خاطرات روزانه / آیتالله هاشمی رفسنجانی/ سال 1373 / کتاب «صبر و پیروزی»
جمعه 26 اسفند 1373 // 15 شوال 1415 // 17 مارس 1995
بعد از صبحانه و کمی پیاده روی در ساحل، به ویلای آقای پتروسیان رفتیم که دیشب او را ندیده بودم. برای رفتن به بندرعباس، با هم به فرودگاه رفتیم. در ماشین اولین مطلبی که مطرح کرد، قرارداد رسمی با روسیه، برای ایجاد پایگاه نظامی روسیه در ارمنستان بود؛ شاید نگران بود که من به عنوان اعتراض مطرح کنم، پیشدستی کرد و توجیه کرد که تاکنون پایگاه وجود داشت، نه حدی معین شده بود و نه زمانی و نه وضع روشن قانونی داشت و با این قرارداد، محدود به یک پایگاه و یک لشکر و 25 سال زمان داده شده و گفت چارهای جز این نداریم و هر یک از جمهوریها چنین نکنند، سرنوشتی مثل آذربایجان خواهند داشت.
سپس قرارداد فعال شدن نیروگاه اتمیشان با کمک روسیه را گفت که از پیش نیمهتعطیل است؛ این هم به خاطر آثار ناامنی محیط زیستیاش، میتوانست مورد اعتراض ما باشد و تأکید داشت که شرایط ایمنی مراعات شده و نیاز شدید به برق داریم.
در پاویون فرودگاه، منتظر دیگران ماندیم. آقایان آقایوف و ربانی و معاون نخستوزیر قزاقستان رسیدند و با هم در هواپیمای من، به بندرعباس پرواز کردیم. همزمان با رسیدن ما، آقای [صفرمراد] نیازاُف هم رسید. استقبال رسمی نمودم. با هلیکوپترها به سوی بندر شهیدرجایی پرواز کردیم. در سالن، از روی ماکت دربارة راهآهن بافق -بندرعباس و بندر شهید رجایی و وضع خلیج فارس توضیح داده شد و از لوح یادبود، به دست من و نیازاُف پردهبرداری شد و با قطع نوار، شاهد حرکت یک قطار با هفده واگن بودیم که کانتینر بار کرده بود؛ خیلی شکوهمند است.
مصاحبهای انجام دادم. سپس مجموعاً سوار یک اتوبوس تشریفاتی شدیم و بخشهای مهم بندر را دیدیم. توسط آقای ترکان توضیح داده شد. بندر، خیلی مرتب و منظم و با شکوه است و میهمانان را تحت تأثیر عظمت خود گرفت. استراحت و نماز و ناهار را در رستوران باشگاه ملوانان داشتیم. باشگاه تمیز و مرتب و کاملاً با سبک دریایی و سنتی است و فروشگاه جامعی دارد.
سپس با همه میهمانان، جداگانه مذاکره کوتاه داشتم. با رؤسای جمهور ترکمنستان و ارمنستان، جلسه سه جانبه داشتیم. برای همکاریهای مشترک فعلی گاز و برق و با هیأتهای قزاقستان، اُزبکستان، برمه، فیلیپین، عمان قطر و امارات.
سپس با اتوبوس رفتیم و سری به پالایشگاه در دست ساختمان بندرعباس زدیم.
آقای آقازاده و مهندس زمانی توضیح دادند؛ بسیار مهم جلوه کرد و تعبیر آقای نیازاُف این بود که عظمت کار، آنها را بهت زده کرده، ولی طولانی شدن توضیحات، میهمانها را خسته کرد و بعضیها خوابشان برد. به سوی فرودگاه رفتیم و از شهر بندرعباس گذشتیم.
رادیوی ماشین، در ساعت حدود چهار و نیم، خبر فوت احمدآقا را داد و همه را غمگین کرد. در پاویون، میهمانان به طور رسمی، جداگانه به من تسلیت گفتند و با
بدرقه رسمی حرکت کردند. بدرقه رسمی آقایان ربانی و پتروسیان را هم انجام دادیم، ولی با هم به سوی کیش پرواز کردیم. در کیش با آقای پتروسیان در سر میز شام، دربارة توسعه روابط و جنگ قرهباغ و... مذاکره کردیم.
آقای پتروسیان عازم ارمنستان شد، آقای ربانی در کیش ماند و من با دکتر ولایتی، ساعت یازده شب به سوی تهران حرکت کردیم. ساعت یک بامداد به خانه رسیدم. آشیخ محمد و همشیره صدیقه آمده بودند. عفت هم از منزل امام آمده بود. با خستگی خوابیدیم.