خاطرات
  • صفحه اصلی
  • خاطرات
  • خاطرات روزانه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی/ سال 1367/ کتاب «پایان دفاع ، آغاز بازسازی»

خاطرات روزانه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی/ سال 1367/ کتاب «پایان دفاع ، آغاز بازسازی»

  • پنجشنبه ۴ فروردین ۱۳۶۷

 

پنجشنبه 4 فروردین   |   5 شعبان 1408                           24 می 1988

دیشب در خواب دچار کابوس شدم ولی کوتاه بود:  سنگینی حیوانی را روی بدنم احساس می‌کردم و نمی‌توانستم تکان بخورم. با ذکر خدا و استعاذه رفع شد؛ بی‌سابقه نیست.  بارها نظیر این حالت برایم پیش آمده است.

بعد از نماز ،  محسن سرکار رفت.  او صبحانه را سر کارش می‌خورد. محافظان صبحانه را حاضر کردند. اخبار  رادیو صدای آمریکا را گرفتم. آمریکا هم عراق را به خاطر استعمال سلاح شیمیایی علیه مردم حلبچه، به صورت کمرنگ محکوم کرده و موج خوبی برخاسته است .

آقای سنجقی اطلاع داد، دیشب نیروهای ما ارتفاعی را در منطقه عملیاتی  والفجر 10 که دست به دست می‌گشت، تصرف کرده‌اند. هوا سرد شده است،  خدا کند که به حد یخبندان و سرما زدن محصولات  کشاورزی نرسد. معمولاً در این فصل که شکوفه‌ها باز می‌شود، چند روزی هوا سرد می‌شود.

برای مصاحبه با خبرنگاران خارجی به مجلس رفتم .  تا ساعت ده و نیم صبح گزارش‌ها را خواندم. مرحله پنجم عملیات والفجر 10 را دیشب انجام داده‌ایم  و موفق بوده است.

ساعت ده و نیم  که جلسه مصاحبه آماده شده بود، در همان لحظه وضعیت قرمز شد و پنج موشک عراق به تهران خورد . لابد برای به هم زدن مصاحبه من این زمان انتخاب شده و تحت تاثیر مرحله پنجم عملیات والفجر10 بوده است. به جلسه مصاحبه رفتم و همان لحظه ششمین موشک هم رسید ولی من و حضار  ، خونسردی خود را حفظ کردیم و مصاحبه به خوبی انجام شد[1].  قبل از مصاحبه ، چند جمله‌ای صحبت کردم[2].  و بعد به سوالات پاسخ دادم[3]؛ مصاحبه تا ظهر طول کشید.

ظهر آقای  [فریدون ] مهدی‌نژاد، گزارش آمادگی برای عملیات ویژه را داد. بعد از ناهار به منزل آمدم. عصر به مطالعه گزارش‌ها و تماشای ویدئو نشستم.

محسن دیر آمد. برای آزمایش موشک 120کیلومتری سپاه [سجّیل] - آزمایش روی سکو -  رفته بود . در آزمایش، نازل موشک ذوب شده و ادامه کار تا ساخت  یک نازل مقاوم تر عقب افتاده است .

آقای سیداحمد موسوی از لبنان آمد  و گزارشی از نتایج تحقیقات سفیر انگلیس در بیروت شرقی، درباره سرنوشت [سید محسن] موسوی و [احمد] متوسلیان، [تقی] رستگار مقدم و [کاظم] اخوان ربوده شده آورد. احتمال زنده بودن آنها را می‌دهند؛ رد پای آنها را تا یک زندان فالانژیست ها پیدا کرده‌اند[4].