خاطرات
  • صفحه اصلی
  • خاطرات
  • خاطرات روزانه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی/ سال 1366/ کتاب «دفاع و سیاست»

خاطرات روزانه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی/ سال 1366/ کتاب «دفاع و سیاست»

تهران و مریوان زیر آتش موشک و بمباران *** "بزودی کار حلبچه را یکسره می کنیم"

  • دوشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۶۶

 

دوشنبه 24 اسفند  |    25 رجب 1408                        13 مارس  1988

پیش از اذان بیدار شدم. بخاری نفتی خاموش شده بود. آقای امیر آبادی - مستخدم مجلس که همراهمان است - آمد و درست کرد. خبر دادند که دیشب عراق چهار موشک به تهران پرتاب کرده که یکی موثر بود. معلوم شد عملیات بیت‌المقدس 3 به منظور گرفتن ارتفاعات گوجار دیشب آغاز شده و 70 درصد اهداف را تأمین کرده است.

آقای دانشیار مسئول قرارگاه توضیحاتی درباره خطوط پدافندی سپاه در کردستان و مشکلات و نیازها داد و آقای شمسی مسئول سپاه مریوان، اوضاع کلی ضدانقلاب و مردم کردستان را تشریح کرد. معتقد است مردم کردستان و به خصوص منطقه مریوان،  وفادار به انقلابند و ضدانقلاب نفوذی در مردم ندارد. او همراه ما آمد.

سواحل جنوبی دریاچه مریوان را که تعدادی روستای پرجمعیت هم در آنجا است، دیدیم. عقبه لشکر 28 سنندج هم بین آنها است. از یک بیمارستان مهم و مفصل صحرائی که شرق مریوان در حال ساختمان است، بازدید کردیم. آن را با قطعات پیش ساخته می‌سازند که هم برای جبهه باشد و هم بعداً مردم استفاده کنند؛  ضد بمب و مقاوم است.

شهر مریوان نیمه خالی است و فقط محدودی مغازه‌ها و مراکز خدمات عمومی باز است. مردم از ترس بمباران و گلوله باران هنگام عملیات، بیرون رفته‌اند. گلوله توپ های عراق به مریوان می‌رسد. رادیو وضع فوق‌العاده گرفت و عملیات بیت‌المقدس 3 را اعلام کرد. عملیات جاری را بعداً به نام دیگری اعلام خواهیم کرد.

آقای محسن رضایی اطلاع داد که صدام شخصاً به منطقه آمده و در اربت مستقر شده و نیروهایشان را از جنوب احضار کرده‌اند و گفت جاده سازی خوب پیش می‌رود. به زودی مرحله اصلی عملیات آغاز می‌شود. بولدوزر بیشتری خواست. به آقای روحانی گفتم به جهاد و وزارت راه بگوید کمک کنند.

عصر آقای رضایی تلفنی اطلاع داد که امروز پیشرفت‌های عظیمی داشته‌اند و با اطمینان گفت که به زودی کار منطقه حلبچه یکسره می‌شود.

عصر با همراهان به سوی قرارگاه مقدم رفتیم. مهدی هم با ما آمد. دره‌ها، رودخانه‌ها و دشت‌های جالب و سرسبزی در جنوب مریوان است. از دره شیطان و دزلی گذشتیم. عقبه بسیاری از نیروها و اردوگاه‌های آوارگان کرد عراقی را دیدیم. مغرب به اوج قله سوان رسیدیم. قرارگاه آقای رضایی آنجا است. از بالای کوه، منظره دشت زور را دیدیم.

در قرارگاه شرح عملیات را دادند. همگی از پیروزی‌های به دست آمده و رو به توسعه خوشحال بودند و لحظه به لحظه خبر پیشرفت جدید می‌رسید. تا ساعت ده شب آنجا ماندیم. توپخانه‌های نزدیک ما غرش می‌کردند، ولی صداها دلنواز و گوشنواز بود. نیروها دارند به پیش می‌روند. عراقی‌ها مقاومتی ندارند و باعث تعجب فرماندهان است. می‌ترسند مکری در کار باشد. شام خوردیم و به قرارگاه برگشتیم.

مهدی اجازه گرفت همان جا بماند. بدنش به خون مجروحی رنگین شده بود که او را از منطقه خرمال به عقب آورده بود. تصمیم گرفتیم نام عملیات را والفجر 10 بگذاریم و برای کسب اطمینان بیشتر و عدم تحریک دشمن، فردا هم اعلان نکنیم.