حدیث دیگران

شعر: آشنای درد

شاعر ناشناس

  • جمعه ۲۴ آذر ۱۳۷۴

ایران اگر شده ست گلستان زکارتوست

هرجا فقط نشان زرخ گلزار توست

سازندگی و فقرزدائی شعار توست

هرجای این وطن سخن از افتخار توست

ای آشنای درد، قلم شرمسار توست

بنیان و پایه های وطن، پایدار توست

رهبر اگر خوش است، امید وار به توست

هر جانشان، نشان تو و شاهکار توست

آن ایزدی که در همه احول یار توست

آنجا که تشنگی است همانجا، دیار توست

***

تنها ندیم کوی فقیران فقط توئی   

            تنها نشان قدرت ایمان فقط توئی

معنای آفتاب درخشان فقط توئی    

             تنها امید مردم ایران فقط توئی

ای آفتاب حسن که از حسن برتری

   ای در میان سحر که هستی چوگوهری

ای در میان هرچه سرند، باز سروری 

          ای قدرت و توان بازوی رهبری

بر کلیه فقیر و مساکین تو در زدی

   رفتی به خانه های گلی شان توسر زدی

دست روی سینسه تزویر و زر زدی    

 در گوشه، گوشه وطن خود اثر زدی

هر شهر، هر دیار بود زیرپای تو  

           این باغ پر زگل همه شد از برای تو

راضی شده ز کوشش وسعیت خدای تو

می خواهم از یگانه هستی بقای تو

ای چون علی سفره خالی ز نان بیاب

بهر رضای مردم مسکین بکن ش

ای آنکه توشه ات همه پرگشته از صواب

یک عده تشنه اند در این دشت پرسراب

هرجا نرفته ای همه در انتظار تو

هرجا سخن زشوکت است  از اعتبار تو

هرکس که به دیدار توشد دوستار تو

شعر خطیب هم نشد وصعف تمام، کار تو