سخنرانی
  • صفحه اصلی
  • سخنرانی
  • مصاحبه آقای هاشمی با مجله پاسدار اسلام پیرامون اهداف اسرائیل از حمله به لبنان و هدف آمریکا و چشم انداز آینده لبنان و ...

مصاحبه آقای هاشمی با مجله پاسدار اسلام پیرامون اهداف اسرائیل از حمله به لبنان و هدف آمریکا و چشم انداز آینده لبنان و ...

  • جمعه ۲ مهر ۱۳۶۱

این چهارمین گفتاری است که با مجله پاسدار اسلام داریم، در سه گفتار قبل پیرامون جنگ و عملیات‌های مختلف گفتگو شد و در این قسمت به مسایل منطقه می‌پردازیم.

 اهداف اسرائیل از حمله به لبنان وضعی که در منطقه با تسلیم عربها و فلسطینی‌ها در لبنان پیش آمده است و آثار سیاسی و نظامی و اقتصادی که در پی خواهد داشت، از جهاتی قابل بررسی است و شاید هنوز در محیط ما بحث مستوفایی در این مورد نشده است.اصل فاجعه لبنان و هجوم بسیار وقیحانه اسرائیل به‌آنجا و سکوت زشت کشورهای عربی و اسلامی و همکاری ابرقدرتهای غرب و به نحوی شرق، و همکاری رندانه و مزورانه سازمان‌های جهانی، همه قابل‌توجه است و روی‌هم‌رفته از حوادثی حساب می‌شود که باعث سرشکستگی بشریت است.این مسأله در رابطه با اسرائیل، مردم لبنان، جهان عرب و جهان شرق و انقلاب اسلامی ایران قابل‌بررسی است و سخن درباره همه اینها نیاز به یک بحث طولانی دارد که ما فقط به گوشه‌ای از آن می‌پردازیم:اینکه هدف آمریکاییها و اسرائیل و حامیانشان چیست، این خود مسأله‌ای است. درست در لحظه‌ای که ایران در جبهه‌ها پیروزی چشمگیری به دست می‌آورد، وحشتی بر ارتجاع و امپریالیسم و صهیونیسم و ضدانقلاب در منطقه حاکم می‌شود، بنابراین می‌بینیم که جبهه اسرائیل و لبنان فعّال می‌شود؛ این مسأله نباید از پیروزی ایران در جبهه‌ها مجزّا باشد. شاید اگر این پیروزی به دست نمی‌آمد، آنها نیز با این عجله دست به کار نمی‌شدند. البته آنها این برنامه را داشتند ولی شاید به شیوه‌ای دیگر انجام می‌گرفت.احتمالا یکی از هدفهایشان این بود که ایران را متوجّه آنجا کنند و اینجا به گونه‌ای جنگ را تمام کنند تا صدام باقی بماند. با بی‌اثر کردن پیروزیهای ایران و مشغول کردن ایران در جای دوری ـ جایی که طبعآ نمی‌توانست چندان هم نقش اساسی داشته باشد، و با توجّه به اینکه این جبهه هم به کلّی خاموش نمی‌شد ـ موجب کاهش آبروی ایران شوند و از سوی دیگر آمریکا نیز در خلیج‌فارس با یاری ارتجاع، امتیاز زیادی کسب نماید و صدام هم از بن‌بست درآید. آنها در این هدف به کلّی شکست خوردند و هیچ‌گونه موفقیتی به دست نیاوردند. امّا در آنجا به‌صورت ظاهر موفق شدند. در لبنان یک کانون مبارزه جدّی علیه امپریالیسم و صهیونیسم شکل گرفته بود، شیعیان و روی‌هم‌رفته همه مسلمانان به شکل نیروی عظیمی درآمده بودند؛ سازمان امل قوی و معتبر شده بود، فلسطینی‌ها نیروی به‌نسبت عظیمی داشتند و اسلحه بسیاری جمع کرده بودند و از این سو حماسه انقلاب ایران به‌آنها جان می‌داد. بدین‌ترتیب در شمال اسرائیل یک خطر جدّی علیه اسرائیل شکل می‌گرفت. و رؤیای غربی‌ها که همواره می‌خواستند لبنان را به‌گونه یک کشور غربی در خاورمیانه حفظ کنند به کلّی بر باد می‌رفت.با این هجوم توانستند موقتآ این وضع را به‌هم بزنند. فلسطینی‌ها را متفرق کنند و در سازمان امل تفرقه ایجاد کنند؛ زیرا گروهی از آنها ضعف نشان دادند و طبعآ گروه جنداللّه و حزب‌اللّه نمی‌توانست با آنها همسنگر باشد. سایر حرکت‌های اسلامی و غیراسلامی دیگر هم انسجامشان ازهم‌گسیخته شد و مهمتر اینکه سوریه را از بخشی از لبنان بیرون کردند، اینها همه ظاهرآ پیروزیهایی است که به دست آوردند.پیروزی دیگری که به دست آوردند و اکنون دارد از بین می‌رود، این بود که «جمیل» را سر کار آوردند. می‌دانیم که حزب «کتائب» پایگاه آمریکا در لبنان بود و در درگیری‌های لبنان همیشه این حزب  و همچنین «سعد حدّاد» در کنار اسرائیل عمل می‌کردند و نمی‌گذاشتند لبنان جان بگیرد. ما در گذشته وقتی می‌دیدیم فلسطینی‌ها با آنکه نیرومند هستند، به «کتائب» فشار نمی‌آورند، گمان می‌کردیم که «کتائب» پایگاه آمریکا است و آن روزی که اسرائیل، «سعد حداد» یا «کتائب» را در خطر جدّی ببیند، هجوم می‌آورد و آنچه که نیروهای خلقی را از حمله و فشار به آنها بازمی‌داشت، همین نکته بود. سرانجام هم موفّق شدند شخصی را که هیچ‌کس فکر نمی‌کرد یک روزی در لبنان رئیس‌جمهور شود، بظاهر روی کار بیاورند.پیروزی دیگر آنها در منطقه این بود که انهزام روحی بسیار بدی در کشورهای عربی پدید آمد؛ حدود هفتاد روز جنگ فاجعه‌آمیز لبنان و سکوت همه کشورهای عربی ـ بدون آنکه سخنی جدّی بگویند و اقدام مؤثری بکنند ـ هیچ‌گونه توجیه‌شدنی نبود، آیا آنها چندان ضعیف بودند که می‌ترسیدند حتّی یک اقدام سیاسی یا اقتصادی مؤثّر بکنند؛ به‌طور مثال با فرانسه یا آمریکا قطع رابطه کنند و به سازمان ملل فشاری وارد کنند. و این قابل قبول نیست؛ چون به هرحال اگر از لحاظ نظامی هم ضعیف بودند، اگر متّحد می‌شدند دیگر ضعیف نبودند و از لحاظ اقتصادی نیز می‌توانستند با حربه نفت قضیه را به نحو آبرومندی فیصله دهند ولی نکردند. بنابراین تفسیر بعدی این است که بگوییم: اینها با آمریکا سازش کردند و خائن هستند. با اینکه نه منافع خود آنها نه ملّتها، نه اسلام و نه عرب در این کار نبود. نتیجه آن، حالت بسیار بدی بود که در ملّتها به‌وجود آمد. چه بگوییم؟ بگوییم خائن‌اند؟ نوکر آمریکا هستند؟ همه ترسو و ضعیف هستند؟ واقعآ امکاناتی ندارند؟ البتّه می‌دانیم که ضعیف نیستند و اگر بخشی از امکاناتی که در کشورهای عرب هست به کار گرفته شود، اسرائیل به کلّی نابود می‌شد و در این مرحله می‌توانستند اسرائیل را به‌طور قطع شکست دهند. مرحله‌ای که اسرائیل خود هجوم کرده بود، آن هم هجومی بسیار زشت که نمی‌توانست علم مظلومیت بلند کند، اگر نیروهای عرب به میدان می‌آمدند و یک پوشش هوایی مؤثر برای سوریه درست می‌کردند، با توجّه به اینکه امروز کشورهای عربی هواپیماهای اف14 و اف16 و ... در اختیار دارند (ما با داشتن تعدادی اف14 فضای کشورمان را به خوبی پوشانده‌ایم ) و مصر، لیبی، الجزایر و ... دفاعی قوی دارند و با استفاده از موشکهای سامی که در اختیار دارند، می‌توانستند سوریه را به خوبی پوشش دفاع هوائی دهند. با آواکسهایی که عربستان دارد، می‌توانستند در شمال غربی عربستان حرکات داخل اسرائیل را زیرنظر بگیرند. و از سوی دیگر آنها لشکرهای زیاد و تانکهای فراوان و نیروهای پیاده بسیاری در اختیار دارند، در شرایطی که اسرائیل نیروی عمده‌اش را در لبنان پیاده کرده بود و به‌طورکلی بیش از ده، دوازده لشکر نمی‌توانست داشته باشد، نیروهای داخلی لبنان، فلسطینی‌ها، امل و سایر گروه‌ها نیز همراه با همان نیروهای سوری که در لبنان بودند، می‌توانستند اسرائیلی‌ها را مشغول کنند تا نتوانند بیش از این جلو بیایند و در سایر جبهه‌ها هم جنگ به‌طور جدّی علیه آنها می‌توانست آغاز شود، در این صورت اسرائیلی‌ها به‌طور قطع عاجز می‌شدند. موقعیتی بود که من همان روزهای اوّل گفتم؛ اگر دنیای عرب درست برخورد می‌کرد می‌توانست به‌حساب اسرائیل برسد.یکی از پیروزیهای غرب و صهیونیسم همین بود که حالتی در دنیای اسلام به وجود آوردند که ملّتها از دولتها مأیوس شوند. دولتهایی که یا باید ضعیف یا خائن یا مزدور باشند یا آنکه واقعآ از گذشته خود پشیمانند و سیاست نفی اسرائیل را صحیح نمی‌دانند! و شاید در یک محاسبه درازمدّت به خاطر اینکه آمریکا یک پایگاه قوی در مقابل شوروی در منطقه داشته باشد، ترجیح می‌دهند اسرائیل در منطقه قوی بماند! چون انسان نمی‌خواهد خیانت اینها را آشکارا ببیند، تا این حد دنبال دلیل می‌گردد و چنین بهانه‌هایی برای آنها می‌تراشد.از روزهای اوّل در ذهن ما این بود که ممکن است ملّتهای عرب به فکر بیفتند. ما با مردم خودمان را قیاس می‌کردیم و با این قیاس، امیدوار بودیم، هنوز هم امیدوار هستیم. اگر مردم عرب با همین رویه‌ای که ما داریم یا حتّی ضعیف‌تر وارد میدان شوند، در این‌صورت به جای اینکه اسرائیل پیروز شود، در دام می‌افتد. اکنون با کشته شدن جمیل و ضربه بزرگی که به‌حزب فالانژ خورد، دیگر به‌نظر نمی‌رسد که در لبنان به‌این زودی حکومتی دلخواه آمریکاییها روی کار آید. و بر فرض اینکه باز هم روی کار بیاید، دیگر معلوم شد که آسیب‌پذیرند. کشته شدن جمیل به‌مردم روحیه داد و ملّتها یاد گرفتند و به خاطر سپردند که باید جلوی یک چنین کارهایی را بگیرند. چه حالتی ممکن است آنجا پیش آید که مطلوب آمریکا باشد؟

 شکست اسرائیل در درازمدّت اگر فکر می‌کنید که ارتش اسرائیل برای همیشه می‌تواند آنجا بماند و لبنان هم لبنان باشد، این قابل‌قبول نیست، چرا که اسرائیل باید نیروی زیادی در لبنان نگه دارد و این برایش در درازمدّت قابل تحمّل نیست و نقطه ضعف و آسیب‌پذیری اسرائیل از همین جا آغاز می‌شود. یک کشور نمی‌تواند مستقل بماند و برای همیشه با قدرت کشور دیگری امنیّت آن حفظ شود، آن هم با شرایط کشوری مانند لبنان، کشوری که مردم آن یکپارچه نیستند تا خواستار چنین امنیّتی باشند. اکثریّت مردم لبنان شیعه و مسلمان هستند و چنین شرایطی را نمی‌خواهند. البته یک زمینه روانی در لبنان بود که موجب شد آنها کمی موفق شوند و آن این بود که لبنانیها از این جنگهای داخلی که حدود ده سال جریان داشته، خیلی خسته شده بودند و به همین جهت فکر می‌کردند که اگر مثلا فلسطینی‌ها بیرون بروند، ممکن است یک امنیّت نسبی برایشان حاصل شود و یکپارچگی ملّی به‌وجود آید و حکومت قوی شود. دیگر فکر نمی‌کردند که می‌خواهند این حکومت را با ارتش اسرائیل نگه دارند! اگر جمعیّت لبنان را الاَن در نظر بگیریم، نزدیک %80 مردم، مسیحی نیستند (بیش از یک میلیون شیعه، 700 ـ 800 هزار مسلمان غیرشیعی و شاید 500 - 600 هزار مسیحی )، طبیعی است اگر بخواهند به‌این گروه اقلیّت مسیحی حاکمیت بدهند، به ویژه به‌یک گروه بدنام مانند «کتائب»، این از نظر مردم لبنان قابل قبول نیست. آنها خیال می‌کردند که با روی کار آمدن «جمیل»، مسأله حل می‌شود ولی باز هم نشد. اکنون چه خواهند کرد؟ یا باید در لبنان کسی را مثل جمیل به‌ریاست برسانند که باز همین درگیریها خواهد بود و هیچ‌وقت تعادل آنجا حفظ نخواهد شد، یا اینکه باید ارتش اسرائیل در لبنان بماند و این هم نه برای اسرائیل قابل‌تحمّل است و نه برای مردم. یک روز که چندان هم دیر نیست، درگیریهای مسلحانه شدیدی از داخل، علیه ارتش اسرائیل درخواهد گرفت، و در آن‌صورت همسایه‌ها هم نمی‌توانند ساکت بنشینند. بنابراین باید گفت که غربی‌ها و اسرائیل در بن‌بست افتاده‌اند.

 سکوت زشت شورویبعضی‌ها می‌خواهند قدری خوشبین باشند، می‌گویند مثلا شوروی این نقشه را کشیده است! سکوت شوروی سکوت زشتی بود و اعتبارش در این جریان، از بین رفت. موضع شوروی از چند حالت خارج نیست: یا اینکه باید طرفدار فلسطینی‌ها باشد، پس چرا اجازه می‌دهد این چنین فلسطینی‌ها را سرکوب کنند. اگر طرفدار آنان نیست و دروغ می‌گوید، این برای یک ابرقدرت زشت است که ادّعای دروغ کند. آمریکاییها با پررویی، از اسرائیل حمایت می‌کنند و تا آخر پای حرف خودشان ایستاده‌اند ولی روسها یک تشر جدّی هم نزدند چه برسد به اینکه اقدامی عملی کنند. اگر می‌گویند که طرفدار فلسطینی‌ها هستند ولی می‌ترسند! این هم به‌حیثیتشان در دنیا لطمه می‌زند و آنهایی که تحت‌الحمایه روسها هستند پس از این هر وقت با خطری جدّی روبرو شدند، می‌ترسند و پایشان می‌لرزد، و در این صورت منافع شوروی ضربه سختی می‌بیند. نظر دیگری که نسبت به موضع شوروی می‌توان داشت، این است که روسها از این جریان راضی هستند و با آمریکاییها معامله کرده‌اند، نظیر همان معامله‌هایی که بر سر لهستان، افغانستان، اتیوپی، سومالی و کشورهای دیگر انجام دادند. یا معامله در روابط اقتصادی بر سر لوله گاز سیبری به اروپای غربی، یا از سر گرفتن تکنیک‌های پیشرفته غربی که برای شوروی خیلی لازم است و ....آنهایی که بیشتر هوادار شوروی هستند، ادعا می‌کنند که شوروی چاهی برای آمریکاییها کنده و آنها را در بن‌بست انداخته است. این طرفداران از این راه می‌خواهند آبرویی برای آنها کسب کنند. گرچه ممکن است درنهایت نتیجه چنین بشود، اما این چیزی نیست که آنها می‌خواستند، و اصلا در این مورد هیچ‌کدام محاسبه هم نکردند. تنها وحشت از پیروزی ما در ایران و در منطقه خلیج فارس بود که آنان را در این وادی خطرناک انداخت. اکنون اگر ما فرض کنیم که اینها در چاه افتاده‌اند، گرچه من هنوز مطمئن نیستم اما مسؤولیت ناامنی لبنان، امروز به عهده آمریکا است؛ در صورتی که تا دیروز به‌عهده آمریکا نبود. و این ناامنی طولانی خواهد بود زیرا اسرائیل در این کشور مسؤولیت سنگینی به عهده گرفته است که از عهده‌اش برنمی‌آید.

 چشم‌انداز آینده لبنان و اگر فرض کنیم که دنیای عرب هشیار شود، ملّتها فشار بیاورند یا قدری به خود آیند و آدم شوند، در آن صورت به خوبی می‌توان این بن‌بست را تنگ‌تر کرد و گلوی اسرائیل را فشرد. اگر اعراب، سوریه را تقویت کنند و قول بدهند که هر خسارتی پیش بیاید، جبران کنند و هر مقدار از نیروهای سوریه که تلف شوند، نیروهایی جدید جایگزینش کنند و اسلحه و مهمات زیادی برای سوریه تهیه کنند تا سوریه با آمادگی با اسرائیل درگیر شود و اگر درگیری طولانی شد همگی کمک کنند، نیرو بفرستند و امکانات ارتش را تأمین کنند، با توجّه به اینکه چند لشکر اسرائیل در لبنان مستقر است به خوبی می‌تواند شیره اسرائیل را بکشند. اگر وارد جنگ شوند، فلسطینی‌ها هم برمی‌گردند، گرچه تا در بیروت بودند بهتر بود ولی نفوذ در لبنان کار مشکلی نیست. هم‌اکنون مردم بیروت، صور، صیدا و مردم روستاها می‌توانند از نقاط مختلف از بقاع، بعلبک، طرابلس، یا از راه دریا) بر اسرائیل فشار بیاورند و او را مشغول کنند. البته اگر برنامه‌ای باشد ما هم شرکت خواهیم کرد، ولی باید برنامه‌ریزی کنند. اسرائیلی‌ها هم نمی‌توانند از لبنان خاطر جمع شوند، گرچه ممکن است به جنایت دیگری دست بزنند ولی ملّت دوباره جواب آنها را خواهد داد. اصلا این سرعت عمل لبنانیها در قتل «جمیل»، غربیها و سران کشورهای عربی را ناراحت و مأیوس کرد.من امروز یک حرکت مرموزی در گزارشها می‌بینم که خیلی شیطنت‌آمیز است. و آن این است که روسها مثلا می‌گویند: این کار (قتل جمیل)، کار خود اسرائیل است! یک احتمالی پیش کشیده‌اند و در روزنامه‌هایی در قطر و در جاهای دیگر منتشر شده است. این مطلب قطعآ درست نیست بلکه با این شیطنت می‌خواهند روحیه مردم را سست کنند تا در سایر کشورهای عربی چنین حالتی پیدا نشود.این حالتی که بوجود آمده، بسیار سازنده است و باید ملّت‌ها یاد بگیرند. این حالت به قول عربها «بنّاء و خلاّق» است. این روحیه برای ابرقدرت‌ها و عمّال آنها بسیار هراس‌انگیز بود لذا شروع به فعالیت کردند تا قضیه را لوث کنند و ما باید جلوی این کار را بگیریم. قطعآ این کار ارزنده از سوی مردم بوده است، زیرا ممکن نیست اسرائیل، جمیل را از بین ببرد. آن موقعی که اسرائیل هم در لبنان نبود، بشیرجمیل نوکر چشم‌بسته اسرائیل بود و هنگامی که اسرائیل لشکرکشی کرد، او و سعدحداد کاملا در اختیار اسرائیل بودند و همکاری می‌کردند. بنابراین دلیلی ندارد که اسرائیل او را بکشد! اگر این کار را بکند، دیگر عمّال غربی که در لبنان هستند، وحشت می‌کنند و دیگر کسی جرأت رئیس‌جمهور شدن ندارد!!بنابراین، واضح است که این مطلب به کلی دروغ است یعنی هیچکس نمی‌تواند جای جمیل بیاید که بیشتر از او تسلیم اسرائیل باشد. در اینجا لازم است بگویم که این کار ارزنده، بدون شک از جانب مردم بوده است، البته من نمی‌دانم چه گروهی این کار را کرده ولی هر کس بوده، کار خوبی کرده است. اگر یک در میلیون هم فرض کنیم اسرائیل این کار را انجام داده است، این از اشتباهات بزرگ او است.از این رو من مسأله لبنان را در درازمدّت به نفع غربیها و اسرائیل نمی‌بینم، مشروط بر اینکه ملّتها لااقل این را بخواهند، و الاّ اگر دولتهای همسایه هیچ حرکتی نکنند و ملّتها هم فعالیتی نکنند، اسرائیل با دلگرمی، همان جا می‌ماند و یک لشکر هم در تمام لبنان پخش می‌کند که آنجا را محافظت کند! کنفرانس سران عرب در کنفرانس سران عرب، اگر برحسب فرمول حساب کنیم، ما ضرر کردیم، زیرا اینها یک قدم جلو گذاشتند و خود را در مقابل واقعیتی تسلیم کردند. یعنی آنچه که به عنوان واقعیت فرض کرده‌اند، پذیرفتند و برای اسرائیل درخواست صلح کردند. بازگشت از این موضع کار آسانی نیست؛ دوباره باید یک نیروی سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی عظیمی را به کار گیریم تا به حال اوّل برگردیم.تا به حال نپذیرفته بودند که از سازمان ملل بخواهند امنیّت اسرائیل را حفظ کند، لذا اکنون اگر یکی از این دولتهای عربی بخواهد از تصمیمش برگردد، باید در مقابل آمریکا جوابگو باشد و برای برگشتن از این راه، مبارزه بکند و این کار زحمت فراوان به همراه دارد.در اینجا ممکن است سوریه بگوید که ما با شرکت در کنفرانس فاس خدمت کردیم؛ آنها می‌خواستند طرح ریگان را تصویب کنند، می‌خواستند رسمآ اعلام پذیرش کنند، می‌خواستند فلسطینی‌ها را زیر تیول اردن ببرند؛ ما پیشنهاد تشکیل دولت فلسطین را دادیم، و چون دیدیم سازمان ملل یا یکی از کشورهای عضو سازمان ملل یعنی آمریکا، در طرح است، آن را به هم زدیم و گفتیم شورای امنیّت؛ در شورای امنیّت هم حق «وتو» هست و دوستان ما مثلا شورویها حق وتو دارند و ممکن است حق به‌جانب ما بدهند!! اینها همه حرف است. شما نباید می‌گذاشتید این کنفرانس به پا شود و می‌بایست جلوی تصویب این چنین قطعنامه‌ای را می‌گرفتید، نه اینکه خطرهای آینده را پیش بکشید و بگویید ما رفتیم و چه کردیم! اینها جواب نیست.به هرحال خیانتی انجام گرفت؛ به دنیای اسلام و عرب ظلمی شد؛ فاجعه‌ای رخ داد که از اشغال لبنان بدتر بود (زیرا اشغال لبنان می‌تواند درنهایت خیلی هم مفید باشد، اگر باعث حرکت ملّتها شود). اینها قدمی به سوی جهنم گذاشتند که برگرداندنش نیروی زیادی می‌خواهد و این برای دنیای عرب سقوط بود.اگر کسی از روی ناچاری بخواهد نقطه مثبتی برای این کار ذکر کند، این است که ملّتهای عرب می‌فهمند که دولتهایشان دردی را دوا نمی‌کنند و خودشان باید به فکر چاره بیفتند. هنگامی که بنایی متزلزل است و دارد ویران می‌شود، بهتر است بگوییم خرابش کنید تا آن را به هم بریزیم و از نو بسازیم.تنها فایده آن همین است ولی ما دلمان نمی‌خواهد که این چنین بشود. ما می‌خواهیم اینها بالاخره سر عقل بیایند و خودشان جلو بیفتند و جبران کنند. البته اگر همه راه‌ها بسته شد، ما باید دلمان را به‌این خوش کنیم که ملّتها از دولتهایشان مأیوس شوند.این کاخ شکسته‌ای که ما داریم         بی‌پایه و سقف و بی‌ستون گرددای کــاش غـم و بلا فزون گردد         تا کاخ فساد واژگون گردد«اذا اضیف البلاء الی البلاء کان من البلاء عافیه»من فاجعه کنفرانس سران عرب را از سه جهت نادرست می‌دانم:1ـ در این کنفرانس 20 پادشاه و رئیس‌جمهور نشستند و با هم این خیانت را مرتکب شدند. اگر تک‌تک و جدا عمل می‌کردند تحمّلش آسان‌تر بود. یعنی این حرکت از سکوتشان در دوران جنگ لبنان هم بدتر بود. آمدند و نشستند و آگاهانه فاجعه لبنان را در اینجا تکمیل کردند.2ـ در کنفرانس قدمی برداشتند که برگشتش بسیار مشکل است، مگر با یک انقلاب دسته‌جمعی یا یک حرکت فوق‌العاده نیرومند بتوان آن را برگرداند.3ـ ما بی‌آبرویی دنیای عرب را خسارت می‌دانیم زیرا ما دنیای عرب را جزئی از دنیای اسلام می‌انگاریم. ما با عربها بیشتر از سایر نژادها نزدیکیم و من فکر می‌کنم زبان دوم ما زبان عربی است. لذا در این جریان، به حیثیت ما ضرر بزرگی وارد شد.یکی از بهره‌برداری‌های آمریکا از کنفرانس فاس و از فاجعه لبنان این بود که با تبلیغات گسترده ایران را برای اعراب خطر بزرگی جلوه داد و به آنها چنان وانمود کرد که اگر ایران در جنگ پیروز شود، همه جا را تصرف می‌کند و آنها را به سرنوشت شاه مبتلا می‌کند. و اینها از روی نادانی خطر ایران را پذیرفتند.البته ما نمی‌توانیم نفی کنیم که آنها به‌سرنوشت شاه مبتلا نشوند و نمی‌توانیم قبول کنیم که ملّتها برای همیشه خواب بمانند. همواره احتمال بیداری ملّتها و بیچارگی سران آنها هست ولی آنها خود می‌توانند جلوی این سرنوشت را بگیرند. بیایند با ملّتهای خود دوست شوند و خواسته‌های آنان را برآورده کنند. خواسته‌های ملّتهای عرب هم چندان زیاد نیست. اگر سران آنها نسبت به مسأله فلسطین جدّی بودند، برای مدّتها می‌توانستند آنان را راضی نگه دارند. اگر در برخورد با آمریکا و نسبت به مسأله نفت درست رفتار می‌کردند، بسیاری از مسائلشان حل می‌شد. اینها به جای اینکه از این طریق مسائلشان را حل کنند، از راه دیگر وارد شدند. کوشیدند مردم را از انقلاب ایران ناامید کنند و این یکی از اشتباه‌های بزرگشان است. گرچه ممکن است آمریکا تا حدودی موفق شده باشد که پیروزیهای ایران را خطرناک جلوه دهد و به رؤسای مرتجع عرب بفهماند که خطر انقلاب ایران از خطر اسرائیل بیشتر است! زیرا اسرائیل به‌عنوان یک دشمن معرفی شده است ولی در ایران اسلام حکومت می‌کند و اسلام برای ملّتها نمونه و الگو است. این رؤسا و طبقه حاکم هم به چیزی غیر از خودشان فکر نمی‌کنند و تنها به منافع شخصی خود می‌اندیشند. ضعفی که در کنفرانس فاس نشان دادند، برای این بود که می‌خواستند یکپارچگی خود را در مقابل انقلاب اسلامی ایران ثابت کنند و حمایت آمریکا را هم پشت سر خود داشته باشند. و این هم از اشتباهاتشان بود، چون اگر فرض کنیم که انقلاب ایران واقعآ در ملّتهای عرب اثر بگذارد، سرکوب این انقلاب به نفع آنها نخواهد بود و به فرض هم سرکوب شود، خشم مردم عرب باقی خواهد بود، زیرا آنها انقلاب را شناخته‌اند.البته باید بدانند که این انقلاب می‌ماند و سرکوب کردن آن آسان نیست. به فرض اینکه ما در جنگ هم پیروز نمی‌شدیم، در داخل کشور خودمان می‌توانیم وضعی به وجود بیاوریم که این کشور الگو و نمونه برای دیگران باشد. آنها اشتباه می‌کنند که با ما مخالفت می‌کنند، اگر با ما دوست می‌شدند و در کشورشان از تجربه‌های ما سود می‌بردند، شاید راه نجاتشان از این منفذ آسانتر بود.به هر حال آنچه به‌چشم می‌خورد، همبستگی ارتجاع منطقه است و صدام هم از همین موج دارد استفاده می‌کند. لذا امروز وظیفه ما این است که تلاش بیشتری کنیم. رزمندگان ما در جبهه، همان‌گونه که تا حال رفتار کرده‌اند پس از این هم رفتار کنند و بدانند که اگر در خاک عراق می‌جنگیم، سرنوشت جنگ است. مسأله‌ای نیست که ما در خاکمان باشیم یا نباشیم. ما از هر جا که انقلابمان آسیب ببیند، باید همان جا از انقلاب دفاع کنیم. چه در خاکمان باشد و چه خارج از خاکمان. مسأله خاک مطرح نیست، مسأله حیثیت و اعتبار انقلاب مطرح است. باید این توطئه را بشکنیم و هیمنه انقلاب را پاس بداریم و نگذاریم آنها موفق شوند. و امروزه اگر ما پیروز شویم، این پیروزی ما در منطقه لبنان منعکس می‌شود همچنان که قبلا شده بود، و حلّ مسأله لبنان هم در اینجا است. یعنی اگر طبق آن طرحی که من قبلا ذکر کردم، اسرائیل را در آنجا به دام بیندازیم، ما با وجهه پیروزی و تجربه جنگی و فرهنگی و انقلابی خود، می‌توانیم ملل عرب را در لبنان متّحد کنیم و مسأله لبنان را حل کنیم.امیدواریم که در آنجا هم آینده خوبی داشته باشیم و این هم از افتخارات رزمندگان ما خواهد بود و تا به‌حال هم همه افتخارات از آن آنها بوده است.