ماجرای همخانه شدن هاشمی رفسنجانی و رهبر انقلاب
در ادامه بخشی از کتاب را با هم مرور می کنیم:
«آقای خامنه ای در گذر از خیابان شاهرضا [انقلاب اسلامی فعلی] تصادفاً در نگاه آقای اکبر هاشمی رفسنجانی نشست. آقای هاشمی سوار بر اتوبوس شرکت واحد، دیده بود کە دوستش با خیالی آسوده، در حال رصد کتاب فروشی های روبروی دانشگاه تهران است. “یک مرتبه دیدم آقای هاشمی رفسنجانی دارد دوان دوان می آید… به من [که] رسید گفت تو همین طور صاف صاف راه می روی، تو را الآن می گیرند. گفتم : چطور مگر؟ قضیه چیست؟ گفت : گروه یازده نفره لو رفته و آقای آذری قمی دستگیر و زندانی شده و ما هم در تهران تحت تعقیب هستیم … نگو ایشان داشته با اتوبوس رد می شده، دیده کە من دارم بی خیال می روم. فهمیده کە من خبر ندارم کە تحت تعقیب هستم . خودش را رسانیده به من کە بگوید ما تحت تعقیب هستیم.”
آقای هاشمی راهی مکانی بود کە آقایان ابراهیم امینی و علی قدوسی از دیگر اعضای آن تشکیلات با یکدیگر قرار ملاقات داشتند. آقای قدوسی را هر از گاه برائ بازجویی می بردند و رها می کردند. قرار بود خبرهای بازجویی در این ملاقات گفته شود. شده بودند چهار نفر. “تهران به این بزرگی یک اتاق نبود کە ما دور هم جمع بشویم و حرف هایمان را با هم بزنیم. قرار گذاشته بودند توی مطب دکتر واعظی، خیابان شهباز (۱۷ شهریور فعلی) کوچه روحی… مطبش آنجا بود.”
دکتر واعظی از این قرار ملاقات خبر نداشت. نمی دانست چهار روحانی در اتاق انتظارش نشسته اند. “به عنوان مریض خواستیم با هم حرف بزنیم دیدیم نمی شود جلوی این مریض هایی کە مرتب [می خواهند] بیایند و بروند حرف زد.”
نشد. احساس امنیت نکردند. “عزا گرفتیم کە چه کار کنیم؟ کجا برویم؟”
یادشان افتاد کە خانه آقای محمدجواد باهنر در همان حدود است؛ کوچه شترداران. دو اتاق، در طبقه دوم خانه ای از آن یک روحانی، کرایه کرده بود . در زدند . خانه بود؛ و تنها. به او گفتند خانه را خالی کند؛ حرف مگو دارند . آقای باهنر یکی از اتاق ها را با سماور و قند و چای تحویل رفقایش داد و از پله ها پایین رفت و در را پشت سرش بست. “بنا کردیم به گپ زدن … آقای قدوسی نقل کرد کە… لیست… یازده نفری دست اینهاست… می دانند کە چه کسانی در این جریان بوده اند و دنبال این می باشند و جداً هم می خواهند بگیرند.”
آقای قدوسی گفت کە هنگام بازداشت، فهرست یازده نفره را کە اسم سیدعلی خامنه ای در ابتدای آن نوشته شده بود به او نشان داده اند. “از این خبر به وحشت افتادم و … گفتم احتمال نمی دهید کە ساواک عمداً آقای قدوسی را آزاد کرده تا او را زیرنظر بگیرد و ارتباطاتش را کشف کند؟ تصور نمی کنید ساواک هم اکنون در حال مراقبت ما باشد؟”
بازگشت پنهانی به مشهد
یکی از نتایج جلسه این شد کە آقای خامنه ای خود را مخفی کند. کجا؟ در تهران جایی برائ پنهان شدن نداشت. تصمیم گرفت به مشهد بازگردد. به کسی نگفت. سوار اتوبوس شد و رفت. احتمال می داد مأموران در مشهد منتظرش باشند . نرسیده به شهر، در ابتدای جاد ه ای کە به روستای اَخْلَمد میرفت، پیاده شد. بیش از ده کیلومتر تا رسیدن به روستا فاصله بود. شب بود و باید در تاریکی، بی چراغ، آن راه فرعی را پیاده می رفت. و رفت. گردنه های کوهستانی و سنگلاخ جاده را پشت سر گذاشت. با اخلمد آشنا بود. تابستانها به آن روستای ییلاقی می رفت. اهالی آن را می شناخت. وقتی رسید، روستا را خالی از سکنه یافت. بهار هنوز به پایان نرسیده بود و مسافران تابستانی راهی روستا نشده بودند.
به سراغ یکی از آشنایان رفت . مغازه دار بود. یکی دو شب نزد او ماند. نمی خواست حضورش در روستا آشکار شود. راهی مشهد شد. شب اول را در خانه پدری گذراند. شب دوم را در منزل پدرزنش سر کرد. خانه مستقلی برائ استقرار نداشت. یا صبح های زود یا ساعت های آخر شب از خانه خارج می آمد. برادرش، سیدمحمد، یکی از آن یازده نفر، در خانه پدری پنهان بود.
زندگی مخفی در تهران
زندگی پنهانی در مشهد حال و روزش را به تنگ آورد و راهی تهران شد. آقایان خامنه ای و هاشمی رفسنجانی تصمیم گرفته بودند خانه ای کرایه کرده در تهران بمانند؛ جایی دور از مشهد و قم. “با هم ، هم خانه شدیم؛ [در خیابان نایب السلطنه، کوچه رزاق نیا، نزدیک تعمیرگاه پژو] و بچه های مان را آوردیم.”
آقای خامنه ای طبقه بالا می نشست. این خانه ماهی ۴۲۰ تومان کرایه شد، آن هم توسط کسانی کە بدترین شرایط مالی را تجربه می کردند. صاحب خانه لابد آدم منظمی بود کە سر ماه برا ی گرفتن طلب خود حاضر می شد. از این کرایه خانه ۲۰۰ تومان سهم آقای خامنه ای بو د و ۲۲۰ تومان سهم آقای هاشمی. “واقعاً مصیبتی بود … چشم کە به هم می زدی ماه می گذشت و ۲۰۰ تومان من باید می دادم. درآمدی نداشتیم . واقعاً سخت بود برائمان. آن وقت ها آقای هاشمی هم بسیار وضعش خوب نبود. او هم تقریباً مثل من بود. کمی بهتر از من بود . بارها اتفاق افتاده بود کە من ۱۰ تومان از آقای هاشمی قرض کرده بودم. و اتفاق می افتاد کە او ده تومان از من قرض کرده بود. ۱۰ تومان را آدم برائ چی قرض می کند؟ پیداست کە برائ مخارج ناهار و شامش گیر است … منتها ، خوب خوشبختانه پیش هم بودیم و این خودش کمکی بود.”