خاطرات
  • صفحه اصلی
  • خاطرات
  • خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی / سال 1367 / «پایان دفاع ، آغاز بازسازی»

خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی / سال 1367 / «پایان دفاع ، آغاز بازسازی»

تصاویری دیدم که هرگز از یاد نخواهم برد *** در بازدید هاشمی از حلبچه چه گذشت؟

  • سه شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۷

 

سه‌شنبه 20 اردیبهشت   |    23 رمضان 1408                    10 می 1988

بعد از نماز نخوابیدم. درباره طرح ادغام ارتش و سپاه فکر می‌کردم و به نکات تازه‌ای رسیدم که یادداشت کردم.

از ساعت هشت صبح تا سه بعد از ظهر، جلساتی با فرماندهان قرارگاه‌ها و واحدهای عمل کننده نجف و قدس داشتیم. سه عملیات کوچک که حدود پنجاه گردان نیرو در آنها عمل می‌کنند، در دست بررسی و اقدام دارند. با اینکه روی بسیج نیرو خیلی تبلیغ شده است، باز هم واحدها نیروی کافی ندارند. جلسه‌ای هم برای قرارگاه حمزه و مسائل کردستان داشتیم. جلسه‌ای دیگر با فرماندهان متفرق داشتم که از عدم حضور امکانات کشور در جنگ انتقاد داشتند، که گفتم اگر طرح قابل قبولی بدهید امکانات بسیج می‌شود.

ساعت سه بعد از ظهر به سوی حلبچه حرکت کردیم. از گردنه ملخ خور، با اتومبیل به منطقه شهر زور وارد شدیم. دره‌های سرسبز با اشجار و مراتع و رودهای پرآب دارد که شبیه دره‌های اطراف البرز است. تعدادی از مردم حلبچه هم مانده‌اند. ساعتی در جاده پرسه زدیم. صدا و منظره انفجار و دود گلوله‌های در خط شنیده و دیده می‌شد. از قریه عنب و حلبچه بازدید کوتاهی کردیم.

منظره با اینکه زیبا است، ولی برایم غم‌انگیز بود. به خاطر احساس آوارگی مردم این دیار و کشته‌های زیاد به خاطر استعمال اسلحه شیمیایی عراق علیه مردم خودش. در اینجا منظره‌های وحشتناکی تعریف می‌کردند. خرابی‌های بمباران عراق در شهر زیاد است. از یک خانه متروک بازدید کردیم. درهایش باز بود. خانه نیمه خالی است. بعضی از اثاث‌البیت را برده‌اند و بخشی مانده است. مثلاً بوفه‌ای با وسائل بلوری و چینی آلات مانده. صاحب خانه روحانی یا روحانی زاده بوده. تابلوهای مذهبی زیاد به اتاق‌های محقر خورده و یک تابلو شامل عکس‌های فامیلی که خیلی از آنها مهم‌اند و در میان آنها شیخ عثمان [سراج الدینی نقشبندی] معروف مرحوم هم موجود است.

کامیون‌های زیادی مشغول بارگیری بقایای اثاث البیت مردم برای انتقال به مراکز سکونت آنها در اردوگاه‌های داخل ایران بودند و در مسیر هم بیش از هرچیز این کامیون‌ها به نظر می‌رسیدند.

می‌گویند حدود هفت هزار خانواده، اثاث خود را آورده‌اند. اشیاء بار ماشین اکثراً یخچال و تلویزیون و ظروف و وسایل دیگر منزل بود. مقدار زیادی گاو و گوسفند در مراتع و کشتزارها مشغول چرا بودند. کشتزارهای وسیع ولی بی صاحب و نزدیک به رسیدن و درخت‌های میوه فراوان و بدون مدیر و سرپرست، انسان را مغموم می‌کند. از کنار شهرک‌های دجله و خربال و بیاره هم گذشتیم. نزدیک غروب از مرز نوسود وارد خاک خودمان شدیم.

این طرف هم مثل آن طرف، دره‌های سرسبز و پرآب ولی متروک و مخروبه به خاطر بی صاحبی دوران جنگ دارد. پس از پیروزی انقلاب تا ماه گذشته، ضدانقلاب در نوسود و اطراف حاکم بوده‌اند و اکنون تحت کنترل حکومت آمده ولی مردم هنوز باز نگشته‌اند.

از جاده‌های خاکی و پرپیچ و خم نوسود تا پاوه، بیشتر در کنار رود عظیم سیروان و جاده مرزی که آب‌های ایران را به سد دربندیخان عراق می‌برد، عبور کردیم. منطقه مهم و قابل توسعه‌ای است ولی دست نخورده و متروک؛ به جز چند روستای نیمه خالی چیزی ندیدیم. به خاطر خستگی و تاریکی و بعد مسافت، جایی توقف نکردیم، جز برای دستشویی. باید در فرصت مناسبی برای بازدید کامل به منطقه سفر کرد.  

در شهر روانسر منظره جالبی از عبور رودخانه عظیمی از میدان شهر درست کرده‌اند. حدود یکصد و بیست  لوله، آب دریاچه‌ای را از میدان شهر عبور می‌دهند و سپس از زیر خیابان به آن اطراف می‌رود. هر لوله حدود هشت اینچ آب عبور می‌دهد. در بین راه با آقای شمخانی [قائم مقام فرمانده کل سپاه] درباره طرح ادغام ارتش و سپاه مذاکره کردیم. ساعت یک ربع به یازده شب به باختران رسیدیم. در مقر قرارگاه رمضان شام خوردیم و استراحت کردم.