سخنرانی آقای هاشمی در جمع اعضای واحد روحانیت حزب جمهوری اسلامی پیرامون جنایت در کویت و محور سعادت کشورهای اسلامی
سخنرانی در جمع اعضای واحد روحانیت حزب جمهوری اسلامی
»اَلْحَمْدُلِلَّهِ ربِّ الْعالَمین وَ اَلصَّلوةُ وَالسَّلامِ عَلی رَسولِ اللَّهِ آلِهِ أَجْمَعینْ«
مطلبی را برادرمان در مورد بعضی حرکات روحانیون مطرح کردند، انشاءاللّه، در ضمن بحث در این باره چیزی عرض میکنم و در مورد [جسارت] کویت تحقیقاً ما اینجا نمینشینیم که هر چه خواستند، بکنند و از طریقی که فکر میکنیم مفید است، جلویش را میگیریم.
مهمترین، [راه]جلوگیری از این مسائل جبهه است و انشاءاللّه اگر آنجا مسائل حل شود. دست همه اینها بسته میشود تا این جریانات این جور وجود دارد، دست ما بسته است و احتمال چنین فاجعههایی هست.
خوشبختانه، ما با مسأله شهادت جوری برخورد میکنیم که زیاد نمیشود و گاهی هم که حوصله ما تنگ میشود و دیگر نمیکشد، خودمان، خدمت امام میرویم و مسائل را مطرح میکنیم و ایشان میفرمایند که چه شده؟ اینها رفتند و در جوار خدا هستند و ما اینجا عقب هستیم و واقعاً وقتی که ایمان داشته باشیم، آن طرف از شهادت را هم در نظر میگیریم. ممکن است آقایان بگویند، این جوانان حیف هستند و ما اینها را دیگر نداریم.
ولی بیشتر داریم، در کویت اگر ده، پانزده نفر را اعدام کردند، کافیست که یک پایه در کویت گذاشته شود که دیگر نمیتوان به این آسانی آن را جمع کرد در عراق هم همین است.
اگر آدم فکر کند که با شهدای پانزده خرداد خفه شدیم، اینجا هم باید همین جور فکر کنیم. بالاخره، آنهایی که مسلط هستند، یک ضربه میزنند، اما این خون شهدا واقعاً اثر میکند و به طور جدی نفوذ میکند و آشتیناپذیر است.
این، حرف نیست که شهید زنده است، بلکه شهید واقعاً زنده است و واقعاً و راه و آرمانش دائماً نقش دارد و برای مردم میخواند.
البته، ما عقیدهمان این است که تلاش کنیم، اما طرفی هم که پیش آمد، فکر میکنیم برای اسلام است و همینهایی که الان در مراکش و تونس دارند اینها را در خیابانها میزنند و میکشند، همان حرفهایی است که در تهران بود و در میدان شهدا، قم، یزد، تبریز و همه جا را داشتیم که در همه هفته گروه، گروه شهید داشتیم و همه چیز دست آنها بود و ما فقط در مسجدها حرکت میکردیم، میآمدیم به خیابان که تعدادی از ما را میکشتند و بعد به خانههایمان میرفتیم و همین کار مؤثر شد.
الان لبنانیها دارند شهید میدهند و اگر این کار را نکنند، نمیشود و اسرائیل هم که به جنوب لبنان آمده است، مردم فقط با همین ایثارگریها ایستادند اگر بنا بود مردم غصه بخورند، مقاومتی در کار نبود آن بچه دوازده ساله این جور مسلسل به دست گرفت و جلوی دشمن ایستاد و آن طور زدند، انگشتش را از روی ماشه برنداشت.
اینها همه فتح است و خوشبختانه، از لحاظ فکری این مسأله برای ما حل است و خیالمان راحت است و پیش خداوند وجدانمان واقعاً راحت است و کار غیرقرآن و غیراسلامی نمیکنیم و خدا هم از ما همین را خواسته است. اگر روی هم در دنیا شکست خوردیم، تازه مثل امام حسین(ع) میشویم و تحقیقاً کسانی که پیشرو بودند، نمیتوانیم بگوییم اشتباه کردند.
یک مسألهای که به عنوان بحث دوستانه حزبی در این جلسه مطرح میکنم، این است که ما با تجربه بسیار روشن و با تحلیل منطقی قابل قبول به این نتیجه رسیدیم که در جامعهای مثل جامعه ما(ممکن است جامعه عراق، افغانستان و بخشی از پاکستان و خیلی از جاها را هم بتوانیم در این ردیف حساب کنیم) هیچ محوری برای انسجام ملت،، وحدت ملی، قدرت جریان حاکم و تأمین سعادت مردم وجود ندارد که این ضمانت را بتواند به مسؤولان، مدیران و مدبران جامعه دهد.
ما در حزب هم، باید به شدت مواظب همین اصل باشیم که حزب به عنوان یک حرکت اجتماعی اگر میخواهد یک حرکت موقتی باشد و واقعاً خدمت کند، این محور باید باید برایش اصلیترین محور باشد و اگر این محور را از دست دهد، چیزی برای تضمین موفقیت وجود ندارد.
از لحاظ تاریخی و تجربی مثلهایی میزنیم که البته قسمتی از مثلها تکراری است و شنیدهاید و خودتان گفتید. میرسیم به زمان خودمان که یک قدری مثلها باید بازتر شود ک که برای واحدهای حزبی و حوزهها و مردم پخش شود که بتواند مسأله را حل کند.
تجربه تاریخ یک قرن و نیم گذشته که در اختیار ماست، خیلی روشن است. ببنید، ما از جریان پیش از مشروطه و از تنباکو که خیلی تاریخی است، میبینیم که محور هر وقت اسلام بوده، روحانیت به عنوان پاسدار این محور شناخته شده و ما امروز در کشورمان یک جریانی را نداریم که بتواند پاسدار مشخص و سمبل و نمونهای برای مردم باشد و برای این محور بجز روحانیت کسی را نداریم.
تیپ مثلاً تحصیلکردهها در این دوران جدید نبودند و کارگران به این معنا در این جریان نبودند و کشاورزان به این عنوان نبودند، ارتشیها نبودند، پلیس نبوده، شما یک جریان اجتماعی پیدا نمیکنید که سمبل این باشد.
روحانیت دخالت کرد، موفق شد و کار تمام شد و به عنوان یک حرکت در محدوده امکانات پخش خبر، در آن زمان، در کل دنیا سازنده و برنده و موفق بودند و بعد که این حالت را از دست داد و آن فرنگ رفتهها و غربزدهها و آنهایی که برای خودشان یک افکاری غیر از این داشتند. به عنوان متخصص وارد جریان شدند و خواستند بر موجی که اسلام و روحانیت ساخته بد سوار شوند، تا وقتی که صحنه از دین و روحانیت خالی شد، اینها هم غرق شدند و زیر دریا رفتند و چند سال هم نتوانستند خودشان را حفظ کنند.
نه مردم از آنها حمایت کردند و نه خودشان توانستند کارشان را انجام دهند. همانهایی که خواستند مسلط شوند، شدند و جامعه دچار نوساناتی شد. یک قدری مردم را سرگرم میکرد و تمام میشد. این چند سال را شما بخوانید که چطور بوده است.
مثلاً خود نهضت جنگل تا آن محور محفوظ بود و دور محور بودند، پیش میرفت. کمونیستها دیدند که محور قوی شد. شوروی هم به آنها کمک کرد، آمدند فرصتطلبی کنند و محور را عوض کنند، هم خودشان غرق شدند و هم جریان را از بین ببرند و نهضت جنگل بدین صورت از میان رفت.
باز تجربه نشان میدهد اگر در چنین جامعهای این محور صحیح فطری و طبیعی و عادی نباشد، تنها چیزی که جای این را میگیرد، دیکتاتور است، یعنی، کسی مثل رضاخان لازم است که با قزاقها و سرنیزهها و بیاید و آنها را آرام کند. همه بترسند و کله گندهها در خانههایشان بنشینند و گرفتار باشند.
درست وضع طبیعی این بود و رضاخان آمد و یک مقدار آرام کرد و ده، بیست سالی آن حالت را درست کرد. بعد جلو میآییم، نهضت نفت است آن جا تا آن مقداری که فدائیان اسلام و آیت اللّه کاشانی و این تیپ اصناف متدین با آنها بودند و جامعه هم یک وحدت و انسجامی داشت، به سرعت پیروز شد.
واقعاً انگلیسیها را بیرون کردند، مجلس را گرفتند و واقعاً مردم حاضر شدند تا جریان در مسیر کوتاه خودش بود، انسجام و راه مشخص بود.
باز عین مشروطه همان حالت پیش آمد. و روباه دیکتاتوری گذشته، شکل دیگری آمد و این دفعه امریکا هم با انسجام بیشتری و با سازمان امنیت و برنامه و پول و تکنیک و خیلی چیزهای دیگری که لازم بود، آمد و آن دیکتاتوری دوباره از سال سیو سه شروع شد و تا پنجاه و هفت همان طور ادامه پیدا کرد.
این منافقین روزهای اولی که مبارزات را شروع کردند و در سال پنجاه که یکدفعه یک موجی درست شد و هیاهویی درست شد و مبارزات مسلحانه یک شکلی گرفت و اینها بعد معروف و مشخص شدند، همان موقع اینها یک اشتباه عمده کردند.
همان غروری که دکتر مصدق را گرفت و همان غروری که متجدّدان آن زمانه مشروطه را گرفت، اینها را هم گرفت. آنها فکر کردند. خودشان کسی هستند و تا آنجا پیش رفتند که خیال منهای روحانیت بمانند و برای خودشان اصول و مطالبی را مطرح میکردند.
همین حالت انحراف پیش آمد و روحانیت راه خودش را ادامه میداد. هر کسی به آنها پیوست، مثل یک جویبار که از یک رود عظیم جدا شود و در یک باتلاق و کویر نمکزار بریزد، رفتند و فاسد شدند و آنجا پوسیدند و تبدیل به همان باتلاق گندیده شدند.
حالا اینجا بحث اصلی من است که میخواهم بگویم، الان جریان طبیعی و یا محور درست سیاسی است. و در مسیر خودش میرود و تمام این جریاناتی که خودشان را از این محور دارند جدا میکنند، همان باتلاقهای ثابت میافتند.
و اگر ما قبول کنیم جامعه ما با خطر ارتش این را قبول کرد و ما خودمان با منطق و تجزیه این را بفهمیم، بسیار مسیر خوبی پیش آمده و این مسیر خوشبختانه تثبیت شده و این تثبیت در سطح زیادی به شخص امام که شخصیت فوقالعادهای هستند و بخشی از روحانیون که از موهبتهای این زمان هستند، در خدمت امام درس خواندند و افراد خوبی بودند و این ده، پانزده سال که امام فرصت پیدا کردند و درس دادند. یک عده از طلبهها از امام استفاده کردند، هم درس خواندند و هم از روح امام فیض بردند و ثروت معنوی بسیار عظیمی برای جامعه شدند. هر کسی از اینها را که شما الان میبینید. در یک نهادی، مسجد و در یک حوزهای و شهری وجود دارد، استوانه و محور عظیمی است.
مرحوم علامه طباطبائی و علمای دیگر کم که زحمت کشیدند و قبل از همه عبدالکریم حائری، مرحوم بروجردی، علمای موجود، شاگردان دست اول امام، آیتاللّه منتظری و شخصیتهای دیگر که واقعاً مدرسین عالی مقامی بودند و همه ما میدانیم و استفاده میکردیم و یک نیروی بسیار عظیم و عمیقی را درست کرده است.
در دوران مشروطه چنین چیزی نبود، در دوران آیت اللّه کاشانی چنین چیزی نبود و در زمان تنباکو به این شکل نبود. اگر استوانههایی بود، یک امکانات عمیقی مثل این طلبههای خوب حوزه علمیه را نداشتند و این جوانها ودایع الهی هستند این محور محفوظ است، تا این حالت بماند، این رود عظیم که ریشهای در قلهای عظیم و پر از برف فطرت و آفرینشی و معارف الهی دارد، قطع بشود نیست و راه خودش را طی میکند. هر جویباری که از این بزند و کنار برود، همان حالتی خواهد داشت که عرض کردم.
ببینید، اینها به چه روز سیاهی دارند میافتند و از اول انقلاب شما ببینید، هر کسی آمد از این جریان خودش را کنار کشید، به تباهی کشیده شد. جریان ملیگرایان و جبهه ملی را شما میبینید، اینها بعد از جریان مرحوم مصدق مانده بود.
اگر چیزی هم نبودند و حقیقتی هم نداشتند، یک اسمی در این مملکت برای خودشان داشتند. یک چیزی بودند، خودشان را حفظ کرده بودند، ولی ریشههای فاسد داشتند و تظاهر میکردند و بعضی لااقل به ملیگرایی خودشان معتقد بودند.
از روزی که بعد از انقلاب برای خودشان در مقابل این محور عظیم موضع گرفتند، به چنان تباهی افتادند که کارشان به تکفیر رسید و امروز تبدیل به گداهای دوره گردی شدند که هر کسی در یک گوشهای از دنیا با امکانات مستعمرین و دزدان بینالمللی زندگی میکند و خوشحال میشود که مثلاً یک جاسوس آمریکایی یک نگاه محبتآمیزی میکند.
اگر میگفتند با شما هستیم، دروغ میگفتند. اصلاً سرشان در آخور کمونیستها و شوروی است و ما انتظاری از آنها نداشتیم. اینها همین حال را داشتند و خواهند داشت.
جریانات منافقین اینجا قابل توجه است. به اسم اسلام مبارزه کردند و به اسم اسلام حتی مدعی فداکاری برای اسلام بودند. الان ببینید، مجموعه اینها به چه روزی افتادند و چیزهای عجیب و غریب که اطلاعات ما میگوید. اینها الان تبدیل به انسانهای دزد قاچاقچی و فاسدی شدهاند که هیچ چیز و هیچ آرمان قابل قبولی غیر از تعصب گروهی خودشان اینها را گرم نگه نمیدارد.
همه کثافتکاریها را که بدترین مردم میکنند، اینها به اسم جریان سیاسی مرتکب میشوند. الان ما مواردی را میگیریم که مثلاً به صورت مسلحانه به خانه مردم حمله کردهاند بدترین چیز سرقت مسلحانه است.
الان واقعاً به دزدی به تماممعنا افتادهاند. یعنی با لباس پاسدار، کمیته و کارت فلان دزدی میکند و فرش میدزدند، مثلاً تلویزیون میدزدند، طلاجات خانوادههای متوسط را میدزدند، و وصله سیاسی هم میزنند و میگویند برای اینکه ایجاد ناامنی در جامعه جمهوری اسلامی بکنیم.
بچههایشان را توجیه میکنند و رنگ سیاسی به آن میدهند، اما واقعیت فقط دزدی است، و گرنه خودشان هم میتوانند بفهمند وقتی که کشف کردند اینها ناامن کردند، قبل از هر چیزی خودشان سقوط میکنند.
اگر یک نفر به آنها دلبستگی داشته باشد، قطع میکند. این است که واقعاً تبدیل به دزد و قاچاقچی باندهای قاچاقی کشف میشود که اینها در این باندها هستند و ظاهرش را مثلاً توجیه میکنند و میگویند که ما برای اینکه عریانی جامعه را بپوشانیم، دست به این کارها میزنیم. ایران جامعهای است که جوانانش هروئینی میشوند.
حالا از عجایب روزگار این است که در زمانهای قدیم هم در میان اینها عیاشی بود و این را به عنوان پوشش درست میکردند. یعنی میرفتند در شهر نو میخوابیدند و عیاشی هم میکردند و اگر وقتی آنها رامیگرفتند، میگفتند مثلاً ما برای دختربازی و عیاشی به این گروه آمدیم. الان واقعاً در این ماجرا افتادهاند و بسیاری از بچههایشان میگویند، چون جامعه اسلامی طرفدار عفت است، ما وقتی که به بیعفتی دامن بزنیم داریم با جمهوری اسلامی مبارزه میکنیم. اخیراً گروه ضدانقلاب دستور دادند که یکی از راههای مبارزه این است که خانمها با آرایش داغ بیایند و آقایان با کراوات.
مثلاً این مبارزهای است که برادران به مادران و خواهرانشان بگویند که یک قدر روسریتان را عقب بکشید و یک قدری ماتیک بزنید، یک قدر سرخآب بزنید، یک قدری ابروهایتان را چطور کنید و غیره.
این میشود مبارزه و آدم این طوری میشود مبارز! و اما اصل مسأله این نیست. اصل مسأله این است که به پوچی افتادهاند، هیچی ندارد یا رفته توی یک گروه تیمی و هیچ کس را ندارد. مبارزه شکست خورده، دروغگویی روشن شده، در فامیل خودش اعتبار و آبرو ندارد، این دیگر عیاشی نکند، چه کند؟
منتهی میآید، رنگ این طوری میزنند و میگویند مبارزه با جمهوری اسلامی به وسیله روسری عقب زدن و ماتیک زدن است.
واقعاً اینها جاسوس هستند. ما اطلاعات داریم. ما حالا نمیتوانیم همه را رو کنیم. یکی از کارهای اینها این است. حزب توده این کار را میکردند و با این مسأله آشنا بودیم، ولی اهمیت نمیدادند، میآمدند، وقت میگرفتند و میگفتند اطلاعات مهم داریم و یک چند ورق هم میآوردند و یک گزارشاتی هم برای ما میآوردند.
همین منافقین هم این کارها را میکردند. همینها گاهی چیزی به دفتر امام میدادند، در همین مجلس اینها وقت میگرفتند و من نرفتم. گفتند که ما یک کودتایی را کشف کردیم و از این حرفها و چیزهای بیارزش، مثلاً گفتند حالا اطلاعات دادند! و از ما چیز میخواهند.
این کار را امروز برای چند کشور میکنند. برای عراق رسماً جاسوسی میکنند. یکی از کارهایشان این است که عدهای را دارند که در مردم هستند، جبهه میروند یا در گوشه و کنار هستند و اطلاعات جمع میکنند و چیزهای ارتش و جبهه ما را رسماً به آنها میدهند که چیزی بگیرند، پناه بگیرند یا پول برای زندگیاشان بگیرند، برای فالانژهای لبنان جاسوسی میکنند.
آدم چقدر باید سکوت کند که این مردم لبنان که دارند با اسرائیلیها میجنگند، اینها به فالانژها رسماً اطلاعات میدهند، به آمریکا، فرانسه، اتریش و ... ما موارد فراوانش را داریم، اما اینها چیزی نیست که ما رو کنیم و استادش را برای مردم منتشر کنیم.
یعنی به جاسوسی افتادهاند و شغلشان جاسوسی برای دشمنان جمهوری اسلامی شده است و اسمش را هم میگذارند، ما داریم با رژیم مبارزه میکنیم.
مثلاً وقتی که صدام میخواهد یک موشک بزند، قبلاً به اینها مأموریت میدهند که شما بروید دزفول و فلان جا گزارش دهید که مردم چه میگویند.
یک کسی که اسمش مجاهد بود و خیال میکرد با طاغوت مبارزه میکند. کارش به جایی رسیده که خبرچین انعکاسهای کشتن مردم با موشک صدام باشد، این چی میشود و آدم به کجا میافتد به این جویبار کوچکی که از رود عظیم جدا شده و این طور به باتلاقها و لجنزارها ریخته میشود و این جور آلوده میشوند.
واقعاً آن اسکلت اصلی روحانیت حوزههای، مراجع ما، وعاظ ما، نویسندگان ما، متفکران ما، هماهنگ در راه انقلاب باشند، این منحرفها و چیزی این طوری چه میتوانند بکنند، اینها با دیگران چه فرقی دارند؟ آنها چند نفر را گول میزنند. خوب ما از بالاترها داریم که به آنها کشیده شدهاند و کشیده میشوند و به چه روزی افتادند. در مشهد هستند، در قم هستند، در جاهای دیگر هستند. عمده مسأله اینست که ما خودمان به این مسأله توجه داشته باشیم.
نه به عنوان دید مادی و حکومت، به عنوان یک محور حفظ سعادت این مردم و راهی که خداوند برای ما گذاشته؛ »و حبل اللّه امتصّل بین الخلق ورد«.
و ما این »حبل اللّه« و این محور را حفظ کنیم و راه سعادت مردم و راه جوامع اسلامی همین است. اگر خدا این افتخار را به ما داده باشد که پرچمدار و پیشتاز این راه و محافظ این محور باشیم، خودمان در هر وضعی که باشیم و در هر جایی از این محور قرار بگیریم، مهم نیست. اصل حفظ آن محور است و هر یک از ابعاد و زوایایی که به نحوی به این محور مربوط میشود، است
نقش محوری کار است و دیگر نباید برای ما فرق کند که کجا و چگونه کار میکنیم. و آن نیت خالص ماست و درباره حزب هم حرفم همین است که ما سعی کنیم این طور باشد.
یعنی شما برادران روحانی که اینجا تشریف دارید، مواظب باشید در حوزهها و افراد و جایی که اطلاع دارید و دستتان میرسد، سعی کنید محور را حفظ کنید و در حزب اگر محور شود، این حزب موفق است و میتواند یکی از خدمتگزاران این انقلاب باشد.
خوب، این بحث حالا تمام شد و یک نکتهای و خبری اینجا عرض میکنم که بدانید ما از دیروز یک عملیاتی - البته عملیات جمعی - را در غرب شروع کردیم و نیروها به یکی از نقاط حساس عراق دریچه سد در بندیخواه رفته و یک طرفش را گرفتند، مثلاً الان کسی که دم دروازه سد کرج و پشت آن با ده کیلومتر فاصله باشد. نبودند.
اگر عراقیها بودند، در رفتند این خبر را هنوز اعلام نکردیم. عراقیها را وحشت برداشته و صدام اعلام کرده که ماهشهر ایران را از دوشنبه میزنیم، بروند بیرون، دزفول، اندیمشک و ... این را با سرو صدا هم اعلام کردند.
آنها حسابی نگران هستند و ممکن است از این روزها مسائلی که اشاره کردم، پیش بیاید، ولی به هر حال امیدواریم که مرحله سازندگی در جنگ برای ما باشد. که ما بتوانیم موفق شویم به نحوی این جنگ به پایان برسد. آقایان تشویق کنند، آنجاهایی که میروند، آن آقایانی که قدرت اسلحه برداشتن و به جبهه رفتن را دارند، باید بروند که بتوانیم امسال این جنگ را به نحو خوبی به پایان برسانیم.
والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته