خاطرات
  • صفحه اصلی
  • خاطرات
  • خاطرات روزانه / آیت‌الله هاشمی رفسنجانی/ سال 1374 / کتاب «مرد بحران ها»

خاطرات روزانه / آیت‌الله هاشمی رفسنجانی/ سال 1374 / کتاب «مرد بحران ها»

  • شنبه ۱۱ آذر ۱۳۷۴

 

شنبه 11  آذر 1374  //9  رجب  1416   //      2 دسامبر 1995

 

از بیمارستان ‏در مشهد، حال والده را پرسیدم. رییس ‏بیمارستان ‏گفت، بهترند و خطر رفع ‏شده است. اخوی محمد، تلفنی اجازه گرفت به مشهد برود. بغض‏گلویش را گرفته بود؛ نمی‌توانست صحبت کند.

دکتر [موسی] زرگر، [رییس بیمارستان سینا] آمد. برای پس‏گرفتن زودتر ساختمان از وزارت آموزش و پرورش استمداد کرد و برای نامزدی مجلس در انتخابات آینده، اجازه خواست. [کریل سوچُف]، وزیر بازرگانی بلغارستان آمد. رییس کمیسیون مشترک است. در مورد سیاست خارجی و داخلی و اقتصادی بلغارستان گزارشی داد. سئوالات زیادی کردم و بر اراده همکاری با آنها تأکید نمودم.

دکتر ولایتی، [وزیر امورخارجه]، برای گزارش سفر بوسنی و هرزگوین آمد و نشانی را که آقای [علی عزت] بگوویچ، [رئیس‏ جمهور بوسنی] به او داده بود، آورد؛ به خودش واگذار کردم و بر فعالیت برای حضور در بوسنی و صحنه‌های بین‌المللی در این خصوص تأکید کردم. بعد از صلح، آمریکا نمی‌خواهد ایران حضور داشته باشد و آقای بگوویچ هم خواسته بود، به جای حضور نیروهای نظامی، نیروهای‏کشوری و سازندگی ما در آنجا باشد و آموزش‌های نظامی را در ایران انجام دهیم.

آقای [غلامحسین] محمدی‏گلپایگانی، [رییس دفتر مقام معظم رهبری] آمد. برنامه سفر آیت‏الله خامنه‌ای به قم را توضیح داد و نظر من را در مورد استان شدن قم خواست. از سوی رهبری سئوال آورده بود.گفتم سال‌هاست که- رسماً و کتباً - با استان‏شدن قم موافقت کرده‌ام.

تا عصر چند بار با بیمارستان در مشهد تماس گرفتم. اخوی محمد نگران حال والده است و معمولاً در اثر بغض، نمی‌تواند صحبت‏کند. سرانجام نزدیک مغرب، پیشنهادکرد که اگر امشب برای دیدن والده بروم، بهتر است. قبلاً قرار گذاشته بودیم‏که فردا شب بروم. ساعت هفت و نیم شب، همراه با عفت، فاطی، محسن، یاسر، حسین، دکتر نوحی و دکتر لاریجانی به سوی مشهد پروازکردیم. در فرودگاه، استاندار و آقای [واعظ] طبسی، به استقبال‏آمده بودند. از همان‏جا به بیمارستان امام رضا (ع) رفتیم. آقای طبسی هم با من آمد. در راه فرصت خوبی برای مذاکرات بود. دکترها جمع بودند و جمعی از بستگان، منجمله همشیره طیبه، اخوان احمد و محمد، حال والده را نگران‏کننده ندیدیم؛ گرچه وضع‏شان غیرعادی بود و به زحمت می‌شنیدند و یا حرف می‌زدند. سرم وصل بود و به کمک اکسیژن تنفس کنترل می‌شد. چند کلمه‌ای صحبت کردم و جواب دادند.

سپس‏ جلسه‌ای با حضور پزشکان مشهدی و تهرانی‏گرفتیم و توضیحات‏دادند؛ قلب نارسایی دارد. خون به خوبی به قلب نمی‌رسد. ریه هم چرکین است. به آنفلوانزای موذی و همه‏گیری که در خراسان شایع است، مبتلا شده‌اند. مصلحت ندیدند که ایشان را فعلاً  به تهران ببریم و نحوه معالجه‌ها تأیید شد. باز برای احوال‏پرسی رفتیم. این بار نشستند، ولی مثل حالت خواب بودند. خداحافظی کردیم و به زیارت حرم امام‏ رضا(ع) رفتیم. گفتم که به تمام پرسنل بیمارستان هدیه‌ای بدهند؛ چون از حضور من مطلع شدند و اجتماع کرده‌ بودند.

زیارتی کردیم و سپس مذاکره با آقای طبسی، [تؤلیت‏آستان قدس رضوی] داشتیم. در حال زیارت، ناگهان هیاهوی شدیدی در بین زن‌های زائر بلند شد. معلوم شد، یک مریض ادعاکرده که امام رضا(ع) او را شفا داده و نظرکرده شده است. با آقای طبسی، دربارة سرخس و طرح حرم و بیمه و مدارک طلبه‌ها و انتخابات صحبت‏کردیم. با بدرقه ایشان، به سوی تهران پروازکردیم. ساعت یک بامداد به منزل رسیدم و خوابیدم.