خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی – انقلاب و پیروزی ماجرای سوء قصد به جان آیت الله هاشمی رفسنجانی توسط گروه فرقان در سال 1358
ماجرای سوء قصد به جان آیت الله هاشمی رفسنجانی توسط گروه فرقان در سال 1358تاریخ 4/3/1358 شامگاه جمعه چهارم خرداد 58 بود. یکی از پاسداران، نزدیکیهای ساعت 9 شب به وسیله زنگ در خانه، اطلاع داد که دو نفر از سوی آقای ]علی اکبر[ ناطق نوری برای من نامهای آوردهاند و میخواهند مرا ببینند. من که تصمیم گرفته بودم در مورد کارهای مردم، سختگیری نکنم، گفتم ایشان را به اتاق پذیرایی راهنمایی کنید. بعد هم خودم به آن اتاق رفتم. در آنجا دیدم جوانی با پاسدار محافظ منزل، در اتاق پذیرایی نشستهاند. با آمدن من، پاسدار بیرون رفت و بعد از آن، من رو به جوان کردم و گفتم: اگر کاری دارید بفرمائید". او بلند شد و آمد ایستاد جلوی صندلی من، چیزی از جیبش درآورد و گفت متأسفانه فراموش کردهام که نامه را همراه بیاورم؛ ولی ورقههایی از جبیبش بیرون آورد. من متوجه شدم که این ورقهها رنگ همان اعلامیههایی را دارد که پس از ترورهای اخیر به دست آمده است. در حال صحبت کردن با وی، او دستش را به زیر پیراهن برد؛ برای من روشن شد که او قصد سوئی دارد. در همین لحظه او بلافاصله اسلحهای را از زیر پیراهنش بیرون آورد و به سوی من نشانه گرفت. من با توجه به اینکه فاصلهای نیز با وی نداشتم، مچ همان دستی را که اسلحهاش در آن بود، گرفتم و با وی گلاویز شدم و متوجه شدم در حالی که او از خود دفاع میکند، رفیق وی نیز در حیاط منزل، جلوی پاسدار دیگر را گرفته و نمیگذارد که او به کمک من بیاید. اما سرانجام وقتی او دید که دوستش نمیتواند در اتاق پذیرایی، کاری از پیش ببرد و گیر افتاده، وارد اتاق شد و از همان کنار در ورودی، شروع به تیراندازی کرد. در این لحظه بود که عفت و سایر اعضای خانواده به کمک آمدند؛ این در حالی بود که من احساس میکردم یک تیر به من اصابت کرده و از شکمم خارج شده است. در این لحظات شخصی که درون اتاق بود، همچنان تلاش میکرد گلولهای دیگر به سوی من شلیک کند که عفت، همسرم، مانع او شد که وی بتواند به سر من و یا جای حساس دیگر تیراندازی کند. آنها هم که دیدند نمیتوانند کاری بکنند، پس از این درگیری از صحنه حادثه گریختند. بعد از فرار آن دو نفر، عفت با اتومبیل یکی از همسایگان، مرا به بیمارستان شهدا در میدان تجریش رساند. در آنجا هم پزشکان نهایت لطف را با سرعت تمام انجام دادند و در حالی که در اثر گلوله، به کبد و بخشی از ریهام، آسیب رسیده بود، با کمک خداوند و تلاش و همت آقایان دکتر ]سیدمحمود[طباطبایی، دکتر ]مهربان[سمیعی، دکترموسوی، خانم دکتر ]آفاق[ آذربال و جمع دیگری از پزشکان و پرستاران، خطر برطرف شد. وقتی تیر خوردم، یک لحظه فکر کردم که شهید میشوم و به آرزوی دیرینهام ـ که شهادت در راه خدا بود ـ رسیدهام؛ اما وقتی که در بیمارستان به هوش آمدم و دیدم که علیرغم آن صدمات هنوز زندهام، دانستم که قسمت من چیز دیگری است. بعد که مطلع شدم حضرت امام، برای سلامتی و نجات من از این حادثه، نذری کردهاند، فکر کردم که شاید خداوند نذر ایشان را بر خواسته شخصی من، ارجحیت داده و آن را پذیرفته است.منبع: کتاب هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات 58-1357 ، انقلاب و پیروزی، زیر نظر عباس بشیری