مصاحبه
  • صفحه اصلی
  • مصاحبه
  • مصاحبه آیت الله هاشمی رفسنجانی در خصوص خاطرات

مصاحبه آیت الله هاشمی رفسنجانی در خصوص خاطرات

مصاحبه کننده : یکی از پژوهشگران مرکز اسناد انقلاب اسلامی

  • ساختمان قدس
  • سه شنبه ۹ بهمن ۱۳۸۰

در تاریخ یازدهم آذر ماه سال هزار و سیصد و هشتاد در خدمت حضرت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، ریاست محترم مجمع تشخیص مصلحت نظام، هستیم. ضمن قبولی طاعات و عبادات جناب‌عالی، سؤالهایی خدمت شما هست. یکی راجع به شکل‌گیری شورای انقلاب با تکیه بر خاطرات جناب‌عالی و سؤال بعدی کارکرد و تغییر و تحولاتی است که تقریبآ تا سال 60 داشتید.

É بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، شورای انقلاب واژه‌ای است که در ادبیات آن روز برای نیروهای انقلابی تعبیر خوبی از ساختار نهایی نیروهای انقلاب بود. آن دوره‌ها سرعت انقلاب در دنیا زیاد بود. کشورهای نوعآ از نوع مبارزات مارکسیستی، به سرعت به انقلاب می‌رسیدند. گاهی کودتا می‌شد که اسم آن را انقلاب می‌گذاشتند و گاهی مردم، یا احزاب، سیستم‌های ارتجاعی متمایل به غرب، فئودالی، سلطنتی و نوع حکومتهای سنتی را عوض می‌کردند که آن را هم انقلاب می‌شناختند. بهترین روش برای اداره انقلاب شورا بود که اگر شورایی عمل می‌شد، بین نیروهای مبارز و مردم بیشتر اعتبار داشت.

مبارزات ایران حقیقتآ مردمی بود. یعنی هیچ‌گونه عوامل خارجی و یا قدرتهای فرصت‌طلب داخلی در آن حضور نداشتند. روحانیت، جوانها و دانشجوها بودند. هر کدام در حدّ خودشان در همان شیوه‌ای که با تفکّر خود عقیده داشتند، مبارزه می‌کردند.

وسیع‌ترین آنها مبارزات مذهبی بود، به خاطر اینکه اعتماد مردم در طول یکصد سال اخیر به گروهها و احزاب ضعیف شده بود. چیزی که برای آنها مانده بود، روحانیت بود. به روحانیت، به‌خصوص که رهبری مبارزات روحانیت را هم مرجع تقلید به عهده داشت، اعتماد داشتند. مرجع تقلید معتبرترین و معتمدترین عنصری بود که در جامعه ما وجود داشت.

تا سال 56 مبارزات محدود بود. از سال 56 که خیلی عمومی شد و مردم به خیابانها آمدند و عامه مردم حضور داشتند، وضع دیگری پیدا شد. کم‌کم زندانی‌ها آزاد شدند، گروههایی که سرکوب شده بودند، دوباره جان گرفتند. احزاب زیادی که به‌صورت انجمنهای مخفی بودند، علنی شدند. هر چه به 22 بهمن سال 57 نزدیک می‌شدیم، احزاب و گروهها و شخصیتهای مبارز بیشتر می‌شدند.

از آنجاهایی که به شورای انقلاب مربوط می‌شود، به شما می‌گویم. من در آذر ماه سال 57 از زندان آزاد شدم. آذر تا بهمن فاصله چندانی ندارد. البته در زندان هم با مبارزان در بیرون کاملا تماس داشتم و در جریان مبارزه بودم. وقتی بیرون آمدم، اوج مبارزات مردمی بود و دولتهای شاه ساخته، کاری از پیش نمی‌بردند و درگیری‌ها خیلی جدّی بود. ما غرق کارهای اجرایی مبارزه شدیم. پیش از اینکه امام رسمآ شورای انقلاب را تصویب و اجرا کنند، خودمان با فرهنگ مبارزه آن‌زمان، تعبیر شورای انقلاب را داشتیم. یک نوع هماهنگی بین ما بود. با افرادی که به هم اعتماد داشتیم، جلساتی داشتیم که خودمان به آن جلسات می‌گفتیم: شورای انقلاب.

Èاین جلسات از کجا شروع شد و چه کسانی بودند؟

Éاینهایی که یادم است، شهید بهشتی، شهید باهنر، آقای موسوی اردبیلی، آقای مهندس بازرگان، آقای طالقانی، دکتر سحابی و افراد دیگری که در همان سطح بودند. آقای خامنه‌ای هم آن موقع در جمع ما بودند. منتها ایشان در مشهد بودند و جلسات ما در تهران بود. شورای رسمی نبود که انتخاب کرده باشیم. همین اجتماعی که دور هم می‌نشستیم، برای مبارزه، تظاهرات، هزینه‌ها، کمک‌ها و کارهایی که جاری بود، برنامه‌ریزی می‌کردیم. خودمان را به عنوان شورای انقلاب می‌شناختیم. گاهی از سوی این جمع دستوری داده می‌شد نیروهای مبارزه قبول می‌کردند. فکر می‌کردند مرکزی هست که تصمیم‌گیری می‌کند. با تلفن یا مسافرتهایی که می‌شد، با امام هم ارتباط داشتیم. امام در جریان کارهای ما بودند. در یکی از مسافرت‌ها شهید مطهری به پاریس رفتند و جریان این جلسه را گفته بودند. فکر شده بود که خوب است که شورای انقلاب مورد تأیید امام هم باشد و امام هم مرکزی را تأسیس کنند. در آن زمان مشروعیت مبارزه بیشتر با خود امام بود. آنجا خدمت امام صحبت شده بود و امام تصمیم گرفتند شورای انقلاب را به صورت رسمی تأسیس کنند. بعد از مراجعت شهید مطهری، ما علاوه بر تشکیل شورای انقلاب، اعضای آن را هم مشخص کردیم.

دو مقطع در خاطرم هست که آن را می‌گویم.

1- امام پنج نفر را تعیین کردند. این پنج نفر آقای مطهری، آقای بهشتی، آقای اردبیلی، آقای باهنر و من بودیم.

2- گفتند شما پنج نفر را به عنوان هسته اصلی تعیین می‌کنم و شما به اتفاق آراء افراد جدیدی را که باید اضافه شوند پیشنهاد بدهید و من تصویب کنم.

Èدر آذر ماه 57 سیر مبارزات به‌گونه‌ای بود که آینده هنوز مبهم بود. آیا در مجموعه شما، آینده این‌قدر روشن بود که اسم انقلاب روی شورایتان گذاشتید؟ چون خیلی‌ها می‌گفتند در 12 بهمن و ورود امام هم فکر نمی‌کردیم انقلاب پیروز شود.

Éبله، البته خطر ما جدّی بود. فکر می‌کردیم ممکن است درگیری مسلحانه پیش بیاید و ما را بزنند. حتّی صحبت بمباران تهران بود. شایعه بود که شاه گفته تهران را خراب می‌کنیم و ایران را نجات می‌دهیم. در محافل سیاسی صحبت می‌شد.

به هر حال، مخفی نبودیم، همه سخنرانی می‌کردیم. در جمع مردم بودیم. تظاهراتی که می‌شد، جلوی جمعیت حرکت می‌کردیم. خانه‌ها و رفت و آمدهای ما حفاظ نداشت. همیشه خطر را می‌دیدیم. مسایل از حدّ گذشته بود. تا آن موقع می‌گفتیم نهضت و روشن شده بود که وضع بهتر است. اسم آن را انقلاب گذاشتیم. نه اینکه در جایی بنشینیم و بگوییم انقلاب. اینها را عمومآ خود مردم می‌گفتند. دیدیم در ادبیات مبارزه تعبیر انقلاب شده است. ما، یعنی همین گروهی که نام بردم، از سالها پیش با هم ارتباط داشتیم. ولی قبلا به خودمان شورای انقلاب نمی‌گفتیم. سطح مبارزه به جایی رسیده بود که به‌طور طبیعی می‌شد گفت انقلاب. این اسم متناسب با پیشرفت مبارزه بود و در ادبیات مردم جای گرفت.

امام هم در چنین فضایی اسم شورای انقلاب را بردند. شورای انقلاب در دنیا یک واژه سیاسی شناخته شده بود. بنا شد اسامی اعضا مخفی بماند. شاید اوّلین روزی که شورای انقلاب به‌طور رسمی اسم برده شد، روز  18 دی بود که امام در ملاقات با یکی از شخصیتهای غربی فرموده بودند که من شورای انقلاب تعیین می‌کنم یا تعیین کردم.

روزی را که آقای مطهری از سفر برگشتند، می‌توانید در خاطرات ببینید که پیام امام را به ما ابلاغ کردند. ما هم بلافاصله جلسه تشکیل دادیم و شروع کردیم. یکی یکی با افراد صحبت و با خودشان توافق و به امام معرفی می‌کردیم. فکر می‌کنم اوّلین نفر آقای مهدوی کنی بودند که انتخاب کردیم. سپس آقای طالقانی بودند. آقای طالقانی بعد از من از زندان آزاد شدند. وقتی از زندان آزاد شدند، عضو شورا شدند.

آقای خامنه‌ای در مشهد بودند. نظرمان این بود که ایشان باید در تهران باشند و تصویب کردیم و به امام پیشنهاد دادیم و ایشان هم پذیرفتند و از مشهد آمدند. با افراد دیگری مثل مهندس بازرگان، دکتر سحابی و خیلی‌های دیگر لیست کامل شد.

امام روز بیست و دوم دی ماه در بیانیه‌ای که علیه رژیم دادند، اعلام کردند که شورای انقلاب تعیین کرده‌اند و این شورای انقلاب مرجع سیاستهای مبارزه در داخل کشور است. گفتند اسامی آنها را بعدآ اعلام می‌کنیم. آن موقع خطر داشت. افراد آن هم به تدریج اضافه می‌شدند. هر چه به پیروزی انقلاب نزدیک‌تر می‌شدیم، ترکیب را مناسب با نیازهای انقلاب تنظیم می‌کردیم. وقتی به بهمن می‌رسیم و امام برمی‌گردند، به نقطه غیر برگشت می‌رسیم. با آمدن امام هر چه داشتیم، به صحنه آوردیم. امام که در خارج بودند، خطر کمتر بود. اینجا که آمدند، در تیررس دشمن بودند. همه چیز رو شده بود. آماده حکومت و اداره کشور می‌شدیم. لذا ترکیب را یک مقدار عملی‌تر کردیم.

مجموعه‌ای بود که تمام بخشهای کشور از نظامی‌ها، نهضت‌آزادی‌ها، دانشگاهیان و روحانیت را شامل می‌شد. بعد که دولت تشکیل شد، بخشی از اینها از شورای انقلاب جدا شدند. فرض ما بر این بود که شورای انقلابی که تا آن زمان مدیر مبارزه‌بود، از زمان تشکیل حکومت، مجلس انقلاب و مرکز قانونگذاری شود. آن موقع در افکار ما این بود که قوه مقننه با قوه مجریه تداخل نکنند. لذا کسانی که به دولت رفتند، از شورای انقلاب منفک شدند و جای آنها عده جدیدی را به تناسب نیاز آن زمان آوردیم.

تا الان چند مرحله را گفتیم :

- یکی، تکوین طبیعی شورای انقلاب به عنوان مدیر اجرایی مبارزه که پیش از حکم امام بود.

- دوم، تشکیل هسته شورای انقلاب که امام هم اعلام کردند.

- سوم،  توسعه شورای انقلاب تا قبل از تشکیل دولت.

- چهارم، تغییر در شورای انقلاب بعد از تشکیل دولت انقلاب و خاصیت مجلس گرفتن.

وقتی از خاصیت مبارزه بیرون آمدیم، ترکیب دیگری شد. البته مرحله دیگری دارد که بعدآ اتّفاق می‌افتد و آن موقعی است که دولت موقّت استعفا می‌دهد و امام شورای انقلاب و دولت را به خاطر ضرورتی که آن موقع اتفاق افتاد، ادغام می‌کنند. بعضی از ما هم در دولت و هم در شورای انقلاب بودیم. باز ترکیب یک مقدار اصلاح شد که آخرین ترکیب بود که در این مرحله بعضی از مسؤولیتها مثل ریاست، منشی و... عوض شد که تا آخر دوره شورای انقلاب ماند.

È در زمان ورود امام ترکیب هیأت دولت موقّت با نظر شورای انقلاب بود. مصوبات شورای انقلاب هم در آن زمان جنبه قانونگذاری پیدا می‌کند. امّا در هیچ جایی ثبت نشده است.

É بله، تعیین دولت اولین تصمیم ما بود که پیشنهاد دادیم و امام پذیرفتند. یعنی شورای انقلاب بحث کرد و برای نخست‌وزیر و کابینه افرادی را در نظر گرفت و خدمت امام برد. این کار به تدریج بود. یعنی قبل از سقوط دولت بختیار بود. چون کابینه مهندس بازرگان، پانزدهم بهمن ماه اعلام شد. یعنی سه روز بعد از اینکه امام آمدند، دولت را آماده کردیم و امام اعلام کردند بخشی از مسؤولیتمان مذاکره با دولت بختیار بود برای اینکه از این مرحله عبور کنیم. دوره سختی هم بود. آنها قبول نمی‌کردند دولت رسمی، دولت امام باشد، خودشان را دولت رسمی می‌دانستند. چند روزی دو دولت در کشور بود. در این مرحله با نمایندگانی که از طرف دولت بختیار می‌آمدند، مذاکره داشتیم. البته خود مهندس بازرگان هم بعد از اینکه منصوب شد و انتصاب ایشان اعلام شد، برای حلّ مشکلات با آنها مذاکره کرد.

È کسانی که برای مذاکره با شما می‌آمدند، چه کسانی بودند؟

É دو نفر می‌آمدند، تا آنجا که من یادم است یکی تیمسار مدنی بود. او با اینکه نظامی بود، از طرف جبهه ملی می‌آمد. با آقای طالقانی دوست بودند. دیگری امیرانتظام بود که بعدآ هر دو جزو دولت مهندس بازرگان شدند.

جای رسمی ما مدرسه رفاه بود، مدرسه دخترانه رفاه را خودمان چند سال قبل تأسیس کرده بودیم. پایگاهی برای مبارزه و کارهایی که داشتیم، بود. مرکز معتبر انقلاب بود. این مدرسه واقعآ سابقه درخشانی دارد. هنوز هم خوب کار می‌کند. می‌آمدند و صحبت می‌کردیم. آنها می‌خواستند امام بپذیرند دولت همان دولت بختیار باشد و دستورات امام را اجرا کند. امام قبول نکردند. ما هم قبول نمی‌کردیم. چون درست نمی‌دانستیم.

می‌خواستیم بدون خونریزی تمام شود. مرحله سختی بود. شاه به ارتش گفته بود، در خدمت دولت باشید. ظاهر آن، این بود. در باطن آمریکایی‌ها به ارتش فرمان می‌دادند. در این مقطع سعی می‌کردیم کار به جنگ، نزاع و درگیری مسلحانه نرسد. روند نشان می‌داد که دولت بختیار در حال فروپاشی است. چون هر روز چند ارگان و وزارتخانه اعلام می‌کردند که به انقلاب پیوستند و مأموران رژیم را راه نمی‌دادند. فکر می‌کردیم این جریان به جایی می‌رسد که اینها هیچ جایی ندارند. حتّی در دفتر نخست‌وزیری هم این بحث‌ها بود که نخست‌وزیر را راه ندهند. چون افرادی از اینها می‌آمدند و مذاکره می‌کردند که این کارها را بکنند. چند روزی هم که طول کشید، به این منظور بود. هم آنها امیدوار بودند که شاید بتوانند، به کمک جریانات بین‌المللی روی ایران تأثیر بگذارند. یا در داخل بتوانند کارهایی کنند. اینکه در ذهن آنها چه بود که این‌گونه رفتار می‌کردند، خیلی نمی‌دانیم.

مسئله مهم ما این بود که انتقال قدرت با خسارت کمتر انجام شود و به‌تدریج پیش می‌رفتیم. شاید اگر حکومت نظامی اعلام نمی‌کردند، جریان طولانی‌تر می‌شد. وقتی از مذاکره ناامید شدند، حکومت نظامی را اعلام کردند، امام هم دستور عصیان دادند و گفتند: کسی از حکومت نظامی متابعت نکند. معنایش جنگ بود. یعنی آنها می‌گفتند: در خیابانها حکومت نظامی است. امام هم فرمودند: مردم در خیابانها باشند. درگیری شد و جنگهای محدودی اتفاق افتاد. آنها دیدند ارتشی‌ها دارند به‌طور رسمی و

دسته‌جمعی به انقلاب می‌پیوندند. البته ارتشی‌ها در گذشته به ضرورت زمانه به صورت انفرادی به انقلاب پیوسته بودند. این دفعه مثلا بخشی از نیروی هوایی به مدرسه علوی آمدند. گویا 19 بهمن بود که با امام بیعت کردند.

در جاهای دیگر هم بود. در پادگانها هم تحرّکاتی شروع شده بود. آنها احساس کردند دارد دیر می‌شود. در صورت ادامه این جریان، آنها دیگر هیچ چیز نداشتند و نقطه خطرشان همین بود.

به علاوه تظاهرات سراسری هم کار را بر آنها تنگ کرده بود. روزانه در همه جا برای تأیید دولت امام راهپیمایی بود. این برای آنها خیلی سنگین بود. همه کشور پشت سر امام بود. آنها دیگر جایی نداشتند که حکومت کنند و حکومت نظامی اعلام کردند. با اعلام حکومت نظامی، مذاکره و دوره مماشات تمام شد و درگیری‌ها هم ظرف چند ساعت به نفع انقلاب پایان یافت.

در این فاصله ما شورای انقلاب را ترمیم کردیم. از این به بعد مهمترین کار ما قانون‌گذاری بود که خیلی لازم‌بود. کمیسیونهایی بودند که لایحه تهیه می‌کردند و می‌آوردند و ما تصویب می‌کردیم. خیلی سریع انجام می‌شد. چون نمی‌بایست معطل کنیم. لازم بود که کارهای انقلابی سریع و ضربتی انجام شود. به علاوه امور کشور خیلی مسئله داشت که از عهده دولت خارج بود. شخص امام هم که نمی‌رسیدند. به شورای انقلاب می‌آمد و تصمیم می‌گرفتیم. اتفاقات زیادی در سراسر کشور می‌افتاد، بحث می‌شد و تصمیم می‌گرفتیم و ابلاغ می‌کردیم که مسایل از روند معقولی پیروی کند.

È قبل از اینکه وارد این قسمت شویم، مسئله‌ای راجع به انتخاب آقای مهندس بازرگان بگویم، امام ظاهرآ جایی گفتند: والله من با انتخاب مهندس بازرگان مخالف بودم. منتها دوستان اصرار کردند. آیا مذاکره‌ای راجع به مهندس بازرگان با امام شد که امام مخالفت کرده باشند و بعد شورای انقلاب تصمیم گرفته باشد که در آن شرایط مهندس بازرگان انتخاب احسن است؟ اگر جناب‌عالی در این قسمت خاطراتتان را بفرمایید ممنون می‌شویم.

Éمهندس بازرگان چند جنبه داشت: یکی جنبه عملی بود. فکر می‌کنم امام(ره)، مهندس بازرگان را به عنوان یک مسلمان متعهد، سالم، بدون سوابق سوء، با سواد، دارای تجربه حکومتی در زمان دولت مصدق و چهره دانشگاهی قبول داشتند. اینها پیش امام مخفی نبود. التبه ایشان از سالهای قبل یک سری مسایل عقیدتی و ایدئولوژیکی را مطرح می‌کرد که امام آنها را قبول نداشتند. آن روز که امام در قم بودند و مهندس بازرگان سخنرانی می‌کرد و کتاب و جزوه می‌نوشت، یک بار امام به من گفت: بعضی از حرفهای ایشان از بعضی اقداماتی که دیگران می‌کنند، خطرناکتر است. اینها دلشان می‌خواست همه چیز را تحلیل مادی کنند. حتّی وقتی که بعثت پیغمبر(ص) هم مطرح می‌شد، می‌خواستند از کلمه بعثت جوشش درونی انسان را تعبیر کنند که انسان را به این جا می‌رساند. به جای اینکه بگویند خداوند کسی را برگزیده و به مقام رسانده، دلشان می‌خواست این‌گونه تعبیر کنند. مثلا معجزاتی مثل اصحاب فیل در قرآن است که وقتی بحث آنها مطرح می‌شد، مایل نبودند بگویند مرغهایی آمدند و سنگ‌ریزه‌هایی انداختند و لشکری را از بین بردند. می‌گفتند ممکن است مرض طاعون یا یک میکروبی بود که از مرغ منتقل شد. یا مثلا معجزات حضرت موسی را به صورت مادی تعبیر، تحلیل و تفسیر می‌کردند. فضایی که مهندس بازرگان زندگی می‌کرد، با فضایی که ما در حوزه زندگی می‌کردیم، تفاوت داشت. همین نوع اختلاف از بُعد دیگری بین آقای مطهری و آقای دکتر شریعتی هم بود. او مسایل را با معیارهای جامعه‌شناسی تحلیل مادی می‌کرد. آن موقع تحلیلهای مارکسیستی هم رایج بود. یعنی ماتریالیسم تاریخی را بر اساس متد دیالکتیک تحلیل می‌کردند که با تحلیلهای ما که با مبانی دینی می‌شود، مثل دخالت خداوند و غیب در امور، خیلی موافق نبودند. اینها جزو برخورد اندیشه‌ها بود. با مهندس بازرگان در یک مقطع و با افرادی مثل دکتر شریعتی در مقطع دیگر برخورد داشتیم. افرادی مثل شهید مطهری روی این مسایل خیلی حساس بودند. بعضی‌ها آن‌قدر حساسیت نشان نمی‌دادند. می‌گفتند در اصول با هم اختلاف نداریم و تحلیلهای گوناگونی از مسایل جزیی می‌شود.

به خاطر همین اختلافات، یک بار همین دوستانی که می‌گویم جمع شدیم و تصمیم گرفتیم چند نفر بگذاریم تا این مسایل را با هم بررسی و مواضع و ایدئولوژیک انقلاب را یکنواخت کنیم که آقای دکتر پیمان، آقای باهنر، من و آقای خامنه‌ای این کار را می‌کردیم. دکتر شریعتی هم در این مقطع بود. چیزی هم تهیه کرده بودیم. این کار در سال 51 و 52 بود. بعد ازآن که من به زندان رفتم، آن جلسه متلاشی شد. رژیم حساس شده بود و نمی‌توانستیم آن‌گونه جلسات را تشکیل دهیم. دکتر پیمان به جای اینکه آنهایی را که ما به نتیجه رسیدیم، پخش کند - چون او یادداشت می‌کرد - با تفکرات و برداشت خود کتابی منتشر کرد و حرف‌های خودش را زد. شاید هم در مقدمه‌اش نوشت که ما با هم نشستیم و چنین کردیم.

این کتاب در زندان به دست من رسید و من هم اشکالاتی را که داشتیم و در مذاکرات ما بود، یادداشت کردم. چهل مورد اشکال گرفتم. آقای مهدوی کنی که آزاد می‌شدند، به او دادم و گفتم به آقای باهنر بدهد و ایشان به دکتر پیمان بگوید که اگر می‌خواهد به عنوان نتیجه جلسات ما باشد، کتابش را اصلاح کند.

امام آن حساسیتها را روی افکار خاص مهندس بازرگان داشتند، امّا در مقطعی که به دولت مهندس بازرگان رسیدیم، فکر می‌کنم انتخابی بهتر از این نداشتند. یعنی آلترناتیو بهتری وجود نداشت و آن‌موقع تصمیم عاقلانه‌ای بود. با مجموعه شرایط نمی‌توانستیم دولت بهتری تشکیل دهیم.

به هر حال، مهندس بازرگان ویژگی‌هایی داشت. جزو شورای انقلاب بود. حساسیت محافل بین‌المللی را هم از انقلاب کم می‌کرد. آن‌موقع سیاستی لازم بود که دنیا با ما مماشات کند. از نظر ما انتخاب آقای مهندس بازرگان به عنوان رئیس دولت، مؤثر بود. شاید امام هم تسلیم همین مصلحت‌اندیشی‌ها شدند. آن فقط این گروه بود. البته جبهه ملی‌ها بودند. ولی ما اکثر آنها را قبول نداشتیم. یعنی آنهایی که مبارزه می‌کردند. در بین جوانترها، منافقین دو، سه سال بود که با خط امام درگیر شده بودند. آنها مبارزه روحانیت و توده مردم را قبول نداشتند. طیف مارکسیستها هم در نقطه مقابل نیروهای خط امام و مردم مسلمان بودند. احزاب کوچکی مثل حزب آقای پیمان (مسلمانان مبارز) یا حزب مرحوم دکتر سامی (جاما) بودند که آنها هم مستقلا قادر نبودند. به‌علاوه در جمع ما بودند. وقتی ما مهندس بازرگان را می‌آوردیم، اینها هم همکاری می‌کردند. تنها گروهی که چهره‌های شناخته‌شده اسلامی، جنبه دانشگاهی و دولتی و سوابق حزبی داشت، همین نهضت آزادی بود. در بین آنها مهندس بازرگان از همه مناسب‌تر بود. نکاتی که برای امام منفی بود، حل شد.

یکی مسئله حزبی بود که ایشان شرط کردند دولت حزبی نباشد. مسایل عقیدتی بود که آن موقع، وقت این بحثها نبود. اینکه ایشان فرمودند: موافق نبودم، شاید در دلشان موافق نبودند و نگرانی‌هایی داشتند و نخواستند برای ما مطرح کنند. شاید راهی غیر از این ندیدند.

È ظاهرآ کمیته استقبال زیر نظر شورای انقلاب کار می‌کرد. چون تصمیم گرفت برای استقبال از امام آن‌هم در آستانه ورود کمیته را تشکیل دهد. تصمیم مهمی بود. انتخاب جاهای آن با زیرمجموعه شما بود یا مستقل بودند؟

É ما گروه سه نفره‌ای بودیم که در سطح بالاتری سیاستهای این حرکتها را تعیین می‌کردیم. کمیته‌های اجرایی مثل کمیته استقبال ناشی از آن تصمیمات کلّی بود. کمیته‌های مختلفی برای تدارکات، حفاظت، تشریفات، اطلاع‌رسانی و امثال اینها داشتیم که من تقریبآ در همه کمیته‌ها بودم و در تصمیم‌گیری‌های اساسی دخالت داشتم.

Èشورای انقلاب تشکیلات و چارت خاصی داشت یا نه، صرفآ جلسه‌ای در رأس بود؟

Éقبل از پیروزی به سازماندهی نرسیده بودیم. کار زیادی هم جز کار مبارزه نداشتیم. مثلا می‌بایست برای اعتصاب دانشگاه که برای آمدن امام مطرح شده بود، تصمیم می‌گرفتیم که چنین تحصنی انجام شود. رسمآ اعلام شده بود که امام می‌آیند. دوباره بختیار مانع شد و تصمیم گرفتیم تحصنی شود و روی مراکز بین‌المللی و داخلی، فشار بیاوریم. آن تصمیمات در شورا گرفته می‌شد. اجرای آن به دست کمیته‌ها بود که طبعآ کمیته ارتباطات بود. نیروهای صحنه را می‌شناختیم. هر کار به هر کجا که می‌بایست مراجعه شود، ارجاع داده می‌شد. به این‌صورت بود، سازمان مشخصی، دفتری و ثبت مطالبی نداشتیم، تا مدت‌های بعد هم به فکر ضبط کردن نیفتادیم.

بعد از پیروزی انقلاب به تدریج سازمان پیدا کردیم. اول در مدرسه رفاه بودیم. دولتی نبود، مدرسه خصوصی بود. بعد در ساختمان مجلس مستقر شدیم. چون خودمان را به عنوان قوه مقننه می‌شناختیم، جای طبیعی ما همین جا بود. اینجا را مناسب‌تر دیدیم. می‌خواستیم به دولت هم نزدیک باشیم و افرادمان به هم مربوط بودند.

در این دوره منشی انتخاب کردیم که آقای دکتر شیبانی بود. قبل از آن منشی نداشتیم. بعد برای لوایح کمیسیونهایی درست شد. رئیس داشتیم، قبل از آن رئیس هم نداشتیم. در این دوره خبرهایی هم به بیرون می‌دادیم. به هر حال سازمانی در همین حد بود.

Èراجع به مصوّبات شورای انقلاب بفرمایید. چون ما پروژه‌ای داشتیم و هر جا گشتیم، چیزی پیدا نکردیم.

É متن مذاکرات در حدّ همان یادداشتهای دکتر شیبانی است که آنها را در زمانی که من در مجلس بودم، ایشان خودش تنظیم کرد، تایپ کردیم که پنج جلد شد. منتها ناقص است. مثلا ایشان جلسه‌ای را که سه، چهار ساعت طول کشیده و چندین تصمیم مهم در آن گرفته شده است، در دو سه صفحه یادداشت کرد.

فرض کنید اگر فردی 10 دقیقه حرف زده، ایشان در یک سطر نوشت. نه مطلب و نه موضع‌گیری طرف مشخص می‌شود. با برداشت خود مطلبی را نوشته است.

اگر در فضای مناسبی، با کمک حافظه‌ها و یادداشت‌های اعضای باقی مانده شورای انقلاب مباحث تنظیم و نکات آن اصلاح شود، ممکن است سند خوبی شود. البته باید خاطرات اشخاص را به آن اضافه کرد. یک تحقیق جامع می‌خواهد. اگر می‌خواهید چنین کاری کنید، باید یک گروه محقق بگذارید تا همه مطالبی را که آن زمان و بعدآ منتشر شده است و یا مطالب کسانی را که تا به‌حال نگفتند، جمع کنید. متن می‌تواند مفید باشد. مطمئنآ به کشف روند تاریخی مسایل مهم آن موقع کمک می‌کند.

در دوره بعد که مهندس بازرگان به شورای انقلاب برگشت، منشی شد که مطالب آن منظم‌تر بود. یعنی در جلسه چیزهایی یادداشت و تایپ می‌کرد و به عنوان مذاکرات به ما می‌داد. منتها اولا بسیار مختصر بود و ثانیآ همان موقع بعضی‌ها اعتراض داشتند. نوعی برخورد خطی می‌دیدند. وقتی که بنی‌صدر رئیس‌جمهور شد، آقای بهشتی گفتند الان که ایشان رئیس‌جمهور شده و شورای انقلاب هم، کار اجرایی و تقنینی دارد، مناسب است ایشان تا تشکیل مجلس رئیس باشد. احتمال دارد در این مقطع ضبط کرده باشند. ما هم در آن جلسات شرکت نمی‌کردیم. من در وزارت کشور بودم و مجلس داشت تشکیل می‌شد و گرفتار آن مسایل شده بودیم. آن موقع هم اینها

کمیسیونها را فعال کرده بودند و در آن مرحله خیلی قانون گذارندند. احساس کردند بعدآ مجلس می‌آید و کارشان سخت می‌شود. کمیسیونها به سرعت قانون گذراندند. شما آن مصوّبات را ندیدید؟

Èمجلس را؟

Éنه، همان شورای انقلاب را.

Èنه، چیزی ندیدیم.

Éآقای باهنر در پایان دوره شورای انقلاب، از مجموعه کارهایی که شورای انقلاب کرد، گزارشی تهیه کردند. همه مصوّبات و کارها در متنی آمده است. اگر مذاکرات شورای انقلاب ثبت و ضبط نشد، مصوّبات آن ضبط، تنظیم و ابلاغ شد و وجود دارد.

Èما نداریم.

Éاین مجموعه باید در مجلس باشد. چون آنجا مرکز ما بود.

Èاشاره فرمودید تصمیمات شورای انقلاب به امضای افراد نمی‌رسید که هر کس برداشت خطی کند.

Éتعبیر خطی در مورد مصوّبات نیست. در مورد تهیه مذاکرات بود. رئیس امضاء می‌کرد و می‌فرستاد.

Èچرا مذاکرات شورا از اوّل ضبط نمی‌شد؟

Éواقعآ نقصی در کار بود. علت آن این بود که رسوبات دوران مبارزه هنوز در ذهنمان بود. در گذشته سعی می‌کردیم سندی از کارهایمان بر جا نگذاریم. به خاطر اینکه اگر این اسناد گیر می‌افتاد، منبع اطلاعات برای ساواک می‌شد. اگر در خانه مبارزین چیزی برمی‌داشتند - هر چه بود - فشار می‌آوردند تا به خیلی چیزها برسند. ما یک بار یک اساسنامه برای یک تشکیلات سرّی در قم نوشته بودیم که آن اساسنامه در کتابخانه مرحوم آذری لو رفت.

Èجمعیت اصلاح حوزه بود؟

Éیک جمعیت سرّی بود. نام اصلاحات حوزه، پوشش آن بود. اساسنامه لو رفت و رژیم از آن استفاده کرد و جمعیت متلاشی شد. یکی از روشهای ادامه مبارزه این بود که اسنادی بر جای نگذاریم. لذا از دوران مبارزه اسناد کمی مانده است. جز آنهایی که به‌صورت بیانیه و سخنرانی باقی است، چیزی نداریم. نوعآ تصمیمات جلسات نیست. شورای انقلاب گرفتار رسوبات ذهنی بود و به فکر اینکه ثبت و ضبط کنیم، نبودیم.

Èیکی از تصمیمات شورای انقلاب، ملی کردن بانکها بود که می‌گویند توسط بنی‌صدر مطرح شد. آیا این پیشنهاد بنی‌صدر بود؟ مطلب بعدی در رابطه با ملّی کردن صنایع و اثرات آن در دولتی شدن امور است که جناب‌عالی سالها در دولت بودید و می‌دانید.

Éقبلا هم گفتم ادبیات مارکسیستی بر فضای مبارزات دنیا حاکم بود. ما هم که مبارزاتمان مذهبی بود و روی مارکسیستها حساس بودیم. تنفر از سرمایه‌داری باعث شده بود که فکر دولتی کردن امور در اقتصاد نفوذ جدّی داشته است.

وقتی افکاری بر فضای جوامع مسلط باشد، جای خود را باز می‌کند. در مبارزات ما هم مسئله عدالت و گرفتن حق ضعفا و مبارزه با ثروت‌های بادآورده و هزار فامیل و فئودال‌ها و خوانین نقشهای برجسته‌ای داشت. هم ذهن ما و هم فضای جامعه در این مسایل جدّی بود. به‌علاوه بعد از پیروزی انقلاب فشار نیروهای چپ، مارکسیستها و منافقین در محافل جوان واقعآ شتاب داشت که ما کارهای تعدیل ثروت را انجام دادیم.

شورا هم چنین حالتی داشت. می‌خواستند تمام تصمیمات انفرادی به‌صورت شورایی شود. فضا خیلی تند بود. مخالفت با این فضا آسان نبود. این‌گونه لوایح را در کمیسیونها تهیه کردند و به شورا آوردند. نوعآ افرادی مثل مهندس سحابی و پیمان دنبال می‌کردند. اینها موقعی اتفاق افتاد که من تیر خورده بودم و در جلسات شورای انقلاب شرکت نمی‌کردم و دوران نقاهت را می‌گذراندم.

به هر حال، دولتی کردن یا عمومی کردن، فرهنگ رایج آن زمان بود. بیش از همه اینها در قانون اساسی آمد. فکر می‌کنم مسئله مهم‌تر آن زمان اتفاق افتاد که قانون اساسی را علما تصویب و پیش‌نویس آن را دیگران تهیه کردند. امّا مجلس خبرگان که اکثریت قریب به اتفاق آنها علمای مهم کشور بودند، در قانون اساسی اصل 44 را آوردند که عمده چیزها را دولتی می‌کرد. بانک‌ها، راه‌آهن، انرژی و صنایع دولتی بودند.

البته همان موقع هم تفکرات غیر از این هم بود که آن در ذیل اصل  44 جلوه کرد تا تصویب شود. افکار آقای بهشتی آن‌موقع خیلی موثر بود. آقای بهشتی خودشان این‌گونه فکر می‌کردند. ذیلی که آمد، به خاطر مخالفتهایی بود که علما می‌کردند و بر اساس معیارهای اسلامی گفتند که شرط آن این است که دولت به عنوان یک کارفرمای بزرگ نباشد. به‌علاوه به مصالح عمومی هم آسیب نرساند که منظور آنها همین بود که دولتی شدن باعث تضعیف اقتصاد و مدیریت نشود. هیچ‌وقت به ذیل عمل نشد. یعنی شرایط کشور در مجلس و جاهای دیگر هیچ‌وقت اقتضا نمی‌کرد که این ذیل عملی شود. ما یکی دو بار در مجمع بحث کردیم، ولی فکر می‌کنم سخت است. وقتی که بحث را مطرح می‌کنیم، حرفهایی زده می‌شود که تصمیم‌گیری آن آسان نیست.

Èمذاکرات بین شورای انقلاب و سولیوان و هایزر را آقای بهشتی انجام دادند. جناب‌عالی در این مورد اطلاعاتی دارید؟

Éاطلاعی ندارم. اگر می‌شد، شخص ایشان انجام می‌داد. یادم نیست که ایشان در این‌باره به شورای انقلاب گزارش داده باشد. ما هم در همین حد شنیدیم. سیاست عمده‌ای که بر شورای انقلاب حاکم بود، این بود که خطر خونریزی و سرکوب را از خودمان دور کنیم. طبعآ آن موقع می‌بایست با جاها و کسانی حرف می‌زدند. آن موقع اینها همه خالص بودند. آدم ناخالصی در جمع ما نبود. تک‌روی و سلیقه‌ای نبود. آن موقع که این‌قدر فرصت نمی‌شد که همه‌چیز را همه بدانند. افرادی می‌رفتند و کارهایی انجام می‌دادند و خودشان هم پیگیری می‌کردند.

È اگر جناب‌عالی راجع به تسخیر سفارت آمریکا و موضع شورای انقلاب که باعث شد دولت موقت استعفا بدهد، صحبت بفرمایید، ممنون می‌شویم.

É تا زمانی که انجام شد، در جریان نبودیم. ما در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتیم. حتمآ مقدماتی داشته است. بعدآ هر کسی در خاطراتش چیزهایی گفته که چه کسانی تصمیم گرفتند و چگونه به امام گفتند و امام چه حرفی زدند. اینها را بهتر است خود آنها بگویند. ما در مسافرت حج بودیم. من و آقای خامنه‌ای در ایام حج به زیارت مکه رفته بودیم. در پشت‌بام یکی از خانه‌های مکه که اقامت داشتیم، نشسته، بودیم. آخر شب رادیو را گرفتیم و فهمیدیم این اتفاق افتاده است. خیلی زود برگشتیم. یعنی شاید با اولین پرواز برگشتیم. چون حادثه مهمی بود. وقتی آمدیم، دیدیم محشری است. دارند تأیید می‌کنند و مردم هم می‌آیند. امام هم تأیید کردند و شورای انقلاب هم تأیید کرد. در جلسات آن مخالفت شدیدی نبود. البته مهندس بازرگان و دولت مخالفت کردند و استعفا دادند. چون امام می‌خواستند تأیید شود، ما هم تأیید کردیم، ولی هیچ وقت برای ما حل نشده بود. یک کار انقلابی را که امام تأیید کرده بودند، قبول کرده بودیم. مطمئنآ این تصمیم شورای انقلاب نبود. بعید است که مثلا آن موقع چنین تصمیمی بود و من نمی‌دانستم.

È سؤال بعدی من راجع به چگونگی بازگشت حضرت امام(ره) به ایران و استقبال در مدرسه علوی است. با آمدن امام انقلاب شکل گرفت. چرا نهادهای انقلابی، مدرسه علوی، و بهشت‌زهرا را برای اقامت و اوّلین سخنرانی انتخاب کردند؟

É اولا امام گفته بودند از خیابان انقلاب فعلی (شاه‌رضا آن زمان) به پائین‌تر باشیم. حسینیه ارشاد را داشتیم که جای آماده‌تری بود. ایشان مایل نبودند در شمال شهر باشند. ثانیآ جای بهتری نداشتیم. دولت که نبودیم و دولت قبلی هم که اجازه نمی‌داد. بهترین جایی که داشتیم مدرسه رفاه بود. ما مدرسه رفاه را برای اینکار انتخاب کردیم. ساختمان نیم‌سازی داشتیم. از لحاظ محل مناسب بود و امام می‌پسندیدند. اتاق‌های زیادی هم در حال ساخت داشتیم که می‌توانستیم استفاده کنیم. البته کاملا درست نشده‌بود. آن موقع مدرسه علوی مطرح نبود. کادر آنجا در اختیار همان رفاهیون بود. فکر می‌کنم شهید مطهری مدرسه علوی را سامان دادند. البته قضیه این‌قدر هم حساس نبود. وقتی گفتند، استقبال شد که مثلا دو جا باشد. یک جا کارهای اداری ما و نیروهای ما بنشینند و کار کنند، در جای دیگر امام و نیروهای تشریفاتی باشند که مخلوط نباشد. انصافآ هم در یک جا نمی‌شد. اگر امام عملا در مدرسه رفاه نمی‌رفتند، جایی نداشتیم. می‌بایست در جایی می‌نشستیم و جلساتمان را تشکیل می‌دادیم. رفت و آمدهای زیادی هم داشتیم. حتی وقتی که انقلاب پیروز شد، یک عده تفنگ و مواد منفجره را از مردم جمع و افراد را بازداشت می‌کردند و به مدرسه رفاه می‌آوردند. جای دیگری نبود. در مدرسه رفاه زیرزمینی بود که سردابی آنجا بود. آقای رجایی مسؤولیت آن زیرزمین را گرفته بود. زندانی‌ها را می‌آوردند و ایشان نظارت می‌کرد. در بعضی اتاقها تفنگ‌ها جمع شده بود. شهید محمد منتظری مسؤول این قسمت بود. امام نمی‌توانست در آن‌جا باشد. شاید پیش‌بینی درستی بود. ولی کمی مسایل سیاسی هم در آن دخالت داشت.

È بعضی‌ها این مسئله را به کودتا تعبیر کردند که آقای مطهری کودتا کردند.

É بی‌انصافی است. فکر می‌کنم این مقدار در آن تأثیر داشت که می‌گفتند دربان و محافظ نداشته باشیم. سلیقه‌های خاصی در ملاقاتها و برنامه‌ها داشتند که جایی باشد که افراد آزاد باشند. در این حد بود.

È راجع به کمیته استقبال، برنامه‌ریزی کرده بودند. برنامه‌های فرودگاه کاملا سیاسی بود. مثلا می‌خواستند بچه‌های مجاهدین باشند و بچه‌های مذهبی نباشند. پسر شهید امانی آمده بود. این برنامه‌ریزی‌ها در کجا انجام گرفته بود؟ در کل نابسامانی‌هایی در مجموعه برنامه‌ها بود. مثلا برنامه‌ای نبوده که امام به بیمارستان هزار تخت‌خوابی بروند یا مثلا در آسمان تهران می‌گشتند. این نوع هماهنگی‌ها چگونه انجام شد؟

É اینها طبیعی بود. اینکه تصمیم بگیرند چه کسانی باشند، چه کسانی نباشند، بود. در آن کمیته تصمیم می‌گرفتند که روی ملاحظاتی انجام می‌شد. جایی هم نبود که بیایند همه را تصویب و تأیید کنند. کسانی را که مأمور کرده بودیم کمیته استقبال باشند، اختیاراتی داشتند. ممکن است در مواردی سلیقه‌ای عمل می‌شد. چیزی یادم نیست که مثلا ما در این مسایل دخالتی داشته باشیم.

اگر برنامه درستی نبود به خاطر این بود که دولت نبودیم. تهران، فرودگاه و بهشت‌زهرا در دست ما نبود. از وضع آن روز استفاده می‌کردیم. خودشان خواسته بودند اول برای دیدن شهدا به بهشت‌زهرا بروند و ما قبول کرده بودیم. تدارک این را هم دیده بودیم. یعنی بین فرودگاه تا بهشت‌زهرا نیروهای حفاظتی خود را گمارده بودیم که مواظبت کنند و خطری نباشد. ماشین آن را آماده کرده بودیم. ازدحام مردم را می‌دیدیم و چاره‌ای نداشتیم. می‌دانستیم حرکت در ازدحام کُند می‌شود. مواردی از کنترل خارج شد. ولی همان مقدار هم خوب برنامه‌ریزی شد. آن‌روز دو، سه میلیون نفر در خیابانها بودند. در حالی‌که ما دولت نبودیم و آن را بی‌خطر گذراندیم.

نکته‌ای که شما می‌گویید ایشان را به بیمارستان بردند، خارج از برنامه بود. ازدحام مردم بهشت‌زهرا آقایان را ناچار کرده بود که از هلی‌کوپتر استفاده کنند. در برنامه‌هایمان استفاده از هلی‌کوپتر نبود. اینکه دولت خودش هلی‌کوپتری آورده بود یا نیروهای انقلاب که نفوذ داشتند آورده بودند، نمی‌دانم. امّا برنامه‌های ما این بود که ایشان به مدرسه رفاه بیایند.

آماده بودیم که همه شب در مدرسه رفاه با ایشان ملاقات کنیم. حتّی خودمان همراه جمعیت نرفتیم. به خاطر اینکه در جایی باشیم و بتوانیم تصمیم‌گیری کنیم. اگر می‌رفتیم در جمعیت غرق می‌شدیم. از فرودگاه، به منزل آقای موسوی اردبیلی رفتیم که نزدیک بود. من و آقای موسوی و آقای بهشتی بودیم. نمی‌دانم چه کسانی همراه ما بودند. در آنجا نشستیم با تلفنی که بود و با پیک‌هایی که رفت و آمد می‌کردند، یک مقدار کنترل می‌کردیم. منتظر بودیم امام برگردند و ما به مدرسه رفاه برویم که امام را ببینیم. در فرودگاه هم از دور امام را زیارت کردیم. منتظر آنجا بودیم. یک وقت به ما اطلاع دادند که هلی‌کوپتری امام را برد. ما هم اطلاع نداشتیم که چه کسی اقدام کرد. واقعآ نگران بودیم. احتمال دادیم امام را بازداشت کردند. نزدیک بیمارستان هم بودیم. اگر می‌دانستند ما در آنجا هستیم، شاید می‌آمدند. نمی‌دانستند. وقتی به طور طبیعی جای مناسب از کنترل خارج شد، با انتخاب خودشان به منزل بستگان رفتند.

È به منزل آقای کشاورز در خیابان سهروردی اندیشه رفته بودند.

É واقعآ آن دو، سه ساعت خیلی برای ما سخت گذشت تا اطلاع دادند که امام آزاد هستند و آخر شب به مدرسه رفاه می‌آیند.

È وقت ما دارد تمام می‌شود. یک سؤال راجع به برنامه فرودگاه دارم. مذاکره‌ای بین مرحوم شهید مطهری و احمد آقا صورت گرفت. ظاهرآ احمد آقا نظر داشتند که بچه‌های مجاهدین مثل خانواده رضایی‌ها بیایند و خیرمقدم بگویند. ظاهرآ مرحوم مطهری به احمد آقا گفت: اگر قرار باشد بچه‌های مجاهدین در مراسم رسمی استقبال باشند، نه شما، نه من.

احمد آقا تعلل کرد که این پیغام آقای مطهری را به امام برساند. چنین مذاکره‌ای هست؟ جناب‌عالی صحبتی یا خاطره‌ای دارید؟

É متن مذاکره را نمی‌دانم. یادم نیست. ولی اصل مسئله را می‌دانم. یکی از حساسیتهایی که در این مقطع بود، بین آقای مطهری و من از یک طرف و منافقین یعنی مجاهدین از طرف دیگر بود. ما از یکی دو سال پیش به خاطر مسایل عقیدتی و رفتاری که در زندان داشتند و کارهایی که می‌کردند، با آنها درگیر و مخالف شده بودیم. آنها هم به شدّت مخالف ما بودند. از ترورهای بعدی معلوم می‌شود که اولویتهای آنها چه کسانی هستند. اواخر دوران مبارزه گاهی این درگیری پیش می‌آمد. آنها پرچم بلند می‌کردند، گروه می‌آوردند، شعارهای جداگانه می‌دادند. حاج احمد آقا تا مدتها بعد ارتباطش را با منافقین حفظ کرده بود. در سطوحی تماس می‌گرفتند. گاهی ملاقاتهایی داشتند، حرف‌هایی می‌زدند، پیغام‌هایی به امام می‌دادند. از این کارها بود. این هم یکی از صحنه‌های آن است. حاج احمدآقا نمی‌خواست اینها در بدو ورود امام طرد شوند. می‌خواست حضور داشته باشند. برنامه آقای مطهری هم به طور جدّی مخالفت با آنها بود. من هم این‌گونه فکر می‌کردم. منتها من با این قاطعیتی که ایشان وارد می‌شدند، وارد نمی‌شدم که جلوی این کارها را بگیرم. ولی ایشان برخورد می‌کرد. باید اصل مسئله درست باشد. اینکه چه صحبتی ردّ و بدل شد و چگونه بود، نمی‌دانم.

È وقت ما تمام شد. در آستانه اذان ظهر هستیم. سؤالهایی راجع به تشکیل دولت موقّت و کارکرد و مجموعه شرایطی که پیش آمد تا دولت موقّت استعفا داد و تشکیل حزب جمهوری اسلامی و تدوین پیش‌نویس قانون اساسی مانده است. اگر اجازه بفرمایید اینها سرفصلهای جلسه آینده باشد.

É اشکال ندارد. موفق باشید.

ویدئوها