اکبر هاشمی رفسنجانی: انقلابی یا واقع گرا؟ - مقاله دکتر صادق زیبا کلام
هاشمی پیش از انقلاب
یکی از سادهترین روشها بهمنظور پیبردن به جایگاه «میانهروی» در اندیشۀ سیاسی و اجتماعی مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی میتواند نگاهی گذرا به زندگی سیاسی وی باشد. اصولاً در تمامی دوران مبارزات قبل از انقلاب، مرحوم هاشمی رفسنجانی هیچگاه بهعنوان چهره و شخصیتی رادیکال و تندرو شناخته نمیشد؛ چه در مراحل اولیۀ شکلگیری نهضت در اوایل دهه ۱۳۴۰ و تا قبل از تبعید مرحوم امام از ایران در سال ۱۳۴۳، و چه در سالهای بعد تا برسیم به دوران حساس و پرالتهاب مبارزۀ مسلحانه در نیمۀ دوم دهۀ ۱۳۴۰ و اوایل دهۀ ۱۳۵۰٫ مرحوم هاشمی رفسنجانی همانند بسیاری دیگر از اعضای «روحانیت مبارز» با «سازمان مجاهدین خلق» همکاری و ارتباط داشتند. «سازمان» دستکم تا قبل از اعلام رسمی رهبران آن، در تیرماه سال ۱۳۵۴، مبنیبر تغییر مواضع سازمان از اسلام به مارکسیسم، از محبوبیت گستردهای در میان مبارزان مسلمان علیه رژیم شاه برخوردار بود. البته برخی از مبارزان مسلمان ازجمله اعضای «مؤتلفه» و دیگران شبهات و ایراداتی به ایدئولوژی سازمان داشتند؛ اما محبوبیت سازمان بهگونهای بود که از حمایت بسیاری از نیروهای ترقیخواهِ اسلامگرا که علیه رژیم شاه مبارزه میکردند (ازجمله بسیاری از روحانیان مبارز مخالف رژیم شاه) برخوردار بود.
پس از اعتراف رهبریِ سازمان مبنیبر اینکه ایدئولوژی سازمان از اسلام به مارکسیسم تغییر یافته است، مبارزان مسلمان، چه درون زندان و چه بیرون، با بحران سیاسی بزرگی روبهرو شدند. برخی از مبارزان مسلمان که از مدتها قبل هم ایرادات و انتقاداتی به تفکرات مجاهدین داشتند، حالا دیگر آن انتقادات را علنی ساختند و ازیکسو خواهان اعلام مواضع رهبران سازمان، که در زندان به سر میبردند، شدند و ازسوییدیگر اصرار بر قطع هرگونه همکاری و ارتباط با مارکسیستها. درواقع، برخی از آنان تا بدانجا پیش رفتند که مبارزه با مارکسیستها را که به تعبیر آنها «از پشت به مسلمانان خنجر زده بودند» مهمتر از حتیٰ مبارزه با رژیم شاه میدانستند. صراحتاً میگفتند که اگر آزاد شوند، بیش از آنکه درصدد ادامۀ مبارزه با رژیم شاه باشند، با مارکسیستها پیکار خواهند کرد.
ازسوییدیگر رهبران و کادرهای ردهبالای سازمان که در زندان به سر میبردند و همچنان بر مواضع اسلامی تأکید میکردند، ضمن محکومکردن عملکرد رهبری سازمان، درعینحال همچنان اولویت اصلی را مبارزه با رژیم شاه میدانستند و هرگونه رویارویی و حتیٰ قطع ارتباط و جبههگیری در برابر مارکسیستها را به نفع رژیم شاه میدانستند. برخی از روحانیان درون زندان ازجمله مرحوم آیتالله طالقانی و منتظری هم مخالف اتخاذ موضعگیری حاد علیه چپها بودند، درحالیکه شمار دیگری از آنان، برعکس، بر قطع ارتباط کامل با مارکسیستها اصرار میورزیدند. بیتردید، تغییر موضع سازمانْ مبارزان مسلمان را با بحران سیاسی عمیقی روبهرو ساخته بود.
از مهمترین اقدامات یا درحقیقت نقشآفرینیهای سیاسی مرحوم هاشمی رفسنجانی در جریانِ همین بحران بود. ایشان توانستند مصالحهای تاریخی برای نیروهای مذهبی درون زندان رقم بزنند و نگذارند جریانات تندرو بر هزینۀ تغییر موضع سازمان بیفزایند. بعد از مذاکرات طولانی، ایشان به یک فرمول یا مصالحه دست یافتند که حسب آن، ارتباط و زندگی اشتراکی درون زندان با مارکسیستها، آنگونه که رهبران مارکسیستنشدۀ سازمان تمایل داشتند، همچون گذشته دیگر ادامه پیدا نمیکرد. درعینحال تعارض، جبههگیری و دشمنی با مارکسیستها هم (آنگونه که تندروهای مؤتلفه و برخی از روحانیان میخواستند) موقوف میماند. آن مصالحه که مرحوم هاشمی نقش تعیینکننده در دستیابی به آن داشتند باعث شد تا کمترین هزینه به نهضت وارد شود. درعینحال آن مصالحه نشاندهندۀ خلقیات معتدل و میانهروِ آقای هاشمی بود. در تمامی دوران انقلاب هم، اگر نگفته باشیم آقای هاشمی نقش میانهرو و معتدل برعهده داشتند، دستکم و برخلاف برخی از فعالان سیاسی دیگر، از دادن شعارهای رادیکال و یا موضعگیریهای تند انقلابی پرهیز میکردند.
هاشمی پس از انقلاب (دهۀ ۱۳۶۰)
میرسیم به موضعگیریهای ایشان بعد از پیروزی انقلاب. یکی از دشوارترین قسمتهای زندگی سیاسی مرحوم آقای هاشمی به دهۀ نخست انقلاب باز میگردد. بسیاری از منتقدان ایشان و اساساً کسانی که با این دیدگاه که «وی یک میانهرو بوده» مخالفت میورزند، به عملکرد و موضعگیریهای وی در دهۀ نخست انقلاب خرده میگیرند. آنان عملکرد ایشان را در دهۀ نخست انقلاب، حجتی بر تندروی و رادیکالبودن وی میدانند. بهعبارتدیگر باتوجهبه فضای تند و رادیکالی که بعد از انقلاب بر کشور حاکم بود، و باتوجهبه این واقعیت که مرحوم هاشمی رفسنجانی یکی از بانفوذترین و نزدیکترین شخصیتها به مرحوم امام خمینی بودند، منتقدان وی استدلال میکنند که چگونه میتوان ایشان را همچنان چهرهای اعتدالی و میانهرو دانست؟ چگونه میتوان اعدام، مصادرهها، بهراهافتادن گفتمانهای رادیکالِ آمریکاستیزی، استکبارستیزی، غربستیزی، صدور انقلاب، مرگ بر لیبرال، مرگ بر آمریکا، مرگ بر سازشکار، اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی و بسیاری جلوههای دیگر انقلابی را که در ماههای نخست انقلاب به راه افتادند نادیده گرفت و بر این باور که مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی میانه بودند همچنان اصرار ورزید؟ ایضاً و در همین راستا برخی از رفتارهای ایشان نسبت به مخالفان و منتقدانشان در سالهای بعد؟
جالب است که مخالفان و منتقدان تندرو مرحوم هاشمی هم اتفاقاً عطف به «هاشمی رفسنجانی دهه ۱۳۶۰» است که از وی انتقاد میکنند و او را متهم به «تجدیدنظرطلبی» (از اهداف و آرمانهای انقلاب) میکنند. بهعبارتدیگر، مشکل تندروها با آقای هاشمی که بالاخص بعد از خرداد ۸۸ بسیار جدی و علنی هم شد، آن بود که چرا ایشان بر همان سبک و سیاق و بر همان مواضع سالهای نخست انقلاب اصرار نمیورزیدند؟ چرا دیگر به نظر نمیرسید به مواضع دهۀ ۱۳۶۰ خیلی اعتقاد و پایبندی نشان میدادند؟ به بیان دیگر، عملکرد و مواضع مرحوم هاشمی در دهه ۱۳۶۰ با دو دستۀ منتقدان کاملاً مخالف روبهرو شده بود. گروه اول به هاشمی رفسنجانی دهۀ ۱۳۶۰ اشاره میکنند و نتیجه میگیرند که چگونه با آن کارنامه میتوان وی را معتدل و میانهرو دانست؟ و گروه دوم، برعکس، چون تصور میکنند ایشان از هاشمی رفسنجانی دهۀ ۱۳۶۰ فاصله گرفته است، وی را ملامت و سرزنش میکنند که به اهداف و آرمان های انقلاب و بهزعم آنان به «خط امام» پشت میکند. آیا حق با مخالفان گروه نخست است که ایشان را بهواسطۀ مشی رادیکال و انقلابیشان در دهۀ ۱۳۶۰ ملامت میکنند وایشان را بهواسطۀ آن رفتارها واجد اعتدال و میانهروی نمیدانند، یا آنکه حق با مخالفان رادیکال و تندروی مرحوم هاشمیست که معتقدند او در آن سالها انقلابی بوده، اما بعداً از آن اهداف و آرمانها فاصله گرفته است؟ کدام تصویر از مرحوم هاشمی رفسنجانی به حقیقت نزدیکترست؟ تصویر هاشمی رفسنجانی دهۀ ۱۳۶۰یا برعکس تصویر هاشمی رفسنجانی بعداز۸۸ ؟
درپاسخ باید گفت که هردو گروه، هم به تعبیری مخالفان لیبرال یا آزادیخواه وی و هم مخالفان تندرو و رادیکال وی، در یک نکته با هم مشترکاند: نادیدهگرفتن شرایط و اوضاع و احوال ایران در سالهای نخست انقلاب. مخالفان آزادیخواهتر آقای هاشمی قطعاً درست میگویند و هیچگونه آثار و علائم اعتدال، میانهروی و ایستادگی بر آرمانهای دموکراتیک همچون آزادی بیان، انتخابات آزاد، حاکمیت قانون، آزادی مطبوعات، پاسخگوبودن حکومت، نبود زندانی سیاسی و … از مرحوم آقای هاشمی در دهۀ ۱۳۶۰ مشاهده نمیشود؛ درعینحال میتوان این سؤال را پرسید که بهجز مرحوم مهندس بازرگان و یاران ایشان و در درجۀ بعدی مرحوم آیتالله منتظری، چهکسی یا چهکسان دیگری در سالهای بعد از انقلاب بهدنبال مفاهیمی هچون حقوق بشر، حق آزادی بیان، محاکمات علنی و منطبق بر اصول و ضوابط قانونی و … بودند که آقای هاشمی دومیِ آن باشد؟ آیا غیر از این است که همۀ آنان که امروزه این مفاهیم برایشان ارزشمند شده از جناب سیدمحمد خاتمی گرفته تا مهندس میرحسین موسوی، مهدی کروبی، عبدالله نوری، ناطق نوری، مصطفی تاجزاده، بهزاد نبوی، سعید حجاریان، عبدالله رمضانزاده، غلامحسین کرباسچی، حسین مرعشی، محمدرضا خاتمی، موسوی لاری، حسین کمالی، ابراهیم اصغرزاده، محسن میردامادی، محسن آرمین و … در دهۀ ۱۳۶۰ برای مفاهیمی که ذیل دموکراسی میآیند ارزشی قائل نبودند. همۀ آنان که امروز دغدغۀ انتخابات آزاد، حاکمیت قانون، نبود زندانی سیاسی، آزادی مطبوعات، احترام به حقوق بشر و ایندست مفاهیم را دارند، در دهۀ ۱۳۶۰ بهدنبال استکبارستیزی، آمریکاستیزی، نابودی اسرائیل، صدور انقلاب و ایندست مفاهیم بودند و شعارشان نه درود بر آزادی و سلام بر دموکراسی که مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل، مرگ بر لیبرال، مرگ بر منافق، مرگ بر ضد ولایت فقیه، مرگ بر سازشکار و مرگ بر این و آن و هرکس و هرچیز که مثل آنها نمیاندیشید بود. درواقع، میتوان پرسید که در فضای سالهای بعد از انقلاب و در دهۀ نخست بعد از انقلاب چهکسی بهدنبال آن شعارها نبود؟
من دو تصویر را برای نسلهای بعد از انقلاب به نمایش میگذارم تا فضای دهه ۱۳۶۰ بهتر دیده شود. تصویر اول نشاندهندۀ فضای سنگین آمریکاستیزی و شعار مرگ بر آمریکا است که کشور را در دهه ۱۳۶۰ در خود فرو برده بود. محرم سال ۱۳۵۸ش، یکی دو ماه بعد از اشغال سفارت فرارسید. بسیاری از دستهجات و هیئتهای سینهزنی میآمدند در برابر سفارت آمریکا مدتی به عزاداری، نوحهخوانی، سینه و زنجیرزنی میپرداختند و سپس بهسمت مساجد، امامزادهها و تکایا میرفتند. اشغال سفارت آمریکا بهصورت بزرگترین، باشکوهترین، قهرمانانهترین و پرافتخارترین حرکت مردمی در تاریخ معاصر ایران در آمده بود و متقابلاً هرسخنی که برای آزادی گروگانهای آمریکایی ابراز میشد، خیانتبارترین و خفتبارترین اقدام ضدملی قلمداد میشد. در کل کشور و نه فقط در میان مردم عادی، میان بسیاری از روحانیان بلندمرتبه، بعضاً حتیٰ میان برخی از علما و مراجع، ائمۀ جمعه و جماعات، چهرهها و شخصیتهای سیاسی، دانشگاهیان، دانشجویان و مطبوعات مسابقهای درگرفته بود برای سبقتگرفتن در محکومیت غرب، لیبرالیسم، حقوق بشر، آمریکا، استعمار، استکبار و ایندست مفاهیم. این فهرست شامل تمامی چهرهها و شخصیتهایی میشود که ما امروزه آنها را اصلاحطلب میشناسیم.
تصویردوم مربوط میشود به عملکرد دادگاههای انقلاب و اعدامهای بعد از انقلاب. هنوز چندروز از ۲۲بهمن نگذشته بود که اعدام سران و وابستگان رژیم شاه شروع شد. نخستین اعدامها هم، از فرط عجله و نشاندادن روحیۀ انقلابی رهبران انقلاب به مردم و بالا نگهداشتن تب و شور انقلابی در مردم و کشور، در پشتبام مدرسۀ رفاه صورت گرفت، یعنی محل اقامت مرحوم امام که از زمان بازگشت از پاریس در آنجا به سر میبردند. مرحوم شیخ صادق خلخالی با حکم امام قاضی شرع شدند و اعدامها آغاز شد. البته بهجز آقای خلخالی کسان دیگری هم از امام بهعنوان قاضی شرع حکم گرفتند و دادگاههای انقلاب هم تشکیل شدند. سرعت محاکمات که منجر به صدور حکم اعدام میشد کمنظیر بود. محاکمه معمولاً خیلی سریع و بعضاً حتیٰ ظرف ده الی پانزده دقیقه صورت میگرفت و محکوم هم بهعنوان «محارب» یا «مفسد فیالارض» محکوم به اعدام میشد و بلافاصله هم حکم صادر میشد. نه بازپرسی، نه تفهیم اتهامی، نه آیین دادرسی، نه وکیل مدافعی، نه هیئت منصفهای، نه قاضی حقوقدانی، نه تجدیدنظری و نه هیچیک از دیگر اصول و ضوابط قضایی امروزی. جدای از محاکمات دادگاههای انقلاب و عملکرد قضات شرع، مصادرهها بود. هزاران مورد اموال و داراییهای کسانی که در دادگاههای انقلاب محکومیت پیدا کرده، یا متهم به طاغوتی شده، یا از کشور گریخته بودند مصادره شدند بدون آنکه اتهام یا جرمی که مرتکب شده بودند معلوم باشد. افزونبر دادگاههای انقلاب و قضات شرع، سایر نهادهای انقلابی هم اقدام به مصادرۀ اموال و داراییهای «ضد انقلاب» و «طاغوتیها» میکردند.
این را هم بایست برای نسلهای بعد از انقلاب و برای ثبت در تاریخ نوشت که بهاستثنای مرحوم مهندس مهدی بازرگان هیچ فرد یا دستۀ دیگری اعم از روحانی یا غیرروحانی، چپ، مارکسیستها، ملیگراها، روشنفکران، اعضای کانون نویسندگان، فرهیختگان، دانشگاهیان، دانشجویان، احزاب و تشکلهای سیاسی، هیچکدام نهتنها اعتراضی به عملکرد آقای خلخالی و سایر قضات شرع و دادگاههای انقلاب و اعدامها نکردند و نداشتند، بلکه همانند اشغال سفارت آمریکا و بهراهافتادن جریان آمریکاستیزی، همگان آن اعدامها را بهعنوان امری انقلابی، مردمی، اسلامی، ملی، خلقی و … نیز میستودند.
در اعتراض به انتقادات مهندس بازرگان به اعدامها و باتوجهبه اینکه ایشان نخستوزیر دولت موقت انقلابی هم بودند، آقای خلخالی بهاصطلاح کاری شبیه به استعفا کردند و درستتر گفته باشم «قهر کردند». فردایش دانشجویان دانشگاههای تهران اعم از اسلامگرا، چپ، طرفداران سازمان مجاهدین، طرفداران چریکهای فدایی خلق، مصدقیها و غیره جلوی دانشگاه تهران در حمایت از آقای «خلخالی قهرمان» و«اعدامهای انقلابیاش» تجمع اعتراضی برپا داشتند و تهدید کردند که اگر آقای خلخالی هرچه سریعتر بهعنوان قاضی شرع بازنگردند، دانشجویان درخیابانهای تهران «دادگاههای خلقیـانقلابی» برپا خواهند کرد و طاغوتیها، مفسدان و همۀ آنان را که با رژیم منحوس پهلوی همکاری داشتهاند از «درختان کنار خیابانها حلقآویز خواهند کرد». جمعیت هم با فریاد از آنهمه شور و احساساتِ دانشجویان انقلابی و متعهد قدردانی و حمایت میکردند.
بسیاری از ما اصرار داریم که گذشتهمان را فراموش کنیم و نمیخواهیم در برابر آیینه به خودمان بنگریم؛ اما واقعیت آنست که مردمی که از اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری کارکنان آن استقبال میکردند و آن را بهعنوان عملی انقلابی و قهرمانانه میستودند و ساعتها دربرابر لانۀ جاسوسی عزاداری، سینهزنی و زنجیرزنی میکردند و از اعدامهای آقای خلخالی استقبال میکردند و مصادرههای اموال و داراییهای مردم را، بهعنوان آنکه طاغوتی بودهاند، بهمثابۀ اقدامی انقلابی میستودند، نه از کرۀ ماه آمده بودند و نه کسی آنها را مجبور به پشتیبانی و حمایت کرده بود. بهعلاوه خطاب به مهندس بازرگان، که به آن اعمال و رفتارِ بهاصطلاح انقلابی معترض بود، فریاد میزدند: «مرگ بر بازرگان، پیر خرفت ایران.» او و همکارانش را متهم به «آمریکاییبودن» میکردند. میتوانیم چشمانمان را بر روی همۀ این واقعیتها فروبندیم و بگوییم که چرا هاشمی رفسنجانی در سالهای نخست انقلاب سکوت کرده بود و برای آزادی و تأمین حقوق شهروندی گامی برنمیداشت؟
درعینحال و اتفاقاً میتوان رگههایی از اعتدال و میانهروی در همان سالهای پرجوش و خروش دهۀ ۱۳۶۰ مشاهده کرد. جریان «مک فارلین» (مستقل از جزئیاتش) تاحدود زیادی نشاندهندۀ اعتدال و میانهروی وی است. آقای هاشمی که معمار اصلی جریان مک فارلین بود و امام هم مسئولیت جنگ را برعهدهاش گذارده بود، بهتدریج متوجه شد که قوای مسلح ایران با کمبود تسلیحات راهبردی (موشکهای ضد هوایی، ضدتانک، قطعات هواپیماهای نظامی و …) مواجه شده است. بهجز کره شمالی و سوریه هیچ کشور دیگری حاضر نبود سلاح به ما بفروشد. درحالیکه روسها خروارخروار هواپیما، موشکهای دوربرد، تانک زرهی و … به عراق میدادند .فرانسویها هم هواپیمای سوپراستاندارد و موشکهای اگزوست در اختیارش قرار داده بودند و هزینۀ آنها را هم سعودیها و کشورهای حوزۀ خلیج فارس تأمین میکردند. مرحوم هاشمی ازطریق گروهی واسطه موفق شد با آمریکاییها ارتباط برقرار کند. ایران از حزبالله لبنان درخواست کرد تا شماری گروگانهای آمریکاییـغربی را آزاد کند و درمقابل، آمریکاییها هم مقادیری اسلحه که بهشدت مورد نیاز ایران بود به ما بفروشند. آن تسلیحات باعث پیشروهای جالبی در جبههها شد، چون بعد از مدتها ایران توانسته بود به امکانات ضدهوایی مؤثر و موشکهای ضدتانک پیشرفته دست یابد. آمریکاییها نشان داده بودند که مایل به بهبود روابط با ایراناند و آقای هاشمی هم استقبال کرده بود؛ اما درست زمانی که مک فارلین مشاور امنیت ملی ازسوی رئیسجمهور آمریکا وارد ایران شد، آن ارتباطات و برنامهها بهدست نشریهای در لبنان ازطریق اطلاعاتی که تندروها در تهران در اختیارش قرار داده بودند فاش شد. آقای هاشمی رفسنجانی هم با فرار به جلو در نماز جمعه اعلام کرد که مشاور امنیت ملی آمریکا به ایران آمده بوده، اما هیچکس حاضر به دیدار و مذاکره با وی نشده است و این شد پایان ماجرا.
هیچکس نمیتواند حدس بزند که اگر تندروها آن برنامه را لو نداده بودند، آقای هاشمی باتوجهبه اعتماد و اطمینانی که امام به وی داشت، بهعلاوه از نفوذ و جایگاهی که آن روز از آن برخوردار بود، ای بسا ممکن بود میتوانست یخ آمریکاستیزی را بشکند وگامهای جدی برای تنشزدایی با آمریکا بردارد. آنچه مسلم است اینکه او به این نقطه رسیده بود که آمریکاستیزی را فقط خود امام میتوانست در زمان حیاتش جمع کند. اگر در زمان حیاتشان رابطه با آمریکا عادی نمیشد، بعد از فوتشان این زخم بر پیکر منافع ملی ایران همچنان باقی میماند. قطعاً اگر مرحوم هاشمی خیر و سودی در دشمنی با آمریکا و تداوم «آمریکاستیزی» میدید، اصراری بر جمعکردن بساط آمریکاستیزی نمیکرد؛ اما همانطورکه گفتیم در تلاشش برای پایانبخشیدن به ماجرای آمریکاستیزی ناکام ماند.
اگر درخصوص پایانبخشیدن به آمریکاستیزی اما و اگرها و تردیدهایی داشته باشیم، درخصوص نقش محوری مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی در پایانبخشیدن به جنگ با عراق دیگر نمیتوان هیچ تردیدی کرد. بالاترین دلیلی که میتوان در نقش بسزای وی در پایانبخشیدن به جنگ با عراق سراغ گرفت، انتقادات و حملاتی است که برخی از اصولگرایان تندرو امروز به او بهواسطۀ پذیرش قطعنامۀ ۵۹۸ و پایانبخشیدن به جنگ وارد میکنند. تندروها او را متهم میکنند که مرحوم امام را با زرنگی، اگر به قول تندروها با «فریب» نگفته باشیم، مجاب کرد که ایران چارهای بهجز پذیرش ۵۹۸ و پایانبخشیدن به جنگ ندارد، چون کشور دیگر به هیچروی تاب و توان ادامۀ جنگ را ندارد. دیگر نه بودجه و امکاناتی مانده که صرف جنگ شود، نه دیگر مثل سابق داوطلبها به جبههها میآیند و نه هیچگونه امیدی برای شکست صدام باقی مانده است.
اینکه آن مرحوم از چه زمانی متوجه میشود که آن اهدافی که ایران در جنگ با عراق بهدنبال تحقق آن است امکانپذیر نیست، خیلی روشن نیست؛ اما آنچه مسلم است از حدوداً دو سال قبل از پذیرش قطعنامه در تیر ۱۳۶۷ او متوجه شده بود که آن پیروزی که ایران به دنبالش است، یعنی سقوط صدام و یا دستکم تصرف بصره، امکان پذیر نیست. مملکت دارد هزینۀ سنگینی، اعم از تلفات نیروی انسانی و هزینههای اقتصادی، متحمل میشود بدون آنکه چشمانداز روشنی برای پایان آن وجود داشته باشد. بهعلاوه جوانان هم دیگر مثل سالهای نخست جنگ به جبههها نمیشتابند. در بسیاری از عملیاتها، بهرغم تلفات سنگین، پیشروی و تغییر عمدهای صورت نمیگیرد. دستکم یکی از دلایل کمشدن میل داوطلبان به جبهه بهوجودآمدن این احساس بود که جنگ به بنبست رسیده و نشانهای از پیروزی ایران و پایانیافتن آن هم به چشم نمیخورد.
در نقطۀ مقابلِ تصویرِ ناامیدکنندۀ جنگ در ایران، در عراق وضعیت متفاوت بود. عراقیها توانسته بودند به تسلیحات پیشرفته و مؤثری دست یابند، همچون موشکهای زمین به زمین که شهرهای ما، ازجمله تهران، را بهراحتی هدف قرار میدادند. بهدلیل نداشتن امکانات دفاع ضدهوایی مؤثر، عراقیها هرنقطه از کشور را که میخواستند هدف قرار میدادند. از ذوبآهن اصفهان در مرکز کشور گرفته تا پتروشیمی تبریز در شمال تا سایر کارخانهجات و تأسیسات زیربنایی کشور. تغییر موازنۀ نظامی بهنفع عراق را بهبهترینوجه در عقبنشینیهای ایران از مناطقی که با دشوارهای زیاد و تلفات سنگین در داخل عراق تصرف کرده بودیم میتوان مشاهده کرد. ما بیسروصدا از مناطقی که در غرب و جنوب عراق تصرف کرده بودیم ازجمله فاو خارج میشدیم، چون نمیتوانستیم دیگر آنها را نگه داریم. درواقع، برخی حتیٰ معتقدند که اگر عراق در ماههای پایان جنگ دست به حملۀ سنگین و گستردهای در جنوب میزد، ای بسا ممکن بود اهدافی را که در ابتدای جنگ نتوانسته بود تحقق بخشد حالا به دست آورد.
مرحوم هاشمی بهتدریج متوجه این واقعیتها شده بود؛ اما مجابکردن امام برای پایانبخشیدن به جنگ بدون تحقق پیروزی کار دشواری بود. تبلیغات حکومتی بهکنار، ما آتشبس را در اوضاعی پذیرفتیم که اوضاع کلیمان با چند سال قبلش و حتیٰ با خرداد سال ۶۱ که خرمشهر را بازپس گرفتیم تفاوت فاحشی پیدا نکرده بود. نه توانسته بودیم پیروزی عمدهای در شش سال بعدی در داخل خاک عراق به دست آوریم و نه عراقیها حاضر به پرداخت غرامت شده بودند و نه اینکه حتیٰ بپذیرند که آغازگر جنگ بودهاند. بنابراین، مردم سؤال میکردند پس دستاورد آن شش سال جنگ بعد از فتح خرمشهر چه بود؟ پاسخ روشن و قانعکنندهای برای آن وجود نداشت. بههمینخاطر هم بود که امام از پذیرش ۵۹۸ بهعنوان نوشیدن «جام زهر» یاد کردند و اضافه کردند که «در مورد جنگ هرچه گفتهام پس میگیرم و آبرویی اگر داشتم آن را با خدا معامله کردم.» شاید در آن مقطع کمتر فرد دیگری بود که میتوانست امام را قانع کند که چارهای بهجز پذیرش قطعنامه و پایاندادن به جنگ نیست. پایانبخشیدن به جنگ نهتنها حجت بارزی مبنیبر نشاندادن میانهروی و واقعبینی مرحوم هاشمی رفسنجانی است، درعینحال سخنی به اغراق نراندهایم اگر پایان بخشیدن به جنگ هشتساله باعراق را بزرگترین خدمت وی به ایران بدانیم.
ریاست جمهوریِ آن مرحوم حجت دیگری بر اعتدال و میانهرویاش است. او با عزم و ارادهای جدی در سال ۶۸ وارد پاستور شد، با این نیتِ بنیادی که اقتصاد دولتیِ ناکارآمد ایران را زیر و رو کند و بهجای آن اقتصاد آزاد آدام اسمیت را بنشاند که درستیاش را نهتنها درغرب بلکه در یک دوجین کشورهای درحالتوسعه ازجمله هند، تایوان، کره جنوبی، سنگاپور، مالزی، مناطق آزاد چین، ترکیه، برزیل، آرژانتین و دهها کشوردیگر نشان داده است. او در تحقق این هدف ناکام ماند و امروز پس از گذشت قریب به سه دهه از آن دوران، اقتصاد ایران، جدای از درماندگی و ناکارآمدی، در باتلاقی از فساد نیز فرو رفته است.
هاشمی پس از ۱۳۸۸ش تا پایان
سرانجام میرسیم به آخرین بخش از زندگی سیاسی مرحوم هاشمی رفسنجانی که مربوط به سالهای پایانی زندگی وی از سال ۸۸ بهبعد میشود. در بخشهای قبلی اگر با حدس و گمانهزنی، و بعضاً با تسامح و تساهل، مجبور بودیم اعتدال و میانهروی را از شخصیت وی استخراج کنیم، این بخش سرشار از حجت و بینه است. مرحوم هاشمی در این بخش نهتنها استوار و سربلند در راستای اعتدال و میانهروی ایستاد، بلکه جرعههایی هم از بادۀ دمکراسی و آزادیخواهی نوشید. اگر هاشمی رفسنجانی در دهۀ نخست انقلاب فاصلۀ زیادی تا آزادیخواهی و ایستادگی بر قانونخواهی و قانونگرایی داشت، به نظر میرسد در سالهای پایانی حیاتش بهنحو باشکوهی آن ضعف و کاستی را جبران کرد. بهرغم فشارهای بسیاری که بر او و خانوادهاش رفت، بهرغم همۀ توهینها، جفاها و نارفیقیها حاضر نشد مصلحتاندیشی کند و اصول را به زیر پا بیفکند. مردم، در تشییع جنازۀ وی، هم به پایمردیاش ارج نهادند و هم نشان دادند که چقدر برای هاشمی رفسنجانیِ دمکراسیخواه احترام و ارزش قائلاند.
[۱]. استاد و عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران.