های مجلس را گرفتیم. وقتی مجلس تشکیل شد، اوّلین نقطه تماس ما، مسأله دولت بود که ایشان می‌بایست دولت را به مجلس معرفی کند. او حق داشت که نخست‌وزیر معرفی کند و ما هم بایستی رأی اعتماد می‌دادیم. دو موضع قانونی بود. مجلس از این جهت قوی‌تر بود. او بایستی می‌گفت و ما رأی می‌دادیم. لذا در تشکیل کابینه دچار مشکل شد و ما هم دچار مشکل شدیم و مملکت هم دچار مشکل شد. کارش به جایی رسید که صریحآ می‌گفت که آرای من از امام بیشتر است.

در جنگ هم خیلی اذیت کرد. او نمی‌خواست به مردم و سپاه میدان بدهد. ارتش هم آن‌موقع شرایطی نداشت که بتواند تنهایی با عراقی‌ها بجنگد لذا اوقات باارزش ما در جنگ تلف شد. امام لاقل روی جنگ بسیار حساس بودند. مجموعه اینها باعث شد که بنی‌صدر خودش را نشان دهد و همه او را شناختند.

È فکر می‌کنم 14 اسفند 59 نقطه عطف بود که تکلیف بنی‌صدر مشخص شد و بعد از آن پی‌گیری‌های قضایی که انجام شد، عزل شد.

É آن نقطه روشنتری بود. والا ما مسایل زیادی در آن دوره داشتیم. ما خیلی ملاحظه کردیم. پنج نفر از ما یعنی بهشتی، اردبیلی، باهنر، من و آقای خامنه‌ای نامه‌ای به امام نوشتیم. آن موقع امام هم سکته قلبی کرده بودند و مشکل ما این بود که نگران حال امام هم بودیم. ما آن نامه را به امام ندادیم. من این نامه را در کتاب خاطرات نوشتم. حرفهایی که با بنی‌صدر داشتیم، در آن نامه است. دو نامه است. یکی را خودم نوشتم و یکی را 5 نفری نوشته بودیم. یکی از مواردی بود که امام را یک مقدار قانع کرد. امام حاضر نبودند که به این آسانی با بنی‌صدر برخورد کنند. بالاخره رئیس‌جمهور و جانشین ایشان در ارتش و نیروهای مسلّح بود و ما هم دلمان نمی‌خواست که این‌گونه شود. دلمان می‌خواست که بنی‌صدر دست از تک‌روی و دیکتاتوری بردارد و خودش را با شرایط کشور منطبق کند. او هم حاضر نبود.

È اگر مایل هستید یک جمع‌بندی کلی کنید و صحبتی در جهت ضبط در تاریخ بفرمایید.

É از مجموعه مسایلی که در این دو جلسه شما پرسیدید و من جواب دادم، می‌توان فهمید که واقعآ کار مشکلی بود که ما بدون تشکیلات، برنامه و سوابق حکومت‌داری و مملکت‌داری و با این همه دشمن در خارج و داخل و توطئه‌هایی که بود، بتوانیم انقلاب را روی ریل بیندازیم و کشور را به شرایط عادی برسانیم. حقیقتآ لطف خداوند و معجزه الهی بود که این مشکلات را پشت سر گذاشتیم. البته شخصیت امام در حلّ مشکلات خیلی کمک می‌کرد. ولی انصافآ نیروهای جوان انقلاب خیلی فعال و فداکار و باگذشت به میدان آمدند. توانستیم سازمانی برای کشور درست کنیم، بدون اینکه تسویه وسیعی مثل انقلابهای مارکسیستی کنیم. ارتش و نیروهای انتظامی را حفظ کردیم. اکثریت بدنه دولت را حفظ کردیم. بالاخره دادگستری از هم نپاشید و دادگاه انقلاب آمد و نقاط ضعف را برطرف کرد. سپاه و جهاد و دیگر نهادها آمدند و مشکلات را حل کردند. جنگ را پشت سر گذاشتیم. در این دنیای بسیار بد و فشاری که از طرف شرق، غرب و ارتجاع روی انقلاب بود، ایران را از این طوفانهای بسیار مخرّب بیرون آوردیم. عمدتآ امام این کارها را کردند و ما هم کمک کردیم. وقتی انسان به پشت سر نگاه می‌کند، می‌بیند روزهای سرنوشت‌سازی بر این کشور گذشت و بحمدلله شرایط مناسبی پیش آمد. آنها به خیال خودشان جنگ را تحمیل کردند که پدر همه اینها بود و گفتند که چیزی باقی نمی‌گذارد و یا انقلاب در جنگ شکست می‌خورد و یا مشکلات بعد از جنگ انقلاب را از پای در می‌آورد. در هر دو بخش انقلاب قدرت و صلابت خود را نشان داد. در جنگ دشمن را شکست داد و بعد از جنگ هم کشور را که خیلی خراب شده بود، ساخت. ان‌شاءالله نسلهای بعدی قدر این دوره را می‌دانند و نمی‌گذارند این دستاوردها پایمال شود.

Èاین هم نیاز دارد که حضرت‌عالی خاطراتتان را در این مدت مکتوب بفرمایید تا نسلهای آینده ببینند و خودشان قضاوت کنند. چون در چند نسل آینده این اسناد و مدارک است که حرف می‌زند.

Éمن از سال 60 به بعد خاطرات را نوشتم. آن دو سال غفلت کردم. در حال جمع‌کردن آنها هستیم.

Èخسته نباشید و خیلی ممنون.

Éموفق باشید.