مصاحبه
  • صفحه اصلی
  • مصاحبه
  • مصاحبه آقای هاشمی با روزنامه اطلاعات پیرامون حادثه هفتم تیر

مصاحبه آقای هاشمی با روزنامه اطلاعات پیرامون حادثه هفتم تیر

  • سه شنبه ۵ تیر ۱۳۶۳

 س - چرا واقعه 7 تیر به » انقلاب سوم « معروف شده است، تأثیرات مثبت و کارساز این واقعه را در زمینه‏های مختلف بیان فرمائید؟

 ج - در مورد این سئوال که چرا این واقعه معروف به انقلاب سوم شده است، خصوصاً این واقعه این اسم را ندارد. مجموعه این حوادث که منجر به‏این واقعه شد از مقدماتش و مؤخراتش، مجموعاً انقلاب سوم اسم گرفته و اسم بسیار خوبی است. برای اینکه برنامه‏های قبلی انقلاب که اولیش سقوط شاه بود، استبداد شاه و پایگاه استکبار و استعمار در کشور سقوط کرد، انقلاب اول بود.

 انقلاب دوم، تسخیر لانه جاسوسی آمریکا بود که منجر به ریشه‏کن شدن قدرت آمریکا از ایران شد. در کل دنیا برای شکستن ابهت غول آمریکا بسیار مهم بود، واقعاً انقلابی بود که دنبالش هم چیزهای دیگری داشت که نیروهای عامل آمریکا در این کشور شناخته و رسوا شدند و فرار کردند. در دانشگاه روحیه جدیدی پیدا شد، دانشجوها حرکت‏های دیگری انجام دادند، که انقلاب فرهنگی به دنبالش بود.

 البته در این فاصله‏ها، حرکت‏های مقطعی که هر یکشان در حد خودشان یک صحنه انقلابی مستقلی به حساب می‏آمدند، ولی به خاطر وسعت این گونه چیزها اسم‏های مشخصی می‏گیرند.

 بعد از همه اینها، باز مشکلی که در داخل کشور بود، حضور غیرمستقیم آمریکا و به طور کلی غرب و شرق از طریق گروهک‏ها و جریانهایی که واقعاً در مقابل اسلام بودند، اما خودشان را به عنوان طرفدار انقلاب، حامی امام، گاهی هم وارث اصلی انقلاب قلمداد می‏کردند که لیبرالیسم با همه شاخه‏های آن از جبهه ملی، نهضت آزادی و گروه‏های گوناگونی که به اسم دمکرات و چیزهایی از این قبیل در حول و حوش آنها بودند.

 جریان چپ که شکل ظاهراً اسلامیش منافقین بودند و یا گروه کوچک دیگری که عنوان اسلامی داشتند ولی جزو منافقین نبودند، یا مثل فرقان چند گروه با هم ائتلاف کرده بودند و طاغوتی‏های گذشته یا چهره‏هایی بنام اسلام با اینها همکاری می‏کردند و جریان‏های الحادی مارکسیستی مثل فدائی‏ها - اقلیت و اکثریت - و حزب توده و خیلی چیزهای دیگری که بودند.

 مجموعه اینها در مقابل مسلمانهای واقعی که به نام »خط امام« خوانده می‏شدند، در آن مقطع قرار داشتند و آنها متشکل‏تر از اینها عمل می‏کردند و در عین حال پشت سرشان قدرت‏های بزرگ جهانی و قدرت‏های تبلیغاتی امپریالیستی و قدرت‏های سیاسی آنها را داشتند، از داخل هم پست‏هایی مثل ریاست جمهوری، مثل نمایندگی امام در فرماندهی کل قوا و بسیاری از چیزهای دیگر، چند کرسی در مجلس، در وزارتخانه‏ها، در مراکز علمی، مراکز حساسی را گرفته بودند.

 اینها فکر می‏کردند که دیگر برنده این انقلاب هستند، نقطه مقابل اینها، توده مردم بودند، که آنها حتی به اشتباه، خیال می‏کردند که توده مردم را هم دارند؛ چون مردم سر و زبان‏دار را بیشتر دور خودشان می‏دیدند و این طرف، تشکلی که وجود داشت، حزب جمهوری اسلامی بود، قوی‏ترین آن سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و همچنین انجمن اسلامی معلمان بودند.

 البته جاهای دیگری هم بودند، ارگانهای انقلابی با اینها بودند. سپاه پاسداران و جهاد سازندگی، کمیته‏ها، کمیته امداد و بنیادهایی که داشتیم؛ مثل بنیادمستضعفان، البته کار خاص خودشان را داشت ولی کل بنیادها که نهاد انقلاب حساب می‏شدند، واقعاً زیر پوشش مردمی بودند، با اینها بودند در آن دو موضعگیری‏ها که کم‏کم اهداف و شیوه‏ها مشخص شده بود. خوب! یک درگیری جدی در پیش بود که حتی روی جنگ هم اثر داشت.

 در خطمشی اینها، خط امام در جنگ، جنگ واقعی بود. خطمشی آنها سازش و شاید هم شرکت در توطئه تحمیل جنگ، از روزی که اولین ضربه به بنی‏صدر را از فرماندهی قوا و نیابت فرماندهی وارد شد، این انقلاب شروع شد که همان روزها بعضی‏ها می‏گفتند، "انقلاب سوم". ضربه مشخص دوم را مجلس زد که با آن رأی بالا و کم‏نظیر، رأی به عدم کفایت سیاسی او داد. ضربه خیلی عمیق را هم مردم می‏زدند؛ یعنی حضور مردم در صحنه تظاهرات پشت مجلس، دانشگاه، در نماز جمعه و شعارهایی که می‏دادند، حرکاتی که نهادهای انقلاب می‏کردند، اینها زخمش کاری‏تر بود.

در واقع تا رسید به تأیید امام در مورد مجلس و در عزل بنی‏صدر از ریاست جمهوری، اینها هم هر نقطه‏اش را می‏شود گفت انقلاب سوم که به هم پیوسته است. یک چیز است تا می‏رسد به آن حادثه عظیم انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی که از نظر ضدانقلاب به نفع خودش یک نقطه عطفی تصور می‏کرد. آنها فکر می‏کردند که با این حرکت مرکز هدایت و کنترل این خط را منهدم می‏کنند و بعد کارها متفرق می‏شود و اینها موفق می‏شوند که حرکت‏های متفرق را سرکوب کنند.

 اما برعکس، این انفجار با این که صدمات زیاد هم به ما زد، اما این خط را و حرکت واقعی انقلاب اسلامی را منسجم‏تر و قوی‏تر کرد، همه با هم یکپارچه شدند و امام هم با صراحت حمایت کردند از این جریان و با صراحت چیزهایی که مایل نبودند در گذشته نسبت به آن خط بگویند و امید داشتند که آنها به راه راست کم‏کم برگردند و خیلی از ماها همچنین امیدی داشتیم، آن امید از دست رفت و حرف‏ها رو شد. با این حرکت امام، دیگر جایی برای سازش و همکاری نماند و آنها پل‏های پشت سرشان را همه خراب کردند، این انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در حقیقت انفجار همه پل‏های پشت سر کل جریانات ضدانقلاب بود که دیگر راه برگشت به سوی مردم و اسلام را به روی خودشان بستند.

 حتی در سالها و ماه‏های بعد، تک فردی از اینها توانسته است که از کوره راه‏ها و از بیراهه‏های پل‏های منهدم شده عبور کند و با رسوائی، با شرمندگی، با شکستگی به طرف مردم، انقلاب و اسلام برگردد؛ مثل کاسه چینی ترک خورده است.

 س - با توجه به این که شما خود با شهدای 7 تیر همراه و همگام بوده‏اید؛ می‏خواهیم که به طور دقیق‏تر و مشخص‏تر و اگر ممکن است تازه‏تر، آرمان‏های شهدای 7 تیر به ویژه شهید مظلوم بهشتی را در عرصه‏های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و فقهی تشریح بفرمائید و مخصوصاً روشن نمائید که تا چه اندازه آرمان‏های آنان پس از شهادتشان تحقق پیدا کرده است؟

 ج - این که پرسیده‏اید آرمان‏های شهدای 7 تیر، مخصوصاً شهید بهشتی چی بوده و تا چه اندازه آن آرمان‏ها تحقق پیدا کرده، در سئوال اول قسمتی از این مسأله جواب داده شد، اصلاً درگیری اصلی میان این دو جریان، جریان خط امام و جریان ضدانقلاب اسلامی این بود که ما تکیه می‏کردیم روی اسلام، اسلام فقاهتی و می‏گفتیم که ما مایه این انقلاب را باید مردم مسلمان و فکر اسلامی بدانیم و هدف این انقلاب را تحقق پیدا کردن اسلام. آنها حاضر نبودند چنین مایه خالصی با چنین هدف خالصی را قبول بکنند.

 آنها یا آرمان‏های کج و کوری که توی ملی‏گرایی، توی غرب‏گرائی و التقاط بین تمدن غربی و تمدن اسلامی یک جریانشان و یک جریان دیگر التقاط بین مارکسیسم و اسلام، در حقیقت نظرشان این بود که حاکمیت مارکسیسم و آن هم حاکمیت تمدن غرب، منتهی به اسم اسلام، چون می‏فهمیدند که مردم به خاطر اسلام همراهی می‏کنند، می‏خواستند اسم اسلام باشد، اما مایل بودند که محتوی را همان افکار لیبرالیستی و یا افکار مارکسیستی بکنند که البته خودشان تضاد داشتند.

 در این مقطع با هم اتحاد کرده بودند، در مقابل خط امام. بنابراین باید گفت که بعد از این حادثه و تحقق شکست آنها و پیروزی این خط، آرمان‏های ما در مسیرش قرار گرفت و به خوبی رو به تحقق قرار گرفت و هنوز ادامه دارد؛ یعنی، امروز دیگر کسی جرأت نمی‏کند در جامعه چیزی غیر از اسلام بخواهد.

 البته ممکن است اختلافاتی باشد در تفسیر اسلام و پیدا کردن مصادیق، احکام اسلام، خوب! این دیگر چیزی است که همیشه خواهد بود و تمام نمی‏شود این گونه اختلافات، اما واقعاً راه کاملاً باز شد و آرمان مشخص شد و ملت پشت سر این آرمان ایستادند، جرأت شعار غیر اسلامی را از دیگران گرفتند و مخالفین اسلام سرکوب شدند. خلاصه باید بگوئیم که اگر در حد تصمیم و راه پیش گرفتن باشد، در هدف موفق شدیم و کاملاً تصمیم بر این شد که یکپارچه به طرف اسلام برویم.

 اما اینکه تا چه حد به اسلام رسیدیم. در این هدف فرهنگی، در اهداف اقتصادی، در اهداف اجتماعی و حتی سیاست خارجی، در تحقق اهداف سیاست خارجی نه خطمان، ما در راه هستیم هنوز و توقع هم نباید داشت که یک جامعه‏ای که 1400 سال به انحراف و بیراهه برده‏اند، بتواند به این آسانی و با گامهای بسیار بلندی که در حد خود معجزه هست که فقط از انبیاء ساخته می‏شود که آن هم معمولاً در مورد انبیاء هم طول می‏کشید تا مردم را به آن مسیر فطرت کاملاً برسانند و یا حتی در عمرشان موفق نمی‏شدند در کل جامعه چنین کاری را بکنند، باید گفت ما موفق شده‏ایم و کاملاً در مسیر قرار گرفته‏ایم و آرمان‏ها در شرف تحقق است.

 انتظار همه هم این بوده است که آنها واقع‏بینانه فکر می‏کرده‏اند این راه طولانی باشد و قدم به‏قدم برسیم به آرمانها. پس نتیجه می‏گیریم که در حد انتخاب مسیر و در راه افتادن موفق شدیم، اما اینکه مصادیق آرمانها تحقق پیدا بکند در ابعاد مختلف، یک حرکت تدریجی است که کم‏کم تحقق پیدا می‏کند.

 در مورد شخصیت این افراد خوب می‏دانید، 73 نفر را آدم بخواهد جداگانه شخصیت آنها را بگوید در یک مصاحبه نمی‏شود. هر یکی از اینها یک کتاب یا کتابچه لازم دارند، بعضی‏ها هم چند کتاب لازم دارند، بعضی‏ها مثل شهید مظلوم آقای بهشتی به اندازه کافی در این چند سال درباره‏شان صحبت شده، آثارشان منتشر شده، قبل از شهادتشان خیلی چیزها از ایشان روشن شده بود و بعضی‏هایشان واقعاً گمنام ماندند.

 من قبلاً گفتم که دسته جمع بودن اینها وضع را جوری کرده که در مراسم معمولی و در مصاحبه‏ها هیچ نمی‏شود به تک‏تک اینها پرداخت و معمولاً آدم ذهنش می‏رود سراغ افراد خیلی مشخص و چهره‏های روشن‏تری، آنها هم که مشخص شده‏اند، چهره‏های پرارزش گمنامی در جمع اینها هستند، این یک کار طولانی، جداگانه فرهنگی و اسلامی است که شماها باید بکنید؛ یعنی، مطبوعات، آنها که قدرت قلم دارند و امکان نوشتن و نشر دارند، باید با حوصله روی آثار اینها، نطق‏های اینها، خانواده، زندگی، گذشته، مبارزات، افکار، دوستان، روابط و تحمل مصائبی که اینها در راه اسلام دیده‏اند، باید کار بشود و کتاب‏های جداگانه‏ای نوشته بشود، خانواده‏هایشان باید کمک بکنند، البته تا به حال یک مقداری شده، ولی کافی نیست. به نظر من اینها اکثراً - اکثر نزدیک به تمامشان - از شخصیت‏های ممتازی هستند با تفاوت شخصیت‏ها و چهره‏ها، هر یکی‏شان در حد خودشان، در سطح خودشان از قله‏های برجسته محیط خودشان به حساب می‏آیند که چیزی شبیه همان شهدای کربلا، که تاریخ آن را احیاء کرده‏اند، اینها سایه آنها هستند.

 س - آنچه مسلم است این است که شهادت بهشتی و محمد منتظری و دیگر بزرگان، در هر زمینه ما با جای خالی آنان مواجه هستیم و به تعبیر روایات اسلامی »ثلم فی‏الاسلام ثلمة لایسدّهاء شی «. به نظر شما آیا رخنه و شکاف مزبور و به‏قول مردم جای خالی این شهیدان اثرات منفی نیز داشته است و مضافاً بر آن ما تا چه حد در جبران این رخنه‏ها و کمبودها در جامعه، مجلس، دولت، حوزه و حزب موفق شده‏ایم؟

 ج - اینکه سئوال کردید جای خالی اینها را آیا ما توانسته‏ایم پر کنیم یا نه؟ و ثلمه‏ای که با اینها در جامعه اسلامی پیدا شد، آیا چیزی می‏تواند پر بکند؟ تنها چیزی که می‏تواند مایه دلخوشی باشد همان ارزش شهادت و آثار خون خودشان است که از لحاظ اثر جای خالیشان را پر کرده است، یعنی جبران کرده، پر کرده، شاید نتوانیم بگوئیم.

 به هر حال آن کارهایی که مرحوم شهید بهشتی می‏توانستند بکنند و می‏کردند و شهید منتظری یا مثلاً شهید دیالمه و شهدای دیگر آن فاجعه، این کارها جایش خالی است. هر کسی هم غیر از آنها کار کرده، بنابراین در تحلیل دقیق باید بگوئیم که جای آنها خالی است، اما، خوب! خودشان که رفتند، نامشان، خونشان و اثر شهادتشان یک چیز جدیدی در صحنه آورده است.

 اثر او از اثر خود اینها کمتر نیست؛ مثلاً ما اگر یکی از آثار وجودی آقای دکتر بهشتی را آبروی حزب و ارزش حزب حساب بکنیم، با شهادت ایشان و نیز از خون ایشان و نام ایشان می‏توان ارزش بیشتری تحصیل کرد.

 اگر پیروزی خط امام را و تلاش خط امام را در مقابل خط کفر و خط ضدامام با وجود آقای بهشتی و این 72 تن دیگر، ما آثار زیادی از حضورشان داشتیم نامشان و خونشان و جوشش این شهادت‏ها و آثار این شهادت روی مردم گذاشت و در جهت تقویت خط امام و تضعیف خط الحاد و ضد خط امام. تحقیقاً از آنچه که حضورشان می‏گذاشت بیشتر است. همان روز بعد از فاجعه، حضور مردم را دیدید، بعداً در مراسمی که برای اینها در هر سال برگزار می‏شود، دیدید، در بهشت زهرا می‏بینید و همین امسال هم دارید می‏بینید.

 عکس‏های اینها، نام اینها، فامیل اینها، موج شهادت طلبی که بعد از اینها پیدا شد و آبرویی که با شهادت اینها از ضدانقلاب رفت و ریشه‏های کفر و الحاد و مارکسیسم که به خاطر گرمی خون اینها سوخت و پوسید، اینها همه از آثار شهادت اینها است. پس بنابراین باید بگوئیم که خون اینها و شهادت اینها، اثرش در مسیر خودش بیشتر از حضورشان بود، اما جای خالیشان به‏عنوان خودشان، هیچ وقت پر نشد و تا آخر هم پر نمی‏شود. امام حسین (ع) در تاریخ اثر خودشان را داشتند، اگر بودند؛ ولی شهادت امام حسین (ع) و اصحاب کربلا الان هزارو سیصد و چند سال همچنان دارد تاریخ را زنده نگاه می‏دارد. ولی اگر امام حسین (ع) با عمر طبیعی فرض کنید 100 سال؛ مثلاً، می‏ماندند و حتی حاکم هم بودند، خوب! یک آثاری بود در حکومتشان و سنت‏هایی که می‏گذاشتند و پایه‏هایی که محکم می‏کردند، آنها جایش خالی است و الان نیست، اما شهادتشان یک حرکت، جو دیگری را به وجود آورده است که آن شهادت امروز در زوایای دنیا، یک چراغ‏هایی را روشن کرده با اختلاف قدرت جذب و درک جوامع مختلف، آثار خودش را در همه جا دارد نشان می‏دهد. این حالت، حال شهادت است و هر کس شهید بشود در راه حق، چنین اثری را دارد، با کم و زیاد شخصیت‏شان.

 س - پس از واقعه 7 تیر بلافاصله امام در دیدارشان با خانواده شهدای فاجعه 7 تیر مسأله »اسلام افراد راحت طلب« و »اسلام سیره انبیاء« را مطرح نمودند؛ علت طرح این مسأله در آن شرایط چه بوده است؟

 ج - این اظهارات امام را که سئوال کرده‏اید، بعد از فاجعه فرمودند و دو تیپ آدم را معرفی کردند، در جامعه افراد راحت‏طلب و افرادی که در خط سیره انبیاء حرکت می‏کنند، علت طرحش را خواستید که چی بوده است؟

 خوب! من که در قلب امام نبودم، بگویم هدف امام چی بوده است، آنچه که می‏شود فهمید در این رابطه، این است که قاعدتاً نظر امام اشاره به همین دو تیپ افرادی هست که بعضی‏ها، آن چنان در میدان می‏آیند که خودشان را در معرض خطر قرار می‏دهند و از جانشان، از مالشان، از وقت‏شان مایه می‏گذارند برای دفاع از آرمان و اهدافشان، این همان راه انبیاء است. شهادت‏طلبی است، آرمان‏خواهی است، فداکاری است. ایثارگری است. نقطه مقابل، افرادی هستند که حالا در محدوده مسلمانها می‏گوئیم، اینها اگر مسلمان هم هستند، حاضر نیستند راحتیشان و منافع مادیشان را فدای راه خدا بکنند. جانشان را بدهند، مالشان را بدهند، خلاصه همراه باد حرکت می‏کنند و در مسیر آب همیشه می‏خواهند شنا بکنند، چنین آدمهایی چنان ارزشی ندارند.

 انبیاء هم هیچ‏وقت روی چنین آدمهایی حساب نمی‏کردند، حالا آنهایی که ضدند و مخالف هستند و دشمن هستند، خوب! حساب دیگری دارند. در بین خودمان دو تیپ هستند، یک تیپ آدم‏های راحت‏طلب مادی و کوتاه‏بین، افق فکرشان از پول، جاه و جلال، آسایش زرق و برق دنیا، زیادی تجاوز نمی‏کند، و عده‏ای هم هستند که در افق دیدشان خدا جلوه کرده و محو در حقیقت عظیم شده‏اند، از دور به آن نقطه اصلی خلقت نگاه می‏کنند، هدف را از او گرفته‏اند و در این مسیر راه افتاده‏اند و هر سنگلاخی، هر دره‏ای، هر قله‏ای، هر ناهمواری در راه باشد، تحمل می‏کنند و از سرزنش خارهای راه نمی‏ترسند و جانشان را حاضرند در این راه بگذارند که انبیاء پیشاپیش این قافله هستند و همیشه هم کسانی دنبال این پیشتازان هستند.

 نمونه‏های آن همین شهدای هفتم تیر هستند. شهدای انفجار دفتر نخست وزیری هستند، شهدای عظیم جبهه‏ها هستند، شهدای مبارزه با منافقین هستند، شهدای راه انقلاب هستند، معلولان، این اسراء، خانواده‏های عزیز اینها که راه شهدا را حفظ کرده و مشکلات راه اینها را تحمل می‏کنند و این مردم در صحنه هستند. نظر امام این گونه افراد بوده‏اند، این که امام فرمودند، افرادی مثل شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید باهنر و شهید رجایی جزو اهداف ضدانقلاب هستند و توطئه‏ای حساب شده، اینها را از ما می‏گیرد که سئوال کردید، خوب! بلی این مسأله کاملاً ثابت شده است، آن اظهاراتی که امام فرمودند، در تاریخ ثابت شد.

 انگیزه این ترورها و حذف اینها چه بوده، این توطئه انگیزه‏اش چه بوده، مسأله روشن است، برای اینکه اگر جامعه در میان خودش، افراد بسیج کننده و هدایت‏گر و مورد اعتماد که وسیله وحدت و انسجام مردم باشد، نداشته باشد؛ عوامل ضدانقلاب و دشمن خوب می‏توانند نفوذ کنند. مثل قلعه‏ای است که برج ندارد، یا حصارش شکسته و دیده‏بان ندارد.

 یا مثل لشگری است که فرمانده ندارد یا اگر فرض کنیم که فرمانده کل که امام هستند باشد، اگر هر تیپی، هر گروهانی، هر گردانی، هر واحد کناری، فرمانده واحد خودش را نداشته باشد، فرماندهی کل برایش مشکل است که کل یک لشگر را بتواند اداره بکند.

 اینها برنامه‏ریزی که کردند، این بود که درست هم فهمیده بودند که در جریان انقلاب، در درجه اول شخص امام و در درجه بعد این بازوهای امام، این گونه افراد بودند که توانستند انقلاب را هدایت بکنند، بعد از انقلاب هم توانستند از خطرات، نجات بدهند و آنها در این محاسبه فکر کردند که خوب شخص امام را که نمی‏توانستند بگیرند و اگر می‏گرفتند روزهای اول می‏ترسیدند که همه‏شان را آب ببرد؛ یعنی تحلیل اینها، این بود که اگر روزی امام را از جامعه بگیرند، امپریالیسم جهانی حال شرقی یا غربی یا همان بقایای نیروهای شاه که در مملکت مانده بودند، کل این جریانات جدید را از بین می‏بردند.

 آن روزها این جور فکر می‏کردند که امام بمانند و بازوهایشان گرفته بشود و بعد که تثبیت شد مسائل و از خطر برگشتن رژیم شاه و از خطر آمریکا و اینها نجات پیدا کردند که مثلاً، یکباره آنها نیایند و سلطنت‏طلب‏ها بیایند سر کار، بعد خوب! امام یاوری ندارند و اینها فکر می‏کردند آن روز برداشتن امام برایشان آسان است.

 البته تحلیل غلطی بود. از اشتباهات اینها همین بود که امام را نشناخته بودند و مردم را نشناخته بودند. امام اگر حضور می‏داشتند که در این فرض، بازویی برای خودشان، همیشه می‏توانستند از میان مردم داشته باشند و افرادی مثل ماها به عنوان بازوی کار وقتی حضور امام محفوظ باشد، خیلی پیدا می‏شود در روحانیت، دانشگاهی‏ها، در بازاریها، بقیه مردم، مردم عادی، همین‏طور که دیدیم فراوان هستند، اشتباه آنها این بود.

 به هر حال این اشتباه را شروع کردند، ضربه هم می‏توانستند بزنند، و از همان روزهای اول شروع کردند. ما 22 بهمن پیروز شدیم، در اردیبهشت می‏بینیم که اینها شروع کردند به ترور، اول قرنی را زدند و بعد مطهری را زدند، بعد به من سوءقصد کردند، بعد مفتح را زدند، این جریان هنوز هم ادامه دارد، اگر بتوانند. این دیگر اوجش در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی است و انفجار دفتر نخست‏وزیری و بعد شهدای محراب هستند و خیلی چیزهای دیگر که می‏دانید، این توطئه روی یک برنامه حساب شده‏ای بود، البته با پایه اشتباه که ضعیف می‏کرد جامعه را، اما با حضور امام و جوشش خون‏های این شهدا، نام این شهدا و آثار این شهدا، دائماً به جای یک بازوی قطع شده، دهها دست از این پیکر عظیم، بیرون می‏آید و کار خودش را انجام می‏دهد. آن نقطه اصلی که مقر و فرماندهی و قلب که امام باشند، حضور دارند و این دست‏ها را می‏سازند.

 س - خصوصیات این افراد، میزان و نقش و تأثیر آنها در انقلاب اسلامی و آینده‏ای که از این نوع ترورها، آمریکا برای انقلاب اسلامی تصور و پیش‏بینی می‏کرده، چه بوده است؟

 ج - خصوصیات این افراد به میزان و نقش تأثیرشان در انقلاب چه بوده و آینده‏ای که دشمنان ما از ترور این افراد تصور می‏کردند، چه بوده، همان مسأله است که اینها را بازوی انقلاب، بسیج کننده و یاران امام می‏دیدند و تصور آنها این بود که این کار نظام را ساقط می‏کند و خط امام را و انقلاب را از بین می‏برد، اما به نظر ما با حضور شخص امام قابل جبران بود، افراد دیگری جایگزین می‏شدند، تربیت می‏شدند، البته ضربه بود.

 س - اگر منافقین و عمال آمریکا در این ترورها و نظایر آن موفق می‏گشتند و به اهداف خود؛ یعنی، حذف خط امام دسترسی پیدا می‏کردند، این خلاء نیروهای خط امام موجب روی کار آمدن چه جریان یا جریاناتی می‏شد؟

 ج - اگر آنها موفق می‏شدند که خط امام را حذف بکنند و خلاء نیروهای مهم خط امام را، می‏توانستند بوجود بیاورند، چه جریاناتی جانشین می‏شد؟ اگر فرض کنیم که به همه اهدافشان در حذف خط امام می‏رسیدند، جای این سئوال پیش می‏آید که گفتم با این روش بسیار بعید بود که آنها به اهدافشان برسند، چون خونهای این افراد همیشه جایشان را پر می‏کرد و به یک شکلی آثاری که شهادت اینها برای جامعه داشت نیروی دیگری خلق می‏کرد.

 به جای وجود خودشان نتیجه معکوس برای دشمنان به یار می‏آورد، آنها مایل بودند که طبعاً جریان مورد نظر خودشان را بکار گیرند، آنها هوی و تمایلاتشان یکی نبود، فرض کنیم که مثلاً، جبهه ملی دنبال یک حکومت لائیک؛ یعنی، غیراسلامی، غیرمذهبی و صرفاً با آرمان ملی گرائی و طبعاً متکی به غرب - چون جبهه ملی ماهیتش آمریکایی بود و دنبال چیزی شبیه به حکومت شاه بود؛ منتهی در ادعا دمکراسی و آزادیخواهی هم همراهش بود.

 ولی در عمل طبعاً نمی‏توانستند؛ به خاطر این که چون مردم را با خودشان نداشتند ناچار بودند که با دیکتاتوری و خفقان و سرکوب مردم، حکومت بکنند اما حکومت غربی و به یک شکل دیگری تجدید می‏شد. فرض کنیم تیپی؛ مثلاً، مثل منافقین. اینها جریانهای کوچک دیگری به نام اسلام گروه‏های به اصطلاح انقلابی اسلامی تشکیل داده بودند و گروه‏های التقاطی بودند. اینها بیشتر تمایل داشتند به حکومتهای شبه مارکسیستی، چون آنها آرمانشان مارکسیستی بود، منتهی مارکسیستی مخلوطی از غرب و شرق؛ مثلاً، سوسیالیست اسم، اما هم پیمان آمریکا است که یک چنین چیزهایی اینها فکر می‏کردند برای خودشان که خوب! خام بودند، بچه بودند و افراطی و آنها چنین هوایی درسر داشتند. تیپِ مثلاً، سلطنت طلبها و آن گروه‏های دیگر مخالف جمهوری اسلامی که به صورت ظاهر در بین اینها نبودند، اما در کوبیدن خط امام با اینها همراه بودند. خوب! اینها هم که همان برگشت به وضع سابق را می‏خواستند که چنین جریانی پیش بیاید. چپی‏ها، فدائی‏ها و گروهک‏های دیگر مثل رنجبران و امثال اینها بودند که فراوانند. گروه‏های مختلفی هستند، خوب! اینها طبعاً حکومت مارکسیستی را می‏خواستند از نوع چینی یا شوروی، به هر حال هوایشان به دنیای کمونیسم بود و نقطه مشترک همه اینها، حذف حاکمیت اسلام بود. همه‏شان با حکومت اسلامی مخالف بودند به این معنی حتی مسلمانهایشان به حکومت اسلامی که امام می‏خواستند و خط امام می‏خواستند که حاکمیت فقه اسلامی باشد، مخالف بودند. نقطه مشترکشان در به هم زدن نظام اسلامی بود، اما نقطه‏های اختصاصی‏شان هر یکی هوای دیگری داشت.

 س - سوابق برخوردهای حذفی با چهره‏های خط امام چه بوده و از جانب چه جریاناتی و چه گروه‏هایی مطرح می‏شده است؟

 این سوابق در بعد از انقلاب خودش را نشان داد. پیش از انقلاب خوب! این مسائل کمتر مطرح می‏شد، البته آن ماه‏های قبل از پیروزی حالت فرصت‏طلبی در جریانات دیگر پیدا شده بود و حتی راه‏پیمایی‏هایی که مسلمان‏ها راه می‏انداختند، آنها با چند پرچم و چند نفر چهره مشهور آوردند هر گوشه‏ای و حسابشان را جدا کردند؛ می‏خواستند همه چیز را به نام خودشان تمام کنند. رادیوهای خارجی هم چهره‏های آنها را توی راه‏پیمایی‏های میلیونی به مردم مشخص می‏کردند؛ برای اینکه به اسم آنها تمام بکنند. بعد از پیروزی انقلاب وقتی که شورای انقلاب تشکیل شد و شورای‏عالی قضایی تشکیل شد و حزب جمهوری اسلامی تشکیل شد و انجمنهای اسلامی و نهادهای خودجوش انقلابی و اینها تشکیل شد و تمام اینها محور حرکت‏شان اسلام بود و چهره‏های مشخص خط امام؛ مثل، شهید مطهری، شهید بهشتی و دیگران بود.

 این جریانها برای اینکه به اهداف خودشان برسند - جرأت هم نداشتند که یک جسارت بکنند - می‏آمدند به این گونه چهره‏ها حمله می‏کردند. مزدورانه سعی می‏کردند که از امام اسماً به اینها حمله می‏کردند یا می‏خواستند حذف فیزیکی بکنند و ترور اینها بود که می‏خواستند حذف آبروئی بکنند، شخصیت اینها را بشکنند، انواع تهمت‏ها می‏زدند، شایعه‏ها درست می‏کردند و عناوینی مثل انحصارطلبی و این طور چیزها می‏گفتند. همان موقعی که کابینه دولت موقت بود و در آن کابینه تقریباً تمام اعضاء یا عضو نهضت آزادی بودند یا هواداران خودشان بودند. همان موقع هم به حزب جمهوری اسلامی و آقای بهشتی و دوستان ما، اینها تهمت انحصارطلبی می‏زدند، حتی در حضور امام یک بار همین جمله را یکی از اینها گفت که امام با لبخندی و با یک تذکری مسأله را روشن کردند.

 خلاصه همه این جریان‏هایی که داریم می‏گوئیم، کل اینها به نحوی لبه تیز شمشیر تبلیغاتی‏شان را متوجه خط امام و چهره‏های پیشتاز و موجه و مشهور خط امام کرده بودند که به نظرم می‏آید، بیش از همه مرحوم شهید بهشتی هدف آن تبلیغات بود و به همین جهت هم بود که امام عنوان شهید مظلوم را به ایشان دادند و چون بسیاری از کینه‏هایی که اینها نسبت به سایر شخصیت‏ها هم داشتند به سر ایشان خالی می‏کردند؛ چون، فکر می‏کردند که ایشان یک نوع محدودیتی دارند و اگر ایشان را بگیرند، خیلی چیزها از هم می‏پاشد.

 س - جلساتی که به فاجعه 7 تیر انجامید با چه انگیزه‏هایی تشکیل می‏شد و چه کسانی در آن حضور می‏داشتند و در شب حادثه شهید بهشتی چه مطالبی را مطرح نمودند؟

 این جلسات را حزب جمهوری اسلامی، بانی‏اش بود. مرکزش هم دفتر حزب جمهوری اسلامی بود، همان سالنی که منفجر شد، محل این جلسات بود. اهدافی که این جلسه داشت بحث و بررسی درباره مشکلات انقلاب بود و حل مشکلات انقلاب بود و این جلسه هم ترکیبی بود از نیروهای اجرایی و نیروهای قوه مقننه؛ یعنی، نمایندگانی از مجلس؛ آنهایی که عضو حزب جمهوری اسلامی بودند یا هوادار بودند یا خطی مشترک داشتند، شرکت می‏کردند.

 از قوه مجریه هم وزراء، معاونین وزراء و مدیرکل‏ها، شرکت می‏کردند. از نهادهای انقلاب و جاهای دیگر هم کسانی که مایل بودند شرکت می‏کردند، نسبتاً جلسه بازی بود، اما خوب! افراد یک نوع جریان می‏آمدند؛ همان جریان خط امام می‏آمدند. آن موقع با ساده لوحی، جلسه تقریباً بدون محافظت و با اطلاع همه، شبهای یکشنبه تشکیل می‏شد، همه دشمنان می‏دانستند، دوستان می‏دانستند.

 بارها توی آن جلسه؛ مثلاً، مطالبی گفته شد، پخش شد. روزنامه اخبارش را می‏نوشت و طبعاً با آن حفاظت بسیار ضعیف و مخصوصاً اطراف آن سالن که مدرسه بود و خانه‏های دیگران بود، هیچ گونه حفاظتی نداشت. فقط از صحن خود حزب، اگر حفاظتی می‏شد که آن هم بسیار ساده بود و سطحی، هیچ حفاظت جدی نبود. جلسه هم بسیار جدی بود، یعنی جلسه سرنوشت سازی بود؛ چون، حتی برای مسائلی که در مجلس مطرح می‏شد؛ نمایندگان زیادی آنجا شرکت می‏کردند، آنجا بحث می‏شد و خیلی تأثیر داشت روی مجلس، در دولت و همچنین در نهادها. همچنین آن روزهای آخر، بحث مسأله گرانی، شروع شده بود که ببینیم عوامل گرانی و تورم چیست؟ و علاجش چیست؟

 بیشتر بحث‏های جاری‏مان این بود. آن هفته‏های اخیر منتهی این‏جوری بود که هر جلسه‏ای بحث‏های فوری‏تر خودشان را تحمیل می‏کردند و آن بحث جاری را قطع می‏کردند. آن شب حادثه، چون بعد از عزل بنی‏صدر بود، از ریاست جمهوری، مسأله ریاست جمهوری بعد از او، مطرح بود که ببینیم چه بکنیم، چه کسانی می‏توانند کاندیدا بشوند و چه کسانی باید حمایت بشوند. قرار بود این بحث بشود، البته این هم وسط جلسه بود که پیش آمد والا از قبل در دستور جلسه نبود، خوب! این را که دیگر همه می‏دانند. آن شب دیگران برنامه داشتند. آقای بهشتی به عنوان مستمع در جلسه بودند چون این بحث فوریت پیدا کرده بود، حضار از ایشان خواستند که در این‏باره بروند صحبت بکنند، و ایشان رفتند برای صحبت. البته من در آن جلسه نبودم، آقای خامنه‏ای هم که نبودند، ایشان هم که سوءقصد شده بود به جانشان و در بیمارستان بودند. آقای باهنر هم به خاطر گرفتاریهای زیادشان نیامدند؛ یعنی، آمده بودند، ولی خسته بودند و در جلسه شرکت کردند.

 ما در جلسه عصر حزب شرکت کردیم و من رفتم بیمارستان دیدن آقای خامنه‏ای. آقای باهنر هم چون خسته بودند، رفته بودند بیرون. آقای رجایی در آن جلسه کم شرکت می‏کردند؛ چون، عضو حزب نبودند ولی خوب! همفکر بودیم. اگر مسأله خاصی بود که لازم بود، ایشان شرکت می‏کردند. آن شب نرسیده بودند، همیشه هم همین‏جوری بود؛ چون، آن سالن ظرفیت همه کسانی که بایست می‏آمدند را هیچ‏وقت نداشت، نوعاً یک عده نمی‏آمدند، در عین حال سالن پر می‏شد یا نزدیک به پر می‏شد. آثاری که بر این جلسه مترتب می‏شد یک نوع هماهنگی فکری بود در هیأت دولت و در مجلس و هماهنگی بین مجلس و دولت و حتی می‏توانیم بگوئیم که این برنامه‏های خوبی که حزب‏اللّه در مقابل لیبرال‏ها در مجلس داشت تا حدود زیادی در این جلسه پایه‏ریزی می‏شد و آنجا بحث می‏شد و همفکری به‏وجود می‏آمد.

 این جلسه بنا بود ادامه پیدا کند، ولی وضع حفاظتی چون خیلی مطمئن نبود دیگر این مصلحت ندانستیم که یک چنین جلسه‏ای همیشه به طور ثابت در یک نقطه را بعداً برقرار بکنیم، برای اینکه همیشه خطر پیدا شدن یک عامل نفوذی و به وجود آمدن یک فاجعه‏ای دیگر در چنان جلسه‏ای و به طور مرتب اگر برگزار می‏شد وجود داشت. بعدش هم در مجلس، گاهی در محیط حفاظت شده مجلس، آن جلسه تشکیل می‏شد، اما دیگر نه به آن وسعت بود و نه به آن عمق بود و نه چنین اطمینانی بود که ما یک جلسه مرتب اعلام شده‏ای از نیروهای گوناگون از ارگانهای مختلف داشته باشیم، به خاطر وحشتی که از نفوذ عوامل مخرب داشتیم. من فکر می‏کنم تجربه آن جلسه، منهای آن خسارتی که از ناحیه ضعف امنیت دیدیم، تجربه خوبی بود که اگر در آینده هم بشود چنان جلسه‏ای داشته باشیم، می‏توانیم کارگشا و حلال مشکلات باشیم.