مصاحبه آیت الله هاشمی رفسنجانی با دکتر زیبا کلام
پیرامون: • ماجرای مکفارلین • انتقادات آیتالله منتظری در ماجرای مکفارلین • آگاهی امام و سران قوا از زوایای ماجرای مکفارلین
س- در آخرین بحثی که با جنابعالی داشتیم، به ماجرای مکفارلین رسیده بودیم. در مورد این مسئله مقداری اطلاعات دارم، ولی میخواهم بُعد جدیدی را باز کنم و آن، این است که آیا میتوانیم این مسئله را به نوعی به مسئله آقای منتظری وصل کنیم؟ چون زخم ماجرای آقای منتظری در حول و حوش ماجرای مکفارلین سرباز کرد. یا کمی به عقب برگردم و این سؤال را مطرح کنم که این داستان از کجا و چگونه شروع شد؟ آیا تمایل جمهوری اسلامی، آمریکا یا واسطههایی بود که احتیاجات ما و نیازهای آمریکاییها را میدانستند که سعی کردند این عرضه و تقاضا را در کنار همدیگر قرار دهند؟
ج- بسمالله الرحمن الرحیم، در آغاز بگویم که این مسئله هیچ ربطی به مسئله آیتالله منتظری ندارد. فقط در گوشهای بروز کرد. اتفاقاً بعد از اینکه اعلام کردیم، ایشان معترض بود که چرا متوقف کردید و میبایست ادامه میدادید. چرا با حرف یک روزنامه مسئله را متوقف کردید؟ ولی اصل مسئله به صورت طبیعی شروع شد. نیازهایی در جنگ داشتیم که هنوز هم در بعضی وسایل نیاز داریم و منحصراً در دست آمریکاییهاست. مثلاً F14 های ما چیزهایی میخواستند که غیر از آمریکاییها کسی نداشت. یا موشکهای ضد زره تاو را در جنگ خیلی نیاز داشتیم. تانکهای عراقی مثل T72 تا آستانه قرارگاههای ما میآمدند و ضدزرههای ما تأثیری روی آنها نداشت. رادارهای ما از کار افتاده بودند. چون چند قطعه مهم مثل لامپها دارند که اگر نباشند، رادارها کور میشوند. موشکهای هاگ ضدهوایی برای ما در تهران، خارک و جبههها حیاتی بود. هر وقت عملیات میکردیم، میبایست فضا را حفظ میکردیم. موشکهای هارپون را در دریا نیاز داشتیم که غیر از آمریکا کسی نداشت. سلاحهای سازمانی ما هستند. گاهی دلّالها دست دوم یا اول را گرانتر به ما میفروختند. از اول جنگ این مشکل را داشتیم. وقتی در جنگ بعد از عملیات خیبر وارد خاک عراق شدیم و دست بالا را گرفتیم، آمریکاییها فهمیدند تهاجم با ماست. عراقیها دفاع و گاهی کارهای ایذایی و هوایی میکردند. کمکم ذخایر ما تمام و نیازهای ما شدید شده بود. یک دفعه به ما اطلاع دادند که آمریکا برخی از نیازهای ما را برآورده میکند. شروعش توسط یک دلال اسلحه بنام منوچهر قربانیفر بود که به خاطر اتهام در کودتای نوژه متواری بود. از طرف دیگر مسؤول خرید لوازم ما هم آقای محسن کنگرلو مشاور آقای میرحسین موسوی در دفتر نخستوزیری بود. ایشان به ما اطلاع داد که آقای قربانیفر میگوید: آمریکاییها حاضرند بدون واسطه برخی از لوازم را دست اول دهند و چرا باید از بازار سیاه تهیه کنید؟
س- چه سالی بود؟
ج- اواسط سال 64 بود. تاریخ دقیق ماجرا در نامه آقای قربانیفر هست. الان ماجرای داستان مکفارلین برای چاپ آماده شده است. در اولین نامه آقای قربانیفر آمده بود که در یک میهمانی در منزل دول رئیس سنا و بوش پدر و ریگان باهم بحث کردند که چرا باید از طرف باخته جنگ، یعنی عراق حمایت کنیم. بهتر است از ایران حمایت کنیم. دلیل آنها این بود که ممکن است بازار ایران را از ما بگیرند. پیشنهاد کرده بودند که با ما کار کنند و دریچه کار را هم گروگانهایشان در لبنان قرار داده بودند. گفته بودند که ایرانیها برای آزادی گروگانهای ما کمک کنند و ما هم به آنها کمک نظامی میکنیم. ما این خبر را به اتفاق سران قوا با امام مطرح کردیم. امام هم موافق بودند و گفتند: کار خوبی است. اول برخی از نیازهای داغ را به عنوان آزمایشی بخواهید و اگر دادند، پیش ببرید. ما نیازها را مثلاً قطعاً رادار، موشکهای تاو و هاگ را دادند. هارپون و فنیکس را ندادند. به تدریج جلو میرفتیم. قطره چکانی میدادند. مثلاً 500 فروند میدادند و گروگانی آزاد میشد. دو طرف میفهمیدند چه اتفاقاتی میافتد. گروگانها که در دست ما نبود. وقتی قرار بود دنبالش برویم، به لبنان میرفتیم و از طریق دوستان خود مثل حزب الله کسانی را پیدا میکردیم. با سرنخها دنبال میکردیم تا به آزادی گروگانها برسیم. در این طرف هم این کار را میکردند. اسرائیلیها از اول در جریان بودند. چون نوعاً از اسرائیل میآوردند که بعدها جلویشان را گرفتیم.
س- در کنفرانسهای دانشگاه کالیفرنیا شرکت میکنم و معمولاً در این کنفرانسها که هر چهار، پنج ماه برگزار میشود، تعدادی هم از اسرائیل میآیند. هم دانشگاهی و هم از دفتر مطالعات استراتژیک و هم از دفتر مطالعات خارجی هستند. یکی از کسانی که شرکت میکند، الان در دانشگاه تل آویو درس میدهد و آن موقع یکی از مدیران کل وزارت خارجه بود که نامش «دیوید کنخی» است. ایشان یک بار برایم تعریف کرد که وقتی اطلاع دادند این چیزها را برای ایران بفرستید، خیلی تعجب کردیم. منتها سؤال نکردیم، چون میدانستیم خودشان میدانند دارند چکار میکنند. ایشان میگفت: متأسفانه یک یا دوبار وسایلی که فرستادیم، اشتباهی و از رده خارج بود و برای ما هولناک بود. میدانستیم ممکن نیست ایرانیها بپذیرند که اشتباه کردیم. قطعاً ایرانیها میگویند تعهداً این کار را کردیم. میگفت: واقعاً اشتباه بود. بعداً تحقیق کردیم و متوجه شدیم که چگونه این اشتباه اتفاق افتاد. ولی محال بود ایرانیها بپذیرند که اشتباه کردیم.
ج- اشتباه آنها را نمیدانم. به هرحال با تاو و هاگ شروع کردیم و داشتیم پیش میرفتیم که خبر آوردند آمریکا میگوید: چرا قطره چکانی بدهیم؟ هیأتی بیاید تا مذاکره کنیم و تصمیمات کلّی بگیریم و با کشتی برای شما بیاوریم. قبول کردیم که هیأتی بیاید. ولی قرار نبود هیأتی در سطح مک فارلین بیاید. بنا بود مسئولان فروش اسلحه بیایند. حقیقت این بود که میگفتیم اسلحه میخریم و برای آزادی گروگانها هم کمک میکنیم. بحث ما اطلاعات، اسلحه و کمک به حل مشکل آمریکا در مسئله گروگانها بود. در این بین دو سه کار شد که مشکوک شدیم. یکی دخالت اسرائیلیها بود. میدانستند حساس هستیم. یک بار یک محموله موشک هاگ آوردند و در فرودگاه متوجه شدیم که استُک اسرائیل است. ایشان میگوید: از رده خارج بود. ما که استفاده نکرده بودیم تا ببینم از رده خارج است. گفتیم: قبول نمیکنیم و برگردانید و چرا از اسرائیل آوردید؟ مدتی در فرودگاه ماند تا بالاخره هواپیما آمد و برد. اشتباه دیگر آنها این بود که میخواستند پولی برای نیکاراگوئه بفرستند. کمی گران بود و قیمتها را براساس دفترچههای گذشته میدانستیم. همین گران دادن یکی از عوامل مشکل ساز بود. در آخر هم که قطع کردیم، فکر میکنم 6 میلیون دلار طلبکار بودند که ندادیم. 21 میلیون گفته بودند که 14 میلیون دلار دادیم و گفتیم گران دادید. ما کانال دومی با خودشان باز کرده بودیم که ارزانتر خرید داشتیم پیش میرفتیم که آمریکاییها گفتند دلالها و واسطهها که عربی به نام قاشقچی از عربستان بود، بیدلیل سود میبرند. میبایست کانال نزدیکتری پیدا میکردیم که به من نزدیکتر باشد. آن کانال از طریق آقای مهندس موسوی بود. چون فرمانده جنگ بودم، سلاح به من مربوط میشد و از این جهت نقش من پررنگتر شده بود. برادرزاده من علی هاشمی که نماینده رفسنجان بود، با خانم خود برای معالجه به لندن رفته بود. در سفارتخانه ما که آقای ساداتیان سفیر ایران بود، به او گفته بود کسانی میخواهند با شما ملاقات کنند و پیامی دارند. با او ملاقات کردندو او را به مقر ناتو در بلژیک بردند. آمریکاییها بودند. گفته بودند میخواهیم نزدیکتر و مطمئنتر با فلانی حرف بزنیم. بحثهای کانالهای اول را به او هم گفته بودند. او در برگشت پیش من آمد و به او نهیت زدم که چرا مذاکره کردی؟ حرفهای آنها هم بیمورد بود و تو هم قطع کن. آن موقع به جبهه میرفت و با محسن رضایی کار داشت. محسن رضایی به او گفته بود: ادامه بده و ما احتیاج داریم. او هم ادامه داد و گویا او را به آمریکا برده بودند. از ترکیه ساعتها با هواپیما او را میبردند.
س- یعنی بعد از اینکه شما گفتید، قطع کن، ایشان ادامه میداد؟
ج- بله. ادامه داده بود که به جاهایی رسیدند و محمولههای بهتر و سالمتری آورده بودند. کانال دوم هم بود. منوچهر قربانیفر هم که رودست خورده بود، کارشکنی میکرد. وقتی هیأت آمد، متوجه شدیم مک فارلین هم آمد. بنا نبود در این سطح بیایند. وقتی آمدند از ریگان، هدیه آوردند و از من و رئیس جمهور ملاقات میخواستند. یعنی ملاقات با سطح بالای کشور را میخواست. وقتی قبول نکردیم، گفت: اگر به عنوان تاجر پوست به روسیه بروم، همه زمین را برای من فرش قرمز پهن میکنند و شما با من حرف نمیزنید. پس از مدتها معطلی در فرودگاه، به هتل آمدند و مذاکرات انجام شد. از طرف ما دکتر روحانی، دکتر هادی و آقای فریدون وردینژاد، مسؤول حفاظت اطلاعات وقت سپاه مذاکره میکردند و مشروح سخنان را برای ما میآوردند و جواب میدادیم. امام به ما گفته بودند که شما مسؤولان سطح بالا مذاکره نکنید. مذاکرات آنها ادامه یافت، ولی به نتیجه مطلوب نرسید. آنها توقع داشتند با وزنی که آمدند، با ما مذاکره کنند. تخلّف دیگرشان این بود که قرار بود با خودشان یک کشتی از نیازهای ما را بیاوردند که نیاوردند. مقداری از نیازها را با هواپیما آورده بودند و ما هم در مقابل برای آزادی چند گروگان کمک کردیم. وقتی مسئله کانال دوم مطرح شد، آقای قربانیفر تصمیم گرفت با آقای منتظری در میان بگذارد که تا به حال در جریان نبود. آقای قربانیفر به خاطر عدم پرداخت همان 6 میلیون دلار پیش آیتالله منتظری شکایت کرد. شاید وقتی دید کانال دومی باز شد، میخواست فاش کند. واقعیت را نمیدانم که بین آنها چه گذشت. فرض ما براین بود که خبرش را از بیت آیتالله منتظری به الشراع دادند. ولی احتمال دارد که خود قربانیفر یا اسرائیلیها داده باشند. هر احتمالی هست. هنوز برای من روشن نیست. باید با مسؤولین وقت الشراع صحبت کرد و دید از کجا فهمیدند. البته آیتالله منتظری پیش من گله کرده بود که چرا به من نگفتید؟ به ایشان که جانشین امام بود، گفتم: قرار نیست هرچه را که در مملکت میگذرد، به همه بگوییم. چه لزومی دارد. الان از راههای مختلف در سراسر دنیا سلاح میخریم. مگر همه را میدانید؟ شاید این حرف من به ایشان برخورده باشد. بالاخره وقتی آن مجله نوشت، امام به ما گفتند: «نگذارید آنها میدان تبلیغات را به دست بگیرند. پیشقدم شوید و حقیقت ماجرا را به مردم بگویید. حالا که فاش شد همه چیز را به مردم بگویید.» من هم عین واقعیت را در سخنرانیام گفتم. بعد هم در یک مصاحبه به همه سؤالات جواب دادم و قضیه تمام شد. برای آمریکاییها خیلی گران تمام شد. چون خیلی از مسایل را مخفی و تخلّف کرده بودند. مسئله اسرائیل هم برایشان جدّی شده بود. در ایران هم بعضیها میخواستند شلوغ کنند که امام جلویشان را گرفتند. هشت تن از نمایندگان در مجلس سؤالی را مطرح کردند و امام متوجه شدند که این سؤال اهداف خاصی را دنبال میکند که بیانیه کوتاهی دارند و آنها را سرزنش کردند.
س- اگر این مسئله فاش نشده بود و روزنامه الشراع لبنان ننوشته بود، هیچ دلیل منطقی وجود نداشت که این برنامه ادامه پیدا نکند.
ج- ما میخواستیم ادامه دهیم. همه چیز هم آماده بود. آمریکا چند تخلف داشت.
س- تخلّفات را فرمودید که به نظرم جزئیات مسئله بود. در اصول، تصمیم بالاترین سطح نظام بود و ادامه پیدا میکرد.
ج- ما هم حرفی نداشتیم که ادامه پیدا کند. دو سه مسئله برای آمریکاییها سنگین شده بود. یکی همین است که شما میگویید اسرائیل شوکه شده بود. لابی اسرائیل که موافق نبود. آنها فکر میکردند که اگر رابطه ایران و آمریکا خوب شود، به نفع آنهاست. در حالی که میبایست میفهمیدند این دو مسئله از هم جداست. داشتیم اسلحه میخریدیم و در آزادی گروگانهای آمریکایی کمک میکردیم. اسرائیل را که قبول نداشتیم. حتی حاضر نبودیم وسایل از اسرائیل بیاید. برای ما مشکل نبود که ادامه دهیم، ولی ادامه آن برای آمریکا سخت بود. اگر میخواست این کار را بکند، نمیتوانست و مثل واترگیت شده بود و مشکل پیدا کرده بودند. ما هم براساس سیاست ضد اسرائیل و قهر با آمریکا نمیتوانستیم کار کنیم. چون مخدوش میشد. میبایست توجیه میکردیم که گفتم در این مدت از هرجا که گیر ما آمد، سلاح خریدیم. چون دفاع ما به سلاح بند بود و قطعات ما هم آمریکایی بود و میبایست تهیه میکردیم. مشکل افشا نداشتیم.
س- بحث افشا زیاد مهم نیست. مهم این است که آن افشا به بیرون درز نمیکرد. وقتی امام گفتند: بگویید و شما هم گفتید، کار برای آمریکاییها دشوار شده بود. آمریکاییها جدای از مسئله ایران، بخشی از درآمد فروش همین سلاحها را برای ضد انقلابیون نیکاراگوئه میفرستاندند. در مجموع بخشی از کارها از نظر آمریکا مطابق قانون نبود و دچار مشکل شده بودند. میخواهم بگویم یک فعل و انفعال زنجیرهای شد. روزنامه لبنانی لو داد و شما گفتید و آمریکاییها در موقعیت دشواری قرار گرفتند و این کانال بسته شد. هیچوقت پای سوریها در میان نبود؟
ج- همین عدنان قاشقچی سعودی در سوریه زندگی میکرد.
س- یکی از تئوریها این است که رابطه و واسطه اولیه کسی مثل حافظ اسد از حکومت سوریه بود که دست شما را در دست آمریکاییها گذاشت. آزادی گروگانها توسط حزبالله لبنان این تئوری را قوت میدهد.
ج- دست حزب الله نبود.
س- ولی سوریه در لنبان نفوذ داشت و خیلیها معتقدند سوریها رابط اصلی بودند. آنچه که شما گفتید، منطقی است و تمام شواهد این را نشان میداد که سوریها نقشی نداشتند.
ج- مسئلهای بود که پای سوریها در مسئله میآید. قبل از آن، یک هواپیمای TW آمریکا را ربوده و به لبنان برده بودند. من همان موقع سفری به سوریه داشتم. آن مسئله برای سوریه و لبنان مشکل درست کرده بود. آنها نمیتوانستند حل کنند. مثل ما درعمق مسایل نفوذ نداشتند. من این مسئله را همانجا حل کردم. سوریها از ما ممنون شده بودند. آمریکاییها نفهیمده بودند، چه گروهی ربود و چه کسی باعث حل مسئله شد. ناظران سیاسی و بینالمللی وقتی دیدند در سوریه اتفاق افتاد و من هم در آنجا بودم، فکر کردند که مسایل به هم مربوط است. البته آمریکاییها وقتی این را از ما دیده بودند، فهمیدند که میتوانیم این مسایل را حل کنیم.
س- یک دسته از کسانی که فکر میکنند دمشق واسطه بود، گروه سیدمهدی هاشمی بود. چون وقتی متوجه شدند که چنین مراودهای در حال صورت گرفتن است، ظاهراً نفر دوم سفارت سوریه در ایران را میربایند و مدتی نگه میدارند تا اطلاعات بگیرند. نمیدانم چیزی میدانست یا نه. بعد از 24 ساعت آزاد میشود. این نشان میدهد که گره سید مهدی هاشمی فکر میکرد دمشق مطلع و واسط و رابطه ایران و آمریکاست.
ج- من این را نشنیده بودم. باید در اسناد ببینم. ولی واقعیت همین است که به شما گفتم. مسئله از قربانیفر و کنگرلو شروع شد و هیچ دولتی – تا موقعی که من بودم و میدانم – در جریان کار ما نبود. هرچه میگویند، بیدلیل است. کانال دوم مدتی ادامه داشت. به هرحال افشای آن میتواند کار اسرائیلیها، قربانیفر و حتی روزنامه الشراع باشد. چون از اعراب متعصب هستند و دلشان نمیخواست ایران پیروز جنگ باشد. درمجموعه این نکته برای من مبهم است که چه کسی افشا کرد. باید بعداً کشف شود.
س- بعید میرسد که اسرائیلیها فاش کرده باشند.
ج- بعید نیست. اگر همه نیازها را از آمریکا میگرفتیم، برای آنها هم دردسرساز میشد. شاید به این فکر بودند که اگر رابطه ما با اسرائیل خوب شود، اسرائیل هم راحت میشود. ولی مسئله اینگونه نبود.
س- تصور رسمی خیلی از اسرائیلیها آن روز و امروز این است که اگر ایران و آمریکا به مصالحه و سازش برسد، ابعاد ضدیت ایران با اسرائیل کم میشود. ممکن است چنین نشود. علت من برای لو ندادن اسرائیلیها این است که اگر میخواستند چنین کاری کنند، خیلی زودتر از اینها میتوانستند.
ج- قبل از آن نمیخواستند. حتّی در هیأت مک فارلین هم اسرائیلیها بودند. اینکه برای ما روشن شد. مذاکرات ما را که شنیدند، حساسیت ما را فهمیدند که پرونده اسرائیل را از پرونده سلاح جدا میدانیم. دیدند که دارند ضرر میکنند. حتی میتواند نتیجه معکوس داشته باشد. یعنی اگر آمریکا روی ما حساب میکرد و ما هم جنگ را با اقتدار تمام میکردیم، میتوانستیم روی آمریکا در مسایل خاورمیانه تأثیر بیشتری داشته باشیم. آمریکا ناچار بود که نظرات ما را مراعات کند.
س- به هرحال آنچه مسلّم است اینکه ایران و آمریکا نمیخواستند این رابطه قطع شود. کمترین دلیلی که چرا آمریکاییها نمیخواستند، این بود که حکومت آمریکا خلافهای زیادی انجام داده بود و نمیخواستند ایران گیت مثل واترگیت شود. اما کسانی بودند که نمیخواستند ادامه پیدا کند و میخواستند آن را قطع کنند. یکی از آنها میتواند اسرائیل باشد. ولی بعید میدانم، چون گفتم که خیلی زودتر میتوانستند فاش کنند. عنصر دومی که میتوانست این را افشا کند، میتوانست جریان سیدمهدی هاشمی باشد. آنها بعد از مجله الشراع فهمیدند.
ج- نامه آقای قربانیفر به آیتالله منتظری قبل از روزنامه الشراع بود.
س- شاید اسرائیلیها به روزنامه الشراع نوشتند که بین ایران و آمریکا رابطه برقرارشد.
ج- به هر حال برای الشراع یک گزارش رسید و با چاپ آن شهرتی در دنیا پیدا کرد. میتواند مهدی هاشمی داده باشد.
س- در این موضوع سه مظنون داریم: یکی اسرائیلیها هستند، یکی حزب الله لبنان هستند.
ج- آنها لو نمیدادند.
س- منظورم عربهایی است که نمیخواستند ایران پیروز شود. مظنون سوم سید مهدی هاشمی است.
ج- یکی هم خود قربانیفر است.
س- من نمیدانستم اختلافات پولی آقای قربانیفر این قدر بالا بود. در این موضوع من آن سه مظنون را تبرئه میکنم و معتقدم آقای قربانی وقتی دید بازی از دستش خارج شد، برای اینکه همه چیز را خراب کند، لو میدهد. مشکل من این است که چرا سید مهدی هاشمی و طرفدارانش نمیتوانستند بفهمند این به نفع جمهوری اسلامی است.
ج- آیتالله منتظری بعد از افشای من پیغام فرستاد که کار را ادامه دهید.
س- نمیخواهم بگویم اینگونه نبود. نه آقای منتظری، بلکه هرکسی که قدری از وضع جنگ مطلع بود و به نظام کشور علاقه داشت، با همه وجود تلاش میکرد که این داستان ادامه پیدا کند. منتها این یک نوع نگاه به مسئله است. نوع دیگر این است که مسئلهای خلاف مصالح و منافع ملی در حال اتفاق بود. درست است که امام از اول تا آخر در جریان بود، اما سعی میکردند به شکلی امام را وارد این بازی کنند تا نگاه منفی به مسئله ایجاد شود. عدهای- مخصوصاً جنابعالی- این طرح را ریختند. با کسانی در مجلس مثل سیدکمالالدین نیک روش که نه منافق و نه لیبرال بودند، آن نامه را امضا کرده بودند تا آقای ولایتی را احضار و سؤال کنند، سؤال کردم که چرا نتوانستید بفهمید به نفع مملکت است. آقای نیک روش میگفت: اینگونه نیست و به ضرر و زیان مملکت بود. گفتم: امام هم در جریان بودند. گفت: این عده توانسته بودند که امام را هم با خود همراه کنند. ایشان به من گفت: وقتی مطلع شدیم، سعی کردیم از آقای ولایتی و دیگران اطلاعات بگیریم، ولی هیچکس هیچ اطلاعاتی به ما نمیدادند. ما در قم پیش آیتالله منتظری رفتیم و گفتیم و ایشان گفت: روح من هم خبر نداشت. شک و تردید ما بیشتر شد که ای دل غافل، انقلاب از بین رفت. یعنی نگاه آنها به مسئله توطئهآمیز بود که هنوز هم چنین نگاهی دارند.
ج- شاید آنها چنین فکری کردند. آقای ولایتی هم چیزی نمیدانست و اگر هم میدانست، نمیگفت. خبر در سطح سران سه قوه، حاجاحمدآقا و امام(ره) بود و نیازی نبود که به کسی بگوییم. کسانی که نمیدانند، میتوانند هر فکری بکنند. کسانی که در مجلس آنگونه کرده بودند، اهداف خاص سیاسی داشتند و امام هم متوجه شدند. امام به بعضیها اعتماد نداشتند و حدس زدند که میخواهند فتنه کنند که در نطفه خاموش کردند. تحلیل ما این بود. میتواند با حسن ظن باشد. من که در مجلس بودم و میتوانستند پیش من بیایند و بپرسند.
س- اتفاقاً با دکتر اسرافیلیان که یکی از امضاءکنندگان بود، مفصلاً صحبت کردم. ایشان بعد از این قضایا، به انگلستان آمد و اتفاقاً دو سه شب در منزل من بود و خیلی مفصل صحبت کردیم. با اینکه مدتها از آن مسئله گذشته بود، ایشان معتقد بود که جلوی یک خیانت بزرگ به انقلاب و کشور را گرفتیم. یعنی تصور آنها این بود که خیانتی در سطح بالا در حال اتفاق بود که ما جلوی آن را گرفتیم. اگر کسانی در جریان نبودند، شاید چنین فکر کنند. اما واقع مطلب این است که بعدها همه چیز روشن شده بود، هنوز چنین برداشتی پس ذهنش بود که سعی کردیم با رشادت و شهامت جلوی خیانت را بگیریم. ولی نتوانستیم. چون طرفهای ما قویتر بودند. برای من تعجبآور بود که چرا کسی که سیاسی بود و مبارزه کرده، چنین نگاهی دارد.
ج- ما روی این حرفها حساب نمیکردیم. اگر آمریکاییها بد عمل نمیکردند، ادامه پیدا میکرد.
س- خیلی ممنون.
ج- موفق باشید.