مصاحبه
  • صفحه اصلی
  • مصاحبه
  • مصاحبه‌ آیت الله هاشمی رفسنجانی درباره زندگی‌نامه

مصاحبه‌ آیت الله هاشمی رفسنجانی درباره زندگی‌نامه

  • استان کرمان
  • چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۳

دوره کودکی را چگونه گذراندید؟
● از 5 سالگی به مکتب رفتم و تا 14 سالگی که دراین روستا بودم، در مکتب بودم. کشاورزی، دامداری، تفریح و ورزش روزهای ما را پر می‌کرد.
○ خودتان کشاورزی می‌کردید؟
● بله، حتی خیلی از درختان را که الان در حیاط می‌بینید، خودم پیوند زدم. در کاشت، داشت، آبیاری و برداشت محصولات به خانواده کمک می‌کردم.
○ خانواده شما کارگر بود؟
● در روستا جزو مرفهین بودیم. نسبت به جامعه پایین بودیم. در روستا که همه کارگر بودند، ما تقریباً خرده مالک بودیم. 12 سهم از 96 سهم قنات روستا و همین مقدار زمین داشتیم.
○ آن موقع فکر می‌کردید که روزی زندگی شما متحوّل شود؟
● نه، اصلاً فکر نمی‌کردم.
○ فکر مِی‌کردید که روستای شما هم بزرگ شود؟
● نه، روستاها بعد از انقلاب بزرگ شدند.
○ از اول رابطه شما با دین چگونه بود؟
● پدرم ضمن کشاورزی، روحانی و معمّم بودند. البته منبری نبودند. اهل قرآن و روایت بودند و به ما یاد می‌دادند. آموزشهای ما از اول به همراه مسایل دینی بود.
○ مبارزه کی وارد ده شد؟ شما آوردید؟
● بله، پدرم یک مبارزه منفی داشت. ایشان در زمان پهلوی در رفسنجان بود. توقعاتی از ایشان بود که در مسایل سیاسی همکاری و به دولت کمک کند که ایشان به روستا آمد تا توقعات را پایین بیاورند. رسم بود که شخصیت‌ها همسرانشان را با لباس رسمی که چادر نبود و کلاه و پالتو بود، به مجالس ببرند. پدرم همکاری نمی‌کرد. مثلاً از ایشان خواستند که مرجع توزیع کوپن‌ها باشند که قبول نمی‌کردند.
○ شما جوانی متمرّد بودید یا تسلیم می‌شدید؟
● کسی غیر از پدر و استاد مکتب‌دار نداشیتم که اطاعت می‌کردیم.
○ از حکومت‌های محلی چطور؟
● حکومتی نبود. فقط گاهی امنیه‌ها برای بعضی ابلاغ‌ها می‌آمدند. حتّی پاسگاهی در اینجا نبود. گاهی می‌آمدند که ما هم از آنها می‌ترسیدیم.
○ چقدر از پدرتان تأثیر می‌گرفتید؟
● خیلی زیاد. چون باسواد و شخصیت‌ روحانی مؤثری بودند. تأثیر زیادی روی من داشت. عبادات و کمک‌های ایشان به فقرا برایم جالب بود. محصولات باغش را بین فقرا و بچه‌ها تقسیم می‌کرد. هنگام خرمن به فقرا سهم می‌دادند. حالت انفاق و کمک ایشان زیاد بود.
○ چرا امروز راه صحرا را برای آمدن به اینجا انتخاب کردید؟
● اولاً نزدیکتر بود، چون اگر می‌خواستیم از آن طرف بیاییم، می‌بایست می‌رفتیم رفسنجان و از آنجا می‌آمدیم که این سیر را برای برگشت انتخاب کردم. ثانیاً این راهی که آمدیم، همان راهی است که هجرتم از آن شروع شده است. یعنی در سال 1327 که می‌خواستیم از اینجا برویم، 4 خانوار، پدر و مادرم، خانواده عمویم، یعنی پدر حاج شیخ محمد و دو دایی‌هایم حاج عبدالرحیم و محمد با هم  برای قم حرکت کردیم. آنها می‌خواستند به کربلا بروند. ما را با خود بردند که در قم بگذارند تا درس بخوانیم. در همین مسیر جایی بود که- نشان دادم- ظهر به آنجا رسیدیم و اتراق کردیم و نماز خواندیم و ناهار خوردیم. شب به جاده رسیدیم و با یک گاری به رفسنجان رفتیم. آن نقطه برای من خاطره انگیز است. احساس غربت می‌کردم که دارم از وطنم می‌روم.
○ به علی آباد هم رفتید؟
● نه
○ چون از ایرانی‌ها که می‌پرسند، اهل کجایید؟ می‌گویند: هنوز ازدواج نکردم.
● اصلاً به آن طرف نرفتیم. از طریق بیاض به یزد رفتیم.
○ شما که بهرمانی هستید، چرا هاشمی رفسنجانی هستید؟
● آن موقع بهرمان شناخته شده نبود. غیر از این، شهر ما رفسنجان است. به خاطر اینکه شهر شناخته شده‌ای را جزو اسم خود بیاورم، در نوشته‌هایم می‌آوردم.
○ اصلاً اسم مستعار نداشتید؟
● زمانی یک گروه مخفی تشکیل داده بودیم که اسم همه ما علی بود که هرکدام اسم شهر و استانی را روی خودمان گذاشته بودیم. مثلاً من علی تهرانی و آقای دعای، علی اراکی بود.
○ الان خارج از کشور شما را علی اکبر می‌شناسند. این از همان جا هست؟
● نه، سابق هم خارج از شناسنامه می‌گفتند.
○ اگر الان همان جوان اهل نوق، بهرمان و رفسنجان بودید و می‌خواستید برای آینده کار کنید، چکار می‌کردید؟ اولین الویت شما چه خواهد بود؟
● نظام را تعمیق و تأیید می‌کردم.
○ یعنی چه؟
● به نظام کمک می‌کردم.
○ اولویت مادی شما برای بهبود اوضاع منطقه چه بود؟
● به روستا کمک می‌کردم که رشد و پیشرفت کند.
○ از برنامه‌های روزانه خود بگویید.
● معمولاً صبح که برای نماز بیدار می‌شوم، نمی‌خوابم و تا حدود 2 بعدازظهر استراحتی ندارم و  یکسره کار می‌کنم. کمی استراحت می‌کنم و دوباره کارم را شروع می‌کنم که تا حدود 10 شب طول می‌کشد. ساعت 11 شب می‌خوابم. البته این وسط هم استراحت‌های کوتاهی مثل نماز و ناهار دارم.
○ کارهایت خسته‌کننده نیست؟
● نه، متنوع است. مانند کارهای اداری، یکنواخت و خسته‌کننده نیست. یک مقدار مطالعه گزارشها، یک مقدار بحثهای کاری کمیسیونها و اجلاسها، یک مقدار ملاقات و یک مقدار خواندن خبرها و گزارشهاست.
○ واقعاً خسته نمی‌شوید؟
● نه، روحیه‌ام اجرایی است و بیشتر به مسایل اجرایی می‌پردازم. حتی در بحثهای کلان هم دنبال نتایج اجرایی هستم که در عمل چه می‌شود.
○ چه برنامه‌هایی دارید؟
● برنامه‌ای که طراحی کردیم، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بود. همه اینها جزو کارم بود. آنچه عملاً اتفاق افتاد، این بود که به مسایل اقتصادی و فنی بیشتر پرداختم. در صحنه فرهنگی متولّی زیادی هستند. تریبونهای نمازجمعه، حوزه‌های علمیه، صدا و سیما، روزنامه‌ها و چیزهای دیگر کار می‌کنند که در اختیار من نبود. فقط وزارت ارشاد را داشتم. گرچه در آن صحنه‌ها هم حضور داشتم، ولی اختیارم کامل نبود. در مسایل آموزش جدّی بودم. چون عقب بودیم. مسایل اقتصادی هم الویت‌هایش را به خاطر شرایط جنگ بر ما دیکته می‌کرد. خرابی‌ها و عقب‌افتادگی‌‌ها و نیازهای کشور ایجاب می‌کرد که به اقتصاد توجه بیشتری نماییم.
○ در زمینه سیاست بسیار کار کشته عمل می‌کنید. آیا در جایی آموزش دیدید؟
● تحقیقاً از ناحیه آموزش نبود. یعنی دوره کلاس این چنینی ندیدم. بحثهای دیپلماسی را در کلاسها یاد نگرفتم. یک مقدار در جوانی به خاطر علاقه به مسایل سیاسی و جهانی، مطالعه می‌کردم. یک مقدار هم ضمن عمل یاد گرفتم. شاید یک مقدار به خاطر علاقه باشد. چون هرکس به هرکاری که علاقه دارد، توجه می‌کند. انگیزه در درون است. الان دیگر نیاز دارم و مطالعه می‌کنم.
○ چه سفرهایی برای شما به یادماندنی است؟
● سفرهای زیادی داشتم که چند مورد را اسم می‌برم. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی سفرهایی به چین، آمریکا، لبنان، فلسطین و عراق رفته بودم. چین را بعد از پیروزی به عنوان همکار استراتژیک انتخاب کردیم. به شوروی رفتم که سفر انتخابی نبود. وضعیت گورباچف برای ما مهم بود. از آن شرایط استفاده کردیم و قراردادهای مهمی بستیم. کمی دیرتر سفر به عربستان برای ما خیلی مهم بود و نتیجه خوبی گرفتیم. سفر پاکستان و سنگال برای کنفرانس اسلامی مهم و نتیجه بخش بود. سفرهای دیگر هم ویژگی خاصی داشتند. سفرهای آفریقا مهم بود، ولی نتیجه سفر از بین رفت. چون دوره دولت من تمام شد.
○ آیا در سفرها به بن‌بست هم رسیدید؟
● نه تاکنون چنین نبود. روحیه‌ام این‌گونه نیست. هیچ‌وقت احساس بن‌بست نمی‌کنم. فکر می‌کنم می‌توان همیشه گره‌ها را باز کرد. هیچ موردی در زندگی نبود که مأیوسانه کنار بکشم. گاهی اتفاق افتاد که موفق نبودم، ولی تلاشم را ادامه دادم.