مصاحبه
  • صفحه اصلی
  • مصاحبه
  • مصاحبه‌آیت الله هاشمی رفسنجانی در خصوص خاطرات انقلاب اسلامی

مصاحبه‌آیت الله هاشمی رفسنجانی در خصوص خاطرات انقلاب اسلامی

  • ساختمان قدس
  • چهارشنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۳

پس از عزل بنی‌صدر شاهد تغییر و تحوّلات در فرماندهی سپاه پاسداران نیز بودیم که نهایتاً جناب آقای محسن رضایی و جناب آقای مرتضی رضایی فرماندهی سپاه را برعهده گرفتند. همچنین در این ایام اطرافیان یا یاران آقای ابوشریف از سپاه طرد شدند. در این زمینه اگر می‌توانید خاطراتتان را بفرمایید.
• بسم‌الله الرحمن الرحیم. بالاخره یک مسئله اساسی در آن زمان بود و آن مسئله، این بود که در اختلافی که با بنی‌صدر و لیبرال‌ها داشتیم، بدنه سپاه بیشتر به جانب ما بود. بنی‌صدر هم به حکم اینکه فرمانده بود، می‌خواست کسی را به فرماندهی سپاه انتخاب کند که از او اطاعت کند که این کار را کرد. افرادی می‌گذاشت که این‌گونه باشند. همین باعث می‌شد که فرمانده سپاه از چشم نیروهای مذهبی بیفتد و خود نیروهای سپاه هم قبول نمی‌کردند که چنین شود. ممکن بود با توصیه‌هایی که امام می‌کردند، سکوت کنند، اما قبول نداشتند و به فرماندهی ایمان نداشتند. واقعاً مشکل بود. بالاخره توانستیم فرماندهی جدید را سرکار بیاوریم که طبعاً در جهت افکار ما بود. آنهایی که با بنی‌صدر همکاری می‌کردند، مثل ابوشریف یا دوستان دیگر منزوی شدند. البته ما هم در مورد آنها نظر بدی نداشتیم که فکر کنیم آنها آدم‌های بدی هستند. توجیه آنها هم این بود که بالاخره امام، بنی‌صدر را جانشین فرماندهی کل قوا کرده‌اند و وظیفه نظامی آنها هم این است که اطاعت کنند. شاید از لحاظ فکری هم به مواضع بنی‌صدر نزدیک بودند که این هم جرم نبود. خیلی‌ها بودند که چنین بودند. وقتی فرماندهی عوض شد این آدم‌ها تحت فشار قرار گرفتند و بیشتر منزوی شدند و از موضع فرماندهی‌شان هم پایین آمده بودند. مسئله کاملاً جهت‌دار بود و یک مسئله ساده عزل و نصب مربوط به یک فرمانده نبود، بلکه این کارها در جهت خطی که جریان را پیگیری می‌کردند، انجام می‌شد.
○ در مورد فرماندهی سپاه، آقای ابوشریف حکمی از بنی‌صدر می‌گیرد و مدت خیلی کوتاهی می‌ماند و بعد آقای مرتضی رضایی فرمانده سپاه می‌شود که ایشان هم مورد قبول بچه‌های سپاه نبود. آیا شما به‌عنوان رئیس مجلس در آن موقع و بعنوان یک فرد با نفوذ در امور کشور، روی فرد خاصی، مثلاً آقای محسن رضایی، نظر داشتید که فرمانده کلّ سپاه شود یا اینکه نه، این را به خود دوستان سپاهی واگذار کردید تا خودشان انتخاب کنند؟
• الان جزییات یادم نیست، ولی تحقیقاً چنین نبود که روی فرد خاصی تکیه کنیم. ما فکر نمی‌کردیم که منحصر به آقای رضایی باشد. منتهی آقای رضایی و بعضی از دوستان ایشان موضع گرفته و در این‌جهت متشخص شده بودند و یک نوع رهبری داشتند  و با توجه به افکاری که در سپاه بود، بطور طبیعی خودشان به آقای رضایی رسیدند. ممکن است ما هم کمک کرده باشیم. چون ایشان را قبول داشتیم. طرز تفکری که ایشان در این جریان‌ها داشت، با تفکراتی که ما داشتیم، منطبق بود. ممکن است هر دو بوده باشد. یعنی هم ما کمک کرده بودیم و هم بدنه حزب‌اللهی‌های سپاه همین را می‌خواستند.
○ آقای بجنوردی هم حکمی در مورد فرماندهی سپاه از آقای بنی‌صدر دریافت کرد. آقای بجنوری می‌گوید که احمدآقا به من گفتند که چرا چنین حکمی را پذیرفتید؟ آیا شما هم در آن زمان از اینکه ایشان فرماندهی سپاه را برعهده بگیرند، مخالفتی داشتید؟
• احمدآقا به او گفته بود که چرا از بنی‌صدر حکم گرفتی؟ احمدآقا که آن موقع خیلی با بنی‌صدر مخالف نبود، مگر اینکه اواخر بوده باشد.
○ موقعی بود که روابط احمد آقا با بنی‌صدر کمی تیره شده بود. البته ایشان تلویحاً چنین چیزی را منتقل کردند.
• طبیعی است که ما همان موضع مشابه را داشتیم. البته آقای بجنوردی از دیگران عاقل‌تر بود. اولاً خودشان از انقلابی‌های ناب کشور بود. به نظر من در مجلس هم که بود، اگر عقایدی هم داشت، متانت را در مسایل حفظ می‌کرد.
○ در مورد برخوردی که با آقای ابوشریف و وابستگان ایشان در سپاه صورت گرفت و به نوعی جریان طرد و تصفیه آنها شکل گرفت، بعضی‌ها معتقدند شاید در آن زمان در مورد این قضیه تندروی و مبنای شکافی شد که بعدها در مقوله‌های مربوط به سیدمهدی و جمع‌شدن آقای ابوشریف با سیدمهدی دیدیم. در آن زمان شما این جریان را به صورت خاص مورد توجه داشتید و یا دیگران مورد توجه داشتند؟ تذکراتی دادید یا خیر؟
• طبعاً ما به همه مسایل درون سپاه نمی‌رسیدیم. خودشان اختلافاتی داشتند و کارهایی می‌کردند. تا حدّی می‌توانم این حرف‌ها را بپذیرم که منزوی شده باشند. ابوشریف انقلابی بود. اینها از همان گروه آقای بجنوردی ودر حزب ملل اسلامی بودند و ما ملل اسلامی را قبول داشتیم. از جوانی وارد مبارزه شده بود و خوب هم عمل می‌کرد و بعدها به خارج رفت. هر جا که بود، کار می‌کرد. مشکلی با او نداشتیم. فقط در مورد فرماندهی سپاه مشکل درست شده بود. بنی‌صدر هم از آنها توقعاتی داشت و ناچار بودند یک مقدار به توقعات بنی‌صدر عمل کنند. می‌شد اینها را حفظ کرد. اگر کسی وقت و فرصت داشت، می‌شد بحث کرد و آنها را آورد. مثلاً الآن آقای مرتضی رضایی جزو ارکان سپاه است. در مقطعی رنجید و سپاه را ترک کرد. با ایشان برخورد بدی نشد. ایشان خودشان ناراضی شدند و دنبال کارهای دیگر مثل کشاورزی و غیره رفت، ولی باز برگشت و در سپاه مشغول شد. با بقیه هم می‌شد چنین کرد. به طور کلی نباید اجازه می‌دادیم نیروهای خوب انقلابی‌ به هر دلیلی جدا شوند. عدّه‌ای را هم دنبال خودشان می‌بردند. البته این سؤال را که شما پرسیدید، باید از آنهایی که این کار را کردند، پرسید. چون ممکن است ادلّه خاصی داشتند که من نمی‌دانم. من بصورت کلی در مورد قضیه گفتم و جزییات جریان یادم نیست. حتّی بعدش هم آقای ابوشریف پیش من آمد، متأثر شد و گریه کرد. از این «پیش من آمدن» هم می‌توانید بفهمید که برای درد دل آمده و معلوم می‌شود که اینطور نبود که ما خودمان مایل باشیم.
○ البته آقای ابوشریف به نوعی در سپاه بد عمل کرده بود که اکثریت سپاه نسبت به ایشان مسئله‌دار شده بودند. کرنش ایشان در برابر بنی‌صدر بیشتر از حالت معمولی بود.
• من هم می‌دانم. بالاخره طوری شد که حسابش با این نیروهای خاص جدا شده بود، ولی می‌بایست توبه‌اش را می‌پذیرفتند.
○ روحانیت مبارز جلسه‌ای را در کرج داشت و تغییراتی را در اساسنامه خود داد. یکی اینکه این تشکّل محدود به تهران شود و دیگری در ارتباط با پذیرش روحانیون جوانی بود که از مواضع این تشکّل رنجیده خاطر شده و فاصله گرفته بودند. آیا این مسئله به نوعی به مواضع امام ارتباط داشت؟  چون امام در این ایام و بعد از آن بسیاری از تشکّل‌ها را از اینکه نسبت به مسایل انتخابات و مسایل سرنوشت‌ساز به صورت فراگیر عمل و نقش مردم را کمرنگ کنند، حساسیت داشتند. آیا این تغییرات در راستای مواضع امام بود یا عوامل دیگری در این قضیه تأثیر داشت؟
• بحث جلسه دو مطلب است. یکی راجع به اینکه این تشکّل مخصوص تهران باشد. بحث دیگر تجدید ساختار است که با آن فرق می‌کند. داستان نظر امام که کشوری عمل نشود، مربوط به بعد از آن است و مربوط به آن زمان نبود. این زمان مسئله مهم ما همین بود که روحانیت مبارز در قضایای فتنه بنی‌صدر با خواست عده‌ای از اعضایش به بنی‌صدر نزدیک شده بود. این باعث شده بود که هم حضور ما در روحانیت مبارز کمرنگ شود و هم عده‌ای بیرون رفتند که جوانترها بودند. جلسه‌ای که در کرج گرفتیم، برای این بود که اولاً دوره‌ای گذشته و باید در اساسنامه تجدیدنظر کنیم. در اساسنامه تغییراتی دادیم که اگر مقایسه کنید، می‌بینید چه تغییراتی کرد و این دو چه تفاوت‌هایی با هم دارند. به هرحال چنین تصمیم گرفته شد که جوان‌ها دوباره برگردند و آن آقایان هم ظاهراً از آن کارهای که کرده بودند، پشیمان شده بودند. دیدند خوب نشد. آدم‌های مهم، سالم و از بزرگان انقلاب بودند و این‌گونه نبود که روی مواضعشان لجاجت کنند. لذا دیگر مسایل حل شده بود. می‌خواستیم کمی جوانتر کنیم. این جوانتر کردن‌ها هنوز هم ادامه دارد، یعنی بعد از آن هم بارها افراد جوانتر را آوردند. همین الان هم دیگر ما خیلی فعّال نیستیم. همین‌هایی که بعدها آمدند، اداره می‌کنند. فکر می‌کنم از ما دو سه نفر باقی مانده است. البته من عضو هستم، اما عملاً خیلی حضور ندارم. در مورد فراگیر شدن و محدود شدن به تهران یادم نیست چرا آن موقع این تصمیم را گرفتیم. اگر کسی مذاکرات را ببیند، یا از کسانی که در جریان بودند، بپرسد، شاید کشف شود.
○ در طول فاصله کوتاهی در آستانه برگزاری انتخابات مجلس دوم امام این تذکر را می‌دهند که جامعه مدرسین فقط برای قم می‌تواند تصمیم بگیرد.
• چه مدت بعد از این تصمیم بود؟
○ تقریباً سال 61
• یعنی وقتی این تصمیم را گرفتیم، 1 سال بعد امام این تذکر را دادند؟
○ بله، یک سال بعد از آن بود.
• اگر یکسال باشد می‌تواند این باشد که ما از نظرات امام قبل از اعلامش مطلع شده بودیم. چون این بحث‌ها مدتی در کمون می‌ماند. چیزی از امام می‌شنیدیم و مدتها بحث و رفت و آمد می‌شد. ممکن است این مسئله این‌گونه  بوده باشد. چیزی یادم نیست. حدس و ذهنیت من این است که امام بعد از اینکه دیدند شکایات زیادی شده که حزب جمهوری اسلامی و روحانیت مبارز انحصارطلبی می‌کنند و سراسر کشور را قبضه کردند، به این فکر رسیدند. خیلی‌ها اعتراض کردند. کسانی که رأی نمی‌آوردند و یا ما آنها را کاندیدا نمی‌کردیم، بعضی‌ها با امام ارتباط داشتند و شکایت می‌کردند و امام هم به این نتیجه رسیدند. البته این زمانی بود که امام دیگر به این نتیجه رسیده بودند که نباید اجازه بدهیم این اختلافات رشد کند. به همین دلیل شروع به تراشیدن حزب کردند. این در آن فضا بود. شاید از آن موقع شروع شده بود.
○ در رابطه با حزب در سال 61 شروع می‌شود، اما در رابطه با تشکّل‌هایی مثل جامعه مدرسین و جامعه روحانیت بعدها شروع شد.
• اینها مثل هم بودند. یعنی حزب، جامعه مدرسین و جامعه روحانیت در یک جهت حرکت می‌کردند. حزب یک تشکّل فراگیر در کلّ کشور بود.
○  روحانیت مبارز هم برای همه ایران کاندیدا می‌داد.
• روحانیت مبارز در تهران و جامعه مدرسین در قم بود. ولی ما با هم می‌دادیم. یعنی لیستی که می‌دادیم، همه آن را امضا می‌کردند. بالاخره روحانیت مبارز و جامعه مدرسین در سراسر کشور اعتبار داشتند. شکایت محلی‌ها هم همین بوده و می‌گفتند: چرا آقایانی که در قم و تهران نشسته‌اند، برای ما وکیل تعیین مِی‌کنند؟ بگذارید خودمان تعیین کنیم. به هرحال فکر می‌کنم این سه مسئله به هم مربوط است. اینکه امام از چه زمانی چنین تصمیمی گرفتند، باید در سیر تاریخی آن دقّت بیشتری شود.
○ به خاطرتان نمی‌آید که در مذاکرات خصوصی و در ملاقات‌هایی که با حضرت امام داشتید، به صورت خاص راجع به این قضایا صحبت شده باشد و امام نظرشان را به شما گفته باشند که مثلاً حزب یا جامعه روحانیت مبارز این‌گونه کار کنند؟ یعنی گذشته از
دیدگاههای کلّی که حضرت امام داشتند، بحث خاصی راجع به این موضوع نشد.
• اگر بود، باید در خاطراتم آمده باشد. چون معمولاً اگر اینطور چیزها را امام می‌گفتند، یا احمدآقا از امام نقل می‌کردند، در خاطراتم می‌نوشتم. معمولا ً این‌گونه بود. البته اینطور نبود که همیشه بنویسم. گاهی دو سه روز نمی‌نوشتم. یادم نمی‌ماند یا وقتی می‌نوشتم کلیات را می‌نوشتم و خیلی مختصر می‌شد. ولی می‌دانم مدتی این مسئله مطرح بود. قبلاً هم یک بار در جایی گفتم که آقای طبسی - اخیراً هم از ایشان شنیدم. در خاطرات من نیست - می‌گوید که کنگره حزب بود. شاید در مدرسه شهید مطهری بود. ایشان از مشهد آمده بودند تا شرکت کنند. قبل از آن هم با امام ملاقات داشتند. آنجا که می‌روند، امام به ایشان می‌گویند برای شما مناسب نیست که چون نماینده من در مشهد هستید، در حزب هم باشید. آقای طبسی به جلسه کنگره آمد و کنار آیت‌الله خامنه‌ای نشست و همین مطلب را برای آیت‌الله خامنه‌ای نقل کرد که امام به من چنین چیزی گفتند. آیت‌الله خامنه‌ای به ایشان گفتند: همین الآن از این کنگره بیرون بروید. وقتی امام گفتند، نمی‌توانید به نظر ایشان عمل نکنید و نباید در کنگره باشید. اینکه همان جلسه رفتند یا از جلسه بعد نیامدند، نمی‌دانم.
○ آن موقع هنوز موج حملات امام جدّی نشده بود.
• گفتم که این موضوع در کمون بوده و من هم چیزی به خاطرم ندارم. بالاخره این نارضایتی در جامعه بود و ما احساس می‌کردیم. مخصوصاً آنهایی که ما آنها را نامزد نمی‌کردیم یا با آنها همکاری نمی‌شد، حتماً مراجعه می‌کردند.
○ سال 60 هنوز مسئله بنی‌صدر و حزب در اوج بود. از سال 61 به تدریج نسبت به حزب نارضایتی ایجاد شد. والّا در تقابل با بنی‌صدر حزب در اوج قرار گرفته بود.
• شاید بتوانید در صورت مذاکرات روحانیت مبارز دلیل این حرف را پیدا کنید.
○ متأسفانه به ما نمی‌دهند. حتّی مذاکرات مجلس خبرگان اول را می‌خواهیم، ولی هنوز نتوانستیم به دست بیاوریم و خیلی هم تلاش کردیم.
• چاپ شده، منتهی محرمانه است. اگر بخواهید منتشر کنید، هیأت رئیسه باید اجازه بدهد.
○ در هشتم شهریور انفجار ساختمان نخست‌وزیری صورت گرفت و آقایان باهنر و رجایی به شهادت رسیدند. در مورد این موضوع زیاد بحث شده است. ولی یک نکته در این ماجرا هست که آن موقع مبهم بود. شاید الان هم ابهاماتی در آن باشد و آن بحث تشییع جنازه این شهیدان و آن جنازه‌ای است که گفته می‌شد جنازه کشمیری است. جنابعالی در خاطرات روز نهم شهریور 60 نوشتید: «مقداری گوشت هم در کیسه نایلونی جمع کرده بودند، بعنوان فرد دیگری به نام مسعود کشمیری منشی جلسه.» داخل پرانتز می‌نویسید (در این مورد بعداً مطلب را درست و مفصل می‌نویسم.) یک پاورقی هم در این مطلب آوردید که در آن پاورقی این طور توضیح داده شده است: «مسعود کشمیری کارمند نخست‌وزیری و منشی جلسه شورای امنیت عامل انفجار و فاجعه هشت شهریور بود. این کار برای این بود که منافقین فکر کنند که نظام نمی‌داند که مسعود کشیمری عامل انفجار بوده و از غفلت آنها برای دستگیر کردن او استفاده شود.» با توجه به این پانوشت، بفرمایید آنها که از این مسئله مطلع بودند و چنین ترفندی را به کار گرفتند، چه کسانی بودند؟ ضمناً این را هم بفرمایید که آیا این پانوشت را همان روز نهم شهریور نوشتید یا بعداً اضافه کردید؟
• پانوشت‌ها مال من نیست. اگر مطلبی مال من باشد، در متن نوشتم. من اصلاً در خاطراتم پانوشت ندارم. پرانتز دارم، مثل همان پرانتزی که می‌بینید. کسانی که تنظیم کرده‌اند، چون خبرهای بعدی را هم داشتند، در اینجا آوردند و قضیه این‌گونه شد. اما واقعیت هم عین همین بود. ما در مجلس بودیم. جنازه‌ها را در نخست‌وزیری تنظیم کردند و به مجلس آمدند و از مجلس تشییع جنازه کردند. وقتی که آمدند هم مسئله جنازه مسعود کشمیری را با ما مطرح کردند و هم به صورت خصوصی گفتند که این جعلی است و جنازه نیست. این کار را برای آن منظور انجام دادیم.
○ چه کسی این را به شما گفت؟
• اینکه چه کسی متصدّی این کارها بود، نمی‌دانم. ولی یک نفر نبود. گروه زیادی روی این مسئله کار می‌کردند. هر که بود، ما او را قبول داشتیم و این‌قدر هم محرمانه بود که مسئله را به صورت خصوصی به ما گفتند تا بدانیم و یک وقت در این مسایل به اوت نزنیم. بنابراین این مسایل برای من خیلی روشن است. یک بار دیگر هم این را از من پرسیدید و من جواب دادم.  برای من روشن است. آن روز و همان موقع می‌دانستیم این جنازه کشمیری نیست و می‌دانستیم به چه منظور این تکه گوشت را آوردند. لذا آنجا نوشتم. همان روز نوشتم که بعداً می‌گویم و می‌خواستم همین مطلب را  بگویم.
○دفتر خاطرات شما قاعدتاً یک دفتر شخصی بوده است. چرا همان روز ننوشتید که می‌دانیم که عامل جنایت، کشمیری است؟ حتی در روزهای بعد هم، نمی‌نویسید. ولی در نوشته‌های شما هست که آقای بهزاد نبوی در حال تحقیق است. هیچ جا اسم آقای کشمیری را نمی‌نویسید. این خودش سؤال ایجاد می‌کند. چون این دفترخدمت خود شما بود و اگر اطلاع داشتید که کشمیری عامل بود، قاعدتاً می‌توانستید اشاره‌ای به این اسم بکنید.
• همین، اشاره خوبی است که نوشتم. همین پرانتز خیلی چیزها را نشان می‌دهد. درست است که دفتر پیش خودم بود و خودم آن را حفظ می‌کردم، ولی اینجوری نبود که هیچ‌کس دسترسی نداشته باشد. این مسئله برای ما خیلی سرّی بود و می‌خواستیم اصلاً لو نرود و اگر کمی لو می‌رفت، برنامه آنها بهم می‌خورد. لابد از ما خواسته بودند که هیچ‌جا مطرح نشود و من هم جای پای تاریخی گذاشتم.
○ جنابعالی در یادداشت‌های روز دهم و یازدهم شهریور از گزارش‌هایی که آقای بهزاد نبوی درباره واقعه انفجار دفتر نخست‌وزیر داده است، یاد کردید و حتّی عنوان داشتید که تقریباً همه چیز روشن شده است. گفتید که آقای بهزاد نبوی گزارش کشف توطئه انفجار نخست‌وزیری را داد. اما همچنان هیچ نامی از مسعود کشمیری بعنوان عامل انفجار ذکر نشده است.
• هنوز زود بوده است.
○ همین بحث جنازه‌ای که ساخته شده، منشاء یکسری مسایل، مباحثات و ابهاماتی شد که همچنان  ادامه دارد و راجع به آن کتاب نوشته می‌شود.
• در مورد سوءظن باید بگویم که من سوءظنی ندارم. آن موقع هم نداشتم. ما به آقای نبوی اعتماد می‌کردیم.
○ این مسئله بیشتر در قالب درگیری‌های حزبی و جناحی مطرح است.
• جناحی بود و من هم از حساسیت جناح‌ها خبر داشتم. می‌دانستم آنها همدیگر را می‌زنند. حتی در نمازجمعه گفتم که دارند آقای بهزاد نبوی را بدنام می‌کنند. اینقدر پیش رفتند که تشبیه کردند به اینکه وقتی حزب منفجر شد، بعضی‌ها گفتند که مثلاً آقای رجایی و آقای باهنر و آقای هاشمی از یک حادثه عجیب جان در بردند. می‌خواستند شبهه درست کنند. من این بحث را در نمازجمعه گفتم که بعضی‌ها ترور فیزیکی و بعضی‌ها ترور شخصیت می‌کنند. آقای نبوی را به عنوان یکی از مصادیق
ذکر کردم. عقیده من این بود و فکر می‌‌کردم که اینها مبرّا هستند. افرادی را هم که دنبال می‌کردند، می‌دانستم.
○ آقای دکتر زرگر در این قضیه خیلی تندروی و موضوع را خیلی جناحی می‌کرد
• آقای دکتر زرگر از نمایندگان خوب جناح راست بود.
○ ایشان خیلی جناحی و باندباز نبودند.
• بالاخره آدم درستی است. من همیشه او را قبول داشتم.
○ ایشان خیلی دنبال این قضیه بود.
• خیلی‌ها بودندکه  قضیه به امام کشید و امام آنها را سرزنش کردند. بعضی چیزها را هم قبلاً گفتم. هنوز هم عقیده ندارم که آقای نبوی و بقیه در این مسئله آلوده بودند. اصلاً اینجوری نبود. آقای نبوی از اسرار کشور آگاه بود. ما او را قبول داشتیم و بیشتر از همه، آقای رجایی ایشان را قبول داشتند. اصلاً آقای رجایی، چون با ایشان هم زندانی بود و ایشان را می‌شناخت، او را آورد و آقای بهشتی و بقیه هم قبول کردند. ایشان کارهای سخت مثل بیانیه الجزایر و مسایل دیگر را عهده‌دار شدند. چیزهای زیادی در اختیار ایشان بوده است. من اینطور فکر نمی‌کنم وبی‌انصافی می‌دانم.  
○ ما هم تقریباً عقیده حضرت‌عالی را داریم. منتهی با اینکه امام پرونده را بستند و خواستند که دیگر این مسئله ادامه پیدا نکند، ولی همواره مطرح است.
• بله، هنوز هم تمام نشده است. ولی حقش بود که وقتی امام اینطور عمل کردند، دیگران هم تمام می‌کردند. ولی بعضی‌ها عقیده داشتند.
○ اگر شما در جریان این ماجرا بودید و بطور کامل قضیه را می‌دانستید، چرا کار آقای بهزاد نبوی و خسرو تهرانی حتی به بازجویی کشید؟
• چون متهم می‌کردند. دادستان کل کشور دنبال این قضیه بود. نظر این بود که با بازجویی مسئله روشن‌تر می‌شود. ما که نمی‌توانستیم جلوی حرف‌ها را بگیریم. تا اینکه در آخر امام وارد شدند و جلوی آنها را گرفتند.
○ حضرت امام دستور دادند پیگیری شود و بازجویی صورت گیرد و بعد نظر قضایی داده شود. از این باب سوال می‌کنیم که در تاریخ روشن شود. اگر شما در جریان این ماجرا قرار داشتید و آقایان آمدند و گفتند که ما این جنازه را درست می‌کنیم، ...
• «مِی‌کنیم»  نگفتند، وقتی این کار را کرده بودند، به ما گفتند.
○ شما در جریان بودید. قاعدتاً اگر شما به حضرت امام می‌گفتید که قضیه از این طریق انجام شده است، حضرت امام همان روزها می‌توانستند بفرمایند که این پرونده مختومه اعلام شود. چرا این پرونده تا سال 64 طول کشید و امام در سال 64 نهایتاً این قضیه را مختومه اعلام کردند.
• به خاطر جنازه‌سازی نبود. اصل مسئله شبهه‌ناک بود. چرا کشمیری را آوردند؟ چرا موقعیتش چنین بود؟ چرا رسیدگی نکردید؟ چرا مسامحه کردید؟ بعد از این ترورهای عجیب و غریبی هم که داشتیم،  بطور طبیعی جای سؤال بود که عدهّ‌ای پرسیدند. فکر نمی‌کنم شک‌ها از جنازه پیدا شده باشد. این شک‌ها ریشه‌دار بود. کمی هم دامن زده شد. بحث جناحی هم اضافه شد. سوابق آقای نبوی که قبلاً با آن گروه بودند، هم اضافه می‌شد و لیبرال‌ها هم خیلی دامن می‌زدند. حزب توده و لیبرال‌ها حسابی کمر بسته بودند تا او را بشکنند. همه اینها با هم جمع شده بود.  
○ ماجرای انفجار در واقع یک ماجرای ضدانقلابی بود و قاعدتاً پرونده این ماجرا باید به دادگاه انقلاب می‌رفت و آن موقع آقای لاجوردی رئیس دادستانی تهران بودند. چرا این ماجرا و این پرونده در اختیار دادستانی انقلاب و در اختیار آقای لاجوردی قرار نمی‌گیرد؟ چرا به دادستانی کلّ کشور و دادگستری که قاعدتاً دنبال مسایل عادی بودند، سپرده شد؟
• فکر می‌کنم که دلیل عمده‌اش این بود که آقای ربّانی املشی آن موقع دادستان بود. جریانی که پشت این قضیه بودند و می‌خواستند به جای مطمئن‌تری بدهند، آقای ربّانی جزو ارکان آن جریان بود. اگر به او می‌دادند، دیگر شک نبود و محکم‌تر و قویتر بود. آقای لاجوردی هم زیر نظر ایشان کار می‌کرد و به جای مناسبی دادند. از طرفی امام و ما به آقای ربّانی املشی بیشتر اعتماد داشتیم. ایشان هم مباحثه قدیمی ما بودند.از جامع‌المقدمات و تا روزی که شهید شد، با ما بود. برادر خوانده هستیم و عقداخوت خواندیم و خیلی صمیمی بودیم. هیچ شکی نمی‌کردیم. چون جای خوبی داده بودند. عادل، انقلابی و خیلی قوی‌تر از آقای لاجوردی و دیگران بودند.
○ در خاطرات نهم مهر سال 60 - یک ماه بعد از انفجار - مطلبی به نقل از آقای الویری می‌آورید که ایشان ادعا کردند: «عامل دفتر نخست‌وزیری، آقای کشمیری، دستگیر شده که می‌فرمایید این خبر تأیید نشد.» تا یک ماه بعد اسمی از آقای کشمیری نبود.
• در این فاصله منتظر بودند که شاید پیدا کنند.
○ حزب توده هم علیه آقای بهزاد نبوی خدمت شما مطالبی را می‌گفتند. آنها بیشتر روی چه نکاتی در مورد آقای نبوی تأکید داشتند؟ با توجه به اینکه آقای نبوی همانطور که فرمودید، سوابقی با مارکسیت‌ها داشت. آیا خاطرتان هست که روی چه نکاتی تأکید می‌کردند و از چه زاویه‌ای می‌خواستند وارد شوندو ایشان را زیر سوال ببرند؟
• همه اینها را در خاطراتم نوشتم. می‌خواستند اتهام‌هایی به ایشان بزنند. به هرحال می‌خواستند به هر دلیلی که خودشان داشتند، زیرپایش را خالی کنند. غیر از آنچه نوشته‌ام، مطلب خاصی یادم نیست.
○ بعد از این ماجرا به انتخابات ریاست جمهوری می‌رسیم که آیت‌الله خامنه‌ای بعنوان کاندیدای ریاست جمهوری مطرح می‌شوند. همانطور که قبلاً هم ذکر شده است حضرت امام از ابتدا با روحانی بودن رئیس جمهور مخالف بودند. در این شرایط چه عواملی باعث شد که ایشان موافقت کنند؟ آیا اشخاص غیرروحانی در این مقطع مورد نظر حزب یا دوستان شما نبودند؟
• در مورد این مسئله امام قبل از این ماجرا از موضعشان برگشته و اعلام کرده بودند. ایشان در مقطعی گفته بودند که استغفار می‌کنم، نمی‌دانم کی گفتند، ولی در سخنرانی‌شان گفته بودند. البته اسم روحانی بودن را نیاوردند، ولی به هرحال در مورد اینکه امور را به چه کسانی محوّل کنند، از موضعشان برگشتند. این مورد مثل آن بود و جزء آن مجموعه حساب می‌شد. ایشان دیدند درست نیست که نگذاریم روحانیت بیایند و افراد دیگری بیایند. راه حلّ درستی نبود. آن موقع می‌دانستم که موضع امام این نیست. این یک مسئله بود. مسئله بعدی اینکه در بین خودمان واقعاً کس دیگری را نداشیتم که کاندیدا کنیم. آیت‌الله خامنه‌ای پیش و پس از انقلاب و تا آن روز نفر دوم و سوم کشور و بعنوان قویترین نیرو و از شاگردان امام و از سران انقلاب و در صحنه بودند و همیشه سینه ایشان سپر بود و فکر می‌کنم بهتر از ایشان کسی را نداشتیم. اگر می‌خواستیم از حزب هم باشد، بهتر از ایشان نداشتیم. بعلاوه اگر جزیی از بدنشان آسیب دیده، ولی شخصیت و توانشان باقی بود و می‌توانستند کار کنند. اگر می‌خواستیم ایشان کار کنند، چه کاری مناسب‌تر بود. چون آن موقع نخست‌وزیر داشتیم و رئیس جمهور خیلی کار اجرایی نمی‌کرد و مقامی بین تشریفاتی و اجرایی بود و مسئولیت سنگینی نبود. همه بحث‌هایی که با آیت‌الله خامنه‌ای می‌کردیم، همین‌ بود که ایشان را قانع کنیم که با کسالت جسمشان می‌توانند نامزد شوند و در جلسات خودمان سرهمین چیزها بحث‌ها بود و با امام هم همین بحث‌ها را می‌کردیم. حاج احمدآقا هم به ما در این قضیه کمک می‌کرد. استدلال ما همین چیزها بود و مناسب‌ترین فرد آقای خامنه‌ای بودند و برای ایشان هم در آن زمان مناسب‌ترین شغل بود. البته ایشان ابا می‌کردند. بعداً ایشان در رهبری هم همین ابا را داشتند. به هر حال قانع شدند و امام هم قبول کردند. اصلاً برای ما پیچیده نبود. البته نامزد دیگری هم نداشتیم. آن موقع نامزد دیگری در مقابل ایشان مطرح بود؟
○ نامزدی که قبلاً حزب مطرح کرده بود، مثل آقای حبیبی و آقای فارسی ....
• معلوم است که دستمان خالی بود که بخواهیم بین چند نفر خوب یکی را انتخاب کنیم. به نظر ما راه به ایشان منحصر بود و ایشان را به زحمت انداختیم.
○ در خاطرات نوزده شهریور همان سال نوشتید که به نظر می‌رسد «حرکتی در کار است ازحزب نباشد و ضعف بنیه آقای خامنه‌ای بهانه است.» چه حرکتی در کار بود؟
• همان‌هایی که با حزب مخالف بودند، حرفهایی را شروع کرده بودند. درباره انحصارگری حزب و ... حرف می‌زدند. بعلاوه مقداری هم از جریان‌های چپ بودند که از اول نظر خوبی به آیت‌الله خامنه‌ای نداشتند.
○ منظور شما ازچپ همین چپ اصطلاحی است؟
• بله، رادیکال‌های انقلابی که بعداً به جاهای دیگر رفتند. از اول با ایشان رابطه خوبی نداشتند. چون آنها افکار خاصی داشتند. اسمی نبردم و در خاطراتم ننوشتم.
○ می‌خواستیم این اسامی را از شما سؤال کنیم که چه کسانی بودند؟
• نمی‌توانم اسم ببرم. ولی می‌دانم که جریان چپ یعنی رادیکال و جریان لیبرال با آیت‌الله خامنه‌ای میانه خوبی نداشتند. البته لیبرال‌ها می‌توانستند حرف‌هایی بزنند، ولی آنها نمی‌توانستند. چون مواضع انقلابی آیت‌الله خامنه‌ای خیلی از آنها مشعشع‌تر بود. ممکن بود در بعضی موارد ایشان نظر ویژه‌ای ‌داشتند، ولی سابقه ایشان مشعشع‌تر بود و نمی‌توانستند موری را اعلم کنند. این بحث‌ها در حزب هم بود. تا آخر در حزب همین جهت‌گیری‌ها را داشتیم.
○ در این دوره از طرف همین چپی‌هایی که فرمودید، کاندیدای خاصی معرفی شده بود و یا با شما راجع به این قضیه رایزنی کرده بودند؟
• یادم نیست. شاید هم بوده است. ایشان تنها که نبودند. رقیب‌هایی هم حضور داشتند. قرار بود که اولاً بی‌رقیب نباشد و ثانیاً اگر اتفاقی برای ایشان ‌افتاد، کسی جای ایشان باشد که از خودمان باشد. چون در آن زمان همه ما در خطر بودیم. با این ملاحظه افرادی از خودمان را می‌گذاشتیم.
○ در این حال و هوایی که انفجار نخست‌وزیری صورت گرفته و شما عضو شورای ریاست جمهوری بودید، ریاست مجلس را هم برعهده دارید. فضای کشور فضای نسبتاً ملتهبی است و اوضاع با ثبات نیست. ولی به مسافرت خارج از کشور می‌روید. نقش شما در کشور در آن موقع یک نقش کلیدی بود. واقعاَ این مسافرت‌ها چه دستاوردهایی داشت؟
• یکی از اهداف سفر برای جنگ بوده است. در دنیا کشورهای زیادی برای گرفتن کمک درجنگ نداشتیم. کشورهای معدودی بودند که می‌توانستیم مسایل جنگ را با آنها مطرح کنیم. کره شمالی آماده‌تر بود. سفر به این کشورها جزو کارهای ضداستعماری و ضدآمریکایی ما بود. تصمیماتی هم برای تأمین نیازهایمان در کره شمالی گرفتیم که موفق بودیم. پایه‌ای ریختیم که تا آخر جنگ و تا امروز کره شمالی برای ما منبع مهم و مطمئنی است. از سفرهای سودمند مسؤولان جمهوری اسلامی است که خیلی اثر داشت و هنوز هم دارد. چنین اهدافی در سفر مالزی نبود و نیازهای جنگی ما را تأمین نمی‌کردند. ولی چون یک کشور اسلامی بود و بعضی جلسات قرآن و مسابقات در آنجا برگزار می‌شد، آن منطقه برای ما جاذبه‌ داشت و در مسیر ما هم بود. یکی از اهداف سفر به آنجا این بود که از انزوا بیرون بیاییم. شاید آنها هم به ایران آمده بودند.
ولی اصل سفر کره شمالی بود که سفر خیلی خوبی هم شد. علاوه برآن انقلابیون دنیا برای ما جاذبه داشتند. قبلش به الجزایر و سوریه رفتم.دلیل‌ آن هم روشن است. چون شخصیت‌های الجزایر جزو قهرمانهای ذهنی ما بودند. در سوریه هم حافظ اسد برای ما شخصیت مهمی بود. لبنان هم مسایل خاص خودش را داشت. بطور کلی من چند سفر با اهداف انقلابی و نظامی در زمان جنگ داشتم که مؤثر و سازنده بود و آثار ماندگاری داشت که کشورهایی مثل کره شمالی، الجزایر، لیبی، سوریه ، لبنان و بعد چین و شوروی بود.
○ همانطور که فرمودید لیبی از جمله کشورهایی بود که برخی از نیازهای جنگی را از آنجا تأمین می‌کردیم. از همان ابتدای انقلاب هم هیأت‌هایی از ایران به خاطر همین قضیه به لیبی رفتند. اما شما در خاطرات خود دارید که لیبیایی‌ها به خاطر کمک‌هایی که به ما می‌کنند، ازما توقعاتی دارند. لیبیایی‌ها بعداً هم اگرچه به ما موشک دادند، ولی شرطهایی گذاشتند و ناهمراهی‌هایی هم درادامه مسیر کردند. توقعاتشان چه بود و نحوه تعامل ما با آنها چگونه بود؟
• از جمله توقعات آنها یکی مسئله امام موسی صدر بود که فکر می‌کردند می‌توانیم مسئله را حل کنیم. به آنها هم می‌گفتیم که نمی‌توانیم خانواده امام موسی‌صدر و لبنانی‌ها را قانع کنیم. بالاخره به لیبی آمده و شما باید جواب بدهید که به کجا رفته است. نقطه ضعف شما این است.  نمی‌توانید ثابت کنید که از کشورتان بیرون رفته است. هنوز هم همینطور است. چند ماه قبل آقای سعد جبر، فرستاده ویژه قذافی آمده بود و نگران بود. گفتم که بالاخره شما باید جواب بدهید تا مسئله حل شود. مسئله دیگر این بود که آنها اسلحه شرقی داشتند و می‌دانستند ما سلاح‌های غربی داریم. مایل بودند نمونه‌های غربی را از ما بگیرند یا خودشان می‌خواستند و به چیزهایی مثل موشک هاگ و130 C. نیاز داشتند که آن موقع از این چیزها نداشتند. هواپیماهایی که سوخت‌رسانی می‌کند، نداشتند. اینها برایشان خیلی مهم بود. چنین توقعاتی داشتند. مسئله ما همین بود که با موشک دشمن مواجه شده بودیم و دستمان هم چیزی نبود. لیبیایی‌ها خیلی مردانگی کردند و اسکات‌ B را به ما دادند که قطعاً کار مشکلی بود. هم در دنیای عرب و هم برای شوروی مشکل بود. به سوریه خیلی اصرار کردیم و حافظ اسد هم به خاطر اصرار من حضوری پذیرفت، اما بعداً عملی نشد. لیبی از ما خواسته بود که آنها را تنها نگذاریم و یک کشور عربی دیگر هم باشد که در دنیای عرب و پیش شوروی منفرد نباشند. کارهای دیگری هم می‌کردند. مثلاً بعضی مواقع مهمات نداشتیم و آنها کشتی را بار می‌زدند و می‌‌فرستادند و از آقای رفیق‌دوست «رسید» می‌گرفتند. پولش را بعداً پرداختیم که آن موقع بی‌دریغ می‌دادند. من راضی بودم. بعلاوه آن موقع موضع‌گیری به نفع ایران در دنیای عرب خیلی مهم بود. عراقی‌ها  می‌خواستند جنگ را عربی و فارسی کنند و این برای ما خطرناک بود. کار سوریه، لیبی و الجزایر اهمیت زیادی از این جهت داشت. بعضی کشورهای انقلابی عرب مثل یمن جنوبی روابط خود را با ما حفظ می‌کردند. سفرهای من هم همین اهداف را دنبال می‌کرد.
○ خیلی متشکرم
• موفق باشید.