مصاحبه
  • صفحه اصلی
  • مصاحبه
  • مصاحبه آقای هاشمی با روزنامه اطلاعات پیرامون جلسات شورای انقلاب و کودتای ناکام 21 بهمن ماه

مصاحبه آقای هاشمی با روزنامه اطلاعات پیرامون جلسات شورای انقلاب و کودتای ناکام 21 بهمن ماه

  • پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۶۱

س ـ مسائل سیاسی و نظامی که بعد از ورود حضرت امام خمینی تا پیروزی 22 بهمن برای شورای انقلاب مطرح شد، چه بود؟

ج ـ اصولا همان طور که همه می‌دانند، مبارزه‌ای که امام رهبری آن را به عهده داشتند، مبارزه مسلحانه نبود. بنا بر این بود که اگر پیش آید، در زمانی که ناچار شویم، از اسلحه برای دفاع استفاده نماییم.امام همیشه تأکید می‌کردند که مسأله ما اسلام است، و مردم ما مسلمانند، نیروهای ما همین مردم هستند، پشتوانه‌مان هم ایمان مردم است. بنابراین، ما نباید بنای درگیری نظامی داشته باشیم. درگیری‌هایی که پیش از پیروزی انقلاب پیش آمد، معمولا رژیم شاه به وجود می‌آورد؛ میدان شهدا و جاهای دیگر را که همه به یاد داریم.البته گاهی هم می‌شد که ضرب‌شستی نشان داده می‌شد تا آنها بفهمند ممکن است کارشان بی‌جواب نماند. لذا هنگامی که امام هم آمدند، ما هیچ به این فکر نبودیم که در صحنه نبرد مسلحانه دشمن را مغلوب کنیم. بنابراین امام اعلام تشکیل دولت کردند و دولت دست‌نشانده شاه را نامشروع اعلام نموده، همه وزرای آن را خلع کردند و همچنین مجلس وقت را غیرقانونی اعلام کردند. شورای انقلاب را به جای مجلس و دولت موقت را مسؤول امور اجرایی قرار دادند. البته ما پیش‌بینی می‌کردیم که دشمن به این آسانی از میدان به درنمی‌رود و ممکن است که به اسلحه دست ببرد. و دیدیم که این کار را هم کرد. قدری توپ و تشر زد، قدری هم التماس کرد. بعد دست به نیرنگ و فریب زد؛ پیشنهاد مذاکره داد و پس از آن، مذاکره را به تأخیر انداخت.
سپس به فکر تفرقه انداختن افتاد. به هر حال همه شیوه‌هایش را به کار برد ولی به جایی نرسید.یک بار تهدید کردند که سراسر تهران را با خاک یکسان می‌کنیم. باری دیگر گفتند ما چهارپنج میلیون را می‌کشیم، برای اینکه 36 میلیون نفر را نجات بدهیم؛ و از این‌گونه سخنان و تهدیدها، بسیار گفتند و کردند، امّا امام استوار ایستادند. مردم هم محکم پشت سر ایشان بودند. ما نیز مجری دستورهای امام بودیم. آن روزی که دشمن تصمیم گرفت، جنگ را آغاز کند، آن شبی که گلوله‌های بسیاری در تهران شلیک شد، و حکومت نظامی شدّت گرفت، تنها یک دستور دادند، اینکه مردم مقاومت کنند؛ در خیابانها بمانند و به خانه‌هایشان نروند. حکومت نظامی را رعایت نکنند؛ زیرا دولت شاه نامشروع است، و دستورش نباید اجرا شود.هنگامی که آنها به طور گسترده تصمیم به حمله گرفتند، زمانی بود که ارتش درست از آنها پشتیبانی نمی‌کرد؛ ارتش متفرق شده بود. مردم نیز همان گونه که می‌دانید، اکثرآ با دست خالی پادگانها را گرفتند و مسلحانه وارد میدان شدند.

س ـ ارتش از چه زمان با امام امّت تماس برقرار کرد و نتایج تماسها چه بود؟

ج ـ تا منظورتان از تماس چه باشد؟ اگر افرادی از ارتش را می‌گویید، این ارتباط از قدیم هم بود. حتی از سال 42 که ما در جریان مبارزه بودیم، افرادی از ارتش بودند که تسلیم امام بودند، و به خدمت امام می‌آمدند. گاهی هم با ما برخورد می‌کردند و می‌خواستند به طریقی همکاری کنند. سال اوج انقلاب، سال 57، این جریان در ارتش فراگیر شد؛ گروههایی در ارتش تشکیل شد؛ هسته‌هایی به وجود آمد؛ و اکنون بسیاری از آنها در مسؤولیتهای نظامی هستند. آنها رسمآ با امام و ما تماس برقرار می‌کردند، و با واسطه یا بی واسطه دستور می‌گرفتند. وقتی که امام دستور دادند که نظامی‌ها از سربازخانه‌ها فرار کنند، این افراد بسیار کمک کردند و زمینه فرار را آماده کردند. و بسیاری از اینها هم در تظاهرات با لباس غیرنظامی شرکت می‌کردند. ولی روزهای آخر، برای اینکه دل دشمن را خالی کنند، تصمیم گرفتند که با لباس نظامی هم بیایند. یادتان هست در مدرسه علوی آمدند و جلوی امام رژه رفتند. اینها از قبل هم همکاری می‌کردند.در اصل عدّه‌ای از ایشان داخل تشکیلات ما بودند. بعضی‌هایشان هم دودل بودند، نه آن‌قدر جرأت داشتند که بیایند به ما ملحق شوند، و نه آن قدر هم خبیث بودند که از آن طرف با ما بجنگند، با دودلی روزها را می‌گذراندند تا ببینند چه می‌شود. در جمع باید بگویم که تماسهای فردی ریشه‌دارتر بود، و تماسهای جمعی و گروهی به هفته‌های پیش از پیروزی انقلاب برمی‌گردد.

 س ـ نظر فرماندهان رده‌بالای ارتش در آن زمان نسبت به انقلاب اسلامی چه بود؟ آیا مایل به پیوستن با مردم بودند یا نه؟

ج ـ از فرماندهان رده‌بالا، آن موقع افراد زیادی نبودند که بخواهند به ما بپیوندند؛ البته کسانی بودند که تمایل داشتند، یا لااقل ما می‌فهمیدیم که مایلند. این طور نبود که هیچ کس نباشد ولی آن موجی که در فرماندهان رده‌پایین و افسران جزء پدید آمده بود، وسیع‌تر بود. به همین دلیل هم بعد از پیروزی انقلاب، از رده‌های بالا، ارتشبد و سپهبد و سرلشگر و غیره کمتر کسانی بودند که بتوانند با ما همکاری کنند. افرادی معدود بودند؛ در همین حدّ بودند که بتوانند خود را آلوده نکنند و از دستورهای شاه قدری طفره بروند. به هر حال از این رده‌ها چندان نبودند.

 س ـ باتوجه به اخطار رهبر انقلاب به ارتش و دولت خائن بختیار، مبنی بر دادن حکم جهاد، تدابیر شورای انقلاب در مورد درگیری نظامی و پیش‌بینی آن شورا نسبت به کودتای احتمالی فرماندهان معدوم ارتش چه بود؟ ضمنآ شرحی راجع به کودتای شب 21 بهمن و علل ناکام ماندن آن بیان نمایید؟

ج ـ ما همیشه این احتمال را می‌دادیم که رژیم، کار جنون‌آمیزی بکند و دست به حمله سبعانه‌ای علیه ملّت بزند. البته در برخوردهایمان سعی می‌کردیم به گونه‌ای رفتار کنیم تا زمینه خشونت پیش نیاید. مثلا تظاهرات روز تاسوعا و عاشورا ما جدّآ تهدید شدیم؛ یعنی کسانی آمدند و گفتند که دستور این است که فلان خیابانها را ببندند و فلان ساعت از هوا و زمین به مردم حمله کنند. ولی با تاکتیک خاصّی حتّی این احتمال را هم نفی کردیم.البته مطمئن نبودیم که جرأت چنین کاری داشته باشند؛ امّا احتمال آن بود؛ همان گونه که در میدان شهدا کردند، ممکن بود که جای دیگر نیز وسیعتر دست به کشتار بزنند. به هر حال این تهدید دائمآ بود و ما هم نگران این تهدید بودیم. ولی مطمئن بودیم بر فرض چنین عملی هم بکنند، کار را بر خود سخت‌تر می‌کنند. همان گونه که جریان میدان شهدا برای مبارزات ما جهشی بود. اما کودتای آن شب شکست خورد؛ بعد از همه تلاشهایی که اینها کردند تا امام را وادار به مذاکره کنند، و حد وسطی را بگیرند. پس از آنکه همه درها به رویشان بسته شد و یقین کردند که امام عقب نمی‌نشیند، تصمیم گرفتند که آخرین کاری را که می‌توانند، بکنند. آن شب تصمیم داشتند که همه مسؤولان را قلع و قمع کنند و به هر قیمت خود را نجات بدهند؛ لذا به همه پادگانها دستور دادند که وارد عمل شوند. خوشبختانه ما می‌دانستیم که پادگانها به طور همگانی اطاعت نمی‌کنند، و درصد اطاعت‌کنندگان بسیار محدود است. این را ما می‌دانستیم، در عین حال نگران بودیم که مبادا در داخل پادگانها جنگ داخلی دربگیرد و به بیرون هم سرایت کند.امام از ما محکمتر بودند؛ آن شب ما به خدمت امام رفتیم و از ایشان تقاضا کردیم که شب در مدرسه علوی نمانند. گفتیم: درست نیست که دشمن مقر شما را بداند و این مدرسه پناهگاه امن و حساب‌شده‌ای نیست و با یک بمب ممکن است خراب بشود. اما ایشان از ما قویتر بودند؛ صحیح نمی‌دانستند که رهبر مردم و رهبر انقلاب جا خالی کند. روحیه ایشان به قدری قوی بود که ما هم محکمتر شدیم. به هر حال کودتای آن شب جدّی بود و برنامه‌ای همه‌جانبه بود. آنچه آن کودتا را خنثی کرد، اولا عدم اطاعت کامل ارتش از مافوق‌ها بود، ثانیآ مقاومت فوق حدّ انتظار ما و مردم.

س ـ در مورد تماسها و برخورد شورای انقلاب با نیروهای غیرصادق درون انقلاب و همراه انقلاب، چه خاطراتی از آن زمان به یاد دارید؟

ج ـ خاطرات بسیاری داریم؛ آن زمان در آستانه پیروزی، با گونه‌های مختلفی از افراد برخورد می‌کردیم. یک عدّه‌ای بودند که می‌خواستند دو طرف را داشته باشند؛ اگر انقلاب پیروز شد، دستشان به جایی بند باشد، اگر هم شکست خورد، از آن طرف بریده نشوند. بعضی‌ها شمّ سیاسی‌شان قوی‌تر بود؛ مطمئن بودند انقلاب پیروز می‌شود؛ فرصت‌طلبانه دور محور انقلاب می‌چرخیدند. ما هم به خوبی با آنها آشنایی داشتیم، سوابق‌شان را می‌دانستیم، روشن بود که چه می‌خواهند. یک عدّه هم که بظاهر صادقانه کار می‌کردند، ماندند تا کم‌کم ماهیتشان آشکار شد. حالا اگر بخواهیم برخوردها، مذاکراتی که کردند، افرادی که آمدند، را بگوییم، مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود و در یک مصاحبه نمی‌گنجد. بعدآ باید خاطرات روزهای پیروزی انقلاب نوشته و چاپ بشود.

 س ـ رابطه دولت موقّت پس از تشکیل با شورای انقلاب، چگونه بود؟

ج ـ دولت موقّت را خود شورای انقلاب درست کرده بود، یعنی اصلا از بطن شورای انقلاب جوشیده بود.قبلا ما یک شورایی به نام شورای انقلاب تشکیل داده بودیم، ده پانزده نفر اعضا داشت، بعد که امام تشریف آوردند و قرار شد دولت موقّت درست بشود، تعدادی از همان افراد شورای انقلاب مأمور تشکیل دولت شدند.آقای مهندس بازرگان مأمور تشکیل کابینه شدند. بنا بر این بود که ما نقش مجلس را داشته باشیم و آنها نقش مجری. آنها وزیر معرفی کنند، شورای انقلاب بپذیرد و تصویب کند و درنهایت به امضای امام برسد. در روزهای اول، اختلافی به چشم نمی‌خورد. چون خود انتخاب کرده بودیم و مسائل هم باز نشده بود و جهت‌گیری‌ها مشخص نشده بود. ولی از همان هفته‌های اوّل دو مورد اختلاف بین ما بروز کرد. اختلاف هم آن قدرها داغ نبود. معلوم شد که در دو جهت، در دو موضوع ما با هم اختلاف نظر داریم؛ یکی در پیاده شدن اسلام، گروهی بودند در شورای انقلاب که بنده هم جزو آنها بودم، بیشتر تکیه می‌کردند که اسلام فقاهتی خالص، یعنی فتواهای علما، باید پیاده بشود. گرچه روشنفکرها و غرب‌زده‌ها و شرق‌زده‌ها نمی‌پسندند. اما دولت موقّت، اکثرشان فکر می‌کردند که چنین چیزی نمی‌شود. اولا بسیاری از قوانین اسلام ممکن است مطابق با زمان نباشد یا اگر باشد، گام به گام باید اجرا شود و آماده نبودند که یکباره انجام گیرد.اختلاف دومی که داشتیم، در برخورد با ضدانقلاب بود. ضدانقلاب آن زمان عناصر رژیم گذشته بودند.فشاری از طرف نیروهای مردمی بود که باید تصفیه دقیق و جدّی باشد، باید اداره‌ها از عناصر رژیم گذشته پاک بشوند، باید مصادر تصمیم‌گیری مطمئن و بی‌شبهه باشند. دولت موقّت می‌خواست در این جهت قدری محافظه‌کارانه و با احتیاط گام بردارد. به نظر من بینشی که بیشتر بر آنها حاکم بود، این بود: حالا که شاه رفته و آزادی به دست آمده و دیگر حکومت پهلوی نیست، کافی است. همان تشکیلات هست و جریانها راه خود را طی می‌کنند و رفته‌رفته ما هر جا را که لازم دیدیم، رویش دست می‌گذاریم و اصلاح می‌کنیم.فکر می‌کنم دیدی این گونه حاکم بر آنها بود. ما هم پلی بودیم بین نیروهای انقلابی مردم و دولت موقّت و از هر دو طرف نیز تحت فشار بودیم.از یک سو قدری حرفهای اینها را می‌شنیدیم، و قدری هم حرفهای آنها را. توقع‌های مردم انقلابی ایران و مسلمانها از ما زیاد بود. می‌گفتند بسیار خوب، حال که اسلام روی کار آمده است و دولت اسلامی است، چرا اسلام اجرا نمی‌شود؟ چرا بی‌حجابی این قدر شدید است؟ چرا اداره‌ها چنین است؟ چرا کاباره‌ها را نمی‌بندید؟ چرا مشروب‌فروشی‌ها را نمی‌بندید؟ قوانین ضدّدین چرا فسخ نمی‌شود؟ آن طرف هم ملاحظات دیگری داشتند. طبعآ می‌توانید حدس بزنید که ما در جلسه‌های شورای انقلاب و در برخوردهایمان، ضمن اینکه دوستانه بود، با این دست مشکلات روبرو بودیم.

 س ـ موضع ابرقدرتها و دیگر دول خارجی، نسبت به شورای انقلاب چه بود؟ و گروههای داخل کشور چگونه با آن شورا برخورد می‌کردند؟

ج ـ کلاّ ابرقدرتها از اصل انقلاب و پیروزی انقلاب، خوششان نمی‌آید، طبعآ از شورای انقلاب و حتّی از دولت موقّت هم دل خوشی نداشتند. خوشنود نبودند که کسانی دیگر جای شاه آنها بنشینند. این را باید قبول کرد. ابرقدرتها و گروههای داخلی هدف اصلی‌شان، جناح خاصی در شورای انقلاب بود؛ یعنی دشمنی را متوجّه به نقطه‌ای خاص کرده بودند و فکر می‌کردند اگر این جناح را از شورای انقلاب بردارند، مشکل زیادی در ایجاد رابطه با حکومت دولت موقّت نخواهند داشت.چنین برداشتی به چشم می‌خورد. لذا شما می‌بینید همان روزهای اوّل مرحوم شهید مطهری را ترور می‌کنند. چون ایشان در این دو جهتی که من عرض کردم، در شورای انقلاب موضعش قاطع بود؛ مخصوصآ بیشتر در اجرای احکام اسلامی و اسلام خالص. بعد خواستند مرا از بین ببرند. برای آقای بهشتی، و آقای باهنر و آقای خامنه‌ای توطئه ریخته بودند. برای همه ما پنج شش نفر برنامه ریخته بودند. آنها فکر می‌کردند که اگر ما از شورای انقلاب برویم، دیگر شورای انقلاب و دولت موقّت هماهنگ می‌شوند و با آنها می‌توانند بسازند.برای این است که احساس می‌کنم، از همان روزهای اوّل پیروزی، دشمنان خارجی، لبه تیز توطئه‌ها را متوجّه این گروه پیرو خطّ امام که در شورای انقلاب بودند، کردند. در داخل هم، این گونه بود. اگر یادتان باشد همین منافقان و پیکاریها و فدایی‌ها و حزب توده و روزنامه‌های آن روز، بامداد و کیهان و اطلاعات و همه نشریاتی که راه افتاده بود، تمام اینها با همه امکاناتشان به گروه ما، حمله می‌کردند، به جناح طرفدار اسلام فقاهتی در کشور. این ابراز دشمنی را تا امروز هم ما هنوز ندیدیم که نسبت به کسان دیگر داشته باشند.در آن زمان، گروهی را نمی‌شناسم که با ما موافق باشد. یعنی از اینهایی که نام بردم، تنها نهضت آزادی بود که با ما در ظاهر مخالفتی نمی‌کرد، آن هم به دلیل این بود که حکومت را در اختیار آنها گذاشته بودیم. البته برخورد آنها نیز در شورای انقلاب با ما برخوردی بی‌اختلاف نبود. تعدادی از انجمن‌های اسلامی با ما خوب بودند و بقیه گروهها تا آنجایی که من به یاد دارم، چندان دل خوشی از ما نداشتند. فدائیان اسلام نیز برخورد نسبتآ خوبی داشتند.دانشجویان خطّ امام، در ابتدا نبودند، بعدآ که به وجود آمدند، جهت خوبی داشتند. شاید گروههای دیگری از این قبیل بتوانم برشمرم که برخوردشان با خط امام خوب بود. اما بیشتر گروههای دیگر که مثل قارچ روییده بودند، حالت مخالف گرفتند و چندتایشان هم که می‌دانید متحد شدند. «جبهه ملی» و دیگران هم که وضعشان روشن بود؛ آنها ابتدا در کابینه هم بودند، ولی رفته‌رفته با نهضت آزادی هم نساختند؛ بینشان اختلاف افتاد و با یکدیگر دشمن شدند.

 س ـ درباره نقش حجت‌الاسلام دکتر باهنر در شورای انقلاب توضیح دهید و خاطرات خود را از حوادث سیاسی ـ نظامی روزهای 12 تا 22 بهمن بیان نمایید.

ج ـ از ما پنج شش نفری که در شورای انقلاب کاملا یکسو و یک‌جهت و همراه بودیم، یکی هم آقای دکتر باهنر بود. ایشان یکی از چهره‌های آرام، ولی عمیق بود؛ همانند اقیانوس آرامی که در سطحش امواجی نیست. پربار و نستوه همیشه حضور داشت. به خاطر سوابق فرهنگی ایشان ما بیشتر مسؤولیتهای آموزش و پرورش و سازندگی‌های فرهنگی را که کار مهم ما بود، به عهده ایشان گذاشته بودیم.ایشان هم با همکارانی مانند «شهید رجایی» و «شهید مفتح» و افراد دیگر داشتند، در اجرای این امور ما را یاری می‌دادند. خوشبختانه آن زمان ما در تنها جهتی که دستمان باز بود، بخش فرهنگی و آموزش و پرورش بود؛ یعنی در آموزش و پرورش ما از زمان پیروزی انقلاب نیروهای زیادی داشتیم. آقای باهنر هم با آنها همکاری می‌کردند و در جهت اصلاح آموزش و پرورش، کار عمده از آن ایشان بود.در شورای انقلاب هم ما همیشه همراه و هم جهت بودیم. باید گفت که آقای باهنر از آن شخصیت‌های والایی بودند که بالاخره هم ناشناخته شهید شدند. یعنی مردم هنوز قدر ایشان را نمی‌دانند آن اندازه که ما می‌دانیم. خاطره از آن روزها خیلی دارم چون آن روزها هر لحظه‌اش خاطره بود. از زمانی که در دانشگاه برای آمدن امام متحصن شدیم، تا لحظه‌ای که امام وارد ایران شدند. از آن لحظه‌ای که امام را از فرودگاه به طرف بهشت زهرا بدرقه کردیم و سخنرانی ایشان در آنجا، تا آمدنشان به مدرسه و نگرانی‌های ما از آن جمعیت عظیم غیرقابل کنترل و نداشتن امکانات امنیتی همه و همه لحظات پرخاطره‌ای هستند.مخصوصآ، فشار جمعیت در بهشت زهرا که امام را سخت خسته کرده بود. امام ناچار با هلیکوپتر از بهشت‌زهرا به طور ناشناس به همراه آقای «ناطق نوری» به شهر آمدند و بعد هم منزل یکی از بستگانشان رفته بودند. ما هم نمی‌دانستیم امام کجا هستند و نگران بودیم که چه شده است!بعد که محل امام را پیدا کردیم، امام به مدرسه رفاه تشریف بردند. شور و شوقی که آن زمان ما داشتیم، مخصوصآ من که چند سال بود امام را ندیده بودم و پاریس هم برای زیارتشان نرفته بودم، قابل وصف نیست. کارم هم زیاد بود، و یک لحظه نمی‌توانستم کارها را رها کنم به عنوان ملاقات امام بروم؛ تا عصر فردای آن روز، من امام را زیارت نکردم.برای یک لحظه فرصت پیدا کردم و به مدرسه علوی خدمتشان رفتم، امام مرا که دیدند با لحن خیلی مهربانی فرمودند: کجایی، پیدایت نیست؟ هم گله‌ای بود و هم اظهار محبتی. چرا که ایشان نزدیک سی ساعت بود که در تهران بودند، و من ایشان را روز اول زیارت نکرده بودم. بحث و جدل بسیاری داشتیم در رابطه با «مدرسه رفاه» و «مدرسه علوی» و اینکه مقر امام کجا باشد، بالاخره حل شد.آن ساعات اول که تصفیه مخالفان شروع شده بود جالب بود و خاطرات بسیاری را باید کم‌کم از دل این لحظات بیرون آورد و آنها را مدوّن کرد.