مصاحبه آیت الله هاشمی رفسنجانی در خصوص شهید محلاتی
مصاحبه کننده: آقای حاتمیکیا، کارگردان سینما
س- داریم درباره اول اسفند 64 تحقیق میکنیم که در کوران عملیات والفجر 8، هواپیمای کوچک دوموتورهای از تهران پرواز کرد که افرادی چون محلاتی، شاهچراغی و خیلی دیگر، مسافران آن بودند. بخشی از نیروهای قوه قضائیه و اکثراً روحانی و یک عده از نمایندگان مجلس بودند. آن موقع که شما در نماز جمعه درباره آن صحبت کردید- یعنی 30 سال پیش- برای من مسئله بود و دلم میخواست درباره آن تحقیق کنم و بیشتر بفهمم که شروع به تحقیق کردم. آن موقعها مسائلی را درباره آنها شنیدم که خیلی برایم جذاب شده بود. کاری که الان میکنم، بیشتر تحقیق است تا بعداً بتوانم یک فیلم سینمایی از این اتفاقی که افتاده، بسازم.
آن موقع به ما گفتند که هواپیما از تهران با تأخیر بلند میشود. منافقین که آن موقع ستون پنجم عراق بودند، خبر داده بودند که حاملان این هواپیما کسانی با این مشخصات هستند. هواپیما در 20 کیلومتری اهواز بود که دو میگ به دو طرف هواپیما آمدند و از خلبان خواستند که به سمت عراق بیا. خلبان هواپیما از آقای محلاتی سؤال میکند، اما آقای محلاتی و جمعی که داخل هواپیما هستند، مخالفت میکنند. عراقیها گفته بودند: یا به سمت ما میآیید و یا همین الان شما را میزنیم. (29)
اگر فرصت یک دقیقهای هم به اینها داده باشند و جمع داخل هواپیما تصمیم بگیرند که به سمت عراق نروند، برای من بسیار باشکوه و باعظمت است که نمایندگان اقشار مختلف جامعه، مانند نمایندگان ولی فقیه در سپاه، نمایندگان مجلس و به خصوص روحانیت، نمیخواهند در آن شرایط به عراق بروند. میدانستند که این پاسخ منفی مساوی با زدن میگهاست.
سرانجام میگهای عراقی به آن هواپیما حمله میکنند. به صورتی که هواپیما آتش نگرفت، بلکه قطعات در آسمان از هواپیما جدا میشد و به زمین میخورد. حتی بعضاً لباسهای روحانیت مثل عبا و عمامه، به کندی به سوی زمین میآمد.
این لحظه یک دقیقهای برایم خیلی عجیب بود! آیا واقعاً رخ داده است؟! با اکثر خانوادههای شهدای آن پرواز صحبت کردم که همه گفتند: بله ما هم آن موقع این خبر را شنیده بودیم. با اهل فن هواپیمایی صحبت کردم که آیا چنین چیزی امکان دارد؟ بعضیها گفتند: بله و بعضیها گفتند: نه امکان ندارد. آنها فرصت ندادند، به محض اینکه به هواپیما رسیدند، هم راکت زدند و هم بدنه هواپیما را به کالیبر بستند که آثارش روی قطعات باقی مانده از هواپیما هست.
میخواستم این موضوع را با شما مطرح و کمی بیشتر باز کنم. آیا شما هم این خبر را شنیده بودید. چون دیدم در نماز جمعه صحبت و در یادداشتهای خود اشاره کردید. البته شما گفتید: هواپیمای عراق هواپیمای ما را با دو راکت و رگبارهایی که داشت، زد. وارد جزئیات نشدید.
برای ما که در دنیای سینما هستیم، آن یک دقیقه خیلی اهمیت دارد. گاهی تیری غافلانه شلیک میشود که هواپیما سقوط میکند. گاهی به آنها فرصت میدهند که تصمیم بگیرند. میگویند دست خط شهید شاهچراغی در لحظه نوشتن وصیتنامه در داخل هواپیما، با عجله بوده است؛ یعنی این نوشتن مربوط به همان یک یا دو دقیقهای است که فرصت داشت.
خیلی تحقیق کردم و هیچ مدرکی پیدا نکردم. میگویند هواپیما، چون نظامی است، جعبه سیاه ندارد. احتمال میدهند در منطقه دشمن سقوط کند و نمیخواهند اطلاعات به دست دشمن بیفتد. از این حرفها زیاد است.
نمونههای مشابه در جنگ ما رخ داده است که خلبانان عراقی با دو یا چند فروند میگ، هواپیمای ایرانی را محاصره کردند و با خود بردند که اسیر شدند.
من میدانم که دو روز قبل، یعنی 28 بهمن با آقای محلاتی قرار داشتید و به ایشان گفتید: به منطقه و مجروحان شیمیایی سر بزنید. آن موقع این بحث و این جو به راه افتاده بود که اصلاً قوه قضائیه برای چه دارد به منطقه میرود؟! بعضی از خبرها میگفت: یک دادگاه صحرایی تشکیل شده بود و این جماعت داشتند برای محاکمه فرماندهان خاطی عملیات والفجر 8 به منطقه میرفتند. بالطبع دلیل سقوط هواپیما هم تیر غیب داخلی برای تنبیه آن جماعت و هشدار به آن تفکر بود. البته این حرفها را هم بعضی از خانوادههای شهدای همان هواپیما میگویند.
اینکه چرا این گروه باید در کوران عملیات به جبهه بروند؟ مبهم است. عملیات والفجر 8 نیمه دوم بهمن شروع شده بود.
ج- عملیات والفجر 8 ساعت 10 شب 20 بهمن 64 شروع شد که تا 29 فروردین سال 1365 ادامه داشت.
س- اول اسفند که هواپیما سقوط میکند، فاو در دست نیروهای ما بود. ما در حال تثبیت موقعیت خود بودیم و بچههای ما به شدت در فشار بودند. چون عراق پس از اینکه قبول کرد که شکست خورد، به بمباران شیمیایی روی آورد و به شدت منطقه را آلوده کرده بود.
میگفتند یکی از دلایل شهید محلاتی برای دعوت از روحانیون و مسئولین قوه قضائیه، تقویت روحی رزمندگان، به ویژه جانبازان بود. گویا در آن مقطع دعوایی هم بین برخی از نمایندگان مجلس و بعضی از فرماندهان جنگ رخ داده بود. شاید برای تلطیف قلوب بود که میرفتند تا به رزمندگان بگویند ما هم در کنار شما هستیم؛ یعنی این بحث هم بابت علل رفتن آن گروه از روحانیون مطرح بوده است. من که بررسی کردم، متوجه شدم افراد متفاوتی در آن هواپیما بودند، یعنی کسانی که بار اولشان بود که به جبهه میرفتند و کسانی که بارها رفته بودند و همراه آن گروه هم داشتند میرفتند.
میخواستیم از زبان شما بشنویم. شما چه شنیدید؟ اصولاً آن روزها چنین مسائل و مباحثی مطرح بود؟
ج- بسم الله الرحمن الرحیم. اول بگویم که میدانیم شما تخصص بالایی در فیلمسازی دارید و در فیلمها هم یک مقدار زیاد تخیّلات وجود دارد؛ یعنی اگر بخواهید واقعیات میدان را به تصویر بکشید، فیلم نمیشود، خبر میشود. ولی اگر به آن موضوع پر و بال بدهید، فیلم هیجان و به تبع آن مستمع و بیننده پیدا میکند.
به نظر من بسیاری از این نکاتی که گفتید، تخیّلاتی است که بعد از حادثه پیدا شد. البته نمیدانم متن صحبتهای من در نماز جمعه را خواندید یا نه؟ صبح برای همین مصاحبه، جزوهای را خواستم که آوردند و مرور کردم. آن جزوه متن خطبههای من در نماز جمعه و خاطرات روزنوشت من از آن ایام و هم مقدمه خاطرات سال 64 است که به این حادثه پرداختم.
س- تمام آنها را خواندم.
ج- واقعیات آن روزها، همان است که در خاطرات نوشتم و یک مقدار توصیفی در نماز جمعه گفتم؛ اما صحبتی که از شرایط جبهه در آن زمان کردید، کاملاً درست نیست. چون اولاً در آن شرایط زمانی، رفتن به جبهه حالتی در جامعه ایجاد کرده بود که خیلیها علاقمند بودند به جبهه بروند. حتماً فیلمهای آن روزها را دیدید که حتی پیرمردها، لباسهای بسیجی میپوشیدند و در قرارگاهها مستقر میشدند. حتی ائمه جمعه سراسر کشور به جبههها میرفتند. یک حالت ملی و سراسری در کشور ایجاد شده بود که همه علاقمند به حضور بودند. جبهههای ما هم مردمی بودند. اصولاً نیروهای رزمنده که از شهری به سوی مناطق جنگی اعزام میشدند، ائمه جمعه هم همراهشان میرفتند. در مدت حضور جوانان هم همان ائمه جمعه برای سرکشی میرفتند و گاهی پول و مواد مصرفی رزمندگان را به عنوان کمکهای مردمی با خود میبردند.
خود این مسئله، جریانی با قابلیت ساختن یک فیلم جداگانه است که چه عشقی در انسانها بود که میخواستند جبههها را ببینند وبا رزمندگان عازم یا حاضر در عملیات ارتباط داشته باشند! میخواستند حالات جوانانی را که خود را برای شهادت آماده میکردند، در لحظات آخر تماشا کنند. این حالات در وجود خیلیها بود.
آقای محلاتی، نماینده امام در سپاه بود و اصلاً یکی از وظایفش بود که در چنان شرایط در مناطق جنگی باشد. با توجه به موقعیت و مسئولیتش نمیتوانستند با هواپیماهای معمولی مسافربری بروند. البته من که به جبههها میرفتم، معمولاً زمینی میرفتم. لباسهای مبدّل یکی از نظامیها مثل بسیجیها، سپاهیها و ارتشیها را میپوشیدم. حتی گاهی که قرار بود با قطار بروم، از تهران سوار نمیشدیم. با ماشین به یکی از ایستگاههای راهی میرفتیم و با لباس بسیجی در ماشین مینشستیم و وقتی قطار میرسید، آخرین واگن را برای ما میگرفتند که سوار میشدیم و میرفتیم. اصولاً کسی متوجه نمیشد که ما در قطار هستیم.
برای سفرهای هوایی هم گاهی از تهران به شیراز و از شیراز به بوشهر میرفتیم و از آنجا به اشکال مختلف به طرف جبهه میرفتیم.
س- یعنی برای مسائل امنیتی؟
ج- بله چون عراق در رویارویی با رزمندگان عاجز شده بود و احتمال میدادیم که به این کار دست بزند. مخصوصاً در آن مقطع، به خاطر ضربهای که در فاو خورده بود، دیوانه بود. هر چه از دستش برمیآمد، کوتاهی نمیکرد و میزد. این نکته را درنظر بگیرید.
پس اکثر جبهه رفتنها، مخصوصاً در همان پرواز، معلول عشق است. بعضی از سفرها هم معلول موقعیتشان است. اگر به جبهه نمیرفتند، کارشان با مریدان و کسانی که سروکار داشتند، مشکل میشد؛ یعنی این هم جزو علل سفرهای بعضیها به مناطق جنگی بود.
البته آن نوع شخصیتها برای جنگیدن به جبههها نمیرفتند. معمولاً در قرارگاهها بودند و جایشان محفوظ بود.
نکته دیگری که باید برای شما جالب باشد و باز هم به تخیّل نزدیک است، مسائل عقلانی است. گفتید که به مسافران هواپیما گفتند یا به عراق بیایید و یا همینجا بمیرید. آنها هم ترجیح دادند در آن شرایط بمیرند. معلوم است که اسارت و تحمّل آن حالات برای همه رزمندگان، مخصوصاً برای مسافران آن هواپیما، کار آسانی نبود. مطمئناً اگر مسافران آن هواپیما، مخصوصاً آقای محلاتی به عراق میرفتند، زیر بازجوییهای خیلی شدید قرار میگرفتند و شکنجههای واقعاً جانکاه میکردند. چون میدانستند که اینها مسؤولین جنگ هستند و میخواستند پی به اسرار ببرند.
گاهی منافقین را با افرادی با مشخصات مسافران هواپیما روبرو میکردند. چون آنها دل پرخونی از قضات داشتند. مطمئناً از آنها برای بازجویی اینها استفاده میکردند.
بنابراین اگر برای مصلحت خودشان هم بود، ترجیح میدادند که همانجا بمیرند و به عراق نروند. چون ممکن بود در عراق بمیرند. آنها هم خبر داشتند که خیلی از مسؤولین و آدمهای خوب ما در آنجا شهید شدند که هنوز از آنها بیخبریم.
س- مثل شهید تندگویان
ج- بله که وزیر نفت ما بود. البته ایشان تا مدتها زنده بود و نهایتاً به شهادت رسید؛ بنابراین در شرح حال باید به همه این مسائل توجه کنید. همین الان خیلی از مطالبی که درباره ماجرای کربلا در مقاتل هست، شرح حال است. همین الان، اگر خودتان بخواهید از یک موضوع داستان بسازید، شرح حال میدهید و توصیف میکنید. توجه داشته باشید که نمیخواهم بگویم این حرفها دروغ است. حالاتی بود که توصیفش اینگونه شد. خانوادههای شهدا دوست دارند که وقتی از سرگذشت شهدایشان نقل میکنند، مناظر زیبایی هم گفته شود. رفقای شهدا و حتی خبرنگاران هم سعی میکنند خبر شهادت رزمندگان را در قالب کلمات و جملات خوبی، به جامعه بدهند.
توصیف، بهترین راه برای بیان اتفاقاتی است که شاهد زندهای ندارد. آنچه که میدانیم، این است که در آن لحظات هیچ فرصتی پیدا نکردند تا با کسی در بیرون از هواپیما حرف بزنند. خلبان هم که زنده نماند، شرح ماوقع بدهد. نمیدانم کسانی بودند که از بیرون گفتوگو را شنیده باشند یا نه. ممکن است کسانی شنیده باشند. با اینکه نمیخواهم منکر این حرفها شوم، واقعیت میدان را هم نمیدانم.
س- شما نشنیدید که خلبانان عراقی به آنها امان داده بودند؟
ج- نه من نشنیده بودم. اگر آن روزها این مسائل در جامعه مطرح شده بود، مطمئناً من در نمازجمعه میگفتم. همین الان خطبه نماز جمعه آن مقطع را بخوانید.
پس رفتن به جبهه طبیعی بود. روحانیت هر شهری با علاقه میرفت. یا با عشق به خدا و شهادت و حمایت از رزمندگان میرفت و یا به عنوان دفاع از حیثیت خود و روحانیت میرفتند. واقعاً برای خیلیها رفتن به جبهه جنبه حیثیتی داشت.
البته هیچ یک از این مسائل دروغ نیست. چون از این اتفاقات در جاهای دیگر جبهه افتاد. شما که میخواهید فیلم درست کنید، باید مبنایی داشته باشید که در شرح حالها، به تصویر بکشید. مثل شرح حادثه کربلا، مگر کسانی که الان برای قیام امام حسین (ع) فیلم میسازند، همین کارها را نمیکنند؟ جزییات فراوانی از حادثه کربلا را در کتابها و مقاتل میخوانیم. البته کربلا راوی داشت و اسرا هم بودند که بعدها توضیح دادند. حتی سربازان دشمن بعد از آن حادثه، خاطرات خود را بیان کردند. خیلیها در بازجوییهای زمان مختار، خیلی از مسائل را گفتند که بعدها وارد مقاتل شد.
از کربلا هم با این همه کتاب و با این همه روایت، فقط واقعیتهای اصلی را میدانیم. بقیه در قالب داستان سراییهای مثبت بیان شده است.
س- در این بحث، تقریباً همه خانوادههای شهدا با اطمینان میگویند: چنین بود. حتی میگویند همان روزها، آیتالله موسوی اردبیلی به عنوان مسئول قوه قضائیه به این موضوع اشاره کرده بود؛ یعنی با هرکس از خانوادهها که صحبت کردم، همه میگویند شهادت نتیجه تصمیمگیری آنها برای رفتن به عراق یا کشته شدن در همانجا بود. این حرفها مال الان نیست. مال آن دوران است.
ج- اگر حرفهای آن دوران است، قاعدتاً میبایست بیشتر از دیگران به من میرسید. اگر در آثار من، مطلبی ـ ولو به نقل ـ هست که مثلاً گفته باشم «ما شنیدیم»، پس آن موقع این مطلب مطرح شده بود. چون در طول خاطرات، گاهی این کار را میکنم؛ یعنی اگر خبر مهمی باشد و من مطمئن نباشم، میگویم: من شنیدم که فلانی چنین گفت.
من میگویم با توجه به مسؤولیتم در جنگ و حضورم در نماز جمعه تهران که بیشتر برای گزارش توصیفی میدان جنگ به مردم بود، اگر چنین مطلبی بود، حتماً به من میرساندند که بگویم.
س- میگویند آقای رفیقدوست در همان مقطع به شما از این موضوع گزارش داده بودند.
ج- الان استنادم به همان مطالبی است که نوشتم. نمیتوانم مطلبی را که دقیقاً مال 30 سال پیش است، بگویم در حالی که نشنیدم.
س- خطبههای جمعه شما را به دقت خواندم. شما در صحبتهای خود هیچ اشارهای به نظامی بودن هواپیما نمیکنید، در حالی که هواپیما کاملاً نظامی و نشانهها و رنگ نیروی هوایی ارتش روی لاشههای باقی مانده از هواپیما مشهود است. شما در آن خطبه آن را «هواپیمای مسافربری» تعبیر کردید.
ج- اولاً همه هواپیماهای «فرند شیپها» نظامی نبودند. چون هواپیماهای عادی هم داشتیم. گفتم که الان دقیقاً یادم نیست که چگونه بود.
س- آیا امکان ندارد که به خاطر مسائل امنیتی نمیخواستید این موضوع را در آن شرایط بگویید؟
ج- قطعاً هواپیمای جنگی نبود. اگر هواپیمایی بوده که یک عده از مسؤولین را به جبهه میبرد، باز هم نظامی اطلاق نمیشود. ضمن اینکه «فرند شیپها» حتی نمیتوانند هواپیماهای پشتیبانی جنگ باشند، چون ظرفیتی ندارند. حتی مسافران هواپیما هم بیش از ظرفیتش بودند.
س- در آن حادثه 44 نفر به شهادت رسیدهاند.
ج- نمیدانم. در آن پرواز 8 نماینده و عدهای از قوه قضائیه بودند که به همراه خدمه هواپیما، زیاد نبودند. ما دو نوع هواپیمای کوچک داریم. یک نوع «فالکن» است که معمولاً 8 تا 9 نفر ظرفیت دارد. «فرند شیپ» کمی بیشتر گنجایش دارد. خودم در آن مقطع بیشتر با این نوع هواپیما به جبهه میرفتم. امنتر هستند، چون دو موتور دارند.
س- آیا آن روش رفتن منطقی بود؟
ج- نه خودم هیچوقت چنین کاری نمیکردم. گفتم که هر وقت میخواستم بروم، از تهران به شیراز میرفتم و از آنجا هم گاهی زمینی به سوی جبهه میرفتم و گاهی هوایی تا بوشهر میرفتم و دوباره به سوی جبههها بر میگشتم. با لباسهای مبدل بودم و سعی میکردم شناخته نشوم. چون قطعاً دنبال میکردند که آدمهای در سطح ما را بزنند. مواظب بودم. کسانی هم بودند که به اندازه من احتیاط نمیکردند.
در آن پرواز هم شرط احتیاط این بود که آنگونه نروند. میتوانستند با دو ماشین و به شکل کاملاً معمولی و طبیعی بروند.
س- یک بحث این است که آن موقع سپاه کمی با شهید محلاتی زاویه داشت. آیا این حالت در حرف شما تأثیرگذار بود که به آنها گفتید: به جبههها بروید و به بچهها سر بزنید؟
ج- همیشه و به خصوص در آن شرایط، وظیفه ایشان بود که به عنوان نماینده امام (ره) در سپاه به جبههها برود و سرکشی کند. گفتن من هم در آن شرایط طبیعی بود که به ایشان گفتم: به جبههها بروید و اطلاعات دقیقتری به دست آورید و بیاورید.
اما آن بحث اول، یعنی زاویه سپاه با ایشان، معمولاً اینگونه بود که سپاه از ناظرانی که امام به عنوان رهبر و فرمانده کل قوا داشتند، خوششان نمیآمد. یک مدت آقای فاکر بودند که همیشه دعوا داشتند و یکی از کارهای ما حلّ اختلاف آنها بود. زمانی اختلافات آقای محلاتی با سپاه اوج گرفته بود. آنها هم خیلی مراعات نمیکردند و از حدود وظایف خودشان تجاوز میکردند. اینها هم روحانی، آن هم در آن مسؤولیت بودند که میخواستند همه اطلاعات را داشته باشند.
س- الان میخواهم یک مقدار تخیّل شما را بکار بگیرم. میگویم این کار شد. چون بعضی از خلبانان نیروی هوایی میگویند چنین اتفاقی، عجیب نیست و امکان وقوع دارد. البته میگویند در آن شرایط میبایست هواپیمای «آلرت» ما در آن منطقه بوده باشد تا خود را به سرعت برساند. شاید به خاطر شرایط داغ پس از عملیات والفجر 8، اوضاع کمی در هم ریخته بوده باشد و مسؤولان بخشهای مربوطه نمیتوانستند به دقت به وظایف خویش عمل کنند، واقعاً شما فکر میکنید همه کسانی که در هواپیما بودند، یک دست بگویند: «هیهات من الذلّه»؟!
ج- اینکه با هم مشورت کنند، نه بعید نیست که بعضیها بگویند به عراق نرویم و همینجا کشته شویم و یا عکس این اتفاق بیفتد. سخنگوی آن جمع آقای محلاتی بودند.
س- آیا به نظر شما آقای محلاتی حق داشت در آن شرایط چنین تصمیمی بگیرند؟
ج- من که نمیدانم چنین تصمیمی گرفته بود یا نه؟
س- بحث من بر فرض است. چون الان بحث این است که مسؤول و بزرگ آن هواپیما آقای محلاتی بودند. میخواهیم از زاویه اندیشههای آقای هاشمی در سال 94 ببینیم که آیا آقای محلاتی حق داشتند از طرف جمع تصمیم بگیرند و اعلام کنند که به عراق نمیرویم؟!
ج- قاعدتاً باید در هواپیما باشید و به شما بگویند که وضعیت ما این است و چنین پیشنهادی شد، نظر شما چیست؟ ولی مطمئناً دشمن این قدر مهلت نمیدهد که مسافران هواپیما با هم مشورت کنند و تصمیم بگیرند. هواپیماست که میتواند در یک لحظه شیرجه برود و ارتفاع خود را آن قدر کم کند که از تیررس یا نگاه آن هواپیماها دور شود. ضمن اینکه احتمال پیدا شدن هواپیماهای «آلرت» در آن شرایط زیاد است که برای کمک بیایند و هواپیماهای مهاجم را بزنند.
اگر در همان شرایط، یک فروند F14 در فضا داشتیم، بعید نبود برای زدن هواپیماهای دشمن بیاید. مطمئناً هواپیماهای دشمن هم برای انجام عملیات خود عجله داشتند. چون سرعت عمل یکی از ضرورتهای عملیات هوایی است.
در مجموع، به نظر میآید که این حرفها، نتیجه تخیّلات است که شما میتوانید به عنوان روایت در فیلم خود نقل کنید و نشان دهید. توجه داشته باشید که به عنوان سند نقل نکنید.
س- من هم قبول دارم. هدفم از تصدیع، تحقیق این موضوع و شنیدن مطالب از زبان کسی بود که در آن شرایط زمانی نفر اول جنگ بود.
ج- البته تمام کسانی که در آن هواپیما شهید شدند، انسانهای جالبی بودند. آن نمایندگان، واقعاً آدمهای خوب و از دوستانم بودند که برایشان گریه کردم.
س- گریه شما بابت تأسف بود؟
ج- بله تأسف اینکه چنین انسانهایی را از دست دادیم. همه قضات را نمیشناختم، ولی کسانی را که میشناختم، انسانهای خوبی بودند. ضرر زیادی کردیم، ولی در آن شرایط شهید دادن را خسارت حساب نمیکردیم. شهادتشان را رفتن پیش خداوند میدیدیم.
س- خیلی خیلی ممنونم.
ج- موفق باشید. چون گفتید که این جمله از آقای اردبیلی هم نقل شده، پیشنهاد میکنم که پیش ایشان هم بروید و بپرسید که منبع آن سخن ایشان چه بوده است؟
س- چشم، حتماً. میخواهیم پیش ایشان هم برویم.