سخنرانی
  • صفحه اصلی
  • سخنرانی
  • سخنرانی آیت ا... هاشمی رفسنجانی در مسجد شهید مطهری پیرامون شهدا ، ارتش ، سپاه، کمیته

سخنرانی آیت ا... هاشمی رفسنجانی در مسجد شهید مطهری پیرامون شهدا ، ارتش ، سپاه، کمیته

  • یکشنبه ۷ دی ۱۳۵۹

 

بسماللّهالرحمنالرحیم

اَلْحَمْدُلله وَالصَّلوةُ عَلی رَسُوِلِ الله وَ اَلِهِ أِجْمَعیِنَ. قالَ اَلْعَظیمُ فیِ کِتابهِ، اَعُوذُ بالله مِنَ الشَّیْطانِ الَّرجیِم: «اَمْ حَسبْتُمْ اَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَاْتِکُمْ مَّثَلُ الَّذüینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَّسَّتْهُمُ الْبَاْسآءُ وَالضَّرّآءُ وَ زُلْزلُوا حَتّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذیüنَ امَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُواللّهِ اَلا اِنَّ نَصْرَاللّهِ قَریüبٌ»[1] .

مقدمه و موضوعامروز در این جلسه با شکوه و محفل ملکوتی به مناسبتهای گوناگون باید سخنرانیمطالب متنوعی خدمت برادران و خواهران عرض کنم. از یک جهت اصل جلسه برای بزرگداشت ولادت حضرت رسول اکرم و پیغمبر(ص) عظیمالشأن است که هر چه داریم و هرچه دین اسلام دارد از اوست، از طرفی به مناسبت بزرگداشت یاد شهیدان عظیم الشأن جهاد اسلامی ماست که روح و روان مردم کشور ما در سراسر این خاک و سرزمین با یاد اینها عجین است. از طرف دیگر مسأله پیروزی چشمگیر جمهوری اسلامی ما در مورد جاسوس گیری که امروز به لحاظ سیاسی مسأله روز است و برادران و خواهران مایلند از این موضوع مهم کشورشان، چیزی بفهمند. سعی میکنم در مجموعه صحبتها به همه این مطالبی که عرض کردم، بپردازم.

اما سالروز ولادت پیغمبر(ص)، شاید در تاریخ ایران لااقل ولی به ادعای من در تاریخ اسلام و همه کشورهای اسلامی روزی نیامده باشد که گوشه ای از دنیای اسلام آن چنان که جمهوری اسلامی خاطره تلاشهای پیغمبر(ص) را گرامی میدارد و امت واقعی آن رسول عظیمند و آن وضعی که شما دارید، در تاریخ اسلام کمتر دیده شده است. ملتی در حال انقلاب، سازندگی، ملتی که با شهادت و خون و تلاش، طاغوتی را از سر زمین اسلامی بیرون کرده و کشوری را از وادی کفر به وادی اسلام منتقل کرده و مردمی که برای احیاء و بقای اسلام پیغمبر(ص) و برای احیای افکار و دین پیغمبر(ص) جان، خون، فرزندان، مال، هستی و آسایش خود را در طبق اخلاص گذاشتهاند و داوطلبانه دارند در راه خدا تقدیم میکنند.

بزرگداشت مقامبزرگداشت یاد پیغمبر(ص) یعنی این. شما اگر میتوانستید همه این تهران را شهیدیکپارچه آذین بندی و غرق نور کنید و سراسر جشن بگیرید، به اندازه یک عکس شهید را که آثار گلوله در سر و صورتش پیدا است، به گوشههای شهر بزنید، ارزش نداشت. نمایش هم نداشت چون نور و چراغ  و زینت رنگ و الوان برای همه مقدور است. هر کس پول و امکان دارد، اینها را جور میکند. اما آنجور جان دادن و آنجور به استقبال مرگ رفتن و این گونه حمایت از دین کردن و این گونه به خاطره پیغمبر(ص) احترام گذاشتن و این گونه ارج نهادن به تعلیمات پیغمبر(ص)، با ارزش است و این واقعی است. پیغمبر(ص) که همه عمرش را برای نجات بشر تلاش کرد و ظرف ده سال در مدینه دهها جنگ و سریه و هزارها شهید برای احیاء اسلام تقدیم داشت، راهش این است که شما دارید میروید. احیاء اسلام و بزرگداشت خاطره پیغمبر(ص) امسال در جریان جنگ و در میدان شهادت بهتر از همیشه و بیشتر از همیشه خودنمایی میکند.

سفره شهادتاما مسأله شهدا. خاطره شهدایی که روحشان در این مجلس حضور دارد و ناظر بر اعمال ماست و نگران آینده کشور جمهوری اسلامی است؛ درباره این موضوع چند نکته بگویم: چیز مهمی که درباره این شهدا و درباره تاریخ جاری انقلاب ما و آنچه که امروز دارد بر کشور ما میگذرد، این است که جوانهای ما و تقریبآ اکثریت ملت ما، دارند چیزی نشان میدهند که فوق آن چیزی است که مسلمانان در رکاب پیغمبر(ص) نشان دادهاند. برای ما فرصتی پیش آمده که همیشه لااقل در زبان و خوبها در قلب انتظارش را میکشیدیم.

سفره شهادت و جانبازی در راه خدا و جهاد در راه خدا برای مسلمانها و برای انسانها همیشه باز نیست؛ یعنی شرایط خاص جهاد و شرایط خاص جان دادن در راه خدا و تلاش در راه خدا همیشه وجود ندارد.

خیلی وقتها نمیشود جنگ کرد. خیلی وقتها رهبر درستی نیست. جهاد معنا ندارد. خیلی وقتها امکانات مردمی و کشوری جور نیست که آدم اگر تمایل به جهاد هم داشته باشد، جهادش میسر باشد. امروز وضعی در کشور ما پیش آمده که چون ما غرق در جریان هستیم، برایمان خیلی محسوس نیست.

این مجلس، هم شهید ارتشی، هم شهید پاسدار و هم شهید داوطلب دارد. من روی مطالب کلی مربوط به اینها و جدا جدا تحلیل میکنم. درباره ارتش عرض میکنم :

ارتش طاغوت ومیدانیم ارتش، مال مردم این کشور است و ارتشیها مردم این کشورند. ارتش اسلامهمان طور که ما غیر ارتشی هستیم ولی مردم این کشوریم. دو سال پیش و سالها قبل اگر ارتشیها میخواستند جان بدهند، در راه چه جان میدادند؟ چه جهادی میکردند که مورد قبول خدا باشد؟ یک فرد نظامی در رژیم طاغوت - منهای سربازی، که یک چیز اجباری بود- که حقوق بگیر بود، به وجدان خودشان مراجعه میکرد حقوق از این مردم میگرفت و با بودجه این مردم زندگی میکرد، ولی اگر میخواست خدمتی به این مردم و این کشور و افکار این مردم بکند، چه میبایست میکرد؟ از کی باید فرمان میبرد؟ برای چه کسی بجنگند؟ برای شاه؟ شاه که به آنها نمیگفت بروید در راه خدا بجنگید. اگر بنا بود بیرون مرز بجنگند، به آنها میگفت: بروید ظفار و با انقلابیون بجنگید و سلطان قابوس را حفظ کنید. یا میگفت: بروید در خیابانها و با مردمی که برای نجات خود شما دارند مبارزه میکنند و برای حیات شما مبارزه میکنند، بجنگید.

شاه دستور میداد: بروید کنار اسرائیل علیه فلسطینیها بجنگید.

این ارتش اگر دو سال پیش، سه سال پیش میخواست جهاد کند و سرباز باشد و سرش را تقدیم هدفش کند، چه جور میتوانست تقدیم کند؟ چگونه؟

نه رهبر داشت، نه ملت با آنها بود و نه راه آنها درست بود و نه آن کسی که حاکم برآنها بود، حرف حقی مطرح کرده بود. در یک جریان طبیعی معمولی خشک، گرفتار بود. اما آن ارتش امروز شکل دیگری گرفته، جور دیگری شده. این آیه را ببینید: ارتش، یک دفعه 190 درجه تغییر جهت داده راهش عوض شده است: «اَلَّذüینَ امَنُوا یُقاتِلوُنَ فüی سَبیüلِ اللّهِ وَ الَّذüینَ کَفَرُوا یُقاتِلوُنَ فüی سَبیüلِ الّطاغُوتِ فَقاتِلُوا اَوْلِیآءَ الشَّیْطانِ اِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعیüفًا»[2] . این آیه مؤمن و

کافر را در جهاد مشخص میکند. میگوید: مؤمنین برای خدا و کفار برای طاغوت میجنگند. ارتش اگر میخواست سه سال پیش بجنگد، برای شاه، بایست بجنگد که طاغوت بزرگ قرن بود و امروز اگر بخواهد بجنگد، برای دفاع از جمهوری اسلامی و برای بقای انقلاب میجنگد که راه خداست؛ یعنی کاری که 2 سال پیش کفر و از صفات کافر بود، امروز ارتش با علائم مشخص ایمان و در راه خدا انجام میدهد. مسائل هم در حاشیه این بحثی که میکنم کاملا عوض شده است.

تجلیل ازدر گذشته هم افراد نظامی کشته میشدند و شاید بعضیها هم در افرادنظامی مأموریتها و در حرکتهای خوبی شهید میشدند، در همین مسجد اتفاقآ از کشتههای ارتش تجلیل میکردند. ما تهران بودیم، میدانیم. شما هم که خیلیهایتان اینجا بودید، میدانید. شاید همهتان دیده باشید، میآمدند گل و ماشین میآوردند، جادهها را میبستند. شیپور میزدند و جنازه را از اینجا تا سرچشمه روی دست میبردند. اما فقط درجه و تاج و همان شیوه خاص نظامی به چشم میخورد. مردم در رابطه با آن مسأله اصلا حضور نداشتند. احیانآ اگر چند غیر نظامی هم دیده میشدند، وزیر و وکیل مدیر کل و ... بودند. ولی امروز وقتی اعلان میشود میخواهند برای شهدای ارتش مراسم برگزار کنند، توده مردم میآیند. جوانهای غیور و انقلابی، شخصیتهای اسلامی، توده و متن مردم، خانمها و آقایان متدین و مذهبی میآیند. از در و دیوار این جلسه نور میبارد. اسلام، ایمان و قرآن، از چهرهها خود را نشان میدهد.

این در حاشیه این تغییر مسیر است. این سرباز که امروز در میدان شهید میشود و آن افسر و درجهداری که شهید میشود، با شهدای اسمی سه سال پیش یک جور نیستند. این آیه مرز را تعیین کرده. این آیه مشخص کرده. آن روز اگر میخواستند بجنگند، به امر شاه و امروز برای حفظ خانوادهشان و با وجدان خود و با ایمان خود و برای اسلامشان و برای جمهوری اسلامی و برای طرد کفر و برای مبارزه با دشمن اصلی (آمریکا) جنگ را از طریق صدام بر ما تحمیل کرد، میجنگند.

خیلی تفاوت است. این تغییر ماهیت است. این از زمین تا آسمان راه ارتش را عوض کرد. همان حرفی است که وقتی پیغمبر(ص) اکرم میآید میان مردم، آن مردمی که برای بتهای کعبه قربانی میکردند و بچههاشان را میکشتند و برای شرک تلاش میکردند، بعد که پیغمبر(ص) اسلام تشریف میآورند و مردم مسلمان میشوند، تغییر جهت میدهند و رو به سوی خدا میکنند. برای خدا و در رکاب پیغمبر(ص) قربانیها و تلاشها و جهادها میشود. پس امروز اگر خاطره ولادت پیغمبر(ص) را جشن میگیریم و جشنمان با عزا تؤام است. البته عزای به آن معنا نداریم؛ یعنی آن قدر مسائل برایمان جدی شده که تشریفات و اسمها در محتوا و معنا محو شده است. امروز جلسه گرفتهاید که هم جشن است، چون تولد پیغمبر(ص) است و خاطره پیغمبر(ص) را احیاء میکنید. هم عزاست، برای اینکه دارید برای شهدا مراسم برگزار میکنید. عزای ما در مراسم جشن است و تسلیت و تبریک را با هم میگوییم .

 

این جلوه روح اسلامی و واقعیت اسلامی است که شهادت در راه خدا را عالیترین لذتحیات میدانیم و حیات را قابل تبریک میدانیم «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذüینَ قُتِلُوا فüی انسانسَبüیلِ اللّهِ اَمْواتًا بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»[3] .

 

کسی که در راه خدا میمیرد، مرده نیست که تسلیت بخواهد «اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» این که به موفقیت رسیده و زنده شده و زندهای است که پیش خداست، ما هم زندهایم. خدا هم همه جا حضور دارد. ما هم رزقی که میخوریم پیش خداست. اما چرا خداوند این را به شهید میگوید؟ هیچ دقت کردهاید؟ خداوند درباره شهید میگوید شهید را مرده نگویید، بگویید زنده. زندهای که پیش خداست، زندهای که پیش خدا دارد رزقش را میگیرد.

بنده و شما هم که شهید نیستیم، زندهایم و پیش خداییم. چون خدا حاضر است و رزق هم که داریم. پس تفاوت ما با شهید چیست؟

آن حیات دیگری است . آن حیاتی که شهید گرفته، آن زندگی ای که شهید با نثار خونش میگیرد و بادادن کالبد و گرفتن یک معنای خاص برای ادامه راه میگیرد، مخصوص شهید است.

حیاتی است که پیش خدا حضور دارد، اما در این حیات مادی تا توجه به مادیات است، حضور خدا را احساس نمیکنیم. همه چیز، غیر از خدا را در اطراف خود در حالت مادی میبینیم. اما شهید به نقطهای میرسد که هر چه میبیند، خدا میبیند و به خداوند وصل میشود و به لقاءالله میرود و شاهد جمال خداست که بزرگترین و عالیترین لذت انسان است.

رضایت خداخداوند از کسی که از همه چیز گذشته و پیش او آمده راضی است و این شهید است که دست از همه چیز شسته تا دستش به خدا برسد. حالا که به خدا میرسد، راضی است: «قالَ اللّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصّادقüینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْرüی مِنْ تَحْتِهَا اْلاَنْهارُ خالِدüینَ فüیهآ اَبَدًا رَّضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ اْلفَوْزُ الْعَظüیمُ»[4] ، هم آنها از خدا راضیند و هم خدا از آنها راضی است. این عالیترین حالت و لذت و درجهای است که انسان میتواند به آن برسد.

در این «وَعَدَ اللّهُ اْلمُؤْمِنüینَ وَ اْلمُؤْمِناتِ جَّناتٍ تَجْرüی مِنْ تَحْتِهَا اْلاَنْهارُ خالِدüینَ فüیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فüی جَّناتِ عَدْنٍ وَّ رِضْوانٌ مِّنَ اللّهِ اَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ اْلفَوْزُ اْلعَظüیمُ»[5] ، نعمتهای الهی را که در بهشت میشمرد: «قالَ اللّهُ هذا یَوْمُ

یَنْفَعُ الصّادقüینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْرüی مِنْ تَحْتِهَا اْلاَنْهارُ خالِدüینَ فüیهآ اَبَدًا رَّضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ اْلفَوْزُ الْعَظüیمُ»[6] ، باغهای با صفا، منظرههای

زیبا، رودهای جاری در کف زمین، بهشت، جمال، غذای چند جور و معاشرت با انبیا، اولیا و صلحا. همه اینها که در نعمتهای اهل بهشت بحث میشود، به یک نقطه میرسد و آن "رِضْوانٌ مِّنَ اللّهِ اَکْبَرُ" است. عالیترین و بهترین و بزرگترین آن حالتی است که برای بندگان عالی خدا هست و آن حالت احساس رضایت بین انسان و خدا است که در سوره دیگری باز میشود: «رَّضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ، هم خدا از او راضی است و هم او از خدا راضی است؛ یعنی آن کسی که با انفجار یک بمب و با ترکش خمپاره یا آتش دیگری جانش از این کالبد خشکش بیرون آمد، یک سر به آن فضا میرود. از آن لحظهای که این جان از این کالبد جدا میشود، چشمها باز میشود و ملائکه رحمت خدا را در جلوی خود میبیند. در مسیر حرکتش پروبال ملائکه را زیر پای خود میبیند. به صفوف ملائکه و مقربین خدا ملحق میشود. هر چه میبیند، نهایت عظمت خدا است. آلودگیها، عقدهها، کینهها، محدودیتها، حسدها، درگیریها، بداخلاقیها و نابسامانیها نیست.

جلوه خدا، حق و حقیقت است و پاکان و اولیا و شهدا و صالحین هستند و «وَ مَنْ یُّطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَاوُلئکَ مَعَ الَّذüینَ اَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِّنَ النَّبیّüینَ وَ الصِّدّüیقüینَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحüینَ وَ حَسُنَ اُولئکَ رَفüیقًا»[7] ، در چنان محیطی با

حیات جدیدی که تمام نمیشود، معنا پیدا میکند. دیگر جنگ، دعوا و درگیری نیست. احساس راحتی و ابدیت و حیات بینهایت است. حالتی است که چیزی غیر از جمال و جلال نمیبیند. بین مبدأ هستی و خودش ارتباط میبیند و رزق الهی هر لحظه بر او نازل میشود «لَهُمْ مّا یَشآؤُنَ فüیها وَ لَدَیْنا مَزüیدٌ»[8] ، هر چه که میخواهد، میبیند. مبدأ، آن قدر غنی است که تمام

نمیشود. احساس غنا، بینهایت، ابدیت، بی رنجی، بیوحشتی، اعتماد و اطمینان همیشگی چیزی است که فعلاً درکش برای ما مشکل است.

ما را محدوده بدن اسیر کرده است. در این چارچوب مادیات نمیتوانیم اینها را احساس کنیم. حالتی است که خود شهدا میفهمند. «فَرِحüینَ بما اتیهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشروُنَ بالَّذüینَ لَمْ یَلْحَقُوابهِمْ مِّنْ خَلْفِهِمْ اَلّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»[9] . از آنجا به کسانی که راه آنها را ادامه میدهند و هنوز به آنها

نرسیدهاند، به سربازان جبهه، به افراد آماده پشت جبهه، به نیروهایی که راه جهاد را میپسندند و میپذیرند، بشارت میدهد و به آنها میگوید: هیچ نترسید و از هیچ چیز محزون نباشید. (با یک تفسیر). یا به اینها اطلاع میدهند و دلشان میخواهد اینها بفهمند که این محیطی که ما رفتهایم این قدر خوب است که نه ترس دارد و نه غصه.

"فَرِحِیَن" به آن نعمتی که خدا به آنها داده و فضلی که از خدا میبینند، خوشحالند، فضل زیادتر از نعمت است؛ یعنی بیش از استحقاق. او احساس میکند من که یک کالبد کوچک چند کیلویی که بیشتر از دست ندادم، در مقابل آن محدودیت این همه نعمت چرا؟ استحقاق این همه بهجت و صفا چرا؟ این است که فرح است. خوشحال است. بشارت میدهد. احساس حیات میکند. انتظار این را میکشد که دوستانش هم به او ملحق شوند و برای خانوادهاش هم چنین سرنوشتی میخواهد و از اینکه احساس کند مردم پشت سرش هستند و تفنگی که از دست او افتاده، به دست دوست و همرزمش بلند شده و دشمنی که با تفنگ او به طرفش نشانه رفته شده و آن راه را میبیند، احساس رضایت بیشتری پیدا میکند. برادران ارتشی که تا پیش از انقلاب از چنین راهی محروم بودند، امروز این راه برایشان باز شد. ارتش ما در تاریخ ایران چنین روزی را نداشته است، چنین جهادی پیش نیامده که رهبر و فرماندهاش مجتهد، عادل و مرجع تقلید باشد و با خیال راحت بگوید چون امام و مرجع من میگوید برو، من رفتم. خیلی تفاوت دارد که یک وقت فرمانده اعلی حضرت و قدرقدرت و فلان همایونی باشد که شبها مست میخوابد و دزد و غارتگر و آدمکش است و نوکر آمریکاست. یا اینکه فرمانده و رهبر امامی باشد که سایه امام زمان(عج) و خلیفه او و مجتهد و عادل است و برای مردم میسوزد و خودش را برای مردم میخواهد و برای اسلام کار میکند.

آیا ارتشی که بخواهد با آن فرمانده یا با این فرمانده بجنگد، یک جور است؟ بخواهد در کنار اسرائیل و علیه محرومان بجنگد یا برای حمایت از جمهوری اسلامی بجنگد یک جور است؟ نعمتی، خداوند به ارتش ما داده که انصافاً دارند از نعمت قدردانی میکنند. ارتش برای اولین بار احساس میکند در دل و قلب مردم و با مردم است و این از ثمرات انقلاب است و باید قدردانی کنند و اجازه ندهند مغرضین و غیر اسلامیها اینها را گول بزنند و به طمع بعضی از زرق و برقها این را از مردم جدا کنند و راه غیر مردمی پیش بیاورند.

سپاه و کمیتهها که وضعشان روشن است. از آن روزی که سپاه و کمیته به وجود آمد، برای خدا بود و در راه انقلاب بود و خوشبختانه این راه را ادامه دادند. آنها از روز اول در همین خیابانهای تهران و جاهای دیگر آماده فداکاری برای انقلاب و حفظ انقلاب بودند و کار خود را کردند و خدمت عظیمی به این انقلاب کردند. آن روزی که در این تهران که در شبهای اول بعد از پیروزی چیزی نبود، همین بچهها بدون حقوق و بدون اینکه کسی آنها را مسؤول کرده باشد، قطعه قطعه این خیابانها را سنگربندی کرده بودند و امنیت این شهر تازه از انقلاب در آمده را حفظ میکردند و با اسلحهای که خودشان از دیگران گرفته بودند، شبها نمیخوابیدند، برای اینکه مردم این شهر راحت بخوابند تا پلیس و نظام جمهوری اسلامی ما شکل بگیرد.

اینها آن روز خطرناک تهران را حفظ کردند و این بچهها و این جوانها و پیرمردها دل انسان را آرام میکردند. وقتی از هر خیابانی و از هر کوچهای که عبور میکردی، میدیدی اینها ایستادهاند و دارند از امنیت شهر دفاع میکنند.

البته، کمی هم نابسامانی بود، ولی آن طبیعت انقلاب و کار خودجوش است و هنوز هم اینها در این کشور رکن امنیت هستند. ضمن اینکه امنیت شهرها را حفظ میکنند، اولین فرصتی که پیدا میکنند، اسلحهشان را برمیدارند و در جبهه در کنار برادران ارتشی به جنگ میپردازند.

سپاه همین است. خداوند نعمت عظیمی به ما داده که قیافهای این چنینی به این کشور و مردم داده است، آدم وقتی وارد این مدرسه و وارد اجتماعات میشود و با اینها برخورد میکند، درست آنچه که ذهنش از مسلمانان صدر اسلام از جنگ بدر و خیبر و اُحد و احزاب و فتح مکه مجسم کرده، در قیافه این اجتماع میبیند. آماده شهادت و جان برکف و اسلحه در دست و تشنه شهادت (تکبیر مستمعین).

اما قسمت دیگر صحبتم که راجع به مسأله روز گروگانهاست. به نظر من به عنوان یک مسؤول که تقریباً اکثر جریانات کشور را میدانم، کاری که شما مردم با پیشتازی دانشجویان خط امام در رابطه با گروگانها کردید و تا این لحظه که یک بخش کار تمام شده، کاری است که از لحاظ عظمت و اثر و نتیجه در تاریخ کم نظیر است.

کشور ابرقدرتی مثل آمریکا که خیال میکند از نظر قدرت، مطلق و نامحدود است، همین آمریکایی که در گذشته یک گروهبانش وقتی که به عنوان مستشار به ایران میآمد، تیمسارهای ما در مقابلش تعظیم میکردند و شخص محمدرضای پهلوی روی گروهبانهای آمریکایی و نظرات آنها بیشتر از تمام افراد این ملت حساب میکرد.

این مرکز جاسوس خانه، همین سفارت، مرکز حکومت واقعی ایران بود؛ یعنی کاخ نیاوران و سعدآباد و مجلس شورای ملی و مجلس سنا همه سرنخشان به آنجا وصل میشد. تصمیمهای اساسی را آنها میگرفتند آنها میگفتند چه بخریم، چقدر بخریم، چه بفروشیم، چقدر نفت صادر کنیم، به چه قیمت بفروشیم. آنها میگفتند تا کی مقاومت کنید. دیدید وقتی آخرش شد، تا هایزر نگفت، شاه نرفت. وقتی که آنها گفتند: باید بروی، رفت.

آنجا مرکز حکومت بود. جاسوسهای آمریکایی که بازداشت شدند خیلیهایشان خود را سلطان این کشور میدانستند! یک عده جوان ریختند اینها را اسیر کردند و این ملت هم حمایت کرد. آمریکایی که در سراسر دنیا حاکم مخفی یا علنی است، در مقابل این حماسه عاجز عاجز شد. التماس کرد. خواهش کرد. تهدید کرد. توطئه کرد، تبلیغ کرد. از خود شارلاتانی در آورد. محاصره اقتصادی کرد. همه دوستانش را در همه دنیا علیه ما تحریک کرد، جنگ راه انداخت. حتی برادران مسلمان ما را در عراق تجهیز کرد و علیه ما به جنگ واداشت. به مصر، اردن و بقیه شیوخ خلیج فارس گفت، حمایت کنید.

همه این کارها را کرد برای اینکه بتواند در مقابل این ملت و انقلاب بایستد و ضربهای بزند و این مردم خم به ابرو نیاوردند. همینطور مردانه ایستادند. هر وقت که آمریکاییها شلوغ میکردند، اینها میریختند دم جاسوسخانه و یک نمایش ملی میدادند و آمریکا را به وحشت میانداختند.

نمیگذاشتند دانشجوها و مسؤولان در مقابل آمریکا احساس ضعف کنند. خواست ما روز اول دو چیز بود. البته یک چیز خواست واقعی بود و بقیه دیگر حرف بود. خواست واقعی این بود که ما پوزه آمریکا را در دنیا به خاک بمالیم. (تکبیر مستمعین)

آن روح کار بود. والا ما از شاه فراری نمیترسیدیم و عاجز نبودیم که دودمان شاه را در خارج اعدام کنیم. این کار برای ما خیلی مشکل نبود. خانواده پهلوی هم این قدر وحشتناک نیستند که ما خیال کنیم در خارج میتوانند کاری کنند. اینها منفورتر از آن هستند که سالهای سال بتوانند در دنیا سرشان را بلند کنند. شخص شاه این قدر در دنیا منفور بود که وقتی آمریکا میخواست خود را نجات دهد، هیچ کشوری قبولش نمیکرد. فقط دو نفر پیدا شدند که قبول کنند : یکیشان زود پشیمان شد. یکی پاناما بود که به عنوان مریض قبولش کرد. آن هم در بیمارستان آمریکاییها و بعد هم سادات بود که او شمشیر را از روبسته بود و در دنیای عرب و مسلمین منفور بود. دیگر آب از سرش گذشته بود و این هم اضافه. حالت شاه این جوری بود. آوارهای که هیچکس راهش نمیدهد و همین قدر که به آمریکا رفت، این همه دردسر برای آمریکا درست کرد. این چه وحشتی دارد؟ مسأله این بود که ملت ما میخواست به آمریکا و دنیا بگوید بابا، از آمریکا، از این دیو با قیافه وحشتناکی که میبینید، این قدر هم نباید بترسید.

ببینید ما چه میکنیم و چه کار میتوانیم بکنیم. ببینید او در مقابل ما چه کار میتواند بکند. آن روزی که این گروگانها در اختیار دانشجویان ما آمده بودند، افراد دلسوز از کشورهای دیگر پیش ما میآمدند و میگفتند بابا، آمریکا، را خشمگین نکنید. اگر دست به کار شد و به ایران آمد شما چه میکنید؟ چون دردل مردم جهان وحشت آفریدهاند. اما امام با یک جمله خیلی کوتاه و ساده و خیلی معمولی و خودمانی همان جور که با بچهها صحبت میکند، فرمودند : آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. (تکبیر مستمعین)

حالا میگویید چه شد؟ میخواهم بگویم خیلی چیزها شد :

اولاً اگر این سفارتخانه را نگرفته بودند، همان روزها در این سفارتخانه داشتند توطئه میکردند؛ یعنی اسنادی که درآمد نشان داد نوکرهای آمریکا دارند در این تهران برنامهریزی میکنند. گرچه موفق شدند قسمت زیادی از آن را آتش بزنند تا به دست ما نیفتد، اما قسمتی افتاد. آن قسمتی که افتاد و بچهها عمال آمریکا را رسوا کردند، باعث شد که نوکرهای آمریکا وحشت و فرار کنند و همه توطئههایی که در آن 7-8 ماه بافته بودند، از هم پاشید. شیرازهشان از هم باز شد. نمیدانستند اسم چه کسی به دست ما افتاد و اسم چه کسی نیفتاد. چه کسی فرار کند و چه کسی فرار نکند. شیرازهای که در رابطه با سایر گروهها و شعبههایی که درست کرده بودند، از هم پاشید.

توطئه اساسی آمریکا آنجا از هم پاشید. او شروع به توطئه جدید کرد. باید همه چیز را از نو شروع کند. سابقاً آسان بود. در این جاسوسخانه، چیزهای عجیب و غریبی داشتند. یک دستگاه گیرنده و فرستنده داشتند که با آن میتوانستند روی تمام امواج بیسیم بیایند؛ یعنی هر چه امواج بیسیم در این فضا پخش میشد، میگرفتند و میتوانستند از آن استفاده کنند. این دستگاه از آنها گرفته شد. این مرکز گرفته شد. شیرازه پاشید و هرکسی حداکثر تلاشش این شد که فعلاً خودش را حفظ کند تا بعد ببینیند چه باید بکند.

بسیاری از عمالش رسوا شدند. بسیاری از برنامههایی که چیده بود، کشف و افشا شد. آبرویش رفت که خیلی هم قلدر نیست. زورش به جایی نمیرسد. توطئه کرد که یک کار به اصطلاح قهرمانانهای کند و در دل شب گروگانها را بردارد و در برود که بگوید میتوانیم هر کاری بکنیم، اینجا هم خداوند یار ملت ایران و انقلاب ایران بود و در بیابانهای طبس جلویشان را گرفت. شاید هم اگر نمیگرفت، میآمدند و برایشان بدتر میشد. ولی به هر حال نتوانستند به ما زحمت بدهند. از همان حادثه دوباره چیزهای دیگری کشف شد. اشخاصی شناخته شدند که لااقل بدبین شدیم که اینها مورد اعتماد نیستند. پستهای حساسی را در ارتش و جاهای دیگر داشتند و ممکن بود یک روز خطرناک میشدند. اینها هم کنار رفتند.

کشف توطئهتوطئه کودتا درست کردند که خیرش را دیدند. ماهها زحمت کشیدند، خیلی هم زحمت کشیده بودند. یکی دو ماه پیش از کودتا که ما میدانستیم، جوانهای انقلابی اینها را تعقیب میکردند و جریان کارهایشان را زیر نظر داشتند. گاهی آدم دلش برای اینها میسوخت که این نصفه شب و با ترس و لرز خود را در جایی جمع میکردند. اما نمیدانستند که زیر نظر بچههای انقلابی ما عبور کردهاند. آماده شدند. یکبار کارشان را تأخیر انداختند برای اینکه بهتر انجام بدهند. بنا بود از پایگاه یکم شکاری شروع کنند. دیدند اشکالاتی دارد، گفتند از همدان میآییم. یک روز عصر مینیبوس و همه چیز در پارک لاله آماده بود. جای با صفایی را هم انتخاب کردهاند! همهشان جمع شدهاند که از آنجا بروند و با هواپیماها تهران را خراب کنند!

همین که نزدیک اتوبوس میآیند میبینند اطرافشان را بچههای سپاهی با یوزی و ژ ـ 3 گرفته اند. (تکبیر مستمعین). این سازمان سیای آمریکا که خیال میکند پیچیدهترین سازمان دنیاست و دایماً نقشه میکشید و همه جا کودتا میکرد و شلوغ میکرد و هیچ کس نمیفهمید. آن هم در کشوری که فکر میکرد ساواکش رفته، اطلاعات شهربانی رفته، بقیه مأمورین رفته اند و اینها هنوز اطلاعات ندارند و توطئه و کودتا کردن! خیلی آسان است همه چیز را آماده کرده بود. یک وقت دید درست آن لحظه آخر که همهشان با هم جمع میشوند، چند پاسدار دستشان را میگیرند و آنها را به زندان میبرند. این برای آمریکا شُکی بود که هنوز هم دارد لرزشش را احساس میکند.

در گذشته شیوهشان این بود، ساواک هم توطئهها را کشف میکرد، اما خرسهای زورگویی بودند. یک اعلامیه که مثلاً دست من میدیدند، کافی بود. بنده را میگرفتند و به زندان میبردند و آن قدر شکنجه میدادند تا من دومی را بگویم. دومی را میزدند تا سومی را بگوید. همین جور تا آخر آن یک جور بود.

اینها خیال میکردند ما هم به آن شیوه عمل میکنیم. بچه مسلمان که خودش در زندان بوده و شلاقها را دیده، حاضر نمیشود به الاغ هم شلاق بزند، چه برسد به آدم. اینها نمیخواستند با شلاق و شکنجه مطلب در بیاورند. دو ماه پیش اینها را شناخته بودند. خیلی از خانههای تیمیشان را هم میدانستند. اما صبر کردند تا خوب شناخته شوند. همه جا باشند. فلان آقای کودتاچی را که برای بازجویی میآوردند، میگفت: من اصلاً رفته بودم شرابخوری، شما بی خود مرا گرفتهاید! همه هم ادعای شرابخور میکردند! ما به آنجا رفته بودیم چون خانم بود! شراب بود! چی بود!

بعد یکی یکی به آنها گفته شد که فلان شب آنجا بودید، فلان روز آنجا بودید، این کار را کردید، ماشینتان این است، حرفتان این است. رفیقتان این است، دیگر چیزی قابل انکار نبود. این سبک کشف کودتا برای یک انقلابی که از آن سازمانهای وسیع جاسوسی و کشف خبر و استراق سمع ندارد و فقط با نیروی مردم و اطلاعات و کمک مردم مسائل را کشف میکند، آمریکا را به وحشت میاندازد. حق هم دارد وحشت کند، برای اینکه قضیه ما این جوری است. اگر کسی میخواهد به آنها خبر بدهد، اول باید ماهی چقدر حقوق بدهند. دیشب در تلویزیون دیدید آن آقا را آورده بودند و بازجویی میکردند. سالها به او دلار میدادند که روزی به دردشان بخورد. این جوری کار میکنند. اما رژیم جمهوری اسلامی اینجوری نیست.

خانمی میآید بنده را به زحمت پیدا میکند و میگوید، میبینم شوهر من روابط ناجوری دارد. تلفنهای مرموزی میکند. به خانه چیزهایی میآورد و میبرد. مسلمانم و نمیتوانم نگویم. خانم، مادر افسر کودتاچی، بچهاش را مینشاند روی زمین و میگوید تو میخواهی علیه امام کودتا بکنی؟

علیه امام؟ جای امام چه کسی را میخواهی بگذاری؟ آن قدر به بچهاش میگوید که بچهاش را مأمور میکند که برو خودت به امام بگو. آن افسری که فردا شب باید برود از نوژه با هواپیما بیاید اینجا را بکوبد، شب قبلش پشیمان میشود و نمیخوابد. سرش را روی بالین میگذارد و میبیند به خواب نمیرود. بلند میشود به مادرش میگوید: مادر من رفتم به امام خبر بدهم، ولی اینها به من گفتهاند که ما همه جا آدم داریم. حتی اطراف امام. من میترسم اگر رفتم، در آنجا هم مرا نگذارند. من میروم الان به آقای خامنه‌ای میگویم، ولی اگر خدای نکرده آقای خامنه‌ای را هم خریده باشند ـ چون آنها گفته بودند بسیاری از آنها با ما هستند که دل اینها را محکم کنند ـ و من بازداشت شدم تا فلان ساعت اگر برنگشتم، تو برو جماران و به امام بگو.

قضایا این جوری است. ساعت 3 بعداز نصف شب این افسر خود را به آقای خامنه‌ای میرساند و در خانه هم میماند تا ساعت 5 که او از خواب بیدار شود که حرفش را بزند. فلان همسایه میآید و میگوید من میبینم هر روز یک ماشین میآید اینجا میایستد و چیزی از آن در میآورند و میبرند. یواش حرف میزنند.

مردم این جوری حرکات مشکوک را زیر نظر دارند. این جوری اطلاع میدهند. در این جامعه و با این مردم نمیشود کودتا کرد. آن برنامه هم شکست خورد.آمریکا آخرین تلاشش را که همین جنگ جاری است، کرد و از قضیه گروگانها هم طفره رفت. میدانید امام پیش از حج اعلام کردند که ما کارمان را در رابطه با گروگانها کردهایم. این 4 شرط عمل شود و اینها بیایند. مجلس هم به فرمان امام نظرش را داد و اعلان شد. مدتهاست که آمریکاییها برای بهانهگیری طفره میرفتند. گیر کرده بودند. افکار عمومی به آنها میگفت جاسوسها را پس بگیرید، از طرفی آنها میخواستند به اسم جاسوسها توطئه کنند. پولهای ما را بلوکه کرده بودند و فکر میکردند اگر این بلوکه به هم بخورد، باید میلیاردها دلار پول بدهند و از طرفی اعتماد بقیه کشورهای نفت خیز را از دست داده بودند که آمریکا این جوری است. هر وقت خواست پول مردم را بلوکه میکند. دیگر کسی در بانکهای آمریکا پول نمیگذارد. دنبال بهانه بودند. حرکت دقیق دولت هوشیار ما که خیلی خوب عمل کرد و خوب تبلیغ کرد که دایماً گفت: آمریکا نمیخواهد، ما کارهایمان را کردهایم. این سیاست، آمریکا را در تنگنا قرار داد و همه خواستههای مجلس و امام را گرفت و ظاهراً به این بخش از قضیه پایان داده شد. اما مسأله این نیست. آمریکا حالا بیکار نمینشیند. الان خود آمریکا جور دیگری سنگ اندازی را شروع میکند.

شما یادتان هست. آن روزهای اولی که گروگانگیری شده بود، عده زیادی از لیبرالها و روشنفکرنماها و به اصطلاح دمکراتها مخالف بودند. میگفتند اینها را بی خود گرفتند. ما اسیر آمریکاییها هستیم. باید آزاد کنیم و از این حرفهایی که مکرر در روزنامهها خواندهاید. نمیخواهم آن تاریخ را تکرار کنم. اما همین حالا از آن طرف شروع شد. بعضی روزنامهها را بخوانید. از این طرف افتادهاند. میگویند اگر ما بودیم، جور دیگری عمل میکردیم! امروز یکی از روزنامهها نوشته بود. اگر دولت گروگانها را محاکمه نکند، ملت ایران این کار را هیچ وقت نمیبخشد. حالا خود اینها از کسانی بودند که میگفتند دانشجویان خط امام خائن هستند. همینها بودند که میگفتند شما دارید دست در لانه زنبور میکنید. اینها بودند که میگفتند محاصره آمریکایی ما را خفه میکند.اینها میگفتند تودهایها و کمونیستها هستند که این سفارتخانه را گرفته اند، به خدا همینها بودند. حالا در روزنامه با تیتر درشت آن هم از زبان ملت مینویسند این ملت ایران محاکمه نشدن گروگانها را نمیبخشد!

چرا شما این قدر بیعرضه و ترسو هستید؟ امام بودند که گفتند این چهار شرط را آمریکا بدهد و گروگانها را ببرد. شما جرأت که نمیکنید بگویید امام اشتباه کرده. جرأت که نمیکنید بگویید چرا امام شرط گذاشته است. این را که میترسید بگویید و باید هم بترسید. دیگر نباید این قدر جسور باشید. (تکبیر مستعمین)

چه بگویید؟ یک جوری هم میخواهید سالوس بازی در بیاورید و چیزهایی هم به دولت و چیرهایی هم به مجلس بگویید. همانی که خودتان تا به حال نمیخواستید، حالا میآیید از این طرف میاندازید و میگویید مجلس که تصویب کرده، 4 شرط را بگیریم و محاکمه نکنیم. اشتباه کردید و ملت ایران شما را نمیبخشد! شما چقدر با مردم ایران هستید و مردم چقدر شما را قبول دارند که این حرفها را میزنید؟!

حالا میخواهید دولت را تضعیف کنید، دولت کاری نکرده است. دولت، خواست مجلس را و مجلس هم خواست امام را انجام داد. بیایید این قدر مرد باشید و صریح بنویسید که ما میخواهیم موضوع پیدا کنیم و به هر شکلی شده نهادهای انقلابی کشور را بکوبیم. جرأت هم نداریم به امام چیزی بگوییم، به مجلس میتوانیم بگوییم و به دولت میتوانیم بگوییم که میگوییم.

مردانه، مثل ما که حرفمان را صریح میزنیم، همان جور صریح بزنید. شما که دیروز میگفتید گروگانگیری اشتباه است و خسارت و انتحار است، امروز حق ندارید بگویید که ملت نمیبخشند که محاکمه نکردید. حرفهایم تمام نشد، نوشته دادند که وقت تمام است و حق هم هست که باید به کارهایتان برسید.

            والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته