بازخوانی سفر آیت الله هاشمی رفسنجانی به تبریز
به گزارش تبریز بیدار ، امروز مصادف است با سالگرد وفات مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی از مبارزین و رهبران نهضت انقلاب که سالها در مناصب مختلف نظام مسئولیت داشته است. سفر مرحوم هاشمی به تبریز در سال ۷۴ یکی از نقاط چالشی و بحثبرانگیز تاریخ مشترک تبریز و هاشمی است. آنچه میخوانید روایتی است که علی عبدالعلیزاده، استاندار دولتهای اول و دوم دولت سازندگی در آذربایجان شرقی و وزیر مسکن و راه و شهرسازی در دولت اصلاحات از نحوه انتخاب خود بهعنوان استاندار در تابستان سال ۱۳۷۱ روایت میکند.
این روایت در صفحات ۳۴-۳۵ کتاب «آقای استاندار» دربرگیرنده خاطرات عبدالعلیزاده و گفتگو با صنعت و توسعه منتشرشده است که بخشهایی از آن را درباره نحوه انتخاب وی بهعنوان استاندار و دیدگاههای مرحوم آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی درباره آذربایجان را ازنظر میگذرانیم. در ادامه سفر مرحوم هاشمی رفسنجانی به تبریز از زبان خودشان میخوانیم.
۱) ... بعد از مدتی آقای نوری به من پیشنهاد کردند که سمت استانداری یکی از استانهای کشور را بپذیرم، اما من مخالفت کردم. ازنظر سیاسی، من یک نیروی سوخته بودم و فکر میکردم فقط باید یک کارشناس باشم، نه استاندار. اما دوستان اصرار میکردند و استانهای مختلف را پیشنهاد میدادند. وقتی با اصرار دوستان مواجه شدم، نزد آقای آقازاده رفتم و ایشان را متقاعد کردم تا به من حکم مشاوره بدهند و من از وزارت کشور به وزارت نفت رفتم.
دوستان در وزارت کشور قبول نمیکردند که من به وزارت نفت بروم اما با اصرار من قبول کردند و من در وزارت نفت مشغول بهکار شدم. نخستین روزی که کارم را در وزارت نفت شروع کردم از دفتر آقای هاشمی رفسنجانی با من تماس گرفتند و گفتند که به دفتر ایشان بروم.
وقتی خدمت ایشان رسیدم گفتند که چرا استاندار نمیشوی؟ گفتم حاجآقا، من یک نیروی سوخته سیاسیام. تبریز اینقدر مهم است که شما نمیتوانید آنجا نیروی سوخته سیاسی را بر سر کار بگذارید. بههرحال صلاحیت من از سوی شورای نگهبان رد شده است. آقای هاشمی عصبانی شد و گفت شما این فرصت را قبول کن. اگر کسی درباره این مسائل صحبت کرد، من پاسخگو خواهم بود.
۲) حدود یک ساعت با هم حرف زدیم و یک مسائلی را آقای هاشمی درباره آذربایجان مطرح کرد که من روی آنها بحث داشتم. در آخر هم آقای هاشمی گفتند که «بههرحال دیدگاه من این است و تو اگر قبول نداری برو و ثابت کن من اشتباه میکنم» من هم گفتم «میروم و اثبات میکنم که دیدگاه شما نسبت به آذربایجان درست نیست.»
آذربایجان آنچنانکه باید پایکار انقلاب نیست!
ایشان میگفت طبق گزارشهایی که به من رسیده آذربایجان آنچنانکه باید پایکار انقلاب نیست. تحلیل ایشان این بود که میان آذربایجان و انقلاب تنها یک پرده مانده است! البته این دیدگاه بیشتر ناشی از اطلاعات نادرستی بود که برخی نهادها به ایشان داده بودند. دلیل دیگر هم داشت و آن اینکه سال ۶۸ که آقای هاشمی رئیسجمهور شدند نخستین سفر استانی را رفتند به آذربایجان شرقی. آن موقع تیمهای حفاظت خیلی اختیارات داشته و اشتباهات زیادی در برنامهریزی داشتند. اولاً تاریخ سفر را اعلام نکردند و یک روز مانده به سفر آقای هاشمی تازه اعلام کردند که ایشان قرار است به آذربایجان بیایند. دوم اینکه مسیر استقبال را نیمهشب تغییر دادند و کسی در مسیر جایگزین به استقبال آقای هاشمی نیامده بود و مردم در مسیر قبلی برای استقبال رفته بودند. این برنامهریزی غلط باعث شده بود که این فکر ایجاد شود که مردم از آقای هاشمی استقبال نکردهاند درحالیکه اصلاً برنامه استقبالی برای آقای هاشمی تدارک دیده نشده بود.
خلاصه من عرض کردم که آذربایجان اینهمه شهید داده و پایکار انقلاب بوده و من اثبات میکنم که این گزارشها غلط است. ایشان هم گفتند برو و ثابت کن.
اگر آقا به تبریز به بیاید غوغا میشود
خلاصه با این نیت که اثبات کنم آذربایجان پایکار انقلاب و جمهوری اسلامی است آمدم به استانداری آذربایجان شرقی. خرداد ۷۴ آقای هاشمی آمدند به تبریز. البته قبل از آن رهبر معظم انقلاب آقای خامنهای یک سال بعد از حضور من در استانداری یعنی سال ۷۲ به تبریز آمدند که آنهم ماجرای شنیدنی است و مقدم بر سفر آقای هاشمی رخ داد.
من یک روز استانداری بودم که آقای اکبر حجازی که اخوی آقای اصغر حجازی است و ما باهم در دانشگاه تبریز رفیق بودیم، آمدند پیش من. بعد از حال و احوال پرسیدند که «سال ۶۸ که آقای هاشمی آمده بود و استقبال نشده بود، ماجرا چه بود؟» من توضیح دادم که ماجرا از چه قرار بوده و ایشان دوباره پرسید «یعنی اگر الآن آقای هاشمی بیایند اینجا مردم استقبال میکنند؟» گفتم «آقای حجازی بستگی به برنامه ریزش دارد. اگر آقای هاشمی بخواهند بیایند اینجا و دو هفته قبل به ما اطلاع داده باشند که ما بتوانیم برنامهریزی کنیم و از مردم دعوت کنیم، چرا استقبال نکنند؟». دوباره پرسیدند که «اگر رهبری بیایند چه؟» گفتم «غوغا میشود و استقبال از ایشان بینظیر خواهد بود» گفت مطمئنی؟ گفتم بله.
حرفی نزد و رفت. چند روز بعد به من زنگ زد و گفت «آقا میخواهند تشریف بیاورند آذربایجان» گفتم که «باید دو هفته زودتر به ما اطلاع بدهید وگرنه من مسئولیتی در استقبال ندارم» خلاصه تیرماه بود که به من زنگ زدند و گفتند که« آقا دو هفته دیگر به تبریز خواهند آمد اما شما مطلقاً به کسی نباید بگویید.»
خیلی هم تأکید کردند که اگر خبر آمدن ایشان درز کند، سفر لغو خواهد شد و برای خودت هم بد خواهد بود.
حالا بدون اطلاعرسانی هم نمیشد که استقبال خوبی تدارک دید. این بود که من رفتم خدمت مرحوم آقای ملکوتی امامجمعه تبریز و گفتم شما خبردارید که آقا میخواهند به تبریز بیایند؟ گفتند نه.
ایشان اطلاع نداشت و گفتند که حتماً باید سفر آقای هاشمی را جبران کنیم. من هم عرض کردم که به من گفتهاند نباید به کسی اطلاع بدهم و این باعث میشود که همان قصه سفر آقای هاشمی تکرار شود. لذا شما خودتان که نماینده آقا هستید از مردم دعوت کنید که در مراسم استقبال حضور داشته باشند. البته به ایشان نگفتم که تاریخ دقیق سفر چه زمانی است.
ایشان هم فردایش رفتند نماز جمعه و گفتند که «مردم مژده میدهم که بهزودی ما میزبان رهبر انقلاب خواهیم بود و از شما میخواهم که آماده باشید.» من هم سفارش داده بودم که یک پوستر بزرگ با تصویر آقا و این شعر که «مژدهای دل که مسیحا نفسی میآید / که از انفاس خوشش بوی کسی میآید» را آماده کنند و بهمحض اینکه آقای ملکوتی خبر را به مردم دادند، این پوستر را در همان مصلای نماز جمعه نصب کردند.
بههرحال رهبر انقلاب تشریف آوردند و یک استقبال عظیمی از رهبری شکل گرفت که هنوز هم شاید تکرار نشده باشد. دراینبین آقای هاشمی هم خیلی نگران سفر رهبری بودند. وقتی اخبار را دیدند، زنگ زدند از من تشکر کردند و خیلی خوشحال بودند. بعدها هم به من میگفتند که «آقای عبدالعلیزاده شما در تبریز برای رهبری چه کردید؟ ایشان معمولاً سفر که میروند وقتی باهم صحبت میکنیم به تعریفی مختصر و اینکه سفر خوب بوده و غیره اکتفا میکنند اما از زمانی که تبریز آمدهاند، هر زمان که باهم ملاقات میکنیم از سفر تبریز تعریف میکنند.»
دیدگاه هاشمی نسبت به آذربایجان تغییر کرد
خلاصه سال ۷۴ خود آقای هاشمی تشریف آوردند و آن استقبال تاریخی از ایشان در تبریز شد که بهنوعی تکرار استقبال از رهبری بود. آقای هاشمی آمدند در استادیوم باغ شمال و جمعیتی که با شور و حال در استقبال از ایشان شعار میدادند و موج میزدند را مشاهده کردند و اشک از چشمان ایشان جاری شد. من هم کنار دست ایشان بودم و میدیدم که ایشان از سر شوق مردم، دارند گریه میکنند. رفتند پشت تریبون و صحبت را اینطور شروع کردند که «دنیا با دیدن این صحنهها و استقبال عظیم شما مردم آذربایجان باید تحلیل خودش را نسبت به آذربایجان عوض کند و من این کار را کردم» این جمله را کسی نفهمید یعنی چه اما من میدانستم.
بعد از سخنرانی هم که داشتیم برمیگشتیم خدمتشان گفتم: «حاجآقا شما فرمودید من دیدگاهم را عوض کردم؛ پس مأموریت من هم تمامشده است» ایشان هم خندهای کردند و گفتند «تازه مأموریتت شروع شده است.»
واکنش تلخ هاشمی به عقبماندگی آذربایجان در پایان دوران ریاست جمهوری خویش / جمعیت زیادی برای استقبال آمده بود اما انتظار استاندار بیشتر بود
مرحوم هاشمی هم در خاطرات خود سفر تبریز را اینچنین روایت میکند:
به منزل آقای ملکوتی رفتیم. نماز و ناهار و استراحت و مطالعه تا ساعت سه ونیم انجام شد. تعداد زیادی از روحانیون هم بودند. همهجا در شهر، مردم به گرمی استقبال داشتند.
به مصلای [امام خمینی] تبریز برای سخنرانی در اجتماع مردم رفتیم. جمعیت زیادی بود، ولی انتظار خودشان بیش از این بود. آقای ملکوتی صحبت کردند و سپس من صحبت طولانی داشتم. مصلا وسیع است، میگویند حدود شش هکتار.
به استانداری برگشتیم. با نمایندگان استان جلسه داشتیم. آمار و ارقامی از محرومیت و عقبماندگی استان دادند که برایم تعجبانگیز بود. نظرم این شد علاوه بر میراث شوم رژیم سابق، مشکلات جنگ و ضعف مدیریتها وضع را چنین کرده که استان بااینهمه منابع طبیعی، در چنین وضعی باشد. در جلسه مدیران استان، همین نظر را به تلخی بیان کردم و خواستار تحول شدم.