مصاحبه
  • صفحه اصلی
  • مصاحبه
  • مصاحبه آیت ا... هاشمی رفسنجانی درخصوص بعثت و خاطرات سفر به عربستان

مصاحبه آیت ا... هاشمی رفسنجانی درخصوص بعثت و خاطرات سفر به عربستان

  • ساختمان قدس
  • دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۷

 

○ خیلی ممنون هستیم، چون با مشغله‌ای که دارید این فرصت را فراهم کردید. عید، عید مبعث و بزرگترین عید مسلمین است و شادی بخش همه جان‌های آزاده و آزادی خواه، اسلام در حقیقت بندهای بندگی دنیایی را از دست و پای همه باز کرد و به بندگی خدا فراخواند.

شما در خصوص بعثت و این اتفاق خجسته برای ما و همه عزیزان مشتاقی که دارند این برنامه را می‌بینند، صحبت بفرمائید.

● بسم الله الرحمن الرحیم، ابتدا این عید عظیم را که بزرگترین عید دینی تاریخ است، به همه مسلمانان، بلکه بشریت تبریک عرض می‌کنیم. خیلی‌ها مسلمان نیستند، ولی غیرمستقیم از برکات این عید در زندگی شان بهره گرفته اند.

این عید به این دلیل اهمیت دارد که بعد از 500 سال پس از دوران حضرت مسیح که ارتباطی بین آسمان و زمین نبود و فرشتگان وحی نمی‌آمدند، درهای آسمان باز شد و حضرت جبرائیل آمد و پیام خداوند را آورد و بعثت پیغمبر اکرم آغاز شد. 23 سال هم این آمد و رفت بود و جبرائیل برای هدایت انسانها و سعادت بشر حامل پیام‌های مؤثر الهی بود. علاوه بر اینکه خود پیغمبر(ص) هم از درون با تربیت الهی به گونه ساخته شده بود که دائماً الهاماتش شبیه به وحی مردم را هدایت می‌کرد.

آخرین صحبت مهمی که پیغمبر(ص) در مکه فرمودند، نزدیک پایان دوره رسالت‌شان بود که فرمودند: «هر چه که مایه سعادت بشر است، من در این 23 سال آوردم و هر چه مایه بدبختی انسانهاست، شما را از آنها نهی کردم.» البته معلوم است که پیغمبر خیلی وارد جزئیات نشدند. ولی کلیات رسالت پیغمبر این سرمایه را در اختیار ما گذاشته است.

حقیقتاً در این عید کسانی که اسلام شناس هستند و تاریخ را می‌دانند، دین شناس و جامعه شناس درستی هستند، باید بررسی کنند که واقعاً چه قدرتی بوده که پیغمبر را از یک انسان معمولی به یک مرشد، رهبر و معلم برای همه انسانها از آن زمان تا نهایت تبدیل کرد. الان که 1400 سال گذشته، بیش از 5/1 میلیارد مسلمان دارند به پیغمبر عشق می‌ورزند و غیر مستقیم هم پیروان ادیان دیگر و حتی اگر انسان ملحددم باشد، دارند از آن بهره می‌گیرند.

این دین بعد از 1400 سال، کهنه نشده و طراوت قرآنی که پیغمبر(ص) آورد، هر روز بیشتر می‌شود. در طول 75 سال عمرم، از روزی که با قرآن آشنا شدم، هر روز برای من با طراوت بیشتر مطرح است. واقعاً به این شکل است و هیچ وقت برای انسانها کهنه نمی‌شود.

○ آن گونه که از خودتان شنیدم، سالهاست که مشغول کتابت تفسیر قرآن هستید.

● بله؛ چون من از ابتدای طلبگی ام و حتی در خانواده توسط پدرم با قرآن انس پیدا کردم. در مدت 3 سالی که در اوین زندانی بودم، یک دوره یادداشت‌هایی از قرآن برداشتم به منظور اینکه فهرست کاملی از مطالب قرآن به نام «کلید قرآن» بوجود بیاورم. هنوز هم جایش در کتابخانه‌ها خالی است. بعد که از زندان بیرون آمدم. دوستان گفتند که این یک تفسیر آماده است. اول تفسیر راهنما را منتشر کردند و بعد از آن دارند فرهنگ قرآن را آماده می‌کنند که تا الان 20 جلد از آن را منتشر کرده ایم و فکر می‌کنم 10 تا 15 جلد دیگر از آن مانده باشد. این هم از برکت قرآن است. من بعنوان یک انسان جذب شده به قرآن، توانستم از طریق قرآن پیغمبر(ص) را بهتر بشناسم.

○ مطلبی که فرمودید، مربوط به سالهای زندان می‌شود. اگر موافق باشید سری به آن بزنیم و دوباره برگردیم. مردم خاطرات بسیار زیادی از شما در مدتی که زندان بودید، هم در کتابهایی که از خاطرات شما چاپ شده و هم آنهایی که چاپ نشده و بعضاً شفاهاً در حلقه‌های خصوصی‌تر مطرح کرده اید، خواندند و شنیدند. می‌خواهم ارتباطی از بعثت پیامبر اکرم (ص) به زندان شما و تفسیر بگیریم. می‌خواهم این را عرض کنم که بعثتی که در 1400 سال پیش انجام شد، چه پویایی و چه حس زندگی و روح همیشه جاری در آن هست که بعد از 1400 سال، آن بعثت و آن کتاب که نتیجه آن بعثت است، شما را وادار می‌کند به اینکه هر دفعه که نگاهش می‌کنید، دریافت جدید و درک و شعور تازه‌ای نسبت به آن داشته باشید؟ چه در زندان باشد، چه در بیخوابی‌های دوران جنگ باشد و چه در اوج مشغله کاری شما باشد. راز این چیست؟

● راز این مسئله برمی گردد به اینکه دین آن گونه که خداوند مطرح می‌کند، درست منطبق با فطرت بشر است. « فطرت الله علی دینکم لا تبدیل خلق الله ذالک دین القیم » همه حرف همین جاست. بشر که فطرت انسان را به این خوبی نمی‌شناسد. این خداست که فطرت ما انسانها را خوب می‌شناسد. بنا هم بوده که دین خاتم را بیاورد. دینی که بعد از آن، دیگر راهنمای آسمانی نمی‌آید. این دین، یعنی دین اسلام جامع‌ترین مسایلی را که نیاز فطرت بشر است و باید با اقتضای فطرت بشر در اختیار ما گذاشته شود، آورده است. حقیقتاً ما هر چه که بیشتر کار می‌کنیم - اینها جزو تبلیغات ما نیست. واقعاً جزء فهم ماست - می‌بینیم هنوز با عمق قرآن فاصله زیادی داریم. علت آن هم این است که بنا بوده بعد از این، دینی برای هدایت بشر نیاید. البته بشر زندگی خودش را از راه علم، عقل، تجربه و تلاش، تنظیم می‌کند. ولی این اصول کلی راهنماست. چون این راهنمایی‌ها در فطرت ما هست، کهنه نخواهد شد.

○ نکته‌ای الان به ذهنم رسید که می‌خواهم نظر شما را هم بدانم. موقعی که پیغمبر (ص) قرآن را بر مردم می‌خواند و آیات وحی را برای مردم بیان می‌کند، در ابتدای کار، اتهام این که اینها شرک و بر ساخته ذهن خود پیامبر است و مطالب دیگر مطرح می‌شود. الان که بعد از 1400 سال قرآن را نگاه می‌کنید، بعنوان یک معجزه می‌بینید که در نهایت بلاغت، استحکام، تصویرگری و ظرافت، پر از قصه، تمثیل و ظرائف است.

می‌خواهم نظر شما را بعنوان کسی که سالهاست روی قرآن و مفاهیم آن کار می‌کند، بپرسم که چرا قرآن به این شیوه بیان شد؟ چرا به شیوه قصه و تمثیل نازل شد؟ خداوند در قرآن می‌فرماید که هیچ ابایی ندارم از اینکه یک پشه را مثال بزنم. چه چیز و چه ارتباطی بین کلام خداوند و ذهن بشر بود که خداوند این‌گونه این کلام را بر بشر نازل کرده است؟

● معمولاً انبیاء همیشه با معجزه شناخته می‌شوند. چون کسی که می‌آید و ادعا می‌کند از طرف خداوند آمده است. باید نشانه‌ها و امتیازاتی داشته باشد که دیگران نداشته باشند، وگرنه این ادعا را همه می‌توانند بکنند. برای کشف صحت، راه کار انبیاء همیشه معجزات آنها بود. طبعاً پیغمبر اسلام(ص) هم باید معجزات زیادی ارائه بدهند. برحسب فهم مردم و در حدی که مردم زمان خودش و زمان‌های بعد، این معجزه را ببینند و باور کنند. البته پیامبر(ص) در همه مقاطع معجزات محسوسی برای عامه مردم داشتند، ولی از خود قرآن شنیده می‌شود که معجزه اساسی پیغمبر(ص) و به تعبیر خودشان معجزه «خالده» قرآن است.

آن موقع اعرابی که مخاطب بودند، از الفاظ قرآن، از آهنگ قرآن، از بلاغت و فصاحت قرآن و از این‌گونه چیزها بیشتر مسرور می‌شدند. ولی کسانی که عالم بودند، به محتوا می‌رفتند. نکته جالب‌تر اینکه، پیغمبر(ص) که این معجزه را می‌آورند، خود ایشان هیچ سابقه‌ای در خلق شاهکارهای ادبی، علمی و یا شعر نداشتند. حتی در خود قرآن روشن است که خود پیغمبر(ص) سواد خواندن و نوشتن را هم در شروع بعثت نداشتند.

البته ویژگی‌های دیگری داشتند که همه مجذوب پیغمبر(ص) بودند. امانت‌داری، راستگویی‌، صداقت و اخلاق بسیار خوبی که داشتند. یا خاندانی داشتند که از زمان حضرت ابراهیم تا آن زمان، رشته فامیل ایشان شناخته شده و اجدادشان، از نسلی پرافتخار بودند.

زندگی 40 ساله پیغمبر هم هیچ کسی را آزرده نکرده بودالبته ایشان یک شخصیت مبرز، نامدار، سرمایه دار و تیول‌دار نبودند که قدرت مالی داشته باشند و یا آثار ادبی و علمی ارائه کنند. لذا از چنین انسانی، آمدن چنین کتابی، معجزه است.

شما نکاتی می‌گویید که تهمت می‌زدند. مخالفان، مشرکان و هر کسی که مخالف بود، می‌بایست فکری در مقابل تأثیر قرآن می‌کردند. بعضی‌ها می‌گفتند: سحر است، چون تأثیر قرآن سحرگونه بود. بعضی‌ها می‌گفتند: پیغمبر معلم دارد. خود قرآن می‌گوید: آن معلمی که اینها اشاره می‌کنند، عجمی است. یعنی قرآن عربی است و یک انسان عجم نمی‌تواند چنین اثر عربی بیاورد. بعضی‌ها هم می‌گفتند: از اسطوره‌هایی که در ارتباط با کائنات بوده، یاد گرفته وآنها را برای ما تکرار می‌کند. حرف‌های قرآن همه آن گذشته‌ها و شیوه‌هایی را که موسوم شده بود، نفی می‌کرد. گروهی می‌گفتند شعر است. البته قرآن با آن شعری که در عربستان بود، نمی‌ساخت. ولی قرآن صدر و قافیه خوبی دارد و موزون است. وقتی که انسان آیات قرآنی را می‌خواند، ذائقه شعری‌اش را تحریک می‌کند. لذا این اتهام هم نمی‌چسبد.

عمده مسئله و راز آن همین است که قرآن کلام خداست و با فطرت انسان تطبیق می‌کند و خداوند این الفاظ را خلق کرده است. این تفکری که گاهی پیدا می‌شود و می‌گویند: خداوند این الفاظ را خلق نکرده، بلکه معنایی را به پیغمبر القاء کرده، با خود قرآن ناسازگار است. قرآن می‌گوید: پیامبر(ص) با همین الفاظ دریافت می‌کرد. حتی از قرآن استفاده می‌شود. پیغمبر گاهی نگران بود که کلمه‌ای را فراموش کند. عجله می‌کرد و به زبان می‌آورد و در زمان وحی تکرار می‌کرد. خداوند در خود قرآن می‌فرماید که این کار را نکن، ما خودمان کمک می‌کنیم که شما فراموش نکنید. یعنی در ذهن می‌ماند.

باز از خود آیات قرآن می‌فهمیم که خداوند برای پیغمبر(ص) و خود مسلمانان تضمین کرده که خودم قرآن را حفظ می‌کنم و هیچ کسی نمی‌تواند آن را تحریف بکند. « انا نحن نزلّنا واناله لحافظون» در این آیه خیلی تأکید است و آیه دیگری همان را تفسیر می‌کند که تحریف از عقب، جلو، یمین و یسار، راهی به قرآن نخواهد داشت.

یکی از کارهای زشتی که بعضی‌ها می‌کنند، این است که بحث تحریف قرآن را طرح می‌کنند. نمی‌فهمند که چه ضربه‌ای به اصالت این سند می‌زنند! مثلاً فرض کنید یک مسئله اختلافی با فرقه‌های دیگر دارند و می‌خواهند به شکلی درست کنند که این‌گونه حرف می‌زنند. معتبرترین سند که از تاریخ‌های قدیم مانده، همین قرآن است.

○ به خلق و خوی پیامبر اشاره کردید. اگر ایرادی ندارد بخش دیگری از برنامه را ببینیم.

● من هم خوشحال می‌شوم.

○ انشاءالله در جای خودش مفصلاً راجع به این تصاویری که دیدیم، صحبت خواهیم کرد. عرض می‌کردم که به خلق و خوی حضرت رسول (ص) اشاره فرمودید. در خود قرآن و در جاهای مختلف به خلق و خوی پیامبر اشاره شده. « ا نک علی خلق العظیم» والی آخر. خود حضرت فرمودند: انی وضعته لائمه مکارم الاخلاق». این وزنه‌ای را ایجاد می‌کند و مرکز توجهی در بعثت پیغمبر می‌شود. با توجه به سابقه‌ای که حضرت در مکه داشتند و دلیلی که از بعثت خودشان می‌آورند و تصریح قرآن، این جایگاه را برای ما به یک جایگاه ویژه تبدیل می‌کند.

خلق و خوی پیامبر چه بوده که هنوز که هنوز است، وقتی از خلق محمدی (ص) یاد می‌کنیم، در دل خود چیزی را حس می‌کنیم که نمی‌توانیم آن را وصف کنیم؟

● باید رمز خلق عظیم پیغمبر را در چند چیز جستجوی کرد. اول در وجود خود ایشان، خداوند این‌گونه خواسته بود و پیغمبر هم به این شکل بار آمده بود که نسبت به مردم بسیار رئوف بودند. این را هم از قرآن می‌فهمیم. برای اینکه محکم‌تر حرف بزنیم، از قرآن می‌گوییم. در این رابطه خیلی سند داریم.

قرآن می‌فرماید: ما انسانی را مبعوث کردیم که برای شما رئوف است و بیش از خودتان به سعادت، خوشی و خوبی شما حرص دارد. « بالمؤمنین الرئوف الرحیم» یعنی با قلب رئوف و مهربان. طبعاً هر کسی که دیگران را دوست بدارد، در همین حدی که دوست می‌دارد، رفتارش با آنها رفتار خوبی می‌شود. یعنی رفتارش قابل تحسین می‌شود. معلوم است که انسان با فرزندش چکار می‌کند. ولی با نوع دوستی که پیغمبر داشته، قابل مقایسه نیست. با این روحیه همه ناملایماتی که برای پیامبر پیش می‌آمد، قابل حل بود. آن چیزی که ایشان را راضی می‌کرد، این بود که ببیند کسی را هدایت و یا مشکل کسی را حل کرده است. بالاخره در مقابل دیگران صبر و تحمل داشت تا بتواند آنها را جذب و هدایت کند.

گاهی تعبیرات دیگری در قرآن می‌بینید که باید سئوال شما را هم از این زاویه نگاه کنیم. مثلاً « قال ما انزلنا الیک قرآن، به تشراح» ما نخواستیم شما به خاطر اینکه قرآن را اجرا یی کنید، این همه زحمت بکشید. ما به شما مسئولیت تذکر دادیم. گاهی تعبیر بیشتری دارد به اینکه شما به خاطر این التهابی که برای خوبی مردم دارید، انگار می‌خواهید جان خود را از دست بدهید.

پس ببینید این روحیه در ذات خود پیغمبر بود. بعلاوه تعلیمات قرآن هم بود که پیغمبر شبانه روز تحت تأثیر آن بود. یا می‌گرفت، یا آموزش می‌داد و یا تنظیم می‌کرد. با تعلیمات آن گونه که پیغمبر می‌فهمید، ما که نمی‌فهمیم. چون ایشان همه چیز را می‌فهمیدند. بنابراین همه اینها عواملی بودند که این صفات عالی انسانی که حسن خلق است، به گونه‌ای در وجود ایشان باشد که خداوند به این شکل تعریف کند. « انک علی خلق عظیم» خدایی که همه دنیا را کوچک می‌بیند، از خلق پیغمبر با عظمت یاد می‌کند.

بله. واقعاً یکی از معجزات پیغمبر همین خلقشان بود. افرادی می‌آمدند که عصبانی و بت پرست بودند. چون گاهی به بت هایشان اهانت می‌شد، با خشم و عصبانیت می‌آمدند. وقتی در محضر پیغمبر می‌نشستند و رفتار پیغمبر را می‌دیدند و در مقابل خشونتی که می‌کردند، محبت می‌دیدند، برای آنها کافی بود و با دین برمی گشتند. بهرحال خلق پیغمبر برای همه مثال زدنی است.

○ یکی از دلایل جاذبه حضرت رسول (ص) همین خلق خوش بوده است. در ضرب المثل‌های خودمان هم داریم که مردم با روی باز به در خانه‌ها می‌آیند، نه با درب باز. فکر می‌کنم لازمه نبوت و دعوت همین خلق خوش باشد.

● بله. شرطش همین است. قرآن در جایی می‌فرمایند « فدما رحمت من الله لن ترحم و لا کنتم من فضل من قولک » این آیه مال جنگ احد است. در جنگ احد پیغمبر حق داشتند که عصبانی باشند. چون یک جنگ فتح شده‌ای را به خاطر اینکه عده‌ای می‌خواستند به غنائم برسند، سنگر را خالی و جنگ را خراب کردند و مسلمانان این همه شهید دادند. این برای پیغمبر خیلی سنگین بود. ولی جالب این است که خداوند با ابراز تحسین می‌گوید: «با رحمت خداوند در حالت نرمش با اینها قرار گرفت». یعنی همین آدم‌هایی را که در جنگ تخلف کردند، ببخش.

پس خود تعلیمات قرآن هم با اینکه خلق پیغمبر عظیم بوده، در نقطه حساسی به داد پیغمبر می‌رسد. همین جا هم می‌گوید که این اتفاق با رحمت خدا افتاد. چون بطور طبیعی فرمانده جنگ با این حالت باید عصبانی شود. شما می‌بینید که حضرت موسی وقتی از کوه طور برمی گردد و می‌بیند که بنی اسرائیل منحرف و گوساله پرست شده‌اند، عصبانی می‌شود و آن برخورد را با برادرش هارون می‌کند و می‌گوید: مردم را در غیاب من خوب هدایت نکردید. حتی ریش برادرش را می‌گیرد و می‌کشد. الواری را که با خودش آورده بود، از خشم به زمین می‌اندازد. چون می‌بیند همه زحماتش به باد رفته است. کسانی را که از دست فرعون نجات داده و خدا پرست کرده و به صحرای سینا آورده بود، یکدفعه به دنبال گوساله سامری رفته اند. قطعاً برای پیغمبر سخت است. اما ما نمونه آن را در جنگ احد می‌بینیم که از آن طرف تحسین می‌شود.

○ آیا پیغمبر غیر از مواردی که در مقابل مشرکین یا کفار، عصبانی شده بود، در جای دیگر هم سراغ دارید که عصبانی شوند؟ با توجه به مطالعاتی که انجام داده اید، چیزی در ذهن شریفتان هست؟

● مشخصاً چیزی در ذهنم نیست. ولی مواردی بوده که گاهی مصلحت می‌دیدند قیافه خشم آلودی نشان بدهند. نمی‌توان گفت که ایشان همه جا اینگونه بودند. باید در جاهایی به جای خنده، اخم کرد. از این چیزها در زندگی پیغمبر هست.

○ گفت: «نرمی ز حد نبر چو دندان مار ریخت زهر طفل نی سوار کند تازیانه اش»

● بهرحال پیغمبر مدبرانه و با اخلاق خوش برخورد می‌کردند. آنجاهایی هم که لازم بود، چهره شان را به گونه دیگری نشان بدهند، می‌دادند. اما آن خلاف اخلاق نبود. شاید هم خشم گرفتن به طرف نبود، بلکه مسئله ایجاب می‌کرد که چنین چهره‌ای از خودشان نشان بدهند.

○ شما اخیراً به زیارت خانه خدا و زیارت حرم پیغمبر (ص) مشرف شده اید. شنیده‌ام به غار حرا هم مشرف شده اید و آن مسیر صعب العبور را پای پیاده طی کرده‌اید. آیا امکان دارد که از غار حرا برای ما بگوئید؟

● آنجا که خیلی‌ها می‌روند. من بارها به آنجا رفته ام. آدم وقتی که در مکه هست، یکی از جاهایی که می‌خواهد برود، همان غار حراست که پیغمبر در آنجا عبادت می‌کردند. جایی است که مشرف بر مکه هم هست. آدم در آنجا می‌بیند که افراد ضعیف و پیر کم کم و پله به پله خودشان را به آنجا می‌رسانند. آدم وقتی می‌خواهد به معشوقش برسد، خیلی پرهیز نمی‌کند و خستگی را حس نمی‌کند. به نظر من اصلاً خستگی نمی‌آورد، چون آدم با عشق بالا می‌رود. لحظاتی که کسی در آن غار منظره نزول اولین آیات آسمانی بر پیغمبر « اقرا باسم ربک الذی خلق» را به یاد می‌آورد، آن احساس او را به جای دیگری می‌برد.

○ وصف آن هم باعث حلاوت و شیرینی است.

● همین طور است.

○ خودم مشرف شده ام. وصف ناشدنی است و باید حس کرد. فقط می‌توان در جذبه و شور و شکر لحظاتی که در کنار غار و یا در داخل آن دو رکعت نماز می‌خواند، شناور باشد.

● عرب‌ها می‌گویند « یدرک ولایوصف» واقعاً به همین شکل است. خیلی از این چیزها در زندگی پیغمبر هست و آثاری از ایشان در آن مناطق باقی مانده است.

○ این سفر هم برای شما تازگی و حلاوت داشته و هم برای ما که گزارش آن را می‌دیدیم. بعد هم نمایشگاه عکسی توسط یکی از هنرمندانی که با گروه همراه بود، بر پا شد. برای ما هم شیرین بود، چرا؟ برای اینکه شاید اولین بار بود - البته خودم را عرض می‌کنم - که نام فدک با تصویر برای ما گره خورد. ذهنیتی که در خصوص فدک داشتیم، عینیت پیدا کرده بود و تصاویرش را دیدیم. می‌خواستم اگر می‌شود از فدک برای ما بگویید.

● سالهاست که به خاطر تأثیری که از میراث فرهنگی صدراسلام در سازندگی انسانها می‌شناسم، همیشه به این فکر بودم که باید نقبی در عربستان بزنم. مکه و مدینه معلوم است و معمولاً همه می‌رویم. باید به جاهایی برویم که متأسفانه از دست بیرون رفته است. خیلی چیزها و جاها هست. یکی از آثار بد تفکر وهابی‌ها و سلفی ها، تخریب آثار اسلامی است. خودشان این را توحیدی می‌دانند. فکر می‌کنند توجه به گذشته و قبور و آثار قدیم، انسان را از خدا دور می‌کند. اشتباه می‌کنند، چون خود قرآن مکرر از مردم خواسته که در زمین بگردند و آثار گذشتگان را ببینند و عبرت بگیرند. قرآن این را بعنوان میدان آموزش خواسته است. حتی آثار تاریخی را اسم می‌برد. مثلاً بعضی از مناطقی که اقوام گذشته در آنجا بودند، آنها رفتند و آثارشان مانده است. قرآن می‌فرماید: شما که دارید اینها را می‌بینید.

این تفکر برای من تفکر اصلی بود. از آن وقتی که با مسئولان عربستان آشنا و رفیق شدیم، این جزء اهدافم بود که کم کم مانعی را که وهابی‌ها درست کردند، بخصوص برای آثاری که

 از پیغمبر، ائمه و بزرگان صحابه در صدر اسلام مانده، بشناسیم و آنها را معرفی کنیم. با اینها هم خیلی بحث کردم. زمانی که ملک عبدالله، امیرعبدالله بود و در تهران علمایی را همراه داشتند، جلسه خیلی خوبی با هم داشتیم. بحث‌های قرآنی کردم و نمونه‌هایی را که قرآن اشاره می‌کند که در خاک عربستان و اطراف مکه و مدینه هست و مثل می‌زند، برای آنها گفتم. گفتم: چرا نمی‌گذارید ما برویم و اینها را ببینیم؟ چرا خودتان نمی‌بینید و آنها را معرفی نمی‌کنید؟

کم کم این درب را باز کردم. از آن وقتی که مشکلات روابط ما کم شد، در هر سفری که به آنجا می‌رفتم، از آنها خواهش می‌کردم و موافقت می‌کردند. اما انصافاً از علمای تندروی وهابی می‌ترسند. چون آنها عکس العمل نشان می‌دهند و حرام می‌دانند. برای سران عربستان هم سخت است که با این علما برای این‌گونه مسایل خودشان را درگیر کنند.

بهرحال آنها را قانع کردم. آنها هم از سر دوستی و میهمان نوازی، گاهی خواسته‌های مرا رد نمی‌کنند. اولین چیزی که از آنها خواستیم، این بود که اجازه بدهید ما خیبر و فدک را ببینیم. آنها از خیبر به خاطر جنگ آن اطلاع داشتند، اما فدک را نمی‌دانستند و می‌گفتند: چیزی نیست و چه چیزی را می‌خواهید ببینید؟

بالاخره مرا به خیبر بردند. دیدنی است. از آن هم عکس و فیلم داریم که حتماً شما هم دارید. در سفر قبلی خیبر را دیدیم. قلعه بزرگی که حضرت علی(ع) با مرحب جنگید و فتح کرد و کمر قدرت یهود را که تقریباً وارد جنگ با پیغمبر شده بودند، شکست. اکثر چشمه‌هایی که حضرت علی(ع) حفر کرده بودند، خشک شده بودند. این یک چشمه که به چشمه علی معروف است، مانده بود. مرا سر آن چشمه بردند که ماهی‌های کوچکی هم در آن بود.

در آنجا چیز جالبی برای من اتفاق افتاد. در شهرداری خیبر، میزبان ما، یعنی شهردار خیبر داستان فتح خیبر را برای ما خواند. خودمان که معلم این چیزها هستیم، تحت تأثیر آنها قرار گرفتیم. پیغمبر(ص) چگونه در آخرین لحظه علم را به دست علی ابن ابیطالب(ع) داد و ایشان فتح کرد. آن جلسه شهرداری برای من خیلی شیرین بود. آن آقا بهتر از ما صحبت کرد.

در آنجا گفتیم که می‌خواهیم فدک را هم ببینیم. گفتند: از خیبر تا فدک 70 تا 80 کیلومتر راه است و راه آن هم ماشین رو نیست. اگر بخواهید از خیبر بروید، با این خودروهایی که همراه ما هستند، نمی‌شود. باید با ماشین جیپ و شاسی بلند برویم که رفت و آمد، یکی دو روز طول می‌کشد. در آن سفر منصرف شدیم و فرصت نکردیم تا این سفر پیش آمد.

همان عهد قدیمی را یاد آوردم و گفتم که می‌‌خواهم به فدک بروم. آقای ملک عبدالله هم با روی باز گفته بود که خواسته‌های فلانی تأمین شود. ما را به فدک بردند. ولی هیچ کس نمی‌دانست که فدک چیست و کجاست. اصلاً من دنبال چه چیزی هستم. حتی آقای العمری که از علمای بزرگ شیعه است و در همانجا بزرگ شده و الان نزدیک به 100 سال عمر دارد، گفت: چرا می‌خواهید به فدک بروید؟ چیزی به نام فدک نیست. فقط می‌توانید منطقه‌ای را که می‌گویند فدک آنجا بوده، ببینید. آنها هم تا به آن زمان نتوانسته بودند به آنجا بروند. گفتم می‌رویم و رفتیم.

اولین لحظه‌ای که در منطقه فدک وارد شدیم، چیزی مثل یک هدیه آسمانی دیدیم. در مسیر از مدینه از جاده اصلی به طرف شهر منحرف شدیم. تابلوی بزرگی جلوی چشم ما آمد که بر روی آن نوشته شده بود: «الحائط ترحب بکم» زیر آن هم کلمه «فدک» را بصورت درشت نوشته بودند. معنای این تابلو این بود که اسم فعلی این شهر حائط، امّا اسم قدیم آن فدک است. من خیلی خوشحال شدم.

از آن لحظه بحثم با آن وزیری که همراه ما بود، عوض شد. راجع به فدک خیلی حرف زدیم. ما را در شهر حائط که شهر زیبایی است، گرداندند. کنار شهر، یک محله قدیمی است که هنوز به نام فدک مانده است. البته آنجا خراب شده و در تصویرها می‌بینید که چگونه بوده است.

شهری است که از داخل یک رودخانه که دو طرف آن به ارتفاع می‌رود، شروع می‌شود. در اطراف آن پله به پله ساختمان است که از سنگ‌های آذری و آتشفشانی ساخته شده است. دیوارهایی ساخته شده‌اند که از 3 دیوار عبور کردیم. اینها باروهای شهر بودند. برج‌هایی هم بود که خراب شده بودند.

به نقطه مرکزی رودخانه که رفتیم، دیدیم مسئولان شهر منتظر هستند. استقبال کردند. می‌خواستیم سئوال کنیم که دیدیم آنها آماده جواب هستند. یک پیرمرد خوش اخلاق به نام آقای جابری که از طایفه جابری بود، گفت: از 150 سال پیش جابری‌ها در این منطقه حاکم بودند، اما سعودی‌ها که آمدند، حکومت را از ما گرفتند. اما در اینجا ساکن هستیم و نرفتیم. پیرمرد توضیح داد و همانجا که ایستاده بود، گفت: «هذا وادی فاطمه».

من انگار پرواز کردم. اولین بار کلمه فاطمه را آنجا از زبان آن آقا شنیدیم. بعد نخلستانی بود که قسمتی از آن سرسبز بود و قسمت دیگر آن داشت از بین می‌رفت. گفت: «هذا بستان فاطمه». کنار این نخلستان، ساختمان جالبی بود که گفت: « هذا مسجد فاطمه». از دور هم چشمه‌هایی را نشان داد و گفت « هذا عیون فاطمه».

واقعاً هر چه که می‌خواستم، در آنجا بدست آورده بودم. شروع کردم که سئوالات زیادی از این پیرمرد بپرسیم. گفتم این مسجد کی ساخته شد؟ گفت: در زمان حضرت فاطمه ساخته شد. گفتم: مگر حضرت فاطمه در اینجا بود؟ من که تاریخ را می‌دانستم. می‌خواستم ببینم اینها چه می‌گویند. گفت: نه، بعد از جنگ خیبر، مردم فدک اینجا را به پیغمبر هدیه کردند. چون با جنگ فتح نشد، در اختیار پیغمبر بود. یعنی غنیمت نبوده که به رزمندگان بدهند. پیغمبر هم به دستور خداوند این را در اختیار حضرت فاطمه (س) گذاشت. حضرت فاطمه (س) از سال هفتم تا آخر عمر پیغمبر اینجا را اداره می‌کردند و از محصولاتش هزینه فقرای مدینه و بخصوص بنی هاشم را می‌پرداختند. این مسجد را هم ساختند و بارها در طول تاریخ خراب شده و آخرین بار عثمانی‌ها 250 سال پیش آن را ساختند و هنوز مانده است. منتها چون بیرون شهر بود، استفاده نمی‌شد. داخل مسجد رفتیم و از پشت بام مسجد منطقه را دیدیم. مصاحبه‌ای هم با آن آقا کردیم. اصلاً فدک را شناختیم. منظره‌ای که دیدیم، با آنچه که درباره فدک تحقیق کرده بودم، کاملاً تطبیق می‌کرد.

○ خوشا بحال شما. واقعاً غبطه می‌خورم.

● آخرین چشمه‌ای که رفتیم، آب داشت و قدری خزه روی آن را گرفته بود. دیدم آب در آنجا جاری است و رفتم که کمی آب بخورم. البته نمی‌گذاشتند و می‌گفتند: امکان دارد آلوده باشد. ولی مشتی از آن آب را خوردم که هنوز طراوت آن را در گلوی خود احساس می‌کنم، از بس که برای من لذت بخش بود.

○ نوش جانتان. بیش از این نمی‌خواهیم وقت جنابعالی را بگیریم. فقط در حد چهار، پنج دقیقه دیگر در محضرتان هستیم. از آثار اسلامی عربستان می‌گفتید.

● سیاست سعودی‌ها این است که آثار میراث فرهنگی و اسلامی در عربستان احیاء شود. چون اثری از اکثر آثار نیست. در سفر قبلی از برادر کوچک امیرعبدالله که در آن زمان امیر مدینه بود، سر میز شام پرسیدم که چرا این آثار را حفظ نمی‌کنید؟ گفت: اخیراً تصمیم گرفتیم که آثار فرهنگی - اسلامی را احیاء کنیم تا مسلمانان از آن بازدید کنند. می‌گفت: در مدینه 1000 اثر ارزشمند را شناسایی کردیم.

○ رقم بالایی است.

● بله. می‌گفت در مدینه اینگونه است. گفت: در کل کشور 5 هزار اثر شناسنامه دار شده اند. منتها از این‌ها هیچ دفترچه‌ای در دست نیست؛ که راست هم می‌گفت. مثلاً وقتی می‌خواستیم محل غدیر را ببینیم، گفتند: در آنجا چیزی نیست و فقط بیابان است و خیلی جاهای دیگر که اصلاً نیست.

در دو سه سفری که رفتم، چند جا را دیدم که برای بینندگان شما هم می‌تواند جالب باشد. یکی از جاهایی که رفتم، در راه فرودگاه مدینه روستایی به نام عریض است. در آنجا علی بن عریضی بود و مسجدی هم به نام ایشان وجود دارد. وقتی به آنجا رفتیم، معلوم شد (البته قبلاً در تاریخ خوانده بودیم) که چند نفر از ائمه ما در آن روستا زندگی می‌کردند. وقتی می‌خواستند امام رضا(ع) را به خراسان بیاورند، از خانه‌ای در آن روستا حرکت دادند. نخلستان‌های خیلی زیبایی داشت. به نخلستان‌ها که رفتیم، گفتند همه اینها الان مال شیعیان است. یک معلم شیعه که در آنجا باغی داشت، آمد و برای ما در مورد محصولش، درآمدش و وضع شیعیان صحبت کرد.

یکی دیگر از جاهایی که اسلامی نیست، ولی دینی است و در سفر قبلی به آنجا رفتم، مدائن صالح بود. در مورد مدائن صالح در قرآن خوانده بودم. آثار و خانه‌هایی که در دل کوه‌ها تراشیده بودند. آن موقع پیغمبر به مسلمانان می‌گفت- در قرآن هم هست- که شما دارید می‌بینید خانه‌هایی که در کوه ساخته شده و این بلایا بر سرشان آمده است.

 ○ این در عربستان است؟

● بله؛ استانی به نام الاولی است که مدائن و حضرت صالح بالای آن است. من از ملک خواهش کردم که ما را به آنجا ببرند. گفتند آنجا فرودگاه و جاده درستی ندارد. گفتم خودتان می‌دانید. یک میهمانی عشیره‌ای ترتیب دادند. یکی از کارهای خوبشان این است که میهمانان خیلی صمیمی خود را به بیابان می‌برند و در زیر چادر از آنها پذیرایی می‌کنند. با هواپیمای سی130 که قادر است روی زمین‌های خاکی بشیند، مرا به آنجا بردند. واقعاً یک محل دیدنی است. مردم چند هزار سال پیش در این کوههای بلند خانه درست کرده اند، آنهم خانه‌هایی که سالن و اتاق دارند. بعضی از خانه‌ها بیش از 40 متر با زمین فاصله داشتند. قوم عاد، ثمود و صالح در آنجا زندگی می‌کردند که همه اینها در قرآن هست. واقعاً دیدنی و عبرت آموز است. بعد از اینکه من به آنجا رفتم، آن نقطه به یک محل توریستی تبدیل شد.

یکی از جاهای دیگر که با خواهش من به آنجا رفتیم، ینبوع بود. ینبوع شبیه خیبر و فدک، یک منطقه زراعی در زمان پیغمبر بوده که دست یهودی‌ها بود. فتح شده و بین رزمندگان تقسیم شد. بعد از 1400 سال که به آنجا رفتم، جاهایی را دیدم که به نام امام حسن(ع)، امام حسین(ع)، حضرت علی(ع) و سایر صحابه شناخته می‌شد. جایی به نام «بئر» یا چاه حضرت علی رفتیم. منطقه‌ای به نام منطقه شرفاء رفتیم. طایفه قریش که جزء شرفاء (اشراف) بودند، محله‌ای به نام شرفاء داشتند که حقیقتاً خیلی چیزها در آنجا هست.

در تاریخ می‌خوانیم که حضرت علی(ع) مثلاً چاه حفر کردند و یا کشاورزی می‌کردند. این مطلب را که با آنجا منطبق کردیم و دیدیم که این منطقه واقعاً منطقه جالبی است. کوه رضوا را دیدیم که در نزدیکی همانجا است. می‌گویند محمد حنفی از آنجا عبور می‌کرد. ارتفاعات آن دیدنی است.

منطقه جنگی بدر را دیدیم. مقبره شهدای بدر را دیدیم. واقعاً بصورت متروک است و چیزی نیست. اما خیلی دیدنی است. معجزاتی که آنجا اتفاق افتاده، ملائک در آنجا نازل شده اند. آثار مرکز فرماندهی پیغمبر و آن چاهی که برای آب بود، برقرار بود. اینجا هم یکی از جاهای واقعاً دیدنی است.

به جایی به نام «بئر علی(ع)» در بیرون مدینه رفتیم که کنار مسجد شجره است. البته خادمی که برای ما توضیح می‌داد، وقتی شناخت که ایرانی هستیم، گفت: این حضرت علی نبود، یک علی دیگر است!

فکر می‌کنم بقیع یکی از مهمترین نقاطی است که معشوق من بود و حتماً معشوق شما هم است. بقیع مدفن شخصیت‌های بزرگ صدر اسلام و از جمله چند امام شیعه و احتمالاً حضرت زهرا (س) است. نمی‌گذاشتند کسی داخل بقیع شود. چون حرام می‌دانند. بخصوص زن‌ها را نمی‌گذاشتند که داخل شوند.

یکی از کارهای من در آنجا این بود که بالاخره این سد را بشکنم. وقتی که می‌رفتم، با اجازه ملک هر که همراه من - چه زن و چه مرد - بود، داخل بقیع می‌شد. هر بار هم که رفتم، درب آنجا را باز کردند و ما داخل شدیم.

مذاکراتی هم با ملک عبدالله انجام دادیم. استدلال نیرومندی برای ایشان کردم که پذیرفت. گفتم بهرحال شما نمی‌توانید تابع افکار خشک یک عده خشک‌مقدس باشید که ارزشی برای آثار میراث فرهنگی قائل نیستند و به این خاطر کشورتان را ضعیف کنید.

دنیا این قدر برای اینها ارزش قائل است که یونسکو حاضر است با هر کسی که می‌خواهد اینها را از بین ببرد، بجنگد. شما بیشتر از همه جای دنیا در عربستان میراث ارزشمند دارید و از همه دنیا مشتاق هستند که به کشورتان سفر کنند و اینها را ببینند. این هزاران اثری که دارید، احیاء کنید و بگذارید مسلمانان، علی‌الخصوص شیعیان بیایند و ببینند.

اگر ورود به بقیع را آزاد کنید و این آثار را نشان بدهید، صدها میلیون شیعه و دوستداران اهل بیت را محب خودتان می‌کنید. چرا از این سرمایه استفاده نمی‌کنید؟ با این کارها آنها را عصبانی می‌کنید. این چه سیاستی است؟ مملکت داری که این نیست.

ایشان منطق مرا پذیرفت و مشکلاتشان را گفت. فکر می‌کنم این گفتگوی ما بابی برای احیای آثار اسلامی در عربستان بود و اگر خداوند این توفیق را بدهد، یک روز برسیم به اینکه این آثار متروکه در اختیار مسلمانان جهان قرار بگیرد.

○ انشاءالله. دعایی هم برای ما بکنید.

● دعایی که همگی باید بکنیم، همان دعای است که خداوند خواسته این‌گونه عمل کنیم. وقتی که مناسک حج را انجام دادیم، خداوند می‌فرماید: اگر می‌خواهید دعا کنید، بگوئید: «ربنا آتنا فی الدینا حسن وفی الاخرة الحسنه وقنا عذاب النار». هم دنیای ما را و هم آخرت ما را خوب کن و هم ما را از آتش جهنم محافظت بفرما.

○ خیلی ممنون. محبت فرمودید. از هم صحبتی با شما لذت بردیم و استفاده کردیم.

● موفق باشید