حدیث دیگران

شعر: ناخدای کشتی

روستای آرباطان از توابع شهرستان هریس / علی بدری

  • سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۷۶

s

آمدی جانا عجب شور و صفا آورده ای

 بر دیار عاشقان لطف و عطا آورده ای

 مقدمت بر چشم من بگذار ای شیر دلیر

چون غبار ره را برمن، دوا آورده ای

گردراه تو به چشمانم کنم سرمه ای

بر بلا در راه دین قالوا بلی آورده ای

ای امام عاشقان ای مقتدای عارفان

خوش صفا بر مقدمت ای یار، وفا آورده ای

دست بر قلبم بنه تا زخم من درمان شود

چون به قلب ما صفا دار الشفا آورده ای

مقدمت بادا مبارک بر دیار عاشقان

ای صبور اندر ره شیر خدا آورده ای

چهره ماه تو در یلدا نمایان می شود

گویا نوری از آن شمس الضحی آورده ای

ای تو یوسف ، ما همه یعقوب پیربی دوا

چشمها را از کدامین نورها آورده ای

ای به دریای بلا چون  ناخدای کشتی

کشتی از موج بلا کرده رها آورده ای

ای نثار تو همه جان عزیزان وطن

لاله ها بهر شما از خون ما آورده ای

چهره بنما ای فروغ آفتاب ایزدی

نور را در طور سینا در جلا آورده ای

 سالها این دل به شوق دیدنت بی تاب بود

آمدی خوش آمدی ، به به صفا آورده ای

التیام از دست تو این زخم ناسورم بود

دست بیضا در جناح و با عصا آمده ای

ای مسیحای زمان، ما مردگان زنده ایم

روح عیسی بهر ما با حل اتی آورده ای

درد من درمان نگیرد جز به الطاف خدا

 نائب روح خدا  لطف خدا آورده ای

بردرت "بدری" گدای مفلس ثابت قدم

میشود درمان چرا بر این گدا آورده ای

تا نفس دارم نویسم وصف رخسار گلت

جلوه ماه و قمر را بر ثنا آورده ای