سخنرانی
  • صفحه اصلی
  • سخنرانی
  • سخنرانی آقای هاشمی در جمع اعضای واحد روحانیت حزب جمهوری اسلامی پیرامون جنایت در کویت و محور سعادت کشورهای اسلامی

سخنرانی آقای هاشمی در جمع اعضای واحد روحانیت حزب جمهوری اسلامی پیرامون جنایت در کویت و محور سعادت کشورهای اسلامی

  • جمعه ۱۴ بهمن ۱۳۶۲

 سخنرانی در جمع اعضای واحد روحانیت حزب جمهوری اسلامی

 »اَلْحَمْدُلِلَّهِ ربِّ الْعالَمین وَ اَلصَّلوةُ وَالسَّلامِ عَلی رَسولِ اللَّهِ آلِهِ أَجْمَعینْ«

 مطلبی را برادرمان در مورد بعضی حرکات روحانیون مطرح کردند، ان‏شاءاللّه، در ضمن بحث در این باره چیزی عرض می‏کنم و در مورد [جسارت] کویت تحقیقاً ما اینجا نمی‏نشینیم که هر چه خواستند، بکنند و از طریقی که فکر می‏کنیم مفید است، جلویش را می‏گیریم.

 مهمترین، [راه]جلوگیری از این مسائل جبهه است و ان‏شاءاللّه اگر آنجا مسائل حل شود. دست همه اینها بسته می‏شود تا این جریانات این جور وجود دارد، دست ما بسته است و احتمال چنین فاجعه‏هایی هست.

 خوشبختانه، ما با مسأله شهادت جوری برخورد می‏کنیم که زیاد نمی‏شود و گاهی هم که حوصله ما تنگ می‏شود و دیگر نمی‏کشد، خودمان، خدمت امام می‏رویم و مسائل را مطرح می‏کنیم و ایشان می‏فرمایند که چه شده؟ اینها رفتند و در جوار خدا هستند و ما اینجا عقب هستیم و واقعاً وقتی که ایمان داشته باشیم، آن طرف از شهادت را هم در نظر می‏گیریم. ممکن است آقایان بگویند، این جوانان حیف هستند و ما اینها را دیگر نداریم.

 ولی بیشتر داریم، در کویت اگر ده، پانزده نفر را اعدام کردند، کافیست که یک پایه در کویت گذاشته شود که دیگر نمی‏توان به این آسانی آن را جمع کرد در عراق هم همین است.

 اگر آدم فکر کند که با شهدای پانزده خرداد خفه شدیم، اینجا هم باید همین جور فکر کنیم. بالاخره، آنهایی که مسلط هستند، یک ضربه می‏زنند، اما این خون شهدا واقعاً اثر می‏کند و به طور جدی نفوذ می‏کند و آشتی‏ناپذیر است.

 این، حرف نیست که شهید زنده است، بلکه شهید واقعاً زنده است و واقعاً و راه و آرمانش دائماً نقش دارد و برای مردم می‏خواند.

 البته، ما عقیده‏مان این است که تلاش کنیم، اما طرفی هم که پیش آمد، فکر می‏کنیم برای اسلام است و همین‏هایی که الان در مراکش و تونس دارند اینها را در خیابانها می‏زنند و می‏کشند، همان حرفهایی است که در تهران بود و در میدان شهدا، قم، یزد، تبریز و همه جا را داشتیم که در همه هفته گروه، گروه شهید داشتیم و همه چیز دست آنها بود و ما فقط در مسجدها حرکت می‏کردیم، می‏آمدیم به خیابان که تعدادی از ما را می‏کشتند و بعد به خانه‏هایمان می‏رفتیم و همین کار مؤثر شد.

 الان لبنانی‏ها دارند شهید می‏دهند و اگر این کار را نکنند، نمی‏شود و اسرائیل هم که به جنوب لبنان آمده است، مردم فقط با همین ایثارگریها ایستادند اگر بنا بود مردم غصه بخورند، مقاومتی در کار نبود آن بچه دوازده ساله این جور مسلسل به دست گرفت و جلوی دشمن ایستاد و آن طور زدند، انگشتش را از روی ماشه برنداشت.

 اینها همه فتح است و خوشبختانه، از لحاظ فکری این مسأله برای ما حل است و خیالمان راحت است و پیش خداوند وجدانمان واقعاً راحت است و کار غیرقرآن و غیراسلامی نمی‏کنیم و خدا هم از ما همین را خواسته است. اگر روی هم در دنیا شکست خوردیم، تازه مثل امام حسین(ع) می‏شویم و تحقیقاً کسانی که پیشرو بودند، نمی‏توانیم بگوییم اشتباه کردند.

 یک مسأله‏ای که به عنوان بحث دوستانه حزبی در این جلسه مطرح می‏کنم، این است که ما با تجربه بسیار روشن و با تحلیل منطقی قابل قبول به این نتیجه رسیدیم که در جامعه‏ای مثل جامعه ما(ممکن است جامعه عراق، افغانستان و بخشی از پاکستان و خیلی از جاها را هم بتوانیم در این ردیف حساب کنیم) هیچ محوری برای انسجام ملت،، وحدت ملی، قدرت جریان حاکم و تأمین سعادت مردم وجود ندارد که این ضمانت را بتواند به مسؤولان، مدیران و مدبران جامعه دهد.

 ما در حزب هم، باید به شدت مواظب همین اصل باشیم که حزب به عنوان یک حرکت اجتماعی اگر می‏خواهد یک حرکت موقتی باشد و واقعاً خدمت کند، این محور باید باید برایش اصلی‏ترین محور باشد و اگر این محور را از دست دهد، چیزی برای تضمین موفقیت وجود ندارد.

 از لحاظ تاریخی و تجربی مثلهایی می‏زنیم که البته قسمتی از مثلها تکراری است و شنیده‏اید و خودتان گفتید. می‏رسیم به زمان خودمان که یک قدری مثلها باید بازتر شود ک که برای واحدهای حزبی و حوزه‏ها و مردم پخش شود که بتواند مسأله را حل کند.

 تجربه تاریخ یک قرن و نیم گذشته که در اختیار ماست، خیلی روشن است. ببنید، ما از جریان پیش از مشروطه و از تنباکو که خیلی تاریخی است، می‏بینیم که محور هر وقت اسلام بوده، روحانیت به عنوان پاسدار این محور شناخته شده و ما امروز در کشورمان یک جریانی را نداریم که بتواند پاسدار مشخص و سمبل و نمونه‏ای برای مردم باشد و برای این محور بجز روحانیت کسی را نداریم.

 تیپ مثلاً تحصیل‏کرده‏ها در این دوران جدید نبودند و کارگران به این معنا در این جریان نبودند و کشاورزان به این عنوان نبودند، ارتشیها نبودند، پلیس نبوده، شما یک جریان اجتماعی پیدا نمی‏کنید که سمبل این باشد.

 روحانیت دخالت کرد، موفق شد و کار تمام شد و به عنوان یک حرکت در محدوده امکانات پخش خبر، در آن زمان، در کل دنیا سازنده و برنده و موفق بودند و بعد که این حالت را از دست داد و آن فرنگ رفته‏ها و غربزدهها و آنهایی که برای خودشان یک افکاری غیر از این داشتند. به عنوان متخصص وارد جریان شدند و خواستند بر موجی که اسلام و روحانیت ساخته بد سوار شوند، تا وقتی که صحنه از دین و روحانیت خالی شد، اینها هم غرق شدند و زیر دریا رفتند و چند سال هم نتوانستند خودشان را حفظ کنند.

 نه مردم از آنها حمایت کردند و نه خودشان توانستند کارشان را انجام دهند. همان‏هایی که خواستند مسلط شوند، شدند و جامعه دچار نوساناتی شد. یک قدری مردم را سرگرم می‏کرد و تمام می‏شد. این چند سال را شما بخوانید که چطور بوده است.

 مثلاً خود نهضت جنگل تا آن محور محفوظ بود و دور محور بودند، پیش می‏رفت. کمونیست‏ها دیدند که محور قوی شد. شوروی هم به آنها کمک کرد، آمدند فرصت‏طلبی کنند و محور را عوض کنند، هم خودشان غرق شدند و هم جریان را از بین ببرند و نهضت جنگل بدین صورت از میان رفت.

 باز تجربه نشان می‏دهد اگر در چنین جامعهای این محور صحیح فطری و طبیعی و عادی نباشد، تنها چیزی که جای این را می‏گیرد، دیکتاتور است، یعنی، کسی مثل رضاخان لازم است که با قزاق‏ها و سرنیزه‏ها و بیاید و آنها را آرام کند. همه بترسند و کله گنده‏ها در خانه‏هایشان بنشینند و گرفتار باشند.

 درست وضع طبیعی این بود و رضاخان آمد و یک مقدار آرام کرد و ده، بیست سالی آن حالت را درست کرد. بعد جلو می‏آییم، نهضت نفت است آن جا تا آن مقداری که فدائیان اسلام و آیت اللّه کاشانی و این تیپ اصناف متدین با آنها بودند و جامعه هم یک وحدت و انسجامی داشت، به سرعت پیروز شد.

 واقعاً انگلیسی‏ها را بیرون کردند، مجلس را گرفتند و واقعاً مردم حاضر شدند تا جریان در مسیر کوتاه خودش بود، انسجام و راه مشخص بود.

 باز عین مشروطه همان حالت پیش آمد. و روباه دیکتاتوری گذشته، شکل دیگری آمد و این دفعه امریکا هم با انسجام بیشتری و با سازمان امنیت و برنامه و پول و تکنیک و خیلی چیزهای دیگری که لازم بود، آمد و آن دیکتاتوری دوباره از سال سی‏و سه شروع شد و تا پنجاه و هفت همان طور ادامه پیدا کرد.

 این منافقین روزهای اولی که مبارزات را شروع کردند و در سال پنجاه که یکدفعه یک موجی درست شد و هیاهویی درست شد و مبارزات مسلحانه یک شکلی گرفت و اینها بعد معروف و مشخص شدند، همان موقع اینها یک اشتباه عمده کردند.

 همان غروری که دکتر مصدق را گرفت و همان غروری که متجدّدان آن زمانه مشروطه را گرفت، اینها را هم گرفت. آنها فکر کردند. خودشان کسی هستند و تا آنجا پیش رفتند که خیال منهای روحانیت بمانند و برای خودشان اصول و مطالبی را مطرح می‏کردند.

 همین حالت انحراف پیش آمد و روحانیت راه خودش را ادامه می‏داد. هر کسی به آنها پیوست، مثل یک جویبار که از یک رود عظیم جدا شود و در یک باتلاق و کویر نمک‏زار بریزد، رفتند و فاسد شدند و آنجا پوسیدند و تبدیل به همان باتلاق گندیده شدند.

 حالا اینجا بحث اصلی من است که می‏خواهم بگویم، الان جریان طبیعی و یا محور درست سیاسی است. و در مسیر خودش می‏رود و تمام این جریاناتی که خودشان را از این محور دارند جدا می‏کنند، همان باتلاقهای ثابت می‏افتند.

 و اگر ما قبول کنیم جامعه ما با خطر ارتش این را قبول کرد و ما خودمان با منطق و تجزیه این را بفهمیم، بسیار مسیر خوبی پیش آمده و این مسیر خوشبختانه تثبیت شده و این تثبیت در سطح زیادی به شخص امام که شخصیت فوق‏العاده‏ای هستند و بخشی از روحانیون که از موهبت‏های این زمان هستند، در خدمت امام درس خواندند و افراد خوبی بودند و این ده، پانزده سال که امام فرصت پیدا کردند و درس دادند. یک عده از طلبه‏ها از امام استفاده کردند، هم درس خواندند و هم از روح امام فیض بردند و ثروت معنوی بسیار عظیمی برای جامعه شدند. هر کسی از اینها را که شما الان می‏بینید. در یک نهادی، مسجد و در یک حوزهای و شهری وجود دارد، استوانه و محور عظیمی است.

 مرحوم علامه طباطبائی و علمای دیگر کم که زحمت کشیدند و قبل از همه عبدالکریم حائری، مرحوم بروجردی، علمای موجود، شاگردان دست اول امام، آیت‏اللّه منتظری و شخصیتهای دیگر که واقعاً مدرسین عالی مقامی بودند و همه ما می‏دانیم و استفاده می‏کردیم و یک نیروی بسیار عظیم و عمیقی را درست کرده است.

 در دوران مشروطه چنین چیزی نبود، در دوران آیت اللّه کاشانی چنین چیزی نبود و در زمان تنباکو به این شکل نبود. اگر استوانه‏هایی بود، یک امکانات عمیقی مثل این طلبه‏های خوب حوزه علمیه را نداشتند و این جوانها ودایع الهی هستند این محور محفوظ است، تا این حالت بماند، این رود عظیم که ریشه‏ای در قله‏ای عظیم و پر از برف فطرت و آفرینشی و معارف الهی دارد، قطع بشود نیست و راه خودش را طی می‏کند. هر جویباری که از این بزند و کنار برود، همان حالتی خواهد داشت که عرض کردم.

 ببینید، اینها به چه روز سیاهی دارند می‏افتند و از اول انقلاب شما ببینید، هر کسی آمد از این جریان خودش را کنار کشید، به تباهی کشیده شد. جریان ملی‏گرایان و جبهه ملی را شما می‏بینید، اینها بعد از جریان مرحوم مصدق مانده بود.

 اگر چیزی هم نبودند و حقیقتی هم نداشتند، یک اسمی در این مملکت برای خودشان داشتند. یک چیزی بودند، خودشان را حفظ کرده بودند، ولی ریشه‏های فاسد داشتند و تظاهر می‏کردند و بعضی لااقل به ملی‏گرایی خودشان معتقد بودند.

 از روزی که بعد از انقلاب برای خودشان در مقابل این محور عظیم موضع گرفتند، به چنان تباهی افتادند که کارشان به تکفیر رسید و امروز تبدیل به گداهای دوره گردی شدند که هر کسی در یک گوشه‏ای از دنیا با امکانات مستعمرین و دزدان بین‏المللی زندگی می‏کند و خوشحال می‏شود که مثلاً یک جاسوس آمریکایی یک نگاه محبت‏آمیزی می‏کند.

 اگر می‏گفتند با شما هستیم، دروغ می‏گفتند. اصلاً سرشان در آخور کمونیستها و شوروی است و ما انتظاری از آنها نداشتیم. اینها همین حال را داشتند و خواهند داشت.

 جریانات منافقین اینجا قابل توجه است. به اسم اسلام مبارزه کردند و به اسم اسلام حتی مدعی فداکاری برای اسلام بودند. الان ببینید، مجموعه اینها به چه روزی افتادند و چیزهای عجیب و غریب که اطلاعات ما می‏گوید. اینها الان تبدیل به انسانهای دزد قاچاقچی و فاسدی شده‏اند که هیچ چیز و هیچ آرمان قابل قبولی غیر از تعصب گروهی خودشان اینها را گرم نگه نمی‏دارد.

 همه کثافتکاری‏ها را که بدترین مردم می‏کنند، اینها به اسم جریان سیاسی مرتکب می‏شوند. الان ما مواردی را می‏گیریم که مثلاً به صورت مسلحانه به خانه مردم حمله کرده‏اند بدترین چیز سرقت مسلحانه است.

 الان واقعاً به دزدی به تمام‏معنا افتاده‏اند. یعنی با لباس پاسدار، کمیته و کارت فلان دزدی می‏کند و فرش می‏دزدند، مثلاً تلویزیون می‏دزدند، طلاجات خانواده‏های متوسط را می‏دزدند، و وصله سیاسی هم می‏زنند و می‏گویند برای اینکه ایجاد ناامنی در جامعه جمهوری اسلامی بکنیم.

 بچه‏هایشان را توجیه می‏کنند و رنگ سیاسی به آن می‏دهند، اما واقعیت فقط دزدی است، و گرنه خودشان هم می‏توانند بفهمند وقتی که کشف کردند اینها ناامن کردند، قبل از هر چیزی خودشان سقوط می‏کنند.

 اگر یک نفر به آنها دلبستگی داشته باشد، قطع می‏کند. این است که واقعاً تبدیل به دزد و قاچاقچی باندهای قاچاقی کشف می‏شود که اینها در این باندها هستند و ظاهرش را مثلاً توجیه می‏کنند و می‏گویند که ما برای اینکه عریانی جامعه را بپوشانیم، دست به این کارها می‏زنیم. ایران جامعه‏ای است که جوانانش هروئینی می‏شوند.

 حالا از عجایب روزگار این است که در زمانهای قدیم هم در میان اینها عیاشی بود و این را به عنوان پوشش درست می‏کردند. یعنی می‏رفتند در شهر نو می‏خوابیدند و عیاشی هم می‏کردند و اگر وقتی آنها رامی‏گرفتند، می‏گفتند مثلاً ما برای دختربازی و عیاشی به این گروه آمدیم. الان واقعاً در این ماجرا افتاده‏اند و بسیاری از بچه‏هایشان می‏گویند، چون جامعه اسلامی طرفدار عفت است، ما وقتی که به بی‏عفتی دامن بزنیم داریم با جمهوری اسلامی مبارزه می‏کنیم. اخیراً گروه ضدانقلاب دستور دادند که یکی از راههای مبارزه این است که خانمها با آرایش داغ بیایند و آقایان با کراوات.

 مثلاً این مبارزه‏ای است که برادران به مادران و خواهرانشان بگویند که یک قدر روسریتان را عقب بکشید و یک قدری ماتیک بزنید، یک قدر سرخ‏آب بزنید، یک قدری ابروهایتان را چطور کنید و غیره.

 این می‏شود مبارزه و آدم این طوری می‏شود مبارز! و اما اصل مسأله این نیست. اصل مسأله این است که به پوچی افتاده‏اند، هیچی ندارد یا رفته توی یک گروه تیمی و هیچ کس را ندارد. مبارزه شکست خورده، دروغگویی روشن شده، در فامیل خودش اعتبار و آبرو ندارد، این دیگر عیاشی نکند، چه کند؟

 منتهی می‏آید، رنگ این طوری می‏زنند و می‏گویند مبارزه با جمهوری اسلامی به وسیله روسری عقب زدن و ماتیک زدن است.

 واقعاً اینها جاسوس هستند. ما اطلاعات داریم. ما حالا نمی‏توانیم همه را رو کنیم. یکی از کارهای اینها این است. حزب توده این کار را می‏کردند و با این مسأله آشنا بودیم، ولی اهمیت نمی‏دادند، می‏آمدند، وقت می‏گرفتند و می‏گفتند اطلاعات مهم داریم و یک چند ورق هم می‏آوردند و یک گزارشاتی هم برای ما می‏آوردند.

 همین منافقین هم این کارها را می‏کردند. همین‏ها گاهی چیزی به دفتر امام می‏دادند، در همین مجلس اینها وقت می‏گرفتند و من نرفتم. گفتند که ما یک کودتایی را کشف کردیم و از این حرفها و چیزهای بی‏ارزش، مثلاً گفتند حالا اطلاعات دادند! و از ما چیز می‏خواهند.

 این کار را امروز برای چند کشور می‏کنند. برای عراق رسماً جاسوسی می‏کنند. یکی از کارهایشان این است که عده‏ای را دارند که در مردم هستند، جبهه می‏روند یا در گوشه و کنار هستند و اطلاعات جمع می‏کنند و چیزهای ارتش و جبهه ما را رسماً به آنها می‏دهند که چیزی بگیرند، پناه بگیرند یا پول برای زندگی‏اشان بگیرند، برای فالانژهای لبنان جاسوسی می‏کنند.

 آدم چقدر باید سکوت کند که این مردم لبنان که دارند با اسرائیلی‏ها می‏جنگند، اینها به فالانژها رسماً اطلاعات می‏دهند، به آمریکا، فرانسه، اتریش و ... ما موارد فراوانش را داریم، اما اینها چیزی نیست که ما رو کنیم و استادش را برای مردم منتشر کنیم.

 یعنی به جاسوسی افتاده‏اند و شغلشان جاسوسی برای دشمنان جمهوری اسلامی شده است و اسمش را هم می‏گذارند، ما داریم با رژیم مبارزه می‏کنیم.

 مثلاً وقتی که صدام می‏خواهد یک موشک بزند، قبلاً به اینها مأموریت می‏دهند که شما بروید دزفول و فلان جا گزارش دهید که مردم چه می‏گویند.

 یک کسی که اسمش مجاهد بود و خیال می‏کرد با طاغوت مبارزه می‏کند. کارش به جایی رسیده که خبرچین انعکاسهای کشتن مردم با موشک صدام باشد، این چی می‏شود و آدم به کجا می‏افتد به این جویبار کوچکی که از رود عظیم جدا شده و این طور به باتلاقها و لجن‏زارها ریخته می‏شود و این جور آلوده می‏شوند.

 واقعاً آن اسکلت اصلی روحانیت حوزه‏های، مراجع ما، وعاظ ما، نویسندگان ما، متفکران ما، هماهنگ در راه انقلاب باشند، این منحرفها و چیزی این طوری چه می‏توانند بکنند، اینها با دیگران چه فرقی دارند؟ آنها چند نفر را گول می‏زنند. خوب ما از بالاترها داریم که به آنها کشیده شده‏اند و کشیده می‏شوند و به چه روزی افتادند. در مشهد هستند، در قم هستند، در جاهای دیگر هستند. عمده مسأله اینست که ما خودمان به این مسأله توجه داشته باشیم.

 نه به عنوان دید مادی و حکومت، به عنوان یک محور حفظ سعادت این مردم و راهی که خداوند برای ما گذاشته؛ »و حبل اللّه امتصّل بین الخلق ورد«.

 و ما این »حبل اللّه« و این محور را حفظ کنیم و راه سعادت مردم و راه جوامع اسلامی همین است. اگر خدا این افتخار را به ما داده باشد که پرچمدار و پیشتاز این راه و محافظ این محور باشیم، خودمان در هر وضعی که باشیم و در هر جایی از این محور قرار بگیریم، مهم نیست. اصل حفظ آن محور است و هر یک از ابعاد و زوایایی که به نحوی به این محور مربوط می‏شود، است

 نقش محوری کار است و دیگر نباید برای ما فرق کند که کجا و چگونه کار می‏کنیم. و آن نیت خالص ماست و درباره حزب هم حرفم همین است که ما سعی کنیم این طور باشد.

 یعنی شما برادران روحانی که اینجا تشریف دارید، مواظب باشید در حوزه‏ها و افراد و جایی که اطلاع دارید و دستتان می‏رسد، سعی کنید محور را حفظ کنید و در حزب اگر محور شود، این حزب موفق است و می‏تواند یکی از خدمتگزاران این انقلاب باشد.

 خوب، این بحث حالا تمام شد و یک نکته‏ای و خبری اینجا عرض می‏کنم که بدانید ما از دیروز یک عملیاتی - البته عملیات جمعی - را در غرب شروع کردیم و نیروها به یکی از نقاط حساس عراق دریچه سد در بندی‏خواه رفته و یک طرفش را گرفتند، مثلاً الان کسی که دم دروازه سد کرج و پشت آن با ده کیلومتر فاصله باشد. نبودند.

 اگر عراقیها بودند، در رفتند این خبر را هنوز اعلام نکردیم. عراقیها را وحشت برداشته و صدام اعلام کرده که ماهشهر ایران را از دوشنبه می‏زنیم، بروند بیرون، دزفول، اندیمشک و ... این را با سرو صدا هم اعلام کردند.

 آنها حسابی نگران هستند و ممکن است از این روزها مسائلی که اشاره کردم، پیش بیاید، ولی به هر حال امیدواریم که مرحله سازندگی در جنگ برای ما باشد. که ما بتوانیم موفق شویم به نحوی این جنگ به پایان برسد. آقایان تشویق کنند، آنجاهایی که می‏روند، آن آقایانی که قدرت اسلحه برداشتن و به جبهه رفتن را دارند، باید بروند که بتوانیم امسال این جنگ را به نحو خوبی به پایان برسانیم.

    والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته