مصاحبه
  • صفحه اصلی
  • مصاحبه
  • مصاحبه آیت ا... هاشمی رفسنجانی درباره دوران زندان ریاست جمهور (2)

مصاحبه آیت ا... هاشمی رفسنجانی درباره دوران زندان ریاست جمهور (2)

  • سه شنبه ۳ بهمن ۱۳۷۴

 

لباسهایشان را بردارند وسایلشان را بردارند می‌خواهند بروند ..... همه‌امان رفتیم آوردند تو دفتر و دستبند آوردند حالا هیچوقت به ما دستبند نمی‌زدند یک آقای طالقانی آقای منتظری من آقای ربانی یا آقای لاهوتی همه و همه تمام علما بودند دستبند یکی یکی دستمان را به همدیگر قفل کردند می‌خواستند خشونت نشان بدهند ما را از اوین سوار کردند تو یک مینی‌بوس یا اتوبوسی پرده‌هایش را هم کشیدند فکر می‌کردند حالا ما می‌ترسیم عصبانی می‌شویم اینقدر ما از آنجا تا اینجا خندیدیم همدیگر را با همدیگر شوخی می‌کردیم که مثلا دارد این اتفاقات می‌افتد آنها از جا در رفته بودند بعد آوردند کمیته، کمیته که آوردند برای اینکه باز ماها را بگویند که جدی است این تنبیه یک دفعه آوردند یک ظرف بزرگی از این لباسهای آلوده پرخونی که از زندانیان شکنجه شده بود آوردند ریختند جلوی ما گفتند بردارید بپوشید لباسهایتان را دربیاورید آقای طالقانی گفت من این لباسها را نمی‌پوشم آقای انواری را ایشان چاق و گنده است دیگر هیچ لباسی نمی‌خورد ما شوخی می‌کردیم می‌گفتیم شما چیز بپوش به پهنا بپوش از اینطرف بپوش همان منظره‌ای که اینها می‌خواستند ما را بقدری تحقیر کنند تبدیل کردیم به لودگی و شوخی و با همدیگر می‌خندیدیم همانجا منصرف شدند دیدند اصلا ما اعتنایی نمی‌کنیم به این چیزها بعد آقای انواری این را تبدیل کرد به یک مصیبت این جریان آمدن اینکه ما را برداشتند و سوار کردند دستبند زدند آمدند گفتند لباس بپوشید و اینها را یکی از این مصیبتهای روضه خوانها می‌خوانند مثل آقای صالحی و آقای کوثری و اینها صدای آقای انواری هم خیلی خوب است خیلی شوخ بودند ایشان این را تبدیل کرد به یک مصیبت می‌خواند و توی اتاق ما هم میکروفون بود معمولا کارهای ما را ضبط می‌کردند دیگر ساواکیها برده بودند این نوار را شده بود برای آنها یک وسیله تفریح و اینها حالا به آقای انواری بگویید آن چیزش را یکبار بخواند (  به اقتباس .....) از چیز گرفته بودند از قضیه زوالجناح و آن قضیه وداع آخر امام حسین و اینها از آن مایه یک چیزی گرفته بود از آن لحظه‌ای که ما را احضار کردند و آقای طالقانی چی گفت و لباس اوجش هم موقعی بود که لباسهای تنگ را آورده بودند و به خودش و می‌گفتند بپوش اگر بتوانید آن نوار ایشان را یکبار ایشان بخواند اگر هم دارید که نمی‌دانیم داشته باشید خیلی نوار تاریخی است (من خودم ایشان را یک شب دیدم در همان شبهای ماه رمضان شاید یا شب جمعه بود دعای کمیل خوانده می‌شد خاطره ایشان را تو ذهنم هست که دعای کمیل را می‌خواندند و داخل اتاق بودند چشمهایشان را ایشان بودند که معمولا چشمهایشان را می‌بستند از پهنای محاسنشان اشک باران گونه همینطوری .... عبارات دعای کمیل اگر که خاطرتان باشد ما در آن شبهای ماه رمضان در اوین غیر غیر از این دعا و نماز و قرآن و تفسیر و اینها یک برنامه‌های هنری هم اجرا می‌کردیم نمی‌دانم خاطرتان هست که یک تئاتری را در داخل زندان با وجود اینکه هیچ امکاناتی هم در اختیار نبود با همان لوازم داخل اتاقها درست کردیم و می‌خواهم ببینم اسم آن نمایش خاطرتان هست با نه هجرت به حبشه که یک شب این برنامه را اجرا کردیم بنده درش این تو بیرون تو آن محیطهای بیرون هجرت به حبشه شده بود گمان کنم از این یاد گرفته بودند (حالا شاید هم اگر بوده ولی آنجا همینطوری به مناسبت ماه رمضان) من بیرون یادم است اینجا جزو نمایشهای انقلابی بود من یادم نیست (شاید آن را عرض شود آقای فاکر بودند که در نقش نجاشی شاه حبشه نقش را ایفا کردند من در نقش وزیر نجاشی بودم که من و آقای فاکر را با این قرصهایی که دکترها می‌دادند برای بیماران قرصهای معده بود سیاه بود مثلا سرخ بود با اینها صورت ما را سیاه کرده بودند که ما شکل سیاه‌پوستان حبشه دربیاورند من یادم است که یک سطل کوچولوی ماستی بود آن را بعنوان کلاههای مخصوصی که بعضآ در مصر ملازمان عثمانی روسرشان می‌گذاشتند از آن سطل خلاصه وارونه کرده بودند روسر ما لباس و دکوراسیون آنجا را می‌خواستند درست بکنند بله جلیقه کوچکی آقای منتظری داشتند آن را دادند پوشیدیم و خلاصه یک لباس از پتوها شنل درست کردند) جلیقه ایشان چی می‌شد برای ایشان (نمی‌دانم بهرحال امکانات که نبود پتوی داخل زندان را بعنوان شنل و یکی از پتوها هم بشکل آن تاج پادشاه حبشه آقای معادیخواه در نقش جعفرابن ابی طالب بودند که از مکه می‌آمدند و معرفی می‌کردند مسلمانان را آقای لاجوردی هم در نقش یکی از شخصیتهای آن زمان مکه بودند از جناح اپزسیون زمان پیغمبر گذشته بودند) آره از آن سران قریش .... (یکی از گروه ابوذر هم بود آقای طالبی بود فکر کنم طالبیان بله گروه ابوذر) یادش بخیر طالبیان هم از آن گروههای خوب بود که آن موقع هم شهید شد تو جنگ با عراق اسیر بودند مفقود است هنوز آن و ناقصش کرده بودند تو زندان اینقدر زده بودنش که چیز شده بود مهره کمرش ترک خورده بود شکسته بود خیلی زجرش دادند گروه ابوذر هم از آن گروههای خیلی انقلابی بود که جمع بچه بودند ولی بچه‌های خوبی بودند (با آقای ربانی شیرازی مثل اینکه .... از ایشان فقط گرفته بودند) مرشدشان ربانی بود او بیشتر با کمک همین عده اجرا کردیم که آقای معادیخواه هم آن آیات قرآن سوره مریم را خواندند برای نجاشی و من در عین حال که نقش وزیر نجاشی را داشتم نقش طنزگونه‌ای هم بعهده من گذاشته شده بود که در اثنای این نمایش من مثلا متلکها و طنزهایی می‌گفتیم در اگر یادتان باشد در داخل حیاط زندان اوین فوتبال و والیبال و اینها انجام می‌گرفت و بعضی از زندانیها رفته بودند یک باغچه کوچولویی درست کرده بودند آنجا چیزی می‌کاشتند و دائمآ معترض بودند که چرا آقای هاشمی مثلا توپ را در والیبال می‌کوبند توی زمین زراعی آنها و ما از این خاطره استفاده می‌کردیم تو آن نمایش می‌گفتیم که باغچه اینها را به توپ ببندید مثلا این کسانیکه آمدند اینجا در حضور نجاشی هستند آنهایی که آمدند آنجا در حضور نجاشی هستند من گفتم که اینها را بگیرید زمینهای زراعیشان را به توپ ببندید که جمع خندیدند و اینها بهرحال اینجور ثانیه‌ها را اگر نظیر اینها باز این یاد من بود اگر باز یاد شما هست) خب یک سری کارهایی که اوقات فراغتمان را می‌خواست پر بکند از همینها بود جلساتی که می‌گرفتیم یا مباحثه بود یا همین .... خاطرات بود شعر خواندن بود مثلا حالا ماها که دیگر آقای طالقانی را وادار می‌کردیم شعر بخوانند یا مثلا دکلمه کنند باید با آواز می‌خواندند (آنها شما را هم وادار کرده بودند به خواندن آواز) بله من خیلی بد خواندم (یادتان است آقای طالقانی چی گفتند) نه من خودم یادم .... آقای طالقانی چی گفتند حالا شما بگویید ایشان چی گفتند (قبلش بحث غذا بود در فقه که غنای محرم چی هست ....... و اختلاف نظر بود بین آقایان آن روز آقای طالقانی به شوخی خندیدند و گفتند حالا من متوجه شدم که آن غنای محرم همینجور چیزهاست) همینکه من خواندم (اما شما یک چیزهایی گفتید الان از خاطرم رفته) آقای طالقانی وقتی خواند ما گفتیم مثل الوات کوچه باغی ایشان می‌خواند آهنگش درست بود صدایشان خب پیر بود دیگر. (خاطره خاصی تو ماه مبارک احیانآ ندارید که خیلی خاص باشد گفته نشده باشد دوران زندان دوران اسارت) نمی‌آید (حالا اگر باز تو دوران کل انقلاب) آقای ...... اگر یادش بیاید یاد ما بیاورد هر روز صد تا خاطره می‌شد در زمان انقلاب (یک روز ماه مبارک را تشریح کنید که از صبح که بلند می‌شدید یعنی از سحری اینجوری فکر می‌کنم خاطرتان بیاید در چه جلساتی شرکت می‌کردید مثلا تفسیر آیت الله طالقانی شروع می‌شد اگر یادتان باشد من قبل از تفسیر قرآن می‌خواندم گاهی من میخواندم گاهی آقای معادیخواه گاهی آقای لاهوتی این سه نفر آوزاه‌خوانهای بند بودند بعد از تفسیر ایشان دیگر افراد پراکنده می‌شدند جلسات گروهی داشتن فکر می‌کنم شما خودتان کارهای مربوط به تفسیر و واژه‌های قرآنی و اینها را پی‌گیری می‌کردید وبعضی جلسات بحث و اینها هم فکر می‌کنم داشتید راجع به همان افکار و اندیشه‌های آن زمان که درگیری پیدا می‌کردید بین گونه‌های مذهبی هم گاهی مشورتآ مثلا چند نفری ...... می‌کردیم بعد نماز جماعت ظهر برگزار شد بعد باز همینطور برنامه‌ها بود جلسه‌ای بود که آقای منتظری فقه درس می‌دادند و یکی هم بود که افکار ملاصدرا را درس می‌دادند همینطور می‌آمد تا نزدیک افطار و بعد دم افطار افرادی که مسئول بند نبودند طبعآ می‌پرداختند به  دعا و نماز و اینها تا مرحوم حاج عراقی و بقیه سفرا افطار را آماده می‌کردند صدای اذان آن موقع خاطرتان هست از بیرون می‌آمد یا صدای اذان را نمی‌شنیدید چون من در کمیته ضد خرابکاری می‌شندیم نه آنجا هم می‌آمد از ده اوین یک مسجد چیزی بود گاهی صدای اذان می‌آمد نزدیک ده بودیم من خب ماه رمضان همینطور که شما گفتید برنامه همینطورها بود دیگر از نوعآ شب نمی‌خوابیدند دیگر نمی‌خوابیدند که روز بخوابند چندساعتی هم روز سکوت بود شبها بیدار می‌ماندیم عمدتآ کمی می‌خوابیدیم بعد از نماز و تا نزدیکهای صبح نزدیکهای آفتاب وقتی که مراسم دعا و انیها هم تمام می‌شد می‌خوابیدیم تا نزدیکهای ظهر شاید حالا ساعت معین بود زندان هم منظم بود دیگر خب ساکت بودیم همه می‌خوابیدند ورزشها اینها هم از صبح منتقل می‌شد انجام نمی‌دادیم در زندان بعد از ظهرها هم باز همینطور من الان دیگر چیز روشنی یادم نیست (در سحرها خودتان چکار می‌کردید غیر از حالا برنامه معمول) بالاخره یک مقدار نماز می‌خواندم یک مقدار دعا می‌خواندم یک مقدار مطالعه می‌کردم (دعاهای سحر و اینها را از حفظ داشتید آن موقع یا از روی مفاتیح و اینها) یادم نیست حفظ داشتم بهرحال چون همیشه مفاتیح داشتیم مشکلی نداشتیم برای دعا خواندن (یک روز روزه را اگر امکان دادر شروعش چه جوری بوده خب همان را از نوع الان بعنوان یک سئوال چون من فکر می‌کنم ضبط نمی‌کنید) من آخر چیز زیادی یادم نیست چکار می‌کردیم سحری می‌خوردیم اولا یک بحث همینکه ایشان می‌گوید سر غنا آنجا داشتیم سر موسیقی آن موقعها اینقدر هنوز مسئله مبهم بود که ما این آرم اخبار را هم که می‌زدند مشکل داشتیم تو آن جمع بالاخره بعضی از آقایان تو جمع بایست همه را راضی نگه می‌داشتیم باید آرم را راحت چیز کنیم کمش کنیم که خاموش کنیم که آنهایی که اشکال می‌کردند که اشکال نداشته باشیم لذا وقتی که قرار گذاشتیم آقایان شعر بخوانند همه گوش به حرف نمی‌کردند دیگر به زحمت حاضر کردیم همه آقایان را که بخوانند البته آنجا محیط زندان را یک قدری از چیز دربیاوریم شبها این کار را می‌کردیم افرادی مثل آقای طالقانی و آقای منتظری و اینها هم قبول می‌کردند می‌خواندند برای اینکه ..... را بهم نزنند در زندان ( یک روز تولد یکی از ائمه بود که دور هم جمع شدیم و هم آقای طالقانی و هم خود جنابعالی را وادار کردند به خواندن شعر و آوار شما خواندید آقای طالقانی هم یک جمله‌ای را به شوخی گفتند) ما از این چیزها زیاد داشتیم من وقتی منبر هم می‌رفتم یکباری اصفهان رفته بودم منبر می‌رفتم آخرش مثلا روضه که می‌خواندیم با لحن می‌خواستیم بخوانیم آواز می‌خواندیم یکی از مریدهای ما وقتی که روضه‌مان تمام شد همراه ما آمد تو ماشین گفت من می‌خواستم از شما خواهش کنم دیگر شما نخوانید (آقای طالقانی هم گفتند این غنایی که در اسلام حرام است و ما بحث داشتیم امروز فهمیدم که همینجور صدایی است شما هم وقتی که آقای طالقانی خواندند یک چیزی به ایشان گفتید) من گفتم به ایشان شما واقعآ از جوانی‌تان معلوم است کوچه باغی خواندن بلدید دیگر ..... (حالا در زیر شکنجه‌ها حالا آن موقعی که شلّاق و کابل و شکنجه‌های مختلف بود واقعآ آن لحظاتی که منقطع از همه جا بودید در آنلحظه می‌خواهم ببینم که خود شما در درون دعا می‌خواندید توجه مثلا متمرکز می‌کردید روی یک قدرت لایزال مطلقی در هستی چه طوری به خودتان تلقین می‌کردید و نیرو می‌دادید در آن لحظه، آن لحظه خیلی حساس و خطیری هم بود) معمولا با همین عقیده که این لحظه‌ها و این تحملها پیش خداوند محفوظ می‌ماند به یاداینکه اینها بالاخره جواب دارد اما ضرر نمی‌کنیم تحملش وقتی که انجام بشود نتیجه‌اش را بعدآ می‌بینیم با اینطور چیزها خودمان را حفظ می‌کردیم (در یکی از صحنه‌های آن نمایش هم آن شکنجه و اینها) مثلا یکی از آیاتی که خیلی برای زندانیها مؤثر بود منهم خودم همیشه اینها را می‌خواندم وقتی که می‌رفتم بازجویی ذلِکَوَاَنَّهُ لایَصیبُهُم .... تا آخر آیه سوره توبه است اینطور آیات را در حالت مشکل برای خودمان زمزمه می‌کردیم از پیش تو ذهنمان حاضر می‌کردیم من فکر می‌کنم بقیه هم همینطور بود (آن شب تو آن نمایش هجرت به حبشه هم اگر خاطرتان باشد یک صحنه‌ای شکنجه یک مسلمان بود که سران قریش شکنجه‌اش می‌کردند و یکی مثلا شلاق می‌زد و یکنفر صدا می‌زد و دعا می‌خواند و سوره‌های قرآن را می‌خواند اگر یادتان باشد که در این صحنه که صدا خیلی اوج گرفت و فریاد و اینها یک مرتبه نگهبان زندان آن شب چون ساعت 11 و اینها بود با عجله دوید و آمد جلوی بند آمد توی بند دم سلول و می‌خواست جلوی این حرکات را بگیرد که بلافاصله این صحنه را بچه‌ها حذف کردند صحنه شکنجه و ..... در آنجا می‌خواست برود گزارش بدهد) بله مثل اینکه ما حدس زدیم که او یک جوری مطلع شده بود که ما اینطور برنامه‌ای داریم درست در ان موقع می‌خواست بیاید که بگوید که اینها داشتند شکنجه‌گران را چیز می‌کردند احتمال دادیم البته ما بعدش مورد سئوال قرار نگرفتیم نمی‌دانم حالا آن هم نفهمید ما خیال کردیم اینطوری است ( یک مقدار باهاش صحبت کردند مرحوم مهاجرانی و شاید بقیه یک مقدار باهاش صحبت کردند که این یک نمایش معمولی بود راجع به صدر اسلام بود که مسلمانان به حبشه رفتند یک مقدار اینطوری برایش توضیح دادند به حالت معمولی درش آوردند) بهرحال بعدش از ما سئوال نکردند بازجویی نشدیم راجع به این کافی باشد برایتان ( دررابطه با شهید مطهری و مرحوم طالقانی اگر خاطره‌ای دارید که باز مناسبت داشته باشد) مرحوم شهید مطهری آن دوره‌ای که زندان رفتند آن موقع من سرباز بودم و برده بودند تو باغ شاه ایشان را در 15 خرداد گرفتند ما با هم تو یک زندان نبودیم درمورد مرحوم طالقانی ما همین دوره با هم بودیم بیشتر اسم ایشان آمد شهید رجایی هم بند ما نبودند ایشان را گرچه پرونده ما به یک نحوی با ایشان بهم مربوط می‌شد همین آقای غیوران که گفتند آقای رجایی و من آقای غیوران توی مدرسه رفاه کوشش ظاهریمان را تو مدرسه رفاه کار می‌کردیم با هم هر یکی یک مسئولیتی داشتیم و از آن طریق هم کمک می‌کردیم به منافقین تو همان پوشش یک خانمی بود آنجا رئیس مدرسه بود با آنها کار می‌کرد صورت ظاهر با یکی از آن سران مجاهدین ازدواج کرده بود هر سه ما در این رابطه گرفته شده بودیم توی پرونده‌هایمان هم من پرونده خودم را که خواندم یک تک‌نویسی از آنها دیدم یعنی سئوالاتی راجع به من کرده بود که جوابش را آقایان هم تو پرونده من لابد تو پرونده‌های آنها هم هست ولی ما با ایشان تو یک زندان نبودیم ما را با هم نیاوردند آنها را بردند تو یک بند دیگری ایشان را هم قبل از ماگرفته بودند (بند 2 بودند ما بند 1 بودیم ایشان بند  بودند و خارج از زندان چطور اگر خاطره خاصی باشد که مهم نیست که اگر ماه مبارک باشد که بهتر یادی هم از این عزیزان کرده باشیم)  خب مرحوم رجایی از همکاران فرهنگی سیاسی اجتماعی خوب ماها بودند آن موقع پاتوقمان هم  تو مدرسه رفاه بود مدرسه رفاه را اصلا ما درست کرده بودیم بعنوان پوشش کارهای فرهنگیمان مدرسه دخترانه‌ای بود هنوز هم هست گمان کنم هنوز هم به همان صورت باقی مانده مدرسه‌ای بود که سهامش را همین دوستان مبارز بازاریمان و اینها فرش فروشها و اینها آمدند یک جایی خریدیدم درست کردیم خب خیلی آدم مقاومی بودند ایشان واقعآ شاید جزو کمترین شکنجه‌ها را ایشان توی زندان دیدند ما بیرون بودیم ایشان تو زندان بود نگران هم بودیم که حالا اعترافاتی علیه ما بکنند وقتی که رفتیم زندان هیچی اعتراف از ایشان ندیدیم تو پرونده‌مان از ما می‌پرسیدند آشنائیتان چی بود آشنائیمون هم همین کارهای فرهنگی و تو مدرسه بودیم بیشتر پوشش ما آن بود که پوشش هم قرار بود همیشه همین را بگوییم یکی از نمونه‌های مقاومت کم‌نظیر مذهبیها همین آقای رجایی بودند بعد هم که بالاخره پیروز شدیم و انقلاب شد اولین کاری که من یادم است آقای رجایی گرفت گمان کنم تو همان مدرسه رفاه زندانبان این زندانیان اولیه شد که چند نفری را بازداشت کرده بودند اینها آورده بودند تو زیرزمین ایشان مسئول شده بود آنجا را موقع خیلی حساسی هم ایشان به درد کار انقلاب خوردند که در وقتی که اختلاف شده بود مجلس و بنی‌صدر نمی‌توانستیم دولت تشکیل بدهیم بالاخره یک شخصیتی مثل رجایی پیدا شد شکست این بن‌بست را خیر و برکات زیادی داشت برای انقلاب هم دوران مبارزه هم کارهای فرهنگی خاص و هم بعد از انقلاب که زنده بودند البته آقای باهنر خیلی آدم عمیقی بود آقای باهنر واقعآ شناخته نشد کم بود دوران بعد از انقلاب جامعه آقای باهنر را نشناخت خیلی ایشان عمیق بود آدم بسیار باارزشی بود درمورد این سری کارها تمام شد دیگر خیلی حرف زدیم خسته شدیم. اینها که یکجا بدرد نمی‌خورد متفرقه است باید تو برنامه‌های مختلف.