سخنرانی
  • صفحه اصلی
  • سخنرانی
  • سخنرانی آیت ا... هاشمی رفسنجانی پیرامون رهبری و شرایط آن

سخنرانی آیت ا... هاشمی رفسنجانی پیرامون رهبری و شرایط آن

  • جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۵۹

 

بسم‌اللّه‌الرحمن‌الرحیم

اَلْحَمْدُ ِللهِ وَ الصَّلوةُ عَلی رَسُولِ اللهِ وَ اَلِهِ أَجْمَعِینَ. قا لَ اَ لْعَطْیمُ فیِ کِتابهِ، اَ عُوذُ باللهِ مِنَ الشَّیْطانِ الَّرجیِم: "یا اَیُّهَا الَّذüینَ امَنُوآ اَطیüعُوا اللّهَ وَاَطیüعُوا الرَّسُولَ وَ اوُلِی اْلاَمْرِ مِنْکُمْ فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فüی شَئٍ فَرُدّوُهُ اِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ اِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ باللّهِ وَالْیَوْمِ اْلاخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَّ اَحْسَنُ تَاْوüیلاً»[1] .

موضوع بحثعنوانی که برای بحث من انتخاب کرده‌اند، "رهبری امام در دوران مبارزه، از پانزده خرداد تا پیروزی انقلاب" است. برای اینکه اصولی‌تر و با معیارهای رهبری در اسلام، با بحث مورد نظر برخورد کنیم، مقدمتآ مطالبی درباره اصل رهبری و شرایط آن صحبت می‌شود و سپس (با ذکر) نمونه‌هایی از رهبری امام به عنوان مصادیقی از رهبری مطلوب اسلامی، وارد تاریخ رهبری (در) اسلام می‌شویم.

اولین چیزی که در این خصوص باید گفت، این است که اسلام اجازه نمی‌دهد که جامعه بدون رهبر باشد. "آنارشیسم" و هرج و مرج که هر کس به میل و تشخیص خود در جامعه حرکت کند و خطوط متباین و مختلف و متضاد و احیانآ هماهنگ بخواهند در آن در یک نقطه  مشخص و مرکز معینی متمرکز شوند که هم جامعه تکلیف خود را بداند و هم مسؤولین امر و هم اینکه مسؤولیت لوث نشوند و باید در سطح بالای اجتماع، قدرت، مرکز و جایی باشد که حافظ حرکت جامعه و هادی آن باشند.

البته، اصراری نیست که این هدایت و رهبری در یک فرد و یا در یک جمع متمرکز باشد. ممکن است در شرایطی یک فرد به عنوان رهبر مورد پذیرش جامعه باشد و ممکن است در شرایطی یک فرد چنین وضعی را نداشته باشد و این مسؤولیت به عهده یک گروه، جمع و شورا گذاشته شود. معمولا، در زمان پیامبران و شخصیت‌هایی که از آسمان هدایت می‌شوند و یا در زمان ائمه که با صفت عصمت و مصونیت از خطا و گناه و انحراف مشخص شده‌اند، وجود یک رهبر کافیست و در اسلام چنین بوده است؛ یعنی، در زمان پیامبر(ص) ضرورت شورای رهبری وجود نداشت.

نظر شیعه بهاز نظر شیعه در زمان ائمه هم چنین ضرورتی نبوده است، اما پس از غیبت مسأله رهبریامام زمان(عج) و عدم حضور امام معصوم، مسأله رهبری شکل دیگری گرفته است. ما بعد از ائمه، انسان معصوم نداریم و احتمال خطا در افرادی که بخواهند مسؤولیت رهبری را به عهده بگیرند، وجود دارد. بنابراین از نظر اسلام، در این شرایط امکان رهبری و هدایت جمعی و شورایی مورد قبول است. البته، رهبری یک فرد، کار مشکلی است، ضمن اینکه سرعت عمل و پیشبرد کار را در برخی از موارد آسانتر می‌کند و این نوابغ هستند که می‌توانند چنین مسؤولیت عظیمی را به طور فردی به عهده بگیرند. مسأله ولایت فقیه که شما در قانون اساسی دیده‌اید و امروز از مهمترین مسائل مطرح در جامعه ماست، درست مصداق همین بحث است که شرایط رهبری را که می‌گویم، ولایت فقیه روشن‌تر می‌کند. دیده‌اید که در قانون اساسی که به وسیله علما، خبرگان و مطلعین اسلامی جمع شده است، مسأله رهبری یک مرجع  و گروه مراجع، هر دو آمده است. قانون اساسی به عنوان یک واقعیت پذیرفته است که ما در حال حاضر رهبر واحدی داشته باشیم که امام است؛ شخصیتی که امتحان صلاحیت رهبری را در دو دهه گذشته بخوبی داده‌اند.

به عنوان یک اصل و نقطه قابل اتکا تأکید شده است که شورای رهبری برای هدایت جامعه  از فقهای جامع‌الشرایط برای پس از امام به وجود آید. پس هم رهبری فرد و هم رهبری شورا و جمع در قانون اساسی آمده است و متن قانون اساسی، سند قطعی این است که خبرگان اسلام و اسلام شناسان ما، با استفاده از متون اسلامی و تکیه بر مدارک و منابع دینی آن را به وجود آورده‌اند.

شرایط رهبریحالا به سراغ شرایط رهبری می‌رویم که بحث دیگر ماست: در جوامع غیر مذهبی و دموکراسی امروز، روی رهبری این مقدار وسواس و دقتی که در مکتب ما وجود دارد، وجود ندارد. دو نوع رهبری می‌تواند در دنیا به وجود آید: یک نوع، رهبری با اتکا به قدرت و زور است که یک دیکتاتور با قدرت حزب و اسلحه یا قدرتی دیگر، بر مردم مسلط شود و اعمال قدرت کند و در جامعه، رهبری تحمیلی داشته باشد.

یک نوع دیگر رهبری انتخابی است که در محیط‌ها و فضاهای دموکراسی اجرا می‌شود؛ آنجا انتخاب می‌کنند، اما آن دقت و وسواسی که در اسلام و مکتب ما روی رهبر و شرایط آن شده است، در آن جا به چشم نمی‌خورد. روایت معروفی است، که سند مشهور شرایط فقاهت، مرجعیت و ولایت فقیه است که از ناحیه مقدس امام زمان (عج) صادر شده است. موقعی که بنا بود، امام زمان (عج) غیبت کبری نمایند و رابطه او را از جامعه قطع کنند و مردم به ایشان دسترسی نداشته باشند، از ایشان سؤال می‌شود که بعد از شما در مسائل جاری و حوادثی که اتفاق می‌افتد، به چه کسی مراجعه کنیم؟

امام(عج) (در جواب) مطالبی فرموده‌اند که همان مطالب وسیله هدایت ما بوده و براساس آنها و ادله مختلف و مدارک و متون متنوعی که در اختیار داریم، شرایط فقاهت، مرجعیت و رهبری تعیین شده است. اولین شرطی که تعیین شده است، این است که فقیه باشد؛ یعنی اصلا در موضوع هدایت مردم، در ابتدا به سراغ فقها رفته است؛ بحث از غیر فقیه نیست. به مجتهد، اسلام شناس، فقیه و آن کسی که با دلیل و برهان و از روی مدارک و منابع رسمی و متون قابل قبول دینی (قرآن و احادیث) بتواند اسلام و دستورات آن را بشناسد، فقیه می‌گویند. پس، ما به سراغ غیر فقیه نمی‌رویم.

کلمه "ولایت فقیه" که امروز مرسوم است و خیلی می‌شنوید، اگر متن جامعه و توده مردم، مسلمان نباشند و بخواهند به نحوی اداره شوند، این شرایط صادق نیست؛ این مردم هستند که طبق فکر، مکتب و راهی که دارند، کسی را انتخاب می‌کنند.

الآن بحث ما در جامعه اسلامی و جمعی است که اعضا و افرادش مسلمان و شیعه‌اند و می‌خواهند براساس مکتب حرکت کنند. اینها نمی‌تواند جامعه‌ای داشته باشند که هدایت و رهبری آن در اختیار اسلام شناس نباشد. این درست مثل این است که ما اداره یک کارخانه را به دست کسی بدهیم که اصلا با شرایط کارخانه آشنایی نداشته باشد؛ نه تولید را بفهمد، نه توزیع را و نه ماشین را و نه کار و کارفرما و کارگر را بشناسد. یا بیمارستانی را به دست آدمی بسپاریم که از بیمار و شرایط اداره او و بیماری‌ها و ... آگاهی نداشته باشد. البتّه، چنین مواردی پیش می‌آید، اما اصولی نیست و همیشه در معرض خطر است. وقتی که صحبت از این است که جامعه اسلامی است، خیلی طبیعی و حق و منطقی است که راهنما، هادی و رهبر جامعه هم کسی باشد که این موارد و راهشان را بداند.

آیا هر فقیهی به صرف داشتن فقاهت و فکر و اینکه کارشناس اسلامی است، می‌تواند هادی و رهبر باشد؟ نه، خیلی شرایط دارد، اوّلین شرطش عدالت است؛ یعنی اگر کسی باشد که در عمل به مقتضای آنچه که می‌فهمد، عمل نکند و عمل او با فهم و درک وی سازگار نباشد، نمی تواند رهبر باشد. عدالت، ملکه‌ای در انسان است که در عمل، انسان را در آن مسیری که با درک، فهم و تشخیص باید حرکت کند، حفظ می‌کند و به پیش می‌برد و از انحراف به چپ و راست جلوگیری می‌کند. خود این رهبر، بعد از عدالت باید چیزهای فوق عدالت هم داشته باشد. البته، اینها در بیان امام زمان(عج) آمده است، امّا بعضی از فقها این را به عنوان یک صفت لازم و شرط قطعی می‌دانند و برخی دیگر به عنوان یک شرط قطعی و لازم نمی‌شناسند و می‌گویند که بهتر است این حالت را داشته باشد.

"مُخالِفآ لِهَواهُ"؛ یعنی، رهبر باید حالتی داشته باشد که با تمایلات نفسانی که متّکی به وظیفه شناسی و مسؤولیّت  شناسی نیست و بلکه صرفآ یک تمایل طبیعی است، سازگار نباشد. این نکته خیلی مهمّی است. اتفاقآ، خود امام در درسشان روی این نکته تکیه داشتند و می‌خواستند بفرمایند که این از شرایط اجتهاد و مرجعیّت است؛ در اینجا مرجعیّت بودن یعنی مقلّد بودن.

یعنی کسی که ممکن است تحت تأثیر تمایلات نفسانی خود حرکت کند و "هوا" و تمایل او را حرکت دهد و به راهی ببرد، طبق آن سند و حدیث و این راهنمایی که امام زمان (عج) کرده‌اند، حداقل این است که در رهبری جامعه قرار نگیرد. البتّه، می‌دانید "هوا" لزومآ همیشه این نیست که در خلاف جهت حق باشد. ممکن است تمایلی داشته باشد که موافق مصلحت جامعه باشد و موافق مصلحت جامعه بودن، این تمایل را تقویت می‌کند، امّا مطلب اینجاست که در آنجایی که مصلحت جامعه از تمایل انسان جدا می‌شود، راه انسان عوض می‌شود و در آنجایی که تمایل انسان با مصلحت می‌سازد، در خود انسان دو حالت است: گاهی اقدام می‌کند، چون میل دارد و گاهی اقدام می‌کند، چون مصلحت می‌بیند.

مطرح می‌شود که امام و رهبر چنین نظری بدهد. گاهی به دلیل اینکه حق و مصلحت است، نظر می‌دهد و گاهی چون احساس می‌کند که با چنین اظهار نظری محبوب‌تر می‌شود و یا منفعت شخصی به دنبال دارد، چنین نظری می‌دهد. دقّت  در اینجاست. یک انسان صالح برای رهبری در این سند، نباید تابع "هوا" باشد و با آن مخالفت کند که من حالا نمونه‌هایش را در زندگی امام برایتان می‌گویم؛ چون، موضوع بحث ما زندگی امام است.

اگر چنین  عنصری پیدا شد؛ کاردان، اسلام شناس، فقیه، مجتهد و عادل بودو شرایط  دیگر را داشت  و طبق این جمله هواپرست نبود و دنبال هوای نفسانی هم حرکت نکند، لیاقت رهبری را دارد. حالا ما با این معیاری که مطرح کردیم، من به سراغ موضوعی می‌روم که شما برای بحث من مطرح  کرده‌اید و شرایط را با رهبری امام تطبیق می‌کنیم.

رهبری اماماگر این انقلاب ما برخلاف انقلاب‌های دنیا با بسیاری از انقلاب‌های تاریخ خمینی تمثیلتفاوت می‌کند، از عوامل مهمّش این است که با هدایت و رهبری یک شرایط رهبریشخصیّت و رهبری به وجود آمده و ادامه پیدا می‌کند که شرایط رهبری را دارد. در تاریخ کم پیدا می‌شود که شرایط رهبری با همه مشخّصات آن در یک انسان پیدا شود و آن رهبر جای خود را در جامعه پیدا کند.

البتّه ممکن است انسان‌های صالح در جامعه زیاد باشند، امّا اینکه اینها شناخته شوند و پیش بروند و مردم با آنها مأنوس شوند و آنها مسؤولیّت خودشان را به عهده بگیرند و جامعه آنها را بشناسد و در جامعه جای مناسب خود را پیدا کنند، کمتر پیدا می‌شود. همین امام این شرایط را در سنّ 60 و  65 سالگی، با یک مقدار انرژی بیشتر داشته‌اند.

امّا جامعه  در آن روز این شخصیّت را کشف نکرده و شرایط برای جلو افتادن این شخصیّت به وجود نیامده بود و آن رهبری را که از شرایط پیروزی و نجات جامعه ما بوده است، به دست نیاورده بود. من حالا نمی‌خواهم به دیگران اهانت کنم و بگویم که مراجع قبل از ایشان چطور بودند. آنها این شرایط را نداشتند. ایشان در حوزه علمیه بودند، مدرس بودند، معلم اخلاق، فلسفه و فقه بودند و تا حدودی هم لااقل برای شاگردان خود شناخته شده بودند، امّا جّو کلّی جامعه و شرایط عمومی اجتماعی ایشان را در حد رهبری نمی دید و دیگران قدرت فایق را در حوزه بدست داشتند.

در آن شرایط، حضور این شخصیّت این خاصیّتی را که امروز از او می‌خواهیم بگیریم ، نمی‌شد از او گرفت. پس با همین دلیل به این واقعیت اعتراف کنیم که ممکن است در جامعه افراد با صلاحیت باشند، اما شرایط و امکانات، رابطه آنها را طوری با جامعه جمع نکرده که در مسند حق خود قرار بگیرند. اگر گفتم که انقلاب ما به این سرعت پیروز شد، عوامل فراوانی دارد. یکی از عوامل آن این است که به این رهبری رسید و از آن برخوردار شد.

شرایطی که این رهبری را با مردم آشنا کرد، خود از شرایط پیشرفت است؛ یعنی از نظر کلی در چنین شرایطی بود که می‌توانسیتم با این رهبر آشنا باشیم و تحت رهبری آن حرکت کنیم. ایشان ده سال قبل از آن هم در حوزه علمیه مطالبی گفته‌اند و نوشته‌هایی دارند و حرف‌هایی زده‌اند. در کنار مرحوم آیت‌اللّه العظمی بروجردی، ایشان یک بار در حوزه، ظهور کرده‌اند، امّا شرایط آن روز جامعه، قادر به هضم شرایط ایشان نبوده است و ایشان را برای مدّتی اجبارآ در انزوا گذاشته است که سال‌های انزوای امام در حوزه علمیّه که به صرف تدریس و مدرّس و معلم اخلاق و مربی بودن، می‌گذشته است، دوره‌ای است که شاید خود، در تصویر رهبری از شرایط باشد. ما باید روی آن هم در بعد دیگری صحبت کنیم، چون، ما در انبیا هم در خیلی از جاها دوره انزوا می‌بینیم که شاید از عوامل سازنده رهبر باشد.

وقتی که در قم و ایران مرجعیّت عامّه از دست رفت و شرایط برای مشخّص شدن یک رهبر و انسان صالح فراهم شد و انسان‌ها و شخصیّت‌های جوینده حق دنبال حق افتادند و تکاپو برای کشف یک مرجع ذی صلاحّیت زیاد شد، جامعه به ایشان چشم دارد و ایشان جای خودشان را در جامعه پیدا کردند.

خصوصیات رهبرحالا، خصوصیّات یک رهبر؛ اوّلین خصوصیت در رهبر این است که زمان مناسب را برای حرکت مناسب تشخیص بدهد. نباید راهی را در پیش روی جامعه بگذارد که زمان مناسب برای آن نرسیده باشد. تشخیص زمان و موقعیّت مناسب حرکت از مهمترین فرایض انسانی است که می‌خواهد رهبری را به عهده داشته باشد.

آدم ممکن است، مجتهد، فقیه، عادل، مخالف هوای نفس و دلسوز جامعه هم باشد، امّا زمان شناس، موقعّیت و مناسب شناس نباشد. اگر این بُعد در انسان کم شد، این کمبود ممکن است نیروهای اجتماع را (هدر) بدهد و در جای غیر مناسب، شعار غیر مناسب انتخاب بشود و مدّتی سرگردانی پیش آورد. این امام از دوره‌های جوانی با رژیم پهلوی سر مخالفت و جنگ داشته است. کتابی از ایشان مانده که به نام ایشان نیست که در دوره جوانی نوشته شده است.

رضاخان قلدر در آن کتاب، سخت مورد انتقاد و حملات شدید قرار گرفته است. نامه‌هایی از ایشان هست که روحّیه، شخصّیت و فکر ایشان را نشان می‌دهد، امّا می‌بینیم در زمانی که مناسب نبود، حرکت ایجاد شود، ایشان آن چنان که در زمان مناسب به میدان آمدند، نیامدند و این تشخیص موقع مناسب برای حرکت مناسب در تاریخ مبارزه، برای ما مهم بود.

جریان رهبریایشان در موقع معیّنی به دولت حمله می‌کردند، و در تاریخ معیّنی امام از15خردادبه جای دولت، هدف را شاه قرار دادند، در زمان معیّنی آمریکا را به پیش تاپیروزیکشیدند و به آمریکا حمله کردند، در زمان معیّنی اسرائیل به عنوان یکی از اهداف مبارزه ایشان، داخل مبارزات بود و آن دوره‌های پیش از 15 خرداد است. این دوره‌های اخیر که شما هم شاهد بودید و دوران پس از پیروزی انقلاب را هم خودتان دیده‌اید که من وارد جزئیات امروز نمی‌شوم و به خودتان واگذار می‌کنم.

دیدید که در موقع معیّنی شعار معیّنی از طرف ایشان برای هدایت انقلاب ابداع می‌شود و انسان در عمل می‌فهمد که مناسب بوده است. (عوامل) آمریکا و رژیم پهلوی تصمیم گرفتند که توطئه‌ای بریزند و طرحی به جامعه بدهند که موقعیّت رژیم را عوام فریبانه تثبیت کند که همراه تثبیت موقعّیت رژیم، تثبیت موقعیّت آمریکا و غرب هم در ایران باشد. پایه‌های قدرت آمریکا و غرب و خاندان پهلوی با آن اصول انقلاب به اصطلاح " سفیدی" که خاندان پهلوی در سال‌های 40 به بعد مطرح کردند، برای مدّت طولانی تثبیت می‌شد و اسارت ما باقی بود. آن زمان درک می‌خواست و واقعآ مشکل بود که حکومتی با قدرت و امکانات خود و اربابانش شعارهایی مطرح کند و نمی‌شود مخالفت کرد و سنگرهایی درست کند که به صورت ظاهر مترقّی و عالی باشد و هر کس در مقابل آن سنگر بایستد، مرتجع و مخالف ترقّی، تلقّی شود.

خیلی زیرکانه و رندانه، شعارهایی مثل اصلاحات ارضی، واگذاری کارخانه‌های دولتی که همیشه ضرر می‌داد، سپاه دانش، سپاه ترویج و آبادانی، دادن حقوق خانم‌ها و تساوی به نسبت جمعیّت که تا آن روز به قول خودشان در پرده‌های سیاه و ظلمت گرفتار بودند، در زمانی (مطرح کردند) که تازه جامعه ما می‌خواست با تمّدن و راه غرب آشنا شود. مطرح کردن این سنگرها کار آسانی نبود. تشخیص اینکه نباید گذاشت رژیم این سنگرها را بسازد و این نقاب‌ها ساخته شود و چهره کریه رژیم را بپوشاند و اینکه نباید گذاشت رژیم از سنگر ترقّی خواهی و عدالت خواهی وارد شود و مردم را فریب دهد، همراه انتخاب کیفّیت مبارزه‌ای که بتواند حربه را از دست رژیم بگیرد، خیلی هوش، زیرکی، درک، تشخیص و موقع و زمان شناسی می‌خواست.

در آن روزهایی که این مبارزه شروع شده بود، شما جوان‌ها نمی‌دانید، اگر در مجلس سالمندهایی باشند، می‌دانند؛ دلسوزها بیشتر به روحانیّت می‌گفتند که در این میدان وارد نشوید؛ چون، روحانیّت را به ارتجاع و طرفداری از فئودالیسم، مخالفت با حقوق  زن، نشر سواد و مظاهر تمّدن متهم می‌کنند و رژیم هم خیلی در این راه تلاش کرد.

در همان روزهایی که مبارزه امام شروع شد، رژیم مارک ارتجاع را به چهره روحانیت زد و روحانیت را به "ارتجاع متهّم کرد و گفت که با چپی‌ها سازگار شده‌اند و اسم آن را "اتّحاد نا مقّدس ارتجاع سرخ و سیاه" گذاشت.

ببینید، با یک کوشش حرکت خود را مترّقی اعلام می‌کند و مخالف را مرتجع؛ خودش را حق خواه و عدالتخواه و طرفدار مظلوم و مخالف را طرفدار فئودال و سرمایه‌دار معرفی می‌کند. خود را با داشتن وسایل تبلیغ در داخل و خارج، مترّقی و مخالف را مرتجع اعلام می‌کند و چنین جنگی نابرابری می‌شود. امّا تشخیص امام و رهبر به حدّی بود که اگر در اینجا وارد عمل نشویم و این سنگر را از دست آن نگیریم و چهره‌شان را روشن نکنیم و مشخّص ننماییم که به کجا می‌روند، بعدآ نمی‌شود آنان را تعقیب کرد.

در زمان مناسب مبارزه را شروع کرد. البتّه، با دشواری‌هایی که داشت. همین‌هایی که عرض کردم، واقعآ برای معرّفی کردن محتوای مبارزه دشوار بود. البتّه، ما یک چیز خوب در دستمان بود و آن مساله دین بود که جامعه اسلامی ما علی‌رغم این تبلیغات، اصالتی که به دین و مذهب قائل بود، آن قدر عمیق و قوی بود که این قدرت را در اختیار امام و مبارزه می‌گذاشت که تحت سایه این و (احساس خشم از) شکستن مرزهای دین که ما خوب می‌توانستیم نمونه‌های آن را در دشمن نشان بدهیم، دشمن را مفتضح کنیم.

اگر دشمن  ادّعای ترقّی خواهی می‌کرد، مشکل او این بود که جامعه مذهبی را که متن جامعه ماست، چگونه به دنبال خود ببرد و اینجا بود که شعار ضدّ دین، قرآن بودن و مخالف علم و روحانیّت و شعایر دینی بودن رژیم را می‌دادیم که همه اینها را داشت، تا ملّت متوجّه بشود که با چه عنصری مواجه است. خوشبختانه، سوابق مذموم خانواده پهلوی و اطراف و درباریان وی این کار را برای امام آسانتر کرد.

این یک مسأله که موقع بینی و شناخت زمان مناسب بود و امام دارا بود. مسأله دیگر، قاطعیّت و سازش ناپذیری است. این خیلی مهم است. اگر یک رهبر از اوّل مصمّم نباشد، دو دل باشد و دست و دلش بلرزد و معامله‌گر باشد و در نشیب و فرازهای مبارزه، سوداگری کند؛ یک امتیاز بگیرد و یک امتیاز بدهد، می‌تواند یک رهبر سیاسی باشد و ممکن است، در یک مرحله حساس موفقّیت‌های مطلوبی به دست بیاورد، امّا در رابطه با یک مکتب، پیروی عمیق و انقلاب واقعی چنین رهبری، عامل شکست است.

ممکن است یک قرارداد کوتاه مدّت که دشمن به صلاحدید خود هر وقت خواست آن را لغو می‌کند، با گرفتن و دادن یک امیتاز در مرحله‌ای دیگر مبارزه را پیروز معرّفی کند، امّا دشمن موقعّیت خود را تحکیم می‌کند و برمی‌گردد و امتیازی را که داده است، پس می‌گیرد و انسان را کنار می‌گذارد.

از طرف کفّار مکّه به پیامبر اکرم(ص) پیشنهاد می‌شود (شبیه پیشنهادهایی که ما معمولا در دوران مبارزه دریافت می‌کردیم) که شما چرا یک مشت برده، کارگر و جوان‌های خام و بی‌تجربه دور و برخود جمع کرده‌اید و منطقه را به آشوب کشیده‌اید؟ بیا با رهبران جامعه بساز، بیا هر چه که بخواهی در اختیارت می‌گذاریم، ما شخصیّت تو را قبول داریم، ولی با ما هماهنگ باش.

سران قریش نشستند و این فکر را مطرح کردند و توافق کردند و عموی پیامبر(ص) را قاصد کرده و پیشنهادهای خود را برای سازش به پیامبر(ص) دادند و مطمئن بودند که ایشان می‌پذیرند. پیشنهاد مال، ریاست، زن، زندگی و اطاعت هم دادند. گفتند که شما نیروی عظیمت را در اختیار قبائل مکّه بگذار، ما در رکاب تو هستیم و دنیا را فتح می‌کنیم. امّا جمله پیامبر(ص) را شنیده‌اید که فرمود: "اگر خورشید را در یک کف دست من و ماه را در کف دست دیگرم بگذارید و این کوه‌های مکّه را به همه عظمت و بزرگی آن تبدیل به طلا کنید و به من بدهید، نمی‌توانم از مسیری که انتخاب کرده‌ام، یک قدم به عقب برگردم.

یکی از سران نیرومند عرب که برای زیارت خانه خدا آمده بود، خدمت پیغمبر(ص) رسید و شخصیّت ایشان را سنجید، پیشنهاد کرد و گفت: من با همه نیرویم در خدمت تو قرار می‌گیرم، به شرطی که بعد از خودت اداره کشور را به من بسپاری؛ یعنی، من ولیعهد و جانشین تو باشم. این معامله و سازش برای یک انسان غیر مکتبی و رهبر سیاسی خیلی طبیعی است و معمولا در دنیا چنین کاری می‌کنند. حالا کسی که جوان‌ها، بچّه‌ها و خانواده او از هر طرف تحت محاصره و در "شعب ابی‌طالب" گرفتار است و آب، نان و غذا ندارد و دشمن هر روز شبیخون می‌زند، چنین قدرتی در اختیار وی قرار می‌گیرد که او را از محاصره نجات بدهد، اگر رهبری با شکل امروز باشد، می‌پذیرد. امّا پیامبر(ص) فرمود که شما اگر مرا حق تشخیص می‌دهی، از من حمایت کن و مسأله رهبری بعد از من در اختیار من نیست. این را باید خدا دستور بدهد. هر دستوری آمد عمل می‌کنم.

سازش ناپذیریما معامله نداریم و سازش در کار نیست. این حالت را شاگردان و آنهایی که امام خمینیهمیشه همراه امام بودند، در ایشان به طور مجّسم می‌دیدند. یعنی، امام حالتی برسراصولداشت که در مورد حق همین موضعی که امروز دارد، داشت و امروز هم که در مبارزهاوج قدرت، عظمت و محبوبّیت زندگی است که معمولا این حالت انسان را مقداری منحرف می‌کند، باز هم دارند. هیچ حاضر نیست که به خاطر مصالح زودگذر روی اصول و راه و هدف، سازش و معامله بکند.

این را ما در طول تاریخ دیدیم؛ یعنی، آن روز که روحانّیت می‌خواست در درگیری با دولت بر سر مسأله "انجمن‌های ایالتی ولایتی" پیروز شود و رژیم تسلیم شد و تسلیم نامه خود را منتشر کرد، چند جمله در آن بود که ما را قدری مشکوک می‌کرد. همه مراجع پذیرفتند، من در کرمان بودم و از طرف امام برای انجام مأموریّت به آنجا رفته بودم. در جلسه‌ای که در شب داشتم، تلگراف از طرف یکی از مراجع رسید که دولت تسلیم شد و مبارزه را کنار بگذارید.

ما وقتی با امام تماس گرفتیم، فرمودند که نه، همه خواسته‌های ما داده نشده و این کلمه مقداری قضیه را مشکوک می‌کند. اکثر شخصیّت‌های مذهبی می‌گفتند: ما این قدر سخت نگیریم، حالا که دولت تسلیم شده است، قبول کنیم و بعد به آن مسائل می‌رسیم. امّا امام قبول نکردند، دو روز به تأخیر افتاد تا آن چیزی را که امام می‌خواستند، دولت تحویل داد و بعد اعلام کردند که حالا ما خواسته‌هایمان را گرفته‌ایم.

بعد از آن هم این طوری بود. وقتی که ایشان را باز داشت کردند و به تهران آوردند، چون در بازداشتگاه بودند و رابطه‌ای با بیرون نداشتند، ما هم خبر نداشتیم. رئیس ساواک مکرّر به امام فشار وارد می‌کرد که  با شاه ملاقات کنند تا قضیه تمام شود. اجازه بدهید که شاه به ملاقات شما بیاید و حرف‌های شما را بشنود و شما هم حرف‌های او را بشنوید، ما مطمئن هستیم که تمام می‌شود.

امام می‌دانستند که ملاقات اینها چه نتیجه‌ای خواهد داشت؛ اینها که همه چیز در دست خودشان بود، می‌آمد و ملاقات می‌کرد و در روزنامه می‌نوشت که اعلی حضرت رفت و در زندان با امام ملاقات کرد و  هر چه که دلشان می‌خواست، به هم گفتند. با داخل زندان ارتباط نداشتیم و وسیله تماس نبود. این به مبارزه ضربه می‌زد و ایشان حاضر نشد که سایه شاه را هم ببیند. فرمود : "بروید و در روزنامه و رادیو اعلام کنید که این کارهایی که ما کرده‌ایم، اشتباه است. وقتی که اعلام کردید و مطلب روشن شد، آن وقت هر جا خواستید با هم صحبت می‌کنیم".

بعد امام را به قیطریه منتقل کردند و در آن روزی که می‌خواستند به قم بیایند، (فشار روی گرده رژیم بود که چرا امام به قم نمی‌آید؟) دیگر رژیم نمی‌توانست مقاومت کند. اینها رفته و با امام مذاکره کرده بودند و امام هیچ تسلیم نشده بودند و ناچار امام را به قم فرستادند. وقتی که امام به قم آمدند، روزنامه اطّلاعات یک سر مقاله نوشت و در آن نوشته شده بود که با امام یک نوع تفاهم شده و چیزهای مبهمی از این قبیل.

قاطعیّت اماموقتی که امام به قم رسیدند، بعد از 10 ماه دوری یک جمله کوتاه این طوری خمینیدر سر مقاله نوشته شده است، امام اعلام کردند که دو روز به شما مهلت می‌دهم که این حرفی را که نوشته‌اید، تصحیح کنید، والّا در روز معیّنی که معیّن کرده‌بودند، در اوّلین سخنرانی که خواهم داشت، خودم همه چیز را می‌گویم و رسوایتان می‌کنم. من شاهد بودم، از طرف روزنامه اطلّاعات پشت سر هم قاصد می‌آمد و از امام درخواست و تقاضا می‌کرد که اشتباه شده است، شما گذشت کنید. چیزی بوده است که گذشته است و... .

حتّی جملاتی می‌آوردند که این طوری بنویسم که امام به قدر یک کلمه تنزّل نکرد. چون آنها خوب توضیح ندادند و ننوشتند، امام حرف خود را علی‌رغم اینکه تازه آمده بود و رژیم تهدید می‌کرد که ممکن است دوباره مسائل گذشته تکرار شود، زدند. چون اهل سازش و معامله نبود و روی هدف با هیچ چیزی معامله نمی‌کرد، قاطعانه آن چیزی را که می‌خواستند، گفتند.

این مال زمان‌های قدیم است. در زمان‌های اخیر هم که شما خودتان شاهد بوده‌اید که وقتی در پاریس بودند، مسأله این بود که اوّل، رژیم آزادی بدهد و ملّت، امام، حوزه و زندانی‌ها آزاد باشند و انتخابات این طور باشد و مجلس چه طور شود و رژیم بماند و امام به کشور بیایند که قبول نکردند. شاه رفت و بعد مذاکرات جدید شروع شد که دولت بختیار بماند و مذاکرات طولانی در کار بود و امام یک ذرّه عقب نرفتند.مدّتی فشار روی این بود که قانون اساسی را قبول کنید و با قانون اساسی گذشته کشور اداره شود، امام نپذیرفت. یک مدّت روی این صحبت شد که شورای سلطنت تشکیل شود و شاه نباشد و ... که باز امام رد کردند. هیچ چیز غیر از اینکه خود ملّت و خود مسلمان‌ها حکومت مورد نظر خود را براساس خواسته‌های خود تنظیم کنند، مورد قبول امام نبود و ما که در جریان کار بودیم، می‌دیدیم حوصله تمام سیاستمدارها و کسانی که خود را سیاستمدار و اهل نظر می‌دانستند، سر رفته بود.

هر چه پیشنهاد به پاریس می‌بردند، قبول نمی‌شد و برمی‌گشت، بند دل اینها پاره می‌شد که چرا امام این قدر یک دندگی می‌کند؟! این خاصیّت یک رهبر قاطع است. حالا می‌فهمیم که اگر امام  هر پلّه از آن پلّه‌ها را قبول می‌کردند، منجر به یک شکست می‌شد. (اگر) قانون اساسی را می‌پذیرفتند و می‌آمدند، فردا شورای سلطنت همان کاری را می‌کرد که سلطان مخلوع عمان می‌کرد.

ظرفیت در رهبریبختیار چقدر التماس کرد که امام اجازه بدهند تا ایشان پاریس برود و در امام خمینیخدمت امام استعفا بدهد! ببینید مطلب چقدر باریک است. اینجا جنگ بود و ما هر روز کشته داشتیم. هر کسی می‌گفت چه می‌شود؟ بگذارید بختیار به خدمت امام برود و حرف‌هایش را بزند و استعفا بدهد. امام می‌گفتند: نه، استعفا بدهد و بعد به اینجا بیاید. من مسؤول یک دولت غاصب و مسؤول یک رژیم فاسد را که از دستان او خون می‌چکد و هنوز می‌خواهد روی آن کرسی بماند و از آن کرسی با من حرف بزند، نمی‌پذیرم. حرف زدن با او یعنی رسمیّت دادن به این رژیم. هر وقت او از این راه برگشت و استعفا کرد و یک آدم معمولی شد، مثل بقیه مردم معمولی می‌تواند، حرف‌های خود را بزند.

تصور این قاطعیت‌ها برای رهبران معمولی بعید است. برای این جور افراد، این قاطعیت‌ها قابل قبول نیست؛ یعنی، در معیارهای سیاسی امروز ما و کیفیت حرکت سیاسی و اجتماعی جامعه ما این یک دندگی‌ها و استقامت‌ها قابل پذیرش نیست؛ برای اینکه با نمونه مکتب و قرآن آشنایی درست ندارند. ظرفیتی به اندازه امام و شخصیتی به آن تشخیص می‌خواهد که اسلام را شناخته و درک کرده باشد و وجودش در قضیه قرآن باشد و راه پیغمبر(ص) و علی(ع) را تشخیص داده باشد و حرکت کند.

وقتی که معاویه جنگ را در شام شروع کرده بود علی(ع) در داخل حکومتش مورد هجوم قبایل یاغی بود. خوارج نهروان حکومت او را از داخل تضعیف می‌کردند و شخصیت‌های سیاسی، یکی پس از دیگری از ایشان فرار می‌کردند، دوستان علی(ع) آمدند و به ایشان گفتند که آقا، چرا شما این طور می‌کنید؟ بیایید با معاویه مصالحه کنید، او یک حاکم که بیشتر نیست. او یک مأمور شماست. بگذارید چند روزی بماند، بقیه کشور را آرام کنید، برداخل مسلط بشوید و وقتی که تقویت شدید، سراغ معاویه می‌روید و او را از میان می‌برید. اینکه یک مهلت محدود به او بدهید و کار را محکم کنید و بعد به سراغ او بروید، چه اشکالی دارد؟!

امام فرمودند: وای بر شما! چه جور است که از امامتان می‌خواهید از راه جور و ستم و ناحق به هدف خود برسد؟ من، نمی‌توانم برای یک آن هم حکومت معاویه را امضا کنم. من اجازه بدهم که او روزها و ماه‌ها و سال‌ها بماند تا بقیه کارها را درست کنم؟! این منطق، منطق اسلام است که خط امام هم است. شما که می‌گویید. پیرو خط امام هستید این خط امام است؛ قاطعیت، سازش ناپذیری و جدیت در مقابل انحراف از راه و برای رسیدن به هدف.

موضع قاطعدر قضیه آمریکایی‌ها شما نمونه‌های بهتری دیده‌اید. افرادی که مسؤول امام درقضیهکارهای اجرایی بودند، مشکلاتی که از ناحیه درگیر شدن با آمریکا احساس گروگان‌هایمی‌کردند، گاهی آنها را وادار می‌کرد که به نزد امام بروند و درباره گروگان‌ها و آمریکاییسازش با آمریکا و ... مسائلی را مطرح کنند که شما همه آن را در روزنامه‌ها و جریانات گذشته شاهد بوده‌اید. یک زمانی صحبت بود که فلان کس از آمریکا بیاید و مذاکره کند. امام دستور داد که کسی نیاید. اگر کسی حرکت کند، از بین راه بر می‌گردانم.

در حرکت و اقدامات خود آن چنان قاطع و سازش ناپذیر بودند و ما این خاصیّت را از اوّل انقلاب تا به امروز در ایشان همیشه یکنواخت دیده‌ایم. اگر رهبری معمولی حرفی زد، دلش می‌خواهد که اگر روزی معلوم شد که آن حرف وی اشتباه است و درست نیست، لجاجت و یک دندگی کند و روی حرفش بایستند. لجاجت غیر از قاطعّیت است. یک دندگی غلط و منحرف غیر از حق پذیری است. البتّه، در رهبران معصوم مسأله اشتباه و برگشتن از حق نیست؛ چون آنها معصوم هستند. امام این خاصیّت را دارند و ما آن را در طول برخوردمان با ایشان در طول تاریخ گذشته تا امروز زیاد دیده‌ایم و برای  ما مثل آفتاب روشن است. ممکن است امروز امام حرفی را بزنند و فردا متّوجه بشوند که حرفی که امروز زدند، بهتر است این طور باشد. امام هیچ حاضر نیست به دلیل اینکه حرفی زده و فردا معلوم شده است که این حرف طور دیگر است، بگویند که چون دیروز گفته‌ایم، امروز دیگر نمی‌توانیم پس بگیریم.

 حالت حق پذیری، تسلیم حق بودن، با حق حرکت کردن، از باطل پرهیز داشتن و عدم لجاجت و یک دندگی ناصحیح از خصوصّیت‌های رهبری حق و مکتبی است که ما در امام خیلی دیده‌ایم و موارد زیادی دارد که خود آن بحث دیگری است. حاضر باشد با هوای نفسانی خود مخالفت کند؛ آدم احساس می‌کند که کارهایی است و دین، عقل و عرف مخالف  آن نیست، امّا هواپرستی و روی هوی حرکت کردن و روی میل و تمایلات نفسانی رفتن است. این حالت با رهبری‌های آسمانی سازگار نیست.

شخصیّت امامنمونه‌هایی از زندگی امام می‌گویم که بفهمید چه طور است: زمانی که ایشان خمینی در قم بودند و هنوز مرجع نشده بودند و مدرّس عالی مقامی بودند، شاگردان او خیلی علاقه داشتند که شخصیّت ایشان را ابراز کنند و به جامعه نشان بدهند و ایشان را متشخص کنند تا جامعه به ایشان توجّه کند. گاهی پیشنهادهایی می‌شد که ممکن بود کسی فکر کند که باهوای انسان حرکت می‌کند؛ مثلا، وقتی درسشان تمام می‌شد و می‌خواستند از حوزه درسی خود به جایی بروند که از خیابان عبور کنند، شاگردان که همگی به ایشان عشق می‌ورزیدند و جّدآ علاقمند بودند، خیلی طبیعی بود که دنبال ایشان حرکت کنند؛ یعنی، امام دارند می‌روند و طلبه‌ها هم که از درس فارغ شده‌اند، پشت سرایشان حرکت می‌کنند.

 

این چیزی است که معمولا مراجع داشتند و شخصیّت ایشان را نشان می‌دهد. امام از در مسجد به بیرون می‌آمدند و از جمعیت جدا می‌شدند و به کوچه‌ها می‌رفتند، گویی که به طرف دیگری می‌خواهند بروند. حاضر نبودند در خیابان جمعیّت پشت سرایشان حرکت کند. انسان یک وقت می‌دید که به خیابان رسیدیم و امام هم از کوچه دیگری در آمدند. از همان مسیری که دیگران می‌خواستند بروند، ایشان هم می‌بایست می‌رفتند، ولی جوری حرکت می‌کردند که حالت جمعیّت پشت سر را نشان ندهند.

 

علی‌بن ابی‌طالب(ع) موقعی که به کوفه آمده بودند، مردم در روزهای اوّل به رسم سابقه ذهنی که از زمان حکومت سلاطین ایران داشتند، دنبال ایشان راه می‌افتادند. حضرت علی(ع) برگشتند و فرمودند: "چرا این طور می‌کنید؟ این چه کاری است که شما می‌کنید؟ خودتان را کوچک و یک کس دیگر را بزرگ می‌کنید. برگردید و بروید! کاری را که با سلاطین جور می‌کردید، با امام عدل نکنید".

تابستان‌ها مرسوم بود به دلیل هوای گرم قم، علما و مردم به خانه‌های خود می‌رفتند. طلبه‌های خمین به خدمت امام رفتند و گفتند که امسال که می‌خواهید به خمین بروید، بیایید با هم برویم و ما در خدمت شما باشیم. امام فرمودند "مگر می‌خواهیم  سینه بزنیم که دسته جمعی  برویم؟! شما خودتان بروید، ما هم خودمان می‌رویم". یادم هست که ایشان همین جمله را فرمودند.

وقتی می‌گویم «مُخالِفآ لهواه» یعنی این. عیبی ندارد که یک استاد جلو حرکت کند و شاگردانش به دنبال او حرکت نمایند. عیبی ندارد که یک شخصیت روحانی موجّه وقتی وارد شهری می‌شود، یک عده از طلّاب و فضلا همراه او باشند، امّا انسانی که احساس می‌کند شخصیّت به رخ مردم کشیدن و تظاهر به شخصیّت و تحلیل نفوذ بر مردم چیزی است که معمولا نفس انسان به او میل می‌کند و تمایلات نفسانی، انسان را تحریک می‌کند، اگر خود را در برابر این تمایلات واکسینه کند، در جاهای بزرگتر هم می‌تواند خود را حفظ کند.

کسی که آن طوری حرکت می‌کند، وقتی که شاه هم پیغام می‌دهد که ما می‌آییم و در ملأ عام دستت را می‌بوسیم، برایش ارزشی ندارد و هر چه پیشنهاد کنند، ارزش ندارد. همین حالا، شما می‌دانید که برای رهبران دنیا خیلی اهمیّت دارد که شخصیّت بزرگی از یک کشور به دیدن او بیاید و این جزء کارهای مرسوم سیاستمداران دنیاست. اگر امام اجازه بدهند، رهبران آمریکا می‌آیند و دست امام را می‌بوسند. وقتی که تمایلات بر انسان حاکم نباشد، این طور است. تعبیر «مُخالِفآ لهواه» ـ گرچه معمولا فقها به عنوان یک صفت واجب نگفته‌اند ـ چنین نمودی دارد. وقتی انسان که مظاهر و نمودهای این تعبیر را در زندگی اجتماعی ببیند و بداند چه آثاری در دراز مدّت روی انسان و جامعه می‌تواند داشته باشد و بفهمد که انسان اگر در این وادی هولناک افتاد، دیگر حد ندارد؛ اوّل چیزهای کوچک و حوادث نفسانی است، کم کم تمایلات بزرگتر، رشد می‌کند و زنده می‌شود و توسعه می‌یابد و یک وقت انسان احساس می‌کند که اسیر تمایلات نفسانی شده است؛ در ریاست و قدرت طلبی، در ابراز شخصیّت و همه جا با هوی حرکت می‌کند.

کسی که این واکسینه را در مورد خودش انجام دهد و از اوّل خودش را بیمه کند و بنا را براین بگذارد که در حرکات، تمایلات و کارهایش از خواست نفس تبعیّت نکند، جلوی خطرهای بزرگ را می‌گیرد. «وَ اَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ اْلمَاْوی»[2] ، این آیه قرآن را ببینید؛ کسی که از

خدا بترسد و مانع حرکت نفس خود در مسیر هوی و تمایلات باشد، راه او به بهشت است.

برای ما آدم‌های معمولی حرکت با تمایلات نفسانی در بعضی از موارد زندگی خیلی مهم نیست. البته، یک انسان مؤمن، صحیح، سالم و صدیق معمولا این طور نیست. امّا برای انسان‌های معمولی این هست. ما اگر خودمان کارهای روزانه را تجزیه و تحلیل کنیم، می‌فهمیم چه مقدار از آن را با تمایلات نفسانی کار می‌کنیم. امّا برای یک رهبر، کسی که می‌خواهد جامعه را هدایت کند و کسی که می‌خواهد ولّی مردم باشد و به عنوان ولایت فقیه، حاکم واقعی دل‌ها، بدن‌ها و حرکت مردم باشد، باید این حالت را در خودش به وجود بیاورد.

یک قطعه تاریخی جالب الان یادم آمد که می‌گویم تا ببینید مخالفت با هوا یعنی چه؟ در قم یک شخصیّت علمی و فقاهتی داشتیم که شما نمی‌شناسید؛ مرحوم آیت‌اللّه آقا سیّد محمّد تقی خوانساری. ایشان از علمای قم و هم درس و هم بحث آیت‌اللّه کاشانی بودند؛ یعنی، دو طلبه‌ای که با هم در عراق جنگیدند و در جنگ بین‌المللی شرکت کردند و به ایران آمدند و مرحوم خوانساری در قم یکی از مدرسین شد و آیت‌الله کاشانی هم در تهران آن حرکت مذهبی و سیاسی را هدایت کردند. سال‌ها پیش در قم خشکسالی عجیبی بود؛ باران نمی‌آمده است. مردم از علماء خواسته بودند که نماز "استسقاء" بخوانند؛ یعنی، طلب باران بکنند.

معمولا، علما نرفته بودند، مرحوم خوانساری پذیرفته بود و آن، موقعی بود که انگلیسی‌ها ایران را اشغال کرده بودند و در قم سربازان انگلیسی بودند. ایشان رفته بود در بیرون قم به یک محلّی به نام خاک فرج (محلّی در کنار قم که حالا جزء شهر شده است)، در بیابان نماز باران خوانده بود. وقتی که نماز خواندند، خیلی طول نکشید و تا مردم به شهر آمدند، بعد از مدّت‌ها که باران نمی‌آمد، باران وسیع و عظیمی آمد و به عنوان یک معجزه و صدق سنّت نماز استسقاء تلقّی شد. وقتی که انگلیسی‌ها این مسأله و مطلب را دیده بودند، برایشان یک قطعه جالب تاریخی جلوه کرده بود که واقعآ هم جالب است.

اگر به قبر ایشان در مسجد بالاسر حرم بروید، می‌بینید که این قطعه روی سنگ قبر وی نوشته شده است. از ایشان پرسیده بودند که خودتان این قضیه را چگونه تحلیل می‌کنید که دعای شما به این خوبی مستجاب شد و این وضعیّت پیش آمد؟ ایشان گفته بود که من این استجابت دعا را مرهون حالتی در خودم می‌دانم که وقتی آمدند و پیشنهاد دادند که بیا، نماز استسقاء بخوان، احساس کردم که نفس من به من می‌گوید که نرو. تو می‌روی و ممکن است باران نیاید، رسوا و بدنام می‌شوی!

من چون دیدم که وسوسه وجود و داخلم مرا منع می‌کند، به عنوان مخالفت با هوای نفسم به این نماز رفتم و مطمئن هستم که این استجابت به خاطر همان حالت فداکاری است که داشتم؛ فکر کردم به خاطر منافع مردم می‌روم و تقاضای باران می‌کنم و روی نفس، لگد می‌گذارم و اگر رسوا شدم و گفتند که صلاحیّت نماز خواندن نداشت، مسأله‌ای نیست. این را مرهون این مخالفت با هوا می‌دانم. این یک واقعیّت است.

در داستان حضرت یوسف(ع) و زلیخا، قرآن روی همین مسأله  تکیه دارد که پیروزی‌های یوسف(ع) مرهون مخالفت با هواست. به طور کلّی در زندگی انسان، عدم تسلیم در مقابل تمایلات نفسانی بهترین وسیله تربیت نفس و سازندگی انسان و بهترین تمرین برای آماده شدن جهت رفتن به کارهای مهم است. اگر انسان در کارهای کوچک چنین کند، در کارهای بزرگ هم موفّق است. لذا، می‌گویم برای یک رهبر، تمرین مخالفت با هوای نفسانی می‌تواند در آینده و اداره کشور بسیار مؤثّر باشد و این از خصوصیّات امام است و امام این حالت را دارند.

البتّه انبیا و ائمّه (این حالت را) در سطح عالی دارند و در انسان‌های غیر معصوم و نایب امام، این حالت به طور نسبی و نه همگانی ممکن است در افرادی وجود داشته باشد و من به عنوان یک شاهد که تا حدودی با زندگی امام آشنا هستم، این حالت را در زندگی ایشان مشاهده کرده‌ام.

چیزهای دیگری هم در مورد صلاحیّت رهبری امام یادداشت کرده بودم که فعلا، وقت نیست و بحث را قطع می‌کنم و مهمترین آنها بُعد تکیه بر روی اصول ایدئولوژیکی و مکتبی است که امام حاضر نیست به هیچ قیمت به کسی باج مکتبی بدهد؛ یعنی، در برخورد با گروه‌های چپ و راست و ملّی گراها و روشنفکرهای مصنوعی (نه واقعی) می‌بینید که چگونه موضع می‌گیرند و هیچ حاضر نیستند به خاطر مصلحت اینکه چهار نفر بیشتر زیر این پرچم جمع شوند، اصولشان را زیر پا بگذارند، که باید این بُعد صلاحیّت را در جلسه مستقلّی بحث کنیم.

پاسخ به چند سؤالتعدادی سؤال رسیده است که با کمی وقت که داریم، من همین سؤالات را آماج تهمتمی‌خوانم و خواهش می‌کنم دیگر سؤال نیاورید تا اینها پاسخ داده شوند.

به روحانیتس - خواهشمندم به این سؤال پاسخ دهید: شما می‌دانید که سازمان مجاهدین در این زمان موج تهمت را به سوی شما روانه کرده‌اند که همه این تهمت‌ها کذب و دروغ است. وظیفه ما در مقابل این دروغ‌ها چیست؟

ج - ]اینکه[ این سازمان یا سازمان‌های دیگر اینکار را کرده‌اند، بله، واقعیّت دارد و آن چیزی که تشخیص می‌دهید تهمت است، وظیفه هر انسانی است که از انسانی که به ناحق متهّم می‌شود، دفاع کند. آنهایی هم که تشخیص نمی‌دهید، تهمت است، تحقیق کنید؛ از خود من بپرسید، اگر واقعیّت داشت، من باید خودم را اصلاح کنم و اگر واقعیّت نداشت، وقتی که فهمیدید تهمت است، دفاع کنید.

س ـ چرا در مقابل این همه تهمت جواب نمی‌دهید و کارهای توضیحی نمی‌کنید؟

ج ـ من به آن اندازه‌ای که مصلحت می‌دانستم، جواب داده‌ام؛ از رادیو و تلویزیون گفته‌ام و در سخنرانی‌ها هم اشاره کرده‌ام و مطرح کردن زیاد این مسائل و وقت مردم را دایمآ در محافل عمومی گرفتن خیلی صلاح نیست.

س - با توجّه به اوضاع کشور که مستحضر هستید، جامعه ما احتیاج به دگرگونی‌های اساسی در تمام مسائل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و ... دارد، بیان کنید که آیا انقلاب فرهنگی  می‌تواند زیر بنای انقلاب‌های دیگر قرار گیرد؟ آیا انقلاب اقتصادی می‌تواند زیر بنای انقلاب فرهنگی قرار گیرد؟

ج ـ این یک بحث اصولی است که ایشان مطرح کرده‌اند. اینکه بگوییم انقلاب اقتصادی بتواند زیر بنا باشد، قبول نداریم که به عنوان زیر بنا باشد، امّا به عنوان یک عامل در اصلاح جامعه و حرکت صحیح تاریخ قبول داریم، اما اگر زیر بنا باشد، به این معنی است که کسی نمی‌تواند آن طور بکند؛ خود به خود باید بشود و حرکت تاریخ را باید به انقلاب اقتصادی برساند. انقلاب اقتصادی‌ای که انسان بکند، آنهایی که زیر بنا و روبنا می‌گویند، این را قبول ندارند و می‌گویند که خود تغییر اقتصادی همه چیز را عوض می‌کند و خود اقتصاد هم تاریخ را حرکت می‌دهد. اما، انقلاب فرهنگی ضرورت اجتناب ناپذیر جامعه ماست. در جامعه‌ای که براساس یک سری افکار، ایده‌ها، اخلاقیّات و روش‌ها برای نظام طاغوتی و یک کشور زیر سلطه و استعمار زده و وابسته که همه چیز آن تنظیم شده است که باید اخلاق، علم، صنعت مستقل، کشاورزی، تحصیل درست و ... نداشته باشد، ما اگر بخواهیم با همان سبک و روّیه پیش برویم، مطمئنآ نمی‌توانیم کاری انجام دهیم. هر کاری بکنیم، قابل برگشت است.

ما باید این انقلاب فرهنگی ]را[ که امروز مطرح است، با جدّیّت دنبال کنیم و پایه‌های فکری جامعه‌مان را اصلاح کنیم.

س - در رابطه با برچسب‌های خائنانه گروه‌های مرتجع که خود را مترقّی می‌خوانند و به روحانیّت و افراد مبارزی که تمام عمر خود را در اختیار اسلام گذارده‌اند (همچون شما) مرتجع گفته می‌شود (البته غیر مستقیم) آیا ضرورتی می‌بینید که چهره این سازمان‌ها و گروهک‌های غیر معتقد به امام را برای امّت قهرمان روشن نمایید و در بحث‌های تلویزیونی، اگر آمدند، آنها را مفتضح نمایید؟

ج ـ البته، این یک ضرورت است. کار از اینجا شروع شده است که به مناظره دعوت کرده‌ایم. آنها آماده مناظره اصولی نیستند و وقتی صحبت می‌شود که بیایید در مسائل ایدئولوژیکی که پایه جامعه است، مناظره کنیم، یا اصلا جواب نمی‌دهند یا جواب می‌دهند که بیایید در مورد مسائل فرعی مثل ریشه‌های بحران، صحبت کنیم و یا سایر موضع گیری‌های دیگر که بتوانند فقط شعار بدهند. ولی در عین حال اگر در این مورد هم بیایند، یک آدم قوی، بحث را جوری هدایت می‌کند که مسائل روشن شود. همان مختصر بحث‌هایی که در تلویزیون شد، مفید بود. البته از اینکه بیایند، مأیوس شدیم. باید بحث‌های اصولی شروع شود و واقعیّت‌ها گفته شود؛ همان طور که رادیو نسبتآ خوب کار می‌کند. ما الان از این موضعگیری‌های رادیو راضی هستیم.

نقش آیت‌اللّه طالقانیس - آقای هاشمی! لطفآ نقش  مرحوم آیت‌الله طالقانی و وآیت‌اللّه بهشتیهمچنین آیت‌الله بهشتی را در قیام 15 خرداد شرح دهید.

در قیامج- آیت الله طالقانی که از قدیم و از جوانی در زمان پهلوی تا آخر عمر در 15خردادمیدان مبارزه بوده‌اند. هیچ وقت سنگر را خالی نکردند؛ در نهضت ملی‌نفت و قبل از آن هم بودند و بعد هم در جریان 15 خرداد و بعد از آن در سال‌های  50 به بعد همیشه بودند و یا بازداشت بودند و یا گرفتاری‌های دیگر داشتند که می‌دانید. در 15 خرداد نقش اساسی به خصوص از آن امام و روحانیّت بود که از قم حرکت کردند و گروه‌های دیگر هم حمایت می‌کردند؛ از جمله نهضت آزادی هم حمایت کرد که آیت‌اللّه طالقانی گرچه به همراه نهضت همکاری کردند، اما همه جانبه‌تر بودند. آیت‌الله دکتر بهشتی هم در 15 خرداد جزء چهار نفری بودند که از طرف امام برای هدایت مبارزه تعیین شده بودند که در رأس هیأت‌های مؤتلفه اسلامی که نیروی عظیم مجری نظرات امام در تهران بود، چهار روحانی بودند که یکی از آنها آقای بهشتی بودند، استاد مطهری، آقای انواری و مولایی هم بودند.

هماهنگی مجلسس - آقای رئیس جمهور بارها در صحبت‌هایشان گفته‌اند که باید ورئیس جمهورمجلس شورا با رئیس جمهور هماهنگ باشد. آیا مجلس باید با ایشان هماهنگ باشد یا ایشان با مجلس؟ و یا هر دو؟

ج- البته، هر دو. بهتر همین است. به رئیس جمهور در قانونی اساسی اختیاراتی داده شده و به مجلس هم همین طور. رئیس جمهور باید نخست وزیر را به مجلس معرفی و مجلس باید تأیید کند. وقتی که نخست وزیر کابینه خود را انتخاب کرد، باید رئیس جمهور تأیید کند و مجلس هم باید رأی اعتماد بدهد. پس می‌بینید که هر دو طرف در تعیین کابینه‌ای که مجری قانون اساسی کشور است، حق اظهار نظر دارند و حق پیشنهاد هم از رئیس جمهور است. بنابراین ، هر دو باید همدیگر را تأیید کنند و فکر می‌کنم چنین چیزی خواهد بود و دلیلی ندارد که غیر از این باشد.

در مورد رهبریس- اگر شخصی از طرف خداوند متعال به سمت رهبری انتخاب گردد، ولی مورد قبول مردم نباشد، رهبری چگونه است؟

ج- البته، رهبری که مردم قبولش نکنند، طبعآ وظیفه کمتری دارد. ما الان مراجعی داریم که می‌بینید هستند و مردم از آنها تقلید می‌کنند، ولی مردم امام را به عنوان رهبری پذیرفتند و آن آقایان هم پذیرش مردم را قبول کردند و آنها هم می‌گویند امام و تسلیمند. حالا اگر هیچ کس را هم نپذیرفته بودند، در همان حدّی که قبول شان داشتند، حرکت می‌کردند و وظیفه داشتند.

س - در گذشته به روحانیّت مبارز، مارک ارتجاع می‌زدند، امروز جواب شما به چنین افراد و جبهه(ای) چیست؟

ج ـ این همان سؤال قبلی است که تهمت می‌زنند، عکس‌العمل این است که کار توضیحی کنیم و نگذاریم تهمت‌ها جا بیفتند و اگر در موردی حرف حقی زدند، جداست که فعلا در مورد روحانیت این حرف‌ها ظلم و دروغ است و باید دفاع کرد.

کنفرانس بررسیس - نظرتان در مورد کنفرانس بررسی جنایت آمریکا در ایران و جنایت آمریکاقطعنامه آن، خصوصآ ماده دهم که برای رفع اختلافات ایران و آمریکا، درایرانایران مذاکرات مسالمت آمیز را پیشنهاد می‌کند، چیست؟

ج ـ با اصل کنفرانس موافقیم و امام دستور دادند و دعوت شدند و آمدند. (در مورد) کیفیت برگزاری و قطعنامه آن ضرورتی نیست که ما دربست همه آن را قبول کنیم. این قطعنامه را آنجا داده‌اند و ما آن چیزی را که به مصلحت خودمان است، انجام می‌دهیم. اگر مجلس تشخیص داد که باید مذاکره کنیم، مذاکره می‌کنیم. رأی من هر چه باشد، در مجلس یک نفر هستم. اگر اکثریت مجلس به هر موضوعی در این باره هرگونه رأی داد، ما تسلیم همان رأی هستیم. اگر گفتند مذاکره، مذاکره می‌کنیم و اگر گفتند محاکمه، محاکمه می‌کنیم و اگر طور دیگری گفتند، همان طور می‌کنیم. فعلا به دستور امام و حقی که مجلس در تصمیم گیری دارد، تصمیم‌گیری به عهده مجلس گذاشته شده است.

اینجا مقدار زیادی سؤال هست. هم من خسته‌ام و هم ممکن است که شما خسته شده باشید. با اجازه شما دیگر این سؤالات را جواب نمی‌دهم و شما را به خدا می‌سپارم.

            والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته