سخنرانی آیت الله هاشمی رفسنجانی در دیدار اعضای شورای مرکزی جامعه وعاظ و مبلغین تهران
بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدلله و السّلام علی رسول الله و آله
شهادت حضرت زهرا(س) را به عزیزان وعاظ و مبلغان بزرگوار و به همه مردم کشورمان و دوستداران اهل بیت(ع) تسلیت عرض میکنیم.
نکتهای که هم جناب آقای شجاعی و هم جناب آقای اکرمی فرمودند، قبول کردم. نمیدانم شما پیشنهاد این جلسه را کی دادید و چقدر شما را معطل کردند؟ من خبر ندارم. من همین الان عرض میکنم هر وقت شما بخواهید، در خدمتم. شما فصلی گفتید، ولی من کمتر از فصل هم موافقم. هر وقت مایل بودید و بخواهید، قطعاً دفتر ما – به هرحال با فاصله کمی – این پیشنهاد را میپذیرد و برنامه را میگذاریم. من از شما استفاده میکنم و این طور نیست که شما فرمودید. یعنی بیایید و من چیزهایی بگویم و شما یاد بگیرید. بالاخره دور هم مینشینیم و حرف میزنیم. ما از شما استفاده میکنیم و شما هم مطالبی را مطرح میکنید.
همین نقطهای که دستاورد شما بود. این تریبونهایی که به صورتی روز افزون در اختیار روحانیت هست، یک سرمایه است. مردم مخلصی اینجا شرکت میکنند. نوعاً آدمهایی میآیند که علاقهمندند و عاشق اهل بیت، اسلام، قرآن و انقلاب هستند. معلوم است اینهایی که میآیند، خالص هستند. ممکن است تفاوتهایی بین آنها باشد، ولی با این افراد و با این وسعت امکاناتی که الان فراهم شد، یعنی همینهایی که شما گفتید، به اضافه راههای دیگر و جلساتی که خودمان میگیریم، تریبونهایی که داریم، رادیو، تلویزیون، روزنامه و هرجا که دستتان برسد، حرفتان را میزنید. واقعاً فرصت بزرگی است.
در سایه شهادت عاشوراییان و ائمه ما و روح اسلام و قرآن چنین موقعیتی به مبلّغان و مفسّران دین داده شد. مردم هم حقیقتاً اسلام در قلبشان است. ممکن است اهل بعضی از مناسک و عبادات نباشند، ولی دین را فهمیدند و در وجودشان عجین است و مسلمانانند. همین زنهای بیحجاب و بدحجاب را هم که میبینید، یک وقتهایی برای خودشان و با درک خودشان ارتباطاتی دارند و امیدها، آرزوها و توسلاتی دارند. پس مهم روح قضیه است که مردم این را دارند. منتها با مراتب مختلف.
از طرفی رسانه ملی هم در اختیار انقلاب و اسلام است. ظرف بزرگی است که در خانههای مردم است. اگر ما حرف محکم و مستدل و مردم پسند داشته باشیم، الان مشکلی برای رساندن پیام به مردم نداریم و میتوانیم بگوییم.
تجربه گذشته هم – تجربه انقلاب را عرض میکنم – نشان داد که روحانیت و وعاظ خیلی در این میدان مؤثرند. آن روزی که مبارزه میکردیم، مگر چه داشتیم؟ صدا و سیما که هیچ ارتباطی به ما نداشت. آقای فلسفی یک بار فرمودند: «ده روز این رادیو را به من بدهید، من همه اوضاع را عوض میکنم.» این جور فکر میکردیم. در هیچجا وسیلهای نداشتیم. در مدرسهها راه نداشتیم، در دانشگاهها راه نداشتیم، در مراکز دولتی، ارتش و جاهای دیگر هم که به ما راه نمیدادند. کسانی به عنوان قاضی عسگر بودند که خیلی به فرمان عمل میکردند.
در همین 15 خرداد که به مناسبت آن باید سخن بگوییم، طلبههایی که با هم در باغ شاه سرباز بودیم، به محیط بکری رفتیم، یعنی سربازخانهای که در آنها فقط قاضی عسگر را دیده بودند. واقعاً حضور چهل پنجاه طلبه در باغ شاه ظرف مدت فقط دو ماه اصلاً لشکر را عوض کرد. به طوری که سپهبد عظیمی، فرمانده نیروی زمینی عصر تاسوعا برای بازدید به پادگان آمد و دید پنجاه طلبه دارند در گوشه و کنار باغ شاه برای 50 گروه از سربازها وعظ میکنند و منبر میروند. گفت: «اینجا را طلاب خانه کردند.» تعبیرش این بود.
خودم یک سخنرانی برای چتربازها کردم، همان چتربازهایی که تازه از مقابله با قشقاییها برگشته بودند و خیلی هم دوستشان میداشتند. خیلی کارهای بزرگی کرده بودند. همانهایی بودند که آمدند و مدرسه فیضیه را آنگونه زدند. آنهایی بودند که در زدن مردم در 15 خرداد هم شرکت کردند، یعنی به میدان میرفتند و برمیگشتند و برای ما تعریف میکردند که چهها کردیم.
من یک سخنرانی در باشگاه آنها کردم واحساس کردم اینها از همه چیز بیگانهاند و وقتی حرفهای ما را میشنوند، چیز دیگری میشوند. شوخی نبود، چیتگر میدان تیر آنها بود. الان آقایان که به سوی کرج میروند، چیتگر را در اتوبان میبینند. البته ساخته شد. اما قبلاً بیایان و میدان تیر بود. چادر زده بودند و برای تیراندازی رفته بودیم. بیاغراق روی هرچادری یک یا چند شعار به نفع امام و علیه شاه نوشته شده بود. اینکه چه کسانی و چگونه نوشتند، نتوانستند کسی را بگیرند؟ منظورم این است که حضور طلبهها این قدر تأثیر دارد.
در این بین یکی دوبار خدمت امام رفتم و در قم با ایشان ملاقات کردم. به ایشان گفتم این امتیازی نبود که ما را به سربازی نمیبردند، بلکه این امتیاز به شاه بود. الان که شروع کرد، بگذارید برویم و میتوانیم در سربازخانهها کار کنیم و آنجا خیلی جای بکری است. بچههای دهاتی را از سراسر کشور میآوردند و بندگان خدا را هرگونه که میخواستند، شستشوی مغزی میدادند.
بقیه جاها هم اینگونه بود. تا پایمان به یک مدرسه یا دانشگاه میرسید، کلی تأثیر داشت. من میخواهم بگویم وعاظ چه جایگاهی داشتند. تازه در آن موقع همه وعاظ که مبارزه نمیکردند. عده محدودی از وعاظ حاضر بودند که در آن موقع ریسک کنند. همان تعداد ظرف همین مدت، یعنی از پانزده خرداد 42 تا 22 بهمن 57 جامعه را آگاه کردند.
تریبون دیگری که نداشتیم. اعلامیهها مگر چقدر برد داشت؟ فرض کنید 1000 تا 2000 نسخه چاپ شود و بزنند و فردا هم منهدم میکردند. نمیشد علنی پخش کرد، اما این منبرها مردم را آگاه کرده بود. بیخود نبود که مردم بعد از 15 خرداد مقاومت نکردند. اما در آستانه 22 بهمن هرچه آنها را زدند، باز دوباره آمدند کشتند و شهید کردند.
پس اینکه روحانیت در حد تماس مشافههای با مردم تأثیرگذار است، شکی نیست. ما الان از رادیو و تلویزیون حرف میزنیم و مردم میفهمند. خیلی فرق میکند که در بین مردم صحبت کنید و اگر مشکلی دارند، جوابشان را بدهید. این کار اثر خیلی خوبی دارد. معلوم است که عدهای معدود نمیتوانند با خیلیها مشافهه داشته باشند. اما الان کم نیستیم. طلبهها الحمدلله خیلی فراوانند. میروند و هجرت میکنند و برنامه عادی و معمولی دارند و ارتباطشان با مردم نیرومند است.
روحانیت با این سرمایهای که خدا و امام حسین(ع) در اختیار آنها گذاشته و این رابطهای که به صورت طبیعی بین ما و مردم برقرار شده، بر مبنای فضیلت، دفاع از حق و دفاع از مظلوم کار میکند. بهره همه روضهها و منبرها حداقلش این است که افراد را علیه ظلم و ستم پیشگان تحریک و دل مردم را به نفع مظلومان نرم میکند. حداقلش این است بعد از آن هرچه حرفهای منطقی و استدلالی بزنیم، به محتوای کار اضافه میکند.
همان حرفهای سادهای که ما هر روز به صورت تکراری بین خودمان بیان میکنیم و خیال میکنیم دیگران از شنیدنش خسته میشوند، برای مردم اینگونه نیست. آنها واقعاً خسته نمیشوند، اشک میریزند، دلشان نرم میشود و استفاده میکنند. مردم هم که همیشه نیستند، ما همیشه داریم تکرار میکنیم، ولی مردم یک بار، دوبار و ده بار سر و کارشان میافتد و روی آنها تأثیر میگذارد. با مظلومیت امام حسین (ع) و شهدا متون خوبی تنظیم شده است.
در مدرسه فیضیه وقتی به مدرسه حمله کردند، جسارت کردند و عدهای از طلبهها را زدند و بعداً یک نفر شهید شد. میخواست از پشت بام برود و افتاد و بعداً رفت رودبار و بعد از مدتی شهید شد. ولی همان یک شهید که بالاخره مهاجر بود و شهید شد، سرمایه ما شده بود. یکی دو ماه بیشتر نگذشته بود که مظلومیت فیضیه در همه ایران پر شد و ما روضه مدرسه فیضیه را که میخواندیم، مردم به اندازه روضه حضرت موسی بن جعفر(ع) گریه میکردند و دل همه را نرم میکرد.
وقتی از سربازخانه فرار کردم، در ایام سفر توانستم به بیرجند بروم، گفتم آنجا دیگر مرا پیدا نمیکنند. یک جا در یک مجلس روضه مدرسه فیضیه را خواندم و مردم های های گریه کردند. همین تریبون بود که آن قدر کار میکرد. الان هم اینگونه است. واقعاً اگر روحانیت نبود و این جلسات و مذاکرات و تبلیغات نبود، مشکلات زیادی برای کشور درست میشد.
عده زیادی از مردم تحت تأثیر مجلس و مسجد و منبر هستند. بالاخره اگر در هر خانواده یک نفر باشد که از این موارد تأثیر بگیرد، آثارش را روی همه خانواده میگذارد که داریم میبینیم. بنابراین امام(ره) با این روحانیت و با اینگونه سربازها توانستند انقلاب کنند.
این وضع بعد از دوره رضاخان که همه چیز را منهدم کرده بود، به سرعت تجدید شد و در اختیار امام قرار گرفت. یعنی زمینه انقلاب مردمی پیدا شد و قطعاً تداوم انقلاب آن معلول همان علت موجده است و همینها دارند کار میکنند. البته این حرف من نفی نیروهای غیرروحانی نیست. هرکسی در جای خود خیلی کار میکند، اما ما داریم راجع به خودمان حرف میزنیم.
به هرحال در پانزده خرداد که الان دیگر باید حرفش را بزنیم، من در باغ شاه بودم. چند طلبه بیشتر نبودیم، اما واقعاً از ما میترسیدند. اول غفلت کرده بودند. آمدند، حتی ما را سوار ماشین کردند تا به میدان ببرند که به نفعشان بجنگیم. نمیدانم مأمور بین ما بود یا نه. در ماشین و در همان کامیونهایی که سوار میکردند، رو به خیابان ایستادیم. طلبهها که در آن ماشین بودند، از من پرسیدند: «اگر فرمان آتش بدهند، چکار کنیم؟» گفتم: «اگر فرمان آتش دادند، خودشان را میزنیم. هرکسی فرمان داد، همان را میزنیم.» به باغ شاه رسیدیم که دستور برگشت ما را دادند. ما را برگرداندند و گفتند هیچ کدامشان حق ندارند در این شرایط به پمپ بنزینها و آشپزخانهها نزدیک شوند.
به هرحال در پانزده خرداد قساوت کردند. هنوز هم بعضی از ابعاد پانزده خرداد روشن نیست. من ده پانزده روز پیش مطلب جدیدی شنیدم که نمیدانستم. آقای وحیدی گلپایگانی و یک عده از دوستانشان که در آن منطقه کار میکنند، آمدند و گفتند: «قبرستانی در مشرق تهران هست که شهدای پانزده خرداد قم را در آنجا دفن کردند.» یعنی کسانی را که در قم شهید شدند، برداشتند و به تهران آوردند تا دفن کنند و مزارشان در قم نباشد. اسامی را هم میدانستند. کم کم معلوم شد و میخواهند آنجا را آماده کنند. قرار بود من روز پانزده خرداد بروم. قبلاً نرفته بودم. لابد شما رفتید و میدانید. من به آنجا نرفتم.
در قم مردم را زدند و عدهای را خانوادههایشان دفن کردند و عده دیگری را هم جمع کردند و به تهران آوردند. قساوت کردند. قساوتشان تأثیر آنی داشت. یعنی موجی که با سخنرانی امام به وجود آمده بود، مهار شد. بعد از آن علما را گرفتند و هرچه شخصیت مبرز در مبارزه بود، بازداشت کردند. چهل نفر در همین شهربانی تهران بودند.
امام را هم بردند و زندانی کردند و ما هم وقتی از سربازخانه بیرون آمدیم، ارتباطات در تهران بسیارمشکل بود. علمای بلاد برای نجات امام جمع شده بودند، اما واقعاً مشکل بود و آنها همه چیز را زیر نظر داشتند. اوضاع ما اینگونه بود. این دفعه به تدریج تعمیق پیدا کرد. موج احساساتی که امام ایجاد کردند و مردم قیام کردند، با این سرکوب آرام گرفت، ولی دوباره به صورت عمیقتر در میان مردم برگشت.
هم سئوال و هم راهحل ایجاد کرد. هر گروهی برای خودش راه پیدا میکرد. ما طلبهها هم جمعی را در تهران داشتیم. در قم جمعی از علمای مدرسین حوزه بودند که به عنوان اصلاح حوزه جلسه داشتیم که ریشه آن سیاسی بود. همان جمع منجر به شکلگیری جامعه مدرسین فعلی شد. در تهران هم آقایان وعاظ جلسه دیگری داشتند. ما همه هفته جلسه داشتیم و دور هم جمع میشدیم. همین بزرگانی که الان اکثرشان هستند. جلسات هفتگی ما همیشه برقرار بود. همهما چند جلسه در هفته میرفتیم و معمولاً ده نفری بود.
به این ترتیب افکار مردم و راهها به تدریج باز شد تا دوباره منجر به پیروزی نهایی شد. موج دوم به گونهای بود که نتوانستند سرکوب کنند. خواستند سرکوب کنند. اسمش فضای باز سیاسی بود، اما چه فضای باز سیاسی که مردم تظاهرات میکردند و در آن تظاهرات مردم را به گلوله میبستند!! خیلیها در این مدت، در هفده شهریور و امثال آن کشته شدند. شهرهایی که چهلم شهدایشان را میگرفتند، دوباره شهید میدادند. این فضای باز سیاسی بود! آمریکاییها فشار آورده بودند، اما آنها کوتاهی نمیکردند و میزدند. بالاتر از زدن بود، آن قدر وسیع بود که دیگر بازداشتها جواب نمیداد.
وقتی کشتن و گلوله باران جواب نمیداد، معلوم بود که بازداشت هم جواب نمیدهد. با حرکتی که مردم کردند، سر رشته کار از دستشان در رفت. امام آن موقع نبودند. اواخر به ایران تشریف آوردند. قبل از اینکه از نجف به پاریس بروند هم نمیتوانستند ارتباط خیلی محکمی برقرار کنند. آن روزها خیلی سخت بود، ولی همین روحانیت بود که مسایل مردم و این چیزها را اداره میکرد.
البته آن موقع نهضت آزادی و بعضی از جریانهای مذهبی مثل منافقین که آن موقع مجاهدین خلق بودند، دستاندرکار بودند، اما خیلی تفاوت داشت و واقعاً مثل نخود در آش بود. در کنار یک اقیانوس، جویباری در گوشه و کنار دیده میشد. با آمدن مردم همه چیز حل شد. الان هم میبینید آن چیزی که نظام را نگهداشته، ارتباطی است که با مردم داریم. مردم هم همین مسلمانهای خوب هستند و در کنارشان هم آدمهای کم تفاوت هستند. ولی این بدنه با ارزش با این روحانیت میتواند خیلی کارساز باشد. هنر امام این بود که این جریان را خوب کشف کردند، تقویت کردند و راه انداختند و الان هم شرایطی هست که فشار روی ایران جدّی است.
یعنی آنها میخواهند مسأله ایران و مشکلی را که با ایران دارند، به گونهای حل کنند. الان نزدیک دو سال است که آقای بوش طرح خاورمیانه بزرگ را اعلام کرد، ولی تا امروز عقب گرد کرده و جلو نرفته است. خاورمیانه بزرگ باید مسأله فلسطین، لبنان، عراق، سوریه، افغانستان و ایران را حل میکرد و سلطه بر مخازن نفت در اختیار آمریکاییها و دوستانشان قرار میگرفت. این هدف آنها بود. همچنین میخواستند اسرائیل را به عنوان ژاندارم منطقه ضربهناپذیر و تقویت کنند که در منطقه باشد.
در این مسیر، انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید که هیچ وابستگیای به جایی ندارد و آنچه که دارد از خودش است. انقلاب اسلامی ایران متکی به مردم است و متکی به خارج و جای دیگر نیست. همین مردم را دارد. یک روحانیت نیرومند حاضر در همه صحنهها از روستا تا تهران، یک رهبر عارف و عالمی که حقیقتاً به مسایل جهانی و داخلی مشرف است و با سابقه انقلابی و بسیاری از نیروهایی که از زمانی که مبارزه را شروع کردند، هنوز هم در صحنه هستند. مجموعه خیلی محکمی است. اصلاً مشابهتی با یک حزب که معمولاً این کارها را میکند، ندارد. جریان عمیق عقیدتی، سیاسی، عبادی و مردمی است که حضور دارد و به این آسانی هم نمیتوان آن را شکست.
اگر گوشهای از آن را بشکنند، گوشه دیگری به خاطر آن شکست بیشتر رشد میکند و به خاطر زخمی که وارد آمده، بقیه بدن حرکتش را ادامه میدهد. قبلاً هم اینگونه بود. در تاریخ هر وقت روحانیت وارد میدان میشد، مسایل را حل میکرد. در همه تاریخ روحانیون پناه مردم بودند. مردم هرجا از امرای مستبد به تنگ میآمدند، به روحانیت پناه میآوردند. روحانیت زبان مردم بود و حرف دل مردم را میگفت و اگر هم ارتباطی با سلاطین برقرار میکرد، به نفع مردم حرکت میکرد و منافع مردم را قربانی منافع آنها نمیکرد. یعنی زکات ارتباطش دفاع از مردم بود و این در زندگی روحانیت اصل است. امام هم که واقعاً نمونه بزرگی از روحانی هستند
فکر میکنم نباید وقت شما را بگیرم. آقای اکرمی قبلاً گفتند که ایام خاصی برای وعاظ است. انشاءالله به آن برنامهای که فرمودید، عمل میکنیم. این بستگی به میل خودتان دارد. اگر هم از پیش مسایلی را در دستور قرار بدهید، میپذیریم و در غیر اینصورت همینطور صحبت میکنیم.
والسّلام علیکم و رحمه الله