سخنرانی آیت الله هاشمی رفسنجانی در دیدار شورای مرکزی جمعیت حزب مؤتلفه
بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدلله و السّلام علی رسول الله و آله
ما هم شهادت حضرت زهرا، رحلت آیتالله فاضل لنکرانی و حوادث تلخی را که در سامراء، لبنان و بخصوص فلسطین اوقاتمان را تلخ کرده، تسلیت عرض میکنیم. امروز به خاطر بزرگداشت چهار شهید ارزشمند انقلاب و پیشتاز مبارزات مسلحانه با هم هستیم.
آقایان و خانمهایی که خودشان آن موقع در جریان بودند - اکثر شما هم بودید - میدانید که مبارزه کردن کار سختی بود. بعد از این که همه گروهها بریدند و از میدان در رفتند، با فشاری که ساواک روی مبارزین ملی و مذهبیها و همه آوردند، امام آمدند و روحانیت وارد شد و دور جدیدی پیش آمد.
طلبهها و حوزه و علما و وعاظ میدان دار بودند و نیروهای هیأتهای مذهبی که جمعی از آنها در هیأتهای مؤتلفه جمع شده بودند، خیلی به کار مبارزه کمک میکردند. بعد از 15 خرداد هم سخت شد و رژیم احساس خطر کرد و تجربه انجمنهای ایالتی و ولایتی را داشت که با فشار مردم عقبنشینی کرده بود. اینبار نمیخواست در مقابل رژیم این اتفاق بیفتد. چون این دفعه شاه طرفشان بود.
آن دفعه دولت بود و اگر دولت شکست هم میخورد، آنها خیلی اهمیت نمیدادند و دولت دیگری تصویب میکردند و میآوردند. شاه خودش سنگر را حفظ میکرد، ولی وقتی در انقلاب سفید، شاه به میدان آمد و خودش سینه سپر کرد و قضایا منجر به درگیری صریح امام با شخص شاه و دربار شد، 15 خرداد پیش آمد، مردم، وعاظ و دیگران را ترساندند. چون خیلیها را گرفتند، هر آدم نیرومندی را که از شیراز، مشهد، تهران و هرجا بود، گرفتند و مردم را کشتند و فشار را زیاد کردند.
البته روحانیت از میدان بیرون نرفت و در تهران جمع شدند. علمای مهاجر برای نجات جان امام و نجات زندانیها آمدند و فشار خوبی بر گرده رژیم آوردند که مجبور شد کم کم عقبنشینی کند و جریان عادیتر شد. بالاخره در آن دوره نوع کاری که ما داشتیم، آثار خودش را داشت. یعنی سخنرانیها، اعلامیهها، افشاگریها و ... به مردم آگاهی میداد و خیلی خوب بود و تا آخر هم ادامه داشت.
اما چیزهایی میخواست که قدری فضا را فضای مبارزه نشان بدهد. کار همین گروه مسلحانه شما، شاخهای بود که اینها وارد شدند و آدمهای نیرومندی هم در اینها قرار گرفتند. این چهار نفر واقعاً تابلو شدند. من فکر میکنم یکی از ادلّه ماندگاری هیاتهای مؤتلفه چهار شهیدی بودند که تابلوی خوبی هستند. بچه هم نبودند، بزرگ بودند. شخصیتی مثل امانی واقعاً در کارش مرشد بود و آنها را خیلی خوب هدایت میکرد و مواظب بود و حقیقتاً با عقیده به میدان رفتند. احساسات در اینها نبود و احساساتشان را مهار کردند و سعی کردند به خاطر خدا اقدامی کنند که مهم باشد.
کارشان آثار زیاد تبلیغی داشت. البته همه میدانستیم و الان هم میدانیم با چند ترور هیچوقت هیچ جریانی نه موفق و نه ریشهدار میشود. آنچه که مبارزه را ریشهدار کرد، همین اسلام بود که بالاخره ما به عنوان اسلام حرف میزدیم و مرجع تقلیدی مثل امام داشتیم که بالاخره حرف ایشان برای اکثریت مردم حجت بود. روحانیت هم هرکسی در جای خودش خیلی مؤثر بود. شخصیتهای غیرروحانی هم در محیطهای خودشان ارجحیت داشتند. اینها انقلاب را پایدار کرد، ولی مقاطعی صدای انفجار یا گلوله امثال این شهیدان در جامعه موج ایجاد میکرد و خبر مبارزه را بیشتر پخش میکرد.
ما با بعضی از آقایانی که الان هستند، ارتباط داشتیم. پَر این کار ما را گرفت و به زندان افتادیم. میفهمیدیم که رژیم چقدر در این قضیه عصبانی است. ما را گرفتند و چهار پنج نفر را از قم به تهران آوردند. ظاهر آن برای کارهایی بود که در شهادت امام صادق(ع) در مدرسه فیضیه و ... انجام شد و مراسمی بود، ولی چیز دیگری پشت آن بود. ما را اول به زندان عمومی بردند. درحیاط زندان قزل قلعه داشتیم فوتبال بازی میکردیم که یک دفعه صدای آقای توکلی را از پشت پنجره شنیدیم. آن موقع پنجرهها مشرف بر حیاط بود، نمیدانستم اینها را گرفتند. خیال میکردم ما را برای چیز دیگری گرفتند. ایشان گفت: سخت دارند میگیرند و زندانیهای ما را اذیت میکنند.
ما تا عصر در حیاط بودیم و بعد به انفرادی رفتیم. آقای بادامچیان همسایه ما بود، شهید لاجوردی هم آنجا بود و سعی میکرد قرآن حفظ کند و در تمام مدت توانست دو سه سوره کوچک از سورههای آخر قرآن را حفظ کند. برایش سخت بود که حفظ کند. گویا مرحوم نوشاد همسایه ما بود، همه دیوار سلول خود را خط کشیده بود، نماز قضا میخواند و هیچ جای دیوارش سالم نبود. وقتی نگاه میکردیم همه جا را خطکشی کرده بود. روزگاری بود. خیلی بر سران مؤتلفه در آن اوضاع سخت گرفتند.
بالاخره آن گروه را خداوند از بین همه ما انتخاب کرد و بُرد. ارواح آنها هم انشاءالله الان با انبیاء و اولیا محشور است. چون آنقدری که ما میشناسیم- واقعیات را نمیدانیم و نمیفهمیم – و با اسنادی که در دست داریم، اینها در راه خدا جان دادند و خداوند هم آنها را زیبنده بزم اولیاء دید که انتخاب کردند و رفتند.
معلوم بود عقبه چنین اقدامی، همین است. یعنی کسی فکر نمیکرد که بتوان از آن مرحله نجات پیدا کرد. بههرحال آن عنصر اصلی در پیروزی و تداوم انقلاب؛ اخلاص، خداشناسی و عرفان اسلامی ولو در همان سطوح عمومی و عوام بود. آن حالت در انقلاب ما واقعاً مهم بود که پایه را محکم کرد. تا امروز هم اگر این انقلاب با طراوت است، به خاطر این است که از این نوع روحیات هنوز در جامعه فراوان است. انسانهای مخلص کم نیستند و بیشتر هم شدند. از لحاظ عدد حتماً بیشتر شدیم.
البته کیفیت با آن زمان خیلی فرق میکند. آن موقع مجاهدین خیلی مخلص بودند. الان قدری میتواند آلوده باشد. کسانی میتوانند شعارهای انقلابی تند بدهند و ته دلشان چیز دیگری باشد، اما آن موقع اینگونه نبود. هرکس وارد میشد، میبایست آماده زندان رفتن، محرومیت، تبعید، جدایی از خانواده، فقر و مشکلات زندگی میشد. مغازههایشان را میبستند، منبرهایشان را تعطیل میکردند، فحاشی و اذیت میکردند و کتک میزدند. در کل سختگیری زیادی بود.
میخواهم عرض کنم که باید سعی کنیم روح اخلاص را در نیروهای مبارزه و فعال انقلاب تقویت کنیم. بهای عمده را به کسانی بدهیم که اخلاص دارند و برای خدا در میدان هستند. در سطوح مختلف فرق میکند. بعضیها زیاد به عرفان رسیدند که مقاومترند و بعضیها در مراحل اولیه هستند که باید تقویت شوند.
یکی از کارهای مهم احزاب اسلامی مثل شما این است که واقعاً با آموزش عمیقتر و توضیح تاریخ جهاد و مبارزه و چیزهایی که دیدیم و بازگو کردن تاریخ بزرگان ایثارگر در همه دوران اسلام، این روحیه را تقویت و پایه خود، انقلاب و اسلام را محکم کنیم.
الان تقریباً دارد روشن میشود که جبهه کفر و اسلام روبروی هم قرار گرفتند، تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی آنها فکر میکردند که دیگر در مقابل چیزی به نام اسلام نیستند، بلکه در مقابل ملیتها، قومگراییها، ناسیونالیستها و ... هستند. کم کم فهمیدند که جریانی وجود دارد که فقط درکشور ما نیست، بلکه در همه جا حتی در کشورهای خودشان هم وجود دارد.
یعنی خیلی از مهاجرین مسلمان که الان در بلاد کفر زندگی میکنند، لشکر اسلام هستند. یک جریان با سلیقههای مختلف مثل دانههای تسبیح از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب کره زمین بهم وصل شده است. یک عده مثل ما شیعه و پیرو مکتب اهل بیت هستند، یک عده سلفی و شبیه خوارج هستند. ولی در دین خود متعصب هستند و فداکاری میکنند و خودشان را برای اهداف کوچک منفجر میکنند. عده زیادی هم آدمهای عاقل و روشنفکر و عالم هستند که آنها با زبان دیگری از اسلام دفاع میکنند و در فضاهای رسانهای بیشتر پیدا میشوند. جریانها فراوان با شکلهای مختلف هستند.
غربیها از اسلام نگران هستند، چون متکی به یک میلیارد و نیم انسان است. حداقل آن، این است که علاقه دینی آنها را بهم وصل میکند و سطوح فرق میکند. نزدیک شصت کشور و نزدیک بیست درصد تولید ناخالص دنیا و بیست و پنج درصد مردم دنیا، جمعیت خیلی زیاد و مهمی است، شصت رأی در سازمان ملل و مراکز جهانی دارند. متأسفانه اینها متفرق هستند، اگر کسی بتواند اینها را با هم جمع کند، قدرت بینظیری در همه دنیاست. مسیحیت چنین وضعی را ندارد، هندوها چنین وضعی را ندارند. بوداییها هستند که کاری به سیاست ندارند.
یهودیها هم خیلی جدّی هستند، ولی عده محدودی هستند. همینها که توانستند اسرائیل را با حمایت دیگران درست کنند. البته وابسته هستند. ولی مسلمانها خیلی بزرگ و عظیم هستند. اگر این مجموعه به عنوان اسلام واحد تلقی شود که داریم به این سمت میرویم، آنها میترسند که اینها بر جهان مسلط باشند. بخصوص اگر ابزار قدرت را هم در اختیار بگیرند.
لذا واقعاً دوطرف قضیه هستیم. خیلی کار باید کنیم و خیلی کار باید شود و خیلی باید درست عمل کنیم که این سرمایه عظیم را با حرکتهای خام متشتت نکنیم و باعث تفرقه این امت بزرگ نشویم.
در یک مجموعه به این بزرگی همه نمیتوانند صددرصد اهدافشان را به بدست آورند. باید مثل جمعیت خودتان که میخواهید کار دسته جمعی کنید، درخواستههای فردی کوتاه بیایند. اگر همه بخواهیم به سلیقه خودمان عمل کنیم، دعوایمان میشود.
مجموعه دنیای اسلام هم اینگونه است. بالاخره شیعه بخشی از دنیای اسلامی است، اکثریت آن غیرشیعی است. فرق سنّی خیلی بیشتر از ما هستند و کشورهایشان هم بیشتر است، لذا باید واقعاً سعی کنیم در جهت انسجام اسلامی که رهبری روی آن تکیه کردند و آن را به عنوان اسم سال مطرح کردند، حرکت کنیم. اتحاد ملی متعلق به خودمان است، ولی انسجام اسلامی شرایطی دارد.
قطعاً بعضی از کارهایی که اینجا یا آنجا انجام میشود، به وحدت مسلمانان ضرر میزند. وقتی در عربستان وهابیها با زوّار ما آنگونه رفتار میکنند، روی ما خیلی اثر میگذارد. وقتی سامراء را منفجر میکنند، ما خیلی عصبانی و رنجور میشویم. آنها هم وقتی بشنوند که اینجا به خلفا و صحابه پیغمبر که آنها را مقدس میدانند، فحاشی و لعنت میشود، قطعاً از ما متنفر میشوند. اگر میخواهیم انسجام اسلامی را جدّی بگیریم، باید مقتضیات آن را هم در نظر بگیریم. همانگونه که در داخل هر جریانی باید سعی کند به مشترکات تکیه کند و اختلافات را کم کند، در بعد جهانی هم باید اینگونه عمل کنیم.
به هرحال امیداریم که از تاریخ شهدای خودمان، بخصوص پیشتازها و داوطلبها درس بگیریم. واقعاً درس است، درس گرفتن سخت نیست. اگر کسی کمی زندگی اینها را مطالعه کند، انسان را میسازد. شما هم سرمایههای خوبی از دوران گذشته و امروز ایثارگرانتان دارید. شما را به خدا میسپاریم و دعا میکنیم توفیقاتتان بیشتر از اینها شود. انشاءالله .
○ آقای هاشمی من یک جمله عرض کنم. شما وارد بحث بسیار مهمی شدید که زیبنده جمهوری اسلامی یا تحزّب جمهوری اسلامی است تا این کار مهم را ادامه بدهد. اتحاد جماهیر اسلامی، با زبان عربی و پول دنیای اسلامی باشد. یعنی الان زبان دوم کشورهای اسلامی انگلیسی شده است. حاج خانمها یا حاج آقاهای ما که به مکه میروند، با مسلمانهای دیگر انگلیسی حرف میزنند. اگر همه آنها هم انگلیسی باشند، باید به زبان عربی نماز بخوانند. این دومطلب را بنده پیشنهاد میکنم. فرمایشات شما بنده را واداشت این مطلب را که از نظر خودم بسیار مهم است، بیان کنم. یعنی زبان و پول همه مسلمانها عربی باشد که الان زبان انگلیسی و پول، دلار شده است.
● متشکرم. انشاءالله به این آرزو برسیم.
و السّلام علیکم و رحمه الله